منفوربودن او آن اندازه بود که وقتی کریستین بیل، بازیگر نقش چنی در فیلم «معاون رییسجمهور»، در سال ۲۰۱۸ برنده جایزه گلدنگلوب شد، گفت: «ممنون از شیطان که منبع الهام من بود!»
به گزارش مجاهدت از سرویس جهان مشرق، دیک چنی، معاون جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور اسبق آمریکا روز ۱۳ آبان(روز مبارک مبارزه با استکبار جهانی!) در سن ۸۴ سالگی مرد.
دیک چنی، معاون رئیسجمهور اسبق آمریکا در دوران جورج دبلیو بوش، یکی از معماران اصلی سیاستهای تهاجمی کاخ سفید در خاورمیانه بود.
او به عنوان یک نئوکان محافظهکار، ایران را به عنوان تهدیدی وجودی برای آمریکا و متحدانش (به ویژه رژیم اسرائیل) میدید و بر گزینههای نظامی و براندازی حکومت ایران تأکید داشت.
تحت رهبری چنی، دولت بوش برنامههای مخفی سایبری و خرابکاری علیه برنامه هستهای ایران را آغاز کرد. گزارشها حاکی است او در رایزنیهای اولیه برای طراحی ویروس استاکسنت جهت حمله به تأسیسات هستهای ایران نقش داشت.
او همچنین از تحریمهای مالی علیه ایران حمایت کرد اما این تحریمها را ناکافی میدید و بر ترکیب آنها با اقدامات نظامی اصرار داشت.
ریچارد بروس «دیک» چنی (۳۰ ژانویه ۱۹۴۱ – ۳ نوامبر ۲۰۲۵) از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ معاون جورج دبلیو بوش بود. او پیش از آن، وزیر دفاع جرج اچدبلیو بوش (۱۹۸۹–۱۹۹۳) هم بود. به بیان دیگر، در هر دو جنگ خلیج فارس، چنی نقشی محوری داشت.
چنی(وسط) وزیر دفاع کابینه بوش پدر در جنگ اول خلیج فارس بود
با بوش پسر در کاخ سفید
مدیرعامل شرکت نفتی هالیبرتون (۱۹۹۵–۲۰۰۰)، نماینده وایومینگ در کنگره، رئیس ستاد کاخ سفید در دوران جرالد فورد، از دیگر مناصب رسمی او بود.
اما شهرت چنی (یا بهتر است بگوییم، بدنامی اش) به واسطهی قدرت پنهان و بیسابقهای بود که در سایهی خاندان اهریمنی بوش به دست آورد. واشنگتنپست در سری مقالات برندهی جایزه پولیتزر (۲۰۰۷) نوشت:
” چنی حرف آخر را در سیاست خارجی، انرژی، محیط زیست و حتی بودجه میزد؛ سه گاوصندوق غولپیکر در دفترش داشت و اسناد را با مهر طبقهبندی خودش محافظت میکرد.”
چنی پدرخواندهی جریان نئوکان(نومحافظهکاری) در ساختار سیاسی آمریکا بود. سال ۱۹۹۲، وقتی وزیر دفاع بود، طرحی نوشت که برمبنای آن آمریکا باید تسلط نظامی مطلق بر جهان داشته باشد تا هیچ رقیبی جرات سربلند کردن نداشته باشد.
این همان ابر-برنامهی موسوم به PNAC (پروژه قرن جدید آمریکایی) بود که چنی، رامسفلد و پل ولفوویتز(حاکم نظامی عراق بعد از اشغال توسط ائتلاف آمریکایی) امضایش کرده بودند و معتقد بودند: «فقط یک پرل هاربر جدید میتواند آمریکا را به جنگ جهانی بکشاند.» ۱۱ سپتامبر همان پرل هاربر بود.
چنی از فردای ۱۱ سپتامبر یک کارزار سیاسی-نظامی-تبلیغاتی همهجانبه را برای حمله نظامی به عراق آغاز کرد. او شخصا بارها CIA و تحلیلگران آن را تهدید کرد تا گزارشهای جعلی بسازند: گزارشهایی با این نتیجهگیری که «صدام با القاعده همکاری دارد» و «سلاح کشتارجمعی دارد». این در حالی بود که گزارش کمیسیون ۱۱ سپتامبر (۲۰۰۴) اعلام کرد: هیچ مدرکی برای ارتباط صدام با القاعده نیست.
ولی چنی تا ۲۰۱۴ هم دعاوی پوچ و ویرانگر خود را تکرار میکرد «صدام ۱۰ سال با القاعده رابطه داشت». نتیجهی این دروغپردازی وقیحانه، دستکم یک میلیون کشتهی عراقی، ۴۴۹۲ سرباز آمریکایی، ۲ تریلیون دلار هزینه و ظهور داعش بود.
معماران خون و مرگ و ویرانی در غرب آسیا(از راست): دونالد رامسفلد، بوش پسر، دیک چنی، کاندولیزا رایس
چنی سال ۲۰۰۵ گفت با وقاحت تمام مدعی شد که «جنگ عراق داستان موفقیت عظیمی است»، و وقتی نظرسنجیها نشان داد ۷۰٪ آمریکاییها مخالف این نظر او هستند، فقط گفت: «خب که چی؟» (مصاحبه با شبکه ABC، ۲۰۰۸).
