داود جعفری

بچه‌های غواص حتی نحوه عطسه در آب را آموزش دیده بودند

نقش عملیات کربلای ۴ در تعیین سرنوشت جنگ/ حساسیت شهید خرازی برای انتخاب رزمندگان گردان یونس


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، گردان یونس (آبی – خاکی و غواصی) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) عملکرد قابل قبولی در عملیات کربلای ۴ داشت.

هرچند کلیت این عملیات به‌دلیل هوشیاری دشمن و به‌نوعی لو رفتن عملیات با عدم‌الفتح روبه‌رو شد، اما واحد‌های لشکر ۱۴ توانسته بودند خطوط تعیین شده را بشکنند و ضربات سختی را به دشمن وارد کنند.

«مهدی مظاهری» از رزمندگان نام‌آشنای اصفهانی و همینطور جانشین فرمانده گردان یونس در کربلای ۴ می‌گوید غواص‌ها چنان آموزش دیده بودند که بتوانند به شکل عمودی در آب قرار بگیرند و انگار که پای‌شان روی زمین است، به همان شکل آرپی‌جی بزنند و با دشمن درگیر شوند.

در ادامه گفت‌وگوی‌ خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «مهدی مظاهری» را از نظر می‌گذرانید.

از ابتدای ۱۳۶۵ مسئولین نظام از سال سرنوشت ساز جنگ سخن می‌گفتند. کربلای ۴ در این معادلات چه نقشی داشت؟

در آن زمان فضای سیاسی و مدیریتی کشور با ملاحظاتی روبه‌رو بود. در تصمیم گیری‌ها عنوان شده بود که اگر ما یکی دو عملیات بزرگ با دستاورد‌های مهم و تعیین کننده‌ای انجام دهیم، در تحمیل اراده ما به دشمن خیلی موثر خواهد بود و در تعیین خاتمه و سرنوشت جنگ تاثیر عمده خواهد داشت.

قرار بود عملیات کربلای ۴ بعد از عملیات بزرگ والفجر ۸ انجام شود، اما طرح آن به‌نوعی قبل از عملیات والفجر ۸ در ذهن مسئولین شکل گرفته بود. عواملی باعث شد تا کربلای ۴ به دی سال ۶۵ موکول شود. این عملیات در صورت توفیق کامل باعث قطع ارتباط عراق با بخش عظیمی از مناطق استراتژیک خود در جنوب (از جنوب شهر بصره تا فاو می‌شد) که می‌توانست دستاورد نظامی و تبلیغاتی فوق‌العاده‌ای برای ما در پی داشته باشد.

تأمین نیروی غواص لشکر ۱۴ در این عملیات چطور انجام گرفت؟

از آنجا که عملیات کربلای ۴ عملیاتی آبی ـ خاکی بود و طرح عبور از رودخانه در آن وجود داشت، گردان یونس لشکر ۱۴ باید با پنج گروهان غواص وارد عمل می‌شد و در پنج نقطه به‌طور همزمان به مواضع دشمن حمله می‌کرد و با گرفتن سرپل در مواضع و ساحل دشمن، امکان پیاده شدن و ورود نیرو‌های عمده خودی را فراهم می‌کرد.

هزار و ۷۰۰ نفر نیرو وارد این گردان شدند که پس از آزمون‌های جسمی و روحی و آموزش‌های سخت و طاقت فرسای آبی و غواصی، ۴۵۰ نفر از آن‌ها باقی ماندند و برای عملیات انتخاب شدند.

آموزش‌ها چگونه بود؟

ما به‌طور متوسط دو سه ماه قبل از این نوع عملیات، فرصت داشتیم این نیرو را جهت عملیات آموزش داده و آماده کنیم. آموزش‌ها در ابتدا از شنا شروع می‌شد، سپس آشنایی با تجهیزات غواصی و استفاده از آنها و پس از آن، حمل تجهیزات و سلاح سازمانی خود در آب ضمن اینکه هر غواص بتواند در آب خودش را مدیریت کند.

همچنین نیروی غواص باید سازمان خود را در آب حفظ کرده و بتواند همان جنگی که روی زمین انجام می‌دهد را در آب به شکل متفاوتی دنبال کند. به نظرم این موارد به‌خوبی آموزش داده می‌شد و آنچه که در واقع بضاعت و توان بود که البته کم هم نبود، در اختیار نیرو‌ها قرار می‌گرفت.

برای مثال؛ وضعیت به‌گونه‌ای بود که غواصان در آب می‌توانستند متعادل مانده و به‌صورت عمودی بایستند و مثل روی زمین به اهداف فرضی با آرپیچی و سلاح‌های دیگر و با کمترین خطا شلیک کنند. البته معنویات و روحیه شهادت طلبی و ایثار نقش عمده در این توانایی داشت.

