دانشگاه تهران

خطبه‌های حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد در نماز جمعه تهران آغاز شد

مسئولیت‌ها باید به شایسته‌ترین افراد سپرده شود


به گزارش مجاهدت از گروه اخبار داخلی دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام «محمدحسن ابوترابی‌فرد» خطیب نماز جمعه این هفته تهران، اظهار داشت: هر نظام سیاسی برای ماندگاری و ثبات نیازمند ارکان هشت‌گانه‌ای است که در کلام امیر سخن، علی (ع) به آن پرداخته شده که عبارت از مردم سالاری، شایسته سالاری، قانون مداری، امنیت و قدرت دفاعی بازدارنده، استقلال سیاسی، اقتصاد مقاوم و پویا، عدالت و اعتلای فرهنگی، علم، فناوری و نوآوری است.

وی تاکید کرد: مسئولیت‌ها باید به شایسته‌ترین افراد سپرده شود. در اندیشه دینی نخستین شاخص برای سطوح عالی مدیریت عدالت، تقوا و شایستگی است. امام علی (ع) برای مدیریت در جامعه می‌فرمایند که مردم باید انسان‌های عالم، شایسته و مدافع از حقوق خود را انتخاب کنند.

حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد اظهار داشت: نیروهای مسلح هزاران کیلومتر از خاک ایران اسلامی را از زیر چکمه‌های استکبار جهانی آزاد کردند و اجازه ندادند حتی یک سانتی متر از خاک ایران اسلامی تجزیه شود. نیروهای مسلح در طول سه دهه ایران را به نماد امنیت و اقتدار در منطقه تبدیل کردند و با خلق نیروهای مسلح مقتدر توانستند قدرت دفاعی بازدارنده خلق کنند. کشور ما در اوج امنیت است که این دستاورد ناشی از آراستگی نیروهای مسلح به شایسته‌سالاری و تقوا است.

تکمیل می‌شود …

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مسئولیت‌ها باید به شایسته‌ترین افراد سپرده شود بیشتر بخوانید »

مردی از کوچه عاشقان و رندان

مردی از کوچه عاشقان و رندان



عبدالحسین در اواخر اسفند یک هزار و سیصد و یک شمسی در بروجرد پا به عرصه وجود نهاد. خودش می‌گوید: «سه روز پیرتر از نوروزم»…

به گزارش مجاهدت از مشرق، بیست و هفتم اسفند ماه سالروز میلاد استاد عبدالحسین زرین‌کوب بود. به همین مناسبت معصومه رامهرمزی نویسنده و پژوهشگر، یادداشتی را در اختیار مشرق قرار داده است که در ادامه می‌خوانید.

با عشق به ایران

عبدالحسین از بچگی عاشق ایران بود. او از طریق «شاهنامه» و حکیم فردوسی، به تاریخ علاقه‌مند و از طریق تاریخ، عاشق سرزمین ایران شد. او عاشق ایران و ایرانی و مردم جامعه‌اش بود.

تاریخ و ادبیات در وجود عبدالحسین پیوندی عمیق داشت. تاریخ را از چشم ادبیات می‌دید و در ادبیات، تاریخ را جستجو می‌کرد. خودش چنین گفته است: در هیچ زمینه‌ای به‌اندازه تاریخ وقت صرف نکردم و در هیچ زمینه‌ای به‌قدر تاریخ با دشواری‌های یأس‌برانگیز مواجه نشدم … حتی در اشتغال به حکمت و عرفان و در مطالعات مربوط به کلام و ادیان همه چیز را از پشت عینک تاریخ نگاه کردم. تاریخ برای من تبلور اندیشه‌ها و تجربه‌های انسانی است.

مردی از کوچه عاشقان و رندان

عبدالحسین آن‌قدر در تاریخ و ادبیات غور کرد و مفاهیم و معانی آن را به جان نوشید تا به قدرتی شگرف در بیان رسید. کمتر پژوهشگری را می‌توان سراغ داشت که با قلم شیوا و روان خود پژوهش‌های تاریخی و ادبی را برای مردم شیرین و خواندنی کرده باشد. این توانایی ریشه در همان عشق به ایران‌زمین و فرهنگ و تاریخ دیروز و امروزش دارد.

عبدالحسین در اواخر اسفند یک هزار و سیصد و یک شمسی در بروجرد پا به عرصه وجود نهاد. خودش می‌گوید: «سه روز پیرتر از نوروزم»

تحصیلات ابتدایی را در شهر بروجرد گذراند. به دنبال تعطیلی کلاس ششم متوسطه، در تنها دبیرستان شهر، برای ادامه تحصیل به تهران رفت. پدرش با ادامه تحصیل او در مدارس متوسطه به‌شدت مخالف بود. بعد از اصرار مادر و دائی عبدالحسین و پیغام و وساطت معلمان مدرسه، پدر به این شرط با ادامه تحصیل او موافقت کرد که در تمام سال، عصرها بعد از تعطیلی مدرسه به طور منظم درس‌های دینی را در حوزه دنبال کند. حاصل این عصرها، به قول خودش، چیزکی از فقه و تفسیر و ادبیات عرب بود. عبدالحسین در دبیرستان رشته ادبی را برگزید و با علاقه‌ای وافر این دوره را به پایان رساند.

پس از اتمام تحصیلات دبیرستان به زادگاهش بازگشت و به تدریس ادبیات و زبان انگلیسی و فرانسوی در دبیرستان‌های بروجرد و خرم‌آباد پرداخت. پس از تدریس تاریخ و فلسفه در دوره دوم متوسطه علاقه زیادی به این موضوعات پیدا کرد. ذهن پرسشگر عبدالحسین همواره به دنبال یافتن و دانستن بود. در معاشرت با بعضی روشنفکران جوان شهر با فلسفه معاصر غرب مأنوس شد و به مطالعه آثار نیچه، جیمز فریزر، گرنت آلن و هربرت اسپنسر پرداخت.

عبدالحسین که با زبان‌های عربی، فرانسوی و انگلیسی آشنا شده بود، از طریق بعضی صاحب‌منصبان ایتالیایی و آلمانی که در اوایل جنگ دوم جهانی در بروجرد بودند؛ با زبان آلمانی و ایتالیایی آشنا شد. (سال 1320 هجری شمسی در آستانه جنگ جهانی دوم و پس از حمایت رضاشاه از آلمان اتباع آلمانی و ایتالیایی در برخی شهرها مستقر شدند. طبق اطلاعات سجلّی عبدالحسین در این زمان 19 ساله بوده است).

در ایام جوانی به تشویق یکی از دوستان پدرش به تصوف علاقه‌مند شد. مدتی با فقرای شهر نشست و برخاست کرد و یک‌بار هم ضمن تشرف به طریقت، مدتی اشتغال به ریاضت اهل طریق پیدا کرد. بعدها به سبب اشتغال به تحصیلات دانشگاهی، ترک سلوک کرد و از آن زمان به بعد با مطالعه کتب صوفیه عطش درونی خود را سیراب کرد.

با ادیبان نامور زمان

در سال 1324 با کسب رتبه اول در امتحان ورودی «دانشکده علوم معقول و منقول» و «دانشکده ادبیات» حائز رتبه اول شد و خوش درخشید. او در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. نگارش و تألیف جزء جدانشدنی شخصیت عبدالحسین زرین‌کوب بود. در همین ایام سردبیری مجله هفتگی مهرگان را بر عهده گرفت. عبدالحسین کتاب «دو قرن سکوت» را ابتدا در مجله مهرگان به‌صورت پاورقی نوشت سپس توسط ارگان لیسانسه‌های دانشسرای عالی کتابش را به چاپ رساند. این کتاب جنجالی‌ترین و معروف‌ترین کتاب اوست.

زرین‌کوب در مقطعی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران وارد شد که هنوز استادان بزرگ زبان و ادبیات فارسی همچون بدیع‌الزمان فروزانفر، ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال آشتیانی و … در قید حیات بودند. ویژگی خاص این گروه آن بود که بلاواسطه دانش‌آموخته مدارس سنّتی بودند و بر مباحث و مبانی سنّتی ادب ایران که علاوه بر لغت و معانی‌وبیان و بدیع با علوم دیگر از قبیل حکمت، تصوّف و قرآن و حدیث، سخت آمیخته است، مسلّط بودند. عبدالحسین در سال ورودش به دانشگاه، با قمر آریان آشنا شد. آشنایی آن‌ها در فضای دانشکده نزدیک به نُه سال ادامه یافت تا سرانجام در آستانه سی‌سالگی از آریان خواستگاری کرد. پدر قمر پیش از خواستگاری عبدالحسین از دخترش، او را از طریق نوشته‌هایش به‌خوبی می‌شناخت چون بارها مقالات او را خوانده بود اما همیشه فکر می‌کرد که آن مقالات را مردی پنجاه ساله نوشته است نه جوانی سی‌ساله. آن‌ها در سال ۱۳۳۲ ازدواج کردند. در آزمون دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران، عبدالحسین رتبه اول و قمر رتبه دوم را کسب کرد. آن‌ها در کنار هم مقطع دکتری را پشت سر گذاشتند. از حضور اثرگذار عبدالحسین زرین‌کوب در فضای فرهنگی و ادبی کشور و تعدد آثار منحصر به فردش پس از ازدواج، می‌توان برداشت کرد که پیوند او با قمر آریان، برکات علمی بسیاری را در پی داشته است.

