ذوالفقاری

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس



خرجی خانه‌مان را هم به سختی درمی‌آوردیم. من در همان دستکش‌بافی کار می کردم و یک صاحب‌کار دیگر هم داشتم به نام آقاسید یحیی علوی رضوی از نوه نتیجه‌های امام رضا (ع). من خیلی دوستش داشتم. روحش شاد…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – برایمان عجیب بود اما واقعیت داشت. پدر شهیدی که بارها نامش را شنیده بودیم و ارادت خاصی به او داشتیم، در حاشیه شهر پاکدشت، در آستانه بی‌خانمانی بود! بروبچه‌های سپاه برایش پولی جور کرده بودند تا خانه کوچکی بخرد اما جهش قیمت‌ها، دستش را کوتاه کرده بود. حالا حتی با آن پول نمی‌توانست همین خانه‌ای که در آن زندگی می کند را اجاره کند!

وقتی تلفنش را گرفتیم، غم از صدایش می بارید. مردی که از بچگی در خیابان‌های تهران کار کرده بود،  با سختی روزگارش را گذرانده بود و لقمه‌های حلالش، پسرش محمدهادی را جانفدای اهل بیت(ع)‌ کرده بود، حالا گرفتار تأمین سرپناهی برای خودش و دخترانش بود. کاری که از دست ما برمی‌آمد این که قبل از ظهر پانزدهمین روز از خرداد، زیر تیغ تیز آفتاب، خودمان را به خانه‌های مسکن مهر پاکدشت برسانیم و بنشینیم پای صحبت مردی که از چهره‌اش می‌شد سال‌ها سختی و مرارت را فهمید.

قسمت قبلی گفتگو را اینجا بخوانید؛

وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس

حدود سه ساعت یک جفت گوش دیگر هم قرض کردیم برای شنیدن درددل‌های بابا رجبعلی که محمدهادی‌اش در سامرا شهید شد و حتی نتوانست پیکر جوانش را ببیند و به دل خاک بسپارد. حرف‌هایش را شنیدیم به امید این که شاید گره‌های زندگی‌اش به دست کسی باز شود. ما امیدوار بودیم و او، امیدوارتر. محمدهادی که کنار مزارش در قبرستان وادی‌السلام نجف، حاجت می‌دهد، مگر می‌شود هوای پدرش را نداشته باشد؟…

آنچه در این چند قسمت می‌خوانید، متن کامل این گفتگوی سه ساعته است. برای حل مشکلات این پدر دردمند، یا کمک کنید، یا دعا…

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس

**: در قوچان، بعد از ازدواج، پیش مادرتان زندگی می‌کردید؟

پدر شهید: نه، جدا بودیم. بعدش آمدیم به تهران و در محله مسجد صدریه و خیابان مشهد (حوالی میدان خراسان) اتاقی اجاره کردیم. اینجا در تهران یک فامیلی داشتیم به نام شیخ کمال‌نیا که برای گرفتن آن اتاق، کمکمان کرد. کل زندگی‌مان همان یک اتاق بود. کم‌کم آمدیم کنار کلانتری ۱۴ در خیابان غیاثی (آیت الله سعیدی) پشت مسجد موسی بن جعفر(ع) که آقاسید مهدی طباطبایی امام جماعتش بود. روحش شاد. آدم خوبی بود. حاج تقی متبحری هم آنجا بودند. حاج آقا کاظمی هم بودند. آدم های خوبی بودند که هوای من را داشتند…

من از همان اول، همه نمازهایم را در مسجد می خواندم و اعتقادم محکم بود. حلال و حرام خیلی برایم مهم بود. گاهی که برادرم از پدرم صحبت می کرد، می گفت یک بار در روستا یک تومان پیدا کرده بودم و پدرم داشت می رفت قوچان. من هم گفتم می آیم. گفت کجا می‌آیی؟ گفتم من هم می‌آیم قوچان. گفت من می خواهم بروم وسائل بخرم. گفتم من هم پول دارم و می خواهم وسائل بخرم. گفت پسرم! چقدر پول داری؟ گفتم اینقدر (یک تومان). گفت می برمت اما این پول را از کجا آوردی؟ من هم گفتم آنجا پیدا کرده ام. گفت بیا برویم. من را برد به همانجا که یک تومانی را پیدا کرده بودم وگفت پول را بگذار سر جایش. من یک تومان را گذاشتم و گفت بیا برویم؛ پسر جان! هر چیزی هر جایی دیدی برندار. اصلا نگاه هم نکن… همان باعث شد من را به قوچان برد و هر چه می خواستم از اسباب بازی و کفش و چیزهای دیگر برای من خرید. تربیت خانوادگی ما اینطوری بود.

**: پدرتان چه شغلی داشتند؟

پدر شهید: کشاورز بود.

**: چه چیزی می کاشتند؟

پدر شهید: گندم، جو، نخود و…

**: زمین برای خودتان بود؟

پدر شهید: نه، رعیت بودیم.

**: وضع مالی‌تان خوب بود؟

پدر شهید: الحمدلله وضع پدرم از نظر مالی خوب بود. زمین‌هایی را از افرادی اجاره می کرد و کار می کرد. اما من چون کوچک بودم، بعد از فوت پدرم، حقم خورده شد. سال ۱۳۵۴ پدرم فوت کردند.

