به گزارش مجاهدت از مشرق، سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: نزدیک به ۱۱ ماه از تأسیس دولت طالبان در افغانستان میگذرد، اما این دولت در بعد داخلی هنوز مورد شناسایی همه اقوام و در بعد خارجی هنوز مورد شناسایی منطقهای و بینالمللی قرار نگرفته است. بیانیه اخیر جلسه علمای طالبان – و به عبارتی «لویه جرگه طالبان» -که در کابل برگزار شد، تصویری از یک حکومت تثبیت شده را نشان داد و مدعی شد از مرحله شناسایی عبور کرده است و گویا دیگر خود را نیازمند آن نمیداند.
درخصوص وضعیت افغانستان، یک سال پس از روی کارآمدن طالبان و شرایط پیشرو نکاتی وجود دارد:
۱- پیروزی طالبان در ۲۴ مرداد سال گذشته، بسیار به آسانی صورت گرفت، تا جایی که یکی از فرماندهان نظامی طالبان گفت، «ما بنای ورود به کابل را نداشتیم و کابل بدون ورود ما سقوط کرد و آنگاه ما وارد ارک شدیم بدون آنکه با مقاومت محافظین آن مواجه گردیم.»
به همین جهت به نظر میآید دولت کنونی فرصت آن را پیدا نکرد تا پیش از روی کار آمدن، زمینه به رسمیت شناخته شدن داخلی و خارجی خود را فراهم نماید. پس از آن نیز روش اداره حکومت طالبان بهگونهای بود که در آنجایی برای رسمیت شناخته شدن به چشم نمیخورد.
حدود ۱۱ ماه پس از تأسیس حکومت طالبان، تلاشهای معطوف به رسمیت یافتن در بعد منطقهای و فرامنطقهای به جایی نرسیده است و در همان حال طالبان تلاش نکرده تا علت آن را رفع نماید.
۲- «به رسمیت شناخته شدن» در محیط منطقهای و بینالمللی برای یک دولت ضرورتی اجتنابناپذیر است چرا که پایه مراودات خارجی و انعقاد قراردادها و توافقات حساس بر این اساس بوده و منوط به آن است.
به رسمیت شناخته شدن در محیط خارجی فرمول مشخصی دارد؛ یک وقت یک دولت -و در واقع یک نظام سیاسی -از طریق یک انقلاب فراگیر پدید میآید و کشورهای دنیا چه با نظام پدید آمده موافق باشند و چه مخالف، آن را به رسمیت میشناسند. و یک وقت یک گروه با استفاده از فعل و انفعالات داخلی یک کشور دست به ایجاد نظام سیاسی جدید میزند، در اینجا به رسمیت شناخته شدن به صورت طبیعی اتفاق نمیافتد و مستلزم پیگیری نظام جدید و فراهم کردن زمینههای آن است.
در طول حدود یک سال گذشته، طالبان بدون آنکه در وضعیت اول -وضعیت شکلگیری دولت انقلابی -قرار داشته باشد، و نیز بدون آنکه زمینههای داخلی آن را فراهم نماید، از کشورهای دیگر انتظار به رسمیت شناخته شدن داشت.
مهمترین زمینه داخلی به رسمیت شناخته شدن، انتقال از یک دولت طایفی به یک دولت ملی میباشد که طالبان به سمت آن نرفته است. طالبان باید معرف طوایف غیرپشتون هم باشد تا بتواند نماینده جامعه افغانستان باشد. سهم پشتونها در افغانستان حدود ۴۰ درصد جمعیت و خاک این کشور است و بقیه طوایف -تاجیک، هزاره، ازبک و حدود ده طایفه دیگر – جمعاً حدود ۶۰ درصد جمعیت و خاک افغانستان را در اختیار دارند.
طالبان در طول یک سال گذشته اگرچه از غیرپشتونها هم استفادهکرده اما رنگ قومی کابینه تغییر عمدهای نکرده است. در نگاه اول، تشکیل دولت یک کشور میتواند موضوع داخلی آن تلقی شود. در اینجا بحث حکومت یک گروه بر یک کشور نیست؛ چرا که همه حکومتها چه ملی و چه طایفهای، در نهایت یک گروه به حساب میآیند، بحث حکومت یک قوم بر اقوامی است که اجتماع آنان سبب داشتن اکثریت میشود.