عبدالحسین، زیر نظر استاد بدیع‌الزمان فروزانفر رساله دکتری خود با عنوان «نقدالشعر و تاریخ و اصول آن» را با موفقیت، تألیف و دفاع کرد. رساله او در شرح بعضی ابیات گلشن‌راز بود که توجه استادانش را جلب کرد. در همان ایام خلاصه‌ای از درس تاریخ تصوف زرین‌کوب به نام «ارزش میراث صوفیه» در مجله یغما و بعضی اجزاء درس تاریخ کلام در مجله راهنمای کتابِ آموزش و پرورش منتشر شد.

به دعوت چندین دانشگاه مطرح، از سال 1341 سفرهای آموزشی استاد زرین‌کوب و همسرش آغاز شد. ارمغان این سفرها، دانش و نگاهی نو به تحقیقات بود. قمر آریان سال‌های بسیاری را همراه با همسرش در هند، چندین کشور اروپایی و عربی، لبنان، دانشگاه‌های آکسفورد، سوربن، و پاکستان گذراند.

 استاد زرین‌کوب در سال‌های ۱۳۴۷ تا سال ۱۳۴۹ به‌عنوان استاد میهمان در دانشگاه‌های کالیفرنیا و پرینستون آمریکا به تدریس پرداخت. برخی از ارزشمندترین آثار دکتر زرین‌کوب حاصل تحقیقات و پژوهش‌های او در کشورهای مختلف است. در مسافرت‌های خارج از کشور که جهت شرکت در مجالس بین‌المللی از جمله کنگره‌های شرق‌شناسی، مجامع اسلامی و کنگره‌های تاریخ و تاریخ ادیان انجام شد، استاد زرین‌کوب با تعداد کثیری از علماء اسلامی و غیراسلامی آشنا شد. در تهران مدتی را نزد بعضی کشیشان به یادگیری زبان‌های باستانی پرداخت و در آمریکا ضمن تدریس تاریخ و عرفان اسلامی، توفیق یادگیری بعضی فنون و زبان‌های دیگر همچون زبان اسپانیایی را پیدا کرد.

  با آثاری متمایز

استاد زرین‌کوب به دلیل آشنایی با زبان انگلیسی و فرانسوی و ممارست در یادگیری سایر زبان‌ها و تن سپردن به سفرهای علمی، این امکان را پیدا کرد تا از آخرین نتایج تحقیقات اروپاییان در ادبیات ایران و مشرق‌زمین بهره گیرد. علاوه بر آن در بنیان‌های فکری غربیان به‌خوبی تفکر و تدبر کند.

 جامعیّت آثار دکتر زرین‌کوب از همین سرچشمه می‌گرفت که او از نگاه امروز به گذشته و از نگاه سنّت در پدیده‌های امروز می‌نگریست. غرب را به‌خوبی و بر مبنای چند دهه مطالعه و تدبّر در آثار و احوال، شناخت و آنگاه تلفیقی نیک از روش‌ها و سنجه‌های مغرب‌زمین و مظروف فرهنگ و ادب ایران ارائه کرد. بااین‌حال بهره‌گیری وی از بنیان‌های فکری غرب به دیدگاه‌ها و سنجه‌ها محدود نشد، بلکه در روش تحقیق و پژوهش آنان تأمل بسیاری کرد.

استاد زرین‌کوب در طول مطالعات طولانی و ممتد خود، مدام از مطالب یادداشت برمی‌داشت. حاصل آن یادداشت‌ها را می‌توان در تعلیقات فراوانی که در انتهای کتاب‌های وی جای دارند، مشاهده کرد. این تعلیقات متعدّد که گاه حتّی خسته‌کننده به نظر می‌رسند، خواننده را از دیدگاه‌ها و نظریات قدیم و جدید آگاه می‌سازد، درعین‌حال صحت رأی نویسنده را که بر مبنای علمی و منطقی استوار شده، نشان می‌دهد. این ویژگی آثار استاد است که تحقیقات او را از سایر محققّان هم‌عصر وی متمایز و مشخص ساخته و آن را به‌عنوان بهترین نمونه تحقیق علمی ممتاز کند. درعین‌حال در این آثار نشانه‌ای از خشکی معمول در تحقیقات علمی به چشم نمی‌خورد و همین امر موجب شده است تا آثار استاد با استقبال خوانندگان عادی و غیردانشگاهی نیز روبه‌رو شود.

سال‌ها مطالعه و تحقیق لازم است تا بتوان رمز اقبال خوانندگان معمولی به آثار زرین‌کوب را پیدا کرد. آثار تخصصی و پژوهشی استاد که معمولاً مخاطب خاص خود را می‌طلبد، در زمره آثار شناخته شده با اقبال عمومی و اجتماعی است. همچون کتاب «پله‌پله تا ملاقات خدا» که اثری برای تمام مردم ایران‌زمین است.

این کتاب در مورد زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین محمد بلخی(رومی) است. استاد زرین‌کوب در این کتاب بر خلاف سایر تألیفات خود از دادن مراجع و منابع مختلف و متعدد در داخل کتاب خودداری کرده و همه مطالب را به قلمی بسیار ساده، روان و عامه‌فهم نوشته است.

مجموعه تألیفات و پژوهش‌‏های استاد زرین‏کوب که بیش از پنجاه اثر است، نشان می‌‏دهد که ایشان زندگانی علمی خود را در میان تاریخ و ادبیات و فلسفه تقسیم کرده و در واقع پیوندی بین این رشته‏‌ها برقرار کرده است.

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی درباره آثار استاد زرین‌کوب به نکته درخشانی اشاره می‌کنند: «زرین‌کوب در چند حوزه فرهنگ ایران‌زمین صاحب‌نظر طراز اول عصر ما بود؛ تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران به‌ویژه ایران دوره اسلامی و در کنار آن تاریخ ادبیات فارسی و عرفان اسلامی. از حاصل احاطه بر این دو قلمرو نیروی اجتهاد شگرفی در میدان نقد ادبی نیز برای استاد حاصل شده بود، شخصیت فرهنگی استاد زرین‌کوب مثلثی است که یک ضلع آن را تاریخ و یک ضلع دیگر آن را ادبیات و عرفان شکل می‌دهد و ضلع سوم، نقد ادبی است که درباره کارهای او تا مرز مباحث ادبیات تطبیقی و فلسفه ادبیات و هنر نیز پیش می‌رود.»

کتاب نقد ادبی، شعر بی دروغ و شعر بی‌نقاب و کتاب ارسطو و فن شعر از جمله کتاب‌هایی است که استاد زرین‌کوب برای آموزش مفاهیم نقد ادبی و کارکردهای آن نوشته است.

ایرج افشار پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران در توصیف زرین‌کوب گفته است: «زرین‌کوب دارای شوقی وافر به آموختن و دریافتن، همتی بی‌وقفه به پژوهش و نمایاندن، قلمی توانا و نکته‌پرداز در نوشتن و بازنمودن، طبعی شیوا و گزیده‌گو در سخن‌سرایی (شعر)، بصیرتی گسترده در دستیابی به منابع و مآخذ و بالاخره زبانی مسلط و قدرتی کم مانند در تلفیق و آمیختن منطقی مطالب و عرضه کردن آن‌ها به طور وسیع به‌قصد بهره‌بری عموم بود.»

دکتر زرین‌کوب اطلاعات گسترده‌ای از محی‌الدین عربی، حافظ، مولانا و دیگر صوفیان و عارفان داشت. منابع مربوط به عارفان قدیم را آن‌چنان مطالعه کرده بود که کاملاً بر آن‌ها مسلط شده و در سخنان خود از آن‌ها استفاده می‌کرد.

ایشان علاقه خاصی به بزرگان ادبی داشتند و احترام زیادی برای آنان قائل بودند. اخلاق انسانی ایشان در پژوهش‌هایشان مشهود است. پژوهش‌های عرفانی ایشان هنوز پژوهش‌های درجه یک جهان محسوب می‌شود. هرکس که بخواهد درباره تفکر ایرانی و اسلامی و عرفانی تحقیق کند، اولین منابعی که باید به آن رجوع کند آثار استاد زرین‌کوب است. در میان آثار ادبی و عرفانی ایشان به کاروان حله؛ میراث صوفیه، بحر در کوزه، از کوچه رندان و پله‌پله تا ملاقات خدا می‌توان اشاره کرد.

استاد زرین‌کوب درباره مسائل و موضوعات متعددی تحقیق می‌کرد. از جمله موضوعاتی که از دوره جوانی برایش بسیار اهمیت داشت، مسئله ایران بود. البته در بعضی از آثار، ایشان به تاریخ و تمدن اسلام و مسائل مربوط به آن هم پرداخته است. دو کتاب شاخص ایشان یعنی «کارنامه اسلام» و «بامداد اسلام» نیز در این رابطه است. اما کتاب مهمی که زرین‌کوب به‌عنوان اولین کتاب تاریخی به‌صورت مستقل نوشت و بسیار هم در جامعه ایرانی تأثیرگذار بود، کتاب «دو قرن سکوت» است. ایشان بعد از این هم کتاب‌هایی درباره ایران نوشت که گاهی موضوعات نزدیک به هم داشت، مانند «تاریخ ایران بعد از اسلام» که تاریخ ایران را تا بعد از حمله مغول بررسی می‌کند، بعد از آن «روزگاران» را نوشت که بررسی تاریخ ایران تا دوره مشروطه است. ایشان موضوع تاریخ ایران را چه به‌صورت کتاب‌های مختلف و چه در مقالات خود نقل و بررسی کرده است.

