دمشق

. ـ «امام محمدباقر (علیه‌السلام)»: مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهید…


.
ـ «امام محمدباقر (علیه‌السلام)»:
مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهیدَینِ وَ مَن قَتَلَ بین یَدیه عَدُوّاً لَنا كانَ لَه اَجرُ عِشرینَ شهیداً.

کسی که قائم(ع) ما را دریابد و در رکاب حضرتش کشته شود پاداش دو شهید را دارد و کسی که در رکابش یک دشمن ما را به قتل برساند پاداش بیست شهید را خواهد داشت. (بحار، ج ٥٢، ص ٣١٧)
 
 



منبع

martyr_gharib_tous95@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. ـ «امام محمدباقر (علیه‌السلام)»: مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهید… بیشتر بخوانید »

روش عجیب شهید هادی برای ریختن خجالت همسرش!

روش عجیب شهید هادی برای ریختن خجالت همسرش!


گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «با تو می‌مانم»زندگی داستانی شهید مدافع حرم، هادی باغبانی به روایت خانم مریم مهدی‌پور، همسر شهید است که با قلم خانم منصوره قنادیان نوشته شده است.

این کتاب که فاقد فصل‌بندی است در روایت خود سعی کرده زندگی مشترک هادی باغبانی و مریم مهدی‌پور را که سراسر عشق و علاقه، ایمان و معنویت و وظیفه‌مداری و تکلیف‌محوری بوده به نمایش بگذارد.

شهید هادی باغبانی مستندسازی بود که با گروهی مستندساز برای تصویربرداری از وقایع جنگ و جنایات تکفیری‌ها به سوریه رفت و در آخرین حمله نیروهای پیشروی سوریه در حومه دمشق در کمین تکفیری‌ها گرفتار شد و به شهادت رسید.

چند معرفی کتاب دیگرهم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «دوستت دارم به یک شرط»؛ / ۹۰

علت مخالفت مادر «پژمان موتوری» با ازدواجش چه بود؟

چند دقیقه با کتاب «کوچه‌باغ انار / به ماندنم عادت نکن»؛ / ۸۹

درجه استواری برای پاسداری که فوق‌لیسانس داشت!

چند دقیقه با کتاب «بی تو پریشانم»؛ / ۸۷

چرا اقوام «حمزه» از زیر تیر و ترکش نجاتش ندادند؟

چند دقیقه با کتاب «دلتنگ نباش»؛ / ۸۶

چرا روح‌الله را از تیم هجوم خط زدند؟!

چند دقیقه با کتاب «افرا»؛ / ۸۵

تنبیه توهین‌کننده به پیامبر اسلام با مشت و صابون!

چند دقیقه با کتاب «آزادسازی مهران»؛ / ۸۴

ادامه تولید برنامه «سلام صبح بخیر» برای جنگ روانی!

چند دقیقه با کتاب «اعزامی از شهرری»؛ / ۸۳

تهدید راننده اتوبوس سیبیلو با اسلحه جنگی

چند دقیقه با کتاب «صد و هفتاد و ششمین غواص»؛ / ۸۲

چرا «محمد رضایی» را داخل آب‌جوش انداختند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «جاسوس بازی»؛ / ۸۱

معشوقه «آقا بهمن» در دام بسیجی‌ها + عکس

چند دقیقه با کتاب «طبس تا سنندج»؛ / ۸۰

درخواست اعزام فوری نیرو به سنندج!

چند دقیقه با کتاب «سه نیمه سیب»؛ / ۷۹

تکلیف شادی‌های خانم «شاد» چه شد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «دلم پرواز می خواهد»؛ / ۷۸

باران گلوله به آمبولانس پرستار اصفهانی

چند دقیقه با کتاب «ناآرام»؛ / ۷۷

شیطنت‌های طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی + عکس

چند دقیقه با کتاب «برای زین‌أب»؛ / ۷۶

سفارش تانک و تفنگ به «محمد بلباسی» + عکس

چند دقیقه با کتاب «از برف تا برف»؛ / ۷۵

شهید زین‌الدین اهل کدام کشور بود؟ +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «یک روز بعد از حیرانی»؛ / ۷۴

شهیدی که برای کار سراغ «آقای قرائتی» رفت + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده تخریب»؛ / ۷۳

کشیده‌ فرمانده به گوش جانباز اعصاب و روان + عکس

چند دقیقه با کتاب «ساده‌رنگ»؛ / ۷۲

چه کسی وصیت‌نامه شهید مهدی باکری را بالا پایین کرد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده در سایه»؛ / ۷۱

کدام مترجم مذاکرات مقامات ایرانی را تغییر می‌داد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «تا ابد با تو می مانم»؛ / ۷۰

خبر «اصغرآقا» را چگونه به «زیبا خانم» دادند؟!