در حال حاضر که خاطرات را مرور می‌کنم بعضی کار‌های انجام شده، ناممکن و محیرالعقول به‌نظر می‌رسد. اگر عشق رزمندگان به امام (ره)، مردم، معارف دینی، اعتقادی، شناخت و ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) نبود، اصلاً این کار‌ها ممکن نبود.

نیرو‌ها به مدت دو ماه مرتب صبح تا شب در سرمای مرطوب و استخوان سوز خوزستان آموزش و تمرینات انجام می‌دادند و علاوه بر آن یک شب در میان تمرین و مانور شبانه داشتند. با انگیزه جهادی و شهادت‌طلبانه این دو ماه به اندازه شش ماه آموزش جوابگو بود و مؤثر بود.

بچه‌ها جزئی‌ترین آموزش‌ها را نیز دیده بودند؛ برای مثال نحوه عطسه کردن در آب را به آن‌ها یاد داده بودیم که اگر مثلا سرفه یا عطسه به سراغ‌شان آمد و نزدیک مواضع دشمن بودند، چگونه آن را کنترل کنند که دشمن متوجه حضورشان در آن محدوده نشود.

توجه حاج حسین خرازی به گردان یونس به خصوص در عملیات کربلای چهار چه اندازه بود؟

شهید خرازی فرماندهان گردان‌های لشکر امام حسین (ع) را موظف کرده بود که از نیرو‌هایی که حداقل در یک یا دو عملیات شرکت کرده و به‌دلیل شرکت در عملیات تجربه داشته و جنگ دیده بودند، تعدادی را انتخاب کرده و آن‌ها را در اختیار گردان یونس قرار دهند.

دلش می‌خواست گردان یونس از نیرو‌های زبده و باتجربه برخوردار باشد و نیروهایش صفر کیلومتر و تازه از مراکز آموزشی نباشند. به قول خودش نیرویی می‌خواست که چشم و گوش او نسبت به سختی‌های جنگ باز شده باشد.

شهید خرازی به‌عنوان فرمانده لشکر به‌طور مستمر و شبانه‌روز به نیرو‌های در حال آموزش گردان یونس سر می‌زد. چه زمان آموزش و چه زمان مانور. بعضی اوقات هم متوجه می‌شدیم که دور از چشم ما حدود یک ساعت نظاره گر آموزش ما بوده است.

قبل از اینکه ما از منطقه آموزشی‌مان (که همان شهرک شهدای دارخویین بود) به منطقه اصلی عملیات برویم، یک روز شهید خرازی به آنجا آمد. (جدای از آمدن سردار صفوی و دیگران که مرتب می‌آمدند وضعیت آموزش غواصان را نظارت و کنترل می‌کردند).

از من پرسید: «وضعیت آمادگی بچه‌ها به چه شکل است؟» گفتم: «احساس می‌کنم آمادگی‌مان خوب و نزدیک به سطح مورد انتظار است.» گفت: «الآن یک دسته را باسلاح و تجهیزات کامل داخل آب بفرستید.» بعد پرسید: «حالا می‌توانند در آب شلیک داشته باشند؟» یا مثلا چند عرض رودخانه یا چه مسافتی در آب بدون خستگی می‌توانند حرکت کنند؟

گاهی گفته می‌شود که «مثلا رزمنده‌ها آموزش‌های خوبی نداشتند و حرفه‌ای وارد عمل نمی‌شدند» اما با مطالبی که شما گفتید، غواص‌ها خیلی خوب آموزش دیده بودند.

بله؛ غواصان ما تمام آموزش‌های لازم را دیده بودند و این جفاست که برخی می‌گویند: این‌ها آموزش ندیده بودند. اولا آنچه که در جنگ بود از فرمانده و رزمنده و …، عصاره و ماحصل آن روز این مملکت بود. اگر خوب اگر متوسط اگر ضعیف و…؛ لذا نباید ناسپاسی کرد و توهین به داوطلبانی که رفتند جبهه به‌طوری که زحمات آن‌ها در نظرگرفته نشود.

ما تحریم بودیم و حتی لباس‌های غواصی ما از طریق تجاری برای بچه‌ها خریده شده بود؛ به‌طوری که اگر می‌دانستند این لباس‌ها با این حجم قرار است برای جنگ بیاید، شاید همان را هم به ما نمی‌دادند. درست است تنگنا‌ها بود، اما با همان تجهیزات کم به لحاظ تحریم دشمن، ولی سطح خوبی از آمادگی و توان رزمی را ایجاد کرده بودیم. پس نباید قضاوت‌های بیجا کرد! از نظر روحی و انگیزه در حد عالی بودیم تا جایی که بعضی کاستی‌ها را با روحیه و ایمان جبران می‌کردیم.

شناسایی مواضع دشمن در عملیات کربلای چهار، به چه شکل انجام شد؟

زمانی که آموزش‌ها تمام شد و از لحاظ زمانی هم به عملیات نزدیک شدیم، نیاز بود یک شناسایی از منطقه عملیات نیز انجام شود؛ لذا سه تیم برای شناسایی مواضع دشمن انتخاب و عازم منطقه شد. معمولا این تیم‌ها جایی می‌رفتند که یا لزوما خودشان در عملیات به همان قسمت قرار بود حمله کنند یا اینکه شناسایی آن‌ جا‌ها به عملیات کمک می‌کرد.

