به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایتی از صدیقه صارمی، رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دههی ۶٠ را از کتاب «دختر تبریز» آورده است که در ادامه میخوانید.
«شب قبل از آزادسازی خرمشهر وضعیت قرمز شد. «کمپلو»، یکی از محلههای قدیمی شهر و بیمارستانی در منطقهی پل نادری را زدند. بعد از این اتفاق، آمبولانسها فقط مجروح و شهید میآوردند به بیمارستان. رانندهای داشتیم به نام علی آقا. جلوی اورژانس داشت جعبههایی را که مخصوص اعضای قطعشده بدون پیکر بود، میچید پشت ماشینش و میبردند برای دفن.
دختر بچهای را با جوراب شلواری سفید و کفشهای ورنی قرمز که لای ملافهای پیچیده بودند، داد بغل خانم سبزیپور و رفت سراغ ماشین. وقتی برگشت تا بچه را بگیرد، خانم سبزیپور داشت حیاط را دور میزد. گفت: «چی شده؟ چرا دور خودت میچرخی؟» _ اگر بیدار شد و مادرش را خواست، جوابش را چه بدهم؟! _حواست کجاست؟ این بچه مگر سر دارد که مادرش را بخواهد؟ راست میگفت. سر بچه را ترکش برده بود. چون لای ملحفه پیچانده بودند معلوم نبود.
سبزیپور در حالیکه بچه را محکم در آغوشش فشرده بود، رفت و در گوشهای از حیاط آرام روی زمین نشست. نزدیک ۲۰ دقیقه بدون هیچ حرکتی فقط پیکر بیسر بچه را نگاه میکرد و اشک میریخت.»
به گزارش مشرق، آنها که اهل دقت در اوضاع و احوال زمانه هستند، به نیکی و فراست در می یابند که جایگاه کار تربیتی و ارتباط با بچه های نوجوان کجاست و چه اهمیتی دارد. بزرگان ما تاکید کرده اند که در دراز مدت هیچ چیز به اندازه ی تعلیم و تربیت اهمیت ندارد ولو اینکه مسائل دیگر مدتی سایه بیندازند و مشغولمان کنند! کار تربیتی و ارتباط با دانش آموزان و همراهی و همنفسی با بچه های مردم، به قصد تربیت و رشد و محافظت از آن ها کار سترگ و ستودنی است که هم شأن و هم رتبه ی با کار و دغدغه ی انبیاء و اولیاء و خوبانِ خداست. هر چه در عظمت و علو کار معلم و مربی بگوییم کم است و حقیر.
ما بعد از انقلاب و شدت گرفتن جریان مبارک دینی و اسلامی در محافل و مساجد و مدارس و… کم نداشتیم و نداریم عناصر گرانقدر و عزیزی که بار معلمی و مربیگری را بر دوش کشیده و در ورطه ی سخت و سنگین تربیت نسلِ بعد از انقلاب، از جوانی و راحتی خود گذشتند و نسلِ نوخاسته ی متخلقی را پرورش دادند و بالا آوردند. مربیان تربیتی و پرورشی مدارس از ویژه های این عناصر خدوم بودند و هستند.
جریان پرورشی در مدارس اگر چه از دهه ی شصت در مدارس نضج گرفت اما اوج بالندگی و شکوفایی آن مربوط به ده ی هفتاد است که بعد از جنگ و هجمه ی بی امانِ فرهنگی و اخلاقی دشمنان، ضرورتش بیشتر و حساس تر شد. دیدیم که عناصر کج فهم! _شاید هم زرنگ اما مریض! _در دولت اصلاحات چگونه دست گذاشتند روی این نقطه ی حساس تا حذفش کنند و حذفش هم کردند. اما الحمدلله پس از مدت کوتاهی دوباره این معاونت به آغوش مدرسه برگشت. من و ما خیلی مدیون معلم های پرورشی مدارس مان هستیم و الا تکلیف بقیه ی معلم ها که معلوم بود! این عزیزان که کنزهای نهفته ی انقلاب ما هستند باید از مهجوریت و غربت به درآیند. نشود که آنها بروند و گنج عظیم دانش و تجربه و مهارت آنها هم با ایشان خدای نکرده به خاک برود!
انتشارات ِ با دغدغه ی راه یار چه خوب این نقطه ی حساس را فهم کرده و نشسته پای جمع آوری خاطرات شفاهی این عزیزان. باید دست مریزاد و بارک الله گفت به راه یاری های نازنین!
توفیق داشتم که کتابِ خوش خوان و روان ِ «دختر تبریز» را دو سه روزه و با اشتیاق بخوانم. خاطرات خانم صدیقه صارمی این دختر مجاهد و پرتلاش و پر دستاورد ِ تبریزی را به نظرم هرکسی که با مدرسه و کانون تربیتی و مسجد و بچه های نوجوان و حتی جوان و دانشجو ارتباط دارد، باید دست بگیرد و بخواند. یقین دارم که هرکس کتاب را بخواند به همین مطلب اذعان میکند.
