دوران دفاع مقدس

از ۸ سال جنگ تحمیلی تا جبهه مقاومت؛ افتخارآفرینی جوانان

از ۸ سال جنگ تحمیلی تا جبهه مقاومت؛ افتخارآفرینی جوانان



از ۸ سال جنگ تحمیلی تا جبهه مقاومت؛ افتخارآفرینی جوانان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انگار برای تمام شهر آشنا بود. نامش بر سر زبان‌ها می‌گشت و همه در انتظارش بودند تا بیاید، برایشان از حاج عمران بگوید، از عزیزانشان بگوید. که چه شده‌اند؟ کجایند؟ از خانواده هر رزمنده‌ای جویای حال رزمنده‌اش می‌شدی پاسخ یکی بود: «هیچ نمی‌دانیم! منتظریم تا حق‌بین بیاید.» گویی مائده‌ای بود آسمانی تا از خوان نعمتش خوشه‌ای برچینند و دلشان آرام گیرد.

محمدعلی حق‌بین، فرمانده گیلانی که در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است و بعد از آن در جبهه مقاومت از خاطراتی می‌گوید که گاه مثل کوه سنگین و ناراحت کننده است و گاه همانند آب روان بارانی و خنده‌دار. روایت‌هایی از فقدان دوستان عزیزش که آثار روحی و روانی فراوانی برای او داشته، اینکه رویارویی با صحنه‌های سخت و خشن جنگ هشت ساله و مبارزه در آن سال‌ها قدرت ریسک‌پذیری او را بالا برده است و حضور دائمی در لایه‌های مختلف جنگ خاطرات تلخ و شیرینی را برای سردار حق‌بین به ارمغان آورده، در ابتدا تعاریف خاطرات‌اش بی‌معنی جلوه کرده زیرا معتقد است کار ِ برای رضای خدا گفتن ندارد اما اصرار و تشویق اطرافیان و باقی‌ماندگان از جنگ او را بر آن داشته تا خاطراتش را روایت کند.

او این کتاب را متعلق به شهدا می‌داند خصوصاً دو فرمانده شهیدش… و به نقل از خاطره نگار «گیل‌مانا» باید نوشت به‌خاطر آن‌ها که ندیده‌اند و نشنیده‌اند، باید نوشت به خاطر کسانی که نمی‌خواهند ببینند و بشنوند، باید نوشت تا دست فرداها از زیبایی‌ها خالی نماند، باید نوشت به یاد آن مردان و زنان آسمانی که در انبوه خاک مدفون شدند، باید نوشت تا کسانی که ندیده‌اند بدانند. آن‌ها که نبوده‌اند چگونه مجروح شدند، چگونه افتادند و در آخرین لحظات چه گفتند.

نشست نقد و بررسی کتاب «گیل‌مانا» با حضور سردار محمدعلی (ابراهیم) حق‌بین و نویسنده کتاب سیده نساء هاشمیان در خبرگزاری مهر برگزار شد، در ادامه یادها و گفته‌های سردار حق‎‌بین و نساء هاشمیان از نگارش کتاب می‌آید.

از کتاب گیل‌مانا بگویید و اینکه چگونه سیر تکاملی زندگی سردار حق‌بین را در کتاب به تصویر کشیدید؟ با توجه به تمام سختی‌هایی که در طول نگارش کتاب وجود داشت سردار در سوریه بودند، یا در شهر دیگری زندگی می‌کردند چگونه بر این سختی‌ها فائق آمدید و توانستید این کتاب را به سرانجام برسانید؟

سیده نساء هاشمیان: گیل‌مانا یک شاخه گل معطر و زیبایی از باغ پر زیبای دفاع مقدس است و من خدا را شاکرم که توانسته‌ام یک گل را بچینم و این هم از یاری و لطف خداوند بود.

کتاب گیل‌مانا از دالان‌های مختلفی از زندگی سردار را به تصویر می‌کشد و از ابتدای کتاب تمام موضوعات قابل لمس است از ابتدای کتاب متوجه خواهیم شد که کتاب روایتی خشک و خشن از جنگ باشد، بلکه سیر تکاملی سردار در این کتاب به‌خوبی دیده می‌شود، زیرا کمال پروسه تدریجی دارد. مخاطب زمانی‌که این کتاب را می‌خواند قطعاً متوجه خواهد شد که کمال و رشد سردار آنی نبوده است یعنی فقط در عملیات و در طول ۸ سال دفاع مقدس نبوده است بلکه کمال این انسان تدریجی از بدو تولد او شروع شده است و تا ۸ سال دفاع مقدس ادامه پیدا کرده تا رسیده به سوریه و آزادی نبل و الزهرا…

با خوانش این کتاب قطعاً به این تفاسیر خواهیم رسید که تنها انقلابی‌کردن مهم نیست بلکه انقلابی ماندن مهم است و این انقلابی ماندن سردار حق‌بین در کتاب دیده می‌شود. در این کتاب نشان داده می‌شود مسئولیتی که به‌عهده سردار گذاشته‌اند و باورهایی که در ذهنش از شروع جنگ در او شکل گرفته تا به امروز، ادامه دارد و حتی در آن باورها ذوب شده است. این موضوع یعنی این انسان تنها در حرف انقلاب را باور نکرده بلکه باور همچنان در مسیر زندگی‌اش استمرار دارد.

با خوانش این کتاب قطعاً به این تفاسیر خواهیم رسید که تنها انقلابی‌کردن مهم نیست بلکه انقلابی ماندن مهم است و این انقلابی ماندن سردار حق‌بین در کتاب دیده می‌شود. در این کتاب نشان داده می‌شود مسئولیتی که به‌عهده سردار گذاشته‌اند و باورهایی که در ذهن‌اش از شروع جنگ در او شکل گرفته تا به امروز، ادامه دارد و حتی در آن باورها ذوب شده است

آن چیزی که برای من به عنوان نویسنده کتاب و هم به‌عنوان یک مخاطب نشان می‌دهد، این است که وجود یک سرپرست، یک ولی در تربیت یک انسان تا چه اندازه‌ای می‌تواند نقش داشته باشد و در زندگی سردار نوع تربیت پدر او کاملاً تأثیرگذار بوده است. والدین سردار حق‌بین توانسته‌اند نقش الهی و انسانی را به خوبی ایفا کنند و سردار حق‌بین را در دامان خودشان پرورش دهند. با توجه به اینکه با خانواده سردار حق‌بین آشنایی دیرین داشته‌ام به مادر سردار حق‌بین می‌گفتم: «چه شیری به بچه‌هایت داده‌ای؟ که فرزندان خوبی را تحویل جامعه داده‌ای؟»

یکی از مشکلاتم برای نگارش کتاب زمانی بود که می‌خواستم با سردار حق‌بین مصاحبه انجام دهم و خاطراتشان را بگویند. گاهی اوقات در میانه کار بودیم که سردار برای مأموریت‌های چندماهه حتی چندساله به سوریه اعزام می‌شدند و کار ابتر می‌ماند. ضمن اینکه مکان مشخصی برای مصاحبه نداشتم و مجبور بودم که بروم در خانه‌شان بمانم.

در این کتاب بیشتر از خاطره‌نگاری، سعی در واقع‌نگاری شده است، هم خاطره و هم واقعیات در زندگی سردار بیان شده، چگونه مرز میان این دو امر را رعایت کردید؟

هاشمیان: بُعد دیگر این کتاب، به تصویر کشیدن فرهنگ روستاهای گیلان است، البته این فرهنگ در شهر از میان رفته بلکه برای ۳۰ یا ۴۰ سال قبل است (مثلاً جاده‌ها آسفالت نیست، بچه‌ها برای رفتن به مدرسه باید با قایق می‌رفتند…) اما کاملاً زندگی روستایی در شمال ایران به تصویر کشیده شده است. در این کتاب رگه‌هایی از طنز هم وجود دارد. این کتاب مخاطب را گاه می‌خنداند و گاه اشک‌هایش را سرازیر می‌کند.

بارها شده بود که دست از کار کشیدم و گریه کردم حتی بعضی اوقات در بازنویسی‌هایی که خانم رامهرمزی از کتاب داشتند به او می‌گفتم من نمی‌توانم دیگر این قسمت را بخوانم خودتان ادامه آن را انجام بدهید!

در کتاب واقع‌نگاری شده است نه خاطره‌سازی! اما از اصل خاطره هم سعی داشتم خیلی دور نشوم. ساده زیستی در این کتاب به وضوح دیده می‌شود و با ساده زیستن انسان به کمال می‌رسد. رسیدن به کمال و رشد معنوی انسان صرفاً زندگی تجملی نیست. این کتاب ثابت کرده که انسان با داشتن کمترین امکانات هم می‌تواند به رشد و معنویات برسد و به خدا نزدیک‌تر شود.

طراوت عشق و جنگ در هم تنیده و بافته شده است، در این کتاب هم کاملاً این موضوع محسوس است (مثلاً: آن جایی که مادر شهید سلمان اکبری نمی‌تواند از فرزندش جدا شود و جدایی مادر از آغوش فرزند خیلی سخت است، اما سردار با بی‌رحمی بچه را از دامن جدا می‌کند…) من به‌عنوان یک محقق در حد توان انرژی‌ام را گذاشتم.

سردار حق‌بین درباره روایت‌هایتان از ۸ سال دفاع مقدس در کتاب گیل‌مانا بفرمائید تا چه اندازه سعی داشتید از اتفاقات و رویدادهایی بگویید که در ۸ سال جنگ رخ داده یا بیشتر تمایل داشتید از خاطراتی بگویید که بیشتر مرور روزهای باشند که درس‌هایی از آن روزها گرفتید، روزهای خشن و سخت هشت سال دفاع مقدس چگونه به گیل‌مانا تبدیل شدند؟

سردار حق‌بین: ۵ یا ۶ سال پیش بود که خانم هاشمیان پیشنهاد دادند تا این کتاب را به نگارش درآورند و من خیلی علاقه‌مند نبودم اما بعدها به توصیه خانم هاشمیان و برخی از دوستانم، فکر کردم که جنس فعالیت‌های ما در دفاع مقدس و انقلاب اسلامی تقریباً نزدیک به‌هم است، شاید اسم و رسم من در این کتاب درج شده است اما عموماً رزمندگانی که در دفاع مقدس حضور داشتند همه از این صحنه‌ها و همچنین سخت‌تر از این صحنه‌ها برایشان به‌وجود آمده است. مخاطب با خواندن این نوع کتاب‌ها به‌نوعی قضاوتی در آینده خواهند داشت.

اگر هم کسی این کتاب را بخواند و از جنگ خیلی اطلاعات نداشته باشد احساس می‌کند در روایت این کتاب غلو شده است و باور نمی‌کند اما من تماماً واقعیت‌ها را صادقانه بیان کردم. سعی کردم اصلاً وارد غلوگویی نشوم، هیچ کلمه‌ای را اضافه نگفتم و در برخی جاها روایت را کم کردم زیرا باورش برای مردم بسیار سخت است

این کتاب به قلم و هنر خانم هاشمیان است و من هم با راهنمایی او توضیحات را داده‌ام و این کتاب متولد شد. دوران زندگی بچگی من همانند خیلی‌ها دوران شیطنت بود، خداروشکر که خیلی از آن خاطرات را حذف کرد اگر در کتاب می‌ماند دیگر کسی ما را تحویل نمی‌گرفت. بعد هم وارد عرصه جنگ و دفاع مقدس شدم البته یک سال و چندماه از جنگ گذشته بود و من وارد جنگ شدم. کم‌کم تجربیات باعث شد که به جایی رسیدم که این تکلیف بر ما وارد شد و تلخ و شیرینی‌های زیادی را هم پشت سر گذاشتیم. اگر هم کسی این کتاب را بخواند و از جنگ خیلی اطلاعات نداشته باشد احساس می‌کند در روایت این کتاب غلو شده است و باور نمی‌کند اما من تماماً واقعیت‌ها را صادقانه بیان کردم. سعی کردم اصلاً وارد غلوگویی نشوم، هیچ کلمه‌ای را اضافه نگفتم و در برخی جاها روایت را کم کردم زیرا باورش برای مردم بسیار سخت است.

