دوران پهلوی

ماجرای امدادگری رهبر انقلاب به زلزله‌زدگان فردوس در دوران پهلوی

ماجرای امدادگری رهبر انقلاب به زلزله‌زدگان فردوس در دوران پهلوی



رهبر انقلاب پس از وقوع زلزله فردوس همراه با اعضای پایگاه امداد روحانیت در قالب اولین اردوی جهادی به شهر زلزله‌زده رفت و به زلزله‌زدگان کمک کرد. این داستان کتاب «دوباره فردوس» است .

به گزارش مجاهدت از مشرق از ستاد خبری سی‌وچهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، سید علیرضا مهرداد نویسنده کتاب «دوباره فردوس» در آیین رونمایی این اثر با اشاره به این که کتاب، روایتِ آقایی به نام میم. فردوسی است، بیان کرد: به نظر می‌رسد که سکه نوشتن و انتشار کتاب «دوباره فردوس» دو رو دارد. یک روی سکه تلاش و پیگیری انتشارات انقلاب اسلامی برای چاپ و نشر کتاب و یک روی دیگر آن تلاش یک تاریخ‌نگار برای روایتِ بخشی از تاریخ شهر فردوس است.

وی افزود: کتاب «دوباره فردوس» روایتگر پیدایش حرکت جهادی کمک کردن به مناطق بحران‌زده است. سید علی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) پس از زلزله فردوس، به این شهر رفت و به‌عنوان یک منجی به مردم کمک کرد. در آن روزها ساواک سعی می‌کرد خبری از حضور سید علی خامنه‌ای در فردوس برای کمک کردن به زلزله‌زدگان در جایی درز نکند. در همان زمان آوازه پایگاه امداد روحانیت به کشورهای مختلف جهان رسیده بود.

نویسنده کتاب «دوباره فردوس» گفت: رهبر می‌فرمایند ما در ابتدا به گناباد و کاخک رفتیم و متوجه شدیم که اگرچه گناباد آسیب چندانی از زلزله ندیده است، همه گروه‌های امداد در آنجا جمع شده‌اند اما فردوس با وجود آسیب‌دیدگی زیاد، غریب است. بنابراین، اعضای پایگاه امداد روحانیت به فردوس رفتند.

وی بیان کرد: ساز مخالف در برابر رهبر در شهر فردوس زیاد بود. شهر فردوس پس از زلزله کاملا تخریب و غیر قابل سکونت شد. بنابراین، شهری که هم‌اکنون به عنوان شهر فردوس شناخته می‌شود، بعد از زلزله ساخته شد. رهبرعظم انقلاب (مدظله‌العالی) تدابیر زیادی برای ساخت شهر فردوس جدید داشت اما مخالفت‌هایی با تدابیر ایشان شد. بنابراین، دو شهر به جای شهر فردوس قدیم ساخته شد که یکی از آنها اسلامیه و دیگری فردوس نام گرفت.

سی‌وچهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران از ۲۰ اردیبهشت آغاز بهکار کرده و تا ۳۰ اردیبهشت‌ ۱۴۰۲ در مصلی امام خمینی (ره) و همزمان به‌صورت مجازی در ketab.ir ادامه دارد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای امدادگری رهبر انقلاب به زلزله‌زدگان فردوس در دوران پهلوی بیشتر بخوانید »

زندانی معروف دوران پهلوی از انواع شکنجه‌های ساواک می‌گوید

زندانی معروف دوران پهلوی از انواع شکنجه‌های ساواک می‌گوید



زندانی معروف دوران پهلوی که در جریان انقلاب، ۶ سال از دوران محکومیت خود را در شکنجه‌گاه ساواک سپری کرده بود از سخت‌ترین شکنجه‌های خود می‌گوید.

به گزارش مجاهدت از مشرق، برنامه بدون تعارف این هفته میزبان یکی معروف‌ترین زندانیانی بود که در دوران پهلوی دوم، در ۲۵ سالگی دستگیر و از زیر سنگین‌ترین شکنجه‌های ماموران ساواک جان سالم به در برد. عزت شاهی که از سال ۱۳۶۳ نام خود را به عزت‌الله مطهری تغییر داده است، از بلاهایی که ماموران ساواک بر سر او آوردند، می‌گوید.

او که در طبقه نخست «زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری» که حالا به نام «موزه عبرت» معروف شده است، کنار حوض قدیمی روبروی علی رضوانی، مجری این برنامه نشسته، از شکنجه‌هایی که در آن دوران دیده است، یاد می‌کند.

او به حوضی که کنار آن نشسته اشاره می‌کند و می‌گوید که یادم است زمانی ما را برای شکنجه به این حیاط می‌آوردند. حوض را در سرمای زمستان پر از یخ می‌کردند و سر زندانیان را در آن نگه می‌داشتند، همین‌که زندانی نزدیک بود که جان خود را از دست دهد، یک لحظه سر او را بیرون می‌آوردند و مجدد به زیر آب می‌کردند. این موضوع برای ما یادگاری است.

او که زمان دستگیری هفت گلوله خورده بود، از سخت‌ترین شکنجه‌های خود می‌گوید. «شوک‌های برقی را در جاهای حساس بدن مانند لب، گوش و دیگر جاهای حساس می‌گذاشتند و آن را به برق می‌زدند» این ها را مطهری می‌گوید.

او عنوان می‌کند که یکی دیگر از شکنجه‌هایی که ساواک روی زندانیان انجام می‌داد و برای خود من چندین بار اتفاق افتاده بود، داغ کردن سوزن زیر ناخن بود. به این ترتیب که سوزن‌هایی که از نوع معمول آن، بلندتر بود را به طور نصفه در زیر ناخن فرو می‌بردند و نصف دیگر سوزن را که بیرون بود با فندک یا شمع داغ می‌کردند. در آن حالت اگر شلاق را به‌صورت ضربدری روی دست‌ها می‌زدند، ناخن‌ها می‌افتاد و اگر شلاق را به صورت مستقیم می‌زدند، انگشتان سیاه می‌شد.

او ادامه می‌دهد که به صلیب کشیدن زندانیان از دیگر شکنجه‌هایی بود که انجام می‌شد. یک صندلی به زیر پای ما گذاشتند دست‌های ما را با طناب به میله‌ها می‌بستند و صندلی را از زیر پای ما می‌کشیدند و ما به همان شکل می‌ماندیم. همچنین ما را شش ماه به تخت بسته بودند و روزی یک بار فقط برای دستشویی رفتن باز می‌کردند در آن شش ماه حتی یکبار هم به حمام نرفتیم.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

زندانی معروف دوران پهلوی از انواع شکنجه‌های ساواک می‌گوید بیشتر بخوانید »

رژیمی که نظام نشد

رژیمی که نظام نشد



واقعیت دشمنی طاغیان و یاغیان و ناپاکان با انقلاب اسلامی، که با آن مواجهیم و با آنها توان خود افزوده‌ایم از همین حقیقت سرچشمه می‌گیرد که پاکی، همیشه دشمنانی ناپاک دارد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، محمدهادی صحرایی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: در بین انقلابات مختلفی که در سده‌های اخیر اتفاق افتاده بدون شک انقلاب اسلامی ایران متمایز و مشخص از سایرین است. این ادعایی بی‌اساس و فقط به‌خاطر دوست داشتن نیست. واقعیتی است که به آن خواهم پرداخت و آنگاه است که به این واقعیت دوم هم خواهیم رسید که انقلاب اسلامی که از ایران شروع شد و پی‌درپی در حال تکثیر و تولیدمثل است، به‌واقع دوست‌داشتنی و از جمله پدیده‌هایی است که شناخت بیشتر آن برای مؤمنین و مستضعفین، محبت بیشتر و برای دشمنانش، بغض و غضب می‌افزاید.