چند دقیقه با کتاب «بلدچی»؛ / ۶۹

شایعه اعزام الاغ‌ها به میدان مین + عکس

چند دقیقه با کتاب «کابوس در بیداری»؛ / ۶۸

اهالی چه کشوری به حجاج ایرانی کمک کردند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»؛ / ۶۷

پیام شهیدِ ۱۰ساله برای امام خمینی چه بود؟

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / ۶۵

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

این کتاب ۱۲۰ صفحه‌ای را انتشارات روایت فتح با قیمت ۱۶۰۰۰ تومان منتشر کرده و در اختیار علاقمندان قرار داده است.

آنچه در ادامه می‌خوانیم، بخشی از این کتاب است:

هادی یک دفترچه داشت که کارهای هر روزش را در آن می‌نوشت و آخر شب هم کنار هم کدام که انجام شده بود، تیک می‌زد. سعی می‌کرد خیلی از کارها را با هم و شراکتی انجام دهند تا مریم در انجام هیچ کاری درنماند. گاهی هم کارهای عجیبی می کرد.

مثلا شبها مریم را دیروقت می فرستاد تا برودنان بخرد. وقتی هم که مریم می گفت: «خب، خودت که می آمدی چرانگرفتی؟» می گفت: «حالا برو بگیر. برات خوبه!» یک شب هم داشت فوتبال می‌دید که به مریم گفت: «الآن تخمه خیلی می چسبه. یه دقیقه برو از مغازه سر کوچه بگیر و بیار باهم بخوریم!» مریم گفت: «آخه این موقع شب! حالا من جوراب بپوشم و چادر سر کنم که برم تخمه بخرم؟ خوب تو که راحت تر می‌تونی بری بگیری.»

هادی گفت: «سریع همین چادر خونه رو سرت کن و زود برو و بیا.» مریم گفت: پس اگه تا یه ربع دیگه نیومدم، بهم زنگ بزن یا بیا دنبالم.»

هادی فقط سرش را تکان داد. مریم رفت و مخصوصا جلوی در خانه صبر کرد تا ببیند هادی سراغی می گیرد یا نه، اما خبری نشد که نشد! مریم با عصبانیت وارد شد و گفت: «خیلی نگران من شدی! نه؟!» هادی اما با آرامش گفت: «می دونستم چیزی نمی‌شه. شک ندارم که تو از پس خودت برمی‌آیی!»

یک بار هم مریم را برد بانک تا قسط‌ها را پرداخت کند؛ کار سختی نبود، ولی به هر حال مریم تا آن موقع چنین کاری نکرده بود. اصلا می‌شد گفت که حتی یکی، دو بار بیشتر به بانک نرفته بود. حالا هم مشکلش این بود که خجالت می‌کشید با مسئول باجه صحبت کند. هادی آورده بودش تا خجالتش بریزد. خودش گوشه ای نشست و مشغول کتاب خواندن شد.

نوبت مریم که رسید، التماس کرد که هادی برود کمکش کند. هادی هم جواب داد: «فکر کن من مأموریتم و الان اینجا نیستم!» کارشان که تمام شد، هادی گفت: «دیدی کاری نداشت؟ پس پرداخت اقساط از این به بعد دست شما رو می بوسه!»

مریم با دلخوری گفت: «این کارها مردونه است. کارهای بیرون رو باید خودت انجام بدی و من هم کارهای خونه را می کنم. » هادی گفت: «بله، حق با شماست. من هم می‌دونم این کارها مردونه است، اما من که همیشه نیستم. شاید حتی ایران هم نباشم. خب، اون موقع تو می خوای چیکار کنی؟ صبر کنی تا من برگردم؟!»

مریم دید حق باهادی است. دیگر تسلیم شد و از آن به بعد خودش برای انجام کارهای بیرون خانه هم پیشقدم می‌شد.

وقتی هادی مأموریت بود و چند روزی خانه نبود، مریم غصه دار می‌شد. همه کارهای خانه و بیرون خانه را طبق معمول انجام میداد، حوزه اش را هم می رفت، اما کارهایش روح نداشت؛ با جان و دل کار نمی کرد. تمام دلخوشی‌اش هادی بود و او که نبود، مریم هم دلخوش نبود. اما همین که نزدیک آمدن هادی می‌شد، سر از پا نمی شناخت. خانه را در حد خانه تکانی تمیز می‌کرد، خریدهای لازم را انجام می‌داد، برای خودش لباس جدید می گرفت و آرایشگاه هم می رفت.