با همسری مهربان

استاد زرین‌کوب بیش از چهار دهه در دانشگاه تهران، ادبیات فارسی، تاریخ اسلام و ایران تدریس کرد. در سال ۱۳۵۶ به حمله قلبی دچار شد. مدتی در بیمارستان‌های تهران بستری شد و تابستان سال بعد برای عمل جراحی قلب و عروق به خارج از کشور رفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به علت ادامه بیماری، استاد مجبور به مسافرتی نسبتاً طولانی برای درمان شد. در سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ در فرانسه به سر برد که حاصل آن، تحقیقات و پژوهش‌های دقیق در خصوص آثار مولوی و تألیف کتابی در لطایف و بدایع مثنوی است. بعد از درمان به ایران بازگشت و در کنار فعالیت‌های آموزشی و تألیف آثار با سازمان نقشه‌برداری کشور برای تدوین اطلس تاریخ ایران و مرکز دایرﮤالمعارف بزرگ اسلامی همکاری کرد.

شخصیت استاد زرین‌کوب و آثار بی‌بدیل ایشان به‌قدری گستره مفهومی و معنایی دارد که بسیاری از اندیشمندان و محققان و استادان و شخصیت‌های برجسته علمی و فرهنگی درباره آن سخن گفته و به‌قدر بضاعت خود از دریای معرفت استاد بهره برده‌اند اما در این میان سخنان همسر و یار وفادار استاد از جنس دیگری است زیرا به حریم خصوصی خانواده و تأثیر مفهوم انسانی عشق بر زندگی سراسر شور دکتر زرین‌کوب می‌پردازد.

 ازدواج عبدالحسین زرین‌کوب و قمر آریان فرزندی به دنبال نداشت اما حاصل عمر پربار معنوی آن‌ها سال‌ها آموزش و تدریس در دانشگاه و بیش از پنجاه عنوان کتاب و اثرگذاری فکری استاد بر صاحب‌نظران معاصر و آینده است. سخنان قمر آریان در زمانی ایراد شد که هنوز جامعه از نعمت وجود استاد زرین‌کوب برخوردار بود و اندیشمندان از سخاوت علمی او کامیاب می‌شدند. قمر آریان در مراسم تجلیل استاد در وصف ایشان چنین گفته‌اند: از هفتاد و شش سالی که اکنون از عمرش می‌گذرد من چهل و پنج سالش را با او در زیر یک سقف گذرانده‌ام. هفت، هشت سالی هم پیش از آن در دانشکده با او همدرس بوده‌ام. در حقیقت بیش از نیم‌قرن شریک عمرش بوده‌ام. از همان آغاز سال‌های آشنایی او را یک دانشجوی واقعی یافتم. دقیق، پرکار و درعین‌حال محجوب و متواضع. هنوز مثل همان سال‌های آغاز عمر غالباً آرام، مهربان و بی‌سر و صداست. وقتی که به جوش می‌آید و دچار خشم و خروش می‌شود به‌زودی به آرامش عادی برمی‌گردد و در اندک‌زمان خشم و خروش خود را فراموش می‌کند.

اول بار که در خانه‌مان خواستم او را به یک نام خودمانی خطاب کنم، «عبدی» به زبانم آمد و او بی‌هیچ تردید و تأمل به آن جواب داد. پدرم که فکر می‌کرد ممکن است دوستانش و نزدیکانش آن را به‌صورت طنز و مزاح تفسیر نمایند، این نام را نپسندید و ترجیح داد او را به همان نام «عبدل» یا «عَدُل» که مادرش او را آن‌گونه خطاب می‌کرد، صدا بزنم؛ اما او خودش به این هر دو سه نام یکسان جواب می‌داد و رفته‌رفته نام او در زبان من «عبدی» شد. کسی از نزدیکانش هم آن را به‌صورت طنز یا شوخی تفسیر نکرد.

 از دوستانمان یک‌بار صبحی مهتدی که به خانه ما رفت و آمد بیشتر داشت، از روی طنز به من گفت: عبدی یعنی چه؟ بگو ارباب، بگو خداوندگار.

سال‌ها بعد از آن، یک بار هم مجتبی مینوی نظیر این اعتراض را که باز جنبه شوخی داشت، بر زبان آورد برای او بین این نام‌ها هیچ تفاوت نبود. حتی عنوان «عبدالحسین خان» هم که غالباً از جانب همدرس‌های سابق یا دوستان همکارش به او خطاب می‌شد، به نظرش جالب‌تر نمی‌آمد؛ اما این نام را او فقط از زبان من شنید. یادم نیست هیچ‌یک از دوستانش یا خویشانش این نام را در خطاب به او بر زبان آورده باشند.

سال‌های اول که به دانشکده می‌آمد جوانکی ریزنقش، سیه‌چرده و لاغراندام بود. نسبت به لباس و سرووضع خود نیز توجّهی نداشت. بعدها که تدریجاً از سال‌های جوانی دور شد به سرووضع خود هم توجّه نشان داد.

بعد از چهل و پنج سال زندگی مشترک حالا هر دو پیر شده‌ایم. با انواع بیماری‌های کهن‌سالی که نشان ردّ پای عمر بر تن و جان ماست، درگیریم. عبدی دیگر آن جوان سیه‌چرده باریک و نزار سال‌های دانشکده نیست، وزنش افزوده شده است، موهای سرش به سپیدی گراییده، دست و صورتش چروکیده و زیر چشم‌هایش پف‌کرده است. چقدر با آن دانشجوی شاد و سرزنده و سرشار از شوق زندگی که آن روزها وجود خود را زیر نقاب حجب و سکوت پنهان می‌کرد، تفاوت پیدا کرده است. نگاه خسته‌اش از پیری که هر دومان را غافلگیر کرده است، پرده برمی‌دارد. حالا قدش کشیده‌تر به نظر می‌رسد و وقتی توی بارانی گشاد و سرمه‌ای رنگش دست‌وپا می‌زند و سر به زیر و آهسته از کنار خیابان رد می‌شود، به نظرم می‌آید پدربزرگِ آن جوانِ سال‌های دانشکده را در وجودش مشاهده می‌کنم. اکنون موهای سرش ریخته اما سرش طاس نشده است فقط پیشانی‌اش از آنچه بود بلندتر و باشکوه‌تر به نظر می‌آید. یک چیزش عوض نشده است: بی‌نظمی و شلوغی نومیدکننده‌ای که در کارهایش هست. هنوز مثل بچه‌مدرسه‌ای‌ها دایم کاغذ و قلمش را گم می‌کند؛ مثل شاگردان دبستانی دایم دنبال یادداشت‌ها و دفترهای گمشده‌اش می‌گردد و با دستپاچگی و اضطرابی که همیشه در این جستجوها از خود نشان می‌دهد، حوصله خود، حوصله من، و حوصله هر کس را که در خانه ماست، سر می‌برد. گاه‌گاه با خود فکر می‌کنم اگر این شلوغی و بی‌نظمی در کارش نبود، حاصل کارش چقدر غنی‌تر و سرشارتر بود.

درباره کارهای او که در بعضی از آنها نیز سهم کوچکی داشته‌ام، دوست ندارم چیزی بنویسم. قضاوت در آن باره کاری است که باید دیگران آن را برعهده بگیرند. در مورد این کارها چیزی که برای من جالب است حوصله فوق‌العاده او در جستجوست. عبدی ماه‌ها و سال‌ها با آنچه موضوع کار اوست، زندگی می‌کند، همه چیز را در آن باره می‌خواند و بررسی می‌کند، در هرچه به آن مربوط است مدت‌ها فکر و تأمل می‌کند و با هر عبارت که می‌نویسد حسابی جداگانه دارد. وقتی می‌بینم او در کارهای خویش نام کسانی را که پیشرو او یا استاد او بوده‌اند با حرمت و تکریم یاد می‌کند به شیوه کارش با نظر تحسین می‌نگرم. از اینکه حتی نام شاگردانش را نیز همه‌جا با احترام و علاقه یاد می‌کند و کارهای آنها را در متن یا حواشی نوشته‌های خود معرفی می‌کند وسعت نظر و بی‌غرضی او را درخور تمجید می‌یابم.

یک عادت دیگرش که گمان دارم می‌تواند برای بعضی شاگردانش سرمشق باشد، استغراق شدید او در کارهاست. وقتی در یک موضوع مشغول کار است، از تمام وسایل و تمام اوقات ممکن استفاده می‌کند. یک‌لحظه فراغت را هم که در بازگشت از کار به خانه برایش حاصل می‌شود، از دست نمی‌دهد. بارها اتفاق می‌افتد که میز چیده شده است، غذا آماده است، حتی مهمان کنار میز نشسته است و او در یک گوشه دیگر اتاق همچنان آخرین جمله‌ای را که در زیر قلم دارد، دنبال می‌کند و انگار صدای مرا که برای چندمین بار او را صدا می‌زنم، نمی‌شنود. در این‌گونه اوقات گمان می‌کنم خودش را بیشتر از من و مهمان خسته می‌کند، اما این استغراق باعث می‌شود که در کار خود کمتر دچار اشتباه یا شتاب‌زدگی شود. به هر تقدیر، عبدی همین است که هست، دوستان و ستایشگران بسیار دارد. معدودی هم هستند که به هر علت از بودن او، از کار کردنش و از کار نکردنش رنج می‌برند اما او به این حرف‌ها اهمیت نمی‌دهد کار خود را آن‌گونه که در نظر دارد، دنبال می‌کند و دوستی و دشمنی دیگران را در حساب کار خود داخل نمی‌کند.