ناگفته نماند هرچه به عملیات نزدیک‌تر می‌شدیم، تمرینات بیشتر و از ۲۴ ساعت؛ ۱۸ ساعت صرف کار‌های آموزشی می‌شد. در عملیات کربلای چهار، بنده به‌همراه سه نفر از عزیزان که بعدا شهید شدند یعنی شهید شاطری پور و شهید رضا موذنی و برادر جانبازم برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم.

از اروند عبور کردیم، رفتیم ساحل آن طرف اروند و زیر مواضع دشمن. عراقی‌ها در مسافتی به اندازه ۳۰ متر از ساحل (خط جزر و مد) مستقر بودند. از آنجا که ساحل شرایط مورد نیاز را نداشت، جایی می‌رفتند که زمین استحکام بهتری دارد، مواضع دفاعی خود را مستقر کرده و جلوی مواضع خود هم انواع موانع را ایجاد می‌کردند.

موانع خورشیدیِ در هم تنیده، طوری نصب می‌شد که امکان عبور نفر از بین آن‌ها نبود، تازه آن‌ها را با سیم خاردار‌های حلقوی ترکیب کرده و عبورنفر را کاملا غیرممکن می‌کردند و بدتر از همه این‌که جلو و بین این موانع مین هم می‌گذاشتند. به هرحال این مواضع را به این شکل که مثلا چند ردیف مانع خورشیدی است؟ چند ردیف سیم خاردار و احیانا سنگر روبه‌رو با سنگر کناری‌اش چقدر فاصله دارند؟ و … را شناسایی کرده تا جایی که حتی تعداد نگهبان و ساعات تعویض شان را نیز حساب می‌کردیم. البته حتی الامکان.

لحظات شروع عملیات چطور رقم خورد؟ دوست داریم از دیده‌ها و خاطرات خودتان بیشتر بگویید.

با توجه به اینکه می‌خواستیم دشمن هوشیار نشود، زمانی که هوا همچنان تاریک بود، بچه‌ها را سوار کامیون کرده و ۲۴ ساعت قبل از عملیات به منطقه عملیاتی شلمچه رفته و کنار اروندرود مستقر شدیم. آنجا یک سری سنگر‌های اضطراری با ظرفیت کم احداث شده بود. یک شب را آنجا سپری کردیم تا با جغرافیای منطقه آشنا شویم. عصر قبل از عملیات بود که شهید خرازی برای سر زدن به بچه‌ها به میان نخلستان‌های ما آمد و نیرو‌های گردان را مورد محبت قرار داد.

بعد سمت ما آمد. جمعی دو سه نفره بودیم. پرسید: چه خبر؟ اوضاع چطور است؟

گفتم: خیلی عالی حاج آقا. خودتان که دیدید. دست من را گرفت و با خودش چند قدمی برد بعد رو به من کرد و گفت: می‌دانید عراقی‌ها اطلاع دارند ما می‌خواهیم عملیات کنیم؟

گفتم: بله. حدس می‌زنم. به این شکلی که عراقی‌ها دارند عکس‌العمل نشان می‌دهند اگر یکی انگشتش را از خاکریز بالا ببرد، ۶شش تیرانداز به او شلیک می‌کنند.

گفت: بچه‌ها هم می‌دانند؟ گفتم والا من به بچه‌ها گفتم با این رفتاری که من در عراقی‌ها دیدم و با تجربه ام در جبهه و دیدن شرایط متفاوت، حدس میزنم عراقی‌ها اطلاع دارند. گفتند خوب من یه مقداری آرامشم بیشتر شد. همین که می‌گویید بچه‌ها می‌دانند، ولی خوب این عملیات باید به دلایلی انجام شود. حس می‌کنم عراقی‌ها بویی برده‌اند، ولی به چه دقت و شدتی آمادگی دارند را نمی‌دانم.

ساعت هشت و نیم شب، بچه‌ها را کنار رودخانه اروند بردیم. لباس‌هایشان را پوشیده بودند و اسلحه و تجهیزات آماده منتظر بودند که به آنها آماده‌باش حرکت بدهند. یک مسافتی را در نیزار‌ها طی کردیم تا به لب آب رسیدیم. همینکه بچه‌ها لب ساحل نشستند، به آنها گفتم: برادران، یک خواهشی دارم. ما این مسیر آموزش و سختی‌های واقعا طاقت فرسایی را پشت سرگذاشتیم، اما اگر احیانا کسی مشکلی دارد، بدنش آسیبی دیده یا مزاجش بهم ریخته است و یا به‌طور کلی هر چیزی که دلیل می‌شود نتواند با مابیاید، خواهش می‌کنم برود عقب برود و در نخلستان بنشیند. چراکه نبودنش کمک بزرگی به ماست. هیچ نیازی هم نیست که به من بگویید نمی‌آیم.

