به گزارش مجاهدت از خبرنگار اخبار داخلی دفاعپرس، امروز انقلاب اسلامی ایران علیرغم هجمه همهجانبه استکبار جهانی و تحریمهای ناجوانمردانه، در اعماق قلوب مردم آزادیخواه جهان جای گرفته و هرروز بر پیشرفت و عظمت آن افزوده میشود.
بنابراین پیشرفت ایران اسلامی در طول این چهار دهه بر کسی پوشیده نیست و بیان این دستاوردها نیز در سطح جامعه موج امیدآفرینی و ایستادگی بیشازپیش مردم در برابر این توطئهها خواهد شد، ازاینرو «جنبش مردمی پاسداشت چهل سال انقلاب کبیر اسلامی» دستاوردهای انقلاب اسلامی طی چهار دهه گذشته در عرصههای مختلف را احصا و جمعآوری کرده که در قالب سلسله نشستهای «شنبههای انقلاب» این دستاوردها را ارائه میکند.
علیرغم تمام عقب ماندگیهای ایران در دوران پهلوی، پس از پیروزی انقلاب، ایران با سرعت زیادی در جهت رشد علمی کشور گام برداشت؛ و تا اواسط دهه ۷۰ ایستادن در مرحله آموزش محوری به پایان رسید و رستاخیز علمی کشور در پژوهش و تولید علم آغاز شد.
بر اساس گزارشی که نشریه «نیوساینتیست» در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده است، رشد علم در کشور ایران، ۱۱ برابر سریعتر از میانگین جهانی است. یعنی ایران سریعتر از هر کشور دیگری در دنیا در مسیر پیشرفت علم و فناوری حرکت میکند. به طوری که سهم ایران از تولید علم دنیا در سال ۱۹۹۸ از ۰.۰۷ درصد، به ۱.۹۸ درصد در سال ۲۰۱۹ میرسد. یعنی سهم ایران از تولید علم دنیا نسبت به جمعیت کشور حدودا دو برابر شد.
قبل از انقلاب به غیر از برخی صنایع دستی و سنتی هیچ فناوری بومی در کشور وجود نداشت و تکنسینهای ما تنها نقش اپراتور تجهیزات خارجی را ایفا میکردند در حالیکه تمامی پیشرفتهای فناوری بومی مربوط به بعد از انقلاب است.
در سالهای اخیر شاهد دستاوردهای متعدد علمی و فناوری در علوم و رشتههایی مانند هستهای، نانو، بیوتکنولوژی، موشکی، سلولهای بنیادین، هوافضا، داروهای نوترکیب و پزشکی بودهایم که ثابت میکند در صورت اتکا به ظرفیتهای داخلی و مدیریت مناسب آنها، دسترسی به قلههای علم و فناوری امکان پذیر است.
گام برداشتن در مسیر تولید فناوری و ایجاد اشتغال
پس از گذشت فراز و نشیبهای بسیار و جبران عقب ماندگیهای ایران در مسابقهی پیشرفت علمی جهان که به پیش از انقلاب و دوران حکومت پهلوی برمی گردد، حالا دیگر زمان گام برداشتن در مسیر تولید فناوری و ایجاد اشتغال و درآمد از زیرساختهای علمی کشور است. از این رو جوانان نخبه ایرانی نباید تنها به ثبت ایدههای خلاقانه و نوآورانه خود به صورت مقاله در ژورنالهای معتبر دنیا اکتفا کنند بلکه باید تلاش کنند ایدههای خود را در قالب پتنتهای (ثبت اختراع) بینالمللی به جهان عرضه کنند تا کشفیات و اختراعات آنها وارد بازارهای تجاری شود و از این طریق بتواند گرهای از مشکلات موجود در صنعت را باز کند.
پیشرفتهای علمی و دستیابی جمهوری اسلامی به برخی از فناوریهای نوین در سالهای اخیر، بهگونهای حیرتانگیز بوده است که غربیها را به شدت نگران کرده و موجب تشدید فشارها، کارشکنیها و تحریمها با بهانههای مختلف شده است. ارتقای سطح علمی جامعه، افزایش نرخ باسوادی، رشد مراکز علمی مدارس و دانشگاهها و رشد تعداد دانشجویان در رشتههای مختلف علمی، رتبه برتر ایران در تعداد مقالات و ارجاعات علمی و ثبت اختراعات و برتری در فناوری نانو، هستهای، فضایی و سلولهای بنیادی از جمله مهمترین دستاوردهای علمی و فناوری انقلاب اسلامی به شمار میرود.
