دزفول

سلوک عرفانی شهید دفاع مقدس با سوره‌ای از قرآن کریم

سلوک عرفانی شهید دفاع مقدس با سوره‌ای از قرآن کریم


سلوک عرفانی شهید دفاع مقدس با سوره‌ای از قرآن کریمبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، متن زیر قسمتی از کتاب «دِین» به کوشش علی مسرتی و برگرفته از خاطرات گردآوری شده بچه‌های مسجد جزایری اهواز است که انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.

مطلبی که از این کتاب انتخاب شده، خاطره شهادت یکی از رزمندگان اسلام است که مهدی خلفی، یکی از رزمندگان آن را نقل می‌کند و همچنین پیامی که بچه‌های مسجد جزایری از علی شمخانی مبنی بر وقوع یک عملیات دریافت کردند.

«مهدی خلفی تعریف می‌کرد: روز اول آذر ۱۳۵۹ بابک معتمد و سعید درفشان برای اطلاع از بچه‌های مقر کوت‌ شیخ و هماهنگی لازم با ما از مقر نیروی دریایی به سمت آنجا حرکت کردند. بین راه بلواری عمود بر رودخانه بود که به دلیل تسلط و دید نیرو‌های عراقی از روی ساختمان‌های بلند آن سوی رودخانه، معمولاً بچه‌ها برای عبور از آن مشکل داشتند. آن‌ها مجبور بودند تا با ایجاد خط آتش از تمرکز تیراندازی دشمن بکاهند تا بچه‌ها یکی یکی بتوانند به سرعت از عرض آن عبور کنند.

بابک و سعید در حال عبور از عرض این خیابان بودند که عراقی‌ها به سمت آن‌ها آتش گشودند و یک گلوله به زیر قلب بابک اصابت کرد. سعید از بچه‌هایی که آن اطراف مستقر بودند، کمک گرفت و بابک را با اولین خودرویی که پیدا کرد به بیمارستان برد، اما پیش از آنکه به بیمارستان برسند، بابک در حال ذکر گفتن در آغوش سعید به شهادت می‌رسد.

بابک به آیات «وَ جِی‌ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى «۲۳» یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی«۲۴»/ و جهنم را حاضر سازند آن وقت انسان متذکر می‌شود، اما چه وقت تذکر است؟…» (فجر) به سوره فجر علاقه و اهتمام زیادی نشان داشت و همین آیه را در سرآغاز وصتنامه خود آورده است. وقتی بابک این آیه را می‌خواند یا می‌شنید، در تفکر عمیقی فرو می‌رفت؛ گویی از عالم ماده جدا می‌شد و در عالم معنا سیر می‌کرد.

خانواده بابک در اهواز سکونت داشتند، اما گویا برنامه بلندمدت آن‌ها این بود که پس از بازنشستگی آقای معتمد (پدر بابک) به زادگاه خود یعنی شهر دزفول برگردند و آنجا ساکن شوند؛ بنابراین پیکر جوان رشیدشان را به دزفول انتقال دادند و در مزار شهدای آنجا دفن کردند.

بچه‌های مسجد پس از گذشت چند روز از شهادت بابک، پیامی شفاهی را از علی شمخانی دریافت کردند که عملیاتی در پیش است و به اهواز برگردند. بچه‌ها جلسه‌ای برگزار کردند و پیام شمخانی را مطرح کردند. بچه‌های مسجد جزایری تصمیم گرفتند که در اسرع وقت برگردند اما بچه‌های غیربومی و مقر دیگر گفتند که مدتی آنجا می‌مانند؛ لذا بچه‌ها با تجهیزاتشان به اهواز برگشتند و به پادگان «گلف» که به پایگاه «منتظران شهادت» تغییر نام پیدا کرده بود، رفتند.»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

سلوک عرفانی شهید دفاع مقدس با سوره‌ای از قرآن کریم بیشتر بخوانید »

ایثار شهید قربانی برای رسیدگی به احتیاجات سنگرهای دیگر در دفاع مقدس

خوش‌فکری شهید قربانی برای پیشبرد اهداف عملیات نصر ۴


ایثار شهید قربانی برای رسیدگی به احتیاجات سنگرهای دیگر در دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، متن زیر خاطرات ناصر اسکندری همرزم سردار شهید علی‌محمد قربانی از رزمندگان مدافع حرم است که در ادامه می‌خوانید:

«سال ۱۳۶۲ در پاسگاه زید خط پدافندی داشتیم. اولین‌بار او را آن‌جا دیدم. آن‌ موقع من و چند نفر از بچه‌های دزفول و اندیمشک در گردان قدس بودیم. تعدادی دیگر از بچه‌ها هم در گردان یاسر به فاصله چند کیلومتری گردان ما مستقر بودند.

