دفاع مقدس 12 روزه

سردار جلالی: پدافند غیرعامل باید جزء لاینفک تمامی برنامه‌های توسعه کشور قرار گیرد

سردار جلالی: لزوم بازنگری در راهبرد دفاعی/ پدافند غیرعامل باید جزء لاینفک تمامی برنامه‌های توسعه کشور باشد


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، همایش اساتید، دانش‌آموختگان، دانشجویان و مربیان پدافند غیرعامل با همکاری سازمان پدافند غیرعامل کشور  با حضور سردار «غلامرضا جلالی» رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور،  «رضا کلهر» معاون آموزش و پژوهش سازمان پدافند غیرعامل کشور، «عبدالرحمن کشوری» معاون انرژی این سازمان و مدیران دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال و جمعی از اساتید، دانش‌آموختگان، دانشجویان و مربیان پدافند غیرعامل در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال برگزار شد.

سردار جلالی در این همایش با گرامیداشت یاد و خاطر شهدای جنگ تحمیلی ۱۲ روز به ویژه دانشمند شهید دکتر «طهرانچی» اظهار داشت: شهید طهرانچی نگاه بسیار راهبردی و دقیقی در حوزه پدافند غیرعامل داشت و ایده‌ها و الگو‌های جدیدی در این زمینه مطرح کرد.

رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور ادامه داد: موضوع پدافند غیرعامل پس از جنگ اخیر، اهمیت خود را دو چندان نشان داد و می‌توان گفت که متناسب با نوع تهدیدات، نیاز به تغییر راهبرد‌ها به خوبی احساس شد. امروز شاهد تحولات اساسی در حوزه تهدید و دفاع هستیم که ما را به چهارچوب‌های جدیدی هدایت می‌کند. در تهدیدات انسان‌ساخت، با مسائلی، چون فناوری، و دانش مواجه هستیم.

وی افزود: امروزه با تهدیداتی روبه‌رو هستیم که هم ترکیبی از قدرت و فناوری پیشرفته‌اند و هم استراتژی‌های پیچیده‌ای از طرف دشمن به‌کار گرفته می‌شود. برای مقابله با این تهدیدات، دو مؤلفه اصلی وجود دارد؛ یکی فناوری و دیگری استراتژی‌ها و دکترین‌ها. این دو م<لفه باید به‌طور دقیق تحلیل شوند تا راهبرد‌های مؤثری برای مقابله با تهدیدات طراحی شود.

سردار جلالی تصریح کرد: یکی از مقولات جدید که امروز به آن پرداخته می‌شود، استفاده از هوش مصنوعی به‌عنوان سلاح است. هوش مصنوعی می‌تواند ترکیب پیچیده‌ای از فناوری‌های مختلف مانند فناوری سایبری، الکترونیک، تحلیل داده‌ها، جنگ اطلاعاتی و سایر فناوری‌ها را در یک پلتفرم یکپارچه در اختیار بگذارد. این رویکرد‌های جدید در استفاده از فناوری، به‌ویژه در بستر جنگ‌های مدرن، می‌تواند تهدیدات کاملاً جدیدی را ایجاد کند که در گذشته قابل تصور نبوده است.

فناوری نوین و لزوم بازآرایی در مفاهیم پدافند غیرعامل

رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور با بیان اینکه با این فناوری نوین نیازمند بازآرایی در مفاهیم پدافند غیرعامل هستیم، خاطرنشان کرد: امروزه، دیگر نمی‌توان تنها به روش‌های سنتی برای مقابله با تهدیدات تکیه کرد. به‌طور کلی، این تحول در جنگ‌ها و تهدیدات جدید، نیاز به بازنگری و تغییر در استراتژی‌های دفاعی و پدافند غیرعامل دارد. این تغییرات نمی‌تواند تنها با استفاده از شیوه‌های قدیمی پاسخ داده شود و باید به‌طور جدی از فناوری‌های نوین به‌ویژه هوش مصنوعی در این راستا بهره گرفت.

وی تصریح کرد: برای مقابله با تهدیدات جدید که مبتنی بر فناوری‌های پیشرفته هستند، گام نخست شناخت دقیق و علمی این تهدیدات است. تحلیل و استخراج الگو‌ها و روش‌های تهدید، موضوعی است که می‌تواند به‌طور مستقل در قالب پایان‌نامه‌های متعددی مورد بررسی قرار گیرد. این مرحله از فرآیند بسیار حیاتی است چرا که بدون درک دقیق از تهدیدات، هیچ راهبرد مؤثری برای مقابله با آنها نمی‌توان تدوین کرد.

سردار جلالی با بیان اینکه پس از شناخت و تجزیه و تحلیل تهدیدات، گام بعدی در این مسیر، تدوین استراتژی‌های دفاعی است که با تهدیدات موجود هم‌راستا و هم‌خوان باشد، متذکر شد: در نهایت، برای مقابله با این تهدیدات، دفاع هوشمندانه مبتنی بر تکنولوژی و دانش می‌تواند راه‌حل مناسبی باشد. این رویکرد به‌ویژه در مواجهه با تهدیدات دیجیتال و سایبری می‌تواند به ما کمک کند تا با بهره‌گیری از فناوری‌های نوین، بتوانیم به‌طور مؤثر و کارآمد از اطلاعات و زیرساخت‌های حیاتی کشور محافظت کنیم. این فرآیند باید در دانشگاه‌ها و مراکز علمی مورد توجه قرار گیرد تا راه‌حل‌های مناسب و مبتنی بر علم برای مواجهه با تهدیدات جدید پیدا شود.

به گفته وی، پدافند غیرعامل دیگر تنها محدود به حوزه‌های نظامی و دفاعی نیست. این روزها، پدافند غیرعامل باید در تمام حوزه‌ها از جمله الکترونیک، مخابرات، سایبری، انرژی و دیگر بخش‌های مهم کشور گسترش یابد. این نه‌تنها در مواقع بحران، بلکه در برنامه‌های توسعه باید در نظر گرفته شود تا کشور بتواند در برابر تهدیدات مقاوم بماند و به اهداف توسعه‌ای خود برسد.

توسعه و پژوهش‌های علمی باید در راستای شناسایی تهدیدات گام بردارد.

سردار جلالی متذکر شد: پدافند غیرعامل باید به‌طور جدی در دانشگاه‌ها و محیط‌های علمی مورد بررسی قرار گیرد. توسعه و پژوهش‌های علمی باید در راستای شناسایی تهدیدات و ارائه راهکار‌های جدید برای مقابله با آنها باشد، نه‌فقط در حوزه‌های نظامی. این تفکر باید در برنامه‌های توسعه کشور گنجانده شود تا پایداری و امنیت در برابر تهدیدات تضمین شود.

دستیار ویژه رئیس جمهور در امور پدافند غیرعامل کشور خاطرنشان کرد: پدافند غیرعامل باید جزء لاینفک تمامی برنامه‌ها و استراتژی‌های توسعه کشور باشد و در هیچ طرح و الگویی نباید از این مسئله غفلت شود. این الگو‌ها باید براساس نیاز‌های روز و تهدیدات جدید طراحی شوند تا کشور بتواند در برابر هرگونه تهدید به‌ویژه تهدیدات سایبری، اقتصادی و اجتماعی مقاومت کند.