طالبان از میان اقوام دیگر، عناصری را در پستهای حکومتی به کار گرفته و در ملاقات با هیئتهای خارجی، از آن به عنوان حکومتی چندقومی یاد میکند و حال آنکه افغانستان ساختار قومی -مذهبی دارد و سهیم کردن آنان باید در ساختار متناسب صورت گیرد. از اینرو اقوام غیرپشتون، این نحوه مشارکت داده شدن را شراکت متناسب با حق خود نمیدانند.
۳-طالبان در ماده سوم قطعنامه نشست اخیر کابل میگوید برخاستن از متن مردم، «دلیل موثق مشروعیت داخلی» میباشد در حالی که این از نظر حقوقی باید در قالبهای انتخابات یا شبیه آن جانمایی شده و قابل استناد باشد. اینکه طالبان در این بیانیه اقوام غیرپشتون در افعانستان را «جزایر قدرت» لقب داده و از میان برداشتن آن را موفقیت به حساب آورده برخاسته از همین نگاه است. نتیجه این نوع سیاستورزی، زیر سؤال رفتن مشروعیت در محیط داخلی است که به بحث مشروعیت در بعد خارجی نیز سرایت میکند.
۴- وقتی مشروعیت داخلی پدید آید، مشروعیت خارجی هم به دنبال آن پدید میآید و آنگاه روابط خارجی پایداری شکل میگیرد. احتیاجات و توانمندیهای به هم پیوسته کشورهای یک منطقه، آنان را به داشتن روابط خارجی وادار مینماید.
در طول یک سال گذشته، کشورهای مختلف، طالبان را به تشکیل حکومت فراگیر دعوت کرده و آمادگی خود را برای کمک به شکلگیری چنین حکومتی اعلام نمودهاند. از نظر این کشورها، حکومت جدید میتواند با محوریت طالبان و مشارکت منتخبین اقوام دیگر شکل بگیرد. در این فرمول به محور بودن طالبان و نقش کلیدی آن خدشهای وارد نمیشود.
۵- حکومت طالبان با در نظر گرفتن حقوق اقوام دیگر میتواند به تشکیل دولتی قوی دست یابد و کاملاً واضح است که امکان تشکیل دولت قوی قومی در کشور چندقومی وجود ندارد.
افغانستان دشمنان زیادی دارد، آمریکا علیرغم فرار از این کشور، از توطئه دست برنداشته است. در محیط منطقهای هم رژیم صهیونیستی و بعضی دولتهای دیگر مخالف شکلگیری افغانستان قوی هستند و مسلماً از ابزارهای خود برای ممانعت از شکلگیری چنین حکومتی استفاده مینمایند. در اینجا برای مقابله با چنین دشمنهایی فرمولی کارسازتر از تشکیل دولت فراگیر ملی و اسلامی وجود ندارد.
ایران در طول یک سال گذشته، برای استقرار صلح و ثبات در این کشور تلاش زیادی صورت داد. این تلاشها به خصوص از زمان انتخاب نماینده ویژه رئیسجمهور -آقای کاظمی قمی – تمرکز بیشتری پیدا کرده است. کما اینکه در این یک سال رفت و آمدهای زیادی بین دو دولت صورت گرفته و در عمل هم ثمراتی را در پی داشته است.
از نظر همکاریهای فیمابین در حوزههای امنیتی و اقتصادی شاهد پیشرفتهای خوبی بودهایم و وضع امنیتی مردم افغانستان از جمله وضع امنیتی شیعیان بهبود قابل ملاحظهای داشته است؛ هر چند هنوز مشکلات وجود دارند و همکاریهای بیشتر دو طرف را طلب مینماید. ما البته بحث شیعه و سنی نداریم؛ برادران اهل سنت در این کشور همواره مورد حمایت جمهوری اسلامی بودهاند. در مورد اجرای تعهدات مرتبط با ایران مثل حقآبه هیرمند، اگرچه به نتیجه مطلوب نرسیده اما پیشرفتهای قابل توجهی روی داده است.
بنابراین اگر در تصویر عوامانه، روابط خارجی را داد و ستد در نظر بگیریم، ایران در پرونده افغانستان در برابر دادههای خود ستاندههای متناسبی -و البته با فاصله از مطلوب-داشته است. در نهایت به دولت حاکم بر افغانستان میگوییم، تشکیل دولت فراگیر و مسئول، مقدمه واقعی و کارساز شکلگیری یک دولت مستحکم در کابل است.