واقعیت دشمنی طاغیان و یاغیان و ناپاکان با انقلاب اسلامی، که با آن مواجهیم و با آنها توان خود افزوده‌ایم از همین حقیقت سرچشمه می‌گیرد که پاکی، همیشه دشمنانی ناپاک دارد.

شروع انقلاب اسلامی را نمی‌شود از اسفند۴۱ یا خرداد ۴۲ دانست. همان‌گونه که دشمنی دشمنان با ایران را نمی‌توان از سال۵۷ دانست. با وجود استنادات تاریخی، هرگز نمی‌توان شروع انقلاب اسلامی را در دهه چهل دانست.

امام راحل، رهبری انقلاب اسلامی را زمانی به دست گرفت که زعمای قبلی شیعه، خشت و ستون‌های تمدن نوین را فراهم کرده و معماری را به خمینی کبیر سپرده بودند. بی‌راه نیست اگر گفته شود پس از شهادت سیدالشهداء، شیوه مبارزه ائمه بر تربیت مؤمنینی متمرکز شد که بتوانند خود، ضمن تشخیص دقیق تکالیف، به‌موقع اقدام مورد نیاز را انجام داده و خود را چنان قوی کنند که منتظر دیگران نمانند.

و این تربیت توسط نائبان و عالمان تا عصر معاصر ادامه یافت و بیرق مبارزه به امام راحل رسید و او پس از استخراج از منابع و طراحی و تدوین نظریه ولایت فقیه به احداث و اثبات آن همت گمارد.

در مورد تاریخ شروع دشمنی دشمنان نیز اگرچه بسیار قبل از امروز است ولی مهم‌ترین و بی‌نظیرترین آن در جهان همین ۱۰۵ سال پیش اتفاق افتاد که سلطنت منحوس بریتانیا نصف جمعیت ۱۸ میلیونی ما را با قحطی و بیماری انگلیسی کشت. آن زمان، نه شعار مرگ بر اسرائیلی گفته شده بود و نه مرگ بر آمریکا و انگلیس. نه سپاه و سازمان روحانیتی بود که خار چشم دشمنان باشد و نه جبهه مقاومتی که خواب از دشمنان برباید.

دلیل آن نسل کشی بی‌نظیر و پدرکشتگی چه بود؟ هفتاد سال پیش هم که محمدرضای پهلوی با همدستی آمریکا و انگلیس، دولت قانونی دکتر مصدق را اسقاط و اورا محاکمه و تبعید و دق‌مرگ کرد نیز همان سؤال مهم و راهگشا وجود دارد. چرا؟ و بر این باید افزود که مصدق‌، مذهبی نبود و تأکید بر این دو مثال برای آن است که هرگز فراموش نشود پدرکشتگی با ایران به‌ویژه در دوره معاصر را غرب شروع کرده و اکنون به انقلاب اسلامی مرتبط کرده است.

اگر امروز از ما خواسته می‌شود از مقاومت دست برداریم تا تحریم‌ها برداشته شود، صد سال پیش از ما خواسته می‌شد که دست از جان بشوییم تا راحت کشته شویم.

باید این را نیز گفت که پدر و پسر پهلوی مثل دوران قاجار، که بیش از نیمِ ایران را از ایران پاره کردند و به اجانب دادند نبودند. از آنها وطن‌فروش‌تر بودند. این پدر و پسر، گونه جدیدی از سرسپردگی را در تاریخ جهان ثبت کردند. رضای پهلوی‌، تنها پادشاه صددرصد دست‌نشانده اجنبی بود و تخت شاهی را مدیون کشتار نیمِ ایرانیان در همین قحطی بزرگ بود و بی‌رمق‌شدن علمایی که درگیر حفظ جان مردم بودند و روشنفکرانی که باز هم به اشتباه افتادند. وگرنه اصطبل‌داری سفارت هلند کجا و پادشاهی بر ایران کجا؟

پسرش هم تنها پادشاهی است که برای اسقاط دولت خودش با دشمنان و اجانب هم‌پیمان شد. می‌توان گفت یکی از دلایلی که در ۵۴ سال تاریک پهلوی‌، حکومت‌شان نتوانست از رژیم به نظام تبدیل شود همین بی‌ریشگی بود که آنها را از تصمیم‌گیری عقیم کرده بودند و آنها نمی‌توانستند با بدنه اجتماع پیوند بخورند.

تفاوت می‌کند رژیمی که مسئولین مهمش یا از سفارت اجانب انتخاب می‌شوند یا در بزم شبانه‌، با نظامی که در همان سال اول، انتخابات برگزار می‌کند و زمام امور کشور را به منتخبین مردم می‌سپارد. تفاوت می‌کند رژیمی که به‌دنبال توسعه، طبق اطلس منافع اجانب است با نظامی که طبق نقشه بومی و طراحی شده توسط نخبگان خود به‌دنبال پیشرفت است.

شباهت این دو مثل تفاوت دست و پای مصنوعی با دست پای سالم است. پهلوی‌ها مثل قاجار، دست و پای کشور را بریدند و می‌خواستند به جایش انگشت بکارند. توسعه‌ای که شاه به‌دنبالش بود توقع معاش مردم را از قحطی و گرسنگی به آش و اشکنه و از حکیم‌باشی به پزشک هندی و بنگلادشی رساند و با کشوری نیمه بی‌سواد، ادعای رسیدن به دروازه تمدن داشت و… و امروز مطالبه مردم قیمت گوشت و مرغ است و «توریست درمانی» یکی از منابع درآمدی کشور و گلایه مردم از قیمت بالای خودروهای ملی و کمبود مشاغل برای تحصیلکردگان دانشگاهی است.

پیشرفت ما در هر زمینه‌ای که انقلابی رفتار کردیم، اعجاب‌آور است و در جایی که به غربزده‌ها و لیبرال‌ها اعتماد کردیم‌، خیر. در زمانی که ژاپنِ صنعتی و اقتصادی و تکنولوژیکی و الگوی خودباختگان، روزانه ۴۵۰ فوتی کرونایی دارد و تلفات کرونای آمریکا از کانال ۲۲۰ نفری پایین نیامده، مردم ایران می‌گویند « مگر هنوز کرونا هست؟» تصور تداوم دوران پهلوی را می‌توان در زندگی امروز ولیعهد محمدرضا دید.