غالباً صبور، باحوصله و پرتحمل است. به‌ندرت از کسی می‌رنجد و تقریباً از هیچ‌کس کینه‌ای به دل نمی‌گیرد. بااین‌حال یک چیز هست که به یاد دارم، از همان سال‌های جوانی برایش تحمّل‌ناپذیر بوده است اینکه، رو در روی او از او تعریف کنند. از همین روست که او با شدت و قاطعیت تمام تقریباً به همه کسانی که از او تقاضای مصاحبه مطبوعاتی داشته‌اند، جواب منفی داده است. در این‌گونه موارد اگر از او علّت را بپرسی، جواب می‌دهد که کار خود را به‌خاطر کنجکاوی علمی انجام می‌دهد و تحسین یا انتقاد دیگران برایش اهمیت ندارد.

 آری استاد زرین‌کوب همه سال‌های عمر خود را به مطالعه‌، تدریس، تحقیق و تألیف گذراند و با ساده‌زیستی، هیچ‌گاه خود را گرفتار وسوسه اشتغال به کارهای غیرعلمی نکرد و ده‌ها کتاب و مقاله که در رشته‌های مختلف از او نشر یافته، نشان می‌دهد که این دانشور بی ملال و خستگی‌ناپذیر، هرگز از راهی که برگزیده، منحرف نشده است.

سرانجام ادیب و مورخ عاشق ایران‌زمین در ۲۴ شهریور ۱۳۷۸، چشم از جهان فروبست و در قطعه هنرمندان بهشت‌زهرای تهران آرمید و همسرش نیز در ۱۳۹۱ در جوار او به خاک سپرده شد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مردی از کوچه عاشقان و رندان بیشتر بخوانید »

فراز و فرود‌های روابط ایران و شوروی در جنگ

فراز و فرود‌های روابط ایران و شوروی در جنگ


به گزارش مجاهدت از گروه بین‌الملل دفاع‌پرس: دکتر «جهانگیر کرمی» دانشیار مطالعات بین‌الملل دانشگاه تهران است که سال‌ها در خصوص موضوعات راهبردی و منطقه‌ای اوراسیای مرکزی مطالعه و پژوهش کرده است. از او در خصوص شوروی و روسیه کتاب‌ها و مقالات بسیاری منتشر شده و در دانشگاه تهران به عنوان یکی از برترین اساتید روسیه‌شناسی شناخته می‌شود. «سیاست خارجی روسیه»، «روابط ایران و روسیه»، «دکترین نظامی روسیه»، «امنیت ملی در جهان سوم»، «شورای امنیت سازمان ملل متحد و مداخله‌ی بشردوستانه» و «شوروی و جنگ ایران و عراق» از جمله آثاری است که از وی منتشر شده است. در ادامه گفت‌وگوی ما با وی را که در خصوص فراز و فرود‌های روابط ایران و شوروی در دوران جنگ تحمیلی است، می‌خوانید:

سرو: ابتدا از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، تشکر می‌کنم. همانطور که می‌دانید ایران تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در بلوک غرب و در هم‌پیمانی با آمریکا قرار داشت و در نوک پیکان مقابله با شوروی به حساب می‌آمد، اما با پیروزی انقلاب اسلامی، ایران از بلوک غرب خارج شد، اما به بلوک شرق هم نپیوست و بلکه سیاست خارجه خود را «نه شرقی و نه غربی» اعلام کرد. در مقابل کشور عراق، اما در جبهه شرق و در کنار شوروی قرار داشت. بفرمایید که رابطه شوروی با کشور‌های ایران و عراق تا پیش از آغاز جنگ تحمیلی چگونه بود؟

کرمی: رابطه ایران با روسیه دارای قدمت دیرینه‌ای است و فراز و نشیب‌های بسیاری هم داشته است، اما رابطه ایران و این کشور را باید از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ مورد بررسی قرار داد. شوروی در ایران منافع فراوانی داشت. موقعیت استراتژیک ایران، توسعه‌طلبی و تمایل روسیه به سمت جنوب و رقابت با انگلستان از جمله عواملی بود که موجب توجه روسیه به ایران شد. از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تا پیروزی انقلاب اسلامی، دولت‌های ایران و روسیه فراز و نشیب‌های فراوانی در مناسبات متقابل سپری کردند.

وقوع انقلاب کمونیستی موجب شد تا انگلیس احساس خطر کند و دور تا دور شوروی، کمربند امنی برای خود ایجاد کند. به همین منظور انگلیس در ایران رضاخان میرپنج را طی یک کودتا به قدرت رساند. البته پس از کودتای ۱۲۹۹، قرارداد مودتی بین ایران و شوروی منعقد شد که از آن دوره به دوره «همزیستی» یاد می‌شود.

اما با وقوع جنگ جهانی دوم که ایران به اشغال نیرو‌های متفقین درآمد، این مودت از بین رفت و نیرو‌های ارتش شوروی بخش‌های شمالی کشورمان را اشغال کردند. این اشغال به مدت چند سال ادامه داشت و «احمد قوام» نخست‌وزیر وقت با رایزنی‌های مختلف و متعدد با مقامات شوروی توانست روس‌ها را از خاک کشورمان بیرون کند. اما روس‌ها در قبال خروج از ایران، خواستار امتیاز نفت شمال در برابر امتیاز نفت جنوبی که به انگلیسی‌ها داده شده بود، بودند که این درخواست با مقاومت و موازنه منفی نمایندگان مجلس شورای ملی روبرو شد. در نهایت هم که نفت ایران ملی و دست انگلیسی‌ها و روس‌ها از آن کوتاه شد. از آن دوره تا پیروزی انقلاب اسلامی، ایران با شوروی ارتباطاتی در حوزه‌های مختلف داشت، اما آن ارتباطات به گستردگی و عمق ارتباط ایران با آمریکا و انگلیس نبود.

پیروزی انقلاب اسلامی از یک سو برای شوروی اتفاق مثبتی بود؛ چرا که آمریکا مهمترین پایگاه خود را در همسایگی با شوروی از دست داد و این اتفاق در جنگ سرد، یک پیروزی برای شوروی قلمداد می‌شد. از این رو شوروی بیست و سوم بهمن ۵۷ (یک روز پس از پیروزی انقلاب)، دولت موقت مهندس بازرگان را هرچند لیبرال و طرفدار غرب و ارتباط با آمریکا بود، به رسمیت شناخت، اما سیاست نه شرقی و نه غربی جمهوری اسلامی ایران، مسکو را از تداوم موفقیت‌ها ناامید کرد. البته در ادامه اتفاقاتی همچون تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و خروج ایران از پیمان سنتو رخ داد که موجب خوشحالی و خرسندی شوروی شد.

با این حال شوروی تلاش داشت خود را به نظام جمهوری اسلامی ایران نزدیک کند. حزب توده که وابسته به شوروی بود، با دستور آن کشور هماهنگ و هم‌گام با نظام جمهوری اسلامی حرکت می‌کرد. البته در ادامه ماهیت خود را نشان داد و اقدام به فعالیت‌های جاسوسی در ایران کرد.

رابطه ایران با شوروی تا پیش از آغاز جنگ تحمیلی، نه‌چندان دوستانه و نه‌چندان خصمانه بود. روس‌ها از حذف جریان‌های ملی و لیبرال نظیر استعفای دولت موقت بازرگان و عزل بنی‌صدر استقبال کردند. آنان تصور می‌کردند که ایران در آینده در دست نیرو‌های کمونیست قرار خواهد گرفت. از این رو هنگامی که آمریکا می‌کوشید تا ایران را در فشار اقتصادی قرار دهد، روس‌ها ضمن وتوی قطعنامه‌ی شورای امنیت سازمان ملل متحد روابط خود را با ایران گسترش دادند. آن‌ها حتی به دولت جدید ایران پیشنهاد فروش تسلیحات دادند، اما دولت ایران نپذیرفت. شوروی به دنبال جلب نظر ایران بود، اما ایران بر مبنای سیاست‌های ضدکمونیستی صدور گاز به شوروی را قطع کرد، حضور دیپلماتیک آن کشور در تهران را کاهش داد، کنسولگری شوروی در رشت را بست و بانک ایران و روس را تعطیل کرد. حمله شوروی به افغانستان هم با مخالفت شدید ایران مواجه شد که با کمک ایران به مجاهدان افغانستانی، روابط تهران و مسکو تیره شد. این موضوع بر سیاست شوروی در خصوص جنگ ایران و عراق نیز اثر گذاشت.

در مقابل عراق از دوره «عبدالکریم قاسم» به یکی از متحدان شوروی تبدیل شد. عراق تا پیش از آن عضو پیمان سنتو و در کنار آمریکا بود. اما روابط شوروی با عراق از زمان به قدرت رسیدن بعثی‌ها در سال ۱۹۶۸ به صورت ویژه آغاز شد. روابط شوروی با عراق در این دوره بسیار گرم و نزدیک بود. صدام و نخست‌وزیر شوروی بار‌ها به پایتخت‌های یکدیگر سفر کردند و قرارداد‌های فنی و اقتصادی متعددی به امضا رساندند. بین آن دو کشور همچنین پیمان دوستی و همکاری برقرار شد. عراق پس از سال ۱۹۷۲ بیشترین روابط را با شوروی داشت و شوروی پیشرفته‌ترین سلاح‌هایش را در اختیار عراق قرار داد.