یک روز اتفاقی من و شهید جهانبخشی برای دیدن حاج‌ رحیم نصیری، بهرام رحمانی، جان‌محمد جاری و چند نفر دیگر به گردان یاسر رفتیم و شب را پیش آن‌ها ماندیم. فردا صبح وقتی داشتیم از حاج‌ رحیم و دیگران خداحافظی می‌کردیم، یک موتور تریل از راه رسید. جوانی خوش تیپ و قیافه با چشمان سبز و چهره‌ای بشاش سوار موتور بود. لحظه‌ای ایستاد، سلامی کرد و رفت. مشخص بود پیکی است که برای انجام ماموریت در حال تردد است. از همان موقع آن جوان رعنا به دلم نشست. از حاج‌رحیم پرسیدم «آن موتوری چه کسی بود؟» گفت «علی قربانی، از بچه‌های روستای بنوارناظر است.»

اولین دیدار من و جوان رعنای موتورسوار همان چند لحظه و به اندازه یک سلام و خداحافظی مختصر بود اما بعد‌ها رفاقتی عمیق بین ما برقرار شد.

سال ۱۳۶۳ با علی‌محمد در منطقه عملیاتی بدر بودیم. من در گروهان نصر بودم و او در واحد اطلاعات عملیات گردان. ما بچه‌های گروهان نصر، یک ساعت قبل از اذان ظهر یا مغرب، جلوی محوطه گروهان شروع می‌کردیم به بازی فوتبال. سر و صدا و شادی بعد از گل زدن بچه‌ها به گوش همه واحد‌ها می‌رسید. هرکس وقت پیدا می‌کرد، با بچه‌های دیگر تیمی تشکیل می‌داد و به جمع ما اضافه می‌شد.

کم کم تیم‌ها زیاد شدند و بازی کردن نوبتی شد. طبق روال بازی، هر دسته‌ای که بهتر بازی می‌کرد و گل می‌زد، داخل بازی می‌ماند و باقی دسته‌ها باید تعویض می‌شدند. علی‌محمد هم به دلیل علاقه به فوتبال، یکی دو باری بازی کرد. خوشش آمد، ولی از باخت و بیرون ماندن تیمش، ناراحت می‌شد. تیم ما خوب بازی می‌کرد و در آن یکی دو بازی رقیب نداشتیم.

شهید مدافع حرم علی‌محمد قربانی یک روز کمی دیرتر آمد. وقتی هم آمد، دو بازیکن جدید همراهش بود؛ محمد یوسفی و پرویز گودرزی. او تیم خوبی تشکیل داده بود. هم بازی محمد یوسفی خوب بود و هم پرویز گودرزی. آمده بود برای رو کم کنی! خلاصه این سه نفر با تشکیل یک تیم خوب، مدعی قهرمانی شدند. وقتی  داخل بازی می‌رفتند، دیگر بیرون کردن‌شان مشکل بود. بهتر از بازی فوتبال‌شان، اخلاق خوب‌شان بود که باعث دلگرمی و رفاقت همیشگی ما شد. همیشه در کنار هم فوتبال بازی می‌کردیم و تیم‌مان روز به روز پیشرفت می‌کرد. تا جایی که تیم فوتبال گردان حمزه در لشکر ۷ با انجام فوتبال خوب و کسب بهترین نتیجه‌ها از همه تیم‌ها جلو زد. این تیم، پایه‌گذار ورزش فوتبال در لشکر ۷ شد و بعد‌ها با تشکیل باشگاه‌های فتح و فجر سپاه در شهرستان‌های اندیمشک و دزفول گسترش پیدا کرد.

راه‌اندازی زمین‌های فوتبال و والیبال برای فراغت از کلاس‌های آموزشی و تمرینات آمادگی رزم

اواخر سال ۶۵ تا اوایل ۶۶ برای انجام عملیات در کردستان بودیم. یک روز من و علی‌محمد تصمیم گرفتیم برای سرگرمی بچه‌های گردان حمزه سیدالشهدا بعد از فراغت از کلاس‌های آموزشی و تمرینات آمادگی رزمی، بند و بساط فوتبال و والیبال راه بیندازیم. منطقه، کوهستانی و پوشیده از درخت بلوط بود و برای این کار مناسب نبود. جلوی محوطه گروهان ما شیب ملایم‌تری داشت.