مطمئنا شرایط ما به‌گونه‌ای هست که بتوانیم نبود چند نفر را پوشش دهیم. این‌ها را گفتم، چون می‌دانستم اگر حتی یک نفر، ذره‌ای متزلزل شود تا چه حد برای گردان و عملیات حادثه‌ساز می‌شود.

همینکه من داشتم این صحبت‌ها را می‌کردم، صدای یک نفر را از پشت سرم شنیدم برگشتم دیدم که شهید خرازی است. گفتم: حاج آقا دستور بفرمایید.

گفت: من آمدم همین حرف‌ها را بگویم که شما کار من را راحت کردید. البته اینجور نبود که کسی کوچکترین بی‌میلی برای شرکت در عملیات داشته باشد و خیلی‌ها التماس می‌کردند که برای عملیات با ما بیایند.

آن شب فقط یک یا دو نفر با اصرار من حذف شدند. یکی خودش آمد گفت و یکی هم خودم به دلیل ضعف جسمی‌اش از ستون کشیدم بیرون و بعد زدیم به آب برای عملیات.

درگیری از همانجایی شروع شد که وارد اروند شدید؟ یعنی عراقی‌ها آنقدر هوشیار بودند که غواص‌ها را از روی همان آب بزنند؟

ما باید از مرکز یک چهار ضلعی عبور می‌کردیم (تنگه «ام‌الرصاص») که پشت سر، سمت راست، سمت چپ و روبه‌روی‌ ما عراقی‌ها هستند. باید از محلی رد می‌شدیم که وقتی تیراندازی می‌شد از پشت و شانه راست و شانه چپ و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی می‌شد.

در هر صورت ما ۵۰ درصد از این مسیر را طی کردیم که یک دفعه عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند. بعضا با هدف و بعضا هم بدون هدف؛ فقط به خاطر اینکه حجم آتشی روی سر بچه‌های غواص ریخته شود. پنج گروهان ۷۰ نفری در آب بودند که هر کدام‌شان باید با یک نقطه از ساحل دشمن درگیر می‌شدند.

سه تا از گروهان‌ها قرار بود به جزیره «بلجانیه» بروند که ساحل اصلی و هدف اصلی بود. یک گروهان باید به نوک جزیره ام‌الرصاص می‌زد که اول کار بود. گروهان دیگر هم باید به قسمتی از ام‌الرصاص می‌زد که ادامه مسیر بود. اینجا‌ها باید از دشمن پاک می‌شد تا نیرو‌های ادامه دهنده عملیات راحت‌تر از این مسیر عبور می‌کردند و ادامه عملیات می‌دادند، جزیره بلجانیه که عمده نیرو آنجا پیاده می‌شدند را تصرف و اهداف اصلی عملیات را دنبال و تصرف می‌کردند.

هدف در مرحله اول خط شکنی دشمن بود؟

برای ما مأموریت و هدف، شکستن خط و مواضع اولیه عراقی‌ها بود که اگر با ضعف انجام می‌گرفت، خیلی بد می‌شد. بعد تازه تصرف جزیره و خشکی‌ها بود که برای آن‌ها گردان‌های پیاده وارد عمل می‌شدند.

در جنگ همیشه لطف خدا شامل حال ما بوده است، اما اگر بعضی جا‌ها در جنگ خجالت زده شدیم، هیچ‌گاه در خط شکنی خجل نشدیم! در هیچ عملیاتی در شکستن خط دشمن خجالت زده نشدیم. چراکه آدم‌هایی می‌رفتند برای خط شکنی که زلال و پاک و مطهر بوده و در وجودشان ذره‌ای ناخالصی نبود. از جان مایه می‌گذاشتد. خط شکن‌ها به جایی پناه نمی‌بردند بلکه سینه سپر کرده و مستقیم می‌رفتند در دل دشمن.

سخت‌ترین لحظه‌ای که در عملیات کربلای چهار حس کردید، چه زمانی بود؟

زمانی که ما به تنگه ام‌الرصاص رسیده بودیم، از زمین و هوا گلوله می‌بارید و آتش عراقی‌ها از چند جهت به سمت ما می‌آمد، اما با این وجود بچه‌ها با شجاعت و اقتدار در صحنه مانده بودند.

این آتشبار‌های دشمن، چه میزان شما را از اهداف تان دور کرد؟

یکی از اقدامات مهم در عملیات کربلای ۴، تدبیر بسیار بسیارخلاقانه و محنصر به فرد شهید خرازی بود. وی ۱۲ نفر را به‌عنوان یک گروه پیش‌قراول و به مسئولیت «شهید سیاهپوش» قبل از حرکت کردن همه گردان غواص به ساحل بلجانیه فرستادند تا در زیر پای دشمن مستقر شوند و آماده باشند اگر شرایط بحرانی شد وارد عمل شوند.