اهمیت دانش‌بنیان بودن محتوا‌های آموزشی پدافند غیرعامل

کلهر، معاون آموزش و پژوهش سازمان پدافند غیرعامل کشور نیز در این مراسم با بیان اینکه سازمان پدافند غیرعامل کشور بر اهمیت دانش‌بنیان بودن محتوا‌های آموزشی تأکید دارد و بر اساس مصوبات و اسناد بالادستی، سیاست‌های ایجابی و سلبی در تولید محتوا تعریف شده است، اظهار داشت: هدف اصلی این سیاست‌ها، ارتقاء تاب‌آوری ملی از طریق آموزش همگانی است که باید بر تاثیرگذاری بر بینش، دانش، روش و رفتار تأکید کند.

وی ادامه داد: نقش دانشگاه‌ها و مراکز علمی در نهادینه‌سازی مفاهیم پدافند غیرعامل بسیار حیاتی است و باید محتوا‌ها بر اساس تحلیل‌های مستند، تطابق با مصوبات و نیاز‌های منطقه‌ای و بومی تنظیم شوند.

به گفته کلهر، در طراحی برنامه‌های آموزشی، باید بر مهارت‌های عملی و کاربردی تمرکز داشت و محتوا‌های بومی، منطقه‌ای و فرهنگی در اولویت قرار گیرند و رویکرد پیش‌دستانه و فعال در آموزش‌ها رعایت گردد.

معاون آموزش و پژوهش سازمان پدافند غیرعامل کشور متذکر شد: سیاست‌های دیگری شامل بهره‌گیری از رسانه‌های جمعی، نظام‌های آموزشی، مراکز فرهنگی و اجتماعی، برگزاری مسابقات، کارگاه‌ها، اردوها، رزمایش‌ها و دوره‌های آموزشی عمومی، استفاده از سامانه‌های مجازی و برنامه‌های کاربردی تلفن همراه، و بهره‌گیری از چهره‌های تأثیرگذار فرهنگی و رسانه‌ای، در دستور کار قرار دارند. هدف نهایی، ایجاد آموزش‌های همگانی مؤثر و متناسب با زمینه‌های فرهنگی و محلی است تا بتوان در فضای جنگ شناختی و فرهنگی، مردم را در مقابل تهدیدات دشمن مقاوم ساخت.

اهمیت آموزش‌های تخصصی و امنیت سایبری در حوزه انرژی

کشوری، معاون انرژی سازمان پدافند غیرعامل کشور نیز در این نشست به وضعیت و تهدیدات مرتبط با جنگ ۱۲ روزه و تاثیرات آن بر زیرساخت‌های حیاتی کشور پرداخت و گفت:  تمرکز دشمن بر زیرساخت‌های حیاتی و ایجاد اختلال در چرخه خدمات رسانی است و بنابراین نیازمند آمادگی کامل در حوزه پدافند غیرعامل هستیم.

به گفته معاون انرژی سازمان پدافند غیرعامل کشور، در طول ۱۲ روز جنگ، اقدامات مؤثری در مدیریت بحران و آمادگی نیرو‌های عملیاتی انجام شده است. نیرو‌های عملیاتی و تعمیراتی در تمامی زیرساخت‌های انرژی، به صورت شبانه‌روزی حضور داشتند و توانستند با حملات مختلف مقابله کنند؛ همچنین طرح‌های پدافند غیرعامل در تمامی زیرساخت‌ها سطح‌بندی شده و تهدیدات، آسیب‌پذیری‌ها و مخاطرات هر مجموعه مشخص شده و اقدامات لازم عملیاتی شد.

کشوری بر اهمیت آموزش‌های تخصصی و امنیت سایبری در حوزه انرژی تأکید و خاطرنشان کرد: صنایع کلان مانند پالایشگاه‌ها و نیروگاه‌ها در حال توسعه و ساخت تجهیزات داخلی هستند تا وابستگی خارجی کاهش یافته و امنیت زیرساخت‌ها تقویت شود.

به گفته معاون انرژی سازمان برخی دانشگاه‌ها در این حوزه‌های کلیدی اقداماتی انجام داده‌اند؛ اما این اقدامات نیازمند توسعه بوده و نیاز است که دانشگاه‌ها در بومی‌سازی این سامانه‌ها، چه در حوزه تولید، چه انتقال و چه توزیع، نقش فعال‌تری ایفا کنند.

وی با تأکید بر اینکه برای تحقق این اهداف، نیاز به برنامه‌ریزی دقیق و همکاری نزدیک بین صنعت و دانشگاه‌هاست، متذکر شد: برگزاری جلسات تخصصی و همفکری‌های منظم می‌تواند نقش مؤثری در پیشبرد این پروژه‌ها ایفا کند.

انتهای پیام/ 271

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سردار جلالی: لزوم بازنگری در راهبرد دفاعی/ پدافند غیرعامل باید جزء لاینفک تمامی برنامه‌های توسعه کشور باشد

سردار جلالی: لزوم بازنگری در راهبرد دفاعی/ پدافند غیرعامل باید جزء لاینفک تمامی برنامه‌های توسعه کشور باشد بیشتر بخوانید »

جانباز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه در نهاوند به شهادت رسید

جانباز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه در نهاوند به شهادت رسید


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرهنگ دوم پاسدار «محمد سهرابی» از پاسداران سرافراز شهرستان نهاوند و جانباز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

مراسم وداع با شهید سهرابی امشب در مسجد مصلای نهاوند استان همدان برگزار می‌شود. تشییع  پیکر مطهر این شهید روز (دوشنبه) ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۹ صبح از نهاوند، روبروی سپاه تا میدان امام خمینی (ره) برگزار شده و پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای روستای تکه آرام خواهد گرفت.

انتهای پیام/ 271

 

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

جانباز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه در نهاوند به شهادت رسید

جانباز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه در نهاوند به شهادت رسید بیشتر بخوانید »

شاه‌کلید شهید «مهدی‌پور» برای کسب توفیق زیارت اربعین

شاه‌کلید شهید «مهدی‌پور» برای کسب توفیق زیارت اربعین


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «مریم سادات موسوی»، همسر شهید «حسن مهدی‌پور» که تقریباً مقارن با حضور حسن آقا در بسیج با این شهید آشنا و سپس همراه شده بود، خاطرات زیادی از او به یادگار دارد. همسر شهید می‌گوید هر سال به خاطر بچه‌ها نمی‌توانستم به سفر اربعین بروم. یک‌بار همسرم گفت: «من تمام ثواب زیارت و پیاده‌روی‌ام را برای تو می‌گذارم و به نیت تو به این سفر می‌روم…» امسال هم برنامه‌ریزی کرد برای پیاده روی اربعین برود، اما قسمتش بود به جای حرم، صاحب حرم را زیارت کند. 

حسن آقا در سال ۱۳۹۴ در سازمان بسیج مستضعفین مشغول کار شد و همان سال هم به خواستگاری من آمد. پدرم آن زمان در سازمان بسیج مستضعفین شاغل بود. (ایشان چند سال پیش بازنشسته شد).