چنی طراح کارزار موسوم به «جنگ جهانی علیه ترور» بود؛ یعنی اشغال دائمی کشورهای غرب آسیا، پایگاه در ۸۰ کشور، و هزینه ۸ تریلیون دلاری که هنوز ادامه دارد.
نفت و خون!
چنی حدود ۵ سال مدیرعامل شرکت هالیبرتون بود و ۳۴ میلیون دلار پاداش خداحافظی گرفت. هالیبرتون یکی از معابر مهم پولسازی، پولشویی و پولپاشی شبکه فاسد الیگارشی جهانی بود که از سال ۲۰۰۱ غرب آسیا را وارد دوران خونین کرد. بعد که چنی معاون رییسجمهور آمریکا شد، هالیبرتون بدون مناقصه قراردادهای ۳۹ میلیارد دلاری بازسازی عراق را هدیه گرفت!
نیجریه ۲۰۱۰ چنی را به رشوه متهم کرد؛ هالیبرتون ۲۵۰ میلیون دلار جریمه داد تا پرونده بسته شود. چنی همیشه میگفت «هیچ تعارض منافعی نیست»، ولی ثروتش از ۱۹ میلیون به ۸۶ میلیون دلار رسید.
دفاع از شکنجه و نقض قانون
چنی را باید پدرخواندهی برنامه شکنجه CIA دانست: دستور شکنجهی واتربردینگ (غرق مصنوعی) روی ۳ نفر را شخصاً تأیید کرد.
او بعدها در مصاحبهای با شبکه ABC در سال ۲۰۱۴ گفت: «اگر لازم باشد دوباره هم تایید می کنم»
طبق گزارش لئون پانتا، رییس سیا در دوره اوباما به کنگره در سال ۲۰۰۹، دیک چنی در زمان مسوولیت دوره بوش، دستور داد CIA هشت سال برنامه مخفی ترور را از کنگره مخفی کند.
سازمانهای عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر هر دو خواستار محاکمه چنی به اتهام «جنایت جنگی» شدند.
گفتنی است که در آوریل ۲۰۰۹، واین مادسن، خبرنگار تحقیقاتی آمریکایی که به سازمان سیا نزدیک بود، در مصاحبه با راشا تودی فاش کرد که دیک چنی هستهای را اداره میکرد که ماموریت اصلی آن ترور برخی شخصیتها در افغانستان و لبنان بود. به طور خاص، مادسن فاش کرد که هسته ویژه ترور تحت فرماندهی دیک چنی، در ترور رفیق حریری و ایلی حبیقه دست داشت.
دروغگوترین/منفورترین
«مرکز صداقت عمومی»، طی گزارشی در سال ۲۰۰۶ اعلام کرد که دیک چنی مسوول مستقیم و غیرمستقیم انتشار بیش از ۹۰۰ ادعای دروغ درباره عراق و «زرادخانه» خطرناک صدام بود.
سخنرانی چنی در پایگاه عینالاسد عراق(دسامبر ۲۰۰۵)
نفوذ و قدرت پنهان چنی در حدی بود که حتی جرج اچدبلیو بوش(بوش پدر) که چنی وزیر دفاع کابینهی او بود، در کتاب خاطرات خود(۲۰۱۵) اذعان کرد که چنی «امپراتوری خودش را ساخت» و «زیادی افراطی شد».
چنی حتی در روابط شخصی خود نیز، عنصر مرگبار و مرگآفرین بود، چنان که در یک مورد، در سال ۲۰۰۶، دوست صمیمی خود، هری ویتینگتون، را موقع شکار هدف قرار داد!
در نظرسنجی که در سال ۲۰۰۹ انجام گرفت، دیک چنی تنها ۱۳ درصد محبوبیت داشت، این در حالی بود که در مقطع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که اوج قدرتش بود، نرخ محبوبیت او به ۶۸ درصد رسیده بود. طبق گزارشها، نقش کلیدی او در جنگ ویرانگر و خونین عراق، مهمترین عامل نفرت عمومی از او در افکار عمومی آمریکا شد. منفوربودن او آن اندازه بود که وقتی کریستین بیل، بازیگر نقش چنی در فیلم «معاون رییسجمهور»، در سال ۲۰۱۸ برنده جایزه گلدنگلوب شد، گفت: «ممنون از شیطان که منبع الهام من بود!»
حرف آخردیک چنی مرد، اما میراثش زنده است: خاورمیانه ویران، داعش، بدهی ۸ تریلیونی، و هزاران خانواده داغدار. به قول زیاد مطلا، مقالهنویس الجزیره(سپتامبر ۲۰۲۴)، عملکرد دیک چنی مسوول رنج عظیم انسانی در مقیاس جهانی بود.
گفتنی است که در سال ۲۰۱۶، دیک چنی در کنار چهرههایی چون لرد یعقوب روچیلد، روپرت مرداک(مردوخ)، هاوارد یونس، محمدامین قره محمد، ژنرال افرائیم ایتان، همگی عضو از مافیای نفتی-امنیتی-نظامی بودند که ترامپ را در یک برنامه بسیار پیچیده و اهریمنی به قدرت رساندند.