صحبت‌های خانم هاشمیان درباره شما اینکه در کنار انقلاب کردن انقلابی ماندن هم مهم است و شما در تمامی مراحل زندگی این خصلت را حفظ کردید! این امر چگونه درون شما عمیق‌تر شده و می‌شود؟ با توجه به اینکه هم در ۸ سال دفاع مقدس و هم در جبهه مقاومت هم حضور مستمر داشتید!

سردار حق‌بین: فراز و فرود فراوانی در کتاب وجود دارد که لحظات تلخ و شیرین با هم درآمیخته شده است، اما باید بدانیم روزهای سختی را گذراندیم، مثلاً باید شبی را برای عملیات می‌رفتیم تا سرزمین‌مان را از تصرف عوامل بیگانه خارج کنیم، با توجه به آن شرایط سختی که در دوران ۸ سال دفاع مقدس وجود داشت از دل آن کتاب‌های زیادی در این زمینه چاپ و منتشر شد. که مردم می‌خوانند و می‌گویند که او هم یکی از میلیون‌ها آدمی که در جبهه‌های جنگ و دفاع مقدس حضور داشت. این یک فرمانده از هزاران فرمانده یا سردار حاج قاسم سلیمانی را از ما گرفتند می‌گویند ایشان هم یکی از آن هزاران سربازی که امام‌خمینی (ره) تربیت کرد و باز هم از این افراد هستند و می‌توانند باشند.

این کتاب هدیه‌ای است به تمامی رزمنده‌ها و همه خوبان عالمی که در آن دوران هشت سال دفاع مقدس کمک کردند (مثلاً پیرزنی که در خانه‌ای به تنهایی زندگی می‌کرد مرغ‌اش ۴ تا تخم می‌کرد دوتای آن را برای خود برمی‌داشت دوتای آن را می‌فروخت برای جبهه) این‌ها خیلی ارزشمند است اما در کجای این گونه کتاب‌ها می‌توانیم چنین چیزهایی را بخوانیم؟! ما باید قدردان مردم باشیم، آن‌هایی که در پشت صحنه‌های جبهه جنگ حضور داشتند و شرایط را مدیریت کردند باید به آن پرداخت شود. هر چند خیلی در کتاب به چنین اتفاقاتی خیلی پرداخت نشده است. اما کتاب‌هایی از این دست سندی پر افتخار برای نسلی که انقلاب کرد و انقلاب را تا مرحله‌ای رساند، است. امروز نسل جوانان ما هم افتخار آمیز هستند که می‌توانیم در جبهه مقاومت آن‌ها را ببینیم. این زنجیره از دفاع مقدس تا به امروز «جبهه مقاومت» به هم متصل است و ادامه دارد. سن و سال شهدای دفاع مقدس را اگر بررسی کنیم میانگین ۳۰ سال به پایین بود امروز هم جبهه مقاومت جوانان ما رقم می‌زنند، البته افرادی که در دوران دفاع مقدس هم بودند در جبهه مقاومت هم حضور داشتند اما افتخار بزرگ به پای جوانان سوم و چهارم است.

این کتاب گوشه‌ای از زحمات دوران دفاع مقدس و رزمنده‌ها و مردم خوب‌مان را روایت کرده است، از پدران و مادران شهدا فراوان گفتیم زیرا همه آنان از یک جنس هستند.

اوایل تمایلی به چاپ و انتشار خاطراتتان نداشته‌اید دلیل‌اش چه بود و بعد چگونه راضی شدید که گیل‌مانا متولد شود؟

سردار حق‌بین: من خودم به شخصه علاقه‌ای به چاپ این کتاب نداشتم و اوایل کتاب هم گفته‌ام که اگر هنرنمایی خانم هاشمیان نبود شاید این کتاب به این زیبایی درنمی‌آمد چندین بار که این کتاب را خواندم هم خندیدم و هم گریه کردم زیرا خاطرات مجدد برایم یادآوری شد. صحنه‌هایی در کتاب هست که خیلی سخت بوده و اگر باز هم کتاب را بخواهم بخوانم باز در همان احوالات می‌روم و برایم یادآوری ناراحت‌کننده‌است. در نهایت تصمیم گرفتم که اتفاقات ۸ سال دفاع مقدس را برای آیندگان روایت کنم و به‌نوعی تجربیاتم را در کتابی ثبت و ضبط کنم البته سعی کردم که از روایت خاطرات شخصی اجتناب کنم و بیشتر تجربیات جنگ را عنوان کنم. امیدوارم این تجربیات درسی برای آیندگان باشد و زوایای از جنگ را با گفتن خاطراتم تجسم کنند و برایشان قابل لمس‌تر شود.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انگار برای تمام شهر آشنا بود. نامش بر سر زبان‌ها می‌گشت و همه در انتظارش بودند تا بیاید، برایشان از حاج عمران بگوید، از عزیزانشان بگوید. که چه شده‌اند؟ کجایند؟ از خانواده هر رزمنده‌ای جویای حال رزمنده‌اش می‌شدی پاسخ یکی بود: «هیچ نمی‌دانیم! منتظریم تا حق‌بین بیاید.» گویی مائده‌ای بود آسمانی تا از خوان نعمتش خوشه‌ای برچینند و دلشان آرام گیرد.

محمدعلی حق‌بین، فرمانده گیلانی که در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است و بعد از آن در جبهه مقاومت از خاطراتی می‌گوید که گاه مثل کوه سنگین و ناراحت کننده است و گاه همانند آب روان بارانی و خنده‌دار. روایت‌هایی از فقدان دوستان عزیزش که آثار روحی و روانی فراوانی برای او داشته، اینکه رویارویی با صحنه‌های سخت و خشن جنگ هشت ساله و مبارزه در آن سال‌ها قدرت ریسک‌پذیری او را بالا برده است و حضور دائمی در لایه‌های مختلف جنگ خاطرات تلخ و شیرینی را برای سردار حق‌بین به ارمغان آورده، در ابتدا تعاریف خاطرات‌اش بی‌معنی جلوه کرده زیرا معتقد است کار ِ برای رضای خدا گفتن ندارد اما اصرار و تشویق اطرافیان و باقی‌ماندگان از جنگ او را بر آن داشته تا خاطراتش را روایت کند.

او این کتاب را متعلق به شهدا می‌داند خصوصاً دو فرمانده شهیدش… و به نقل از خاطره نگار «گیل‌مانا» باید نوشت به‌خاطر آن‌ها که ندیده‌اند و نشنیده‌اند، باید نوشت به خاطر کسانی که نمی‌خواهند ببینند و بشنوند، باید نوشت تا دست فرداها از زیبایی‌ها خالی نماند، باید نوشت به یاد آن مردان و زنان آسمانی که در انبوه خاک مدفون شدند، باید نوشت تا کسانی که ندیده‌اند بدانند. آن‌ها که نبوده‌اند چگونه مجروح شدند، چگونه افتادند و در آخرین لحظات چه گفتند.

نشست نقد و بررسی کتاب «گیل‌مانا» با حضور سردار محمدعلی (ابراهیم) حق‌بین و نویسنده کتاب سیده نساء هاشمیان در خبرگزاری مهر برگزار شد، در ادامه یادها و گفته‌های سردار حق‎‌بین و نساء هاشمیان از نگارش کتاب می‌آید.

از کتاب گیل‌مانا بگویید و اینکه چگونه سیر تکاملی زندگی سردار حق‌بین را در کتاب به تصویر کشیدید؟ با توجه به تمام سختی‌هایی که در طول نگارش کتاب وجود داشت سردار در سوریه بودند، یا در شهر دیگری زندگی می‌کردند چگونه بر این سختی‌ها فائق آمدید و توانستید این کتاب را به سرانجام برسانید؟

سیده نساء هاشمیان: گیل‌مانا یک شاخه گل معطر و زیبایی از باغ پر زیبای دفاع مقدس است و من خدا را شاکرم که توانسته‌ام یک گل را بچینم و این هم از یاری و لطف خداوند بود.

کتاب گیل‌مانا از دالان‌های مختلفی از زندگی سردار را به تصویر می‌کشد و از ابتدای کتاب تمام موضوعات قابل لمس است از ابتدای کتاب متوجه خواهیم شد که کتاب روایتی خشک و خشن از جنگ باشد، بلکه سیر تکاملی سردار در این کتاب به‌خوبی دیده می‌شود، زیرا کمال پروسه تدریجی دارد. مخاطب زمانی‌که این کتاب را می‌خواند قطعاً متوجه خواهد شد که کمال و رشد سردار آنی نبوده است یعنی فقط در عملیات و در طول ۸ سال دفاع مقدس نبوده است بلکه کمال این انسان تدریجی از بدو تولد او شروع شده است و تا ۸ سال دفاع مقدس ادامه پیدا کرده تا رسیده به سوریه و آزادی نبل و الزهرا…

با خوانش این کتاب قطعاً به این تفاسیر خواهیم رسید که تنها انقلابی‌کردن مهم نیست بلکه انقلابی ماندن مهم است و این انقلابی ماندن سردار حق‌بین در کتاب دیده می‌شود. در این کتاب نشان داده می‌شود مسئولیتی که به‌عهده سردار گذاشته‌اند و باورهایی که در ذهنش از شروع جنگ در او شکل گرفته تا به امروز، ادامه دارد و حتی در آن باورها ذوب شده است. این موضوع یعنی این انسان تنها در حرف انقلاب را باور نکرده بلکه باور همچنان در مسیر زندگی‌اش استمرار دارد.

با خوانش این کتاب قطعاً به این تفاسیر خواهیم رسید که تنها انقلابی‌کردن مهم نیست بلکه انقلابی ماندن مهم است و این انقلابی ماندن سردار حق‌بین در کتاب دیده می‌شود. در این کتاب نشان داده می‌شود مسئولیتی که به‌عهده سردار گذاشته‌اند و باورهایی که در ذهن‌اش از شروع جنگ در او شکل گرفته تا به امروز، ادامه دارد و حتی در آن باورها ذوب شده است

آن چیزی که برای من به عنوان نویسنده کتاب و هم به‌عنوان یک مخاطب نشان می‌دهد، این است که وجود یک سرپرست، یک ولی در تربیت یک انسان تا چه اندازه‌ای می‌تواند نقش داشته باشد و در زندگی سردار نوع تربیت پدر او کاملاً تأثیرگذار بوده است. والدین سردار حق‌بین توانسته‌اند نقش الهی و انسانی را به خوبی ایفا کنند و سردار حق‌بین را در دامان خودشان پرورش دهند. با توجه به اینکه با خانواده سردار حق‌بین آشنایی دیرین داشته‌ام به مادر سردار حق‌بین می‌گفتم: «چه شیری به بچه‌هایت داده‌ای؟ که فرزندان خوبی را تحویل جامعه داده‌ای؟»

یکی از مشکلاتم برای نگارش کتاب زمانی بود که می‌خواستم با سردار حق‌بین مصاحبه انجام دهم و خاطراتشان را بگویند. گاهی اوقات در میانه کار بودیم که سردار برای مأموریت‌های چندماهه حتی چندساله به سوریه اعزام می‌شدند و کار ابتر می‌ماند. ضمن اینکه مکان مشخصی برای مصاحبه نداشتم و مجبور بودم که بروم در خانه‌شان بمانم.