همسرم هم آنجا مشغول کار بود. یکی از دوستان مشترک پدرم و حسن آقا واسطه این آشنایی و ازدواج شد. پدرم در محل کار چند جلسه با حسن آقا صحبت کرد و ارزیابی‌های اولیه را انجام داد بعد با خانواده مطرح کرد و قرار شد او برای آشنایی اولیه منزل ما بیاید. چون خانواده حسن آقا ساکن شهر قم بودند برای همین اولین جلسه خواستگاری در اسفند ۱۳۹۴ همراه خواهر بزرگ‌شان که در تهران زندگی می‌کرد انجام شد.

تصمیم بر این شد هر دو فکرهای‌مان را کنیم و اگر تا حدودی موافق بودیم با هم بیشتر آشنا شویم. بقیه موارد به بعد از تعطیلات عید نوروز موکول شد. همچنین قرار گذاشتیم جلسات آشنایی و مشاوره را برویم تا نهایتاً تصمیم قطعی را بگیریم. 

آن موقع من هنرجوی رشته سینما در حوزه هنری بودم و خیلی شک داشتم جواب مثبت بدهم یا ندهم. برای همین یک وقت‌هایی جوابم مثبت و یک وقت‌هایی هم جوابم منفی می‌شد ولی، چون پدرم هم نظامی و پاسدار بود برای همین آشنایی با این شغل را داشتم و پاسدار بودن حسن آقا نمره مثبتی برایشان بود.

نهایتاً چطور همسفر زندگی یک شهید شدید؟

راستش یک موقع‌هایی دو دل می‌شدم و می‌خواستم به حسن آقا جواب منفی بدهم تا اینکه یک روز به یکی از دوستانم که از من بزرگ‌تر بود، ماجرای خواستگاری‌ام را تعریف کردم. به دوستم گفتم می‌خواهم جواب منفی بدهم. ناگهان دوستم گفت عکسی از او داری؟ من هم عکسی از حسن آقا داشتم که به دوستم نشان دادم. دوستم با دیدن عکس به من گفت: «این خیلی شبیه شهداست! انگار شهید زنده هست. اگر به او جواب منفی بدهی و فردا روزی شهید شد، آن وقت خبر شهادتش را شنیدی، غصه می‌خوری که چرا به او جواب منفی دادی.» امروز ۹ سال از آن حرفی که دوستم به من زده بود می‌گذرد و حسن آقا شهید شد و من هم همسر شهید شدم. بعد از ازدواج، حسن آقا برایم تعریف کرد دوست داشت داماد حضرت زهرا (س) شود.

برای همین ۴۰ روز سحرگاه به زیارت حرم حضرت معصومه (ع) رفته و دعا کرده بود که یک دختر خوب از خانواده‌ای خوب نصیبش شود. در دوران آشنایی هم او به من می‌گفت من هرچه در زندگی داشته باشم، کار و تلاشم برای آرامش همسر و فرزندانم هست. واقعاً در زندگی همینطور بود و در همه چیز اولویتش من و بچه‌ها بودیم. در خرید، در راحتی و رفع نیاز‌های منزل و غیره… 

چه سالی با شهید عقد کردید؟

ما دوم خرداد ۱۳۹۵ به مناسبت نیمه شعبان با هم عقد کردیم و اردیبهشت ۱۳۹۶ مراسم عروسی‌مان بود و زندگی مشترک را با هم شروع کردیم. دو دختر به نام‌های سلاله و سارا داریم که سلاله متولد مرداد ۱۳۹۸ و سارا متولد اسفند ۱۴۰۱ هست. 

گویا شهید عکس شهادتش را خودش انتخاب کرده بود؟ 

بله، حسن آقا در تمام طول زندگی‌مان همیشه به شهادت فکر می‌کرد و هر وقت می‌خواستیم از او عکس بگیریم، می‌گفت: «طوری از من عکس بگیرید که وقتی شهید شدم به درد حجله شهادتم بخورد!» حتی یک عکس از حسن آقا هست که در محل کارش انداخته بود که دقیقاً مربوط به چند روز قبل از شهادتش هست.

دوستانش بعد از شهادتش برایم آوردند و تعریف کردند: «ما همه آن روز داشتیم عکس می‌انداختیم. وقتی نوبت حسن آقا شد، ایشان گفتند خوب بیندازید قشنگ در عکس بیفتم! وقتی شهید شدم و خواستند از این عکس استفاده کنند، آبرویم نرود.» 

 حتی هنگام خواستگاری که در دوران دفاع از حرم بود، حسن آقا به من گفت می‌خواهم سوریه بروم و ممکن هست شهید شوم. با سوریه رفتنم مشکلی ندارید؟ من در پاسخ به ایشان گفتم: «نه با رفتن شما به سوریه مشکلی ندارم. قسمت هر چه باشد همان اتفاق می‌افتد.» او درخواست برای اعزام به سوریه هم داده بود، منتها مسئولش فرم وی را پاره کرده و گفته بود: «شما تازه عقد کردید و نمی‌توانید بروید.»

بعد‌ها که جنگ سوریه به اتمام رسید و داعش از سوریه بیرون رفت، حسن آقا می‌گفت: «ببین جنگ سوریه تمام و راه شهادت ما هم بسته شد. من نرفتم بجنگم و شهید بشوم.» برای همین خیلی غصه می‌خورد.

یک‌بار به او گفتم ناراحت نباش قطعاً اگر قسمت شما شهادت باشد خدا شما را برای یک روز بزرگ و یک جنگ بزرگ نگه داشته هست. ما هم هنوز یک جنگ اصلی داریم و آن هم مبارزه با اسرائیل هست. آنجا خیلی‌ها باید بروند و شهید شوند تا بتوانیم اسرائیل را نابود کنیم و نابودی‌اش را ببینیم. 

از ویژگی‌های حسن آقا چه تعریفی دارید؟

حسن آقا نماز و روزه‌هایش را از خیلی قبل از سن تکلیف شروع کرده بود. در دوران نوجوانی هم با دوستان هم محلی یک هیئت کوچک برای بچه‌ها و نوجوان‌های محله تشکیل داده بودند. در ایام محرم مراسم عزاداری برگزار می‌کردند تا اینکه بعد‌ها هم حسن آقا از اعضای فعال پایگاه بسیج محله شد. حتی بعد از ازدواج و مستقر شدنش در تهران هم هربار که قم می‌رفتیم حسن آقا سعی می‌کرد به محله و مسجد قدیمی‌شان برود و آنجا در مراسم شرکت کند. 

یک نکته دیگر درباره ارادت شهید به اهل بیت و خصوصاً امام حسین (ع) رفتن هر ساله او به سفر معنوی اربعین هست. هر سال به نجف می‌رفت و از آنجا پیاده راهی کربلا می‌شد. هر سال هم اصرار می‌کرد پدر و مادر مرا با خودش ببرد. گاهی هم که پدر و مادرم می‌گفتند نمی‌توانیم امسال بیاییم، حسن آقا خیلی اصرار می‌کرد اگر هر مشکلی دارید من حلش می‌کنم. یک‌بار به حسن آقا گفتم دلیل اصرار زیاد شما برای بردن آنها چیست؟ او در جوابم گفت: «آن‌ها گذرنامه معنوی من هستند. من پدر و مادر را با خود می‌برم که واسطه شوند و به واسطه آنها امام حسین (ع) من را بخرد و من را در این مسیر راه دهد.» 