اگر همین ولیعهد ناکام، در این ۴۴ سال توانسته بدون پول شهبانو، منبع درآمد آبرومندانه یا تحصیل شایسته یا موفقیت و فضیلتی کسب کند، کشور ایران هم می‌توانست با تداوم پهلوی رشد کند. به استناد کتاب «خاطرات ملکه مادر»، همین ولیعهد و همین شهبانو که وارث میلیاردها دلار ثروت پهلوی بودند، حاضر به پرداخت هزینه کفن و دفن زن رضاشاه و مادر محمدرضای پهلوی نشدند و جنازه تاج‌الملوک، دو ماه در سردخانه‌ای در نیویورک ماند و….

اینکه از کارت تریاک به کارت سوخت و کارت کالا و بیمه خدمات درمانی همگانی و… رسیدیم نیاز به گفتن ندارد؛ ما از خفتی که می‌گفت «ایرانی نمی‌تواند آفتابه بسازد» و از ذلت ممنوعیت ساخت دنده پنج هواپیما به ساخت ماهواره و موشک نقطه‌زن و… و پهپاد بومی فرامدرنی رسیده‌ایم که آمریکا مدعی است توازن نظامی جنگ روسیه با اوکراین و ناتو را به هم زده است.

ما از رعیتیِ اجانب در خاک و زمین خودمان به آقایی آسمانها رسیده و سنتکام را پَر و دُم، چیده‌ایم. ما از حضور ۳۶ هزار مستشاری که در ایران می‌چریدند و حقوق‌شان از حقوق ارتش شاهنشاهی بیشتر بود و حق توحش می‌گرفتند، به اخراج آمریکایی‌ها از منطقه رسیده و تفنگداران دریایی آنها را مثل جلبک از آب جزایر فارسی جمع می‌کنیم.

ما از اینها گذشتیم که به گفته آن اندیشمند معاصر، پس از هخامنشیان برای اولین‌بار است که در دوره آقای خامنه‌ای، قوای نظامی ایران به آب‌های آزاد مدیترانه رسیده است.

این همه جنگ و تحریم و توطئه علیه ایران به این دلیل است که ما رژیم وابسته و گاو شیرده غرب را از کشور بیرون کردیم. وضعیت چندش‌آور امروز گاو شیرده سعودی، حکایت دوران پهلوی ماست و فرمول اغوای بن‌سلمان همان فرمولی است که شاه را بیچاره کرد.

ما اگر ضعیف بودیم، علیه ما جنگ احزاب به راه نمی‌انداختند و دور تا دورمان کمین نمی‌کردند. اگر ضعیف بودیم لحظه‌ای امانمان نمی‌دادند و در همان دهه شصت، یا توسط سگ ‌هار بعثی خورده می‌شدیم یا توسط سگ زرد منافقین، تکه‌تکه. اگر ضعیف بودیم برایمان تحریم آیسا و کاتسا و سیاه‌چاله‌های نامردی درست نمی‌کردند. اگر ضعیف بودیم کشتی‌های آمریکا و انگلیس مجبور نبودند برای عبور از خلیج‌فارس، خودشان را به فارسی معرفی کنند.

ما قوی شدیم که سیاست نیل تافرات اسرائیل به حصر در دیوارهای شهرک‌های یهودی نشین و اعتراضات خیابانی تبدیل شده است.

سپاه ما قوی است که او را به هر بهانه‌ای تحریم می‌کنند. قوی شده‌ایم که یک «قاسم سلیمانی» ما توانست منطقه و جهان را از لوث سگ قلاده‌دریده داعشی که توسط آمریکا زاییده شده بود نجات دهد. حتی نمی‌شود تصور کرد که اگر داعش و النصره بر عراق و سوریه مسلط می‌شدند، چه بلایی بر سر منطقه و جهان و تمدن‌ها می‌آوردند.

ما قوی شدیم که «تهرانی‌مقدم» ما تا ابد ایران را فلات ثبات منطقه کرد و بیشه شیران را امن‌ترین جای دنیا نمود و تصاویر تخریب سقف یک ساختمان در اصفهان با کوادکوپتر و زمین شخم‌زده عین‌الاسد گویای تفاوت‌هاست. ما قوی شده‌ایم که «فخری‌زاده» فخر علم جهان شد و هسته‌ای را چنان تکثیر کرد که مثل تیر از چله رهیده، مهارناشدنی شده است. و زمانی مردم ما چهل‌وچهار سالگی انقلاب اسلامی را جشن می‌گیرند که گفته می‌شود شاید اسرائیل و آمریکا ژانویه ۲۰۲۵ را نبینند و تا یکی دو دهه دیگر، مسلمانان فرانسه و آلمان و انگلیس، به اکثریت می‌رسند، إن‌شاءالله.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رژیمی که نظام نشد بیشتر بخوانید »

چگونه از «حق خرید سلاح نداری» به «لطفا به کسی پهپاد نده» رسیدیم؟

چگونه از «حق خرید سلاح نداری» به «لطفا به کسی پهپاد نده» رسیدیم؟



۳۹ سال قبل، آمریکا با طراحی عملیات استانچ دسترسی‌های ما به سلاح را محدود کرد و حالا می‌ترسد یکی از ده‌ها مدل پهپاد ایران‌ساخت، اهدافی از آمریکا و متحدانش را هدف قرار دهد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، چند سالی که از آغاز جنگ تحمیلی گذشت دشمن خود را در مقابل جمهوری اسلامی که با دست خالی در مقابل ابرقدرت‌های دنیا می‌جنگید، بیش از پیش منفعل و شکست خورده حس می‌کرد. ایرانی که قرار بود با وجود فشار و تحریم مقابل عراق کمرش خم شود، حالا درست رزمندگانش از منطقه‌ای سخت و در زمانی که عراقی‌ها فکر نمی‌کردند دست به عملیات خیبر زد و این نقطه عطفی برای جمهوری اسلامی محسوب می‌شد.

از این رو در اول آبان سال ۶۳ دشمنان طرحی را تصویب کردند که در آن ممنوعیت فروش تسلیحات به ایران با محدودیت‌های مضاعفی روبه‌رو می‌شد. ایرانی که توان نظامی‌اش حرفی برای گفتن نداشت و همان بضاعت اندک را هم با هزار ترفند و از راه‌های غیررسمی تأمین می‌کرد.

توان نظامی ایران پیش از انقلاب چطور بود؟

کشورمان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران پهلوی نیز کاملا وابسته به کشورهای خارجی، خصوصا غربی‌ها به ویژه آمریکا بود. امور اصلی نظامی ایران بر عهده چند هزار مستشار آمریکایی بود که در این کشور حضور داشتند، زیرا ما در این عرصه تولیدکننده نبودیم و بیش‌تر دوات نظامی از کشورهای دیگر خریداری می‌شد. از طرفی چون متحد آمریکا هم بودیم بیش‌تر در بلوک غرب تعریف می‌شدیم.

بعد از پیروزی انقلاب، چون ارتباط جمهوری اسلامی با آمریکا قطع شد، کشور از این جهت با مشکل بزرگ و جدی مواجه شد. خصوصا وقتی عراق به پشتوانه قدرت‌های دنیا علیه ایران جنگ را آغاز کرد. مثلا در حوزه هوایی تمام تجهیزات از غرب وارد می‌شد و ما هیچ امکانی برای تهیه وسایل در داخل نداشتیم. جالب است که با تدبیر فرماندهی کل قوا آیت الله خامنه‌ای اتفاقا اولین خودکفایی نیروهای مسلح در همین نیروی هوایی پایه گذاری شد؛ آن هم برای تعمیر قطعات پرمصرف جنگنده‌ها.