شهید خرازی احتمال می‌داد چون مسیر بلجانیه دورتر است، دشمن قبل از اینکه این نیرو‌های ما به آنجا برسند، شروع به آتشباران کردن ما کند و دیگر پای این بچه‌ها به آنجا نخواهد رسید. جا‌های دیگر شاید برسد، ولی آنجا دور و زمان‌بر است. پیش‌بینی کرده بودند اگر اینطور شد، گروه پیش‌قراول به اندازه یک رخنه کوچک با مواضع دشمن درگیر شود تا غواصان بتوانند بیایند و این کار خیلی موثر واقع شد.

یعنی ما در این حالت که قرار گرفتیم و عراقی‌ها شروع به آتشباران ما کردند، آن‌ها در ساحل بلجانیه بودند و با موفقیت کارشان را انجام دادند و عراقی‌ها را غافلگیر و دچار بهت و حیرت کردند. این اتفاق استثنائا در بلجانیه و به‌خاطر حساسیت شهید خرازی افتاده بود که نوعا در عملیات‌ها از این ابتکارات زیاد داشتند.

در ادامه عملیات چه شد؟

زمانی که به سمت جزیره می‌رفتیم، سه-چهار تیر خوردم. همان موقع متوجه دوتا از گلوله‌هایی که خورده بودم شدم و دو تای دیگر را هم بعد در بیمارستان فهمیدم! با این وجود به مسیر ادامه دادم. تا یک حدی رفتیم، از قسمت عمیق رودخانه رد شده و تقریبا به ساحل جزیره ام‌الرصاص رسیده بودیم.

عمق رودخانه آنقدر کم شده بود که با حالت راه رفتن، آب را طی می‌کردیم. گوشی بیسیم هم دستم بود. یه مقداری که رفتیم جلو حس کردم سیم گوشی بیسیم از دستم کشیده می‌شود. برگشتم نگاه کردم دیدم «شهید فاتحی» بی‌سیم چی من تیر خورده و روی آب افتاده است.

بیسیم را از روی شانه‌اش برداشتم و به یک نفر دیگر دادم و جنازه حسن را به خشکی رساندیم. عراقی‌ها از تیراندازی غوغا کرده بودند. یک نگاه به اطرافم کردم، دیدم شش نفریم و بقیه با ما نیستند. به بچه‌ها گفتم به در چولان‌ها بروید(نیزار‌های کوتاه ساحلی) تا حداقل دشمن نتواند تیراندازی مستقیم به ما بکند. در همین زمان، تیری بدجور به گردن من خورد به طوری که خون فوران کرد و حتی حرف زدنم سخت شد.

شما با اینکه زخمی و چند تیر خورده بودید، ادامه عملیات دادید؟

واقعا ناتوان و بی‌رمق شده بودم و آب سرد و کم خونی در آب اذیتم می‌کرد. دستانم حس گرفتن چیزی را نداشت. از بی‌رمقی روی آب می‌افتادم و آب در دهان، سر و گوشم می‌رفت. چندین بار این اتفاق افتاد و بچه‌ها من را از آب بالا کشیدند. در نهایت برادر عزیزم «اصغر راطبی» من را نزدیک ساحل داخل نیزار‌های محدود ساحلی برد و دقایقی بعد که قایق‌ها آمدند؛ یکی از این قایق‌ها کنار ما آمد و با سرعت تمام به ساحل زد و نفراتی که در آن بودند، پیاده شدند که داخل جزیره ام‌الرصاص بروند.

موتور این قایق تیرخورده بود و من را به سختی داخل آن انداختند و یک مسافتی قایق را در قسمت کم‌عمق آب هل دادند، تا جایی که قایق‌های خودی ما دیده شدند و مرا به عقب منتقل کردند. دیگر یادم نیست چه اتفاقی افتاد! فقط یک لحظه در اورژانش پشت خط خودم را دیدم.

در کربلای چهار چه مواضعی را در این عملیات از دشمن گرفتید؟

در عملیات کربلای ۴ موفق شدیم، اهداف دشمن را در جزیره ام‌الرصاص و بلجانیه گرفته و خط دفاعی عراقی‌ها در بلجانیه و خط دوم و خط سوم را تصرف کنیم. یعنی تا خط سوم عراقی‌ها جلو رفتیم. در این عملیات هدف ما تصرف جاده آسفالت بصره تا فاو و خروج عراقی‌ها از این منطقه بود. منتهی در این که موج‌های بعدی وارد عمل شوند و عملیات را تکمیل کنند، اما متأسفانه توفیقی حاصل نشد و به هر ترتیب این اتفاق نیفتاد و منجر به عقب نشینی شد.

گفت‌وگو از داود جعفری

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نقش عملیات کربلای ۴ در تعیین سرنوشت جنگ/ حساسیت شهید خرازی برای انتخاب رزمندگان گردان یونس بیشتر بخوانید »

پاسخی بر دو سؤال پرتکرار پیرامون شهدای گمنام دفاع مقدس

رازهای ناگفته از تفحص و تشییع شهدای گمنام در کشور


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: هربار که خبر تفحص و تشییع پیکر شهدای دفاع مقدس منتشر می‌شود، سؤالاتی پیرامون آن شکل می‌گیرد.