**: علت فوتشان چه بود؟

پدر شهید: ۱۲۰ سالَش بود. مادر من، همسر دومش بود. زن اولش فوت کرده بود و بعدش با مادرم ازدواج کرد. دایی من پالان می‌دوخت. با پدر من رفیق بود. یکبار وقتی وارد روستا می‌ شود، می گوید تو که زن نداری، من یک خواهر دارم که یک بچه دارد؛ با خواهر من ازدواج کن… مادر من قبل از پدرم یک همسر داشت که جوانمرگ شده بود. یک بچه کوچک هم داشت، وقتی که پدرم با مادرم ازدواج می کند. حالا سه برادر و یک خواهر ماند و البته چند تا از بچه های مادرم هم به خاطر بیماری از دنیا رفتند. مادرم جوان بود و پدرم خیلی پیر بود.

**: پس شما دو برادر شدید و یک خواهر از طرف مادرتان.

پدر شهید: بله؛‌ دو خواهر و یک برادر هم فوت کردند.

**: با برادرها و خواهرهایی که از طرف پدر یکی هستید هم ارتباط دارید؟

پدر شهید: بله، دو برادر و یک خواهر هم از آن طرف داشتیم که در همان قوچان بودند. یکی از آن پسرها هم فلج شده بود و چشم هایش هم ضعیف شده بود که مادرم از او پرستاری می کرد. آن برادرم هم فوت کرد. ماند یک خواهر و یک برادر که در قوچان هستند. آن برادرم که از سمت مادر یکی بودیم هم فوت کرد.

**: برادر خودتان که تهران هستند.

پدر شهید: بله، در تهران است. خواهرم هم در قوچان است. ما خیلی سختی کشیدیم.

**: وقتی تصمیم گفتید با همسرتان به تهران بیایید، از نظر شغلی چه برنامه ای داشتید؟

پدر شهید: می رفتم در میدان می ایستادم برای کارگری. من نخاله بار کرده‌ام، واکس زده‌ام؛ همه کار کرده ام.

**: چرا آمدید تهران؟

پدر شهید: خب آنجا کار نبود. خیلی تحت فشار بودیم.

**: وسائل زندگی را هم از همین تهران خریدید؟

پدر شهید: وسائلی نداشتیم. یک تخته فرش بود. یک صندوق کائوچویی هم داشتیم که داخلش یخ می گذاشتیم. اولین پسرم مهدی، سال ۱۳۶۳ در قوچان به دنیا آمد. بعد که به دنیا آمد، ما هم آمدیم تهران. مهدی ۱۳ اسفند ۱۳۶۳ به دنیاآمد. ما اوایل سال ۱۳۶۴ آمدیم تهران.

**: اینجا در تهران آشنا هم داشتید؟

پدر شهید: آقای شیخ کمال‌نیا آشنای ما بود.

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس

**: امام جماعت مسجد صدریه بودند؟

پدر شهید: اگر آقای خلخالی نمی آمدند، ایشان امام جماعت مسجد بودند. بعد رفتیم کنار کلانتری غیاثی، پشت مسجد موسی بن جعفر (ع). بعدش سال ۱۳۶۵ بود که صاحبخانه‌مان خانه‌اش را فروخت به ۹۰۰هزار تومان. با پولی که داشتم خانه‌ای پیدا نمی کردم و خیلی گرفتار شده بودم. یک روز در مسجد موسی بن جعفر(ع) نشسته بودم و خیلی گریه می کردم که حاج تقی متبحری که جزو هیأت امنای مسجد بود آمد سراغم و وقتی دید حالم خوب نیست، کنجکاو شد. گفت چی شده؟ گفتم صاحبخانه جوابم کرده. گفت بیا برو خادم مسجد فاطمیه (دولاب) شو. مسجد فاطمیه انتهای خیابن جهان‌پناه،‌ کنار پارک جهان‌پناه بود.

من هم گفتم باشد. یک روز رفتیم و دیدیم چند نفر از جمله آقای محمدی داشتند صحبت می کردند که حاج تقی متبحری گفت آقای ذوالفقاری را بگذاریم خادم مسجد فاطمیه. آقا سید (خادم قبلی) رفته و می توانیم ایشان را به عنوان خادم معرفی کنیم. خلاصه یک اتاق در آنجا به ما دادند و ما شدیم خادم. بقیه بچه هایم همانجا به دنیا آمدند و در حیاط مسجد بزرگ شدند.

**: بعد از آقا هادی، خدا چه فرزندانی به شما داد؟

پدر شهید: اول آقا مهدی؛ بعد زینب خانم، بعدش آقا هادی؛ بعدش زهرا خانم و آخری هم معصومه خانم.

**: چند سال آنجا بودید؟

پدر شهید: حدود ۱۳ سال آن جا بودیم.

**: از شرایط راضی بودید؟

پدر شهید: شکر خدا زندگی‌مان می چرخید.