شما هم همراه شهید برای اربعین می‌رفتید؟

 من با اینکه مسیر پیاده‌روی اربعین را دوست داشتم، اما به خاطر بچه‌ها برایم سخت بود. برای همین می‌ماندم و شرکت نمی‌کردم. به همسرم می‌گفتم خوش به سعادتت که هر سال می‌توانی بروی و در مراسم پیاده‌روی اربعین شرکت کنی. خوش به حالت که به زیارت امام حسین (ع) مشرف می‌شوی. 

 حسن آقا در جواب می‌گفت: «من تمام ثواب زیارت و ثواب پیاده‌روی‌ام را می‌گذارم برای تو، من هر سال به نیت تو می‌روم.» حتی امسال هم برنامه‌ریزی کرده بود چطور برود. من سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم امسال دیگر نرو، ولی دلم راضی نمی‌شد نگذارم برود. آخر سر با شهادتش به زیارت آقا اباعبدالله (ع) رفت. 

از جنگ ۱۲ روزه بگویید، آن روز‌ها کجا بودید؟

خانواده من روز یک‌شنبه ۲۵ خرداد یعنی روز سوم جنگ تصمیم گرفتند از تهران بیرون بروند. چون خواهرم خیلی مضطرب بود و بسیار از سر و صدای حملات موشکی می‌ترسید. ما اصالتاً اهل مازندران و شهر آمل هستیم، پدرم آنجا خانه دارد. حسن آقا وقتی شنید که قرار هست خانواده من به آمل بروند به من هم اصرار کرد با بچه‌ها حتماً بروم. من دلم نمی‌خواست بروم ولی او می‌گفت هم دختران‌مان سلاله و سارا از سر و صدا‌ها می‌ترسند و استرس می‌گیرند و هم اینکه ممکن هست شرایط طوری شود که من شب‌ها نتوانم منزل بیایم. اگر شما تنها باشید دائماً باید نگران شما باشم. روز آخر زودتر از محل کار آمد تا من و بچه‌ها را راهی کند. وقتی می‌خواستیم برویم، گفت ان‌شاءالله من هم زود پیش شما می‌آیم. بروید خوش بگذرانید! حسن آقا همیشه در بحران‌ها به من می‌گفت: «مادر ستون خانه هست. تو باید محکم باشی که بچه‌ها به هم نریزند.»

همچنین همسرم می‌گفت تو قوت قلب من هستی. در لحظه‌های آخر که داشتم از منزل‌مان بیرون می‌آمدم دائم به این فکر می‌کردم که این بار برگردم منزل با چه حالی برمی‌گردم؟ دائم مستندی که سال‌ها پیش در مورد جنگ تحمیلی هشت ساله شنیده بودم در ذهنم مرور و تداعی می‌شد. در آن مصاحبه تصویری که از تلویزیون پخش شده بود، یک نفر تعریف می‌کرد وقتی عراق به ایران حمله کرد، آنها ساکن خرمشهر بودند.

وقتی داشتند از منزل‌هایشان خارج می‌شدند یک ظرف قورمه سبزی در یخچال داشتند. می‌گفت به مادرم گفتم این ظرف را هم ببریم. مادر گفت نه چند روز دیگر برمی‌گردیم و قورمه سبزی را می‌خوریم. اما هشت سال بعد برگشتیم. وقتی نشستم در ماشین و ماشین حرکت کرد، برگشتم از شیشه عقب حسن آقا را نگاه کردم و برایش دست تکان دادم. به او گفتم یک هفته بیشتر شمال نمی‌مانم، زود بیا دنبالم. نمازهایم را شکسته می‌خوانم تا دنبالم بیایی. 

چطور از شهادت‌شان با خبر شدید؟

هر روز با همسرم تماس داشتیم. چون او اجازه نداشت موبایل سرکار ببرد، از تلفن محل کار با من تماس می‌گرفت. شب آخر قبل از شهادت، همسرم منزل بود. از آنجا تماس تصویری گرفتیم تا بچه‌ها را ببیند.

دوشنبه دوم تیرماه این اتفاق افتاد و سازمان بسیج مستضعفین با حملات موشکی رژیم غاصب صهیونیستی مورد حمله قرار گرفت. آن روز حسن آقا با من تماس نگرفت و من هم گذاشته بودم به حساب اینکه سرش شلوغ هست و فرصت نکرده هست تماس بگیرد. تا اینکه خودم نزدیک ظهر زنگ زدم، ولی جواب نداد. البته آن ساعت که من تماس گرفته بودم ساختمان سازمان بسیج مستضعفین مورد اصابت قرار گرفته بود، ولی من بی‌خبر بودم. هر چه زمان بی‌خبری‌ام بیشتر می‌شد نگران‌تر می‌شدم. اخبار را دائم چک می‌کردم، ولی خبری نبود. سعی می‌کردم به خودم دلداری بدهم که چیزی نیست و اتفاقی نیفتاده هست. حوالی شش غروب همان روز دوشنبه یکی از دوستانم تلفن کرد. او می‌دانست سازمان بسیج را زده‌اند. وقتی دید خبر ندارم حرفی نزد. ساعت ۵/۱۰ شب خانم شهید قلی‌زاده تماس گرفت. شماره ایشان را که دیدم، دلم یکدفعه ریخت. فهمیدم خبری شده هست.

او گفت: «حسن آقا، آقای قلی‌زاده و آقای موسویان همراه چند نفر دیگر زیر آوارند.» باورم نمی‌شد. زندگی روی سرم خراب شد. مدام فکر می‌کردم الان آنها را بیرون می‌آورند. برای دلداری به خودم می‌گفتم آن سه نفر «حسن آقا، آقای قلی‌زاده و آقای موسویان» مثل همیشه از این اتفاق یک ماجرا می‌سازند و سر به سر هم می‌گذارند. فکر می‌کردم نهایتاً دست و پای‌شان شکسته هست. چقدر حسن آقا می‌خواهد خودش را برایم لوس کند تا نازش را بکشم! دلم می‌خواست زنگ بزنم و تلفنی به او بگویم مگر قرار نبود مراقب خودت باشی؟…، اما باید بگویم تمامی این حرف‌ها خیالات من بود. آن شب تا صبح هیچ کدام نخوابیدیم، حتی روز سه‌شنبه که سازمان بسیج مستضعفین رفتم هنوز باورم نمی‌شد دیگر حسن آقا را ندارم. با اینکه می‌دانستم قطعاً خبر خوشی از این آوار‌برداری نمی‌شنوم، اما امیدوارانه برای آینده خیال پردازی و دعا می‌کردم برای سلامت خودش و دوستانش که زنده از زیر آوار بیرون بیایند. 

نکته‌ای هست که دوست دارید آن را هم بگویید؟

باید بگویم من در این اتفاق فقط همسرم را از دست ندادم، من یک دوست، همراه و رفیق از دست دادم. ما خیلی با هم حرف می‌زدیم. من همیشه در تمامی کارهایم از او مشورت می‌گرفتم. کار دیزاین انجام می‌دهم (گل آرایی و بادکنک آرایی). او در تمام مراحل کار همراهم بود و پشتیبانی می‌کرد. برای تمام امور کاری‌ام با همسرم مشورت می‌کردم. همیشه سعی می‌کرد هرجایی که می‌تواند به من کمک کند. از کار‌های خانه و حتی پخت غذا گرفته تا کار‌هایی که مربوط به کسب و کارم بود، حسن آقا همیشه کنارم و دوشادوشم بود.