در این کتاب بیشتر از خاطره‌نگاری، سعی در واقع‌نگاری شده است، هم خاطره و هم واقعیات در زندگی سردار بیان شده، چگونه مرز میان این دو امر را رعایت کردید؟

هاشمیان: بُعد دیگر این کتاب، به تصویر کشیدن فرهنگ روستاهای گیلان است، البته این فرهنگ در شهر از میان رفته بلکه برای ۳۰ یا ۴۰ سال قبل است (مثلاً جاده‌ها آسفالت نیست، بچه‌ها برای رفتن به مدرسه باید با قایق می‌رفتند…) اما کاملاً زندگی روستایی در شمال ایران به تصویر کشیده شده است. در این کتاب رگه‌هایی از طنز هم وجود دارد. این کتاب مخاطب را گاه می‌خنداند و گاه اشک‌هایش را سرازیر می‌کند.

بارها شده بود که دست از کار کشیدم و گریه کردم حتی بعضی اوقات در بازنویسی‌هایی که خانم رامهرمزی از کتاب داشتند به او می‌گفتم من نمی‌توانم دیگر این قسمت را بخوانم خودتان ادامه آن را انجام بدهید!

در کتاب واقع‌نگاری شده است نه خاطره‌سازی! اما از اصل خاطره هم سعی داشتم خیلی دور نشوم. ساده زیستی در این کتاب به وضوح دیده می‌شود و با ساده زیستن انسان به کمال می‌رسد. رسیدن به کمال و رشد معنوی انسان صرفاً زندگی تجملی نیست. این کتاب ثابت کرده که انسان با داشتن کمترین امکانات هم می‌تواند به رشد و معنویات برسد و به خدا نزدیک‌تر شود.

طراوت عشق و جنگ در هم تنیده و بافته شده است، در این کتاب هم کاملاً این موضوع محسوس است (مثلاً: آن جایی که مادر شهید سلمان اکبری نمی‌تواند از فرزندش جدا شود و جدایی مادر از آغوش فرزند خیلی سخت است، اما سردار با بی‌رحمی بچه را از دامن جدا می‌کند…) من به‌عنوان یک محقق در حد توان انرژی‌ام را گذاشتم.

سردار حق‌بین درباره روایت‌هایتان از ۸ سال دفاع مقدس در کتاب گیل‌مانا بفرمائید تا چه اندازه سعی داشتید از اتفاقات و رویدادهایی بگویید که در ۸ سال جنگ رخ داده یا بیشتر تمایل داشتید از خاطراتی بگویید که بیشتر مرور روزهای باشند که درس‌هایی از آن روزها گرفتید، روزهای خشن و سخت هشت سال دفاع مقدس چگونه به گیل‌مانا تبدیل شدند؟

سردار حق‌بین: ۵ یا ۶ سال پیش بود که خانم هاشمیان پیشنهاد دادند تا این کتاب را به نگارش درآورند و من خیلی علاقه‌مند نبودم اما بعدها به توصیه خانم هاشمیان و برخی از دوستانم، فکر کردم که جنس فعالیت‌های ما در دفاع مقدس و انقلاب اسلامی تقریباً نزدیک به‌هم است، شاید اسم و رسم من در این کتاب درج شده است اما عموماً رزمندگانی که در دفاع مقدس حضور داشتند همه از این صحنه‌ها و همچنین سخت‌تر از این صحنه‌ها برایشان به‌وجود آمده است. مخاطب با خواندن این نوع کتاب‌ها به‌نوعی قضاوتی در آینده خواهند داشت.

اگر هم کسی این کتاب را بخواند و از جنگ خیلی اطلاعات نداشته باشد احساس می‌کند در روایت این کتاب غلو شده است و باور نمی‌کند اما من تماماً واقعیت‌ها را صادقانه بیان کردم. سعی کردم اصلاً وارد غلوگویی نشوم، هیچ کلمه‌ای را اضافه نگفتم و در برخی جاها روایت را کم کردم زیرا باورش برای مردم بسیار سخت است

این کتاب به قلم و هنر خانم هاشمیان است و من هم با راهنمایی او توضیحات را داده‌ام و این کتاب متولد شد. دوران زندگی بچگی من همانند خیلی‌ها دوران شیطنت بود، خداروشکر که خیلی از آن خاطرات را حذف کرد اگر در کتاب می‌ماند دیگر کسی ما را تحویل نمی‌گرفت. بعد هم وارد عرصه جنگ و دفاع مقدس شدم البته یک سال و چندماه از جنگ گذشته بود و من وارد جنگ شدم. کم‌کم تجربیات باعث شد که به جایی رسیدم که این تکلیف بر ما وارد شد و تلخ و شیرینی‌های زیادی را هم پشت سر گذاشتیم. اگر هم کسی این کتاب را بخواند و از جنگ خیلی اطلاعات نداشته باشد احساس می‌کند در روایت این کتاب غلو شده است و باور نمی‌کند اما من تماماً واقعیت‌ها را صادقانه بیان کردم. سعی کردم اصلاً وارد غلوگویی نشوم، هیچ کلمه‌ای را اضافه نگفتم و در برخی جاها روایت را کم کردم زیرا باورش برای مردم بسیار سخت است.

صحبت‌های خانم هاشمیان درباره شما اینکه در کنار انقلاب کردن انقلابی ماندن هم مهم است و شما در تمامی مراحل زندگی این خصلت را حفظ کردید! این امر چگونه درون شما عمیق‌تر شده و می‌شود؟ با توجه به اینکه هم در ۸ سال دفاع مقدس و هم در جبهه مقاومت هم حضور مستمر داشتید!

سردار حق‌بین: فراز و فرود فراوانی در کتاب وجود دارد که لحظات تلخ و شیرین با هم درآمیخته شده است، اما باید بدانیم روزهای سختی را گذراندیم، مثلاً باید شبی را برای عملیات می‌رفتیم تا سرزمین‌مان را از تصرف عوامل بیگانه خارج کنیم، با توجه به آن شرایط سختی که در دوران ۸ سال دفاع مقدس وجود داشت از دل آن کتاب‌های زیادی در این زمینه چاپ و منتشر شد. که مردم می‌خوانند و می‌گویند که او هم یکی از میلیون‌ها آدمی که در جبهه‌های جنگ و دفاع مقدس حضور داشت. این یک فرمانده از هزاران فرمانده یا سردار حاج قاسم سلیمانی را از ما گرفتند می‌گویند ایشان هم یکی از آن هزاران سربازی که امام‌خمینی (ره) تربیت کرد و باز هم از این افراد هستند و می‌توانند باشند.

این کتاب هدیه‌ای است به تمامی رزمنده‌ها و همه خوبان عالمی که در آن دوران هشت سال دفاع مقدس کمک کردند (مثلاً پیرزنی که در خانه‌ای به تنهایی زندگی می‌کرد مرغ‌اش ۴ تا تخم می‌کرد دوتای آن را برای خود برمی‌داشت دوتای آن را می‌فروخت برای جبهه) این‌ها خیلی ارزشمند است اما در کجای این گونه کتاب‌ها می‌توانیم چنین چیزهایی را بخوانیم؟! ما باید قدردان مردم باشیم، آن‌هایی که در پشت صحنه‌های جبهه جنگ حضور داشتند و شرایط را مدیریت کردند باید به آن پرداخت شود. هر چند خیلی در کتاب به چنین اتفاقاتی خیلی پرداخت نشده است. اما کتاب‌هایی از این دست سندی پر افتخار برای نسلی که انقلاب کرد و انقلاب را تا مرحله‌ای رساند، است. امروز نسل جوانان ما هم افتخار آمیز هستند که می‌توانیم در جبهه مقاومت آن‌ها را ببینیم. این زنجیره از دفاع مقدس تا به امروز «جبهه مقاومت» به هم متصل است و ادامه دارد. سن و سال شهدای دفاع مقدس را اگر بررسی کنیم میانگین ۳۰ سال به پایین بود امروز هم جبهه مقاومت جوانان ما رقم می‌زنند، البته افرادی که در دوران دفاع مقدس هم بودند در جبهه مقاومت هم حضور داشتند اما افتخار بزرگ به پای جوانان سوم و چهارم است.

این کتاب گوشه‌ای از زحمات دوران دفاع مقدس و رزمنده‌ها و مردم خوب‌مان را روایت کرده است، از پدران و مادران شهدا فراوان گفتیم زیرا همه آنان از یک جنس هستند.

اوایل تمایلی به چاپ و انتشار خاطراتتان نداشته‌اید دلیل‌اش چه بود و بعد چگونه راضی شدید که گیل‌مانا متولد شود؟

سردار حق‌بین: من خودم به شخصه علاقه‌ای به چاپ این کتاب نداشتم و اوایل کتاب هم گفته‌ام که اگر هنرنمایی خانم هاشمیان نبود شاید این کتاب به این زیبایی درنمی‌آمد چندین بار که این کتاب را خواندم هم خندیدم و هم گریه کردم زیرا خاطرات مجدد برایم یادآوری شد. صحنه‌هایی در کتاب هست که خیلی سخت بوده و اگر باز هم کتاب را بخواهم بخوانم باز در همان احوالات می‌روم و برایم یادآوری ناراحت‌کننده‌است. در نهایت تصمیم گرفتم که اتفاقات ۸ سال دفاع مقدس را برای آیندگان روایت کنم و به‌نوعی تجربیاتم را در کتابی ثبت و ضبط کنم البته سعی کردم که از روایت خاطرات شخصی اجتناب کنم و بیشتر تجربیات جنگ را عنوان کنم. امیدوارم این تجربیات درسی برای آیندگان باشد و زوایای از جنگ را با گفتن خاطراتم تجسم کنند و برایشان قابل لمس‌تر شود.



منبع خبر

از ۸ سال جنگ تحمیلی تا جبهه مقاومت؛ افتخارآفرینی جوانان بیشتر بخوانید »

تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی

تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی



تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی/ گفتم سردار به من گزارش نده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انگار برای تمام شهر آشنا بود. نامش بر سر زبان‌ها می‌گشت و همه در انتظارش بودند تا بیاید، برایشان از حاج عمران بگوید، از عزیزانشان بگوید. که چه شده‌اند؟ کجایند؟ از خانواده هر رزمنده‌ای جویای حال رزمنده‌اش می‌شدی پاسخ یکی بود: «هیچ نمی‌دانیم! منتظریم تا حق‌بین بیایید.» گویی مائده‌ای بود آسمانی تا از خوان نعمتش خوشه‌ای برچینند و دلشان آرام گیرد.