اما در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، روابط عراق با شوروی برای مدت کوتاهی تیره شد و پس از پیروزی انقلاب و با به قدرت رسیدن صدام حسین، سیاست خارجی عراق به سوی غرب متمایل شد. البته عراق از سال ۱۹۷۵ و از ماجرای قرارداد الجزایر که بین عراق و ایران به امضا رسید، به غرب متمایل شده بود، اما پس از برکناری حسن‌البکر این تمایل آشکارتر شد. حمله شوروی به افغانستان نیز موجب شد تا تیر خلاصی به روابط نزدیک عراق با شوروی وارد شود. عراق همچون ایران آن حمله را به شدت محکوم کرد. رهبران عراق نگران شدند که مبادا ایدئولوژی چپ بر عراق غالب شود و حزب کمونیست که یک حزب قدرتمند در کشور عراق بود، قدرت را به دست بگیرد. به همین دلیل دولت عراق، حزب کمونیست را منحل و بیش از یکصد نفر از آن‌ها را اعدام کرد که این اتفاق موجب واکنش شوروی قرار گرفت.

سرو: باتوجه به اینکه حمله شوروی به افغانستان مورد واکنش ایران و عراق قرار گرفت و هر دو کشور آن را محکوم کردند و در آستانه جنگ تحمیلی، ایران و عراق رابطه خوبی با شوروی نداشتند، شوروی می‌بایست در ابتدای جنگ طرفدار هیچ‌کدام از کشور‌ها نباشد و اعلام بی‌طرفی کرده باشد. آیا چنین اتفاقی صورت گرفت؟

کرمی: بله. شوروی در ابتدای جنگ اعلام بی‌طرفی کرد، اما حمایت محدودی هم از عراق داشت. شوروی در ابتدا بی‌طرف بود، اما سپس در ادامه از عراق حمایت کرد و این حمایت نیز علنی و عملی بود.

پس از حمله عراق به ایران، مقامات شوروی به شدت نگران شدند و از دو طرف خواستند جنگ را به پایان برسانند. با آغاز جنگ، روس‌ها در موقعیت دشواری قرار گرفتند. از یک سو عراق برای شوروی یک سرمایه بود و نمی‌خواستند آن سرمایه را از دست بدهند. از سوی دیگر نیز می‌خواستند که روابط ایران با شوروی بهبود یابد و مواضع ایران در خصوص جنگ در همسایه شرقی اش یعنی افغانستان نیز تعدیل شود.

از این رو شوروی تلاش کرد تا با دو طرف مدارا کند. البته یک سوال نیز در اینجا مطرح است و آن این می‌باشد که آیا شوروی از تصمیم عراق برای حمله به ایران اطلاع داشت و اگر اطلاع داشت، در راستای مدارا و نزدیکی به ایران، آیا مقامات کشورمان را از تصمیم صدام و دولت عراق مطلع ساخت؟ که این سوال باید در جای خود مورد بررسی و واکاوی قرار گیرد.

در این خصوص که گفتم شوروی در ابتدای جنگ حمایت محدودی از عراق هم داشت لازم است به کتاب خاطرات وفیق السامرایی مسئول اطلاعات ارتش عراق مراجعه شود. او در آن کتاب می‌گوید که شوروی در ابتدای جنگ به ما کمک اطلاعاتی کرد. ضمن اینکه در آغاز جنگ، حدود یک هزار و ۲۰۰ متخصص و مستشار روسی در ارتش عراق خدمت می‌کردند.

شوروی در آغاز جنگ با عراق به لحاظ سیاسی روابط چندان مطلوبی نداشت، اما این به معنای قطع معاملات نظامی نبود. طارق عزیز وزیر خارجه عراق یک روز پیش از آغاز جنگ به مسکو سفر کرد که به نظر می‌رسد آن سفر برای درخواست کمک‌های نظامی بیشتر از شوروی بود. البته شوروی آنگونه که عراق مایل بود، همراهی نکرد. در ادامه هم هرچند صدام به نخست‌وزیر شوروی پیام داد، اما باز هم شوروی کمک چندانی به عراق نکرد. البته حجم تسلیحات و تجهیزاتی که عراق پیش از پیروزی انقلاب از شوروی گرفته بود، به قدری بود که عدم همراهی جدی آن کشور پس از آغاز جنگ به چشم نیامد.

پس از مدتی شوروی به تدریج حمایت‌های خود را از عراق افزایش داد. مسکو در زمستان سال ۵۹ به متحدانش در پیمان ورشو اجازه داد تا فروش تجهیزات نظامی‌شان را به عراق افزایش دهند. یک هیات هم از شوروی به عراق رفت و با مقامات آن کشور دیدار کرد. این دیدار آغازی بر تقویت روابط دو کشور بود. عراق پس از آن توانست شوروی را در جهت سیاست‌های جنگی خود علیه ایران همراه و هماهنگ کند.

البته شوروی در آن دوره و در راستای هدفی که دنبال می‌کرد، ارتباطش را با ایران حفظ کرد و کمک‌های محدود و غیرمستقیمی نیز به ایران داشت. کمک‌های قذافی و حافظ اسد به ایران را می‌توان کمک‌های غیرمستقیم شوروی به ایران حساب کرد. سوریه و لیبی با کشور شوروی قرارداد‌های نظامی بسیاری داشتند.

جنگ برای شوروی مانند یک شمشیر دولبه بود. اگر عراق شکست می‌خورد، متحد دیرینه خود در خلیج فارس را از دست می‌داد. ضمن اینکه این شکست به معنای شکست تسلیحات و تکنولوژی شوروی در برابر تسلیحات و تجهیزات آمریکا بود. همچنین پیروزی ایران می‌توانست موقعیت شوروی در افغانستان را با خطر جدی مواجه سازد. اگر هم ایران شکست می‌خورد، آمریکایی‌ها دوباره در همسایگی شوروی قرار می‌گرفتند و ایران دوباره به دامن بلوک غرب و آمریکا بازمی‌گشت.

به هرحال شوروی در دو سال اول جنگ می‌کوشید تا ضمن تاکید بر بی‌طرفی در جنگ و امید به پایان جنگ، از دو طرف بخواهد که به جنگ خاتمه دهند و مانع نفوذ بیشتر آمریکا در منطقه شوند؛ بنابراین مسکو با هر دو طرف رابطه داشت.

سرو: چه دلایلی موجب شد تا حمایت‌های شوروی از عراق بیشتر و جدی‌تر شود و شوروی به طور رسمی از چه تاریخی از موضع بی‌طرفی خارج شد و به حمایت آشکارا از عراق پرداخت؟

کرمی: شوروی در دوران پس از مرگ برژنف تا روی کار آمدن گورباچف یعنی از آبان سال ۶۱ تا آبان سال ۶۴ به دلایل گوناگون از ایران دور شد و به طور جدی‌تر از بغداد حمایت کرد. پیروزی‌های ایران در عملیات‌های ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس که در سال‌های ۶۰ و ۶۱ به وقوع پیوست، شوروی را نگران کرد؛ چرا که اگر پیروزی‌های ایران ادامه می‌یافت، عراق شکست می‌خورد و این موضوع برای شوروی سنگین بود. تصمیم ایران به ادامه جنگ تا آن سوی مرز‌های بین‌المللی به قصد سرنگونی حکومت بعث عراق بود. روس‌ها تلاش کردند تا حکومت عراق را حفظ کنند. آن‌ها در این مسیر با رقبایی روبرو بودند که در راس آن‌ها آمریکا و فرانسه بود و اگر آن کشور‌ها بدون کمک شوروی، حکومت عراق را حفظ می‌کردند، نفوذ آمریکا و فرانسه در عراق بیشتر و از نفوذ شوروی کاسته می‌شد.

از سوی دیگر مدتی بعد اعضای حزب توده به دلیل فعالیت‌های جاسوسی در ایران دستگیر و محاکمه شدند که این اقدام امید شوروی برای نزدیکی به ایران را از بین برد. در پی این حوادث روابط تهران – مسکو کاهش یافت و حمایت‌های نظامی و استراتژیک گسترده‌تر شوروی از عراق آغاز شد. شوروی ورود نیرو‌های ایران به خاک عراق در عملیات رمضان (تابستان ۶۱) را محکوم کرد و تعدادی کارشناس و مستشار برای تقویت ارتش عراق به بغداد فرستاد.

در دوره جدید روابط دو کشور شوروی و عراق، رفت و آمد‌ها بین بغداد و مسکو افزایش یافت و شوروی علاوه بر فروش تسلیحات مورد نیاز به عراق، محدودیت‌هایی نیز برای ایران ایجاد کرد. البته اگرچه شوروی از نظر سیاسی و نظامی از عراق حمایت می‌کرد، اما به نظر می‌رسید که عراق همچنان به دنبال برقراری روابط سیاسی با آمریکا و غرب بود. شوروی برای بازگرداندن بغداد از پایگاه غرب و جناح رو به رشد کشور‌های عرب میانه‌رو طرفدار آمریکا تلاش بسیار زیادی انجام داد. در نتیجه عراق ضمن برخورداری از حمایت‌های نظامی و سیاسی فراوان شوروی، با غرب نیز معاملات تسلیحاتی عمده‌ای انجام داد.

