دوره پهلوی

چرا محمدرضا پهلوی شیفته آمریکایی‌ها بود؟

چرا محمدرضا پهلوی شیفته آمریکایی‌ها بود؟



در حالی که شاه به دلیل رژیم استبدادیش فاقد یک پایگاه مستحکم مردمی بود و نسبت به اطرافیان خود نیز چندان اطمینان‌خاطر نداشت، طبیعتاً به سوی پدرخوانده خود یعنی آمریکا متمایل شد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، یکی از اصول ثابت سیاست منطقه‌ای دولت آمریکا در قبال کشورهای غرب آسیا، دوگانهٔ سردادن شعار توسعه دموکراسی و حمایت عملی از رژیم‌های دیکتاتوری است، همچنانکه رژیم سعودی به عنوان یکی از بدوی‌ترین حکومتهای منطقه مورد پشتیبانی مقامات کاخ سفید بوده است. مرور اسناد لانه جاسوسی نشان می‌دهد که همین سیاست عیناً در مورد رژیم استبدادی پهلوی نیز اجرا می‌شده است.

شاه همان حکومت است و حکومت همان شاه است

در سندی با طبقه‌بندی سّری مربوط به اردیبهشت ۱۳۵۲ که در آن قید شده که “نباید منتشر و یا در اختیار نمایندگان هیچ دولت خارجی و یا هیئت بین‌المللی قرار گیرد”، آمده است: «شاه با انحصاری کردن قدرت سیاسی در واقع همان حکومت است و به تنهایی در مورد جهت و کیفیت سیاست‌های ملی تصمیم می‌گیرد. شاه برای اجرای جنبه‌های عملی حکومت عده‌ای از هم مسلکان خود را در قالب افراد کابینه، کارمندان غیرنظامی سطح بالا، مقامات نظامی بلندپایه، رهبران پارلمانی، متخصصین، تجار و اعضای خانواده سلطنتی، درباریان و افراد مورد اعتماد، گرد خود جمع نموده است. شاه عده‌ای دیگر را نیز برای خدمت به خود به عنوان عوامل سیاسی‌اش در استان‌ها در قالب سطح دومی از کارمندان دولتی و مقامات محلی که در درجات پایین‌تری قرار دارند به کار گماشته است» (ج ۶: ۶۸۸).

رژیمی که به یک نفر بند است

هر چند این وضعیت – حکمرانی مستبدانه محمدرضا شاه- برای مقامات آمریکایی یک فرصت طلایی بود تا در مسیر راهبردها و برنامه‌های خود بدون گذر از مسیرهای چندلایه نظارت‌های دمکراتیک و مردم‌سالارانه، به واسطه شاه اقدامات‌شان را عملیاتی کنند اما آمریکایی‌ها به این امر واقف بودند که تکیه بر یک شخص و پیوند همه مسائل با او می‌توان ناپایدار و بی‌ثبات باشد. به همین علت در گزارش بررسی کلی ایران که مربوط به اردیبهشت ۱۳۵۲ علی‌رغم اینکه بیان می‌شود که هیچ خطری موقعیت شاه را تهدید نمی‌کند و موقعیت وی امن است اما اضافه می‌کند که «ضعف عمده سیستم شاه از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که هنوز به قوت خود باقی است این است که این سیستم هنوز به صورت نهادی در نیامده است. و چنین به نظر می‌رسد که در رابطه با انگیزه‌ها، جهت‌ها و نظرها تنها به او وابسته است.

اگرچه برای اجرا پروژه‌ها و طرح‌های وی دستگاه اجرائی دست اندرکار است، ولی فقط جزء کوچکی از تصمیمات وجود دارد که اشخاص دیگری جز شاه در اتخاذ آنها دخالت دارند…ولی از آنجایی که سیستم فعلی به این صورت تک قطبی شده و ابزارهای سیاسی تنها در دست یک نفر که در رأس سیاست قرار دارد می‌باشد، برای آزمایش کامل قدرت دوام ایران باید منتظر از بین رفتن وی باشیم».

می‌خواهم مستبد شوم همچون پدرم!

سازمان مرکزی اطلاعات جاسوسی در فوریه ۱۹۷۶ گزارش جامعی با عنوان «نخبگان و تقسیم قدرت در ایران» به قلم “ارنست آر. اونی” تهیه کرد.

در این گزارش به تلاش محمدرضا شاه برای الگوبرداری از رضاخان اشاره می‌شود؛ سفارت آمریکا در تهران ۴/۱۱/۱۹۷۵ در گزارشی با نام “تحویل اخیر قدرت در ایران” می‌نویسد: «رضا شاه … خود را الگویی قرار داد که ولیعهد از آن زمان سعی در برابری با آن داشته است». (ج ۱: ۲۴۶) در واقع همین امر – تلاش محمدرضا شاه برای الگوبرداری از رضاخان- نقطه کانونی در ساخت رژیم پهلوی دوم بود؛ سفارت آمریکا در تهران ۴/۱۱/۱۹۷۵ در گزارشی با نام “تحویل اخیر قدرت در ایران” به این رویکرد اشاره دارد و می‌نویسد: «ساخت قدرت در ایران طی دهه اخیر شاهد سلطنتی بوده است که روزبه‌روز محکم‌تر، مطمئن‌تر و خودکامه‌تر شده است…سیاست شاه این است که به تنهایی تصمیم بگیرد»