محمدعلی حق‌بین، فرمانده گیلانی که در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است و بعد از آن در جبهه مقاومت از خاطراتی می‌گوید که گاه مثل کوه سنگین و ناراحت کننده است و گاه همانند آب روان بارانی و خنده‌دار. روایت‌هایی از فقدان دوستان عزیزش که آثار روحی و روانی فراوانی برای او داشته، اینکه رویارویی با صحنه‌های سخت و خشن جنگ هشت ساله و مبارزه در آن سال‌ها قدرت ریسک‌پذیری او را بالا برده است و حضور دائمی در لایه‌های مختلف جنگ خاطرات تلخ و شیرینی را برای سردار حق‌بین به ارمغان آورده، در ابتدا تعاریف خاطراتش بی‌معنی جلوه کرده زیرا معتقد است کار ِ برای رضای خدا گفتن ندارد اما اصرار و تشویق اطرافیان و باقی‌ماندگان از جنگ او را بر آن داشته تا خاطراتش را روایت کند.

او این کتاب را متعلق به شهدا می‌داند خصوصاً دو فرمانده شهیدش… و به نقل از خاطره نگار «گیل‌مانا» باید نوشت به‌خاطر آن‌ها که ندیده‌اند و نشنیده‌اند، باید نوشت به خاطر کسانی که نمی‌خواهند ببینند و بشنوند، باید نوشت تا دست فرداها از زیبایی‌ها خالی نماند، باید نوشت به یاد آن مردان و زنان آسمانی که در انبوه خاک مدفون شدند، باید نوشت تا کسانی که ندیده‌اند بدانند. آن‌ها که نبوده‌اند چگونه مجروح شدند، چگونه افتادند و در آخرین لحظات چه گفتند.

راوی کتاب می‌گوید، روزی از سردار پرسیدم: «چرا شهید نشدید؟» تبسمی کرد و گفت: «نمی‌دانم! حتماً خدا نخواست، شاید هم ماندم تا بگویم.» پاسخش فتح‌الفتوحی بود بر تمنای درونم. می‌دانستم گفتن ِ تنها دوامی نیست چیزی برای آیندگان به ارث نخواهد گذاشت. یا گذر زمان و غبار فراموشی حقیقت این آئینه را خواهد پوشاند یا به اسارت تحریف درخواهد آورد. بر همین خیالات تصمیم گرفتم آستین گفت‌وگو بالا بزنم.

قسمت دوم نشست نقد و بررسی کتاب «گیل‌مانا» با حضور سردار محمدعلی (ابراهیم) حق‌بین و نویسنده کتاب سیده نساء هاشمیان درباره چگونگی انتخاب نام گیل‌مانا، یادی از شهدای گردان کمیل و کتابی در زمینه جبهه مقاومت به روایت محمدعلی حق‌بین است، که در ادامه می‌آید:

با توجه به این‌که کتابی هم در زمینه جبهه مقاومت در دست چاپ و انتشار دارید، تا چه اندازه متأثر از کتاب گیل‌مانا است؟ قرار است در کتاب جبهه مقاومت با چه وجه از جنگ روبه‌رو شویم؟ تغییر موقعیت‌ها، حال و هوای شما، مکانی که در آن حضور داشتید، تفاوت این دو موقعیت‌ها را چگونه تصویر کردید؟

سردار حق‌بین: کتاب گیل‌مانا به عنوان پایه همه رویدادهای جنگ است البته نمی‌خواهم بگویم که اگر کسی می‌خواهد کتاب‌های جبهه مقاومت را بخواند باید قبلش این کتاب را بخواند ولی مثلاً ما اگر بخواهیم دوران انقلاب را به‌خوبی بشناسیم بهتر است که دوران ۵۰ سال قبل از انقلاب را هم بخوانیم تا بدانیم از کجا به کجا رسیده‌ایم و جایگاه‌مان کجا بوده که به این دوره رسیده‌ایم. شرایط مقایسه‌ای که می‌تواند موقعیت‌ها را به‌خوبی بیان کند همانند اینکه اگر بخواهیم از محاسن شب بدانیم باید متوجه باشم که روزی هم هست یا از خوبی‌های روز بدانیم باید از شب هم خبر داشته باشیم.

سردار به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کرد و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه بشوم که صحنه شهادت به چه صورت بود

اما کتاب‌هایی از جنس دفاع مقدس و ۸ سال جنگ تحمیلی به‌عنوان بیس و پایه تمام اتفاقات است و زیبایی‌هایی در آن دوران بود که در جبهه مقاومت نبود یا سختی‌ها و مشکلاتی در آنجا بود که در جبهه مقاومت نبود، کمبودها و ناملایماتی در دفاع مقدس بود که در جبهه مقاومت نبود، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم از ابزارهایی استفاده کنیم که در دوران دفاع مقدس آن ابزارها را نداشتیم، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم که شهیدانمان کمتر باشد اما در دوران مقدس خیلی بیشتر بود.

کتابی که مرتبط با جبهه مقاومت برای آزادسازی نبل‌والزهرا است، روایت شد. قطعاً باید درباره اتفاقات و رویدادهای دیگر جبهه مقاومت هم نوشته شود و بدون شک برای آیندگان مفید خواهد بود.

خانم هاشمیان با توجه به اینکه در صحبت‌ها گیلکی صحبت شده است و شما به‌عنوان نویسنده باید زبان گیلکی را همزمان برای نگارش کتاب ترجمه می‌کردید، بالاخره سختی‌های خودش را داشت تا چه اندازه این امر نسبت به دیگر نگارش کتاب‌ها تفاوت داشت؟ همچنین در سوریه بودن سردار با توجه به برخی حذفیات و سوال‌های پیش‌آمده برای شما، کمی درباره این اتفاقات بگویید!

هاشمیان: سردار این چند سال اخیر به دلیل فعالیت‌های اجرایی که داشت و در جلسات رسمی سخنرانی می‌کرد به صورت روتین برای من هم گزارشی صحبت می‌کرد. بارها می‌گفتم که سردار برای من گزارشی صحبت نکن! من نمی‌خواهم گزارشی بنویسم. سردار هم می‌گفت: «تو بگو من چه بگویم! (به زبان گیلکی)» من می‌خواستم از جزئیات بگوید که بتوانم آن دوران را فضا سازی کنم و خاطره را از حالت گزارش‌گونه بیرون بیاورم! زیرا خودم به عنوان مخاطب اصلاً نمی‌پسندم که خاطره در قالب گزارش خوانده شود. خاطره را باید به‌گونه‌ای تعریف کنم که واقعیت‌ها برای مخاطب ملموس و قابل درک باشد و در آن فضا قرار بگیرد. واقعاً زمان‌هایی بود که سردار را در مواقع تعاریف وقایع و خاطرات خسته کردم!

بعد سردار هم به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کردند و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این باز نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف می‌کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه شوم که صحنه شهادت به چه صورت بود، خیلی سخت بود صحنه‌سازی برای من دوست داشتم صحنه شهادت سردار املاکی را برای مخاطب باورپذیرتر کنم.

سردار سال‌ها در سوریه بودید و در آن دوران هم در حال نگارش کتاب گیل‌مانا که خاطرات ۸ سال دفاع مقدس بود، یادآوری خاطرات دفاع مقدس در سوریه برایتان چه حسی داشت؟

سردار حق‌بین: البته در سوریه که بودم تقریباً کتاب به اتمام رسیده بود و بیشتر موضوعاتی را در قالب سوال خانم هاشمیان می‌فرستادند زمانی که نمی‌توانستند واقعیت‌ها را با یکدیگر تطبیق دهند یا اینکه برخی‌جاها را حذف کرده بودم و متن از منظر ایشان ناقص شده بود (زیرا در نگارش اول کتاب ۷۰۰ صفحه شده بود و من هم گفته بودم که خودم کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای بخوانم گفتم چه کسی می‌خواهد این‌همه را بخواند از همین رو بیشتر خاطرات را حذف کردم) سوال‌های را برای رفع ابهامات می‌پرسیدند و من هم جواب‌ها را می‌نوشتم و برایشان می‌فرستادم. خیلی هم تمرکز خاصی نمی‌خواست، تقریباً داستان‌ها به‌هم نزدیک بود (جبهه مقاومت و دوران دفاع مقدس) فقط برای تکمیل صحبت‌ها و برای حذفیات این کار انجام می‌شد.

از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است

خانم هاشمیان، چرا اسم گیل‌مانا را برای کتاب خاطرات سردار انتخاب کردید؟ قصدی برای انتخاب چنین اسمی داشتید یا اتفاقی به ذهن‌تان رسید؟

هاشمیان: که سردار از خاطراتش صحبت می‌کرد همه اصرار داشتند که خاطراتش را در قالب کتاب منتشر کند و تصمیم سردار هم به دلیل شناختی که از خصوصیات اخلاقی و خانواده‌اش داشتم، من را به عنوان نویسنده خاطراتش انتخاب کرد.

زمانی که کتاب به اتمام رسید و باید عنوان را انتخاب می‌کردیم جلسات زیادی برای اسم کتاب گذاشته شد و حتی نزدیک به ۴۰ عنوان انتخاب کردیم که یکی را اسم کتاب بگذاریم در آن دوران، سردار در گیلان غرب مأموریت بود زمانی که با او تماس گرفتند که سردار کدام اسم را قبول می‌کنید؟ او هم گفته بود که هر اسمی که حاج خانم بگوید! اما من هر اسمی که گفته می‌شد را قبول نکردم به نوعی به دلم ننشسته بود. تا اینکه در جلسه اسم‌گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می‌گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می‌زدم (در این کتاب بیش از ۱۰۰ نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن‌طرف هم سردار گفته بودند «دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد. هدف من زنده کردن نام بقیه شهدا است مخصوصاً دو فرمانده‌ای که من با آن‌ها زندگی کردم و معاونت آن‌ها را بر عهده داشتم. هرچقدر من راوی این کتاب هستم اما نمی‌خواهم به نام من تمام شود.» دلم خیلی گرفته بود همین‌طور که با شهدا صحبت می‌کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل‌مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد! بعد به خانم رامهرمزی زنگ زدم و اسم را که گفتم از اسم بسیار خوششان آمد.

سردار، برای سوال پایانی و جمع‌بندی صحبت‌هایتان از شهدایی که در کتاب گیل‌مانا نام بردید، بگویید!

سردار حق‌بین: از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است.

ما باید از شهدایمان در قالب این کتاب‌های فرهنگی بگوییم دشمنان می‌خواهند مقدس بودن جنگ را بردارند و به‌گونه‌ای دفاع مقدس ما را کمرنگ کنند و در تلاش هستند اما می‌بینیم که مردم هم به‌راحتی تن به خواسته آن‌ها نمی‌دهد، جوانان ما تمام این اتفاقات را تحلیل می‌کنند که شهدای ما آگاهانه و داوطلبانه برای دفاع از میهن‌شان رفتند، ما باید بدانیم که توانایی دشمن همیشگی نیست و نمی‌تواند فشار بیاورد ما باید سیاه‌نمایی آن‌ها را خنثی کنیم و در زمینه فرهنگی خودمان را قوی‌تر.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انگار برای تمام شهر آشنا بود. نامش بر سر زبان‌ها می‌گشت و همه در انتظارش بودند تا بیاید، برایشان از حاج عمران بگوید، از عزیزانشان بگوید. که چه شده‌اند؟ کجایند؟ از خانواده هر رزمنده‌ای جویای حال رزمنده‌اش می‌شدی پاسخ یکی بود: «هیچ نمی‌دانیم! منتظریم تا حق‌بین بیایید.» گویی مائده‌ای بود آسمانی تا از خوان نعمتش خوشه‌ای برچینند و دلشان آرام گیرد.