یک پرسش پرتکرار این است که «چرا با وجود آزمایشات DNA، باز شهید گمنام داریم؟» سؤال دیگر این که «با وجود گذشت سال‌ها از اتمام دفاع مقدس، اصلا چرا همچنان باید شاهد تشییع پیکر شهدا باشیم؟» این سوالات پرتکرار هر بار به شکل و عنوانی مطرح می‌شوند.

به یاد دارم که اواخر سال ۱۳۹۳، «حسام‌الدین آشنا» مشاور رئیس جمهور وقت، عین همین سوال را با تیتر «چرا هنوز شهید گمنام داریم؟» مطرح کرد. او می‌گفت اصل سوال را یک دانشجوی یزدی پس از پایان مراسم تدفین شهدای گمنام در میدان امیرچخماق یزد پرسیده و ذهن مشاور رئیس جمهور را نیز درگیر خوده کرده است! صرف نظر از جایگاه حقوقی پرسشگر که مشاور رئیس جمهور بود، این سوال یا نظیر آن، می‌توانست مسأله‌ای مجهول برای برخی از مردم کشورمان باشد.

برای روشن شدن موضوع باید به سال‌ها قبل برگردیم. به اوایل دهه ۸۰ که مرکز تحقیقات ژنتیکی در کشورمان آغاز به کار کرد. یعنی با استفاده از آزمایش‌های DNA می‌شد هویت شهدای تفحص شده را تعیین کرد. با این توضیح، شاید پرسش «پس چرا باز شهید گمنام داریم؟» برای‌مان رنگ و بوی دیگری پیدا کند.

شرایط سخت پیکرهای شهدا برای انجام آزمایش DNA

پاسخ دکتر تولایی، رئیس مرکز ژنتیک انسانی نور این است که: «استخراج ژن روی یک نمونه خونی کار ساده‌ای نیست، اگر قرار باشد همین کار روی بافت انجام شود، حساسیت کار ۲۰ برابر بیشتر خواهد شد. همین اقدام روی بافت سخت مشکل‌تر می‌شود. سختی کار روی نمونه استخوانی بسیار بیشتر از کار کردن روی نمونه‌های خونی است. بافت سخت ابتدا باید پودر شود. اجزای درون سلولی با پودر کردن از بین می‌روند، پس بازدهی کار پایین می‌آید. برای جبران بازدهی کار، روش‌های حساسی را پیش می‌گیرند. پس سختی کار در نمونه‌های استخوانی چندین برابر نمونه‌های خونی است. خصوصا اگر این نمونه‌ها مدت طولانی در شرایط نامطلوب قرار داشته باشند.»

گفته می‌شود مسائلی همچون در معرض آفتاب بودن پیکر یا ماندن آن در شرایط خاص آب و هوایی باعث می‌شود که تشخیص هویت بسیار سخت و گاه غیرممکن باشد. دکتر تولایی هم به این نکته اشاره کرده است: «فرض کنید نمونه‌ای را در اختیارمان قرار می‌دهند که در شرایط سختی نیز قرار داشته است. مثلا باید روی یک نمونه استخوانی کار کنیم که ۳۰ سال در باتلاق و مرداب و یا در معرض مستقیم آفتاب شدید مناطق جنوبی کشور بوده است. این مسائل باعث می‌شود که غشای اصلی سلولی آسیب ببیند؛ بنابراین باید حساس‌تر و ظریف‌تر کار کرده و روش‌های مختلف را به‌کار گیریم و این موجب طولانی شدن مراحل کار آزمایشگاهی می‌شود.»

گذشته از بخش فنی توضیحات دکتر تولایی که شاید درک آن برای همه خوانندگان این مطلب کار راحتی نباشد، خلاصه صحبت‌های او این است که «کار به این راحتی‌ها نیست و زمان زیادی را می‌طلبد»، اما پس چرا شهدای تفحص شده پس از دهه ۸۰ که امکان شناسایی‌شان از روی دی. ان.‌ای وجود داشت، پیش از تعیین هویت دفن می‌شدند؟

محدودیت‌های شرعی در نگهداری طولانی مدت پیکرهای شهدا

در طول سال‌های گذشته شاهد بودیم که گاه به برخی از خانواده‌های شهدای گمنام اطلاع داده می‌شد که فرزندشان در فلان دانشگاه یا بوستان کنار چند شهید گمنام دیگر دفن است و به تازگی از طریق آزمایش DNA شناسایی شده است. مثل پیکر شهید «حسین شکرائیان» در دانشگاه صنعتی اصفهان، یا شناسایی پیکر شهید «تقی رضایی» در دانشگاه شهید بهشتی و… باز این سوال را تکرار می‌کنیم که چرا شهدای تازه تفحص شده باید قبل از تعیین هویت دفن می‌شدند؟

آنطور که مسئولان امر می‌گویند، این پرسش پاسخی فقهی دارد و اینکه پیکر میت نمی‌تواند زمان زیادی بیرون از خاک بماند و بنا به ملاحظات شرعی باید هرچه سریع‌تر اقدام به دفن پیکر کرد. این امر در حالی است که با توجه به تعداد بالای شهدا و محدودیت‌های مرکز ژنتیک انسانی کشور و مسائلی که دکتر تولایی مطرح کرد، امکان دارد تشخیص هویت یک شهید سال‌ها پس از تفحص پیکر او صورت گیرد.