ورود موفقیتآمیز و همزمان ایران با سایر کشورهای پیشرفته به عرصه علوم جدید مانند لیزر، میکرو الکترونیک، ورود به علم ساخت ربات و کسب موفقیتهای جهانی در مسابقات رباتیک، توسعه سختافزاری و ساخت ابررایانه، توسعه نرمافزاری و بهرهبرداری گسترده از علوم رایانهای، کسب رتبه ۱۳ جهانی در زیستفناوری و رتبه اول در منطقه، کسب رتبه ۱۷ در فناوری ارتباطات با ۴۲ میلیون کاربر اینترنتی و رتبه نهم در عرضه خدمات اینترنتی و کسب رتبه ۲۲ در عرضه تلفن همراه با ۷۴ میلیون دارنده در کشور، بخش دیگری از دستاوردهای علمی در خور تحسین انقلاب اسلامی است که سابقه قبلی نداشته است. از جمله مولفههای مهم در ارزیابی قدرت کشورها، علم و فناوری پیشرفته است.
خوشبختانه جمهوری اسلامی ایران به رغم تمامی موانع و محدودیتها، در این زمینه نیز دارای توانمندی قابل ملاحظهای است. امروز با گذشت بیش از چهار دهه، به برکت انقلاب جهشی بزرگ در حوزه علم و فناوری و پژوهش در کشور ایجاد شده است و قلههای افتخاری که تا پیش از این، در انحصار چند کشور پیشرفته بود، در تصرف جوانان نخبه و انقلابی ایران اسلامی است.
موفقیتها و پیشرفتهای به دست آمده از دانشمندان و مراکز علمی ایران طی این ۴۰ سال به قدری مهم و ارزشمند است که با هیچ دوره تاریخی قابل قیاس نیست.
انتهای پیام/341
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، علیرضا تقوینیا، تحلیلگر مسائل سیاسی در کانال تلگرامی خود نوشت:
۲۱ آذرماه سال ۱۳۲۵، یک روز بسیار مهم و تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران به شمار می رود.
در این روز ارتش ایران پس از برتری بر فرقه جدایی طلب دموکرات به رهبری پیشه وری، وارد تبریز شد و آذربایجان را به خاک وطن بازگردانید.
اگرچه حکومت سابق از این روز همواره بهره برداری می نمود، اما این نکته را نباید فراموش کرد که از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، محمدرضا پهلوی یک پادشاه مشروطه بود و قدرت اندکی در عرصه سیاسی داشت و مجالس و نخست وزیران آن دوره را باید تاثیرگذارترین متغیرها در شکل دهی تحولات دانست.
ریشه بحران به شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان در تیرماه ماه سال ۱۳۲۴ بازمی گشت؛ پانزدهم تیر سال ۱۳۲۴ ، فرمان حزب کمونیست شوروی، برای “اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان و دیگر استانهای ایران شمالی” ابلاغ و به امضای رهبر وقت آن رسید.
در پی این فرمان، میرجعفر باقروف رئیس جمهور آذربایجات شوروی با پیشه وری دیدار کرده و مقدمات شکل گیری فرقه دموکرات را فراهم نمود.
نکته جالب اینجاست که جعفر پیشه وری از جمله ایرانیان وطن پرستی بود که با نشریه “آذربایجان جزء لاینفک ایران” همکاری جدی داشت و اکثرا به زبان پارسی مطلب می نوشت؛ اما پس از حوادثی چون رد اعتبارنامه اش در مجلس چهاردهم توسط هواداران سید ضیاءالدین طباطبایی و برخی توده ای ها، وی که فردی به شدت قدرت طلب، توانمند و البته باهوش بود تحت تاثیر باقروف قرار گرفت و رهبری فرقه جدایی طلب دموکرات را پذیرفت و در شهریور ۱۳۲۴ این دولت وابسته به همسایه شمالی رسما آغاز به کار کرد.
البته از جمله علل دیگر گرایش پیشه وری به روسها را می توان اعتقاد قلبی به آرمان کمونیسم و شخص استالین دانست و اینگونه بود که او کورکورانه دستورات کرملین را اجرا می کرد.
در آبان ۱۳۲۴، شبه نظامیان فرقه دموکرات به فرماندهی غلام یحیی دانشیان با حمایت ارتش شوروی (که بعد از اشغال شمال ایران در شهریور۲۰ هنوز نیروهایش را خارج نکرده بود ) در سراسر مناطق آذربایجان پراکنده شدند و پادگان های ارتش و مراکز حکومتی را به تصرف درآوردند و تا زنجان پیش رفتند.