در نتیجه به دنبال تیرگی روابط ایران با شوروی، مسکو همکاری‌هایش را با عراق به تدریج بیشتر کرد. بر میزان خرید نفت خود از عراق افزود و متعهد شد در ازای نفت، تجهیزات نظامی در اختیار این کشور قرار دهد. بدین ترتیب جنگنده‌های میگ ۲۳ و ۲۵، تانک‌های تی ۷۲، موشک‌های زمین به زمین و زمین به هوا و تجهیزات جنگی گوناگون به عراق ارسال شد.

با این حال مسکو از دو موضوع نگران بود. یکی اینکه کمک‌های فراوان غرب به عراق برای مقابله با ایران، موجب تغییر ساختار و سیستم نظامی ارتش عراق و تشدید آهنگ غرب‌گرایی همه‌جانبه در آن کشور شود و دیگری اینکه نتیجه‌ی جنگ به پیروزی ایران بیانجامد.

دوره‌ای که با پیروزی ایران در آزادسازی خرمشهر آغاز شد و با دستگیری و محاکمه سران حزب توده و حمایت از مجاهدان افغانستانی ادامه یافت، سبب نگرانی شوروی از سرنوشت صدام و نفوذ این کشور در خلیج فارس شد؛ بنابراین سیاست شوروی در این دوره، مبتنی بر حمایت آشکارا از عراق بود و بسیاری از رودربایستی‌ها و تعارف‌های دوره برژنف در تعاملات بین‌المللی کنار گذاشته شد.

سرو: در میانه جنگ تحمیلی و در سال ۶۴ ارتباطاتی بین ایران و آمریکا پدید آمد که به مذاکرات «مک فارلین» مشهور شد. در پی آن مذاکرات آمریکا برخی از نیازمندی‌های تسلیحاتی ایران را تامین کرد که گفته می‌شود در عملیات والفجر هشت بسیار کارساز شدند. این اتفاق چه تاثیری در ارتباط بین ایران و شوروی و همچنین شوروی و عراق گذاشت و واکنش کشور شوروی به این موضوع چه بود؟

کرمی: بله همانطور که گفتید یکی از اتفاقات مهم دوران جنگ آشکار شدن فروش مخفیانه اسلحه و تجهیزات نظامی آمریکا به ایران بود. دولت ریگان به دلیل معامله‌ی اسلحه در برابر گروگان‌های آمریکایی، هم در آمریکا و هم در اروپای غربی اعتبارش را از دست داد؛ چرا که با این اقدام سیاست ضد تروریستی که از مدت‌ها پیش دنبال می‌کرد، مخدوش شد. کشور‌های عرب خلیج فارس نیز از این اقدام آمریکا به شدت نگران شدند. در نهایت نه تنها کشور‌های عرب اعتمادشان را به آمریکا از دست دادند، بلکه مصر و اردن هم که به آمریکا بسیار نزدیک شده بودند، به شدت دچار بی‌اعتمادی شدند.

شوروی نیز این بابت نگران شد؛ چراکه می‌پنداشت آمریکا با ارسال مجدد تسلیحات به ایران، ممکن است امکان حصول توافق و خاتمه جنگ بین ایران و عراق را از بین ببرد. از این رو شوروی پس از ماجرای مک فارلین برای بهبود موقعیتش در تهران تلاش کرد. هنگامی که این ماجرا آشکار شد، شوروی با تبلیغات خود و ادعای اینکه معامله‌ی تسلیحاتی آمریکا با ایران، هم در جهت تداوم جنگ و هم در جهت مداخله آمریکا در امور داخلی ایران است، از این بحران بهره‌برداری کرد.

در مقابل عراق نیز به این موضوع واکنش نشان داد. طارق عزیز وزیر امور خارجه عراق برای ملاقات با همتای روسی خود به مسکو رفت. وزیر خارجه شوروی در مذاکرات خود دیدگاه‌های شوروی درباره منازعه نظامی رو به گسترش ایران و عراق را مطرح کرد و ادعای کمک به ایران در عملیات والفجر هشت را هم تکذیب کرد.

سرو: برخی پایان یافتن جنگ ایران و عراق و صدور قطعنامه ۵۹۸ را ناشی از تعامل شوروی با آمریکا می‌دانند. شوروی از چه زمانی با آمریکا پای میز مذاکره نشست و تعاملاتش را با غرب در سازمان‌های جهانی بیشتر کرد و آیا این تعاملات بر پایان یافتن جنگ ایران و عراق و همچنین خروج نیرو‌های ارتش سرخ شوروی از افغانستان اثرگذار بود؟

کرمی: گورباچف در آبان سال ۶۴ و در میانه جنگ تحمیلی دبیرکل حزب کمونیست شوروی شد و برنامه‌اش را برای بازسازی اقتصاد در آستانه بحران، اصلاح ناکارآمدی کشور و ایجاد فضای باز سیاسی در جامعه شوروی که تا آن زمان بسته بود، اعلام کرد. شوروی اندیشه جدید سیاست خارجی را هم با تاکید بر امنیت مشترک و متقابل و روابط بهتر با غرب و آمریکا اعلام کرد. در مورد جنگ نیز سیاست شوروی همچنان مبتنی بر خاتمه جنگ بود؛ چراکه این کشور منافع خود را در پایان بخشیدن به جنگ و در عین حال پیروز نشدن هیچ یک از طرفین می‌دید.

شوروی از تابستان سال ۶۵ بر دو موضوع تردد آزاد کشتی‌ها در خلیج فارس و خاتمه جنگ ایران و عراق متمرکز شد. روس‌ها برای پایان یافتن جنگ دیدگاه‌های خاص خود را داشتند. این دیدگاه‌ها عبارت بودند از سازماندهی مذاکرات تحت نظارت شورای امنیت سازمان ملل متحد، تدارک یک گردهمایی در سطح وزیران امور خارجه کشور‌های عضو شورای امنیت و حضور همه جناح‌های ذی‌نفع جنگ ایران و عراق در آن.

از تابستان سال ۶۵ نیز ایران برای بهبود روابط با شوروی تلاش‌هایی را آغاز کرد و در این راستا پیام‌هایی بین مقامات دو کشور مبادله شد. ملاقات‌هایی هم صورت گرفت.

به نظر می‌رسد از اواخر سال ۶۵، آمریکا و شوروی به تدریج توافق کردند تا جنگ ایران و عراق بدون پیروزی یکی از طرفین به پایان برسد. پس از فتح فاو، ماجرای مک‌فارلین و عملیات گسترده‌ی بعدی ایران یعنی عملیات کربلای پنج، حمایت روس‌ها از عراق جدی‌تر شد و شوروی یک قرارداد ۱۵ ساله برای تامین نیاز‌های تسلیحاتی عراق امضا کرد و بدون هیچ محدودیتی پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را در اختیار بغداد قرار داد.

از ابتدای سال ۶۶ فعالیت‌های دیپلماتیک آمریکا، شوروی و انگلیس برای اتخاذ یک موضع واحد برای پایان دادن به جنگ افزایش پیدا کرد. سازمان ملل متحد و آمریکا از یک سو، الجزایر و عربستان از سوی دیگر و سایر محافل جهانی و منطقه‌ای هم در این راستا تلاش کردند. در نهایت در تیر ماه سال ۶۶ قطعنامه ۵۹۸ توسط شورای امنیت سازمان ملل به تصویب رسید. شوروی در زمینه تصویب آن در شورای امنیت، با آمریکا همکاری کرد. شوروی ترجیح می‌داد که در گفتگو‌های دوجانبه با آمریکا، جنگ ایران و عراق را حل و فصل کند.

ایران اگرچه قطعنامه ۵۹۸ را در آن زمان نپذیرفت، اما ارتباط ایران با شوروی وارد یک مرحله تازه شد. روابط شوروی با ایران گسترش یافت و شوروی با تحریم ایران از سوی آمریکا مخالفت کرد. شوروی با این رفتار به دنبال ایجاد توازن میان ایران و عراق بود تا جنگ را پایان دهد. البته در عین حال به عراق و کشور‌های عربی نیز سلاح می‌فروخت. شوروی تامین‌کننده عمده اسلحه‌ی عراق و نمونه یک تامین‌کننده تسلیحاتی قابل اعتماد بود؛ اعتباری که آمریکا کسب نکرد. مقامات شوروی تصور می‌کردند که بیشتر منافع شوروی در جانبداری از اعراب حاصل می‌شود و در این زمینه سیاستش با آمریکا هم‌گام بود. در عین حال مسکو دقت داشت که حدالامکان راه‌هایی را در مقابل تهران گشوده نگه دارد. در حقیقت روس‌ها در خلیج فارس سیاست فرصت‌طلبانه‌ای در پیش گرفتند و در تلاش بودند از اشتباهات و افراطی‌گری‌های آمریکا به نفع خود استفاده کنند.

مهمترین موضوعی که شوروی از ابتدا در ارتباط با ایران دنبال می‌کرد، افغانستان بود. اواخر سال ۶۶، مقامات شوروی برای مذاکره در این خصوص و همچنین جنگ به ایران آمدند، اما گفتگوهایشان به نتیجه مشترکی نرسید و روابط خوبی که از یکی دو ماه پیش آغاز شده بود، دوباره تیره شد. در زمستان ۶۶ و بهار ۶۷ جنگ شهر‌ها شدت پیدا کرد و ایران و آمریکا در خلیج فارس درگیر شدند. اعتراض ایران به شوروی به دلیل ارسال موشک به عراق، هجوم به سفارت مسکو در تهران و همچنین تداوم جنگ مشکلاتی را برای سیاست شوروی در منطقه‌ی خاورمیانه به وجود آورد که مسکو مجبور شد تلاش‌های خود را برای پایان دادن به جنگ بیشتر کند و در پی توافق با آمریکا از افغانستان خارج شود و آمریکا نیز جنگ ایران و عراق را پایان دهد.