دو بازوی قوی و اصلی در دکترین نظامی کشور که سابقه‌اش به دفاع مقدس بازمی‌گردد

شاید این جمله را بارها شنیده‌ایم که در دوران دفاع مقدس ما حتی برای تهیه سیم خاردار هم مشکل داشتیم. این نشان می‌داد ما نه تنها تولیدی نداشتیم، بلکه چنان وابسته بودیم که اگر غرب اراده می‌کرد، ما را در تهیه تجهیزات به راحتی لنگ می‌گذاشت. نمونه آن هم همین سیم خاردار بود که می‌خواستیم، اما با هزینه‌های چند برابری هم به ما نمی‌دادند.

این چنین بود که در سال‌های دفاع مقدس، رزمندگان ما دستشان را به زانو زدند و تصمیم گرفتند روی پای خود بایستند. در میان همه محدودیت‌ها دو حوزه مهم متولد شد؛ صنعت موشکی و پهپادی. هر چند مردم با صنعت موشکی آشنایی بیش‌تری دارند و در این خصوص نیز بیش‌تر سخن گفته شده است، اما ساخت پهپاد هم عمری مساوی با ساخت موشک دارد و ساخت آن از اواسط سال‌های جنگ آغاز شد. این دو حوزه امروز به دو بازوی قوی و اصلی در دکترین نظامی کشور تبدیل شده است.

امروز کشوری هستیم که در صادرات محصولات دفاعی، حرف زیادی برای گفتن داریم

یک کارشناس مسائل نظامی در این خصوص می‌گوید: امروز ما به کشوری تبدیل شده‌ایم که در صادرات محصولات دفاعی در منطقه حرف زیادی برای گفتن داریم. اما چه شد که رزمندگان ما تصمیم گرفتند به دانش خود اتکا کنند؟ زمانی که شهید احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی سپاه بود، شهید حسن طهرانی مقدم با گروهی عازم روسیه می‌شوند تا هم موشک «اسکندر» خریداری کنند و هم اگر بشود با روس‌ها در این زمینه همکاری داشته باشند. موشک «اسکندر» موشکی زمین به زمین است که روس‌ها به ایران ندادند و همین ندادن انگیزه‌ای شد که وقتی شهید طهرانی مقدم برگشت با اتکا به دانش و ایمان خود و نیروهایش موشکی ساختند معادل «اسکندر» که موشک فاتح نام گرفت. اکنون فاتح یک خانواده موشکی است با مدل‌های مختلف که جزو بهترین و دقیق‌ترین موشک‌های ما محسوب می‌شود که اولین مدل آن «فاتح ۱۱۰» نام دارد.

همچنین زمان جنگ، کشور لیبی چون با ما همسو بود و رابطه خوبی داشت، چند موشک به ما داد تا با عراقِ تا بن دندان مسلح بجنگیم. همین هم در صورتی بود که باید به سختی می‌رفتیم سوریه آموزش می‌دیدیم تا بتوانیم از همان تعداد موشک هم استفاده کنیم، اما الان به جایی رسیده‌ایم که در منطقه قدرت اول موشکی هستیم و همچنین در صادرات تجهیزات نظامی هم حرف‌های زیادی داریم.

چگونه از «حق خرید سلاح نداری» به «لطفا به کسی پهپاد نده» رسیدیم؟

هواپیمای بدون سرنشین که در آینده یکی از ارکان اصلی جنگ‌ها خواهد بود

این کارشناس مسائل نظامی همچنین در خصوص ساخت پهپاد می‌گوید: هواپیمای بدون سرنشین در آینده یکی از ارکان اصلی جنگ‌ها خواهد بود. همانطور که در جنگ‌های اخیر ارمنستان و آذربایجان تأثیر هواپیمای بدون سرنشین را دیدیم.

ایران نیز جزو ۵ـ۶ کشور برتر دنیا در حوزه پهپادی است؛ به صورتی که روسیه که یک کشور ابرقدرت در حوزه نظامی است سال‌ها پیش خواهان همکاری ایران در حوزه ساخت هواپیمای بدون سرنشین شد.

چگونه از «حق خرید سلاح نداری» به «لطفا به کسی پهپاد نده» رسیدیم؟

دو حُسن تجهیزات نظامی ایران

بنا به گفته کارشناسان نظامی سلاح‌های ضد زره ایران یکی از بهترین نمونه‌ها است که اکنون جزو سبد صادراتی ایران است و از بهترین محصولاتی است که کشورهای دیگر می‌توانند از ایران بخرند. این سلاح‌ها دو ویژگی هم دارند، اول اینکه ارزان‌تر هستند و دوم دقت بالای زیادی دارند. دو مولفه که در بحث صادرات جایگاه بالایی دارد.

ایران در دوران پهلوی در دریای خزر هیچ نقشی نداشت. در خلیج فارس هم بیش‌تر یک گارد ساحلی بودیم و امکان انجام کار خاصی را نداشتیم، اما امروز بیش از ۹۰ ناو گروه ایران به مناطق آزاد رفت و آمد می‌کنند و حفاظت از خطوط مواصلاتی ایران در دریاها را بر عهده دارند. سپاه هم کاملا امنیت خلیج فارس را در دست دارد.

ایران جزو معدود کشورهایی است که چرخه فضایی را در اختیار دارد

ایران در همه حوزه‌های نظامی امروز پرقدرت است؛ حتی در حوزه فضایی. اولین باری که ایران می‌خواست ماهواره‌هایش را به هوا بفرستد از روسیه و ایتالیا کمک خواست و تازه آنها گاهی حتی انجام نمی‌دادند، ولی امروز ایران خودش ماهواره پرتاب می‌کند و جزو معدود کشورهایی است که چرخه فضایی را در اختیار دارد. چرخ فضایی یعنی هم می‌تواند ماهواره بسازد، هم ماهواره بر. همچنین ماهواره‌هایش را هم پرتاب کند و داده‌های ارسالی‌اش را استفاده کند.

حدود ۱۰ کشور چنین امکانی دارند. بقیه کشورها یک قسمت چرخه را ندارند، اما ما چون تحریم هستیم مجبور شدیم روی پای خود بایستیم. البته شاید در تراز قدرت‌های بزرگ نباشیم، ولی کشوری هستیم که این توانمندی را داریم و حالا نیاز است تمرکز بیش‌تری کنیم و ارتقا دهیم. 

زمانی ما از روس‌ها سامانه هوایی اس ۳۰۰ می‌خواستیم، اما به ما ندادند. آن موقع ایران تصمیم گرفت خودش این سامانه را بسازد که ساخت و شد «باور ۳۷۳». این سامانه، امروز از برخی نمونه‌های اس ۳۰۰ هم بالاتر است. البته بعدا روسیه به ما این سامانه را داد، اما وقتی که شروع به ساخت کردیم. حالا این سامانه با برد ۳۰۰ کیلومتری یکی از بهترین تجهیزات است.