مردم آذربایجان اما با فرقه پیشه وری همراهی نداشتند که ۲ دلیل عمده داشت؛ اول علاقه آنان به ایران و هویت ایرانی خود و دوم گرایشات شدید مذهبی و شیعی و داشتن این اعتقاد که کمونیست ها کافرند و همکاری با آنان حرام.
محمدرضا پهلوی که در تنگنا قرار گرفته بود و می دانست نمی تواند بحران را مدیریت کند، در بهمن ماه ۱۳۲۴ دولت را به مخالف دیرینه اش احمد قوام السلطنه سپرد و او نیز سعی در حل مسئله آذربایجان از طریق کیاست و اقدامات دیپلماتیک نمود.
نخست وزیر جدید در اولین فرصت در یک اقدام تاکتیکی برخی وزارت خانه ها را به افراد توده ای سپرد تا اعتماد مسکو را جلب کند و پس از آن به دیدار استالین رفت.
قوام در دیدار با رهبر شوروی وعده امتیاز نفت شمال را در برابر خروج نیروهای ارتش سرخ از خاک ایران مطرح ساخت که البته استالین به طورجدی با آن موافقت نکرد اما پس از فشارهای آمریکا، سادچیکف سفیر شوروی در فروردین ماه ۱۳۲۵، قراردادی را با قوام السلطنه امضا کرد و پذیرفت نیروهای کشور متبوعش در قبال امتیاز مهم نفت شمال از مناطق آذربایجان و کردستان خارج شوند.
نیروهای شوروی با وعده آغاز به کار مجلس پانزدهم و تصویب امتیاز نفت شمال توسط طرفداران قوام، چندی بعد از خاک ایران خارج شدند و ارتش نیز در اول آذرماه همان سال حمله به نقاط اشغالی و مراکز فرقه دموکرات را آغاز کرد.
در اوایل کار فدائیان و مسلحین تحت فرمان غلام یحیی دانشیان به سختی مقاومت کردند اما جنگ اصلی در ۱۸ آذرماه در قافلانکوه اتفاق افتاد.
پس از یک روز درگیری شدید، ارتش ایران فاتحانه این نبرد را به سود خود خاتمه داد و در نتیجه کمر نیروهای نظامی تجزیه طلب شکسته شد و در ۱۹ آذرماه پیشه وری و حامیانش دانستند که کار آنان تمام شده است.
در نتیجه به همراه ۳۰ هزار نفر از طرفداران فرقه به باکو و دولت باقروف پناه بردند.
ارتش ایران در ۲۱ آذرماه با اقتدار و استقبال دهها هزار نفر از مردم مذهبی و وطن پرست تبریز وارد این شهر شد و رسما آذربایجان به خاک ایران بازگشت.
عاقبت کار پیشه وری اما تلخ بود زیرا وی در سانحه ای رانندگی که توسط میرجعفر باقروف طراحی گردیده بود، مجروح و در بیمارستان کشته شد.
اما چرخ روزگار به ضرر باقروف طراح تجزیه آذربایجان از ایران نیز چرخید و پس از مرگ استالین و روی کار آمدن خروشچف، او نیز به دلیل جنایاتش و دخالت در قتل ۷۰ هزار نفر، اعدام شد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق –این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانهای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بیوقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سالهای دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.
چندین روز مشرق را با قسمتهای مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…
خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سالهاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت میکند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت پنجم این گفتگو، پیش روی شماست.
**: الگوی آقامحمدرضا برای ازدواج، چه کسانی بودند؟
مادر شهید: الگوی محمدرضا داییهایش بودند. محمدرضا پنج دایی دارد که دوتایشان در دفاع مقدس شهید شده اند. داییهای محمدرضا در سنین ۱۹ و ۲۰ و ۲۲ سالگی ازدواج کرده اند و این مدام در ذهنش بود و می گفت که داییها چطور ازدواج کردهاند؟! ببینید چه خوب زندگی می کنند؟
ما هم وقتی این اصرار محمدرضا را دیدیم، راضی شدیم.
**: برادران شما در این سن و سال، وضع مالیشان خوب بود؟
مادر شهید: برادرانم طلبه و روحانی بودند و در قم درس می خواندند. پدرمان هم حمایتشان می کرد. استدلال محمدرضا هم همین بود و می گفت من را حمایت کنید.