در ارزیابی‌های اطلاعاتی آمریکایی‌ها تأکید شده که «در حال حاضر کسانی که شاه آنها را برای کابینه انتخاب می‌کند در مجلس مورد تردید قرار نمی‌گیرند و اگر وزیری رأی عدم اعتماد گرفت بدان جهت خواهد بود که شاه آن را خواسته است»

واهمه دیکتاتور از اطرافیانش

همچنین در اسناد لانه جاسوسی به این واقعیت اشاره شده که محمدرضا پهلوی به هیچ کدام از اطرافیانش اطمینان ندارد و برای مهار سیاست خاصی را در پیش گرفته است. در این سند سری آمده است که «شاه برای اطمینان از ادامه سلطنت خود و اطمینان از اینکه هیچ کس بر علیه وی قیام نخواهد کرد به هیچ فرد یا گروهی فرصت ایجاد پایگاه قدرت مستقلی نمی‌دهد. معمولاً کسی که مظنون به داشتن چنین تمایلی است از موقعیت خود به حوزه نامربوطی انتقال داده می‌شود»

در این شرایط پهلوی دوم ناگزیر بود تا برای تقویت بنیان استبدادی حکومت خود و استمرار رژیمش به حلقه محدودی از افراد اعتماد کند و یا در مورد تحولات و اتفاقات پیرامونش از آنها کسب خبر نماید؛ اسناد لانه جاسوسی، این فضا را چنین ترسیم می‌نماید که «او تنها به گروه کوچکی تکیه داشته باشد. شاید در حدود ۱۲ نفر که به آنها اطمینان خاصی داشته و برای کسب اطلاعات از آنها استفاده می‌کند و همچنین از آنها برای ارتباط با دیگر گروه‌های جامعه استفاده می‌کند. به طور کلی این اشخاص با وجوداینکه مقام رسمی دارند ولی صرف نظر از مقامشان روابط خیلی نزدیک با شاه دارند».

وقتی آمریکایی‌ها جای مردم را برای شاه گرفتند؛

در حالی که شاه به دلیل رژیم استبدادیش فاقد یک پایگاه مستحکم مردمی بود و نسبت به اطرافیان خود نیز چندان اطمینان‌خاطر نداشت، طبیعتاً به سوی پدرخوانده خود یعنی آمریکا متمایل شد و با حمایت مادی و معنوی مقامات کاخ سفید این ساختار استبدادی را در طول ۳۷ سال سرپا نگه داشت؛ مسأله‌ای که در اسناد لانه جاسوسی به آن اعتراف شده و آمده است: “روابط نزدیک ما با شاه و پشتیبانی زیاد ما از رژیم شاه فراموش نشده است و به زودی هم فراموش نخواهد شد”.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چرا محمدرضا پهلوی شیفته آمریکایی‌ها بود؟ بیشتر بخوانید »

 منشا این همه خشونت، کجاست؟!

 منشا این همه خشونت، کجاست؟!



کشتن بیرحمانه حافظان امنیت یا افراد دارای چهره مذهبی، با چاقو و قمه، پنجه بوکس یا اسلحه، تکه تکه کردن و حتی سوزاندن افراد این سؤال را به ذهن می‌آورد که منشأ این حد از خشونت و توحش کجاست؟!

به گزارش مجاهدت از مشرق، محمد عبداللهی در یادداشتی نوشت: خشونت عجیب و رفتارهای وحشیانه بعضی آشوبگران هر بیننده ای را به تعجب وا میدارد. کشتن بیرحمانه حافظان امنیت یا افراد دارای چهره مذهبی، با چاقو و قمه، پنجه بوکس یا اسلحه، تکه تکه کردن و حتی سوزاندن افراد این سوال را به ذهن می آورد که منشا این حد از خشونت و توحش کجاست؟! چگونه جامعه ایران که به مهربانی و خونگرمی، به نجابت و مدارا شناخته میشود، چنین افرادی را از بطن خود بیرون می ریزد؟! که تا این حد نسبت به یک «انسان» میتوانند شقاوت و قساوت به خرج دهند. (نمونه اش قتل وحشیانه شهید آرمان علی وردی)

اندیشمندان علوم اجتماعی و تحلیلگران سیاسی دلایل زیادی برمی شمرند: از اخبار عصبانی کننده و نفرت پراکنی شبکه های ماهواره ای تا بازی های خشن رایانه ای. هرچه هست ریشه خشونت و نفرت در «رسانه» است. خوب است به نقش رسانه دیگری نیز بپردازیم: سینما و فیلم.

این برخی از معروفترین و پرفروش ترین فیلم های سینمایی ده سال گذشته ایران است: به موضوع و محتوای آنها دقت کنید:

– مغزهای کوچک زنگ زده: داستان یک خانواده معتاد و قاچاقچی که ۳ پسرش قاچاقچی و معتاد و آدمکش و باند مواد مخدر دارند. در فیلم حمله مسلحانه باند شکور به پلیس و دستگیری مظلومانه آنها! نشان داده میشود.