صبح بعد از ورزش صبحگاهی و تمرینات نظامی، با چند نفر از بچه‌ها بیل و کلنگ برداشتیم که شیب محوطه را صاف کنیم. شیب داشت ملایم‌تر می‌شد که علی‌محمد با چند نفر، بیل و کلنگ به دست، به کمک ما آمدند. بعد از یکی دو روز کنده‌کاری، میدانی به ابعاد زمین گُل‌کوچک آماده شد. دوباره تیم و تیم‌داری و گل‌زنی و کُر‌ی خواندن بین فوتبالی‌ها و والیبالی‌ها راه افتاد. بعد از ورزش صبحگاهی و تمرینات رزمی، در زمین فوتبال دیگر جای سوزن انداختن نبود. همه جمع می‌شدیم و برای یکدیگر خط و نشان می‌کشیدیم.

انتقال وسایل حمل و نقل به خط پدافندی توسط علی‌محمد برای جلوگیری از تلفات احتمالی

اوایل سال ۶۶ در ماموریت پدافند منطقه عملیاتی نصر ۴ در ارتفاعات ماووت عراق بودیم. من با تعدادی نیرو در انتهای یال بودم و علی‌محمد با نیروهایش در ابتدای یال. پنج کیلومتر با هم فاصله داشتیم. در امتداد یال، ارتفاعات سنگلاخی بودند. ایجاد سنگر اجتماعی و استحکامات دفاعی در خط پدافندی ناممکن و سخت بود. برای تقویت خطوط دفاعی، وسایل سنگرسازی مثل گونی، خاک، ایرانیت و مهمات را از پنج شش کیلومتر عقب‌تر به سمت امتداد یال انتقال می‌دادیم؛ آن هم روی دوش نیرو‌ها یا با قاطر. همزمان، دیده‌بانی و نگهبانی و حفظ و حراست منطقه هم باید بدون وقفه و شبانه‌روزی انجام می‌گرفت.

محل استقرار خط دفاعی ما در تیررس دشمن قرار داشت. دشمن از جلو و چپ و راست بر این منطقه مسلط بود. برای همین، با تردد زیاد نیرو‌ها و شلیک مداوم گلوله خمپاره و توپ، امکان تلفات بالا می‌رفت. این‌جا بود که حاج‌علی با درایت و همکاری، بخشی از زحمت ما را کم کرد. برای آسان‌تر شدن حمل وسایل و جلوگیری از تلفات احتمالی، شبانه این وسایل را از دو سه کیلومتر عقب‌تر به خط پدافندی منتقل می‌کرد. حمل وسایل در شب واقعا مشکل و طاقت‌فرسا بود. با خون دل، وسایل مورد نیاز را به وسیله نیرو و حمل با قاطر به یال می‌رساندیم. بچه‌های ما پس از دپو کردن وسایل توسط نیرو‌های حاج‌علی، شب بعد آن‌ها را به انتهای یال انتقال می‌دادند. همکاری صمیمانه و خوش‌فکری حاجی، باعث تقسیم کار بین نیرو‌ها و سرعت عمل در انتقال وسایل شد.

زحمتش مضاعف می‌شد اما خم به ابرو نمی‌آورد

شب قبل، نیرو‌های حاجی وسایل مورد نیاز استحکامات را به خط پدافندی منتقل کرده بودند. تعدادی از بچه‌های ما از جمله گل‌یار قلاوند، ایرج رشیدی، یار‌علی عیسی‌وند، یعقوب امیری، حسین طافی و بقیه با آن وسایل مشغول درست کردن یک سنگر اجتماعی برای استراحت بودند. بچه‌ها از اول شب تا ساعت چهار صبح مشغول کار بودند و خسته و گرسنه. علی‌محمد اتفاقی برای سرکشی آمده بود. به شوخی از بچه‌ها پرسید «با این همه کار گرسنه نیستید؟!» همه گفتند «مگر چیزی برای خوردن پیدا می‌شود؟!»