چگونه از «حق خرید سلاح نداری» به «لطفا به کسی پهپاد نده» رسیدیم؟

وقتی پهپادهای ایرانی فرمانده تروریست‌های سنتکام آمریکا را به ستوه آورد

مقام معظم رهبری در سخنان اخیر خود فرمودند: زمانی برایان هوک می‌گفت پهپادهای ایرانی فتوشاپ هستند و تاثیر واقعی ندارند. اما امروز این تأثیر را به وضوح می‌بینیم. تا جایی که فرمانده تروریست‌های سنتکام آمریکا (فرمانده نیروهای آمریکایی در خاورمیانه و افریقا) اعلام کرد ایران برای اولین بار پس از سال‌ها سیادت آمریکا را در منطقه به هم زد. آمریکا تا پیش از این هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد و کسی جلودارش نبود. این فرمانده بارها به کنگره رفت و خواهش کرد جلوی پهپادهای ایرانی را بگیرند. این نشان‌دهنده قدرت ایران است و دارد این توان را در اختیار هم پیمانان خود در منطقه مثل حزب الله نیز می‌گذارد. این موضوع اکنون بزرگترین چالش منطقه برای صهیونیست‌ها و آمریکایی‌هاست.

ایران که ۳۹ سال پیش در اول آبان ۱۳۶۲ با عملیات استانچ از سوی آمریکا تنبیه شد تا دسترسی‌هایش به سلاح، محدود شود و اسلحه با قیمت‌های چند برابری به دستش برسد، حالا به جایی رسیده که می‌ترسند پهپادهایش در اختیار کشورهای دیگر قرار بگیرد! 

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چگونه از «حق خرید سلاح نداری» به «لطفا به کسی پهپاد نده» رسیدیم؟ بیشتر بخوانید »

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد



هم‌بند مقام معظم رهبری در کمیته مشترک ساواک می‌گوید: پاسبان در را باز کرد و پرسید: فامیلی‌ات چیست؟ آقا فرمود: حسینی. گفت: پیراهنت را بینداز روی سرت و بیا. ایشان را بردند. ساعتی بعد دیدیم ایشان را در حالی که حسابی زده بودند آوردند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، محمدرضا علی‌حسینی در سال ۱۳۵۴ زمانی که هنوز نوجوان دبیرستانی بود، توسط ساواک دستگیر و زندانی شد و به حکم دادگاه محکوم به حبس ابد و ۲۸ سال زندان شد. در زندان با مقام معظم رهبری هم بند شد و خاطرات جالبی از این هم بندی دارد و تا سال ۱۳۵۷ در زندان بود که با پیروزی انقلاب اسلامی به کمک مردم از زندان آزاد شد و با شروع جنگ تحمیلی اسلحه دست گرفت و برای دفاع از انقلاب و کشور عازم جبهه شد تا اینکه افتخار جانبازی نصیبش شد. او همچنین توسط مردم نهاوند به نمایندگی مجلس در دوره پنجم و ششم انتخاب شد.

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد
دبیرکل کانون زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و هم بند مقام معظم رهبری در کمیته مشترک

مختصری درباره زندگینامه خودتان بفرمایید و سپس به این موضوع  بپردازید که چه شد وارد میدان مبارزه با رژیم شدید؟

من متولد ۱۳۳۵ در نهاوند هستم. از همان کودکی فاصله‌های طبقاتی زیاد را احساس می‌کردیم. از طرف دیگر رژیم پهلوی سعی داشت طی یک برنامه درازمدت برنامه دین‌زدایی از جامعه را اجرا کند، اما روحیه توحیدگرایی در بین مردم قوی بود. یادم هست که آن دوره من با بچه‌های کلاس اول و دوم ابتدایی روزه می‌گرفتیم.

یکی از تفریحات دلنشین ما این بود که همراه پدرمان به مسجد برویم و در مراسم‌هایی که در مسجد برگزار می‌شدند در آنجا جمع شویم. روحیه ما هم متأثر از فضای خانواده و طیف مذهبی جامعه بود. تا اینکه به دوره دبیرستان رسیدیم. در دبیرستان معلمی داشتیم به نام آقای طالبیان که بعد از انقلاب مفقودالاثر شد. ایشان در نهاوند تعدادی از دانش‌آموزان دبیرستانی را جمع کرده و برای اینها کلاس گذاشته بود.

چه کلاس‌هایی؟

کلاس‌های خارج از دروس دبیرستان، کلاس‌های قرآن و معارف دینی. یک مدرسه ابتدایی اسلامی بود که تازه توسط خود ایشان و چند تن از بزرگان شهر تأسیس شده بود و این در دوره‌ای بود که ما به دبیرستان می‌رفتیم. این مدرسه در زمره مدارس بسیار نادر اسلامی بود که در آن دوره دایر شده بود. این مدرسه در نهاوند دایر شد و ایشان بعدازظهرها برای ما و تعدادی از دانش‌آموزان کلاس می‌گذاشت.

برای تدریس در این کلاس کسانی هم از همدان می‌آمدند، از جمله آقای آسیدکاظم اکرمی که در زمان شهید رجایی وزیر بودند و با این بچه‌ها کار می‌کردند. کم‌کم این کلاس‌ها باعث شدند که دوستان و همکلاسی‌های ما وارد مسایل سیاسی بشوند. هیئت قرآنی هم بود که شب‌های دوشنبه برگزار می‌شد و پاتوق رفقا و همسن و سال‌های دبیرستانی ما شده بود. به وسیله همین دوستان کم‌کم مباحث سیاسی هم وارد بحث‌ها شد. شاید بشود گفت که نطفه گروه «ابوذر نهاوند» در همین جا بسته شد و کم‌کم تبدیل به مبارزه رسمی با رژیم شاه و منجر به شهادت شش تن و دستگیری عده زیادی از بچه‌های نهاوند در رده‌های سنی مختلف شد.

علت دستگیری شما چه بود و چند سال زندانی شدید؟

بعد از اینکه عده زیادی از رفقای ما را در سال ۵۲ به عنوان گروه ابوذر دستگیر و در ۳۰ بهمن ۵۲، شش تن از آنان را اعدام کردند.

نام دوستانتان را که اعدام شدند چه بود؟

شهید بهمن منشط، ماشاءالله سیف، روح‌الله سیف، عباد خدارحمی، حجت‌الله عبدلی، ولی‌الله سیف. ما با اینها در همان هیئت، شب‌های دوشنبه و کلاس‌های آقای طالبیان و مسجد امامزاده و مسجد جامع که مقر فعالیت این دوستان بود، با آنها حشر و نشر داشتیم. من چون یک‌سال قبل از این جریان به تهران آمده بودم، یک‌سال آخر را در برنامه‌های این دوستان نبودم و در سال ۵۲ دستگیر نشدم.

اما بعد از اینکه اینها دستگیر شدند و قبل از اعدامشان، ما گروه ابوذر را دوباره احیا کردیم و مجدداً سازمان دادیم و مقر تشکیلات را از نهاوند به تهران آوردیم و مشی ما هم مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بود. علت دستگیری بنده هم همین بود. اتهام ما دخول در دسته‌ اشرار و مسلح بود و بنده محکوم به حبس ابد به علاوه ۲۸ سال زندان شدم.

