دفاع از حرم

حال و هوای همسر شهید، یک روز قبل از شهادت همسر

در روز یکشنبه سیزدهم دی ماه سال ۹۴ سرما خورده بودم. مهرداد هر نیم ساعت یک بار زنگ می زد…

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، بسیجی شهید مهرداد قاجاری، از ایل قشقایی، طایفه دره شوری و اهل شهر خومه زار از توابع شهرستان نورآباد ممسنی از استان فارس در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) چهار سال پیش در چنین روزی در سوریه به شهادت رسید.

اهالی استان فارس شهید قاجاری را اولین شهید از قوم قشقایی می‌دانند. همچنین او اولین رزمنده تیپ تکاور امام سجاد علیه السلام کازرون بود که اواخر آذر ماه ۹۴ عازم سوریه شد و در ۱۴ دی ماه در سن ۳۲ سالگی طی عملیات مستشاری توسط تروریست‌های تکفیری‌ در حومه شهر “حلب” به جمع شهدای مدافع حرم پیوست. از او یک دختر ۲ ساله به نام “آنیسا” بود.

نوشته همسر شهید از «یک روز قبل از شهادت»

شهید مهرداد قاجاری در بیستم مرداد ماه سال ۶۲ در شهرستان ممسنی به دنیا آمد. دوران ابتدایی تا متوسطه را در شهر خومه ‌زار گذراند و در سال ۱۳۸۱ موفق به اخذ دیپلم شد .

بعد از اتمام تحصیلات در مقطع کاردانی رشته میکروبیولوژی در دانشگاه کازرون پذیرفته شد. در سال ۱۳۸۷به عنوان سرباز معلم در آموزش‌ و پرورش بخش دشت ارژن و مدرسه راهنمایی مهدیه شیراز به مدت ۱۶ ماه خدمت کرد. و دو سال بعد از آن را در نهاد آموزش‌ و پرورش در لباس مقدس معلمی سپری نمود. . در سن ۲۶سالگی با دختر عموی خود ازدواج کرد.شهید قاجاری در تاریخ ۱۴شهریور۹۱ بعنوان بسیجی تکاور وارد تیپ تکاور امام‌سجاد(علیه‌السلام) کازرون شد و بعد از اتمام دوره‌های آموزشی و با عشق به ولایت و پرچم مقدس جمهوری‌ اسلامی ایران با چندین ماموریت به شمال غرب کشور «ارومیه» اعزام شد. در تاریخ بیست و هفتم آذر۹۴ برای مبارزه با تکفیرها و دفاع از حرم مطهر عمه سادات حضرت‌زینب (سلام‌الله‌علیها) آگاهانه در جبهه سوریه حاضر شد.

سرانجام در ۱۴دی۹۴ بعد از نماز مغرب و عشا در اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر، سینه و به فیض شهادت نائل آمد.و طی تشییع با شکوه در گلزارشهدای شهر خومه زار به خاک سپرده شد .در روحش شاد.

این شهید بزرگوار اولین شهید مدافع حرم از ایل بزرگ قشقایی فارس و اولین شهید از تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون است.

همسر شهید مدافع حرم مهرداد قاجاری در تاریخ ۱۴ دی ماه همزمان با سالگرد شهادت این شهید عزیز خاطره ای از آخرین روز شهادت را برای ما ارسال کردند. امید به آنکه بتوانیم پیروی راهشان باشیم:

در روز یکشنبه سیزدهم دی ماه سال ۹۴ سرما خورده بودم. مهرداد هر نیم ساعت یک بار زنگ می زد.

به او گفتم:

مهرداد جان ، مگه نمیگی اونجا برف داره میاد پس چرا همینجوری میای زنگ میزنی .

گفت : آخه تو که سرما خوردی وکسالت داری من اینجا آرامش ندارم .

ساعت ۹ شب بود که دوباره زنگ زد و گفت:

زنگ زدم خونه خواهرم بهشون گفتم تو مریض شدی بیان ببرنت دکتر.

گفتم: عزیزم تو امروز پست میدادی ، برو راحت بگیر بخواب نمی خواد اینقدر بفکر من باشی من بهتر شدم.

مدت زمانی که به درمانگاه رفتم و برگشتم . هر نیم ساعت یکبار در برف وباران به مخابرات می آمد و زنگ میزد.