– متری ۶ و نیم: قهرمان فیلم، قاچاقی ای است (نوید محمدزاده) که با پول قاچاق، میخواهد خانواده و اقوامش را خوشبخت کند! در سرتاسر فیلم، پلیس به صورت نیرویی عصبی، فحاش، و ظالم تصویرپردازی میشود. (تمام لوکیشن فیلم در «زندان» است)

– ابد و یک روز: داستان خانواده ای که پسر معتاد آنها (نویدمحمدزاده) بخاطر خرده فروشی کل خانواده را درگیر میکند. پسر باهوش خانواده، پلیس را فریب میدهد، مادر مواد پسرش را مخفی میکند و خواهر (پریناز ایزدیار) برای پرداخت قرض برادر بزرگش، خانواده ای افغان را وعده ازدواج میدهد. دو خواهر دیگر (مطلقه و شوهرمرده). خانواده ایرانی فروپاشیده و تلخ و سیاه بخت.

– فروشنده: زنی که با شوهرش خانه سابق یک فاحشه را اجاره میکنند و مورد تعرض یکی از مشتریان زن فاحشه قرار میگیرد! زن و شوهر هیچکدام به دستگاه قضایی مراجعه و اعتماد نمیکنند و تلاش میکنند خودشان متجاوز را پیدا و مجازات کنند.

– دارکوب: داستان زنی معتاد که بدنبال شوهر سابق و فرزندش است. دوربین در سرتاسر فیلم در خانه زنان معتاد و محل های مصرف و پخش مواد مخدر میچرخد. سکانسهای چندش آور مصرف مواد مخدر به راحتی جلو چشم بیننده پخش میشود. حمله پلیس به لانه معتادان حمله ای ظالمانه و بی فایده تصویر میشود.

– سرخپوست: پلیس به دنبال مردی بیگناه ولی فراری است. پلیس عاشق (زمان پهلوی) به خاطر عشق به دختر امدادگر زندان (که هرگز در دوره پهلوی چنین موضوعی وجود نداشته) سرانجام پس از یافتن فراری او را رها میکند. تمام فیلم در «زندان» میگذرد.

– نهنگ عنبر: (کمدی مثلا) دختری عاشق آمریکا که بی هیچ دلیلی شیفته «مهاجرت» به امریکاست تا جاییکه عشق دوران کودکیش را رها میکند و سالها به امریکا مهاجرت میکند!

– جدایی نادر از سیمین: زنی که بخاطر «مهاجرت» تصمیم به طلاق دارد.

– میلیونر میامی: چهار نفر به دنبال «جسد سوخته» ای میگردند که او را بجای خود جا بزنند و از بیمه پول هنگفتی به جیب بزنند. در سکانس های متعدد فیلم، سوخته یک انسان عادی سازی میشود و با لذت و ولع و خنده و خوشحالی از خودکشی یا انسان سوخته و جزغاله شده یاد میشود.

– خوک: تم اصلی این فیلم هم «قتل» است. قاتلی در شهر کارگردان های مهم سینما را میکشد و روی پیشانی آنها مینویسد «خوک». یکی از کارگردانها منتظر قاتل نمیماند و خود او را به دام میندازد و کشتن با اسلحه. قهرمان فیلم هم زن دارد هم معشوقه (لیلاحاتمی). معشوقه ای که گویا معشوقه دیگر کارگردانها هم میشود. و فیلم به سادگی از این روابط نامشروع میگذرد.

– ژن خوک: پسری برای رسیدن به معشوقش با همراهی زندانی دیگری از «زندان» فرار میکند. یکی از آنها به شکل مظلومانه ای! توسط پلیس ظالم و بیرحم! کشته میشود ولی نهایتا دو عاشق فراری فرار میکنند. این تم حتی در دوره پهلوی قفل بوده و فرار از دست قانون از جمله خط قرمزهای سینما بوده است.

دقت کردید: فیلم هایی با ۴ تم اصلی: اعتیاد، مهاجرت، تجاوز و قتل و مقابله حتی مسلحانه با پلیس.

با تماشای این فیلم ها نه تنها هیچ حس مثبت و «حال خوب»ی دریافت نمیکنید (شعار تکراری بازیگران و سینماگران)؛ برعکس با اعصاب و روح و روانی سیاه و منفی و آلوده مجبور میشوید فیلمهایی تلخ را تحمل کنید. فیلمهایی که حتی کمدی شان هم ژانر عجیبی دارد به اسم «کمدی سیاه»! فیلم هایی سراسر سیاه و سیاهی. سراسر نکبت و فلاکت. دریغ از معنویت، اخلاق، نگاه زیبابین، دریغ از قهرمان هایی مثبت و سازنده.