یک روز قبل از آمدنش دوباره همه چیز را از اول چک می کرد تا مطمئن شود چیزی کم و کسر نباشد. می خواست آماده آماده باشد تا وقتی هادی آمد، تمام وقتش را برای او بگذارد. تا روز اول معمولا دو نوع غذا درست می کرد. تا هادی دست و صورتش را بشوید، سفره را می انداخت و آن را تا جایی که می‌شد با سالاد و سبزی و ماست و ترشی رنگین می کرد. هادی که می‌نشست، غذا را هم تزئین می کرد و می آورد. از این کار لذت می برد. در مناسبت‌های مذهبی هم همین برنامه را داشت…



منبع خبر

روش عجیب شهید هادی برای ریختن خجالت همسرش! بیشتر بخوانید »

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس



داستان اثریا - انتشارات سوره مهر - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – «اثریا» بیشتر از آنچه فکر کنید جسور است. جسارتی که این روزها، ادبیات ایرانی از نبودش در رنج است. نیما اکبرخانی که فقط ۳۴ سال دارد، داستانی نوشته که آدم را یاد ۲۴ساله‌ها و گاهی ۱۴ساله‌ها می‌اندازد. او داستانی نوشته پرضرب که به راحتی خواننده‌اش را در زمان اندکی به انتهای کتاب می‌رساند. جملات کوتاه اکبرخانی همخوانی زیادی با فضای رغب‌انگیز جنگ دارد و از این منظر داستان او را روان‌خوان و قابل توجه کرده است.

نویسنده «اثریا» در فضای حاکم که پر از تحسین و تمجید مدافعان حرم است، داستانی نوشته که با شنیده‌ها و خوانده‌های ما از فضای نبرد در سوریه، فاصله معنادار دارد.

او گروهی از تکاوران رزم‌آور را که به روستای «اثریا» در منطقه حما (سوریه) رفته‌اند، به تصویر کشیده است. این رزمندگان خود را با بالگرد به منطقه‌ای تحت محاصره می‌رسانند و توجه تکفیری‌ها را به خود جلب می‌کنند تا عملیات اصلی در منطقه‌ای دیگر آغاز شود.

راویِ داستان با مجتبی، رضا، سعید، حسن، ‌پوریا و بقیه همرزمانش شب و روز سختی را طی‌ می‌کند و در نهایت، قهرمان داستان می‌شود اما از منظر او، واقعیت، چیز دیگری است.

ضعف بزرگ «اثریا» عدم استفاده از زبان معیار است اگر چه در متن داستان، شکسته‌نویسی به ارتباط مخاطب با ماجرا و لحن راوی کمک کرده است. این داستان گاهی دچار پرش‌های زمانی است که خواننده را از روند ماجرا دور کرده و گیج می‌کند؛ همچنین از منظر داستان‌نویسی، اشکالاتی دارد که زمان وسیع‌تری برای بررسی، طلب می‌کند.

«اثریا» اگر چه در فصل‌های ابتدایی پر است از فحش و فضیحت اما در فصل‌های پایانی زبانش را به سمت انتقادهایی محترمانه و متفکرانه برمی‌گرداند. این داستان در توصیف گروه‌هایی که به دمشق تردد دارند توصیفاتی به کار می‌برد که کاملا ساختارشکنانه و عجیب است. نویسنده در دسته‌بندی این افراد به «بازنشسته‌ها»، «جوانان جویای نام»، «خُل و چِل‌ها» و «رزمنده‌ها» اشاره می‌کند و در تعریف علت حضور هر کدام در دمشق، حرف‌هایی می‌زند که بعید است بار حقوقی نداشته باشد.

نکته عجیب دیگر درباره این کتاب، انتشارش توسط انتشارات سوره مهر است. این انتشارات که در تولیداتش سهم اندکی را به مدافعان حرم اختصاص داده و بیشتر روی روایت‌های شفاهیِ دفاع مقدس و حواشی آن تمرکز دارد، حالا در قالب داستان به سراغ موضوع نبرد در سوریه رفته که در جای خود جالب توجه است.

حالا باید دید متصدیان نبرد سوریه یعنی سپاه پاسداران و خصوصا نیروی قدس که اخیرا در تولید آثار فرهنگی و هنری درباره موضوع دفاع از حرم، اقدامات درخوری داشته‌اند با این کتاب، چگونه روبرو خواهند شد.
*میثم رشیدی مهرآبادی



منبع خبر

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس بیشتر بخوانید »

از آخر مجلس شهدا را چیدن… اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم …


از آخر مجلس شهدا را چیدن…
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



منبع

@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

از آخر مجلس شهدا را چیدن… اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم … بیشتر بخوانید »