حدود ساعت ۴صبح بود. که با التماس گفتم :

برو استراحت کن فردا باید بری سر پست. که قبول کرد بره بخوابه .

اما چه خوابیدنی!

ساعت ۵:۳۰ صبح بود . تازه خوابم برده بود. که تلفن همراهم زنگ خورد.

با نگرانی بلند شدم . با خودم گفتم نکند برای کسی اتفاقی افتاد است. که این موقع به من زنگ میزنند

با شتاب به سراغ گوشی رفتم. دیدم مهرداده.

ناراحت شدم و گفتم :

تو چرا هنوز نخوابیدی؟! مگه بهت نگفتم برو کمی استراحت کن

نمیدونم خوابم نمیبره فقط یه چیزی بهت میگم قبول کن امروز سرکار نرو بمون خونه استراحت کن حالت که یک کمی بهتر شد برو بازار برای خونه مون یه آیفون تصویری بگیر میخوام خیالم راحت بشه از جانب تو و آنیسا, امروز منم سر پست نمیرم یه کارایی دارم دیگه میخوام شب پست بدم بهش گفتم باشه عزیزم سرکار نمیرم امروز ,حالا شما برو استراحت کن.

به نقل از همرزم شهید:

صبح بعد از اینکه از مخابرات آمد . کمی خوابید .

بعد از خواب کوتاه به حمام رفت. و گفت:

میخوام امروز ریشمو مرتب کنم . کوتاهش کنم .

دوستش گفت: بیام اصلاحت کنم؟

ممنون میشم اگه زحمت بکشین.

به حمام رفت مرتب واصلاح شده ، به اندازه ای به خودش رسید و زیبا شد ، که همه گفتیم،

مهرداد، نکنه خبریه

آره امروز میخوام برم , غسل شهادت داده ام .

کلی با هم شوخی کردیم و خندیدیم ، ولی مهرداد هوای دیگری در سر داشت . مشخص بود رفتنی ست .

دائما از شهادت حرف میزد.

بعد ازظهر چند بار زنگ زد و گفت :

حتما امروز برو آیفون بخر و بهم اطلاع بده میخوام خیالم راحت بشه,

چه عجله ای داری که همین امروز برم بخرم

میخوام امروز که سر کار نرفته ی و خسته نیستی بری بخری تا خیال منم راحت بشه .

باشه آماده میشم میرم

دقیقا اول غروب بود ماهم آماده شده بودیم بریم بازار که مهرداد دوباره زنگ زد

گفتم الان دارم میرم بیرون واسه آیفون خیلی خوشحال شد

ممنونم ازت خیالم راحت شد

حدود یه رب ساعتی با هم حرف زدیم

گفتم عزیزم سابقه نداشتی این موقع زنگ بزنی

گفت داشتم میرفتم سر پست گفتم اول به عزیزانم زنگ بزنم تا سرحال بشم فقط یه چیزی هست ما ممکنه از امشب جابه جا بشیم از اینجا اگه تا چند روز زنگ نزدم اصلا نگران نباش بامن خداحافظی کرد

گفت گوشی را بده دست آنیسام ,من گوشی را به آنیسا دادم حدود یه رب ساعت الی ۲۰دقیقه ای با آنیسا حرف میزد وبعد هم خداحافظی کرد و رفت وحدود نیم ساعتی بعد از اذان مغرب بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسیده بود…
مادر شهیدکه باشی زینب (س)را درک میکنی
همسر شهید که باشی زینب(س)را درک میکنی
اما امان از روزی که دختر شهید باشی و همسنِ رقیه ۳ ساله….
شاید درکش برایت سخت باشد
نمیدانی بابایت کجاست فقط میخواهی باشد ….

حال و هوای همسر شهید، یک روز قبل از شهادت همسر بیشتر بخوانید »

«سپهبد سلیمانی»؛ پدری که دو دختر به نام «زینب» داشت

همسر و دو فرزند شهید حسین محرابی با سردار سلیمانی دیداری داشتند که به گفته خانواده شهید، صمیمیت، شیرینی این ملاقات را تکمیل کرده بود.

به گزارش مشرق، کم نیستند خانواده‌های شهیدی که عزیزان خود را برای دفاع از اسلام و وطن فدا کرده و همیشه در معرض اتهام کسب مادیات بوده‌اند؛ اما شرایط این خانواده‌ها ثابت می‌کند که هنگام فدا کردن عزیز خود به منافع دنیوی چشمی نداشتند.