به هر ترتیب در تابستان سال ۶۷ و یک سال پس از صدور قطعنامه ۵۹۸ جنگ ایران و عراق، با پذیرفتن قطعنامه از سوی ایران به پایان رسید. البته موافقت ایران با قطعنامه حاصل تلاش‌های روسیه نبود، اما مواضع و اقدامات مسکو تا حدودی در این موضوع موثر بود.

سیاست شوروی در برابر جنگ، از عوامل گوناگونی متاثر بود و یکی از مسائلی که موجب نگرانی بیشتر مقامات شوروی از ایران شد، گسترش اسلام‌گرایی و موج انقلاب اسلامی در بین مسلمانان این کشور بود. در شوروی حدود ۷۰ میلیون نفر مسلمان زندگی می‌کردند.

سرو: از اینکه به سوالات ما پاسخ دادید، تشکر می‌کنم.

سمانه پرهام

انتهای پیام/ ۱۳۴

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فراز و فرود‌های روابط ایران و شوروی در جنگ بیشتر بخوانید »

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس



گفتم پسرم! خوش آمدی به وطنت؛ خوشا به سعادتت که در جوار حضرت زینب بودی و آنجا به شهادت رسیدی؛ خوشا به سعادتت. رفتم نشستم و دو رکعت نماز شکر خواندم و گفتم خدا را شکر…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – سه داغ و غم فرزند، حاج خانم کریمی را آنقدر قوی کرده بود که وقتی گفتند مرتضی در سوریه شهید شده و پیکرش هم نیامده، مقاومت کرد و حتی حاضر شد مادریِ چند شهید گمنام و چند شهید از شیرگاه‌های بهزیستی را قبول کند.

قسمت قبلی گفتگو را هم بخوانید؛

مادر شهید: بیست روز در کُما بودم! + عکس

مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

مادر شهید مرتضی کریمی شالی وقتی به مهمانخانه طبقه دوم خانه‌شان وارد شد، ابهت و صلابتش، رشته افکار و سئوالاتمان را به هم ریخت. چند دقیقه صبر کردیم تا فضا به حالت عادی برگردد و مصاحبه را شروع کنیم. آنچه در یک صبح زمستانی بین ما و مادر شهید کریمی و همسرِبرادر شهید گذشت را در شش قسمت برایتان آماده کرده‌ایم. در روزهایی که حدود ۶ ماه از پیدا شدن بخشی از پیکر آقامرتضی می‌گذرد و حالا آرامشی عجیب به دل مادر داغدار خانواده نشسته است…

**: یعنی هنوز سر پا بود؟

مادر شهید: بله هنوز سرپا بوده؛ همان موقع بلند می شود؛ هر چی فرمانده‌اش می گوید باشد، من می روم بچه ها را می آورم، می گوید نه، من خودم باید بروم. خودش ماشین را با یک راننده برمی‌دارد که برود. می رود بچه ها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع می کند، مجروح ها را جمع می کند، شهدا را جمع می کند و می گذارد در ماشین، از آن طرف یک موشک کُرنر می خورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت می رسد…

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس

**: یعنی به همان ماشینی که داشتند شهدا را به عقب منتقل می‌کردند، اصابت کرد؟

مادر شهید: بله، تازه می‌خواسته سوار بشود که موشک می آید و بعد آقا مرتضی شهید می شود. یکی از فرماندهانشان که گمان می‌کنم  اسمش علی بنایی بود می گفت من رفتم که بروم دنبالش ولی…

**: همان آقای بنایی که باهاشون صحبت کردید تا آقامرتضی را نفرستند به سوریه؟

مادر شهید: نه، یک فرمانده دیگرشان بود. می گوید وقتی که داشتم می رفتم ببینم آقا مرتضی کجا به شهادت رسیده، می گفت دیدم یک سَری آنجا افتاده؛ برگرداندم و دیدم آقا مرتضی است؛ سر آقا مرتضی بود؛ یک دست هم  از آقا مرتضی مانده بود. گفتم خدایا! چیزی است که خودت خواستی، این خودش از تو خواست و تو قبول کردی. خدا آقا مرتضی را خوب خرید. گفت این دو تا را آوردم و گذاشتم بغل دیوار؛ یک چفیه گذاشتم رویش که برگردیم و ببریمش که دیگر نتوانستیم؛ آتش دشمن دیگر نگذاشت ما برگردیم؛ اینها ماندند آنجا، که تا شش سال آقا مرتضی ماند آنجا پیش حضرت زینب.

**: بعد همین بنده خدا کمک کرده بود که جای پیکر را پیدا کنند؟

مادر شهید: خود ایشان هم کمک کردند ولی خیلی از بچه ها کمک کردند که ایشان را پیدا کنند.

**: پیکر بقیه هم دیگر برنگشت…

مادر شهید: همه یکی یکی برگشتند؛آخری آقا مرتضی بود.

**: شایعه شده بود که همان اوایل یک مقدار از پیکرشان را برگردانده بودند، این خبر درست است یا نه؟

مادر شهید: نه، گفتند به ما که برگرداندیم اما بعدا گفتند نه؛ بعد که آزمایش کردیم دیدیم نه، برای آقا مرتضی نیست. بعد یکی از افرادی که تفحص کرده بود همین دو سه هفته پیش سر مزار مرتضی بود و می‌گفت وقتی که داشتیم می رفتیم آنجا را تفحص کنیم که پیدایشان کنیم،‌هر چه گشتیم پیدا نکردیم. آمدم خانه. می گفت بچه هایم هم سوریه هستند؛ آنجا منزل گرفته‌ایم و زندگی می کنیم. می گفت آمدم خانه و خیلی گریه کردم و گفتم آقا مرتضی! تو را به خدا خودت یک کاری کن تو را پیدا کنیم؛ مادرت چشم انتظار است؛ دخترهایت چشم انتظارند، همسرت چشم انتظار است، تو را خدا یک کاری کن ما تو را پیدا کنیم.

می گوید آن شب تا صبح مدام من دعا خواندم، قرآن خواندم، گفت دیگر امروز را می روم ان‌شاالله بلکه آقا مرتضی را پیدا کنم. ما رفتیم آن حدودی که ایشان آنجا به شهادت رسیده بودند؛ خیلی آنجاها را کندیم، خیلی تقلا کردیم تا نزدیک های غروب بود که دیدم بچه ها می گویند آقا بیا؛ ما رفتیم و دیدیم که یک سَری پیدا شده با یک استخوان به اندازه دست که آوردیمش؛ با خودم گفتم این دیگر آقا مرتضی است.

**: پلاکی چیزی نبود؟

مادر شهید: نه، پلاکش را که همان ساعت خودش داده بود به همان رفیق و دوستش.

**: پس آزمایش دی ان ای انجام دادند؟

مادر شهید: می گفت آوردیم و چند ماهی کشید تا روی این آزمایش کردیم.

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس

**: بدون اینکه به شما چیزی بگویند؟

مادر شهید: به ما چیزی نگفتند، آزمایش که کردیم دوباره خودم هم دوباره رفتم آزمایشگاه و گفتم من باید خودم هم باشم، آزمایش کردیم و خدا را شکر آزمایش درست شد و از دندان‌هایش فهمیدیم آقا مرتضاست.

**: از شما نمونه دی ان ای گرفته بودند؟

مادر شهید: نه از ما نگرفتند، چون اینها که سپاهی هستند، قبل از این که بروند، ازشان نمونه خون را می گیرند و بعد می روند. من شهرستان بودم و به من خبر دادند که پیکر آقا مرتضی آمده و در معراج شهدا است که من بلند شدم و آمدم تهران. به حاج آقا گفتم حاجی! برون معراج ببین چه خبر است. حاج آقا رفتند معراج و آمدند؛ نشستم، گفتم چیه چی شده؟ گفت هیچی، آقا مرتضی آمده معراج است. گفتم خوب چه کار کنیم؟ برویم دیدن آقا مرتضی؟ چون ما باید می رفتیم فرودگاه استقبالش، حالا باید برویم معراج شهدا استقبالش.

بلند شدیم رفتیم معراج شهدا. پیکر از زمان دفاع مقدس زیاد بود. من توی این پیکرها داشتم می گشتم و می گفتم آقا مرتضی در کدام تابوت هست که من پیدایش نمی کنم. بعد یک آقایی آمد گفت حاج خانم بیا، آقا مرتضی اینجا نیست، آقا مرتضی اینجاست، که رفتم و یک دری را باز کرد و رفتم داخل. دیدم دو تا گنجشک‌هایش (به دو تا دختراش می گفت گنجشکای بابا) بالای پیکرش نشسته‌اند و دارند درد دل می کنند و با بابایشان صحبت می کنند؛ آنها و همسرش زودتر رفته بودند. بعد رفتم صورتشان را بوسیدم و بهشان تبریک گفتم؛ گفتم تبریک بهتان می گویم بابایتان برگشته. تسلیت می گویم که بابایتان برگشته. حالا دیگر بابادار شدید؛ شش سال بود بابا را ندیده بودید؛ حالا بابایتان برگشته.