گروه ابوذر نهاوند را چه کسانی تشکیل می‌دادند؟ چرا اعضای این گروه عمدتاً دانش‌آموزان دبیرستانی بودند و چه شد که نوجوانانی در این سن یک گروه مسلح تشکیل دادند و قصد داشتند با شاه مبارزه کنند؟

این دوستانی که متشکل شدند و تحت تعلیم شهید طالبیان و سایر دوستانی که اشاره کردم قرار گرفتند، تحت‌تأثیر دو عامل قرار داشتند. یکی خود حضرت امام و نام ایشان بود و اینکه در وهله اول سمبل مبارزه با رژیم، ایشان بودند و بعد هم آموزه‌های حسینیه ارشاد بود در آن زمان سخنرانی‌ها و کتاب‌هایی که از آنجا می‌آمد. در تعیین مشی ما بسیار موثر بود. مشی گروه ابوذر سیاسی مسلحانه بود. اسم گروه هم به این دلیل ابوذر بود که ابوذر یکی از یاران حضرت پیامبر(ص) بود که با اشرافی‌گری و زراندوزی مبارزه کرده و آدم بسیار خالصی بود و این دوستان هم او را الگو قرار داده بودند و به دلیل بسیار زیادی علیه رژیم شاه مبارزه می‌کردند. مجموعه دلایل آن دوستان را در این فرصت اندک نمی‌توانم بیان کنم و حداقل یک ساعت فرصت می‌خواهد.

حالا به اختصار برایمان بگویید.

به دلیل همان ظلم و تبعیض و لودگی و هرزگی‌ای که داشت به تدریج سراسر جامعه را فرامی‌گرفت. وضعیتی که تلویزیون آن موقع داشت. فیلم‌ها و سینماها، اشاعه فحشا و… باعث شد که دوستان دست مبارزه بزنند.

چطور شد که خود شما به عنوان یک نوجوان دبیرستانی وارد این گروه شدید؟

شاید علت اصلی‌اش این بود که ما مربی خوبی داشتیم. در شرایط سنی‌ای بودیم که بسیار تأثیرپذیر بودیم. فضای فساد در آن موقع خیلی قوی بود و برای جوانان خیلی جذبه داشت، اما در میان تمام آن مفسده، چند معلم پیدا شدند که حرف از عفت و پاکی می‌زدند که خیلی به دل ما که در سنین ۱۴، ۱۵ سالگی بودیم می‌نشست. به همین دلیل بود که جوانان همسن و سال ما در نهاوند به جای اینکه به سمت مفسده‌هایی که در اجتماع وجود داشت بروند، عمدتاً به سمت مذهب و تدین آمدند که واقعاً در موضع مظلومیت قرار گرفته بود و لذا برای نوجوانان جذبه زیادی داشت و لذا چنین جوی در سطح دانش‌آموزان دبیرستانی نهاوند ایجاد شد.

شما کی دستگیر شدید؟

بهمن ماه سال ۵۳.

علت دستگیری شما چه بود؟

۳۰ بهمن سالروز شهادت ۶ شهیدی بود که خدمتتان عرض کردم و ما در روز ۲۶ بهمن برای گرفتن انتقام خون این ۶ نفر که نهایتاً ۱۷، ۱۸ سال داشتند رفته بودیم. حالا که نگاه می‌کنیم می‌بینیم اینها چقدر کم سن و سال بودند و چقدر ناجوانمردانه به جوخه اعدام سپرده شدند. ما در روز ۲۶ بهمن به سراغ کسی رفته بودیم که یکی از عوامل اصلی دستگیری اینها و دادن اطلاعات درباره‌شان بود. می‌خواستیم او را به جزای اعمالش برسانیم.

نامش چه بود؟

چون بچه‌هایش بزرگ شده‌اند و دارند در جامعه زندگی می‌کنند، اجازه بدهید اسمش را نگویم.

پس زنده است و دارد زندگی می‌کند؟

بله، بچه‌هایش هم بزرگ شده‌اند.

نفوذی بود؟

مأمور دولت برای این کار بود. رییس قسمتی بود که در نهاوند این کارها را انجام می‌داد.

بعد از انقلاب دستگیر و محاکمه نشد؟

چرا. به هر حال قضیه‌اش گذشت و رفت. علت دستگیری ما این بود که رفته بودیم او را به سزای اعمالش برسانیم که در آن وضعیت و شرایط خیلی مسوله مهمی بود. دو ساعت قبل از اینکه اقدام کنیم دستگیر شدیم.

بعد از دستگیری، شما را کجا بردند؟ شرایط زندان را برایمان تعریف کنید. چقدر شکنجه شدید؟ چه شرایطی در زندان حاکم بود؟

ما را در نهاوند و موقعی که رفته بودیم این کار را انجام بدهیم دستگیر کردند. ۲۴ ساعت هم ما را نگه داشتند و با ساواک تهران هماهنگ و ما را به تهران منتقل کردند. در نهاوند فشار و شکنجه به آن صورت نبود، اما به محض اینکه وارد کمیته مشترک شدیم، مرا به جایی بردند که ارتشبد نصیری بود. او دو سه تا سئوال از من کرد و بعد هم به مأموران گفت این را ببرید و استخوان‌هایش را برایم بیاورید.

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد
ارتشبد نعمت الله نصیری رییس ساواک

خود نصیری این حرف را زد؟

بله. شاید فکر کرده بود آدم‌های خیلی مهمی را گرفته‌اند یا اینکه تصادفی در آنجا بود. ما را اول مستقیم بردند پیش نصیری. او بعد از انقلاب که دستگیر شد، ادعا می‌کرد که شکنجه وجود نداشته. به هر حال دو سه تا سئوال از من کرد و گفت: داری دروغ می‌گویی و بعد هم گفت او را ببرید و شکنجه‌اش بدهید و استخوان‌هایش را برایم بیاورید. بعد هم انواع و اقسام شکنجه‌ها شروع شد.

شکنجه‌گر و بازجوی شما چه کسی بود؟

بازجوی من فردی بود به نام اردلان که اسم مستعارش بود. بعداً هم نفهمیدم چه شد و چه بلایی به سرش آمد. حسینی شکنجه می‌کرد و اصل شکنجه‌ها را او انجام می‌داد.

چه شکنجه‌هایی شدید، چه حکمی گرفتید و کجا زندان رفتید؟

ما چون یک گروه مسلح بودیم که دستگیرمان کرده بودند، انواع شکنجه‌ها را روی ما امتحان کردند. کسانی که به عنوان گروه مسلح می‌گرفتند با کسانی که به خاطر اعلامیه یا کتاب دستگیر می‌شدند، تفاوت اساسی داشتند. کسانی را که از آنها اعلامیه می‌گرفتند سر فرصت به حسابشان می‌رسیدند، ولی امثال ما را از همان لحظه ورود، هر چه که در توان داشتند به سرمان می‌آوردند، چون گروه مسلح گرفته بودند. از کابل و آپولو و آویزان کردن و سوزاندن با سیگار، انواع شکنجه‌هایی را که بعد از انقلاب تعریف کردند، در مورد ما به کار بردند.