**: بعد از کار مسجد، شغل دیگری هم داشتید؟

پدر شهید: در مسجد یک حاج حسین منوچهری بود که اهل دولاب بود. ایشان دستکش‌بافی داشت. طرف خیابان ۱۷ شهریور، حوالی بیمارستان سوم شعبان، کارگاه داشت. بعد از مدتی که با هم آشنا شدیم، ‌من را برد آنجا سرِ کار. من ساعت ۸ صبح می رفتم تا ۴ بعد از ظهر.

**: پس نماز ظهر مسجد چه می شد؟

پدر شهید: مسجد فاطمیه، ظهرها و صبح‌ها نماز نداشت. فقط مغرب‌ها نماز داشت. ظهر یک ساعت می آمدم خانه و درب مسجد را از ساعت ۱۲ تا ۱۳ باز می کردم تا اگر کسی می خواست، ‌نماز بخواند. دوباره می رفتم سرِ کار. یک ساعت مانده بود به اذان مغرب، از سر کار می آمدم و در را باز می کردم و آب و جارو می کردم تا نمازگزارها بیایند.

**: آن موقع چه کسی امام جماعت بود؟

پدر شهید: آن موقع آسید احمد امام جماعت بود. اتفاقا باعث شد ما بیمه هم شدیم. تازه آخوند شده بود و جوان بود. با شیرینی و مراسم خاصی آمدند و ایشان را برای امامت محله معرفی کردند. اهل همان محله بود. حاج رجب و آقای  محمدی و آقای پازوکی هم هیأت امنای مسجد بودند.

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس

**: آن ها از کار شما راضی بودند؟

پدر شهید: بله،‌ شکر خدا راضی بودند. اگر خانومم اصرار نمی کرد که از مسجد برویم، آن‌ها نمی خواستند از آنجا برویم. از ما خیلی راضی بودند. حدودا تا سال ۱۳۷۵ در آن مسجد زندگی می کردیم.

**: ماجرای بیمه شدنتان چه بود؟

پدر شهید: آقای پازوکی ما را بیمه کردند. گفت مدارکت را بیاور که بیمه‌ات کنیم. من زیر بار نمی رفتم اما ایشان خیلی اصرار داشت.

**: سر کارتان یعنی دستکش‌بافی شما را بیمه نکرده بود؟ چه دستکشی می‌بافتید؟

پدر شهید: نه، آنجا ما را بیمه نکرده بود. دستکش بافتنی برای زمستان می بافتیم. بالاخره، مسجد ما را بیمه کرد.

**: از چه طریقی؟

پدر شهید: از طرف مسجد و خادمان مسجد بیمه شدم. آقای پازوکی خودش در اداره بیمه کار می کرد و راه و چاهش را بلد بود. راهنمایی می کرد که هر چند ماه یک بار حق بیمه را می دادیم و مهر تأییدش را مسجد می‌زد. خودم حق بیمه را می‌دادم اما ارزش داشت. همینطوری ۱۳ سال سابقه بیمه برای ما رد شد. بعد از این که یک سال در مسجد بودیم، بیمه‌مان کرد. بعدش هم مدتی، حق بیمه را واریز کردم.

**: بعدش دیگر ادامه ندادید؟

پدر شهید: نه، پولی برای این کار نداشتم. خرجی خانه‌مان را هم به سختی درمی‌آوردیم. من در همان دستکش‌بافی کار می کردم و یک صاحب‌کار دیگر هم داشتم به نام آقاسید یحیی علوی رضوی از نوه نتیجه‌های علی بن موسی الرضا (ع). من خیلی دوستش داشتم. روحش شاد. خدا رحمتش کند. ایشان هم دست ما را می‌گرفت. ایشان با حاج حسین منوجهری در دستکش‌بافی شریک بودند. چند دستگاه از ژاپن آورده بودند که کامپیوتری دستکش می بافت و من هم زیگزال‌دوز بودم. من کار را که بلد نبوم. اولش دستکش ها را صاف و دسته می کردم. بعد از مدتی آنجا را بستند. دوباره آمدند و باز کردند. گفته بودند یک چرخ را دزدیده‌اند و این باعث اختلاف شد که شریک ها از هم جدا شدند و آقاسید یحیی، ‌کارگاه را برای خودش برداشت. من در همان مسجد بودم که آمد دنبالم و گفت اگر کار می کنی، بیا پیش ما. من هم قبول کردم و گفتم شرایط من برای مسجد طوری است که باید ظهرها و مغرب ها به مسجد بروم. قبول کرد و ما را گذاشت برای قسمت زیگزال‌دوزی. تقریبا دو هفته طول کشید تا دست من راه افتاد. باز هم من را بیمه نمی کرد.

تقریبا آن زمان بود که خانومم گفت من دیگر در مسجد نمی‌مانم. بالاخره آقاسید یحیی به ما کمک کرد و یک خانه در هشت‌متری نادر، حوالی خیابان عارف گرفتیم.