آقا مرتضی را بغل کردم؛ خوش‌آمد بهش گفتم؛ گفتم پسرم! خوش آمدی به وطنت؛ خوشا به سعادتت که در جوار حضرت زینب بودی و آنجا به شهادت رسیدی؛ خوشا به سعادتت. رفتم نشستم و دو رکعت نماز شکر خواندم و گفتم خدا را شکر، به حق حضرت زهرا ان‌شاالله همه پیکرهایی که جاوید الاثر هستند برگردند و دل این مادرها شاد بشود ان‌شاالله. برگشتم و آقا مرتضی را دیدم.

برگشتند گفتند پیکر آقا مرتضی را باز کنید؛ گفتم نه؛ پیکر آقا مرتضی نباید باز بشود. چون همانطور که آقا مرتضی را من بدرقه کردم با آن قد و قواره‌اش، با آن شکلی که او رفته، می خواهم همان در ذهنم بماند و جلوی چشمانم باشد.  یکی هم من جلوی دشمن نمی خواهم پیکر آقا مرتضی را باز کنم که دشمن خوشحال شود و بگوید مادر بچه اش را می فرستد و صحیح و سالم می رود، بعد برمی‌گردد با دو تا استخوان؛ نمی خواهم دشمن را شاد کنم. بگذار ما شاد باشیم که در ایران چنین جوان هایی داریم که می روند به خاطر کشورشان، اسلام، دینشان، برای ناموسشان می روند و جانشان را فدا می کنند که دینشان بماند، اسلام بماند. که پشتیبان حضرت آقا باشند که ان‌شاالله جوان‌هایمان همیشه پشتیبان حضرت آقا باشند. حضرت آقا سالم باشد، سلامت باشند، خدا آن روز را نیاورد که ما اشک در چشمان حضرت آقا ببینیم که حضرت آقا گریه کند؛ اما برای سردار سلیمانی خیلی گریه کردند؛ ما هم گریه کردیم؛ گفتیم آقا ما گریه‌های تو را نمی خواستیم ببینیم ولی چون اینجا باید می دیدیم، دیدیمش. خوشا به سعادت شهدایمان، خوشا به حال جوان هایمان که همه چیز را رها می کنند؛ فرزند، همسر، پدر، مادر، دنیایشان را رها  می کنند به خاطر دینشان می روند و جانشان را هم فدا می کنند. واقعا ما شرمنده این شهدا هستیم باید راه این شهدا را ادامه بدهیم، باید پشتیبانی حضرت آقا باشیم که اگر حضرت آقا صحیح و سالم باشند، ما خوشحالیم. که آقا مصطفی می گوید هر وقت آقا دستور بدهد من آماده باشم.

ان‌شاالله که اسلاممان پیروز باشد که پیروز هست؛ ان‌شاالله زودتر صاحب اصلیمان برسد، آقا امام زمانمان برسد ان‌شاالله.

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس
لباسی که آقا مرتضی علاقه زیادی به آن داشت

**: حاج خانم این شش سال به شما چطور گذشت؟ خواب آقا مرتضی را هم می دیدید؟

مادر شهید: خواب نمی دیدم، اما شب و روز چشم به راه بودم. هیچ موقع نمی گفتم که حتما باید بیاید. چون چیزی را که من هدیه داده بودم نمی خواستم برگردد؛ یعنی واقعا نمی خواستم برگردد؛ نه اینکه دوست نداشتم برگردد؛ واقعا هدیه داده بودم؛ چون مادر وهب را دیده بودم که دشمن سَرِ فرزندش را آنطوری پرت کرد جلویش و خودش برگشت و سر فرزندش را گرفت و چند قدم آمد جلوی دشمن ایستاد؛ یک مادر بود؛ سر را پرت کرد جلوی دشمن، گفت من چیزی که هدیه دادم پس نمی گیرم. من هم این هدیه را واقعا نمی خواستم پس بگیرم، اما خودشان دیگر صلاح دیدند که ایشان را برای من فرستادند.

**: حاج آقا هم همین طور فکر می‌کردند؟ موافق بودند؟

مادر شهید: بله حاج آقا هم موافق بودند. ولی مثلا یک موقع صدای زنگ در که می‌آمد، می گفتند آقا مرتضاست. صدای زنگ هایش برای من همیشه فرق می کرد.

**: دو تا مدل داریم در این چشم انتظاری، بعضی خانواده های شهدا هنوز مطمئن نیستند که فرزندشان شهید شده و به خاطر همین با هر تماس یا زنگی احساس می کنند که فرزندشان برگشته، شما ولی مطمئن بودید که آقا مرتضی شهید شده…

مادر شهید: به شهادت مرتضی مطمئن بودم، چون روزی که آقا مرتضی داشت می رفت، من می دانستم آقا مرتضی بر نمی گردد. چون آقا مرتضی چهار پنج ساله بود که حاج آقا داشتند می رفتند جبهه، آن موقع اعزام در دانشگاه تهران بود، در جایگاهی که نماز جمعه است، می رفتند آنجا، ایشان گفتند ما امروز اعزامیم و می رویم. من هم می خواستم بروم ایشان را بدرقه کنم؛ آقا مرتضی ۴ ، ۵ ساله بود؛ گفت مامان من هم می آیم؛ گفتم بیا برویم؛ یک سربند یا زهرا برایش بستم و رفتیم.

در کتابی که برای آقا مرتضی چاپ کردند، عکسش هست. ما رفتیم آنجا؛ وقتی که حاج آقا از در آمدند که بروند سوار ماشین بشوند؛ آقا مرتضی برگشت و گفت که بابا کجا می روی؟ گفت می روم جبهه پسرم؛ می روم جنگ. گفت که پس نوبت ما کی می شود؟ حاج آقا برگشت و گفت که این راه هنوز ادامه دارد؛ حالا به نوبت شما هم می رسد. و حالا آقا مرتضی آمد و رسید به آن جایگاهی که رفت، ما هنوز اینجا هستیم. چون آقا مرتضی از همان اول از بچگی‌اش در همین مسیر بود. مسیرش همیشه مسجد بود، هیئت بود؛ کوچک بود ولی می رفت مسجد مکبّری می کرد، اذان می گفت، وقتی باباش می رفت مسجد باهاش می رفت، باباش چون مداح بود، می رفت هیئت باهاش می رفت؛ مداحی را از بابایش یاد گرفته بود.

**: یعنی حاج آقا هم اهل روضه و مداحی بودند؟

مادر شهید: بله، آقا مرتضی از همان اول علاقه داشت به این راه؛ عشقش این راه بود؛ خیلی مستضعفین را پرستاری می کرد؛ پایین‌دست را حمایت می کرد؛ مثلا یک بچه کوچک را می آورد تا بهش کمک کند؛ مثلا یک روز که جشن یا مراسم وفاتی بود، می خواست مثلا چیزی پخش کند، بچه ها را می آورد و می گفت مامان چیزهایی که بسته‌بندی کردی را بده؛ می گفتم مادر شما ماشاالله دو تا بچه داری، این بچه ها دیگر که هستند؟ می گفت مامان! اینها را باید الان درست تحویل این جامعه بدهیم، برای آینده این جامعه، اینها هستند که باید به این جامعه خدمت کنند، باید اینها را درست به راه بیاوریم. نمونه‌اش مجید قربانخانی که نمی دانم ماجرایش را شنیدید یا نه…

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس

**: بله، آقا مجید در کنار آقا مرتضی متحول شدند و…

مادر شهید: بله، او که آنطوری متحول شد. یک جوانی است که در محله مان بود، پدرش نانوایی داشت؛ تک‌فرزند بود، نه خواهر داشت نه برادر، تنها خودش بود. ولی خانواده‌اش را خیلی اذیت می کرد، چون بچه های ناباب آمده بودند دورش را گرفته بودند؛ چون تک فرزند بود یک مقدار وضعش خوب بود، دورش را گرفتند و بنده خدا را معتاد کردند؛ مادرش همیشه ناراحت بود و گریه می کرد و می آمد دست به دامن مرتضی می شد؛ می گفت آقا مرتضی جان! فقط تو می توانی پسر من را برگردانی. تا یک روز آمد خانه ما گفت تو را خدا شماره آقا مرتضی را به من بده، من شماره اش را دادم که باهاشون تماس گرفته بود…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادر شهید: نمی‌خواستم پسرم برگردد! + عکس بیشتر بخوانید »

هفتمین نشست از سلسله نشست‌های «روایت بیداری» برگزار می‌شود

هفتمین نشست از سلسله نشست‌های «روایت بیداری» برگزار می‌شود


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، هفتمین نشست از سلسله نشست‌های «روایت بیداری» با حضور کارشناسان عرصه ادبیات بیداری و مقاومت؛ «مجتبی رحماندوست» رئیس شورای هنر و ادبیات بیداری، «محمدرضا سنگری» رئیس اندیشکده پایداری، «عفراوی» مدیر عامل مؤسسه أدب ناب و ملا ابراهیمی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و مترجم کتاب‌های سبکبالان و وصف ياران برگزار می‌شود.

این نشست چهارم اسفند از ساعت ۱۵ در سالن سلمان هراتی حوزه هنری انقلاب اسلامی به نشانی خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ میزبان علاقه‌مندان خواهد بود.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

هفتمین نشست از سلسله نشست‌های «روایت بیداری» برگزار می‌شود بیشتر بخوانید »