علی‌محمد با تبسم همیشگی‌اش گفت «بله، من مقداری سیب‌زمینی و تخم‌مرغ پخته از دیشب دارم، اگر نیاز است، بیاورید.» از آن شب به بعد وقتی بچه‌ها گرسنه می‌شدند، سراغ سنگر حاج‌ علی می‌رفتند و با اجازه و بی‌اجازه هرچه می‌دیدند برای خوردن با خودشان می‌آوردند.

علی‌محمد با این که خط پدافندی‌اش از ما جدا بود، اما هر شب علاوه بر وسایل مورد نیاز خط پدافندی خودش، مقداری خوراکی برای خط ما ذخیره می‌کرد. زحمتش مضاعف می‌شد، ولی خم به ابرو نمی‌آورد. او با تمام وجود تا سنگر آخر و اتمام استحکامات با ما همکاری کرد.

ما هم طاقت نیاوردیم و به منطقه رفتیم تا کنارشان باشیم

اواخر سال ۶۷ به همراه علی‌محمد و محمد یوسفی و یاسم پورمیرزا از لشکر ۷، ولی عصر (عج) به اهواز اعزام شدیم. قرار بود یک دوره آموزش فرماندهی در پادگان شهید حبیب‌اللهی بگذرانیم. از یگان ترخیص شده بودیم و تا پایان دوره آموزشی نسبت به ماموریت یگان در خط پدافندی وظیفه‌ای نداشتیم، اما احتمال داشت عراق دوباره به کشور حمله کند. به پیشنهاد علی‌محمد، مرخصی میان‌دوره را به منطقه پدافندی کوشک و جُفِیر می‌رفتیم. رفتن‌مان به منطقه باعث دلگرمی همرزمان و نزدیکی به میدان نبرد می‌شد.

یک روز چند نفر از بچه‌های گردان حمزه سیدالشهدا برای دیدن ما به پادگان حبیب‌اللهی آمده بودند. از وضعیت حساس خط پدافندی گفتند و این که ممکن است دشمن حمله کند. همان شب برای یاسم پورمیرزا مشکلی پیش آمد. باید می‌رساندیمش دکتر. من همراهش رفتم درمانگاه. فردا وقتی برگشتم پادگان، علی‌محمد و محمد یوسفی را سر کلاس ندیدم. سراغ‌شان را از بچه‌های هم‌دوره گرفتم. گفتند با بچه‌هایی که دیشب آمده بودند دیدن‌تان، رفتند منطقه. یکی دو روز بعد برگشتند. علت رفتن را از علی‌محمد پرسیدم. گفت «آن شب بچه‌ها گفتند احتمال حمله دشمن زیاد است، ما هم طاقت نیاوردیم و به منطقه رفتیم تا کنارشان باشیم.»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

خوش‌فکری شهید قربانی برای پیشبرد اهداف عملیات نصر ۴ بیشتر بخوانید »

ایثار شهید قربانی برای رسیدگی به احتیاجات سنگرهای دیگر در دفاع مقدس

خوش‌فکری شهید قربانی برای پیشبرد اهداف عملیات نصر ۴


ایثار شهید قربانی برای رسیدگی به احتیاجات سنگرهای دیگر در دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، متن زیر خاطرات ناصر اسکندری همرزم سردار شهید علی‌محمد قربانی از رزمندگان مدافع حرم است که در ادامه می‌خوانید:

«سال ۱۳۶۲ در پاسگاه زید خط پدافندی داشتیم. اولین‌بار او را آن‌جا دیدم. آن‌ موقع من و چند نفر از بچه‌های دزفول و اندیمشک در گردان قدس بودیم. تعدادی دیگر از بچه‌ها هم در گردان یاسر به فاصله چند کیلومتری گردان ما مستقر بودند.

یک روز اتفاقی من و شهید جهانبخشی برای دیدن حاج‌ رحیم نصیری، بهرام رحمانی، جان‌محمد جاری و چند نفر دیگر به گردان یاسر رفتیم و شب را پیش آن‌ها ماندیم. فردا صبح وقتی داشتیم از حاج‌ رحیم و دیگران خداحافظی می‌کردیم، یک موتور تریل از راه رسید. جوانی خوش تیپ و قیافه با چشمان سبز و چهره‌ای بشاش سوار موتور بود. لحظه‌ای ایستاد، سلامی کرد و رفت. مشخص بود پیکی است که برای انجام ماموریت در حال تردد است. از همان موقع آن جوان رعنا به دلم نشست. از حاج‌رحیم پرسیدم «آن موتوری چه کسی بود؟» گفت «علی قربانی، از بچه‌های روستای بنوارناظر است.»