**: البته طلاب، شهریه می گرفتند و با قناعت، زندگی می کردند.
مادر شهید: بله، اما پدرم هم خیلی به برادرانم کمک می کرد… ما هم می گشتیم تا دختر خوبی را برایشان پیدا کنیم.
**: شما در کمک مالی به آقا محمدرضا زیادهروی می کردید؟ با توجه به روحیات و خصوصیات شخصی ایشان، چرا زودتر از این ها مشغول کاری نشدند تا به آن استقلال مالی برسند.
مادر شهید: محمدرضا خیلی دوست داشت به سر کار برود اما بیشتر ساعات روزش را صرف درس می کرد. دانشگاه شهید مطهری از دانشگاههایی است که ساعتهای طولانی درس حضوری دارد و تکالیف زیادی هم به دانشجوها می دهد. گاهی از هفت صبح تا هشت شب سر کلاس بود برای همین وقت دیگری برایش نمی ماند که برود و مشغول کار بشود.
برخی از دوستانش بودند که با همدیگر از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودند و در دانشگاه دیگری درس میخواندند؛ انتخاب واحد هایشان طوری بود که در هفته سه روز در دانشگاه مشغول بودند اما محمدرضا در تمام ایام هفته در دانشگاه مشغول بود. یکی از دلایلش هم این بود که دنبال شغل نمی رفت. البته برخی کارها را دوست داشت.
دوست دامادمان در برقکشی ساختمان کار می کرد و محمدرضا می گفت دلم می خواهد بروم پیش ایشان و کمکش کنم. یا در نمایشگاه کتاب، به یکی از غرفههای کتاب رفته بود و ده روز کار کرد. این که بخواهد جایی از صبح تا شب به سر کار برود، اینطوری نبود…. تازه سال دوم دانشگاه بود و سنش آنقدر نبود که شغل دائمی داشته باشد.
**: پس پذیرفتند دلایل شما را مبنی بر این که باید صبر کند تا وضعیت کاریاش مشخص شود… شما در این حال و فضا کسی را در نظر داشتید؟
مادر شهید: من دو سه نفر را به محمدرضا معرفی کردم. حتی یکی از دوستان صمیمیاش آقا صادق به من می گفت: حاج خانم! شما یک بار به محمدرضا گفته بودید که دختر یکی از همکاران هستند که دانشجو معلم است و سال اول است که به دانشگاه فرهنگیان رفته. او را برای محمدرضا کاندیدا کرده اید. محمدرضا هم به شوخی و خنده آمده و این را برای ما تعریف کرد… (با خنده)
**: چرا شوخی و خنده؟
مادر شهید: مثلا برای دوستانش تعریف کرده بود که مادرم کسی را برای من زیر نظر دارد و همین که من چهار سال دانشگاهم تمام بشود، من شغل ندارم اما همسرم معلم است!…
یا وقتی که به خانه می آمد و به ما می گفت، من مسخره می کردم و جدی نمی گرفتم.
نکته مهم و اساسی که هست و من حتی وقتی که محمدرضا در سوریه بود از او پرسیدیم. از طرفی به دخترم پشت تلفن یا حضوری می گفت که «دعا کن من شهید بشوم.» به دخترم می گفت که برو بابا و مامان را راضی کن تا برای من زن بگیرند.
این دو تا ضد و نقیض بود و ۱۸۰ درجه اختلاف داشت…
**: این حالت تجافی است که هم حواسش به دنیا باشد و هم به فکر آخرت باشد…
مادر شهید: یکبار نشستم باهاش صحبت کردم و گفتم: تو هم دنیا را می خواهی و هم آخرت را و جمع کردن این دو تا کنار همدیگر خیلی سخت است. این که ما برویم با یک دختر صحبت کنیم و همه کارها را نجام بدهیم اما تو پس فرا بروی سوریه و شهید بشوی! ما باید چه کار کنیم؟
حتی آخرین باری که از سوریه زنگ زد و به دخترم می گفت که بابا و مامان را راضی کن و دخترم گفته بود که بابا قول داده از سوریه که برگردی می رویم برایت خواستگاری. البته کسی را در نظر نداشتیم اما میخواستیم انگیزه داشته باشد برای برگشت. ما با دو تا گوشی با محمدرضا حرف میزدیم. من بهش گفتم محمدرضا تکلیف خودت را معلوم کن. تو یا آنجا در سوریه داری میجنگی یا این که مدام زن می خواهی. تو هنوز تکلیفت با خودت معلوم نیست.