شبکه خانگی با فیلمهای سیاه و سراسر خیانت و تجاوز و قتل (شهرزاد، زخم کاری، یاغی، دل، مانکن و..) خود داستان غمناک دیگری است. صدا و سیما هم وضع بهتری ندارد. سریالها حتی سریالهای طنز، کمدی سیاه است و به تصویر کشیدن خانواده های بدبخت و مفلوک. دریغ از سریالی که الهامبخش امید و کار و کارآفرینی به جوانان مملکت باشد. سازنده و هنرمندانه، ارزشهای اخلاقی و انسانی و فرهنگ اسلامی ایرانی را به تصویر بکشد.

هرگز گمان نکنید این فیلم ها، بدون برنامه ریزی، بی هدف و بدون استراتژی خاصی و صرفا از سر دغدغه و علاقه کارگردان و فیلمساز ساخته میشوند. برخلاف وزارت ارشاد و صداوسیمای ایران که بی هیچ هدف و استراتژی و به صورت پراکنده و گتره ای تصمیم میگیرند، این فیلم ها با نقشه راه و کاملا برنامه ریزی شده و هدفمند ساخته میشوند. و اثرگذاری آنها در تشدید آسیب های اجتماعی واقعی و ملموس است. نگاهی به روند صعودی و هولناک آمارهای مهاجرت، طلاق، خودکشی، قتل، قتل های خانگی بیندازید تا اثرگذاری مستقیم رسانه بر جامعه را ببینید. تاثیر سیاسی امنیتی این فیلم های به ظاهر اجتماعی، در تزریق نفرت و خشونت، تمایل به قتل و کشتن و سوزاندن حافظان امنیت، بی تردید یکی از اثرات رسانه و سینمای سیاه و نفرت پراکن است.

خشونت عجیب و رفتارهای وحشیانه بعضی آشوبگران هر بیننده ای را به تعجب وا میدارد. کشتن بیرحمانه حافظان امنیت یا افراد دارای چهره مذهبی، با چاقو و قمه، پنجه بوکس یا اسلحه، تکه تکه کردن و حتی سوزاندن افراد این سوال را به ذهن می آورد که منشا این حد از خشونت و توحش کجاست؟! چگونه جامعه ایران که به مهربانی و خونگرمی، به نجابت و مدارا شناخته میشود، چنین افرادی را از بطن خود بیرون می ریزد؟! که تا این حد نسبت به یک «انسان» میتوانند شقاوت و قساوت به خرج دهند. (نمونه اش قتل وحشیانه شهید آرمان علی وردی)

تا زمانی که وزارت ارشاد، صداوسیما، سازمانهای سینمایی ظاهرا انقلابی، نهادها و دستگاههای فرهنگی کشور، سیاستگذاری و خطوط قرمز ساخت فیلم را به دقت تعیین و اجرا نکنند، فیلمسازان را وادار یا تشویق به فیلم های سازنده (بجای تخریبگر) نکنند، منتظر فاجعه های بدتر از این در کف جامعه ایران باشید. رهبر انقلاب شاه کلید فرهنگ و فعالیت های فرهنگی و هنری و حتی سیاسی کشور را مدتهاست اعلام کرده اند: زنده کردن «امید» در جامعه. «امید موتور پیشران جامعه است». هر فیلمی که مایوس کننده، مخرب امید و پیشرفت باشد از همان ابتدا نباید ساخته شود. نه اینکه ساخته شود و بعد با توقیف، معروفتر و محبوبتر شود. مسئولان فرهنگی کشور را بیدار کنید.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

 منشا این همه خشونت، کجاست؟! بیشتر بخوانید »

عقاید عجیب قاجارها درباره شمس‌العماره+ عکس

عقاید عجیب قاجارها درباره شمس‌العماره+ عکس



«شمس‌العماره» که نخستین نماد تهران بود و درباره‌اش عقاید عجیب‌ و غریبی هم در ذهن ایرانیان ساده‌دل قاجاری شکل گرفته بود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، «شمس‌العماره» بلندترین بنای تهران به‌سبک بناهای غربی بود که ناصرالدین قاجار دستور ساختش را داد. شاه قاجار بناهای غربی را در سفر فرنگ دیده بود؟ خیر. سال ۱۲۴۴ شمسی بود و ناصرالدین هنوز سفر فرنگ نرفته بود بلکه این‌طوری بود: «رفت و آمد ایرانیان به فرنگستان و تماشای کارت‌پستال‌ها و روزنامه‌جات و مشاهده عکس‌های آن دیار در دستگاه شهرفرنگ، ناصرالدین شاه را برانگیخت تا بنایی به سبک عمارت‌های اروپایی بسازد».

کار ساخت شمس‌العماره هم حسادت خیلی‌ها را برانگیخت و ماجرایش چنین بود: «ساخت بنا به مدیریت دوستعلی‌خان‌ معیرالممالک و معماری استاد علی محمد کاشی در ضلع شرقی کاخ گلستان و برِ خیابان شمس‌العماره که بعدها به ناصریه و ناصرخسرو تغییر نام داد، آغاز شد و دو سال به طول انجامید… طراحی عمومی ساختمان با دو برج قرینه در دو طرف برج ساعت، از معماری اروپایی الهام گرفته شده اما کاشی‌کاری‌ها، آینه‌کاری‌ها، حجاری‌ها، پنجره‌ها، ارسی‌ها و معماری اندرون و اتاق‌های تو در تو، ایرانی است… عمارت به دست ناصرالدین شاه افتتاح شد و بسیاری از بزرگان و مدیران شهری آن‌روزگار به‌خاطر اجرای این طرح عظیم به معیرالممالک حسادت می‌کردند».