یک روی قضیه کشف پیکر‌هایی است که سال‌ها از شهادت‌شان می‌گذرد و باید روی بقایای آن‌ها که غالبا استخوان‌های در معرض شرایط جوی و محیطی گوناگونی بوده‌اند، آزمایش‌های DNA انجام گیرد و در سمت مقابل، خانواده‌های شهدای مفقودالاثر هم ملاحظاتی دارند و آن‌ها هم باید درگیر این مساله شوند.

آنطور که کارشناسان می‌گویند، بهترین افرادی که باید نمونه خون‌شان با DNA شهید تفحص شده تطبیق شود، والدین شهدا هستند. چون هر انسانی نیمی از خصوصیات ژنتیکی را از مادر و نیم دیگر را از پدر به ارث می‌برد، اما اگر به هر طریق آن‌ها در دسترس نبودند از نمونه خون اقوام درجه یک مثل برادر و خواهر و فرزندان شهید نیز استفاده می‌شود، اما تعیین هویت یک شهید با فرد دیگری غیر از پدر و مادرش نیز دوباره روند کار را مشکل‌تر می‌کند؛ چراکه در بین فرزندان یک خانواده با تنوع ژنیتکی رو به رو هستیم؛ بنابراین اگر والدین یک شهید مرحوم شده باشند، این موضوع هم بر سختی کار تشخیص هویت شهدا می‌افزاید.

به‌عنوان نویسنده این مقاله به یاد دارم سال‌ها پیش، اقوام یکی از شهدای گمنام می‌گفت که مادر یک شهید به‌عنوان تنها بازمانده از خانواده حتی اجازه نداده بود از او نمونه خون گرفته شود. همچنین اطرافیان جرأت نمی‌کردند حرفی پیرامون فرزند شهیدش با او در میان بگذارند؛ چراکه صرفا همان گرفتن نمونه خون از این مادر، کافی بود تا حس انتظار و امیدش دو چندان شود و بر اضطراب و شرایط روحی اش تاثیر منفی بگذارد؛ بنابراین فوت والدین شهدا یا نبود اقوام درجه یک آن‌ها و حتی عدم همکاری‌شان نیز مشکل دیگری است که می‌تواند در فرایند سخت و زمان‌بَر تعیین هویت شهدا از روی DNA تاثیرگذار باشد.

انتظاری که بیش از استطاعت علم و شرایط موجو است

در یک نگاه کلی؛ اکنون سال‌هاست که شهدای گمنام در امکان عمومی مثل بوستان‌ها، دانشگاه‌ها، یا محیط برخی از ادرات و سازمان‌های رسمی و… دفن می‌شوند و گاه خبر می‌آید که پس از سال‌ها هویت یکی از آن‌ها با آزمایشات DNA شناسایی شده و هربار با انتشار چنین اخباری، سوالات و ابهامات در ذهن مردم تکرار می‌شود؛ بنابراین شاید بهتر باشد مسئولان امر در کنار تبلیغی که برای شناسایی پیکر یک شهید گمنام انجام می‌دهند، صراحتا به این موضوع هم اشاره کنند که نباید از مرکز ژنتیک انسانی کشور انتظار معجزه داشت.

سؤال بعدی، اما در خصوص تداوم تشییع پیکر شهدای دفاع مقدس آن هم ۳۴ سال پس از اتمام دفاع مقدس است. این پرسش کمی ابهام دارد. اگر پرسیده شود که اصلا چرا آن‌ها در فضای عمومی کشور تشییع می‌شوند، این موضوع به مسائل فرهنگی برمی‌گردد.

زمانی که رژیم بعث عراق هنوز سرنگون نشده بود، عنوان می‌شد که صدام اعلام کرده است از روز بعد اتمام جنگ تحمیلی‌اش علیه ملت ایران، کسی حق ندارد پیکر کشته‌های عراقی را به شکل عمومی تشییع کند. او شاید از عملکردش از تحمیل یک جنگ به کشور همسایه و نهایتا هزینه‌های بسیاری که دامن خودش را گرفت ناراحت بود، اما در کشور ما که شهید و شهادت مقولات مطلوب و پذیرفته‌ای هستند و کلیت دفاع مقدس نیز موجب مباهات است، تأکید بر ارزش‌های آن دوران و یادآوری حماسه‌آفرینی‌های صورت گرفته ولو با تشییع پیکر شهدا امری دور از ذهن و غریب نیست.