سفر چنی به ایران
روپرت مردوخ در حوالی سال ۷۵، در دوران ریاست جمهوری هاشمی وارد ایران شد، در حالی که همان موقع، غول خبری معروف دنیا و یکی از بزرگترین حامیان اسراییل محسوب می شد. با افشاگری یک نشریه در آن موقع، درباره ورود مردوخ به ایران، آن سفر نیمه تمام ماند و او خیلی زودتر از برنامه از ایران خارج شد و کل ماجرا به دعوت او توسط یکی از معاونتهای سازمان صدا و سیما فروکاسته شد! بعدا گفته شد که حتی چنی در تهران دچار مشکل قلبی شد و زیر تیغ جراحی هم رفت. به هر روی، ردپای «مافیای نفتی» داخلی، با ارتباطات قدیمی، عمیق و چندلایه با الیگارشی زرسالاران جهانی، در آن سفر کاملا قابل پیگیری است.
در سال ۷۹ شمسی، دیک چنی، رییس وقت شرکت هالیبرتون با دلالی «سیروس ناصری، دیپلماتی که از نزدیکان اکبر هاشمی و حسن روحانی بود،به ایران آمد. بعدا گفته شد که حتی چنی در تهران دچار مشکل قلبی شد و زیر تیغ جراحی هم رفت. دیک چینی همان نومحافظهکاری بود که کمی بعدتر همهکارهی دولت جنگ طلب و صهیونیست جرج بوش و طراح اشغال افغانستان و عراق شد! او تا زمان مرگش، چنان که دیدیم، یکی از چهرههای کلیدی جریان صهیونیستی و به شدت جنگطلب نومحافظهکاران در آمریکا بود.
خبرگزاری فارس، در گزارشی مورخ ۲۲ تیر ۱۳۸۹، نوشت:
“ «دیک چنی» معاون وقت رئیسجمهور امریکا بود و سفرش معنای خاصی داشت؛ سفری که بدون اطلاع مقامات جمهوری اسلامی و به بهانه قرارداد نفتی برای رایزنیهای پشت پرده صورت پذیرفت. سیروس ناصری نایب رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت اورینتال کیش و دیک چنی معاون رئیسجمهور امریکا، دو نفر اصلی زمینهساز قرارداد نفتی هالیبرتون- اورینتال در ایران بودند. سفر چنی به ایران در سال ۷۹ که برای آمادهسازی قراردادهای نفت و گاز در ایران صورت گرفت، تا مدتها محرمانه باقی ماند. در همین سفر محرمانه بود که دیک چنی به علت عارضه قلبی حتی چند روزی را میهمان یکی از بیمارستانهای تهران بود. “
این مطلب، یک اشتباه در خود دارد و آن این که چنی به عنوان رییس هیات مدیره شرکت نفتی «هالیبرتون»، به ایران سفر کرده بود و چند ماه بعد از آن سفر، در دی ماه ۷۹ با شروع به کار دولت بوش پسر به عنوان معاون او مشغول به کار شد. او پیش از مدیریت هالیبرتون، وزیر دفاع دولت بوش پدر در اوایل دهه ۱۹۹۰ بود، که جنگ اول خلیج فارس و اولین تهاجم گسترده ائتلاف آمریکایی به غرب آسیا در همان دوران رخ داد که هدف اصلی آن تسلط کامل بر منابع انرژی منطقه بود!
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
سرویس جهان مشرق – باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا (بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷)، تجربیات دوران ریاستجمهوریاش را در قالب مجموعهای دو جلدی مکتوب کرده است که جلد اول آن تحت عنوان «سرزمین موعود
[۱] » در ۷۶۸ صفحه، روز سهشنبه، ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰ (۲۷ آبان ۹۹) منتشر شد. این کتاب که توانسته نظر مساعد منتقدان را به خود جلب کند، مورد استقبال فوقالعاده خوانندگان هم قرار گرفته است؛ استقبالی که خود اوباما هم اقرار دارد آن را تا اندازهای به پیروزی جو بایدن، معاون اولش در دوران ریاستجمهوری، در انتخابات اخیر ریاستجمهوری در آمریکا مدیون است
[۲] .
سرویس جهان مشرق قصد دارد طی روزهای آینده، ترجمه بخشهای مهم کتاب «سرزمین موعود»، به ویژه بخشهای مربوط به ایران، را در قالب یک مجموعه گزارش منتشر کند. لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از محتوای کتاب باراک اوباما این مجموعه گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات کتاب مذکور لزوماً مورد تأیید مشرقنیست.
آنچه در ادامه میخوانید، قسمت چهارم از ترجمه منتخب کتاب «سرزمین موعود» است. قسمتهای قبلی این مجموعه را میتوانید از لینکهای انتهای همین گزارش بخوانید. قسمتهای بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهند شد.