عقاید عجیب قاجارها درباره شمس‌العماره+ عکس

عکسی از شمس‌العماره، در حال ساخت

تماشا از بالای آسمان‌خراش قاجاری!

درباره دلیل ساخت شمس‌العماره و انگیزه ناصرالدین از برپایی بنایی به این بلندی که در زمان خودش آسمان‌خراش بوده گمانه‌زنی‌های مختلفی وجود دارد ازجمله اینکه ناصرالدین می‌خواسته بر اوضاع شهر نظارت کند و درباره این موضوع چنین نوشته‌اند: «پیش از ساخت شمس‌العماره شاه بدون گشت‌وگذار در شهر و فقط از گزارش‌های جاسوسان، مفتشان، پیشخدمتان، فراشان و دهن این و آن، از اوضاع و احوال مردم و خیابان‌های اطراف… باخبر می‌شد. اما با ساخت بنای مرتفع و پنج طبقه شمس‌العماره که در واقع اولین برج و بلندترین ساختمان تهران بود و به‌همین‌خاطر به ساختمان خورشید یا خورشید ساختمان‌ها مشهور شد، ناصرالدین شاه هر روز چند ساعتی از وقت خود را از آن بالا به تماشای شهر و زندگی روزانه مردم می‌گذراند».

ناصرالدین خودش هم در خاطراتش مکرر نوشته است از این به‌قول خودش تماشاها و یک‌بار چنین شرح داده است: «صبح… رخت پوشیده، آمدیم بیرون توی باغ گردش کردم. رفتم شمس‌العماره. آنجا هم یک قدری نشسته، کوچه را تماشا کردیم. آمدیم پایین… شام… رفتیم… شمس‌العماره. آنجا هم قدری نشسته مردم را که می‌آمدند، می‌رفتند، تماشا کردیم، بعد برخاسته، رفتیم اندرون». البته این تماشا خشک و خالی هم نبوده و اعتمادالسلطنه در خاطراتش نوشته است: «گروهی از بزرگان این مملکت دوربین‌های بزرگ طلسکوب[تلسکوپ] دارند و جبال و بحار و براری بسیاری را… می‌نگرند».

ناصرالدین پس از افتتاح شمس‌العماره آن را بسیار دوست داشته و تا مدت‌ها کارش همین بوده و به‌گواهی تاریخ: «شاه در روز، گاه بارها به شمس‌العماره سر می‌زد، سفرای خارجی را آنجا به حضور می‌پذیرفت، نماز می‌خواند، ناهار می‌خورد، از این اتاق به آن اتاق می‌رفت و از چهار سوی عمارت، چهار طرف شهر را می‌پایید».

عقاید عجیب قاجارها درباره شمس‌العماره+ عکس

شمس‌العماره در اواخر دوره قاجار

برفتم بر در شمس‌العماره…

با ساخت همین آسمان‌خراش زیبا خیابان ناصری رونق و شکوه دیگری گرفت و شد مهم‌ترین خیابان تهران و محل گشت‌وگذار مردم و محل عکاسی عموم. اعتمادالسلطنه نوشته است: «کوچه و خیابان شمس‌العماره است که بهترین کوچه‌های تهران می‌باشد… چراغ‌های چودنی[چُدنی] در طرفین نصب است که همه شب روشن می‌باشد و صبح و عصر محل گردشگاه عامه است، از هر طبقه مردم در آنجا الی سه ساعت از شب رفته مشغول گردش هستند. طرف راست کوچه، دکاکین و خانه‌های مردم و طرف چپ دیوار قلعه ارگ است… [در قسمت] تحتانی این عمارت دواخانه‌ای است… مرتبه فوقانی آن لابراتوار و عکاسخانه عامه است که هر کسی بخواهد عکس خود را بیندازد می‌رود آنجا… همه‌روزه جمعیتی از عموم مردم برای تحصیل دواها، ادویه‌جات و انداختن عکس به این مکان می‌آیند».

شهرت شمس‌العماره به‌عنوان نماد تهران به‌قدری بود که برای خودش شعر عامیانه یا همان شعر کوچه و بازاری هم دارد که می‌گوید: برفتم بر در شمس‌العماره، همونجایی که دلبر خونه داره…

عقاید عجیب قاجارها درباره شمس‌العماره+ عکس

باورهای عجیب درباره ساعت شمس‌العماره حتی تا پایان دوره پهلوی اول نیز ادامه داشت

جغدهایی که سلطنت را تغییر می‌دادند

تا پایان دوره قاجار و حتی در دوره پهلوی اول بخش‌های مختلف شمس‌العماره برای امور دولتی و حکومتی و همچنین برای جلسات هیأت وزیران استفاده می‌شد. البته این بنای مشهور، بی‌دردسر هم نبود؛ یک ساعت بزرگ داشت و صدای زنگش آن‌قدر بلند بود که: «در اکثر مواضع شهر شنیده می‌شد» و شایع بود که: «صدای زنگ این ساعت را اگر زن حامله بشنود ممکن است بچه‌اش را سقط کند». در مجموع درباره ساعت شمس‌العماره بدبینی زیاد بود و برخی از مردم آن را شوم می‌دانستند و درباره‌اش داستان‌ها ساخته بودند.