اولین دیدار من و جوان رعنای موتورسوار همان چند لحظه و به اندازه یک سلام و خداحافظی مختصر بود اما بعد‌ها رفاقتی عمیق بین ما برقرار شد.

سال ۱۳۶۳ با علی‌محمد در منطقه عملیاتی بدر بودیم. من در گروهان نصر بودم و او در واحد اطلاعات عملیات گردان. ما بچه‌های گروهان نصر، یک ساعت قبل از اذان ظهر یا مغرب، جلوی محوطه گروهان شروع می‌کردیم به بازی فوتبال. سر و صدا و شادی بعد از گل زدن بچه‌ها به گوش همه واحد‌ها می‌رسید. هرکس وقت پیدا می‌کرد، با بچه‌های دیگر تیمی تشکیل می‌داد و به جمع ما اضافه می‌شد.

کم کم تیم‌ها زیاد شدند و بازی کردن نوبتی شد. طبق روال بازی، هر دسته‌ای که بهتر بازی می‌کرد و گل می‌زد، داخل بازی می‌ماند و باقی دسته‌ها باید تعویض می‌شدند. علی‌محمد هم به دلیل علاقه به فوتبال، یکی دو باری بازی کرد. خوشش آمد، ولی از باخت و بیرون ماندن تیمش، ناراحت می‌شد. تیم ما خوب بازی می‌کرد و در آن یکی دو بازی رقیب نداشتیم.

شهید مدافع حرم علی‌محمد قربانی یک روز کمی دیرتر آمد. وقتی هم آمد، دو بازیکن جدید همراهش بود؛ محمد یوسفی و پرویز گودرزی. او تیم خوبی تشکیل داده بود. هم بازی محمد یوسفی خوب بود و هم پرویز گودرزی. آمده بود برای رو کم کنی! خلاصه این سه نفر با تشکیل یک تیم خوب، مدعی قهرمانی شدند. وقتی  داخل بازی می‌رفتند، دیگر بیرون کردن‌شان مشکل بود. بهتر از بازی فوتبال‌شان، اخلاق خوب‌شان بود که باعث دلگرمی و رفاقت همیشگی ما شد. همیشه در کنار هم فوتبال بازی می‌کردیم و تیم‌مان روز به روز پیشرفت می‌کرد. تا جایی که تیم فوتبال گردان حمزه در لشکر ۷ با انجام فوتبال خوب و کسب بهترین نتیجه‌ها از همه تیم‌ها جلو زد. این تیم، پایه‌گذار ورزش فوتبال در لشکر ۷ شد و بعد‌ها با تشکیل باشگاه‌های فتح و فجر سپاه در شهرستان‌های اندیمشک و دزفول گسترش پیدا کرد.

راه‌اندازی زمین‌های فوتبال و والیبال برای فراغت از کلاس‌های آموزشی و تمرینات آمادگی رزم

اواخر سال ۶۵ تا اوایل ۶۶ برای انجام عملیات در کردستان بودیم. یک روز من و علی‌محمد تصمیم گرفتیم برای سرگرمی بچه‌های گردان حمزه سیدالشهدا بعد از فراغت از کلاس‌های آموزشی و تمرینات آمادگی رزمی، بند و بساط فوتبال و والیبال راه بیندازیم. منطقه، کوهستانی و پوشیده از درخت بلوط بود و برای این کار مناسب نبود. جلوی محوطه گروهان ما شیب ملایم‌تری داشت.

صبح بعد از ورزش صبحگاهی و تمرینات نظامی، با چند نفر از بچه‌ها بیل و کلنگ برداشتیم که شیب محوطه را صاف کنیم. شیب داشت ملایم‌تر می‌شد که علی‌محمد با چند نفر، بیل و کلنگ به دست، به کمک ما آمدند. بعد از یکی دو روز کنده‌کاری، میدانی به ابعاد زمین گُل‌کوچک آماده شد. دوباره تیم و تیم‌داری و گل‌زنی و کُر‌ی خواندن بین فوتبالی‌ها و والیبالی‌ها راه افتاد. بعد از ورزش صبحگاهی و تمرینات رزمی، در زمین فوتبال دیگر جای سوزن انداختن نبود. همه جمع می‌شدیم و برای یکدیگر خط و نشان می‌کشیدیم.