گفت: مامان! من باید برای شما روایت بخوانم؟ مگر حضرت علی نمیگوید برای دنیایت طوری زندگی کن که انگار تا ابد زندهای و برای آخرتت هم طوری زندگی کن انگار که لحظهای دیگر، نیستی.
واقعا دید یک جوان بیست ساله که می خواهد اینطوی فکر کند، خیلی جالب است. الان که در اطرافم نگاه می کنم میبینم که جوان با این تفکرات حیلی کم پیدا می شود. در این سن بیست سالگی و در عصر مجازی که پر از بیاعتقادی است.
**: دو تا از برادران شما به شهادت رسیده اند… اتفاقا همان اول هم گفتم می خواهم به این برسم که آقا محمدرضا با این ویژگیها، محصول دو خاندان دهقان امیری و طوسی است. اگه ممکن است درباره اخویها هم کمی برایمان بگویید و این که ماجرا شهادتشان چطور بود؟ کمی هم درباره حاج آقا پدرتان برفرمایید و بعدش هم برویم سراغ روایتی از حاج آقا دهقان امیری تا ببینیم چنین فرزند متفاوت و شاخصی در چه بستر خانوادگی رشد کرده و بالنده شده است.
مادر شهید: پدر من در دوران پهلوی، نظامی و استوار شهربانی بود. سال ۱۳۵۲ پدرم از شهر خودمان یعنی دامغان به کردستان تبعید شد. گفته بودند ما تو را به جایی تبعید میکنیم که عرب نی بیندازد. یعنی جایی خشک و بیآب و علف با سختیهای فراوان. چون مبارزه می کرد و از آن آدم هایی بود که نوارهای حضرت امام را گوش می داد و کتابهایشان را می خواند. پای سخنرانیهای مراجع می رفت و… یک سال به تنهایی به کردستان و سنندج رفتند و استدلالشان هم این بود که من اول باید وضعیت را ببینم که جایی برای زندگی زن و بچههایم هست یا نه تا این که بعدا ببرمشان. ما ۴ بچه بودیم و بردن ما برایشان سخت بود.
**: یعنی هنوز تعدادی از فرزندان خانواده شما به دنیا نیامده بودند…
مادر شهید: ما چهار بچه بودیم و برادرم محمدحسن هم آنجا به دنیا آمد. بعد از یک سال، به دایی و عمویمان پیغام داد که همسر و فرزندانم را بیاورید. اثاثیه زندگی را هم جمع کردیم و با کمک داییمان، از دامغان رفتیم به سنندج. من هم آنجا درس خواندم. ما شش سال در سنندج بودیم و تا کلاس پنجم ابتدایی آنجا درس خواندم.
آنجا یک روحانی به نام آقای نصرالله موحد بود که امام جماعت حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) در سنندج را به عهده داشت. فعال سیاسی بود و جلسات زیاد بصیرتی برگزار میکرد و من خودم با این که سن بالایی نداشتم و خواهرم که ۲ سال بزرگتر است و آقا محمدعلی که اولین شهید خانواده است، همه سر کلاس درس آقای موحد می رفتیم. حسینیه حضرت ابوالفضل فقط برای شیعیان است. آن روزها برخی اهل تسنن افراطی عقیده داشتند که اگر ۷ شیعه را بکشید، به بهشت میروید! و خانواده ما هم دقیقا هفت نفره بود!
**: آماده برای به بهشت فرستادن یکی از آن افراطیها…
مادر شهید: شبها با ترس و لرز میخوابیدیم. من بچه بودم و زیاد آن ترس را متوجه نمی شدم اما پدر و مادر و بچههای بزرگتر خیلی خوف داشتند. این در بحبوحه قبل از انقلاب بود و خورد به سال ۵۶ و ۵۷.
یادم هست شهریور سال ۵۷ بود که پدرم ما را به تهران آورد و تحویل پدربزرگ مادریمان داد و خودش تنهایی به سنندج برگشت و تا عید سال بعد، آنجا بود.
**: در آن سالها چقدر به بازنشستگی حاج آقا مانده بود؟
مادر شهید: فکر می کنم با ۲۲ سال سابقه بازنشسته شدند و سابقه کمی داشتند. حدود سال ۵۹ یا ۶۰ بود که بازنشسته شدند.