ماجرای داستان‌های عجیب مرتبط با شمس‌العماره و ساعت آن را از سیر تا پیاز «جعفر شهری» مورخ معاصر در کتاب «طهران قدیم» تعریف کرده است. روایت وی بسیار خواندنی و جذاب است و این‌گونه است: «کلاه فرنگی [سقف اتاقکی که ساعت در آن جاسازی شده است]، ساعت شمس‌العماره که همیشه بیرقی بر فراز آن می‌جنبید، دارای عجایبی بود که تهرانی‌ها، از آن حرف می‌زدند.

یکی اینکه در زوال حکومت محمدعلی شاه، روزی کلاغ‌ها بر بیرق حمله‌ور می‌شوند و با منقارشان آن را ریزریز می‌کنند. دو روز بعد محمدعلی شاه گریخته، مشروطه‌خواهان غالب شده و سلطنت تغییر می‌کند.

دوم، ساعت بزرگ دو طرفه‌ای بر بالای شمس‌العماره نصب شده بود که درباره صدای زنگ این ساعت می‌گفتند صدایی داشته که افراد در چهار فرسخی [۲۴ کیلومتری] آن، صدایش را به‌وضوح می‌شنیدند و بیمار با شنیدن صدای آن قالب تهی می‌کرده است. اگرچه این اغراق و مبالغه‌ای بیش نبود و آن را بیش از حد بزرگ کرده، می‌گفتند شکایت مکرر اهالی، شاه را مکلف کرد که دستور کم‌کردن صدای ساعت را بدهد تا با نمد صدای آن را خفیف کنند…

سوم، دو جغد نر و ماده بودند که در محفظه این ساعت لانه داشتند و شایع بود که هر بار ظاهر شوند، سلطنت تغییر می‌کند. می‌گفتند در موقع کشته‌شدن ناصرالدین شاه، سه روز از لانه بیرون آمده بودند که روز سوم شاه تیر خورده تاج و تخت به مظفرالدین شاه می‌رسد. آنچه این شایعه یا حقیقت را بر سر زبان‌ها انداخت، بیرون‌آمدن و ظاهرشدن این دو جغد در روزهای ۱۶ تا ۱۹ شهریور ۱۳۲۰ بود. جغدها که بیرون آمدند مردم می‌گفتند خدا عاقبت پیداشدن جغدها را به خیر کند، که متفقین به ایران حمله کردند، قحطی، کشتار و ناامنی همه‌جا را گرفت و شد آنچه قلم از بیانش عاجز است».

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عقاید عجیب قاجارها درباره شمس‌العماره+ عکس بیشتر بخوانید »

آن آیت‌الله که گفت «زنده‌باد خودم»!

آن آیت‌الله که گفت «زنده‌باد خودم»!



اگر جمعیتی در جایی علیه یک نفر شعار بدهند و خود آن شخص آنجا حاضر باشد، چه می‌کند؟ اگر آن شخص «سید حسن مدرس» باشد به میان جمعیت می‌رود و نمی‌هراسد. این ماجرا را به‌ روایت «علی امینی» در کتاب خاطراتش بخوانید.

به گزارش مجاهدت از مشرق، «علی امینی» از وزراء و نخست‌وزیران دوره پهلوی دوم بود و از نزدیکان خاندان قاجار هم بود و تحصیلکرده و نوگرا بود.

وی در کتاب خاطراتش روایتی شنیدنی درباره مدرس دارد که در ادامه بخوانید:

مدرس را وقتی شناختم که هنوز نوجوان بودم. مردی بود عالم، بانفوذ، شجاع و یکی از نمونه‌های روحانیون متجدد و آزادی‌خواه. با قدرت‌نمایی‌های سردار سپه چه در مجلس و چه در اجتماع مخالفت می‌کرد. وقتی هم که سردار سپه رضاشاه شد با او کنار نیامد و تسلیم نشد. رضاشاه هوشیارانه ملاحظه‌اش را می‌کرد. گاهی با او مصالحه‌ای می‌کرد، اما همیشه موقتی بود….