کتاب به لحاظ فرم و محتوا در حد و اندازه ی مقبول است الحمدلله. فرم روایت، شیرین و روان و بدون دست انداز است. قلم خانم مهدی زاده دور از پیچ و اطناب و خودنمایی و اظهار فضلِ اضافی است. محتوا هم جالب و مغتنم و درس آموز است. فراز و فرود خوبی دارد. اشک دارد و سوز. خنده دارد و سوژه. کلماتِ ترکی اش چه صفایی داده به کتاب. شخصیت های کتاب همه دوست داشتنی اند. اصلا کتاب، آدم را عاشقِ آذری هایِ عزیز میکند!
پدر و مادرِ خانم صارمی از قهرمانان این کتاب هستند. یاد شهیدان، یاد امامِ عزیز، سختی های جنگ خاصه پشت جبهه و فضای بیمارستان و امدادگری، عشق به آموختن سواد و دانش و دلسوزی برای محرومین و از پاننشتن و پیش رفتن در صفحه به صفحه ی کتاب موج می زند. مسؤولین ما و مسؤولین تبریزی اگر کمی ذوق و سلیقه داشتند، تندیس این زنِ قهرمان را در شهرشان بر می افراشتند!
خانم صارمی نمونه ی جالبی است از دختران انقلابیِ خوش فهمی که کار را در زمانِ مناسب ِ آن به نحو شایسته انجام دادند و از تهدیدها، فرصت ساختند. ایشان حقیقتا خستگی ناپذیر بوده و جایی از کتاب نیست که ببینید این زن از پای نشسته و خسته شده! حتی در بحبوحهی تظاهرات و کتک خوردن از ماموران رژیم شاه. حتی در مجروحیت در جبهه. حتی در پیاده روی های طولانی و مشقت زا در سرکشی های به روستاها در ماموریت های نهضت سواد آموزی و…
مگر در روز تشییعِ حضرت امام خمینی ره که چه کسی آن روز و با آن خبرِعظیمِ کمر شکن، از پای نیفتاد و به خاکِ غم ننشست؟
دخترِ تبریز را نه فقط خانم ها که مردان ما هم ببینند، بد نیست. انتشارات راه یار هم در «کتاب سازی» با سلیقه است و هم در «قوت و درستی محتوا» حساسیت به خرج میدهد الحمدلله. جا دارد به خاطر نشر چنین اثر ارزشمندی به همه ی عزیزان خداقوت و تبریک گفت. امیدوارم همتی شود و با وسواس و حوصله ی شبکه ی توزیعِ ناشرِ محترم، کتاب به دست خیلی ها که محتاجِ کتابهای این چنینی هستند، برسد.
یک نکته هم اینکه شاید بشود در مصاحبه های دیگری با خانم صارمی، از ایشان در خصوص ریزه کاری های تربیتی همچون: جذب، ارتباط، رشد، محتوا، قالب، برخوردها، تنبیه و تشویق ها، روش ها، چالش و درد سرهای مربی گری، مقایسه نوع ِ بچه های دهه ی شصت با دهه ی هفتاد و… هم سوالاتی کرد که کمی به کتاب جنبه ی کاربردی هم بدهد.
با این حال این کتاب، ارزشمند و دوست داشتنی است و در ردیف کتاب هایی که هر از گاهی باید دوباره به آن مراجعه کرد و درس گرفت و کیف کرد!
این کتاب به لطف الهی و استقبال مخاطبان به تازگی به چاپ چهارم رسیده است.
به گزارش مشرق، هدی مهدیزاد، نویسنده کتاب دختر تبریز در مطلبی نوشت:
آن ها که دختر تبریز را خوانده اند می دانند، از زیباترین بخش های کتاب همان جاست که رزمنده ی جوانی قرآن خود را می دهد به صدیقه تا بماند به یادگار. بعدها همان جوان می شود فرمانده لشگر عاشورا .
از مخاطبان زیادی شنیدهام، تا به این بخش رسیده اند غبطه خورده اند و آرزو کرده اند که یکبار با همین قرآن آیات الهی را زمزمه کنند.
قرآنی که صفحاتش …[آغشته] است به خون سردار شهید مهدی باکری .
جایتان خالی، این جلسه مصاحبه تکمیلی با خانم صارمی بسیار خوب و به یادماندنی شد.
من بودم و روی میز قرآنی که سال ها آقا مهدی با آن عبادت کرده است و روبرویم زن قهرمانی که از درد دل هایش می گوید. و محیا، دختر شش ساله ای که شاید درک خوبی از سختی های جنگ تحمیلی ندارد، اما عصری که در آن زندگی می کند، عصر ِجنگ برای نابرابری هاست.