اصلاً نمی‌دانم قبل از او چطور زندگی می‌کردم. برای من و بچه‌ها این فراق خیلی سخت هست، ولی خوشحالم به آرزویش رسیده هست. خوشحالم از اینکه حسن آقا به جایی رسیده که همیشه می‌خواست و می‌دانم که زنده هست و کنار ماست. می‌دانم که ما را می‌بیند، ولی حضور فیزیکی نداشتنش کنار ما آزارم می‌دهد و دلتنگم می‌کند. 

 یک وقت‌هایی وسط گریه‌هایمان به یاد شوخی‌هایش می‌افتیم و می‌خندیم. آنقدر که حسن آقا شوخ طبع و خنده‌رو بود. همکارانش که در موردش حرف می‌زنند، بیشتر از شوخ طبعی‌اش برای ما صحبت می‌کنند.

منبع: جوان

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شاه‌کلید شهید «مهدی‌پور» برای کسب توفیق زیارت اربعین

شاه‌کلید شهید «مهدی‌پور» برای کسب توفیق زیارت اربعین بیشتر بخوانید »

الگوی خانواده‌دوستی شهید «علیرضا لطفی» به روایت همسرش

الگوی خانواده‌دوستی شهید «علیرضا لطفی» به روایت همسرش


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید والامقام «علیرضا لطفی»، جانشین سازمان اطلاعات فراجا بود که در حمله ارتش تروریستی رژیم صهیونیستی به ساختمان این سازمان در دفاع مقدس ۱۲ روزه، به شهادت رسید. سردار لطفی را از ماجرای مقابله با فتنه سال ۸۸ می‌شناختیم، آن زمان که در مسند اطلاعات فاتب (فرماندهی انتظامی تهران بزرگ) بود و روحیات او نشان می‌داد این‌بار در این نبرد حق و باطل، شهادت حق اوست.

مردی که همیشه آرزو داشت پایان زندگی‌اش با شهادت رقم بخورد و این خواسته را بار‌ها بر زبان آورد. همسرش چنین روایت می‌کند: «گاهی که صحبت از شهادت می‌کرد، به او می‌گفتم: می‌ترسم روزی شهید شوی و از دستت بدهم. اما او تنها لبخندی آرام می‌زد و می‌گفت: از خدا خواسته‌ام پایان زندگی‌ام با شهادت باشد. می‌خواهم سرپا و در حال خدمت به شهادت برسم. با این حال تأکید می‌کرد، شهادت آسان نیست و می‌گفت: شهید شدن فقط آرزو نیست، خدا باید انتخاب کند. همه آرزو می‌کنند، اما خدا هر کسی را شهید نمی‌کند. او باور داشت زندگی باید شهیدوار باشد تا پاداشش شهادت باشد و در عمل نیز چنین زیست.» این روایت صمیمانه برگرفته از گفت‌وگوی ما با همسر سردار شهید علیرضا لطفی، جانشین سازمان اطلاعات فراجاست. با هم بخوانیم.

همسری و همسنگری

من و شهید لطفی ۳۱ سال با هم زندگی مشترک داشتیم. آشنایی ما به زمانی برمی‌گردد که من دانشجو بودم و ایشان در تهران مشغول به کار بود. من همسایه خواهرشان بودم و از همانجا این آشنایی ما شروع و به ازدواج ختم شد. از آن زمان تاکنون ۳۱سال هست در تهران زندگی می‌کنم. همان ابتدا به من گفت: «وقتی با کسی همراه می‌شوی، باید سختی‌های مسیر او را هم بدانی و بپذیری.» من هم می‌دانستم که زندگی با یک نظامی بودن سختی‌های خودش را دارد. برای همسر یک نظامی بیشتر از همسربودن باید همسنگر باشی. چون مأموریت‌ها و نبودن‌های‌شان زیاد هست و بخش بزرگی از کار‌های زندگی، چه داخل خانه و چه بیرون، روی دوش همسران‌شان می‌افتد. 

شغلش را سخت می‌دانست، اما با عشق و علاقه راهش را انتخاب کرده بود. با اینکه رتبه برتر کنکور بود، اما مسیر دیگری را انتخاب کرد و با علاقه شدید تصمیم گرفت پلیس شود. همیشه می‌گفت: «من به کاری که انجام می‌دهم باوردارم و وقتی به چیزی اعتقاد پیدا کنم، تا آخر راه پای آن می‌ایستم.» اعتقاد داشت هر جا کشور نیاز داشته باشد، باید خدمت کرد. فرقی نمی‌کرد زاهدان باشد یا خوزستان و… او همیشه آماده خدمت بود. 

رزمنده ۱۴ ساله روز‌های جنگ

شهید لطفی از همان نوجوانی روحیه جبهه و جهاد داشت. وقتی فقط ۱۲، ۱۳ ساله بود، اصرار داشت به جبهه برود. یک‌بار حتی به زور خودش را به منطقه رسانده بود. در حدود ۱۴، ۱۵ سالگی دوباره به جبهه رفت و با امضای خودش ثبت‌نام کرد و راهی جبهه شد. او در اواخر جنگ برای مدتی به جبهه اعزام شد و به عنوان سرباز در همان روز‌های پایانی جنگ حضور داشت. جنگ که تمام شد، دوباره به دانشگاه بازگشت و مسیر تحصیلی‌اش را ادامه داد. رشته تحصیلی‌اش حقوق بود و تا مدارج عالی ادامه داد. آخرین مدرک او دکترا بود. 

مهم‌ترین شاخص‌اش ایمان بود

مهم‌ترین ویژگی شهید لطفی ایمان و اعتقاداتش بود. برای همسرم خیلی مهم بود، نمازش حتماً اول وقت باشد. ایشان فردی مذهبی بود و همینطور هم زندگی می‌کرد. زندگی بسیار ساده‌ای داشت، بسیار مهربان و آرام بود. آرامش و متانتش به‌قدری جاذبه داشت که هر کسی حتی در همان برخورد اول جذبش می‌شد. فرقی نمی‌کرد مقابل او فردی بزرگ باشد یا کوچک، همیشه با احترام رفتار می‌کرد و همه عاشقش می‌شدند. شهید لطفی اغلب خیلی کم در خانه بود، اما هر وقت می‌آمد، بهترین خودش را برای ما می‌گذاشت. با وجود خستگی زیاد، در خانه با روی خوش و انرژی بالا کنارمان بود. همین چند ساعت یا حتی نیم ساعتی که وقت می‌گذاشت، آنقدر با کیفیت و پرمحبت بود که جای نبودن‌های چند روزه‌اش را پر می‌کرد. با اینکه شغل بسیار سختی داشت، هیچ‌وقت سختی‌های کارش را به خانه نمی‌آورد. هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد ما بفهمیم چه رنج‌ها و مشکلاتی را تحمل می‌کند. بعداً خودش با علاقه و آرامش از مأموریت‌ها تعریف می‌کرد، اما طوری می‌گفت که ما فقط جنبه‌های خوب آن را ببینیم. 