نوجوان که بودم، مخصوصا در سال‌های پس از کودتا، مجلس شورای ملی مرکز هیجانات سیاسی بود و در روزهای جلسه، مردم در میدان بهارستان جمع می‌شدند و به طرفداری سیاستمداران تظاهرات می‌کردند. به‌مناسبت مجاورت منزلمان با مجلس، گاهی به تماشا می‌رفتم. فراموش نمی‌کنم روزی را که گروهی از طرفداران سردار سپه جلو مجلس بودند. مدرس که از درشکه پیاده شد جمعیت شروع کردند به فریاد: «مرده‌باد مدرس» و چنان پیش آمدند که ترسیدم او را مضروب کنند. مدرس نترسید و چنان با قدم‌های محکم به سوی جمعیت رفت که برایش راه باز کردند. وقتی که به وسط جمعیت رسید، ایستاد، دست را از آستین عبا بیرون آورد و بالا برد و فریاد کشید: «زنده‌باد خودم». و به داخل مجلس رفت….

مدرس اصطلاحات خاص خود را داشت. مثل سید ابوالقاسم کاشانی که با هر کسی می‌خواست مطایبه کند «بی‌سواد» (بی‌سوات) خطابش می‌کرد، مدرس هم اصطلاح «ملا» را به کار می‌برد. گاهی که برای بردن پیامی به خانه‌اش می‌رفتم ظهر که می‌شد ناهار ساده‌اش را می‌آوردند که غالبا نان و شیربرنج بود. به خدمتکار می‌گفت یک بشقاب شیر برنج هم برای ملا بیارید. و مرا ناهار مهمان می‌کرد. این توصیف را درباره مادرم که به رضاشاه نسبت می‌دهند من از دهان مدرس شنیدم. روزی در خانه‌اش عده‌ای جمع بودند، رو به من کرد و گفت: «در خانواده قاجار یک مرد پیدا می‌شود، آن‌هم خانم فخرالدوله است». الغرض، مردی بود روشن‌بین، آزادی‌خواه ، متجدد و وطن‌دوست. خدایش بیامرزد.

آن آیت‌الله که گفت «زنده‌باد خودم»!

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آن آیت‌الله که گفت «زنده‌باد خودم»! بیشتر بخوانید »

آیا پس از انقلاب رفاه در مناطق روستانشین بالا رفت؟

آیا پس از انقلاب رفاه در مناطق روستانشین بالا رفت؟



برنامه اقتصادی رژیم شاه بسیار نامتوازن بود و در حالی‌ که مناطق شهری رشد سریعی می‌کردند، مناطق حاشیه‌ای و روستایی در معرض کمبود امکانات، بی‌سوادی، وضع بد بهداشتی و … قرار داشتند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، گفته می‌شود روستاهای ایران در دوره پهلوی به برکت «اصلاحات ارضی» آباد شده و درآمد روستائیان به حدی بالا رفت که آنها تمایلی به شهری شدن نداشتند!

در این زمینه باید گفت برنامه اقتصادی رژیم شاه بسیار نامتوازن بود و درحالی‌که مناطق شهری و مرکزی رشد سریعی می‌کردند و مصرف در آنها بالاتر می‌رفت، مناطق حاشیه‌ای و روستایی در معرض کمبود امکانات، بی‌سوادی، وضع بد بهداشتی و … قرار داشتند.

وضعیت بهداشتی کشور

برنامه دولت از لحاظ بهداشتی نه تنها کافی و مثمر ثمر نبود، بلکه حتی کاملاً بین مرکز و پیرامون کشور نامتوازن تقسیم شده بود. بر اساس آمار سال ۱۳۵۵، برای هر ۳۰۰۰ تن یک پزشک و برای هر ۱۹۰۰۰ تن یک دندان‌پزشک و برای هر ۷۱۱ تن یک تخت بیمارستان وجود داشت. این تعداد کم هم عادلانه در سطح کشور توزیع نشده بود و بیشتر آنها در تهران بود.

برای درک بهتر این توسعه نامتوازن در سراسر کشور، نسبت جمعیت به هر تخت بیمارستانی در سال ۱۳۴۶، ۹۴۰ نفر بود، ولی تخت‌های بیمارستانی در استان‌های مختلف کاملاً غیرمنطقی تقسیم شده بود؛ مثلاً در استان مرکزی، ۲۵۵۶ تخت و در شهر تهران ۱۰۸۹ تخت، درحالی‌که در فرمانداری کل ایلام ۱۵ تخت و استان‌های لرستان ۱۷۵ تخت و سیستان و بلوچستان ۱۰۵ تخت وجود داشت. در سایر استان‌ها تعداد تخت‌ها کمتر بود؛ بدین ترتیب می‌توان حدس زد که چه تمرکزی از پزشک، بیمارستان و تخت بیمارستانی در استان مرکزی و تهران وجود داشته است؛ همچنین این نسبت آمار تخت نسبت به روستاها بسیار فاحش‌تر و بغرنج‌تر بود؛ به صورتی که بنابر آمار سال ۱۳۵۴، درحالی‌که در مناطق شهری کشور برای هر ۹۵۱۸ تن، یک درمانگاه وجود داشت، در نقاط روستایی به ازای هر ۱۳۹۸۸ تن فقط یک درمانگاه آن هم با امکانات دارویی و کارمندی ناقص وجود داشت.