**: یعنی دو سال از پیروزی انقلاب گذشته بود…
مادر شهید: بله؛ دوران خیلی سختی را گذراند. آنقدر در آنجا نداری کشیدیم که حساب ندارد. حقوق پدرم کم بود. فقط مادرم بالای سر ما بود و پدرم خیلی وقتها در زندان بود. کردها زیرابش را می زدند که مثلا پدرم را در جلسات آقای موحد دیده اند یا این که به نماز جماعت رفته و…
**: پس آنجا هم تحت فشار بودید…
مادر شهید: خیلی وقتها در زندان بود. خصوصا در سال ۵۶ که آقامصطفی فرزند بزرگ امام شهید شدند؛ سنندج خیلی به هم ریخت و خیلی از شیعهها را کشتند. حوالی تیرماه ۵۷ بود که حسینیه حضرت ابوالفضل را آتش زدند! خیلی از شیعیان آنجا کشته شدند. سالهای آخر، ما امنیت جانی نداشتیم و به همین خاطر ما را به تهران آوردند.
**: می خواستند که تا حدودی خیالشان از شما راحت باشد.
مادر شهید: بله؛ آقامحمدعلی آن موقع سال اول یا دوم دبیرستان بود. ایشان پسر ارشد خانواده و جزو مبارزان انقلابی بود. محمدعلی همیشه در جلسات شرکت می کرد و در توزیع اعلامیههای حضرت امام و کتابهایشان فعالیت می کرد. کمکم گذشت و سال ۵۹ بود که جذب دانشگاه افسری تهران شد و ۴ سال دوران دانشگاهش را گذراند و دو سال هم در لشکر نیروی مخصوص بود و دوره چتربازی را تمام کرد. سال ۶۳ بود که در یازدهم بهمن، شهید شد. در محور سردشت بانه به عنوان فرمانده و یکی از نیروهای شهید صیاد شیرازی حاضر شده بود که به شهادت رسید.
نیروی رسمی ارتش بود و شهید صیاد شیرازی علاقه زیادی به ایشان داشت و همیشه از او به نیکی یاد می کردند و حتی بعد از شهادتش چند باری به خانه ما آمدند.
وقتی آقامحمدعلی شهید شدند خیلی ها از دانشگاه افسری برای تشییعش آمدند. البته ما آن موقع در دامغان بودیم. ما اردیبهشت یا خرداد ۵۹ به دامغان رفته بودیم.
جنگ که شروع شد، آقاجان من مدت طولانی در جبهه بود و فکر کنم حدود ۵ و نیم سال سابقه جبهه داشت.
**: ایشان که بازنشسته بود به صورت بسیجی به جبهه می رفت؟
مادر شهید: بله؛ در یگان حبیب بن مظاهر خدمت می کرد. یگان پیرمردها بود…
**: سنشان در آن مقطع چقدر بود؟
مادر شهید: زیاد نبود. فکر کنم حوالی پنجاه سال داشتند. جالب این است که آقامحمدعلی به آقاجان همیشه می گفت شما نرو، من دارم به جای شما می روم. من نظامیام و جای شما را پر می کنم… محمدعلی آنقدر مردم کردستان را دوست داشت که همیشه می گفت مردم آنجا از نظر معیشتی و عقیدتی و فرهنگی و … محرومند. با این حال حاجآقا کار خودش را میکرد و می رفت.
برادرم «محمدرضا» ۱۲ سالش بود که برای اولین بار به جبهه رفت. آخرهای سال ۶۳ و بعد از شهادت برادرمان محمدعلی بود. اصلا نمی شد نگهش داشت. سنی هم نداشت. ما سه مرد در خانه داشتیم که هر سه نفر به جبهه می رفتند. محمدرضا را آقاجان نمی گذاشتند برود. مثلا بیست روز می رفت و دوباره با واسطه حاج آقا مجبور به برگشت می شد. آقاجان می گفت سنش کم است. دوم آذر ۶۶ در عملیات نصر ۸ در ماووت عراق شهید شد. ولی آقا محمد علی در محور سردشت بانه در عملیات با کومله و دموکرات شهید شد. آن قدر علاقه داشت به کوهستان که همانجا هم جانش را تقدیم کرد.
**: آقا محمدعلی ازدواج کرده بود؟
مادر شهید: نامزد داشت و قرار بود عید نوروز عروسی کند. اتفاقا یکی از برادران خانمش، تیمسار محمدرضا فریدونیان، آن زمان در ارتش فرمانده لشکر بود. چند برادرزن داشت که همه نظامی بودند. راحت می توانستند او را از سردشت به تهران بیاورند ولی محمدعلی می گفت من نمی توانم و غیرتم اجازه نمی دهد در تهران زندگی کنم و بخواهم بجنگم. من باید پشت گلوله توپ باشم.