قسمت چهارم/
عملیات آژاکس [۳] [کودتای ۲۸ مرداد در ایران توسط سیآیای و امآی۶ – جزئیات بیشتر] الگویی را برای محاسبات غلط آمریکا در برخورد با کشورهای درحالتوسعه ایجاد کرد که در طی جنگ سرد نیز ادامه داشت: اشتباه گرفتنِ آرمانهای ملیگرایانه با توطئههای کمونیستی؛ برابر دانستنِ منافع تجاری با امنیت ملی؛ و براندازی دولتهای منتخب دموکراتیک و همسویی با حکومتهای مستبد وقتی این کار را به نفع خودمان تشخیص میدادیم. با این حال، سیاستگذاران آمریکایی احتمالاً تا بیستوهفت سال اول فکر میکردند ترفند آنها در ایران خوب جواب داده است. شاه به همپیمان پروپاقرصی برای آمریکا تبدیل شد که قراردادهای خود با شرکتهای نفتی آمریکایی را تمدید میکرد و تسلیحات گرانقیمت آمریکایی را میخرید. روابط دوستانهای با اسرائیل داشت، به زنان حق رأی داد، از ثروتِ روبهرشد کشور برای مدرنسازی اقتصاد و نظام آموزشی استفاده کرد، و راحت با بازرگانان غربی و خانوادههای سلطنتی اروپا نشستوبرخاست میکرد.
محمدرضا پهلوی و جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا، در ظاهر روابط خوبی با یکدیگر داشتند (+)
آنچه برای خارجیها کمتر مشهود بود، نارضایتی روزافزون از ریختوپاشهای شاه، سرکوب بیرحمانه مردم (پلیس مخفی شاه [ساواک] به خاطر شکنجه و کشتار مخالفان زبانزد بود)، و ترویج آداب و رسوم اجتماعی غربی بود که از نظر روحانیون محافظهکار و پیروانِ فراوان آنها، ناقض اصول اصلی اسلام محسوب میشدند. تحلیلگران سیآیای نیز چندان توجهی به تأثیر فزاینده آیتالله خمینی، روحانی موعودگرای شیعه که در تبعید به سر میبرد، نکردند؛ کسی که در نوشتهها و سخنرانیهایش شاه را به عنوان دستنشانده غرب محکوم میکرد و از مؤمنان میخواست تا نظام موجود را با دولتی اسلامی تحت حاکمیت قانون شرع جایگزین کنند. بنابراین اوایل سال ۱۹۷۸ وقتی راهپیماییهای داخل ایران به یک انقلاب پوپولیستیِ تمامعیار منجر شد، مقامات آمریکایی غافلگیر شدند.
اشتباه محاسباتی آمریکاییها درباره انقلاب اسلامی و عدم شناخت آنها از امام خمینی [دانلود]
خلاصهای کوتاه از سرنوشت محمدرضا پهلوی؛ از رسیدن به قدرت تا فرارسیدن مرگ [دانلود]
کارگران ناراضی، جوانان بیکار، و نیروهای دموکراسیخواهی که به دنبال بازگشت حکومت مشروطه بودند، فوجفوج به طرفداران [آیتالله] خمینی در خیابانها میپیوستند. در آغاز سال ۱۹۷۹ که تعداد تظاهرکنندگان به میلیونها نفر رسیده بود، شاه بیسروصدا از کشور فرار کرد و مدت کوتاهی برای مداوا در آمریکا بستری شد. اخبار شبانه آمریکا پر از تصاویر همین آیتالله (با ریش سفید و چشمان نافذ یک پیامبر) بود که در بازگشتی پیروزمندانه از تبعید، در برابر دریای طرفدارانش، از هواپیما خارج میشد.
امام خمینی در هواپیمایی که ایشان را پیروزمندانه به ایران بازگرداند (+)
توصیفات همسایههای امام خمینی در «نوفللوشاتو» و خبرنگار رویترز در فرانسه درباره بنیانگذار جمهوری اسلامی [دانلود]
بیشترِ آمریکاییها در زمان وقوع انقلاب ایران اطلاعات کمی درباره این تاریخ [دخالتهای آمریکا در ایران، مانند کودتای ۲۸ مرداد] داشتند و نمیدانستند چرا مردم یک کشور در آنطرف دنیا، ناگهان آدمک «عمو سام [۴] » [نماد آمریکا] را میسوزانند و شعار «مرگ بر آمریکا» میدهند. من هم نمیدانستم. آن زمان هفدهساله بودم، هنوز دبیرستان میرفتم و تازه در آستانه کسب آگاهی سیاسی بودم. فقط به طور مبهم جزئیات اتفاقات بعدی را متوجه شدم. اینکه [آیتالله] خمینی چگونه جای پای خود را به عنوان رهبر عالی محکم کرد و همپیمانان سابق سکولار و اصلاحطلبش را به حاشیه راند؛ چگونه نیروی شبهنظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد تا هر کسی را که رژیم جدید را به چالش بکشد، در هم بکوبد؛ و چگونه از ماجرای حمله دانشجویانِ افراطی به سفارت آمریکا و گروگانگیری آمریکاییها برای کمک به تقویت انقلاب و تحقیر قدرتمندترین کشور جهان استفاده کرد.