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد
کمیته مشترک

چند سال زندان برای شما بریدند؟

من محکوم به حبس ابد به علاوه ۲۸ سال شدم. یعنی حبس ابد سر جای خودش بود، ۲۸ سال هم جمع مواردی بود که سرجمع شده بود.

یعنی اگر انقلاب نمی‌شد تا حالا در زندان بودید؟

قاعدتاً باید این‌طور می‌بود، چون آدم‌هایی بودند که ۳۰ سال در زندان بودند و با انقلاب آزاد شدند. من در زندان کمیته مشترک بودم که در آنجا اتفاق بسیار جالبی هم برایم رخ داد که اگر خواستید نقل خواهم کرد. صددرصد.

به چه زندانی رفتید و با چه کسانی هم‌بند بودید؟ خاطراتی را از بزرگانی که با آنها هم‌بند بودید، تعریف کنید.

در کمیته مشترک که بودم، در دوره‌ای که شکنجه می‌شدم در زندانی انفرادی بودم. بعد شکنجه‌ها سبک‌تر شدند، ولی من دیگر از لحاظ جسمی از پا افتاده بودم و مرا از سلول این‌طرف راهرو به سلول آن‌طرف راهرو بردند. من نمی‌توانستم راه بروم و خودم را روی زمین می‌کشیدم.

بعد وارد سلول شماره ۲۰ در بند ۱ موزه عبرت فعلی شدم. سلول تاریک بود و چشم آدم خوب نمی‌دید. بعد که چشمم کمی عادت کرد، دیدم چند نفر آنجا نشسته‌اند. وقتی که نگهبان در را بست و رفت، با من حال و احوال کردند و پرسیدند اسمت چیست؟ گفتم: علی‌حسینی. ایشان هم گفتند: اسم من هم علی‌حسینی است. من خیلی جا خوردم که در این زندان فامیل نداشتم. گفتم: اسم کوچک من محمدرضا و فامیلم علی‌حسینی است. ایشان هم گفتند: من سید علی حسینی خامنه‌ای هستم. وقتی ایشان این را گفتند، من با همان بدن زخمی پریدم و ایشان را در آغوش گرفتم و بوسیدم.

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد
رهبر انقلاب در کمیته مشترک

دلیلش هم این بود که من در بیرون ایشان را می‌شناختم. ایشان جزو روحانیون مبارز بودند و دو ماه قبل از اینکه دستگیر بشوم، در مسجد جاوید تهران در نزدیکی خیابان ملک، ایشان سخنرانی داشتند و ساواک آمد و نگذاشت که ایشان سخنرانی کنند. ما هم جوان کم سن و سالی بودیم و شروع کردیم به الله‌اکبر گفتن. آن موقع مثل حالا نبود که شما برای خودت شعار بدهی و هر چه دلت می‌خواهد بگویی. همان الله‌اکبر گفتن، بعدش کلی مکافات داشت. از طرف ساواک آمدند و پشت میکروفون گفتند که برای ایشان مشکلی پیش آمده و ما به شما قول می‌دهیم ایشان فردا می‌آید. بر اثر قولی که آنها دادند ما متفرق شدیم و فردا شب رفتیم و سخنرانی هم انجام شد.

بعد هم دیگر با ایشان بعد از صبحانه کلاس داشتیم. یک کلاس دو نفری قرآن و نهج‌البلاغه داشتیم. کلاً در مواقعی که ما را برای بازجویی نمی‌بردند، وقتمان پر شده بود و صحبت می‌کردیم و به شوخی می‌گفتیم کلاس چقدر شلوغ است. من یکی که انسان هستم، بقیه هم چقدر ملایک نشسته‌اند. به هر حال دوران خیلی خوبی بود.

چند نفر با حضرت آقا در آن سلول بودید؟ سلول دونفره بود؟

سلول تک‌نفره بود، ولی تا چهار نفر را هم در آن سلول‌ها جا می‌دادند. ما دو نفری بودیم و بعد دو نفر دیگر را هم پیش ما آوردند. فکر می‌کنم آن دوره یک ماهی طول کشید.

دو نفری که اضافه شدند چه کسانی بودند؟

اسم کوچکشان خاطرم هست. یکی هوشنگ و یکی‌ دیگر ساسان بود. بعدها هم خیلی پیگیری نکردم که پیدایشان کنم.

آنها مذهبی بودند؟

نه، آن دو تا غیرمذهبی بودند.  بله. زمان خیلی دقیق یادم نمی‌آید، چون مدام ما را می‌بردند و می‌آوردند و شرایط طوری نبود که آدم خیلی روی این چیزها دقیق بشود. ساسان را بعد از چند روزی آوردند. زمان را خیلی دقیق نمی‌توانم بگویم که چقدر او و چقدر این بود، ولی از نظر تعداد نهایتاً به ۴ نفر هم رسیدیم. دو تا مذهبی، دو تا غیرمذهبی.

یکی‌شان هوشنگ اسدی، همسر نوشابه امیری روزنامه‌نگاری است که الان در ایران اینترنشنال فعالیت می‌کند.

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد
هوشنگ اسدی و همسرش نوشابه امیری

شما که یک‌ماه با آقای خامنه‌ای هم‌سلول بودید. اگر بخواهید مهم‌ترین ویژگی ایشان را که کمتر به آن اشاره شده است برشمارید، کدام است؟

خاطره کوچکی را در این زمینه برایتان تعریف می‌کنم. دیگر نمی‌دانم اسمش را چه ویژگی‌ای می‌شود گذاشت، ولی اصل موضوع را می‌گویم. یکی از هم‌سلولی‌های ما ـ‌ ساسان ـ حالت بهت‌زده پیدا کرده بود. یعنی در اثر فشار محیط کنترلش را از دست داده بود و صاف می‌نشست و فقط نگاه می‌کرد. نه می‌توانست حرف بزند، نه می‌توانست غذا بخورد. حتی ادرارش را نمی‌توانست نگه دارد. کلاً خودش را باخته بود و حضرت آقا غذا به دهانش می‌گذاشت.

کمونیست بود؟

بله. حتی طوری بود که خودش را خراب می‌کرد. گاهی اوقات در اثر فشارهای شدید محیط و شکنجه‌ها این حالت‌ها به افراد دست می‌داد. او هم این‌طور شده بود، ولی با اینکه کمونیست و از نظر عقیدتی کاملاً در مقابل ما بود، ولی حضرت آقا به جزییات زندگی او می‌رسید، غذا به دهانش می‌گذاشت، تیمارداری‌اش می‌کرد، لباسش را می‌شست، بلندش می‌کرد، او را می‌نشاند، می‌خواباند. کارهایی که ما انجام نمی‌دادیم یا خیلی سختمان بود که انجام بدهیم. ولی ایشان با کمال لطف و محبت و مهربانی برای کسی که حتی خدا ناباور هم بود این کارها را انجام می‌داد.