**: یعنی قرار شد که خادمی مسجد را تحویل بدهید؟ خانه تان در مسجد کوچک بود؟

پدر شهید: بله؛ قرار شد که دیگر آنجا نباشیم. اتفاقا خانه‌مان خوب بود. حیاط بزرگی هم داشتیم که برای بچه‌ها خیلی خوب بود. هر امکاناتی می خواستیم، بود. بچه ها در حیاط بازی می کردند،‌ دنبال هم می کردند. عکسی که دو تا بچه کنار هم هستند، برای همان حیاط مسجد فاطمه الزهرا(س) است. خیلی گلدان داشت و همه جای مسجد گل می گذاشتیم. عکس‌هایی که برای بچگی محمدهادی است در همان مسجد است.

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس
محمدهادی ذوالفقاری در کنار برادر و در مسجد فاطمیه

**: مسجد فاطمیه یا فاطمه زهرا؟

پدر شهید: اسم اصلی‌ش مسجد فاطمه الزهرا بود اما به مسجد فاطمیه معروف بود.

**: پس شما قبول کردید که از آنجا بیرون بیایید. پول پیش خانه را هم که آقای سید یحیی علوی رضوی داده بود…

پدر شهید: بله، یک مقدار هم خودمان جمع کرده بودیم. خانه ای گرفتیم که یک اتاق و یک هال کوچک و یک زیرزمین هم به عنوان آشپزخانه داشت. بالاخره زندگی کردیم و رسیدیم به وقتی که بچه ها بزرگ شده بودند. هادی را بردیم به مدرسه آیت الله سعیدی و ثبت نام کردیم.

**: شما هم که همچنان در دستکش‌بافی کار می‌کردید…

پدر شهید: بله،‌ من همچنان همانجا بودم. یادم نمی آید سال چند بود که خودم از آن کار بیرون آمدم و می رفتم برای نظافت خانه‌ها. در همان زمان خادمی مسجد هم روزها جمعه به خانه‌ها می‌رفتم و نظافت می کردم. بالاخره زندگی‌مان می گذشت.

هیئت کاظمیه هر هفته منزل یک نفر بود و هر هفته اسباب و اثاثیه هیئت را من با چرخ، جابه‌جا می کردم. هادی هم آن موقع کمکم می‌کرد. یک هیئت هم بود به نام قمر بنی هاشم(ع). اسباب این هیئت را هم من می بردم. در سال دو ماه برنامه داشتند که هر روز محرم و صفر برنامه داشت و من هر صبح، وسائل را به ۶۰ خانه می بردم. صبح‌ها زیارت عاشورا که خوانده می شد، ساعت ۲ و۳ بعد از ظهر می رفتم و وسائل را به خانه بعدی می بردم. از استکان و نعلبکی گرفته تا چراغ و کتری و… به همین خاطر در محله،‌ همه ما را می‌شناختند.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پدر شهید: جمعه‌ها خانه‌ مردم را نظافت می‌کردم! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

شکست ارتش بعث عراق در اهداف اولیه جنگ/ فداکاری‌های ارتش در سال نخست دفاع مقدس مغفول مانده است


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی ازاین‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و… – همه و همه – در کردستان درگیر بودند.

همچنین، در بخش دوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» نیز خواندیم که همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد. از برادران سپاه حضور داشتند منتهی در آن موقع، سپاه خرمشهر شکل «محلی» داشت و شهید «جهان‌آرا» -که خدایش بیامرزد- فرمانده سپاه خرمشهر بود. می‌خواهم بگویم که هسته اصلی جنگ بر عهده ارتش بود. نیرو‌های مردمی که تحت امر ارتش قرار داشتند در کنار همین دانشجویان دانشگاه افسری در حال نبرد با ارتش عراق بودند.

ادامه این مطلب، بخش سوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» است، که در آن خواهید خواند: «خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت نشسته است.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش سوم بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم

به‌خاطر دارم که روز هشتم و یا نهم مهر سال ۱۳۵۹ بود، من در خرمشهر بودم. خبر آمد که عراق به راه‌آهن خرمشهر حمله کرده است. همه در حالت آماده‌باش قرار گرفتند و حتی بچه‌هایی هم که برای استراحت آمده بودند، آماده شدند و یک هجوم متحد به سمت عراق آغاز شد. هرکسی با هر سلاحی که داشت، به‌صورت پارتیزانی به‌طرف عراقی‌ها یورش برد. جالب است حمله به‌گونه‌ای بود که عراقی‌ها تجهیزات و سلاح‌شان را رها کرده و گریختند، حتی من به یاد دارم که تانک و نفربرشان روشن بود که آن‌ها را رها کرده و گریخته بودند؛ همین‌ها در برابر عراق مقاومت کردند. بعد هم که عراق چاره‌ای جز آن ندید، که خرمشهر را دور بزند و به سمت آبادان برود.

متأسفانه الآن، کمتر از تأثیر ارتش در خرمشهر سخن به میان می‌آید! ما به‌هیچ‌رویی منکر حضور نیرو‌های مردمی نیستیم؛ اما همین نیرو‌های مردمی هم با ارتش و زیر نظر ارتش، با عراق می‌جنگیدند. البته نیرو‌های مردمی در کنار برادران سپاه هم بودند؛ اما سپاه در آن دوران یک سپاه محلی بود و ساختار تیپ، گردان و گروهان به خود نگرفته بود. شما فکر می‌کنید مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر به چه صورت اتفاق افتاد؟ چه‌کسی جنگید؟ آیا می‌توانیم بگوییم ارتش نجنگیده است؟ اتفاقاً منزل‌به‌منزل ارتش در خرمشهر با عراقی‌ها جنگیده است، با آن امکانات وسیع ارتش عراق. عراق لشکر ۳ زرهی‌اش را برای جنگ در خرمشهر تقویت کرده بود. متأسفانه هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم.