محمدعلی حق‌بین، فرمانده گیلانی که در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است و بعد از آن در جبهه مقاومت از خاطراتی می‌گوید که گاه مثل کوه سنگین و ناراحت کننده است و گاه همانند آب روان بارانی و خنده‌دار. روایت‌هایی از فقدان دوستان عزیزش که آثار روحی و روانی فراوانی برای او داشته، اینکه رویارویی با صحنه‌های سخت و خشن جنگ هشت ساله و مبارزه در آن سال‌ها قدرت ریسک‌پذیری او را بالا برده است و حضور دائمی در لایه‌های مختلف جنگ خاطرات تلخ و شیرینی را برای سردار حق‌بین به ارمغان آورده، در ابتدا تعاریف خاطراتش بی‌معنی جلوه کرده زیرا معتقد است کار ِ برای رضای خدا گفتن ندارد اما اصرار و تشویق اطرافیان و باقی‌ماندگان از جنگ او را بر آن داشته تا خاطراتش را روایت کند.

او این کتاب را متعلق به شهدا می‌داند خصوصاً دو فرمانده شهیدش… و به نقل از خاطره نگار «گیل‌مانا» باید نوشت به‌خاطر آن‌ها که ندیده‌اند و نشنیده‌اند، باید نوشت به خاطر کسانی که نمی‌خواهند ببینند و بشنوند، باید نوشت تا دست فرداها از زیبایی‌ها خالی نماند، باید نوشت به یاد آن مردان و زنان آسمانی که در انبوه خاک مدفون شدند، باید نوشت تا کسانی که ندیده‌اند بدانند. آن‌ها که نبوده‌اند چگونه مجروح شدند، چگونه افتادند و در آخرین لحظات چه گفتند.

راوی کتاب می‌گوید، روزی از سردار پرسیدم: «چرا شهید نشدید؟» تبسمی کرد و گفت: «نمی‌دانم! حتماً خدا نخواست، شاید هم ماندم تا بگویم.» پاسخش فتح‌الفتوحی بود بر تمنای درونم. می‌دانستم گفتن ِ تنها دوامی نیست چیزی برای آیندگان به ارث نخواهد گذاشت. یا گذر زمان و غبار فراموشی حقیقت این آئینه را خواهد پوشاند یا به اسارت تحریف درخواهد آورد. بر همین خیالات تصمیم گرفتم آستین گفت‌وگو بالا بزنم.

قسمت دوم نشست نقد و بررسی کتاب «گیل‌مانا» با حضور سردار محمدعلی (ابراهیم) حق‌بین و نویسنده کتاب سیده نساء هاشمیان درباره چگونگی انتخاب نام گیل‌مانا، یادی از شهدای گردان کمیل و کتابی در زمینه جبهه مقاومت به روایت محمدعلی حق‌بین است، که در ادامه می‌آید:

با توجه به این‌که کتابی هم در زمینه جبهه مقاومت در دست چاپ و انتشار دارید، تا چه اندازه متأثر از کتاب گیل‌مانا است؟ قرار است در کتاب جبهه مقاومت با چه وجه از جنگ روبه‌رو شویم؟ تغییر موقعیت‌ها، حال و هوای شما، مکانی که در آن حضور داشتید، تفاوت این دو موقعیت‌ها را چگونه تصویر کردید؟

سردار حق‌بین: کتاب گیل‌مانا به عنوان پایه همه رویدادهای جنگ است البته نمی‌خواهم بگویم که اگر کسی می‌خواهد کتاب‌های جبهه مقاومت را بخواند باید قبلش این کتاب را بخواند ولی مثلاً ما اگر بخواهیم دوران انقلاب را به‌خوبی بشناسیم بهتر است که دوران ۵۰ سال قبل از انقلاب را هم بخوانیم تا بدانیم از کجا به کجا رسیده‌ایم و جایگاه‌مان کجا بوده که به این دوره رسیده‌ایم. شرایط مقایسه‌ای که می‌تواند موقعیت‌ها را به‌خوبی بیان کند همانند اینکه اگر بخواهیم از محاسن شب بدانیم باید متوجه باشم که روزی هم هست یا از خوبی‌های روز بدانیم باید از شب هم خبر داشته باشیم.

سردار به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کرد و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه بشوم که صحنه شهادت به چه صورت بود

اما کتاب‌هایی از جنس دفاع مقدس و ۸ سال جنگ تحمیلی به‌عنوان بیس و پایه تمام اتفاقات است و زیبایی‌هایی در آن دوران بود که در جبهه مقاومت نبود یا سختی‌ها و مشکلاتی در آنجا بود که در جبهه مقاومت نبود، کمبودها و ناملایماتی در دفاع مقدس بود که در جبهه مقاومت نبود، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم از ابزارهایی استفاده کنیم که در دوران دفاع مقدس آن ابزارها را نداشتیم، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم که شهیدانمان کمتر باشد اما در دوران مقدس خیلی بیشتر بود.

کتابی که مرتبط با جبهه مقاومت برای آزادسازی نبل‌والزهرا است، روایت شد. قطعاً باید درباره اتفاقات و رویدادهای دیگر جبهه مقاومت هم نوشته شود و بدون شک برای آیندگان مفید خواهد بود.

خانم هاشمیان با توجه به اینکه در صحبت‌ها گیلکی صحبت شده است و شما به‌عنوان نویسنده باید زبان گیلکی را همزمان برای نگارش کتاب ترجمه می‌کردید، بالاخره سختی‌های خودش را داشت تا چه اندازه این امر نسبت به دیگر نگارش کتاب‌ها تفاوت داشت؟ همچنین در سوریه بودن سردار با توجه به برخی حذفیات و سوال‌های پیش‌آمده برای شما، کمی درباره این اتفاقات بگویید!

هاشمیان: سردار این چند سال اخیر به دلیل فعالیت‌های اجرایی که داشت و در جلسات رسمی سخنرانی می‌کرد به صورت روتین برای من هم گزارشی صحبت می‌کرد. بارها می‌گفتم که سردار برای من گزارشی صحبت نکن! من نمی‌خواهم گزارشی بنویسم. سردار هم می‌گفت: «تو بگو من چه بگویم! (به زبان گیلکی)» من می‌خواستم از جزئیات بگوید که بتوانم آن دوران را فضا سازی کنم و خاطره را از حالت گزارش‌گونه بیرون بیاورم! زیرا خودم به عنوان مخاطب اصلاً نمی‌پسندم که خاطره در قالب گزارش خوانده شود. خاطره را باید به‌گونه‌ای تعریف کنم که واقعیت‌ها برای مخاطب ملموس و قابل درک باشد و در آن فضا قرار بگیرد. واقعاً زمان‌هایی بود که سردار را در مواقع تعاریف وقایع و خاطرات خسته کردم!

بعد سردار هم به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کردند و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این باز نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف می‌کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه شوم که صحنه شهادت به چه صورت بود، خیلی سخت بود صحنه‌سازی برای من دوست داشتم صحنه شهادت سردار املاکی را برای مخاطب باورپذیرتر کنم.

سردار سال‌ها در سوریه بودید و در آن دوران هم در حال نگارش کتاب گیل‌مانا که خاطرات ۸ سال دفاع مقدس بود، یادآوری خاطرات دفاع مقدس در سوریه برایتان چه حسی داشت؟

سردار حق‌بین: البته در سوریه که بودم تقریباً کتاب به اتمام رسیده بود و بیشتر موضوعاتی را در قالب سوال خانم هاشمیان می‌فرستادند زمانی که نمی‌توانستند واقعیت‌ها را با یکدیگر تطبیق دهند یا اینکه برخی‌جاها را حذف کرده بودم و متن از منظر ایشان ناقص شده بود (زیرا در نگارش اول کتاب ۷۰۰ صفحه شده بود و من هم گفته بودم که خودم کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای بخوانم گفتم چه کسی می‌خواهد این‌همه را بخواند از همین رو بیشتر خاطرات را حذف کردم) سوال‌های را برای رفع ابهامات می‌پرسیدند و من هم جواب‌ها را می‌نوشتم و برایشان می‌فرستادم. خیلی هم تمرکز خاصی نمی‌خواست، تقریباً داستان‌ها به‌هم نزدیک بود (جبهه مقاومت و دوران دفاع مقدس) فقط برای تکمیل صحبت‌ها و برای حذفیات این کار انجام می‌شد.

از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است

خانم هاشمیان، چرا اسم گیل‌مانا را برای کتاب خاطرات سردار انتخاب کردید؟ قصدی برای انتخاب چنین اسمی داشتید یا اتفاقی به ذهن‌تان رسید؟

هاشمیان: که سردار از خاطراتش صحبت می‌کرد همه اصرار داشتند که خاطراتش را در قالب کتاب منتشر کند و تصمیم سردار هم به دلیل شناختی که از خصوصیات اخلاقی و خانواده‌اش داشتم، من را به عنوان نویسنده خاطراتش انتخاب کرد.

زمانی که کتاب به اتمام رسید و باید عنوان را انتخاب می‌کردیم جلسات زیادی برای اسم کتاب گذاشته شد و حتی نزدیک به ۴۰ عنوان انتخاب کردیم که یکی را اسم کتاب بگذاریم در آن دوران، سردار در گیلان غرب مأموریت بود زمانی که با او تماس گرفتند که سردار کدام اسم را قبول می‌کنید؟ او هم گفته بود که هر اسمی که حاج خانم بگوید! اما من هر اسمی که گفته می‌شد را قبول نکردم به نوعی به دلم ننشسته بود. تا اینکه در جلسه اسم‌گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می‌گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می‌زدم (در این کتاب بیش از ۱۰۰ نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن‌طرف هم سردار گفته بودند «دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد. هدف من زنده کردن نام بقیه شهدا است مخصوصاً دو فرمانده‌ای که من با آن‌ها زندگی کردم و معاونت آن‌ها را بر عهده داشتم. هرچقدر من راوی این کتاب هستم اما نمی‌خواهم به نام من تمام شود.» دلم خیلی گرفته بود همین‌طور که با شهدا صحبت می‌کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل‌مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد! بعد به خانم رامهرمزی زنگ زدم و اسم را که گفتم از اسم بسیار خوششان آمد.

سردار، برای سوال پایانی و جمع‌بندی صحبت‌هایتان از شهدایی که در کتاب گیل‌مانا نام بردید، بگویید!

سردار حق‌بین: از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است.

ما باید از شهدایمان در قالب این کتاب‌های فرهنگی بگوییم دشمنان می‌خواهند مقدس بودن جنگ را بردارند و به‌گونه‌ای دفاع مقدس ما را کمرنگ کنند و در تلاش هستند اما می‌بینیم که مردم هم به‌راحتی تن به خواسته آن‌ها نمی‌دهد، جوانان ما تمام این اتفاقات را تحلیل می‌کنند که شهدای ما آگاهانه و داوطلبانه برای دفاع از میهن‌شان رفتند، ما باید بدانیم که توانایی دشمن همیشگی نیست و نمی‌تواند فشار بیاورد ما باید سیاه‌نمایی آن‌ها را خنثی کنیم و در زمینه فرهنگی خودمان را قوی‌تر.