انتقال وسایل حمل و نقل به خط پدافندی توسط علی‌محمد برای جلوگیری از تلفات احتمالی

اوایل سال ۶۶ در ماموریت پدافند منطقه عملیاتی نصر ۴ در ارتفاعات ماووت عراق بودیم. من با تعدادی نیرو در انتهای یال بودم و علی‌محمد با نیروهایش در ابتدای یال. پنج کیلومتر با هم فاصله داشتیم. در امتداد یال، ارتفاعات سنگلاخی بودند. ایجاد سنگر اجتماعی و استحکامات دفاعی در خط پدافندی ناممکن و سخت بود. برای تقویت خطوط دفاعی، وسایل سنگرسازی مثل گونی، خاک، ایرانیت و مهمات را از پنج شش کیلومتر عقب‌تر به سمت امتداد یال انتقال می‌دادیم؛ آن هم روی دوش نیرو‌ها یا با قاطر. همزمان، دیده‌بانی و نگهبانی و حفظ و حراست منطقه هم باید بدون وقفه و شبانه‌روزی انجام می‌گرفت.

محل استقرار خط دفاعی ما در تیررس دشمن قرار داشت. دشمن از جلو و چپ و راست بر این منطقه مسلط بود. برای همین، با تردد زیاد نیرو‌ها و شلیک مداوم گلوله خمپاره و توپ، امکان تلفات بالا می‌رفت. این‌جا بود که حاج‌علی با درایت و همکاری، بخشی از زحمت ما را کم کرد. برای آسان‌تر شدن حمل وسایل و جلوگیری از تلفات احتمالی، شبانه این وسایل را از دو سه کیلومتر عقب‌تر به خط پدافندی منتقل می‌کرد. حمل وسایل در شب واقعا مشکل و طاقت‌فرسا بود. با خون دل، وسایل مورد نیاز را به وسیله نیرو و حمل با قاطر به یال می‌رساندیم. بچه‌های ما پس از دپو کردن وسایل توسط نیرو‌های حاج‌علی، شب بعد آن‌ها را به انتهای یال انتقال می‌دادند. همکاری صمیمانه و خوش‌فکری حاجی، باعث تقسیم کار بین نیرو‌ها و سرعت عمل در انتقال وسایل شد.

زحمتش مضاعف می‌شد اما خم به ابرو نمی‌آورد

شب قبل، نیرو‌های حاجی وسایل مورد نیاز استحکامات را به خط پدافندی منتقل کرده بودند. تعدادی از بچه‌های ما از جمله گل‌یار قلاوند، ایرج رشیدی، یار‌علی عیسی‌وند، یعقوب امیری، حسین طافی و بقیه با آن وسایل مشغول درست کردن یک سنگر اجتماعی برای استراحت بودند. بچه‌ها از اول شب تا ساعت چهار صبح مشغول کار بودند و خسته و گرسنه. علی‌محمد اتفاقی برای سرکشی آمده بود. به شوخی از بچه‌ها پرسید «با این همه کار گرسنه نیستید؟!» همه گفتند «مگر چیزی برای خوردن پیدا می‌شود؟!»

علی‌محمد با تبسم همیشگی‌اش گفت «بله، من مقداری سیب‌زمینی و تخم‌مرغ پخته از دیشب دارم، اگر نیاز است، بیاورید.» از آن شب به بعد وقتی بچه‌ها گرسنه می‌شدند، سراغ سنگر حاج‌ علی می‌رفتند و با اجازه و بی‌اجازه هرچه می‌دیدند برای خوردن با خودشان می‌آوردند.

علی‌محمد با این که خط پدافندی‌اش از ما جدا بود، اما هر شب علاوه بر وسایل مورد نیاز خط پدافندی خودش، مقداری خوراکی برای خط ما ذخیره می‌کرد. زحمتش مضاعف می‌شد، ولی خم به ابرو نمی‌آورد. او با تمام وجود تا سنگر آخر و اتمام استحکامات با ما همکاری کرد.