ظهور امام خمینی به عنوان یک رهبر دینی، تمام معادلات آمریکاییها درباره ایران را به هم ریخت (+)
اما اگر بگویم که سی سال بعد از آن انقلاب، پیامدهای ناشی از آن رویدادها هنوز هم چشمانداز ژئوپلتیک دوران ریاستجمهوری من را شکل میداد، اغراق نکردهام. انقلاب ایران الهامبخش جنبشهای اسلامی افراطی زیادی شد که قصد تکرار موفقیت آن را داشتند. فراخوان [آیتالله] خمینی برای سرنگونی نظامهای پادشاهی سنی عربی، ایران و آلسعود را به دشمنان قسمخورده تبدیل کرد و درگیریهای فرقهای در سراسر خاورمیانه را شدت بخشید. تلاش سال ۱۹۸۰ عراق برای حمله به ایران و جنگ خونین هشتسالهی متعاقب آن (جنگی که در آن کشورهای خلیج [فارس] صدام حسین را تأمین مالی میکردند و در عین حال، شوروی تسلیحات، از جمله تسلیحات شیمیایی، در اختیار ارتش [آیتالله] خمینی قرار میداد) باعث شد حمایت ایران از تروریسم به عنوان راهی برای جبران برتری نظامیِ دشمنانش، شتاب بیشتری بگیرد. (آمریکا در دوران ریاستجمهوری [رونالد] ریگان [۵] [رئیسجمهور آمریکا بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۹] با فرصتطلبی تلاش کرد هر دو طرف را داشته باشد؛ علناً از عراق حمایت میکرد، اما مخفیانه به ایران اسلحه میفروخت [۶] .)
سوگند [آیتالله] خمینی درباره محو اسرائیل از روی نقشه (که در حمایتِ سپاه از نیروهای نیابتی مسلح مانند شبهنظامیان شیعه حزبالله در لبنان و شاخه نظامی گروه مقاومت فلسطین، حماس، آشکار است) رژیم ایران را به بزرگترین تهدید امنیتی اسرائیل تبدیل کرد و در رویکرد سختگیرانه اسرائیل نسبت به صلح احتمالی با همسایگانش مؤثر بود.
نتانیاهو: «میخواهید سه تهدید بزرگ علیه اسرائیل را بشناسید؟ ایران، ایران، ایران» [دانلود]
[آیتالله] خمینی، سال ۱۹۸۹ درگذشت. جانشین وی آیتالله [سید] علی خامنهای (روحانیای که بهندرت به خارج از کشور خود سفر کرده بود و دیگر هم هیچوقت سفر نکرد) ظاهراً در نفرت از آمریکا با [آیتالله] خمینی همانند بود. [آیتالله] خامنهای با وجود داشتن عنوان «رهبر عالی»، اختیارات مطلق نداشت؛ بلکه مجبور بود با شورای قدرتمندی متشکل از روحانیون مشورت کند. به علاوه، مسئولیت اداره امور روزمرهی دولت نیز به عهده رئیسجمهوری بود که با آرای عمومی انتخاب میشد.
در یک بازه زمانی در اواخر دولت [بیل] کلینتون
[۷] [رئیسجمهور آمریکا بین سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱] و اوایل دولت [جورج] بوش
[۸] [رئیسجمهور قبل از اوباما، بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹]، نیروهای میانهروتری در داخل ایران محبوبیت به دست آوردند و این، گرم شدن روابط ایران و آمریکا را محتمل میکرد. پس از ۱۱ سپتامبر، محمد خاتمی
[۹] رئیسجمهور وقت ایران، حتی با پیشنهاداتی برای کمک به آمریکا در کشور همسایهاش افغانستان، با دولت بوش تماس برقرار کرد. اما مقامات آمریکایی این ژست را نادیده گرفتند و وقتی بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، در سخنرانی «وضعیت کشور» در سال ۲۰۰۲، ایران را همراه با عراق و کره شمالی بخشی از «محور شرارت» نامید، هرگونه پنجرهی دیپلماتیکی که میان دو کشور وجود داشت، عملاً بسته شد.
پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، جورج بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، ایران را بخشی از «محور شرارت» در جهان معرفی کرد و عملاً پنجرهی روابط دیپلماتیک میان دو کشور را بست (+)
* * *
زمانی که من مسئولیت خود را آغاز کردم، تندروهای محافظهکار به رهبری رئیسجمهور جدید، محمود احمدینژاد قدرت را به دست گرفته بودند؛ کسی که لفاظیهای جنونآمیز ضدغربیاش، اقدامش به انکار هولوکاست و برخورد قضاییاش با همجنسگراها و افراد دیگری که آنها را تهدید میدانست، عصارهی عالیای از نفرتبارترین ابعادِ رژیم بود. سلاحهای ایرانی هنوز برای شبهنظامیانی ارسال میشد که قصد کشتن سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان را داشتند. حمله آمریکا به عراق موقعیت استراتژیک ایران در منطقه را به شدت تقویت کرده بود، چراکه دشمنِ قسمخوردهاش، صدام حسین، را با حکومتِ شیعهای تحت نفوذِ ایران جایگزین کرده بود. حزبالله، نیروی نیابتی ایران، با موشکهایی که ایران در اختیارش میگذاشت و حالا بردشان به تلآویو هم میرسید، به عنوان قدرتمندترین جناح در لبنان مطرح شده بود. سعودیها و اسرائیلیها با لحن نگرانکنندهای درباره گسترش «هلال شیعیِ [۱۰] » نفوذ ایران هشدار میدادند و علاقه خود نسبت به «تغییر رژیم» احتمالی در ایران توسط آمریکا را علناً ابراز میکردند.