این‌چنین روز‌هایی در خرمشهر بر ما گذشت. من، مسئول عملیات خرمشهر بودم. در روز ۲۶ مهر تصمیم گرفتیم که دو گردان از لشکر اهواز را با گردان‌های حاضر در خرمشهر عوض کنیم. از طرف «شادگان» راه بسته بود، جاده «ماهشهر» هم همین‌طور. با مشکل مواجه شدیم و هیچ مسیری برای اینکه این تعویض را انجام دهیم، وجود نداشت. روزگاری بر ما گذشت و این سخن من ناظر بر یک فرد خاص نیست؛ بلکه آن‌چه بر مجموعه یک سازمان گذشته، منظور من است.

تصرف آبادان توسط عراق، تکلیف جنگ را یکسره می‌کرد

روز سوم آبان سال ۱۳۵۹ که قسمت غربی خرمشهر تخلیه شد، همه هم‌ّوغم ما بر آن قرار گرفت که اجازه ندهیم ارتش عراق وارد آبادان شود. به عقیده من اگر عراق موفق به تصرف آبادان می‌شد، تکلیف جنگ یکسره شده بود؛ اگر هم نگویم یکسره می‌شد، دست‌کم صحنه جنگ تغییر می‌کرد؛ خواسته اصلی عراق دست‌یابی به اروندرود بود که در صورت تصرف خرمشهر و آبادان، به هدفش رسیده بود. طبیعی بود که در چنین حالتی، جبهه قوی را شکل می‌داد و از مواضع تحت تصرفش پدافند می‌کرد. آری! در این صورت صحنه جنگ به نفع عراق عوض می‌شد.

عراق نتوانست به این خواسته‌اش برسد؛ یعنی نتوانست وارد آبادان شود. ارتش در روز سوم آبان، حمله‌ای را به‌طرف مواضع عراق سامان داد که سازمان نیرو‌های بعثی به‌تبع این یورش به‌هم‌ریخته شد. در همین حمله، برخی از نیرو‌های مردمی که از لرستان آمده بودند، هم شرکت کردند. سلاح عمده این نیرو‌ها «برنو» بود، که سلاح بسیار بلندی هم هست، که یکی از همین نیرو‌های مردمی با همان لهجه شیرین لری گفت: «مگر با برنو می‌شود با توپ و تانک جنگید؟!» با این‌حال از خرمشهر دفاع جانانه‌ای صورت گرفت.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

متأسفانه از فداکاری‌های ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود

روزی که عراق وارد ذوالفقاری شد (در روز نهم جنگ)، خود تاریخ و داستان دور و درازی دارد. از لشکر ۷۷ خراسان، گردان ۱۵۳ که امیر «کهتری» فرماندهی‌اش را بر عهده داشت، به آن‌جا آمد؛ البته در ادامه گردان دیگری هم به این منطقه درگیری گسیل شد. وجب‌به‌وجب در این مناطق مقاومت صورت گرفته است، درحالی‌که بار اصلی جنگ هم به دوش ارتش بوده است. فداییان اسلام که شهید «مجتبی هاشمی» از اعضای آن گروه بود، به‌صورت مستقل تحت نظر آقای «خلخالی» فعالیت می‌کرد. بخشی از نیرو‌های مردمی به بدنه این گروه پیوست و فداییان اسلام، گروهی بود که مستقل عمل می‌کرد، خود را نه تابع ارتش و نه تابع سپاه می‌دانست.

روزی که به «ذوالفقاری» حمله شد، ما با احضار نیرو‌های ارتش، ژاندارمری، شهربانی، سپاه و همین گروه «فدائیان اسلام»، از آن‌ها خواستیم در دروازه «خسروآباد» مستقر شوند، که عراق از ذوالفقاری به سمت آبادان حرکت نکند. اتفاقاً نیرو‌های عراقی با پیشروی یک کیلومتری می‌توانستند به اروندرود رسیده و کار را تمام کنند. همه حرکت کردند و با محوریت گردان ۱۵۳ تحت امر آقای «کهتری»، عراق را از «بهمن‌شیر» بیرون کردند. تازه من دارم شمه‌ای از آن رویداد‌ها را بازگو می‌کنم.

فرماندهی عملیات خرمشهر – آبادان بر عهده ارتش بود و برادران عزیز سپاهی و نیرو‌های مردمی که برای دفاع می‌آمدند، ابتدا خود را به قرارگاه ستاد معرفی و درخواست می‌کردند که حوزه مأموریت‌شان را مشخص کنیم و بعد هم ارتش بنا بر اقتضا، به هر یک از آنان می‌گفت که برای دفاع در کجا مستقر شوند. هدایت عملیات با ارتش بود. سرهنگ «شکرریز» -خدا رحمتش کند- فرماندهی همین عملیات را بر عهده داشت؛ بعداً بنا شد که دانشجویان دانشگاه افسری که تا آن روز در جبهه دفاع از خرمشهر می‌جنگیدند، برای اخذ درجه و خدمت در یگان به تهران بازگردند و با این‌حال سرهنگ «شکرریز» فرمانده عملیات از من خواست که در منطقه باقی بمانم و ازاین‌رو من به تهران بازنگشتم.