برای زندگی‌اش برنامه‌ریزی داشت

شهید لطفی همیشه با من حتی مهربان‌تر از بچه‌ها بود. با اینکه خیلی خسته می‌شد، هیچ‌وقت نمی‌خواست خستگی‌اش را به ما نشان بدهد. می‌گفت: «لباس بپوش، بریم جایی که دوست داری قدمی بزنیم.» یعنی با وجود خستگی، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت، خوشحالی ما بود. آنقدر خوب رفتار می‌کرد، حتی نمی‌شد به نبودن‌هایش اعتراض کنیم. مثلاً اگر مدتی در مأموریت بود، وقتی برمی‌گشت با شوخی و خنده وارد خانه می‌شد. بچه‌ها که گاهی می‌گفتند: «بابا چند روزه نیامده»، به محض اینکه او را می‌دیدند و با خنده و محبت‌هایش روبه‌رو می‌شدند، همه دلتنگی‌ها را فراموش می‌کردند. او بلد بود با همان لحظات کوتاه حضورش طوری رفتار کند که هیچ ناراحتی باقی نماند و فقط شادی و آرامش در خانه بماند. 

شهید لطفی حتی وقتی در مأموریت بود، دائم با تلفن تماس می‌گرفت و از حال و روز بچه‌ها باخبر می‌شد. انگار در تمام مراحل زندگی همراهشان بود. با دخترم صحبت می‌کرد، از معلمش خبر می‌گرفت، با شوخی و خنده حالش را می‌پرسید. حتی زمانی که دخترم کلاس پنجم بود، شعر‌های کتاب فارسی‌اش را همراه او حفظ می‌کرد. مسابقه می‌گذاشتند هر کس زودتر شعر را حفظ کند برنده شود و جایزه بگیرد. همه شعر‌های کتاب فارسی دخترم را خودش هم حفظ بود، فقط برای اینکه او را همراهی کند. 

با دختر بزرگ‌مان که مهندس کامپیوتر هست هم خیلی همراه بود. مطالعه می‌کرد، به‌روز بود و نمی‌گذاشت از آخرین اطلاعات عقب بماند. آنقدر مطالعه داشت که در هر موضوعی حرفی برای گفتن پیدا می‌کرد. همیشه تأکید داشت زمان خیلی ارزشمند هست. برخلاف ما که شاید دوست داشتیم بنشینیم و تلویزیون ببینیم یا استراحت کنیم، او هیچ‌وقت بیشتر از چهار ساعت نمی‌خوابید. تمام زندگی‌اش برنامه‌ریزی‌شده بود و سعی می‌کرد از هر لحظه بهترین استفاده را ببرد. همیشه می‌گفت: «خدا کند ۲۴ساعت شبانه‌روز برای ما بیشتر باشد، چون برای انجام کارهایم وقت کم می‌آورم.»

شهید لطفی وقتش را هدر نمی‌داد. از هر لحظه به بهترین شکل استفاده می‌کرد. من با چشم خودم دیدم چطور از عمرش بهره می‌برد. در خانه همیشه بهترین حالت خودش را برای ما می‌گذاشت. حتی اگر چند روز نخوابیده و از مأموریت خسته برمی‌گشت، بازهم لبخند به لب داشت و آرامش به خانه می‌آورد. شاید فقط در شرایط خاص، مثل روز‌های جنگ، یک‌بار خستگی را روی چهره‌اش دیدم.

با اینکه وقتش خیلی محدود بود، اما همیشه سعی می‌کرد برای ما و بچه‌ها زمانی هرچند کوتاه بگذارد. مسافرت‌های ما معمولاً یک‌روزه یا دو روزه بود. مثلاً همینطور تصمیم می‌گرفتیم به مشهد برویم؛ پنج‌شنبه راه می‌افتادیم و جمعه شب یا صبح برمی‌گشتیم. اما همان سفر کوتاه را هم از ما دریغ نمی‌کرد، فقط برای اینکه حال بچه‌ها خوب شود. خیلی وقت‌ها که زودتر به خانه می‌رسید، عصر‌های پنج‌شنبه دخترم را برای پیاده‌روی می‌برد. با هم تا تجریش قدم می‌زدند، در راه با هم حرف می‌زدند و صمیمی می‌شدند. آنجا نماز عصر و مغرب را با هم به جماعت می‌خواندند و بعد دوباره برمی‌گشتند. بعضی وقت‌ها ساعتی را فقط به قدم زدن و گفت‌و‌گو با فرزندان اختصاص می‌داد. 

«باید و نباید» در کار نبود!

شهید لطفی در تربیت بچه‌ها هیچ‌وقت روش اجبار را انتخاب نکرد. همیشه با مهربانی و صمیمیت با آنها صحبت می‌کرد. بچه‌ها به‌ویژه دختران‌مان، به شدت پدرشان را دوست داشتند و او را الگوی خودشان قرار می‌دادند. بیشترین تأکیدش روی نماز اول وقت بود. به دختر‌ها می‌گفت: «اولین تکلیف، نماز هست.»، اما هیچ‌وقت به زور یا اجبار نگفت؛ خودش آنقدر زیبا انجام می‌داد که بچه‌ها از او یاد بگیرند. 

نماز را آن‌قدر زیبا و با صدای خوش می‌خواند که حتی اگر میهمان هم در خانه بود، بلند می‌شد و نمازش را می‌خواند. واقعاً انگار به میهمانی خدا می‌رفت. بعد از نماز دعا می‌کرد و همیشه دختر کوچکم را هم کنار خودش می‌خواست تا همراهش نماز بخواند. همین رفتار‌ها باعث شد حالا دخترم هر وقت نماز می‌خواند، به یاد پدرش می‌افتد و اشک می‌ریزد. هیچ‌وقت در درس‌خواندن‌شان مشکلی پیش نیامد، چون پدرشان از همان کودکی خیلی وقت می‌گذاشت تا با شیوه‌ای خاص و صمیمی کنارشان باشد. از سه‌سالگی هر شب برایشان قصه تعریف می‌کرد؛ قصه‌هایی که غالباً ساخته ذهن خودش بودند. حتی وقتی مأموریت بود، تلفنی برایشان قصه شب تعریف می‌کرد. در این قصه‌ها مسائل و مشکلات واقعی زندگی را در قالب شخصیت‌های خیالی مطرح می‌کرد تا بچه‌ها خودشان فکر کنند و به نتیجه برسند. سبک پدرشان هیچ‌وقت «باید و نباید» نبود؛ بلکه با قصه و گفت‌و‌گو، راه درست را نشان می‌داد. همین تربیت باعث شد دخترم در دانشگاه با اینکه تنها چادری کلاس بود، چادرش را با افتخار انتخاب کند. باور و علاقه قلبی‌اش به حجاب از درون خودش شکل گرفت. 