مسیرهای شمالی (قرمز) و جنوبی (سبز) کوریدور زمینیای که ایران را تا مدیترانه و تا مرزهای رژیم صهیونیستی میرساند (جزئیات بیشتر) (+)
بنابراین تحت هر شرایطی، ایران دردسر شماره یک دولت من محسوب میشد. اما این برنامه هستهای پرشتاب این کشور بود که میتوانست این وضعیت بد را به بحرانی تمامعیار تبدیل کند. رژیم، تأسیسات هستهای ساختهشده در زمان شاه را به ارث برده بود، و طبق پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای سازمان ملل متحد (که ایران از زمان تصویب این پیمان در سال ۱۹۷۰ امضاکننده آن بود) این حق را داشت که از انرژی هستهای برای مقاصد صلحآمیز استفاده کند. متأسفانه همان فناوری سانتریفیوژی که برای چرخش و غنیسازی اورانیوم با غنای کم (که سوخت موردنیاز نیروگاههای هستهای را تأمین میکند) استفاده میشود، را میتوان دستکاری کرد و از آن برای تولید اورانیوم با غنای بالا و ساخت سلاح استفاده نمود.
به قول یکی از کارشناسان ما، «با داشتن اورانیوم کافی با غنای بالا، هر دانشآموز باهوش دبیرستانیای که به اینترنت دسترسی داشته باشد، میتواند بمب تولید کند.» میان سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹، ایران تعداد کل سانتریفیوژهای غنیسازی اورانیوم خود را از صد به پنج هزار دستگاه افزایش داد و این رقم بسیار بیشتر از چیزی بود که بتوان با یک برنامه صلحآمیز هستهای آن را توجیه کرد. جامعه اطلاعاتی آمریکا اطمینانِ منطقیای داشت که ایران هنوز سلاح هستهای ندارد. اما همچنین اعتقاد داشت که رژیم «ظرفیت گریز» خود (فرصت زمان لازم برای تولید اورانیوم کافی برای ساخت یک سلاح هستهای عملیاتی) را تا یک سطح بالقوه خطرناک کاهش داده است.
سانتریفیوژهای IR8 ساخت ایران؛ آنچه نهایتاً آمریکا را وادار به پذیرش حق غنیسازی ایران کرد (و مقدمات دستیابی به توافق هستهای را فراهم آورد)، پیشرفتهای ایران در فناوری هستهای بود (+)
زرادخانه هستهای ایران نیازی به تهدید خاک آمریکا نداشت؛ صِرفِ احتمال وقوع حمله هستهای یا تروریسم هستهای در خاورمیانه، گزینههای رئیسجمهور آینده آمریکا برای مهار تجاوزگری ایران علیه همسایگانش را به شدت محدود میکرد. سعودیها احتمالاً با تلاش برای ساخت یک «بمب سُنی» واکنش نشان میدادند، و رقابت تسلیحاتی هستهای در بیثباتترین منطقه جهان آغاز میشد. در همین حال، اسرائیل (که ظاهراً خودش کلکسیونی از سلاحهای هستهای اعلامنشده در اختیار دارد) ایرانِ مسلح به سلاح هستهای را تهدیدی موجودیتی تلقی میکرد و گویا در حال تهیه طرحهایی برای حملهی پیشدستانه به تأسیسات هستهای ایران بود. هرگونه اقدام، واکنش یا اشتباه محاسباتی توسط هر یک از این طرفها میتوانست خاورمیانه (و آمریکا) را به ورطهی جنگی دیگر بکشاند؛ آن هم در زمانی که هنوز ۱۸۰,۰۰۰ نیروی نظامی ما در طول مرزهای ایران بهشدت در معرض خطر قرار داشتند، و در حالی که هرگونه افزایش شدید قیمت نفت میتوانست اقتصاد رکودزدهی جهان را وارد سقوط آزاد کند. در دوران دولت من، گاهی سناریوهایی را مطرح میکردیم در اینباره که درگیری با ایران چهطور ممکن است پیش برود. وقتی این جلسات را ترک میکردم، این واقعیت روی شانهام سنگینی میکرد که در صورت ضرورت پیدا کردنِ جنگ، تقریباً همه چیزهای دیگری هم که میخواستم به دست بیاورم، نابود خواهند شد.
پیامدهای جنگ با ایران برای هر رئیسجمهوری در آمریکا غیرقابلتحمل خواهد بود (+)
به همه این دلایل، من و تیمم در مرحله انتقال قدرت، بیشترِ وقت خود را صرف بحث در مورد چگونگی جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای کردیم؛ البته در حالت ایدهآل، از طریق دیپلماسی و نه شروع جنگی دیگر. روی یک استراتژی دو مرحلهای به توافق رسیدیم. از آنجا که از سال ۱۹۸۰ تقریباً هیچ ارتباط سطح بالایی میان آمریکا و ایران وجود نداشت، مرحله اول شامل ارتباط مستقیم بود. همانطور که در سخنرانی مراسم سوگند ریاستجمهوری خود گفتم، ما آماده بودیم دست خود را به سوی کسانی دراز کنیم که تمایل داشتند مُشتِ گرهکردهی خود را باز کنند. ظرف چند هفته پس از آغاز به کار، نامهای محرمانه از طریق کانالی که با دیپلماتهای ایرانی در سازمان ملل داشتیم برای آیتالله خامنهای ارسال کردم و پیشنهاد دادم که گفتوگوی میان دو کشور را در مورد موضوعات مختلف از جمله برنامه هستهای ایران آغاز کنیم. پاسخ [آیتالله] خامنهای صریح بود: ایران علاقهای به گفتوگوی مستقیم ندارد. با این حال، وی از این فرصت استفاده کرده و راههایی پیشنهاد کرده بود که آمریکا از نقش خود به عنوان یک قلدرِ امپریالیست دست بردارد.