چقدر از شهدای دفاع مقدس مفقودالاثر هستند؟

اما اگر منظور از طرح سؤال این باشد که چه زمانی می‌توانیم اعلام کنیم تمام شهدا تفحص شده‌اند، در این صورت باید به صحبت‌های سردار سعیدی جانشین کمیته جستجوی مفقودین توجه کنیم که تیر امسال (۱۴۰۱) گفته بود: «۲۵ درصد از شهدای دفاع مقدس مفقود بودند که تا کنون ۲۳ درصد آن‌ها تفحص شده اند… در کشور ۱۳ هزار شهید مفقودالاثر داریم، اما ۱۱ هزار پیکر شهید تفحص و شناسایی شده و بین دو تا سه هزار پیکر شهید باقی مانده است.»

خود سردار سعیدی یک سال و نیم قبل‌تر (دی سال ۱۳۹۹) گفته بود که از ۱۳ هزار شهید مفقودالاثر ۱۰ هزار پیکر تفحص شده‌اند و مابقی هنوز مفقود هستند. یعنی طی یک سال و نیم حدود هزار شهید گمنام تفحص شده اند و حالا که قرار است تا چند روز دیگر به مناسبت سالگرد شهادت حضرت زهرای اطهر (س) پیکر ۴۰۰ شهید دیگر تشییع شود، این آمار نیز می‌تواند از تعداد شهدای مفقودالاثر کم شود و اینطور نتیجه گرفت که هنوز حدود دو هزار (یا کمی کمتر) شهید مفقودالاثر وجود دارد.

حالا مروری به عملیات تفحص پیکر شهدای مفقود از پایان جنگ تحمیلی تا کنون می‌اندازیم. آن طور که پیش‌تر گفته شد ۲۵ درصد از ۱۹۶ هزار شهید دفاع مقدس مفقودالاثر بودند. از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۰ پیکر شهدایی تفحص شدند که نیازی به کندوکاو برای یافتنشان نبود یعنی شهدایی بودند که پیکرشان روی خاک عیان بود.

از سال ۱۳۷۰ به بعد که شهدای عیان تمام شده بودند و باید کندوکاو بیشتری برای یافتن دیگر شهدا انجام می‌گرفت، کمیته جست‌وجوی به عملیات نظامندتری ورود کرد و رفته رفته با رسیدن به مناطق بکر و خاص مثل باتلاق‌ها، منطقه هور، میادین مین و… کار پیچیده‌تر و سخت‌تر شد.

سختی شرایط تفحص در خاک عراق

در نهایت تا اوایل دهه ۹۰ تمرکز اصلی کمیته تفحص در داخل خاک کشورمان بود، اما با استقرار دولتِ دوست در کشور عراق و فراهم شدن شرایط و البته اتمام عملیات تفحص در بخش اعظم خاک‌های کشور، قرار شد کمیته تفحص به داخل خاک عراق ورود کند. همین قعالیت کردن در داخل خاک یک کشور دیگر نیز به سختی کار‌ها افزوده شد.

اگر به اخبار تفحص و تشییع پیکر شهدا از نیمه دهه ۹۰ تا کنون نگاه کنیم، می‌بینیم که اغلب یا تمامی شهدای تفحص شده در داخل خاک عراق یافت شده اند. بیشتر آن‌ها مربوط به عملیات برون مرزی مثل رمضان، خیبر، بدر، کربلای ۴ و ۵ و تک دشمن در فاو و… هستند.

با کمی مطالعه در خصوص تاریخ عملیات‌های دفاع مقدس و رجوع به عملیات‌هایی مثل والفجر ۸، خیبر و بدر که عملیاتی آبی – خاکی بودند، می‌توان اینطور حدس زد که تعدادی از شهدای این عملیات‌ها در آب‌های خروشان اروند و دجله غرق شده‌اند و شاید دیگر هیچ‌گاه تفحص نشوند؛ بنابراین اگر مثلا چند دهه دیگر هم عنوان شد که پیکر یک شهید گمنام در مناطق دوردست کشف شده است، جای تعجب نیست، اما با روندی که در این چند ساله از تفحص پیکر شهدا در داخل خاک عراق سراغ داریم، به نظر می‌رسد تا چند سال آتی قسمت اعظم شهدای باقی مانده مفقودالاثر تفحص شده باشند و مثلا حدود پنج سال دیگر (صرفا یک حدس است) شاهد تشییع گروهی پیکر شهدا نباشیم. البته تمامی این مطالب که عنوان شد، مربوط به شهدای دفاع مقدس است و شهدای مفقودالاثر مدافع حرم یا حوادث دیگر را شامل نمی‌شود.

گزارش از داود جعفری

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رازهای ناگفته از تفحص و تشییع شهدای گمنام در کشور بیشتر بخوانید »