متأسفانه هم‌اکنون از این فداکاری‌های بی‌نظیر ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود. ارتش باید برنامه‌ریزی کند و کار تنها به عهده یک نفر هم نیست. گروهی آگاه باید متصدی انتقال این فداکاری‌ها به نسل حاضر باشند.

عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

فرمان عقب‌نشینی از خرمشهر هم به‌منظور حفظ آبادان به‌وسیله ارتش صادر شد. عراق به پل خرمشهر رسید و پای پل باید طبیعتاً از پل می‌گذشت؛ اما بیش از آنکه ارتش عراق چنین تصمیمی بگیرد، ما نیرو‌ها را به این‌سوی پل کشیدیم تا این امکان را از عراق سلب کنیم، در غیر این صورت عراق به‌راحتی از پل می‌گذشت و وارد آبادان می‌شد.

سروان «حسینی» – خدا او را بیامرزد- افسر مهندسی بود. به خاطر دارم که مین‌های ضدتانک و ضدنفر را برداشت و بی‌آنکه دیگر فرصتی برای کاشتن هرکدام از مین‌ها باشد، آن‌ها را روی پل ریخت تا عراق برای گذر از پل با مشکل مواجه باشد. از سوی دیگر، از شهید «اقارب پرست» که آن موقع درجه سروانی داشت، خواستیم که نیرو‌ها را در جلو پل جمع کرده و از پل محافظت کنند. همه این مدافعان برای دفاع از پل شب تا صبح چشم بر هم نگذاشتند و اجازه عبور از پل را به عراق ندادند، در غیر این صورت عراق وارد آبادان شده بود. روز‌هایی بر ما گذشت در دیگر جبهه‌ها هم وضع به همین منوال بود. در جبهه کوشک، جبهه بستان، جبهه پل کرخه و… وضعیت همین‌گونه بود که عرض کردم.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

عراق، هم‌زمان در پای پل «کرخه» به لشکر ۲۱ حمله کرد و همین لشکر ۲۱، ارتش مسلح عراق را پشت رودخانه متوقف کرد. بعد از یک‌هفته، جنگ در همه جبهه‌ها تثبیت شد و تنها در جبهه خرمشهر بود که در یک مقاومت جانانه ۳۴ روزه، عراق توانست بخشی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد.

در واقع، عراق در همین روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد و اگر بخواهم جزئی‌تر بگویم، باید از شکست عراق در جبهه «ذوالفقاریه» به‌عنوان نخستین شکست عراق یاد کنم؛ در این منطقه عراق تلفات زیادی داد. همه این نبرد‌ها با محوریت ارتش روی داد؛ بله! برادران سپاه نیز با ارتش همکاری کردند، همان‌طوری که نیرو‌های فداییان اسلام نیز در این منطقه درگیری حضور داشتند؛ همان‌طوری که نیرو‌های ژاندارمری در این منطقه می‌جنگیدند.

عراق، تصمیم گرفت از پل «ایستگاه هفت» عبور کند. ساعت ۱۲ شب، به همراه سرهنگ «شریفی نسب» به مسجد آبادان رفتیم. آن‌جا به محل استراحت نیرو‌های مدافع – اعم از ارتش، سپاهی، دیگر نیرو‌های مردمی و… – تبدیل شده بود. آن‌ها را از خواب بیدار کردیم که: «چه نشسته‌اید که عراق در آستانه ورود به آبادان است!» آن‌ها را از گرمای خواب به پل «ایستگاه هفت» بردیم و همان‌جا مستقر کردیم تا عراق از این مسیر وارد آبادان نشود. روزگاری بر ما گذشت…

مقاومت ارتش در هفته اول جنگ، ماه اول جنگ و سال اول جنگ حکایتی شنیدنی است. تا زمانی که به‌تدریج نظام مبارزه با ارتش عراق دارای انسجام شد؛ یعنی یگان‌های ارتش در منطقه مستقر شدند و مسئولیت منطقه آبادان به لشکر ۷۷ واگذار شد و این لشکر انسجام گرفت. تا پیش از این هم این لشکر، دو سه گردانش در کرمانشاه – در سرپل ذهاب – بود.