منبع خبر

تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی بیشتر بخوانید »

یگان‌های پدافند هوایی در شمالغرب کشور تقویت شده است

سرلشکر موسوی: دشمن از هراس ضربه ایران سردرگم شده است



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  جمعی از پرستاران و بهیاران دوران دفاع مقدس ارتش با امیر سرلشکر «سید عبدالرحیم موسوی» فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران دیدار و گفت‌وگو کردند.

بیشتر بخوانید:

سرلشکر موسوی: کمترین هدف ما اخراج آمریکایی ها از منطقه است

سرلشکر موسوی در این دیدار طی سخنانی، این نشست صمیمانه را جلسه‌ای نمادین برای تقدیر از زحمات، ایثارگری‌ها و جانفشانی همه پرستارانی دانست که در دوران دفاع مقدس بار سنگین پرستاری از مجروحین و جانبازان را از خط مقدم تا اقصی نقاط این کشور بر دوش داشتند.

وی افزود: ما شاید نتوانیم و قطعا نمی‌توانیم زحمات شما را جبران کنیم و جبران آن فقط از خداوند برمی‌آید، اما با این جلسه می‌خواهیم بگوییم قدردان شما هستیم. شما مورد احترام و تکریم قلبی ما هستید و صبوری شما را فراموش نمی‌کنیم.

فرمانده کل ارتش همچنین گفت: شما و پیشینیان شما و همه عزیزانی که بعد از شما و تا امروز این مسئولیت سنگین را برعهده دارند مورد تکریم و احترام و قدردانی قلبی و عمیق ما هستند.

سرلشکر موسوی در ادامه تصریح کرد: امروز شما می‌بینید به برکت خون شهدا و ایثار امثال شما، دشمن ما که یک روز ابرقدرت بود و با حرکت ناو او، همه منطقه می‌ترسیدند، خودش از هراس ضربه جمهوری اسلامی ایران دچار سردرگمی شده است.

در ادامه مراسم که با حضور امیر دریادار دوم «مصطفی مداح» معاون بهداشت، درمان، امداد و آموزش پزشکی ارتش و امیر سرتیپ دوم «محبی راد» رئیس کانون بازنشستگان ارتش برگزار شد، پرستاران و بهیاران پیشکسوت حاضر به بیان خاطرات خود از دوران دفاع مقدس، امدادرسانی در بیمارستان‌های صحرایی و یکان‌های بهداری ارتش، حضور در عملیات‌ها و نبردهای ماندگار آن سال‌ها و بیان خاطرات جانبازی و دوران اسارات خود در زندان‌های رژیم بعثی صدام پرداختند.

منبع: باشگاه خبرنگاران



منبع خبر

سرلشکر موسوی: دشمن از هراس ضربه ایران سردرگم شده است بیشتر بخوانید »

از چهره‌ متفاوت حاج‌قاسم برای دشمن تا انبار انگشتری‌اش

از چهره‌ متفاوت حاج‌قاسم برای دشمن تا انبار انگشتری‌اش



روایت‌گری یار 37 ساله؛ از چهره‌ متفاوت حاج‌قاسم برای دشمن تا انبار انگشتری‌اش - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه نخستین سالگرد شهادت سردار دل‌ها، دیار حاج‌قاسم همچنان مبهوت نبودنش هست، عزاداری فاطمیه نیز رنگ و بوی حاج‌قاسم می‌دهد، از حسینیه‌های سیاری که با جمعیت محدود در کوچه‌ها به راه افتاده تا موکب‌هایی که توسط نسل جوان و نوجوان به عشق علمدار ولایت برپا ‌شده است.

امروز میهمان کوچه ایثار شهر کرمان بودیم در حسینیه سیاری که به یاد شهدای مقاومت به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همچنین شهدای حادثه مراسم تشییع به همت نیروهای مردمی بر پا شده بود و با جمعیت محدودیت و رعایت پروتکل‌های بهداشتی به عزاداری ایام فاطمیه و نخستین سالگرد شهادت حاج‌قاسم پرداختند.

روایتگری یار ۳۷ ساله حاج‌قاسم از مهم‌ترین برنامه‌های حسینیه سیار بود که توسط حاج‌عباس انجم‌شعاع برای میهمانان این برنامه ارائه شد که در ادامه می‌خوانید.

حاج‌قاسم بارها محل مزارش را کنار شهید یوسف‌الهی نشان کرده بود

حدود ۳۷ سال در خدمت حاج‌قاسم بودم در دوران دفاع مقدس و بعد از آن و همچنین دورانی که از کرمان تشریف بردند و همچنین در دوران فرماندهی سپاه قدس، زمانی که کرمان می‌آمدند در خدمت ایشان بودم.

زمانی که حاج‌قاسم کرمان برای زیارت قبور شهدا مشرف می‌شدند و ایشان را همراهی می کردم، بارها ایشان اشاره می‌کرد نقطه‌ای که محل مزار خودش را مشخص کرده کنار قبر یوسف الهی.

ما باید بدانیم این شهید یوسف‌الهی که بود و خود حاج‌قاسم که به ندرت در برنامه‌های تلویزیون حاضر می‌شد از منطقه شلمچه از وی گفت، یوسف الهی مسئول اطلاعات عملیات شکر ۴۱ ثارلله بود، زمان والفجر هشت بود سنگری داشتند کنار نهر علی‌شیر که ساختمان اطلاعات هم آنجا بود بر اساس بمباران هوایی یک راکت شیمیایی اتفاقی داخل این ساختمان آمد زمانی که این اتفاق افتاد تعدادی از رزمندگان زیر آوار رفتد و تعدادی هم مجروح شدند که نزدیک‌ترین افرادی که ما بودیم به اینها کمک کردیم و مقداری هم مواد شیمیایی استشمام کردیم به کمک بچه‌ها رفتیم و نهایتا به همراه شهید یوسف‌الهی سوار قایق شدیم از نهر علیشیر رفتیم که از اروند عبور کنیم و به طرف شهر فاو برویم.

فقط یکی از کرامات شهید یوسف‌الهی را می‌گویم، زمانی که از اروند عبور می‌کردیم این شهید وسط قایق گفت بچه‌ها چه بویی استشمام می‌کنید، یکی می‌گفت، باروت، یکی باتلاق و شیمیایی اما ایشان گفت نه بیشتر استشمام کنید و گفت، من بوی شهادت را استشمام می‌کنم ما که این صحبت را شنیدیم تعجب کردیم، وقتی از قایق پیاده شدیم آن طرف یکی پس از دیگری حال ما به هم خورد یکی پس از دیگری و ما را به اهواز اعزام کردند که حسین یوسف‌الهی به تهران اعزام شد و در بیمارستان به شهادت رسید.

ماجرای خبر شهادت حاج‌حسین بادپا در بیت‌الزهراء

حسین یوسف‌الهی در والفجر هشت به حسین بادپا گفت، حسین این خطایی که شما انجام دادی شهید نمی‌شوی، خطایش این بود که لب آب باید عملکرد شب و جزر و مد آب را در یک جدول می‌نوشت، حسین بادپا لب اروند بود و حسین یوسف‌الهی در قرارگاه لشکر ۱۷۰ کیلومتر عقب‌تر.

حسین بادپا تا ساعت ۱۲ جدول را پر می‌کند و بعد از ساعت ۱۲ خواب می‌رود و بعد جدول را مطابق قبل از ۱۲ پر می‌کند اما حسین یوسف‌الهی در قرارگاه به او الهام می‌شود و وقتی به منطقه می‌آید به شهید بادپا می‌گوید: شما بعد از ساعت ۱۲ آنچه را نوشتی واقعیت ندارد.

سال‌های سال حسین بادپا دنبال این موضوع دوید تا اینکه سرانجامش رسید به سوریه، از همسر و پدر و مادرش مجوز گرفت و آمد به قنات ملک و در مسجد قنات ملک از حاج‌قاسم طلب کرد برای سوریه و مجوز را گرفت. حاج‌قاسم خطاب به حسین بادپا گفت، فکر نکن شهید می‌شوی شما می‌روی و زخمی می‌شوی، حسین رفت سوریه زخمی شد و تیر بالای قلبش خورد آمد بیمارستان فاطمه زهرا، با حاج‌قاسم به ملاقاتش رفتیم و حاج‌قاسم باز هم گفت: حسین من گفتم شما شهید نمی‌شوی و زخمی می‌شوی.

حاج‌حسین هنوز بهبودی کامل نداشت دوباره به سوریه رفت، دوباره برگشت، در مراسم فاطمیه در بیت‌الزهرا بود که حسین بادپا گوشه بیت‌الزهرا به همراه یکی از شهدای دیگر به اسم سیدابراهیم از نیروهای ویژه حاج‌قاسم در سوریه نشسته بود، مراسم تمام شد. حاج‌قاسم گفت: برو به حسین و سیدابراهیم بگو کارشان دارم با این دو نفر صحبت‌هایش را کرد و به من گفت به رضا فرزند حسین بگو بیاید و دوربین خودش را هم بیاورد، گفتم چه خبره زمانی که آمد حاج‌قاسم گفت، از این دو نفر عکس بگیر و بعد گفت این دو نفر شهید می‌شوند.

حسین بادپا را در آغوش گرفتم و حال و هوای جبهه را ایجاد کردم و رفت و شهید شد، نحوه شهادت ایشان هم به این شکل بود که شب شبیخون زده بودند به داعشی‌ها و صبح طلوع آفتاب نیروهای کمک که قرار بود برسد، نرسیده بود و مجبور شده بودند عقب‌نشینی کنند.

مجروحانی جا بوده بودند که یک نفربر فرستادند و حسین بادپا اول مجروحان را سوار می‌کند که لحظه آخر زمانی که بچه‌ها را سوار کرده هر چه اصرار کردند خودت سوار بشو، گفته اول بچه‌ها و لحظه آخر دست خودش را رها کرده و گفته بود بچه‌ها را ببرید که تیرهای بعدی حسین را شهید کرده بود.

حاج‌قاسم در کرمان گفت، به والله قسم مثل یک ماهی حسین از دست من سر می‌خورد هر چه می‌خواستم نگهش دارم.

خواسته زنی با حجاب نامناسب از حاج‌قاسم برای نجات

حاج‌قاسم وقتی در گلزار شهدای کرمان قدم می‌زد یک خانمی که حجاب مناسبی نداشت، می‌خواست نزدیکش شود که ما ممانعت کردیم بعد حاج‌قاسم متوجه شد و ما را صدا کرد و گفت، خانم چه می‌گوید، گفتیم می‌خواهد شما را ببیند گفت از او عذرخواهی کنید و بگویید کارم تمام شد چشم و این خانم همان‌طور گریه می‌کرد.

بعد از اینکه زیارت تمام شد به حسینیه رفتیم و حاج‌قاسم گفت، به آن خانم بگو بیاید وقتی رسید نزد حاج‌قاسم به ایشان گفت، یک جمله‌ای برای من بنویسید که این جمله دنیا و آخرت مرا نجات دهد. حاج‌قاسم گفت به شرطی برایت می‌نویسم که اینجا باز نکنی و خانم از پله‌های حسینیه که پایین رفت، نشست و ناخودآگاه باز کرد و جمله را خواند و شروع به گریه کردن کرد.