وضعیت آموزش عمومی کشور

وضعیت در بخش آموزش عمومی نیز همچون بهداشت، متناسب با نیازهای هر منطقه و جمعیت آن توسعه نیافت و میزان باسوادان و امکانات آموزشی در شهرهای بزرگ به مراتب بیشتر و بهتر از شهرهای حاشیه‌ای و روستاها بود. این امر در شرایطی بود که با توجه به نیاز روستاییان به امکانات آموزشی به‌خصوص کادر آموزشی، در سال تحصیلی ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ تعدادشان در مناطق روستایی نسبت به سال قبل از آن، حدود ۱۱ درصد کاهش یافت و در مقابل در مناطق شهری به تعداد کادر آموزشی و تربیتی ۱۰ درصد افزوده شد.

اسدالله علم، وزیر دربار، بر اساس آماری از قسمت اجتماعی وزارت دربار در ارتباط با آموزش و مبارزه با بی‌سوادی می‌گوید: «چیزی که خیلی قابل توجه است این است که هفت سال بعد از پروژه و به‌رغم این ادعا که بی‌سوادی ظرف کمتر از ده سال ریشه‌کن خواهد شد، در واقع تعداد بی‌سوادان از ۱۲ به ۱۴ میلیون نفر رسیده است. تردیدی نیست که این در نتیجه افزایش کلی جمعیت است، اما به هر صورت باعث کمال تأسف است».

سپاهیان دانش هم با وجود تبلیغات رسمی فراوان مبنی بر نقش آنها در بین بردن بی‌سوادی در کشور، نتایج اندکی داشتند. بر اساس آخرین آمار در سال ۱۳۵۵، در ایران نزدیک به ۷۰ درصد افراد بالاتر از هفت سال بی‌سواد بودند که بیشتر آنان نیز در روستاها و شهرستان‌ها سکونت داشتند.

وضعیت مهاجرت روستاییان به مراکز توسعه‌یافته

وضع بسیار نامطلوب اقتصاد روستایی از یک طرف و جاذبه‌های روزافزون شهرهای بزرگ و مرکزی به سبب رونق فعالیت‌های اقتصادی و خدماتی، موجب تسریع مهاجرت نیروهای روستایی به شهرها گردید. در مورد علت مهاجرت روستاییان به شهرها در سال‌های ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ باید بیشتر بر مسئله توسعه‌نیافتگی روستاها و شهرهای کوچک و در مقابل، توسعه و رونق مرکز و تهران و عواملی همچون بیکاری دائم، دستمزد کم فعالیت‌های زراعی، ناعادلانه بودن توزیع درآمدها، غیراقتصادی بودن امکانات کشاورزی و تحقیر اجتماعی روستاییان توجه نمود.

بدین ترتیب تمرکز امکانات بهداشتی، اقتصادی و آموزشی در شهرهای بزرگ، تأثیر عمیقی بر مهاجرت روستاییان به شهرها گذاشت؛ بر اساس سرشماری عمومی کشور در سال ۱۳۵۵، شمار مهاجران از مناطق روستایی سالانه به ۳۸۰ هزار نفر می‌رسید که ۹۷ درصد از آنان وارد شهرهای بزرگ و توسعه‌یافته می‌شدند. در میان این شهرهای بزرگ تهران و حومه با پذیرش ۵۰ درصد کل مهاجران، مقام اول را به‌دست آورد. در سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ حدود ۶۵ درصد کل مهاجرت به نقاط شهری به دو شهر تهران و مشهد انجام شد که علت اصلی آن جذب در مشاغل خدماتی است. افزایش فوق‌العاده جمعیت شهر تهران به‌خوبی نشان‌دهنده تبعیت این شهر از قانون تقدم و تسلط تک‌شهری در نظام شهری رژیم شاه است.

وضعیت امکاناتی و طبقاتی بین تهران و شهرستان‌ها

یکی دیگر از نمادهای توسعه نامتوازن رژیم شاه، فاصله طبقاتی و امکاناتی بین تهران و سایر نقاط کشور و فاصله بین شهرهای بزرگ و روستاها بوده است. شاه بیشتر درآمد کشور را در تهران و بعد از آن در چند شهر بزرگ به مصرف می‌رساند و سایر شهرهای کوچک خصوصاً روستاها در نهایت فقر و تنگدستی اقتصادی و امکانات اولیه زندگی می‌زیستند.

بر اساس آماری که رژیم پهلوی از سال ۱۳۵۳ ارائه داده، از هر ۱۰۰ روستا فقط یک روستا آب لوله‌کشی داشته و از هر ۲۵ دهکده تنها یک دهکده از برق بهره‌مند بوده است. علم، وزیر دربار رژیم، در خاطرات خود این آمار را «خیلی نگران‌کننده می‌داند» و آن را «رقم مسخره‌ای با توجه به توسعه ملی» می‌خواند.

این در حالی بود که اکثر قریب به اتفاق روستاها فاقد تلفن، راه آسفالت، بهداشت و درمان و آموزش بالاتر از ابتدایی بودند، اما در شهرهای بزرگی همچون تهران اوضاع به گونه‌ای دیگر بود

منبع: مهر

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آیا پس از انقلاب رفاه در مناطق روستانشین بالا رفت؟ بیشتر بخوانید »