فراموش نشدن، کم‌ترین حقی است که خانواده‌های شهید دارند و این بار سرداری از جنس انقلاب است که این حق را به نحو احسن ادا می‌کند.

همسر شهید حسین محرابی در مورد چگونگی فراهم شدن این دیدار می‌گوید: هنگامی که ما در هتل استقلال تهران برای دیدار خانواده‌های شهدای مدافع حرم با سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بودیم، دخترم زینب در صحبتی که آن‌جا با سردار داشتند، قول یک دیدار خصوصی در منزل را از ایشان می‌گیرد و سردار بدون هیچ حرفی قبول می‌کنند.

مرضیه بلدیه در مورد احساس خود از حضور این سردار در منزل شهید توضیح می‌دهد: ما انتظار دیدار و حضور چهره‌های انقلابی مانند حاج قاسم سلیمانی را داشتیم و برای ما باعث افتخار بود که یک سردار سپاه آن هم سردار سلیمانی در منزل ما حضور پیدا کنند.

وی حال و هوای دیدار را این‌گونه توصیف می‌کند: من و دخترانم حس نمی‌کردیم که یک مسؤول عالی رتبه با ما صحبت می‌کند؛ ذره‌ای احساس دوری یا رسمیت در برخوردهای سردار حس نمی‌شد و رابطه‌ای که در همان زمان کوتاه بین سردارسلیمانی و دختران من ایجاد شده بود از جنس پدردختری و صمیمیت، چاشنی این دیدار بود.

همسر شهید محرابی ادامه می‌دهد: این دیدار فراموش نشدنی برای ما تداعی کننده دیداری بود که با مقام معظم رهبری داشتیم و سردار را که با رشادت و عملکرد خود در میدان جنگ، لرزه به تن دشمنان می‌اندازد، مانند عضوی از خانواده تصور می‌کردیم.

وی درباره حضور و تأثیر افرادی مانند حاج قاسم سلیمانی نیز اضافه می‌کند: وجود چهره‌هایی مانند سردار سلیمانی که در جریان انقلابی به اسطوره تبدیل شده‌اند، می‌تواند برای نسل جوان کشور ما در ایثار و فداکاری برای اسلام و انقلاب اسلامی انگیزه ایجاد کند.

حفظ رابطه خالصانه با شهدا، توصیه سردار سلیمانی به دختر شهید

دختر شهید محرابی هم در ادامه از احساس خود نسبت به این دیدار می‌گوید: من هیچ احساس دوری از سردار نداشتم و از صمیم قلب مشتاق دیدار ایشان بودم؛ وقتی از ارادت قلبی خودم نسبت به سردار سلیمانی برای دوستانم می‌گفتم، من را با گفتن اینکه ‌”چه‌طور کسی را الگوی خودت قرار داده‌ای که حتی یک‌بار هم او به شما سر نزده؟” مسخره می‌کردند، اما اکنون با کمال افتخار می‌توانم شیرینی این دیدار و رابطه‌ پدر و دختری را به ‌آن‌ها یادآوری کنم.

زینب محرابی درباره نقل‌قول و توصیه سردار سلیمانی به خودش تشریح می‌کند: ” عمو قاسم” به من گفت که من از این به بعد دو دختر به اسم زینب دارم و من را هم دختر خودش دانست و به حفظ رابطه خصوصی و خالصانه با شهدا به من توصیه کردند.

وی با اشاره به اینکه موقع رفتن، سردار سلیمانی درخواست من را برای حضور در اتاقم قبول کردند، تصریح می‌کند: سردار از محافظان و عکاس خواست که بیرون بمانند و من و ” عمو قاسم” لحظاتی تنهایی صحبت کردیم و ایشان ضمن تحسین من از اینکه عکس شهید جهاد و عماد مغنیه را در اتاقم داشتم، از شخصیت این دو شهید نیز برایم تعریف کردند.

دختر شهید محرابی وقوع اتفاقی جالب در این دیدار را نیز این‌گونه توضیح می‌دهد: خانواده دایی من که در این دیدار حضور داشتند از سردار درخواست کردند که به اختیار خودشان، نام دختردایی سادات من را که آرشیدا بود، تغییر بدهند و ” عمو قاسم” نام زینب را برای او انتخاب کردند.

«سپهبد سلیمانی»؛ پدری که دو دختر به نام «زینب» داشت بیشتر بخوانید »