**: عقد هم کرده بودند؟
مادر شهید: صیغه محرمیت خوانده بودند و قرار بود عید، عقد و عروسی برگزار بشود. همه چیز تمام شده بود و انگشتر نشانه هم داده شده بود. صحبتها هم انجام شده بود. چهل روز قبل از عید شهید شد و دقیقا چهلمش قرار بود روز عروسیاش باشد.
**: همسرشان بعدا ازدواج کردند؟
مادر شهید: همسرشان تا ۱۰ سال ازدواج نکردند. از اثرات روحی شهادت آقامحمدعلی راضی نبود با کسی ازدواج کند و می گفت من مردی مثل محمدعلی نمیتوانم پیدا کنم. پدر من رفت و خواهش کرد. بعد از آن خانواده ما خیلی اصرار کردند. حتی هدایایی که محمدعلی برایش برده بود را هم گفتند که جدا کنید تا بلکه دل بکند و بتواند ازدواج کند. ۱۹ ساله بود و محمدعلی ۲۲ ساله. تا ۲۹ سالگی ازدواج نکرد و در سی سالگی بود که ازدواج کرد و به تبریز رفت. اسم پسر اولش را هم محمدعلی گذاشت.
**: پس همچنان با ایشان ارتباط دارید؟
مادر شهید: بله؛ فامیل ما بودند. مادرشان با پدر من دختر دایی و پسر عمه بودند…
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حجت الاسلام سید محمدحسین راجی، نویسنده کتاب صعود چهل ساله و گام تمدن ساز در یادداشتی به وضعیت ایران در دوران پهلوی پرداخته است که متن این یادداشت بدین شرح است:
قوای نظامی هر کشور ستون اقتدار هر کشور تلقی میشود. شاهان پهلوی با خرید انواع تسلیحات غربی، بهویژه از آمریکا، سعی در تقویت نیروی نظامی ایران داشتند؛ ولی در واقعیت، غربیها با فروش انواع سلاحهای خود با چندبرابرِ قیمت به ایران، قصد بهتاراجبردن ذخایر این ملت را داشتند و از سویی دیگر، آنها ایران را انباری از مهمات کرده بودند و در مواقع مختلف، بدون اجازۀ ایران از آنها استفاده میکردند.
برای نمونه، ملکۀ پهلوی دراینباره گفته است:
یکروز محمدرضا که خیلی ناراحت بود، به من گفت: «مادرجان، مردهشور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرماندۀ کل قوا هستم، ولی بدون اطلاعِ من، هواپیماهای ما را بردهاند ویتنام! آمریکاییها که از قدیم در ایران [نیروی] نظامی داشتند، هر وقت احتیاج پیدا میکردند، از پایگاههای ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند… حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را از ایران میبردند…!
ایران، حامی دولت های غربی در دوران پهلوی!
البته باید توجه کرد که نقش نیروی نظامی ایران در زمان پهلوی و هدف از توانمندسازی آن، صرفاً حمایت از منافع دولتهای غربی در منطقه بود؛ بهطور مثال، شاه در گفتوگو با خبرنگار نیوزویک (Newsweek) در ۲۴ ژانویۀ۱۹۷۷م (۱۳۵۶) عنوان کرد:
اگر شما ایرانی نیرومند نداشته باشید که شایستۀ امنیت شما و سراسر منطقه باشد و در مواقع ضروری از امنیت خلیج فارس و اقیانوس هند حفاظت کند، در آینده چه خواهید کرد؟ آیا یکمیلیون سرباز آمریکایی را در منطقه نگه خواهید داشت؟ ویتنام دیگری بهوجود خواهید آورد؟
محمدرضاشاه در دیدار با کنت الکساندر دمارانش، رئیس سازمان جاسوسی فرانسه در ۱۹۷۸م نیز ادعا کرده بود: «من بهترین وسیلۀ دفاع از غرب در این قسمت دنیا هستم».
بعد از رویکارآمدن ریچارد نیکسون در آمریکا، او سیاست دوستونی را در منطقۀ خاورمیانه دنبال کرد. هدف از این طرح، آن بود که ایران و عربستان بهعنوان دو ستون، حافظ منافع آمریکا در خاورمیانه باشند.