رؤسایجمهور آمریکا (میمیرند و) بدنهایشان خوراک کرم و مور و مار میشود، اما جمهوری اسلامی همچنان ایستاده است [دانلود]
پاسخهای رهبر ایران به پیامهای ترامپ در دیدار با شینزو آبه، نخستوزیر ژاپن؛ ۲۳ خرداد ۹۸ [دانلود]
رام [اسرائیل امانوئل [۱۱] ، رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰] پس از خواندن نسخهای از نامه [آیتالله] خامنهای که از زبان فارسی ترجمه شده بود، گفت: «فکر میکنم به این زودیها مشتش را باز نمیکند.» گفتم: «فقط همینقدر [باز میکند] که انگشت وسطش را به من نشان بدهد.»
واقعیت این بود که هیچیک از ما در کاخ سفید انتظار پاسخ مثبتی نداشتیم. اما من باز هم این نامه را فرستادم، چون میخواستم ثابت کنم که مانع دیپلماسی، سازشناپذیری آمریکا نیست، بلکه سازشناپذیری ایران است. من از طریق تبریک سال نوی سنتی ایرانی (نوروز) که در ماه مارس به صورت آنلاین منتشر کردیم، پیام استقبالمان [از رابطه با ایران] را به عموم مردم ایران مخابره کردم.
پیام نوروزی باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ (با زیرنویس فارسی رسمی کاخ سفید) [دانلود]
اما وقتی میرحسین موسوی، نامزد معارضانِ ایرانی، مقامات دولتی را، به تقلب در رأیگیری برای کمک به انتخاب مجدد احمدینژاد برای دوره دوم ریاستجمهوری متهم کرد، هرگونه چشمانداز دستیابی به موفقیتِ زودهنگام در ماه ژوئن سال ۲۰۰۹ محو شد. میلیونها معترض در داخل ایران برای به چالش کشیدن نتیجه انتخابات به خیابانها آمدند و یک «جنبش سبزِ» خودخوانده را آغاز کردند که یکی از مهمترین چالشهای داخلی علیه دولت اسلامی از زمان انقلاب سال ۱۹۷۹ بود.
بخشی از بودجه مستقیم و غیرمستقیم دولت آمریکا برای «ترویج دموکراسی» در ایران طی سالهای منتهی به و پس از اغتشاشات سال ۱۳۸۸ (۲۰۰۹ میلادی) در این کشور که به نام «جنبش سبز» شهرت پیدا کرد (جزئیات بیشتر) (+)
سرکوب متعاقب این جنبش، بیرحمانه و سریع بود. موسوی و دیگر رهبران مخالف تحت بازداشت خانگی قرار گرفتند. راهپیمایان مسالمتآمیز مورد ضربوجرح قرار گرفتند و تعداد قابلتوجهی کشته شدند. یک شب، در آرامش محل اقامتم، گزارش اعتراضات را به صورت آنلاین بررسی کردم و فیلمی از زن جوانی [اشاره به ندا آقاسلطان] دیدم که در خیابانها هدف گلوله قرار گرفته بود و در حالی که خون در صورتش جاری بود و چشمهایش به ملامت به سمت بالا خیره شده بودند، جان داد.
این تصویر که از فیلم «لحظات آخر زندگی ندا آقاسلطان» گرفته شده، چشمهای او را در حالت مشکوکی نشان میدهد که موجب شده گمانهزنیهای مختلفی درباره ساختگی بودن ماجرای قتل او مطرح شود (+)
این صحنه، نوعی یادآوریِ فراموشنشدنی از بهایی بود که بسیاری از مردم در سراسر جهان میپردازند چون میخواهند نقشی در تعیین نحوه حکومت در کشورهایشان ایفا کنند؛ و اولین واکنش غریزی من این بود که میخواستم حمایت شدیدم را از تظاهرکنندگان در ایران ابراز کنم. اما وقتی تیم امنیت ملی را جمع کردم، کارشناسان ما در امور ایران مخالف چنین اقدامی بودند. میگفتند هرگونه بیانیهای از طرف من احتمالاً نتیجه معکوس خواهد داشت. تندروهای رژیم، پیشاپیش این داستان ساختگی را تبلیغ میکردند که عوامل خارجی در پشت تظاهرات حضور دارند و فعالان داخل ایران میترسیدند که هرگونه بیانیه حمایتی دولت آمریکا برای بیاعتبار کردن جنبش آنها مورد بهرهبرداری قرار گیرد. [روایت مشابه هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا، در اینباره را در بخش ایران در کتاب «انتخابهای سخت» از کتابخانه مشرق بخوانید.] خودم را موظف دانستم به این هشدارها توجه کنم و با امضای یک سری بیانیههای بوروکراتیک ملایم («ما همچنان کل وضعیت را بهدقت رصد میکنیم»؛ «باید به حقوقِ جهانیِ اجتماع و آزادی بیان احترام گذاشته شود») خواستار راهحلی صلحآمیز بر مبنای خواست و اراده ملت ایران شدم.