ما هم طاقت نیاوردیم و به منطقه رفتیم تا کنارشان باشیم

اواخر سال ۶۷ به همراه علی‌محمد و محمد یوسفی و یاسم پورمیرزا از لشکر ۷، ولی عصر (عج) به اهواز اعزام شدیم. قرار بود یک دوره آموزش فرماندهی در پادگان شهید حبیب‌اللهی بگذرانیم. از یگان ترخیص شده بودیم و تا پایان دوره آموزشی نسبت به ماموریت یگان در خط پدافندی وظیفه‌ای نداشتیم، اما احتمال داشت عراق دوباره به کشور حمله کند. به پیشنهاد علی‌محمد، مرخصی میان‌دوره را به منطقه پدافندی کوشک و جُفِیر می‌رفتیم. رفتن‌مان به منطقه باعث دلگرمی همرزمان و نزدیکی به میدان نبرد می‌شد.

یک روز چند نفر از بچه‌های گردان حمزه سیدالشهدا برای دیدن ما به پادگان حبیب‌اللهی آمده بودند. از وضعیت حساس خط پدافندی گفتند و این که ممکن است دشمن حمله کند. همان شب برای یاسم پورمیرزا مشکلی پیش آمد. باید می‌رساندیمش دکتر. من همراهش رفتم درمانگاه. فردا وقتی برگشتم پادگان، علی‌محمد و محمد یوسفی را سر کلاس ندیدم. سراغ‌شان را از بچه‌های هم‌دوره گرفتم. گفتند با بچه‌هایی که دیشب آمده بودند دیدن‌تان، رفتند منطقه. یکی دو روز بعد برگشتند. علت رفتن را از علی‌محمد پرسیدم. گفت «آن شب بچه‌ها گفتند احتمال حمله دشمن زیاد است، ما هم طاقت نیاوردیم و به منطقه رفتیم تا کنارشان باشیم.»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

خوش‌فکری شهید قربانی برای پیشبرد اهداف عملیات نصر ۴ بیشتر بخوانید »

فرماندار: بخش چغامیش بیشترین مشارکت انتخاباتی را در دزفول داشت

فرماندار: بخش چغامیش بیشترین مشارکت انتخاباتی را در دزفول داشت



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از ایرنا، علی فرهمندپور چهارشنبه در  دوره دانش افزایی منتخبان ششمین دوره شوراهای اسلامی بخش چغامیش که  ویژه ۷۷ نفر عضو اصلی و ۴۴ نفر عضو علی البدل در محل سالن جلسات فرمانداری دزفول برگزار شد، افزود: این میزان مشارکت انتخاباتی نشان از التزام عملی اهالی این بخش به نظام مقدس جمهوری اسلامی و مایه خوشنودی و دلگرمی خدمتگزاران است.

 وی افزود: در انتخابات مختلف مسائل و مشکلات متفاوتی وجود دارد، برگزاری  انتخابات اخیر نیز به علت شیوع کرونا با دشواری‌هایی همراه بود.

فرماندار ویژه دزفول بیان کرد: انتخابات ۱۴۰۰ همانند جنگ تحمیلی یک امتحان بود و هر کس که پای کار نظام آمد مدال افتخاری بر گردن خود نهاد.

وی افزود: شهرستان دزفول تنها شهری بود که امسال در انتخابات، شهید تقدیم نظام کرد و دوباره ثابت شد دزفول در تمام عرصه‌ها در صحنه حضور مؤثر داشته و در تمام صحنه‌ها شهیدی تقدیم اسلام کرده‌است.

فرهمندپور گفت: مردمی که پای صندوق‌های رأی آمدند انتظاراتی دارند و  مسئولان باید با دقت نظر، تعامل و خدمت‌رسانی خواسته مردم را پیگیری و مرتفع کنند.

وی افزود: مردم از کاستی‌ها ناراضی می‌شوند اما از نظام ناامید نمی‌شوند ولی تخلف کوچک و بزرگ مسوولان زخم بزرگی  بر دل مردم می‌زند.

فرماندار ویژه دزفول اظهارداشت: مسوولان  عامل  صیانت از نظر، اعتماد و آرای مردم هستند و  از ایجاد نارضایتی در بین مردم جلوگیری می‌کنند اگر ما قدم‌هایمان را قانون‌مند و در راستای جلب رضایت خدا برداریم مردم بازهم در صحنه حاضر خواهند شد.

علی پژمان بخشدار چغامیش دزفول نیز گفت: قانونمداری به عنوان سرلوحه کار مسوولان بویژه شوراهای شهر که حلقه بین مردم و مسوولان هستند در تمام شرایط نقش ویژه و موثری دارند.