با تلاش‌های بسیار، یگان‌های لشکر از کردستان به سمت خرمشهر حرکت کرد و در آن‌جا مستقر شد و همان‌گونه که گفتم، مسئولیت عملیات آبادان هم به این لشکر واگذار شد. لشکر ۹۲ در منطقه خوزستان استقرار پیدا کرد. لشکر ۲۱ هم در منطقه دزفول مستقر شد و یک جبهه دفاعی در برابر عراق در این منطقه گشود، در کنار تیپی که از لشکر ۱۶ آمده بود و تیپ ۸۴ که به منطقه گسیل شده بود. اگر به‌همین ترتیب به سمت راست حرکت کنیم، می‌بینیم که لشکر ۸۸ به‌همراه تیپ خرم‌آباد به‌طرف «مهران» و «دهلران» آرایش پیدا کرده است. در منطقه کردستان هم که لشکر‌های ۲۸ و ۶۴ حضور دارند. همه وارد عرصه جنگ شدند. این هم هنر ارتش بود که در همین مقطع به شکل دادن خط دفاعی در برابر ارتش عراق همت کرد.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

تشکیل «خط دفاعی پیوسته» ارتش، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود

«خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت ننشسته است.

ضرباتی که در این عملیات‌ها بر پیکره ارتش عراق وارد می‌آمد، باعث به هم ریختن سازمان رزمی عراق می‌شد و آرامش را از آن‌ها سلب می‌کرد، به‌گونه‌ای که نمی‌توانست با طمأنینه و خیال راحت به آرایش نیرو‌های خود و استحکام مواضعش روی آورد. این هم واقعیتی است که ارتش به‌تنهایی قادر به غلبه بر ارتش عراق نبود. ارتش عراق ۱۲ لشکر سازمان‌یافته کامل در اختیار داشت؛ چهار یا پنج لشکر زرهی، چهار یا پنج لشکر مکانیزه و دو یا سه لشکر پیاده.

این ساختار منسجم را در برابر ارتشی قرار دهید که غائله کردستان را به پایان برده و حالا هم جبهه جنگ را در مواجهه با ارتش عراق باید تحویل بگیرد. معلوم است که در این شرایط دفاع محتمل است؛ اما بیرون راندن عراق کاری دشوار و بعید به نظر می‌رسد و اصولاً نباید از ارتشی که در چنان شرایطی قرار دارد، چنین انتظاری داشت. اگر سپاه شکل نمی‌گرفت، ارتش قطعاً نیرو‌های «احتیاط» را فرامی‌خواند و اصولاً مفهوم نیروی احتیاط هم همین است که با جذب و فراخوانی نیرو‌های مرخص شده، به تقویت یگان‌های خویش همت کنند.

انتهای پبام/ 113



منبع خبر

شکست ارتش بعث عراق در اهداف اولیه جنگ/ فداکاری‌های ارتش در سال نخست دفاع مقدس مغفول مانده است بیشتر بخوانید »

شکست ارتش بعث عراق در اهداف اولیه جنگ/ فداکاری‌های ارتش در سال نخست دفاع مقدس مغفول مانده است


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی ازاین‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و… – همه و همه – در کردستان درگیر بودند.

همچنین، در بخش دوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» نیز خواندیم که همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد. از برادران سپاه حضور داشتند منتهی در آن موقع، سپاه خرمشهر شکل «محلی» داشت و شهید «جهان‌آرا» -که خدایش بیامرزد- فرمانده سپاه خرمشهر بود. می‌خواهم بگویم که هسته اصلی جنگ بر عهده ارتش بود. نیرو‌های مردمی که تحت امر ارتش قرار داشتند در کنار همین دانشجویان دانشگاه افسری در حال نبرد با ارتش عراق بودند.

ادامه این مطلب، بخش سوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» است، که در آن خواهید خواند: «خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت نشسته است.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش سوم بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم

به‌خاطر دارم که روز هشتم و یا نهم مهر سال ۱۳۵۹ بود، من در خرمشهر بودم. خبر آمد که عراق به راه‌آهن خرمشهر حمله کرده است. همه در حالت آماده‌باش قرار گرفتند و حتی بچه‌هایی هم که برای استراحت آمده بودند، آماده شدند و یک هجوم متحد به سمت عراق آغاز شد. هرکسی با هر سلاحی که داشت، به‌صورت پارتیزانی به‌طرف عراقی‌ها یورش برد. جالب است حمله به‌گونه‌ای بود که عراقی‌ها تجهیزات و سلاح‌شان را رها کرده و گریختند، حتی من به یاد دارم که تانک و نفربرشان روشن بود که آن‌ها را رها کرده و گریخته بودند؛ همین‌ها در برابر عراق مقاومت کردند. بعد هم که عراق چاره‌ای جز آن ندید، که خرمشهر را دور بزند و به سمت آبادان برود.

متأسفانه الآن، کمتر از تأثیر ارتش در خرمشهر سخن به میان می‌آید! ما به‌هیچ‌رویی منکر حضور نیرو‌های مردمی نیستیم؛ اما همین نیرو‌های مردمی هم با ارتش و زیر نظر ارتش، با عراق می‌جنگیدند. البته نیرو‌های مردمی در کنار برادران سپاه هم بودند؛ اما سپاه در آن دوران یک سپاه محلی بود و ساختار تیپ، گردان و گروهان به خود نگرفته بود. شما فکر می‌کنید مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر به چه صورت اتفاق افتاد؟ چه‌کسی جنگید؟ آیا می‌توانیم بگوییم ارتش نجنگیده است؟ اتفاقاً منزل‌به‌منزل ارتش در خرمشهر با عراقی‌ها جنگیده است، با آن امکانات وسیع ارتش عراق. عراق لشکر ۳ زرهی‌اش را برای جنگ در خرمشهر تقویت کرده بود. متأسفانه هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم.