نماد «مشت گرهکرده» (راست) یکی از ابداعات با بودجه سازمان آمریکاییِ «موقوفه ملی دموکراسی» در جریان انقلابهای رنگی بود که بعدها برای استفاده در اغتشاشات سال ۸۸ در ایران «بومیسازی» شد (چپ) (جزئیات بیشتر) (+)
با شدت گرفتن خشونتها، محکومیت من نیز شدیدتر شد. با این وجود، چنین رویکرد منفعلی باب میل من نبود؛ نه فقط به این دلیل که مجبور بودم به فریاد اعتراض جمهوریخواهانی گوش بدهم که میگفتند دارم با یک رژیمِ قاتل با نازونوازش رفتار میکنم. داشتم درس دشوار دیگری را درباره ریاستجمهوری میآموختم؛ اینکه اکنون قلبم به ملاحظات استراتژیک و تحلیلهای تاکتیکی زنجیر شده و اعتقاداتم تحت تأثیر استدلالهای خلاف غریزهام قرار گرفته است؛ اینکه با وجودِ داشتن قدرتمندترین سِمتِ روی زمین، اکنون نسبت به زمانی که سناتور بودم (یا حتی به عنوان یک شهروندِ عادیِ منزجر از دیدنِ زن جوانی که به ضرب گلولهی دولت خودش کشته شده) آزادیِ کمتری در بیان آنچه در دلم بود و عمل به آنچه احساس میکردم باید بکنم، داشتم.
با توجه به اینکه تلاشها برای باز کردن بابِ گفتوگو با ایران پذیرفته نشده و این کشور در هرجومرج و سرکوبِ فزایندهای فرو میرفت، مرحله دوم استراتژی منع اشاعهی هستهایمان را کلید زدیم: بسیج جامعه بینالمللی برای اِعمال تحریمهای اقتصادی سخت و چندجانبهای که بتواند ایران را وادار به نشستن پشت میز مذاکره کند. شورای امنیت سازمان ملل پیشاپیش چندین قطعنامه تصویب کرده و از ایران خواسته بود فعالیتهای غنیسازی خود را متوقف کند. همچنین مجوز تحریمهای محدود علیه ایران را صادر کرده و گروهی موسوم به ۱+۵ (پنج عضو دائم شورای امنیت، یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه و چین، به علاوه آلمان) را تشکیل داده بود تا به امید وادار کردن رژیم به پایبندی به پیمان منع اشاعه هستهای، با مقامات ایرانی دیدار کنند.
گروه ۱+۵ که در نهایت به همراه نماینده اتحادیه اروپا با ایران درباره برنامه هستهای تهران مذاکره کرد، پیشاپیش توسط شورای امنیت سازمان ملل تشکیل شده بود (+)
مشکل این بود که تحریمهای موجود بیشازحد ضعیف بودند و نمیتوانستند تأثیر زیادی داشته باشند. حتی همپیمانان آمریکا مانند آلمان به تجارت پررونق خود با ایران ادامه میدادند و تقریباً همه، نفت این کشور را خریداری میکردند. دولت بوش به صورت یکجانبه، تحریمهای آمریکایی بیشتری علیه ایران وضع کرده بود، اما این تحریمها عمدتاً نمادین بودند، زیرا شرکتهای آمریکایی از سال ۱۹۹۵ از تجارت با ایران منع شده بودند. ایران با افزایش قیمت نفت و رشد اقتصادش، با کمال میل ۱+۵ را با جلسات منظمِ مذاکره که نتیجهای جز تعهد به مذاکرهی بیشتر نداشتند، دنبال خودش میکشید.
برای جلب توجه ایران، باید کشورهای دیگر را متقاعد میکردیم که گرهِ تحریمها را محکمتر کنند. و این یعنی باید موافقت دو دشمنِ قدرتمند و تاریخیمان [روسیه و چین] را جلب میکردیم که اصولاً تحریمها را دوست نداشتند، روابط دوستانه دیپلماتیک و تجاری با ایران داشتند، و تقریباً به اندازه تهران نسبت به اهداف آمریکا بیاعتماد بودند.
آنچه خواندید، قسمت چهارم از ترجمه منتخب کتاب «سرزمین موعود» نوشتهی باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا بود. قسمتهای بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهند شد. قسمتهای قبلی این مجموعه گزارش را میتوانید از لینکهای زیر بخوانید:
برای مطالعه ترجمههای قبلی مشرق از کتابهای مهم بینالمللی، از جمله کتاب «اتاقی که اتفاق آنجا افتاد» نوشته جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق آمریکا در دولت دونالد ترامپ، و کتاب «انتخابهای سخت» نوشته هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سابق آمریکا در دولت اول باراک اوباما، میتوانید به کتابخانه مشرق مراجعه کنید.