وی شورا را بازوی توانمند دولت دانست و افزود: شایسته است اعضا و منتخبان ششمین دوره شوراهای اسلامی بخش چغامیش در راستای اجرای قوانین در خدمت مردم باشند.

بخشدار چغامیش دزفول اظهارداشت: ثبت نام داوطلبان شوراهای شهر بخش نیز مانند سایر نقاط شهرستان از بهمن ماه آغاز شد که خوشبختانه با مشارکت بالای داوطلبان مواجه شدیم.

وی با اعلام اینکه مردم بخش چغامیش مشارکت ۷۰ درصدی در انتخابات داشتند، ادامه داد: این آمار بیانگر افزایش ۲۲ درصدی آمار مشارکت اهالی بخش چغامیش نسبت به دوره‌های گذشته است.

 پژمان گفت: باوجود مسائلی در بخش شاهد برگزاری انتخاباتی باشکوه در کمال امنیت و سلامت بودیم.

وی افزود: شورای نظارت بر انتخابات و شورای نگهبان حاضر در بخش چغامیش در همان ساعات اولیه پس از شمارش آرا، سلامت انتخابات بخش چغامیش را تایید کردند که مایه افتخار اهالی این بخش است.

بخشدار چغامیش گفت: این بخش از ظرفیت‌های بسیاری به ویژه نیروی انسانی توانمند، جهادی و پرتلاشی برخوردار است که باید در راستای پیشرفت بخش از آن‌ها به درستی استفاده کرد. 



منبع خبر

فرماندار: بخش چغامیش بیشترین مشارکت انتخاباتی را در دزفول داشت بیشتر بخوانید »

کتاب گویای «اطلس نبرد بیت‌المقدس» منتشر شد

کتاب گویای «اطلس نبرد بیت‌المقدس» منتشر شد


کتاب گویای «اطلس نبرد بیت‌المقدس» منتشر شدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، کتاب گویای «اطلس نبرد بیت‌المقدس» به نویسندگی امیرحسین کیهان پناه و به تهیه‌کنندگی زهره محقق، صداپیشه‌گی و روایت حسن همایی، فاطمه عباسی، نسرین کوچک‌خانی، محمد تنهایی و در ۱۲۲ دقیقه تهیه‌شده است، در ایام سالروز آزادسازی خرمشهر و مقاومت مردم دزفول رونمایی شد و بر روی پایگاه کتاب گویای ایران صدا در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.

کتاب «اطلس نبرد بیت‌المقدس» اولین جلد از مجموعه اطلس‌های عملیاتی است که روایتگر رویداد‌های آغاز جنگ تحمیلی تا پایان نبرد برای آزادی خرمشهر است که در آن با بهره‌گیری از نوشتار، نقشه‌ها، نمودارها، جداول و تصاویر، مقاومت و حماسه‌آفرینی مردم ایران در آزادسازی خرمشهر به تصویر کشیده شده است.

بعد از عملیات‌های طریق‌القدس و فتح‌المبین که منجر به آزادسازی بخش‌های وسیعی از مناطق اشغالی ایران شد ارتش عراق بیشترین توان پدافندی خود را در خرمشهر متمرکز کرد تا از دستیابی ایران به این شهر جلوگیری نماید، اما در مقابل اراده و همدلی رزمندگان سپاه و ارتش موفق نشد. آزادسازی خرمشهر نماد مقاومت و آزادگی مردمانی بود که اشغال این شهر غرور ملی آن‌ها را جریحه‌دار کرده بود. آزادی خرمشهر قله افتخارات مردمی‌ترین انقلاب دوران معاصر شد.

کتاب «اطلس نبرد بیت‌المقدس» در ۹ فصل شامل «ویژگی جغرافیایی منطقه»، «پیش نبرد‌های منطقه عملیاتی»، «جایگاه راهبردی نبرد بیت‌المقدس»، «در آستانه نبردی بزرگ»، «دور یکم نبرد بیت‌المقدس»، «دور دوم نبرد بیت‌المقدس»، «دور سوم نبرد بیت‌المقدس»، «دور چهارم نبرد بیت‌المقدس» و «دستاورد‌های نبرد بیت‌المقدس» است.

کتاب «اطلس نبرد بیت‌المقدس» در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.

برای دریافت کتاب گویای «اطلس نبرد بیت‌المقدس» اینجا را کلیک کنید.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

کتاب گویای «اطلس نبرد بیت‌المقدس» منتشر شد بیشتر بخوانید »