در همین وضعیت یک خانم باحجاب آمد و فرصتی نبود که با حاج قاسم دیدار کند، زمانی که وارد ماشین آمدیم به حاج قاسم گفتم آن خانم را آنطور تحویل گرفتی و این خانم را …، ایشان گفت، هنر ما این است که آنها را به طرف خودمان بیاوریم اینها از خودمان هستند.

تنها فرمانده‌ای که با همرزمانش دیدار داشت

تنها فرمانده‌ای که بعد از دوران دفاع مقدس سالی دو دفعه با بچه‌های همرزم خود دیدار داشت حاج‌قاسم بود در دهه فاطمیه و یک شب هم در روزهای ماه مبارک رمضان همه را جمع و احوال پرسی می‌کرد و جویای حال همه می‌شد و اگر مشکلی داشتند حل می‌کرد. تنها فرمانده دوران دفاع مقدس که موفق در تمام زمنیه‌ها بود حاج‌قاسم سلیمانی بود.

انبار انگشتر حاج‌قاسم

در بیت‌الزهرا (س) مراسم روضه‌خوانی بود یک نوجوانی آمد و عقب ایستاد و به حاج‌قاسم نگاه می‌کرد و اشک در چشمانش حلقه زده و روی گونه‌هایش می‌ریخت، حاج‌قاسم متوجه شد و گفت، برو بپرس چه شده است؟ رفتم و از او پرسیدم، گفت: می‌می خواهم بروم پیش حاج‌قاسم، گفتم الان شلوغ است، به خواست حاج‌قاسم بعد از مراسم این نوجوان ۱۲ ساله ماند و آمد کنار ایشان و عکس گرفت و کنارش شام هم خورد و گفت: انگشتر هم می‌خواهم.

انبار انگشتر حاج‌قاسم، شهید پورجعفری بود هر جایی که می‌رفتیم احساس می‌کرد نیاز هست از حسین پورجعفری انگشتر می‌گرفتیم، جوان انگشتر را هم از حاج‌قاسم گرفت و گفت از شما خواهش دارم هر سال که اینجا مراسم هست من اینجا خادم باشم و از آن سال به بعد هر سال آمد و چند روز پیش سر مزار حاج قاسم دیدم هنوز در خط همان دیدگاه و اثراتی که از اوج محبت و دوستی و علاقه به حاج‌قاسم دارد سیر می‌کند.

 حاج‌قاسم دو چهره داشت/ ابروی سمت چپش برای نگاه به دشمن بالا بود

حاج‌قاسم دو چهره داشت زمانی که به دشمن نگاه می‌کرد و نفرت داشت ابروی سمت چپش بالا بود و زمانی که به فرزند شهیدی می‌رسید با لبخند ملیحی به او می‌نگریست.

زمانی که به قنات‌ملک می‌رفتیم همراه ایشان در زادگاهش در محله قدم می‌زدیم، قسم خورد اگر مقام معظم رهبری مسئولیت را از روی دوش من بردارند فردای آن روز به قنات‌ملک می‌آیم و ادامه دهنده راه پدرم می‌شوم.

یک روز شتاب‌زده از سوریه آمد و گفت، برویم قنات‌ملک زمانی که رسیدیم، صبح پدرش را به حمام برد و استحمام کرد و یک زیلو انداخت و یک بوسه بر پیشانی پدرش زد و گفت تمام دلخوشی من این بود از راه دور بیایم و این زیارت را داشته باشم.

اصرار عجیب حاج‌قاسم برای ماندن و شهدایی که غبطه خواهند خورد

در ماشین نشسته بودیم خیلی به حاج‌قاسم اصرار می‌کردم ما را هم ببر سوریه، گفت، عزیزان خودتان را حفظ کنید، در خط ولایت خود را نگه دارید، در آینده نزدیک اسلام نیاز مبرم به شما پیدا خواهد کرد که شهدا غبطه می‌خورند که چرا نمی‌توانند بیایند و کمک کنند.

به همراه بچه‌های لشکر میهمانش بودیم، آنجا گفت، تمام علما جمع شوند یک طرف و مقام معظم رهبری یک طرف باشند به من بگویند انتخاب کن من ایشان را انتخاب می‌کنم، ما که نزدیک ۳۷ سال در تمام دروه‌ها با ایشان بودیم نتوانستیم متوجه شویم ایشان چپی هست یا راستی و فقط خط قرمزش ولایت بود.

به همراه حاج‌قاسم با این محبت و جایگاه به بیت‌الزهرا (س) رسیدیم، گفت: در را ببندید کاپشنش را درآورد و یک تی برداشت و رفت سرویس‌های بهداشتی را شروع به نظافت کرد. هر چه گفتیم شما، گفت، من خادم و خدمتگزارم، من برای مردم زحمت می‌کشم و کار می‌کنم و هیچ منت و طلبی از هیچ رده‌ای نداشت.

خیلی نامه‌ها برای حاج قاسم می‌آمد و همه را باز می کرد و می خواند اما قسم خورد در طول عمرم بابت بچه‌هایم به هیچ کس بابت شغل اصراری نکردم ولی جوابگوی مردم باید باشم.

اینچنین مردی بود که نام و برکات ایشان در منطقه را حس می‌کنند این قلب‌ها را خداوند فرستاد به مراسم باشکوه تشییع که در کل دنیا بی‌نظیر بود چون خودش می‌گفت به غیر از خدا به والله از هیچ‌کس دیگری نترسیدم. کمتر کسانی بعد از عمری به اینجا می‌رسند که حاج‌قاسم رسید و امیدواریم همه ما ادامه‌دهنده راه ایشان و مکتب حاج قاسم باشیم.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه نخستین سالگرد شهادت سردار دل‌ها، دیار حاج‌قاسم همچنان مبهوت نبودنش هست، عزاداری فاطمیه نیز رنگ و بوی حاج‌قاسم می‌دهد، از حسینیه‌های سیاری که با جمعیت محدود در کوچه‌ها به راه افتاده تا موکب‌هایی که توسط نسل جوان و نوجوان به عشق علمدار ولایت برپا ‌شده است.

امروز میهمان کوچه ایثار شهر کرمان بودیم در حسینیه سیاری که به یاد شهدای مقاومت به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همچنین شهدای حادثه مراسم تشییع به همت نیروهای مردمی بر پا شده بود و با جمعیت محدودیت و رعایت پروتکل‌های بهداشتی به عزاداری ایام فاطمیه و نخستین سالگرد شهادت حاج‌قاسم پرداختند.

روایتگری یار ۳۷ ساله حاج‌قاسم از مهم‌ترین برنامه‌های حسینیه سیار بود که توسط حاج‌عباس انجم‌شعاع برای میهمانان این برنامه ارائه شد که در ادامه می‌خوانید.

حاج‌قاسم بارها محل مزارش را کنار شهید یوسف‌الهی نشان کرده بود

حدود ۳۷ سال در خدمت حاج‌قاسم بودم در دوران دفاع مقدس و بعد از آن و همچنین دورانی که از کرمان تشریف بردند و همچنین در دوران فرماندهی سپاه قدس، زمانی که کرمان می‌آمدند در خدمت ایشان بودم.

زمانی که حاج‌قاسم کرمان برای زیارت قبور شهدا مشرف می‌شدند و ایشان را همراهی می کردم، بارها ایشان اشاره می‌کرد نقطه‌ای که محل مزار خودش را مشخص کرده کنار قبر یوسف الهی.

ما باید بدانیم این شهید یوسف‌الهی که بود و خود حاج‌قاسم که به ندرت در برنامه‌های تلویزیون حاضر می‌شد از منطقه شلمچه از وی گفت، یوسف الهی مسئول اطلاعات عملیات شکر ۴۱ ثارلله بود، زمان والفجر هشت بود سنگری داشتند کنار نهر علی‌شیر که ساختمان اطلاعات هم آنجا بود بر اساس بمباران هوایی یک راکت شیمیایی اتفاقی داخل این ساختمان آمد زمانی که این اتفاق افتاد تعدادی از رزمندگان زیر آوار رفتد و تعدادی هم مجروح شدند که نزدیک‌ترین افرادی که ما بودیم به اینها کمک کردیم و مقداری هم مواد شیمیایی استشمام کردیم به کمک بچه‌ها رفتیم و نهایتا به همراه شهید یوسف‌الهی سوار قایق شدیم از نهر علیشیر رفتیم که از اروند عبور کنیم و به طرف شهر فاو برویم.

فقط یکی از کرامات شهید یوسف‌الهی را می‌گویم، زمانی که از اروند عبور می‌کردیم این شهید وسط قایق گفت بچه‌ها چه بویی استشمام می‌کنید، یکی می‌گفت، باروت، یکی باتلاق و شیمیایی اما ایشان گفت نه بیشتر استشمام کنید و گفت، من بوی شهادت را استشمام می‌کنم ما که این صحبت را شنیدیم تعجب کردیم، وقتی از قایق پیاده شدیم آن طرف یکی پس از دیگری حال ما به هم خورد یکی پس از دیگری و ما را به اهواز اعزام کردند که حسین یوسف‌الهی به تهران اعزام شد و در بیمارستان به شهادت رسید.

ماجرای خبر شهادت حاج‌حسین بادپا در بیت‌الزهراء

حسین یوسف‌الهی در والفجر هشت به حسین بادپا گفت، حسین این خطایی که شما انجام دادی شهید نمی‌شوی، خطایش این بود که لب آب باید عملکرد شب و جزر و مد آب را در یک جدول می‌نوشت، حسین بادپا لب اروند بود و حسین یوسف‌الهی در قرارگاه لشکر ۱۷۰ کیلومتر عقب‌تر.

حسین بادپا تا ساعت ۱۲ جدول را پر می‌کند و بعد از ساعت ۱۲ خواب می‌رود و بعد جدول را مطابق قبل از ۱۲ پر می‌کند اما حسین یوسف‌الهی در قرارگاه به او الهام می‌شود و وقتی به منطقه می‌آید به شهید بادپا می‌گوید: شما بعد از ساعت ۱۲ آنچه را نوشتی واقعیت ندارد.

سال‌های سال حسین بادپا دنبال این موضوع دوید تا اینکه سرانجامش رسید به سوریه، از همسر و پدر و مادرش مجوز گرفت و آمد به قنات ملک و در مسجد قنات ملک از حاج‌قاسم طلب کرد برای سوریه و مجوز را گرفت. حاج‌قاسم خطاب به حسین بادپا گفت، فکر نکن شهید می‌شوی شما می‌روی و زخمی می‌شوی، حسین رفت سوریه زخمی شد و تیر بالای قلبش خورد آمد بیمارستان فاطمه زهرا، با حاج‌قاسم به ملاقاتش رفتیم و حاج‌قاسم باز هم گفت: حسین من گفتم شما شهید نمی‌شوی و زخمی می‌شوی.

حاج‌حسین هنوز بهبودی کامل نداشت دوباره به سوریه رفت، دوباره برگشت، در مراسم فاطمیه در بیت‌الزهرا بود که حسین بادپا گوشه بیت‌الزهرا به همراه یکی از شهدای دیگر به اسم سیدابراهیم از نیروهای ویژه حاج‌قاسم در سوریه نشسته بود، مراسم تمام شد. حاج‌قاسم گفت: برو به حسین و سیدابراهیم بگو کارشان دارم با این دو نفر صحبت‌هایش را کرد و به من گفت به رضا فرزند حسین بگو بیاید و دوربین خودش را هم بیاورد، گفتم چه خبره زمانی که آمد حاج‌قاسم گفت، از این دو نفر عکس بگیر و بعد گفت این دو نفر شهید می‌شوند.