دخترمان زودتر از ما رفت

فوت دخترمان در سال گذشته یکی از سخت‌ترین امتحان‌هایی بود که در زندگی‌مان اتفاق افتاد. واقعاً داغ بزرگی بود. من خیلی ناراحت بودم، اما شهید لطفی همیشه با آرامش می‌گفت: «خدا وقتی بخواهد پدر و مادر را امتحان کند، سخت‌ترین امتحانش را با فرزندانشان می‌گیرد.» او هیچ وقت از این موضوع عصبانی یا گلایه‌مند نشد. می‌گفت: «فرزند امانتی از طرف خداست. همان خدایی که به ما داده، زمان گرفتنش را هم خودش تعیین می‌کند، نه ما.» همیشه تأکید داشت، نباید در برابر خواست خدا، چون و چرا کنیم، چون خدا بهتر از ما مصلحت را می‌داند. برای دخترش گریه می‌کرد، اما نه از روی شکایت، بلکه مثل اشک‌هایی که برای امام حسین (ع) در زیارت عاشورا می‌ریخت. همیشه می‌گفت: «این دنیا فقط گذرگاه هست. همه ما روزی خواهیم رفت، یکی زودتر و یکی دیرتر. این بار فقط نوبت دخترمان بود که زودتر از ما رفت.» با همین نگاه ایمانی و تسلیم به تقدیر الهی توانست با داغ بزرگ دخترمان کنار بیاید و برای ما هم آرامش ایجاد کند. دخترمان در ایام محرم از دنیا رفت، خودش هم می‌گفت: «این سیاه‌پوشی‌ها برای امام‌حسین هست، نه فقط به خاطر دخترمان.» وابستگی شدیدی به فرزندان داشت، اما با وجود آن وابستگی، دائم تکرار می‌کرد، همه چیز امانت خداست. 
 
می‌ترسم از دستت بدهم!

همیشه آرزو داشت آخر مسیر زندگی‌اش با شهادت باشد و همین را بار‌ها به زبان می‌آورد. گاهی که درباره شهادت صحبت می‌کرد، من می‌گفتم: «می‌ترسم روزی شهید شوی و از دستت بدهم.»، اما او با لبخند جواب می‌داد و هیچ چیز نمی‌گفت، فقط آرام می‌خندید. می‌گفت: «من از خدا خواسته‌ام آخر زندگی‌ام با شهادت تمام شود. هیچ وقت نمی‌خواهم بستر بیماری را ببینم؛ می‌خواهم سرپا و در حال خدمت به شهادت برسم.»

هرچند این آرزو در دلش بود، اما تأکید می‌کرد شهادت آسان نیست. می‌گفت: «شهید شدن فقط آرزو نیست، خدا باید انتخاب کند. همه آرزو می‌کنند، اما خدا هر کسی را شهید نمی‌کند.» او باور داشت زندگی باید شهیدوار باشد تا پاداشش شهادت باشد و واقعاً هم خودش اینگونه زندگی کرد. من همیشه می‌گفتم: «خیلی زود هست، خیلی دلم می‌خواهد کنارت بمانم.» ولی در نهایت می‌دانستم جز شهادت چیزی برای او شایسته نیست. چون از ابتدا زندگی‌اش رنگ و بوی شهادت داشت. 

خادم اربعین حسینی

در مورد زیارت کربلا هم با اینکه چند بار رفت، اما بیشتر حضورش در خدمت به زائران امام حسین (ع) در اربعین بود. او معمولاً به مرز مهران می‌رفت. در موکب‌ها به زائران خدمت می‌کرد. غذا می‌داد و بیش از هر چیز از هم‌صحبتی با مردم و کمک به آنها لذت می‌برد. هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد؛ از حل مشکلات زائران گرفته تا کمک در امور گذرنامه و هماهنگی‌ها. برایش مهم بود زائران راحت و با آرامش سفر کربلا را تجربه کنند. در همان موکب‌ها می‌خوابید، روحیه اجتماعی قوی داشت و بودن در کنار مردم و خدمت کردن به آنها از علاقه‌های اصلی‌اش بود. شهید لطفی خیلی مردم‌دار بود. همیشه پای حرف‌های مردم می‌نشست، به درد‌دل‌شان گوش می‌داد و با آنها همراه می‌شد. اما آخرین سفر کربلای ما هم درست چند روز قبل از شروع جنگ بود. ما حدود ۲۰خرداد به همراه او سه روز به کربلا رفتیم و قبل از ۲۳خرداد برگشتیم. نمی‌دانستم آن سفر، آخرین زیارت مشترک ما قبل از شهادتش خواهد بود. 

اشک برای حاج‌قاسم

وقتی حاج‌قاسم سلیمانی به شهادت رسید، شهید لطفی خیلی متأثر شد. بار‌ها اشک می‌ریخت و می‌گفت: «خوش به حالش! آدمی که اینطور شهید شود و با این عظمت و شکوه تشییع شود، نشان از عزتی هست که خدا به او داده هست.» از آن روز‌ها بود که حسرت شهادت در دلش بیشترهم شد. وقتی خودش به شهادت رسید، درست همانگونه که آرزو داشت، مراسمی باشکوه در تهران برگزار شد. مردم در میدان انقلاب او را بدرقه کردند. صحنه‌ای پرعظمت و پرشور، درست مثل آنچه همیشه آرزو می‌کرد. بعد از آن پیکرش به ارومیه منتقل شد. 

شهید لطفی خودش وصیت کرده بود در ارومیه دفن شود. یکی از دلایلش این بود که دخترشان هم آنجا آرام گرفته بود. بار‌ها گفته بود: «وقتی دخترم آنجاست، من هم دوست دارم کنار او باشم.» به احترام خواسته‌اش و به‌خاطر حضور خانواده و اقوام، پیکرش در همانجا دفن شد. مزار ایشان در آرامگاه شهدای اقتدار ارومیه قرار دارد. در آن قطعه فقط ۱۲شهید به خاک سپرده شده‌اند و همه مردم منطقه ایشان را می‌شناسند. 

ما هم کنارت می‌مانیم

کمی بعد از بازگشت‌مان از آخرین سفر کربلا، جنگ شروع شد. آن روز‌ها او نیمه شب‌ها می‌رفت و دیگر به خانه برنمی‌گشت. گاهی فقط یک یا دو ساعت می‌آمد تا لباس عوض کند و دوباره برود. 

در آن روز‌ها ما همیشه در اضطراب و استرس بودیم. بسیاری از اطرافیان خانه‌هایشان را ترک کرده بودند، اما ما تصمیم گرفتیم بمانیم. به او گفتیم: «تا وقتی تو اینجایی، ما هم کنارت می‌مانیم.» خودش هم زیاد اصرار به رفتن نکرد و ما در کنارش ماندیم. می‌گفت: «من هستم، شما هم نگران نباشید.» تا روز آخر همینطور ما را دلگرم می‌کرد. 

در همان روز‌های سخت جنگ، دائم روحیه می‌داد و می‌گفت: «چیزی نیست، ما قوی‌تر از دشمن هستیم. نترسید.» حتی وقتی خبر شهادت فرماندهان بزرگی مثل سرداران حاجی‌زاده، سلامی، باقری، تهرانچی و محرابی رسید، خیلی ناراحت شد، اما چیزی به زبان نیاورد. در روز‌های آخر، شاید فقط هرچند روز یک‌بار برای چند ساعت به خانه می‌آمد. آن هم معمولاً نیمه‌شب بود. سه شب متوالی همینطور آمد؛ فقط یکی، دو ساعت می‌ماند و دوباره می‌رفت. 