نیکسون در کتابش اینگونه نوشته است: «از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۹م، ایران تحت پادشاهی محمدرضاشاه بهعنوان ستون امنیت غرب در منطقه خدمت میکرد.» ژنرال هایزر، معاون نیروهای نظامی ناتو، دراینباره نوشته است: «برای منافع غرب، حضور نیروهای نظامی ایران در منطقۀ خلیج فارس بسیار حیاتی بود.»
موضوعی که در خرید تجهیزات نظامی توسط پهلویِ دوم درخورِتوجه است، ولخرجیِ شاه در خرید است و اینکه هزینههای پرداختی، گاهی خیلی بیشتر از قیمت تجهیزات در آن زمان بوده است و آمریکاییها که متوجه ولع شاه به خرید اسلحه شده بودند، سعی میکردند قیمتهای اسلحهها را افزایش دهند؛ چون از خرید آن توسط شاه مطمئن بودند. دراینباره ژنرال ویلیامسون، رئیس هیئت مستشاران نظامی آمریکا در ایران، در پایان مأموریت دوسالۀ خود گفته است:
این دو سال، ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳م، بهنظرم دویست سال طول کشید که در این مدت، دربارۀ ۷۰۰ قرارداد بهارزش تقریبی ۴ میلیارد دلار مذاکره کردم.
ایران مرکز معاملۀ خوبی بود. این کشور، بوفۀ بازرگانان نام گرفته بود. این بوفه، بسیار بسیار خوب بود و منافع تجاری در آن فوقالعاده بود.
در دوران پهلوی، بیگانگان نقش پررنگ تری از خود ایران در ارتش داشتند؛ تا جایی که سولیوان، سفیر آمریکا، در کتاب خاطرات دو سفیر گفته است:
تفاوت میسیون نظامی آمریکا در ایران با هیئتهای نظامی در سایر کشورهای جهان این بود که پرسنل نظامی آمریکا در ایران عملاً جزوِ نیروهای مسلح ایران بهشمار میآمدند …
مستشاران و کارکنان آمریکایی نیروهای مسلح ایران، حقوقبگیر دولت ایران بودند: حقوق و مزایا، هزینۀ ایابوذهاب و مخارج تحصیل فرزندان آنها ازطرفِ دولت ایران تأمین میشد و علایمی که روی یونیفورم آنها دوخته میشد، آنها را عضو خانوادۀ نیروهای مسلح ایران بهشمار میآورد.
تا اواسط سال ۱۳۵۴، حدود ۳۵هزار خارجی، فقط در تهران زندگی میکردند که بیشتر آنها اروپایی و تکنسین، مدیر، مشاور یا نمایندگان شرکتهای خارجی و از این جمع، عدۀ زیادی مربوط به ارتش بودند… د. تکنسینهای آمریکایی تا ۱۲۵۰۰دلار در ماه میگرفتند. در سال ۱۳۵۴، حدود ۲۰ هزار مستشار نظامیِ آمریکایی در ایران بودند.
آنچه بیان شد، نشانگر این موضوع است: علیرغم اینکه شاه دوست داشت با صرفکردن هزینۀ زیاد و خرید اسلحه بهقیمتهای خیلی گران، خود را فردی قدرتمند نشان دهد، درحقیقت او باید حافظ منافع غرب در منطقه میبود! شاه حتی در مواجهه با مردم کشور خود نیز تابع دستورات بیگانگان بود و درحالیکه آمریکا و انگلیس برای ایران نخستوزیر انتخاب میکردند، نحوۀ رفتار شاه با مردم نیز با هماهنگی و حمایت آنها مشخص میشد. رابرت شولزینگر دربارۀ اعلام حکومت نظامی در ۱۶ شهریور۱۳۵۷ نوشته است: «در روز هفتم سپتامبر (۱۶شهریور) شاه به توصیۀ برژینسکی، حکومت نظامی اعلام کرد.»
جان استمپل، افسر اطلاعاتی سفارت آمریکا، نیز در کتاب خود دراینباره گفته است: «دو روز بعد از جمعۀ سیاه، برژینسکی بهطور خصوصی به شاه تلفن کرد و گفت که برای اعادۀ نظم، هر کاری که لازم است، انجام بده.»
حکومت پهلوی، ایران را از نظر فراهمسازی تجهیزات نظامی و هم از نظر نحوۀ عملکرد، کشوری وابسته به کشورهای دیگر بهویژه آمریکا کرده بود و آنها بودند که نقش اصلی را در مدیریت کشور ایفا می کردند.