در آن شرایط حتی حرف زدن با هم‌سلولی هم صلاح نبود. یعنی ممکن بود هم‌سلولی برود و در بازجویی و زیر شکنجه بگوید که هم‌سلولی من گفته مقاومت کن و این حرف‌ها را زده. ولی ما هر بار که می‌خواستیم برای بازجویی برویم، ایشان زیر گوشمان آیه قرآن می‌خواند و «فَاللَّهُ‌ خَیْرٌ حَافِظا» (یوسف/۶۴) می‌گفت و ترغیب بر مقاومت می‌کرد. در چنین شرایطی معمولاً این کار را نمی‌کنند، چون طرف زیر شکنجه لو می‌دهد که طرف مرا تشویق می‌کرد که مقاومت کنم و خود همان داستانی می‌شود.

خلاصه روزگار خیلی خوبی بود تا بعد که ما را به زندان قصر بردند و در آنجا اخوی حضرت آقا، آقا سید هادی را دیدیم و حضرت آقا به من فرمودند که وقتی رفتی قصر و اخوی را دیدی سلام برسان و بگو ما در اینجا حالمان خوب است که رفتیم و همین‌طور هم شد و ما آقا سید هادی را در زندان قصر دیدیم. من تا بهمن ۵۷ در زندان قصر بودم و در اول بهمن ۵۷ به وسیله مردم آزاد شدیم.

به افراد شاخصی که در زندان قصر دیدید اشاره‌ای داشته باشید.

مدتی شهید رجایی در زندان قصر بود.

گروه‌های دیگر چطور؟

مدتی که در بندهای ۴ و ۵ زندان قصر بودیم، هم رجوی، هم موسی خیابانی بودند. داستان آنجا خیلی مفصل است که در رابطه با اینها چه اتفاقاتی افتادند. کادر مرکزی مجاهدین ـ یقعوبی، ابریشمچی و… ـ در آنجا بودند و در سال ۵۵ آنها را به اوین بردند.

از تفاوت نگاه‌های اینها با طیف‌های مذهبی برایمان بگویید.

رجوی در آن موقع خواب ریاست جمهوری می‌دید، در حالی که بزرگان ما در عالم شهادت و فداکاری و ایثار بودند و ابداً در این فکرها نبودند که روزی مقامی به دست بیاورند، ولی رجوی در آن موقع (سال ۵۵) خواب ریاست جمهوری می‌دید و رفتارها و کنش‌هایش طوری بود که یعنی قرار است رییس‌جمهور بشود. البته بحث درباره رجوی زیاد است.

گفته می‌شود که او ساخته و پرداخته خود ساواک بوده و از طریق سازمان سیا وارد قضایا شده. این حالتی که او داشت این فرضیه را تقویت می‌کند که قطعاً از طرف ساواک تقویت می‌شد و مدارکش هم فراوانند. همچنین مدارکی وجود دارند که موساد هم از او حمایت می‌کرد و لذا او خودش را جهانی می‌دید. از منش و روش او پیدا بود که کلاً خودش را در فضای دیگری می‌بیند. ما بعدها فهمیدیم که علت این رفتارها در زندان این بود که پشتش به جاهایی گرم بود. در حالی که بنده خدا، شهید رجایی و دوستان دیگر بیشتر روی مسایل مبارزاتی و انسانی کار می‌کردند و اصلاً در چنین عوالمی نبودند.

جالب‌ترین خاطره‌تان با حضرت آقا چه بوده؟

بد نیست این را هم بگویم که در کمیته مشترک وقتی می‌خواستند کسی را برای بازجویی ببرند، اسامی خانوادگی را صدا نمی‌زدند که طرف لو نرود و اسم کوچک افراد را صدا می‌زدند و مثلاً می‌گفتند علی. هر کسی که اسمش علی بود باید از توی سلول داد می‌زد که من. بعد نگهبان می‌آمد و آرام می‌پرسید فامیلی‌ات چیست؟ یک روز نگهبان آمد و داد زد علی! و من گفتم ۲۰. آمد و در را باز کرد و پرسید: فامیلی‌ات چیست؟ حضرت آقا فرمودند: حسینی، گفت: پیراهنت را بینداز روی سرت و بیا. ایشان را بردند. یک ساعت بعد دیدیم ایشان را در حالی که حسابی کتک خورده بود آوردند. نگو که بازجوی من به نگهبان‌ها می‌گوید بروید علی‌حسینی را بیاورید. یک چیزی در مورد من لو رفته بود و اینها چیزی را کشف کرده بودند که من قبلاً لو نداده بودم. بازجو گفته بود بروید و علی‌حسینی را بیاورید و حسابی بزنید و بعد مرا صدا بزنید تا ببینم چرا قبلاً این مطلب را نگفته. خلاصه حضرت آقا را به جای ما می‌برند و حسابی می‌زنند. بعد هم می‌روند و به بازجو می‌گویند بیا! ما ایشان را حسابی زده‌ایم و برای حرف زدن کاملاً آماده است. بازجو می‌آید و می‌بیند که متهم را اشتباهی آورده‌اند و شروع می‌کند به داد و فریاد و فحش دادن به کسانی که حضرت آقا را اشتباهی برده بودند. بازجوها هم از این‌جور اتفاقات بدشان می‌آمد و دلشان نمی‌خواست متهم بازجوی دیگری را بازجویی کنند. بالاخره بین خودشان رقابت‌ها و حساب و کتاب‌هایی داشتند. به هر حال سر نگهبان‌ها داد و بیداد می‌کند و ما دیدیم که حضرت آقا را خونین و مالین و کتک‌خورده آوردند. ما به هر حال یک کتک خوردن را به حضرت آقا بدهکاریم.

بعد از انقلاب آیا با رهبر انقلاب ملاقات داشتید؟

من تا سال ۶۸ به سراغ ایشان نرفتم. در زندان که بودیم، ایشان فرمودند آزاد که بشوم می‌روم و به پدر و مادر شما سر می‌زنم و می‌روم و آنها را می‌بینم. ما سرگرم کار خودمان بودیم. آن موقع من معاون توسعه انسانی مخابرات ایران بودم. زنگ زدم به دفتر حضرت آقا و گفتم من علی‌حسینی هستم و هم‌سلول حضرت آقا بودم و می‌خواهم بیایم و ایشان را زیارت کنم. بیشتر از دو سه روز طول نکشید که تماس گرفتند و گفتند بیا. خلاصه رفتم و ایشان بسیار برخورد شیرینی داشت. از سال ۵۳ تا ۶۸ همدیگر را ندیده بودیم، اما به محض اینکه وارد شدم، ایشان گفت: آقای محمدرضا علی‌حسینی، فرزند حسن‌علی و مزاح و شوخی.

نشست بسیار شیرینی بود و حضرت آقا به آقای موسوی کاشی که آنجا بود فرمودند که ایشان هر وقت خواست بیاید تسهیلات را فراهم کنید که راحت‌تر بتواند بیاید. ما هم در موقعیت‌های مناسب از محضر ایشان بهره‌مند می‌شدیم. ایشان در همان جلسه اول ملاقات، بدون اینکه من یادآوری کنم، عذرخواهی کردند که نشد به پدر و مادر من سر بزنند. به هر حال آن زندان دوران خیلی خوشی بود و هر وقت که خدمت ایشان رفتم، همان خاطرات مرور شدند. مشغله‌های متعدد ایشان به‌قدری زیادند که به‌رغم شوق دیدارشان، روا نیست زیاد مزاحمشان بشویم.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد بیشتر بخوانید »