گاهی بچه‌ها خواب بودند، اما وقتی صدای باز شدن در را می‌شنیدند، بیدار می‌شدند. با شوخی و خنده به آنها می‌گفت: «نه، بروید بخوابید.» بعد کنارشان می‌نشست، سرشان را نوازش می‌کرد و می‌بوسید. همیشه سعی می‌کرد به بچه‌ها آرامش بدهد و می‌گفت: «هیچ اتفاقی نمی‌افتد، شما فقط نگران نباشید.»

با وجود دلتنگی فراوان، هر بار تأکید می‌کرد: «این روز‌های سخت هم تمام می‌شود و من جبران می‌کنم.» آرامشش و لبخندهایش تنها چیزی بود که در دل آن نگرانی‌ها، به ما امید می‌داد، هرچند خودش خیلی کمتر در خانه بود. 

توکل کن!

آخرین بار که همسرم را دیدم، شب قبل از شهادتش بود. آن شب بمباران و صدای پدافند خیلی شدید بود. او گفت: «بگذار یک ساعت بخوابم.» خودش کمی خوابید، اما من اصلاً خوابم نبرد. بعد از یک ساعت بیدار شد و برای رفتن آماده شد. وقتی می‌خواست برود، بچه‌ها خواب بودند. چون شب قبل دیر خوابیده بودند، نتوانستند بیدار شوند. او آرام سرشان را بوسید و خداحافظی کرد. بعد هم رو به من کرد، خداحافظی کرد و با چهره‌ای خندان گفت: «نگران نباش، همه چیز به خدا سپرده‌ایم. فقط توکل کن.» من با اصرار می‌گفتم: «مواظب خودت باش، بچه‌ها تنها هستند.»، اما باز هم با لبخند فقط گفت: «نگران نباش.»

مگر نمی‌گویند شهدا زنده‌اند؟

بعد از آن آخرین خداحافظی، من دیگر تماسی با او نگرفتم. همیشه خودش گفته بود در مأموریت نباید نگران شوید، گاهی گوشی‌ها در دسترس نیست. من فقط یک شماره از راننده‌اش داشتم. روز حادثه وقتی ساعت‌ها از او خبری نشد، نگران شدم. به هر شماره‌ای که داشتم زنگ زدم، اما هیچ پاسخی نگرفتم. بعد یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت: «نگران نباشید، جلسه هستند.».

اما کمی بعد خبر در فضای مجازی منتشر شد. همانجا، از طریق پیام‌ها و تماس‌های دیگران، متوجه شدم. باور کردنش برایم غیرممکن بود. تا لحظه‌ای که به معراج شهدا رفتیم، هنوز نمی‌توانستم بپذیرم آن خداحافظی آرام و ساده، آخرین دیدارمان بود و دیگر بازگشتی در کار نیست. وقتی به معراج شهدای تهران رسیدیم، حال ما و بچه‌ها بسیار بد بود. دخترم هم حال و روز بسیار بدی داشت. اما وقتی پیکر شهیدم را دیدم، ناگهان آرامشی عجیب به دلم نشست. سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و انگار همان لحظه خداوند صبری زیاد در وجودم قرار داد. حس کردم او به من آرامش داده هست. درست در همان لحظه باور کردم، هرچند جسمش دیگر کنارم نیست، اما روحش زنده هست و همیشه با ما خواهد ماند. بچه‌ها هم هر کدام واکنشی متفاوت داشتند. دختر بزرگم نتوانست به‌راحتی تحمل کند، اما دختر کوچکم دائم کنار پیکر پدرش می‌گفت: «بابا پاشو… بابا پاشو…» حتی امروز هم او مدام به من می‌گوید: «مامان، مگر نمی‌گویند شهدا زنده‌اند؟ پس بابای من زنده هست، همیشه پیش من هست. حضور بابا را همیشه حس می‌کنم.»

با خداچون و چرا نکنید!

همان روز‌های بعد از شهادتش، خیلی ناراحت بودم و مدام با خودم می‌گفتم چرا باید برود. اما بعد به یاد حرف‌های خودش افتادم. همیشه می‌گفت: «آرزوی من شهادت هست.» همان لحظه با خود گفتم: کسی که به آرزویش رسیده، باید برایش خوشحال شد، نه اینکه برایش غصه بخورم. این فکر آرامم کرد و دیگر، چون و چرا در مقابل تقدیر الهی نیاوردم. شهید لطفی همیشه می‌گفت: «هیچ‌وقت نباید در مقابل خدا، چون و چرا کرد. خدا مصلحت ما را بهتر می‌داند. او خودش زندگی را می‌دهد و خودش هم بازپس می‌گیرد.» بعد از فوت دخترمان هم همین جملات را تکرار می‌کرد. ابتدا تصور می‌کردم نمی‌توانم ادامه بدهم و زنده بمانم. اما دیدم خدا خودش صبر را عطا کرد.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

الگوی خانواده‌دوستی شهید «علیرضا لطفی» به روایت همسرش

الگوی خانواده‌دوستی شهید «علیرضا لطفی» به روایت همسرش بیشتر بخوانید »

ازخودگذشتگی شهیدان محدود به دفاع از سرزمین نیست

ازخودگذشتگی شهیدان محدود به دفاع از سرزمین نیست


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از خراسان رضوی، امیر سرتیپ دوم ستاد «محمدرضا معصومی» فرمانده منطقه پدافند هوایی شمال شرق امام رضا (ع) در یادواره شهدای نیروی پدافند هوایی ارتش و شهدای دفاع مقدس ۱۲ روزه که امروز (یکشنبه) به میزبانی منطقه پدافند هوایی شمال شرق امام رضا (ع) در مشهد برگزار شد، اظهار داشت: وظیفه خود می‌دانیم که راه شهدا را ادامه داده و این الگو‌های بی‌نظیر را سرمشق زندگی خود قرار دهیم. 

وی افزود: ۳۵ تن از کارکنان جان‌برکف نیروی پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای دفاع از کشور و مردم قدرشناس ایران اسلامی در تقابل با رژیم صهیونسیتی، به فیض شهادت رسیدند و در این میان، استان خراسان رضوی با افتخار، ۲ شهید از این قهرمانان را به ملت بزرگ ایران تقدیم کرد.

فرمانده منطقه پدافند هوایی شمال شرق امام رضا (ع) با تأکید بر ضرورت ترویج فرهنگ ایثار، جهاد، مقاومت و شهادت در جامعه، خاطرنشان کرد: شهدا نه تنها برای دفاع از سرزمین خود، بلکه برای حفظ ارزش‌های انسانی و اسلامی و همچنین اعتقادات جان خود را فدا کردند.

امیر معصومی در پایان گفت: همه ما مدیون خون پاک شهیدان هستیم و باید همواره قدردان مجاهدت‌های شهدا و همچنین صبر و استقامت خانواده‌های شهیدان باشیم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ازخودگذشتگی شهیدان محدود به دفاع از سرزمین نیست

ازخودگذشتگی شهیدان محدود به دفاع از سرزمین نیست بیشتر بخوانید »