حسین بادپا را در آغوش گرفتم و حال و هوای جبهه را ایجاد کردم و رفت و شهید شد، نحوه شهادت ایشان هم به این شکل بود که شب شبیخون زده بودند به داعشی‌ها و صبح طلوع آفتاب نیروهای کمک که قرار بود برسد، نرسیده بود و مجبور شده بودند عقب‌نشینی کنند.

مجروحانی جا بوده بودند که یک نفربر فرستادند و حسین بادپا اول مجروحان را سوار می‌کند که لحظه آخر زمانی که بچه‌ها را سوار کرده هر چه اصرار کردند خودت سوار بشو، گفته اول بچه‌ها و لحظه آخر دست خودش را رها کرده و گفته بود بچه‌ها را ببرید که تیرهای بعدی حسین را شهید کرده بود.

حاج‌قاسم در کرمان گفت، به والله قسم مثل یک ماهی حسین از دست من سر می‌خورد هر چه می‌خواستم نگهش دارم.

خواسته زنی با حجاب نامناسب از حاج‌قاسم برای نجات

حاج‌قاسم وقتی در گلزار شهدای کرمان قدم می‌زد یک خانمی که حجاب مناسبی نداشت، می‌خواست نزدیکش شود که ما ممانعت کردیم بعد حاج‌قاسم متوجه شد و ما را صدا کرد و گفت، خانم چه می‌گوید، گفتیم می‌خواهد شما را ببیند گفت از او عذرخواهی کنید و بگویید کارم تمام شد چشم و این خانم همان‌طور گریه می‌کرد.

بعد از اینکه زیارت تمام شد به حسینیه رفتیم و حاج‌قاسم گفت، به آن خانم بگو بیاید وقتی رسید نزد حاج‌قاسم به ایشان گفت، یک جمله‌ای برای من بنویسید که این جمله دنیا و آخرت مرا نجات دهد. حاج‌قاسم گفت به شرطی برایت می‌نویسم که اینجا باز نکنی و خانم از پله‌های حسینیه که پایین رفت، نشست و ناخودآگاه باز کرد و جمله را خواند و شروع به گریه کردن کرد.

در همین وضعیت یک خانم باحجاب آمد و فرصتی نبود که با حاج قاسم دیدار کند، زمانی که وارد ماشین آمدیم به حاج قاسم گفتم آن خانم را آنطور تحویل گرفتی و این خانم را …، ایشان گفت، هنر ما این است که آنها را به طرف خودمان بیاوریم اینها از خودمان هستند.

تنها فرمانده‌ای که با همرزمانش دیدار داشت

تنها فرمانده‌ای که بعد از دوران دفاع مقدس سالی دو دفعه با بچه‌های همرزم خود دیدار داشت حاج‌قاسم بود در دهه فاطمیه و یک شب هم در روزهای ماه مبارک رمضان همه را جمع و احوال پرسی می‌کرد و جویای حال همه می‌شد و اگر مشکلی داشتند حل می‌کرد. تنها فرمانده دوران دفاع مقدس که موفق در تمام زمنیه‌ها بود حاج‌قاسم سلیمانی بود.

انبار انگشتر حاج‌قاسم

در بیت‌الزهرا (س) مراسم روضه‌خوانی بود یک نوجوانی آمد و عقب ایستاد و به حاج‌قاسم نگاه می‌کرد و اشک در چشمانش حلقه زده و روی گونه‌هایش می‌ریخت، حاج‌قاسم متوجه شد و گفت، برو بپرس چه شده است؟ رفتم و از او پرسیدم، گفت: می‌می خواهم بروم پیش حاج‌قاسم، گفتم الان شلوغ است، به خواست حاج‌قاسم بعد از مراسم این نوجوان ۱۲ ساله ماند و آمد کنار ایشان و عکس گرفت و کنارش شام هم خورد و گفت: انگشتر هم می‌خواهم.

انبار انگشتر حاج‌قاسم، شهید پورجعفری بود هر جایی که می‌رفتیم احساس می‌کرد نیاز هست از حسین پورجعفری انگشتر می‌گرفتیم، جوان انگشتر را هم از حاج‌قاسم گرفت و گفت از شما خواهش دارم هر سال که اینجا مراسم هست من اینجا خادم باشم و از آن سال به بعد هر سال آمد و چند روز پیش سر مزار حاج قاسم دیدم هنوز در خط همان دیدگاه و اثراتی که از اوج محبت و دوستی و علاقه به حاج‌قاسم دارد سیر می‌کند.

 حاج‌قاسم دو چهره داشت/ ابروی سمت چپش برای نگاه به دشمن بالا بود

حاج‌قاسم دو چهره داشت زمانی که به دشمن نگاه می‌کرد و نفرت داشت ابروی سمت چپش بالا بود و زمانی که به فرزند شهیدی می‌رسید با لبخند ملیحی به او می‌نگریست.

زمانی که به قنات‌ملک می‌رفتیم همراه ایشان در زادگاهش در محله قدم می‌زدیم، قسم خورد اگر مقام معظم رهبری مسئولیت را از روی دوش من بردارند فردای آن روز به قنات‌ملک می‌آیم و ادامه دهنده راه پدرم می‌شوم.

یک روز شتاب‌زده از سوریه آمد و گفت، برویم قنات‌ملک زمانی که رسیدیم، صبح پدرش را به حمام برد و استحمام کرد و یک زیلو انداخت و یک بوسه بر پیشانی پدرش زد و گفت تمام دلخوشی من این بود از راه دور بیایم و این زیارت را داشته باشم.

اصرار عجیب حاج‌قاسم برای ماندن و شهدایی که غبطه خواهند خورد

در ماشین نشسته بودیم خیلی به حاج‌قاسم اصرار می‌کردم ما را هم ببر سوریه، گفت، عزیزان خودتان را حفظ کنید، در خط ولایت خود را نگه دارید، در آینده نزدیک اسلام نیاز مبرم به شما پیدا خواهد کرد که شهدا غبطه می‌خورند که چرا نمی‌توانند بیایند و کمک کنند.

به همراه بچه‌های لشکر میهمانش بودیم، آنجا گفت، تمام علما جمع شوند یک طرف و مقام معظم رهبری یک طرف باشند به من بگویند انتخاب کن من ایشان را انتخاب می‌کنم، ما که نزدیک ۳۷ سال در تمام دروه‌ها با ایشان بودیم نتوانستیم متوجه شویم ایشان چپی هست یا راستی و فقط خط قرمزش ولایت بود.

به همراه حاج‌قاسم با این محبت و جایگاه به بیت‌الزهرا (س) رسیدیم، گفت: در را ببندید کاپشنش را درآورد و یک تی برداشت و رفت سرویس‌های بهداشتی را شروع به نظافت کرد. هر چه گفتیم شما، گفت، من خادم و خدمتگزارم، من برای مردم زحمت می‌کشم و کار می‌کنم و هیچ منت و طلبی از هیچ رده‌ای نداشت.

خیلی نامه‌ها برای حاج قاسم می‌آمد و همه را باز می کرد و می خواند اما قسم خورد در طول عمرم بابت بچه‌هایم به هیچ کس بابت شغل اصراری نکردم ولی جوابگوی مردم باید باشم.

اینچنین مردی بود که نام و برکات ایشان در منطقه را حس می‌کنند این قلب‌ها را خداوند فرستاد به مراسم باشکوه تشییع که در کل دنیا بی‌نظیر بود چون خودش می‌گفت به غیر از خدا به والله از هیچ‌کس دیگری نترسیدم. کمتر کسانی بعد از عمری به اینجا می‌رسند که حاج‌قاسم رسید و امیدواریم همه ما ادامه‌دهنده راه ایشان و مکتب حاج قاسم باشیم.



منبع خبر

از چهره‌ متفاوت حاج‌قاسم برای دشمن تا انبار انگشتری‌اش بیشتر بخوانید »

ثمره انتقام خون شهید سلیمانی نابودی اسرائیل است

ثمره انتقام خون شهید سلیمانی نابودی اسرائیل است



دعای حاج قاسم چگونه اجابت شد؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، صفر سجادی، همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بیان کرد: بنده سه بار در طول نه ماه به جبهه اعزام شدم و آن زمان در عملیات های باختران، اسلام آباد غرب و خیبر حضور داشتم.

وی افزود: پس از پاکسازی عملیات خیبر به منطقه برگشتم و در طول این عملیات ها چندین بار با سردار شهید سلیمانی دیدار داشتم که آن زمان فرماندهی لشکر ۴۱ثارالله را بر عهده داشت.

این رزمنده هشت سال دفاع مقدس ادامه داد: شهید حاج قاسم سلیمانی در عملیات پاکسازی بصره پیشاپیش ما بود و بعد از آن ما با منطقه برگشتیم.

وی اضافه کرد: سردار دلها در جبهه همیشه با تمام نیروها رفتاری همراه با تواضع، اخلاق و کردار خوب داشت و هر کجا ما را می دید با خنده و مهربانی برخورد می کرد.

سجادی تصریح کرد: بعد از گذشت چند سال عملیات عشایر شروع شد که عملیاتی بزرگی در تنگه سونسوری در کوه های سر به فلک کشیده بود حضور داشتم و در آن جا شهید حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردم که به ما نوید پیروزی را می داد.

این رزمنده هشت سال دفاع مقدس عنوان کرد: شهید حاج قاسم سلیمانی در جنگ­ ها علاوه بر هدایت مقاطع مختلف عملیاتی از طریق استقرار در قرارگاه‌­ها، در نهایت شجاعت و بی‌­باکی در خطوط مقدم حضور داشت.

وی اضافه کرد: شهید سلیمانی عاری از هر گونه ترسی در مواجهه با دشمن در معرکه‌­ ها و میادین نبرد بود و این جملات حضرت علی (ع) را با همه وجود بیان می کرد، اگر کوه ها متزلزل شود تو تکان نخور، دندانهایت را به هم بفشار و جمجمه خویش را به خدا عاریت ده، قدم هایت را بر زمین میخکوب کن و نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد، چشمت را فرو بگیر و بدان که نصرت و پیروزی از سوی خداوند سبحان است و در حقیقت شهید بزرگوار این­چنین بود.

وی ادامه داد: اسرائیل و آمریکا شهید سلیمانی را دشمن سرسخت خود می دانستند و تنها تلاش آنان نابودی سردار بود.

وی در تکمیل مطلب فوق، عنوان کرد: دشمنان نظام و اسلام فکر می کردند با شهید کردن سردار دلها از بزرگی و سان و منزلت او می کاهند اما این فکر آنان اشتباهی بیش نبود و با شهادت حاج قاسم همه ملت های اسلامی او را به رسمیت شناختند و خواستار انتقام سخت وی شدند.

این رزمنده دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: نام و آوازه سردار شهید سلیمانی در کل جهان اسلام، این اسطوره بلند مرتبه برای ایران و ایرانیان مایه افتخار و سرافرازی است.

وی تصریح کرد: سردار شهید حاج قاسم شاگردان زیادی را در مکتب خود تربیت کرده که ادامه دهنده راه او هستند و ملت ایران همانند مردم کوفه نیستند که سیدعلی خامنه ای را تنها بگذارند.



منبع خبر

ثمره انتقام خون شهید سلیمانی نابودی اسرائیل است بیشتر بخوانید »