این‌چنین روز‌هایی در خرمشهر بر ما گذشت. من، مسئول عملیات خرمشهر بودم. در روز ۲۶ مهر تصمیم گرفتیم که دو گردان از لشکر اهواز را با گردان‌های حاضر در خرمشهر عوض کنیم. از طرف «شادگان» راه بسته بود، جاده «ماهشهر» هم همین‌طور. با مشکل مواجه شدیم و هیچ مسیری برای اینکه این تعویض را انجام دهیم، وجود نداشت. روزگاری بر ما گذشت و این سخن من ناظر بر یک فرد خاص نیست؛ بلکه آن‌چه بر مجموعه یک سازمان گذشته، منظور من است.

تصرف آبادان توسط عراق، تکلیف جنگ را یکسره می‌کرد

روز سوم آبان سال ۱۳۵۹ که قسمت غربی خرمشهر تخلیه شد، همه هم‌ّوغم ما بر آن قرار گرفت که اجازه ندهیم ارتش عراق وارد آبادان شود. به عقیده من اگر عراق موفق به تصرف آبادان می‌شد، تکلیف جنگ یکسره شده بود؛ اگر هم نگویم یکسره می‌شد، دست‌کم صحنه جنگ تغییر می‌کرد؛ خواسته اصلی عراق دست‌یابی به اروندرود بود که در صورت تصرف خرمشهر و آبادان، به هدفش رسیده بود. طبیعی بود که در چنین حالتی، جبهه قوی را شکل می‌داد و از مواضع تحت تصرفش پدافند می‌کرد. آری! در این صورت صحنه جنگ به نفع عراق عوض می‌شد.

عراق نتوانست به این خواسته‌اش برسد؛ یعنی نتوانست وارد آبادان شود. ارتش در روز سوم آبان، حمله‌ای را به‌طرف مواضع عراق سامان داد که سازمان نیرو‌های بعثی به‌تبع این یورش به‌هم‌ریخته شد. در همین حمله، برخی از نیرو‌های مردمی که از لرستان آمده بودند، هم شرکت کردند. سلاح عمده این نیرو‌ها «برنو» بود، که سلاح بسیار بلندی هم هست، که یکی از همین نیرو‌های مردمی با همان لهجه شیرین لری گفت: «مگر با برنو می‌شود با توپ و تانک جنگید؟!» با این‌حال از خرمشهر دفاع جانانه‌ای صورت گرفت.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

متأسفانه از فداکاری‌های ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود

روزی که عراق وارد ذوالفقاری شد (در روز نهم جنگ)، خود تاریخ و داستان دور و درازی دارد. از لشکر ۷۷ خراسان، گردان ۱۵۳ که امیر «کهتری» فرماندهی‌اش را بر عهده داشت، به آن‌جا آمد؛ البته در ادامه گردان دیگری هم به این منطقه درگیری گسیل شد. وجب‌به‌وجب در این مناطق مقاومت صورت گرفته است، درحالی‌که بار اصلی جنگ هم به دوش ارتش بوده است. فداییان اسلام که شهید «مجتبی هاشمی» از اعضای آن گروه بود، به‌صورت مستقل تحت نظر آقای «خلخالی» فعالیت می‌کرد. بخشی از نیرو‌های مردمی به بدنه این گروه پیوست و فداییان اسلام، گروهی بود که مستقل عمل می‌کرد، خود را نه تابع ارتش و نه تابع سپاه می‌دانست.

روزی که به «ذوالفقاری» حمله شد، ما با احضار نیرو‌های ارتش، ژاندارمری، شهربانی، سپاه و همین گروه «فدائیان اسلام»، از آن‌ها خواستیم در دروازه «خسروآباد» مستقر شوند، که عراق از ذوالفقاری به سمت آبادان حرکت نکند. اتفاقاً نیرو‌های عراقی با پیشروی یک کیلومتری می‌توانستند به اروندرود رسیده و کار را تمام کنند. همه حرکت کردند و با محوریت گردان ۱۵۳ تحت امر آقای «کهتری»، عراق را از «بهمن‌شیر» بیرون کردند. تازه من دارم شمه‌ای از آن رویداد‌ها را بازگو می‌کنم.

فرماندهی عملیات خرمشهر – آبادان بر عهده ارتش بود و برادران عزیز سپاهی و نیرو‌های مردمی که برای دفاع می‌آمدند، ابتدا خود را به قرارگاه ستاد معرفی و درخواست می‌کردند که حوزه مأموریت‌شان را مشخص کنیم و بعد هم ارتش بنا بر اقتضا، به هر یک از آنان می‌گفت که برای دفاع در کجا مستقر شوند. هدایت عملیات با ارتش بود. سرهنگ «شکرریز» -خدا رحمتش کند- فرماندهی همین عملیات را بر عهده داشت؛ بعداً بنا شد که دانشجویان دانشگاه افسری که تا آن روز در جبهه دفاع از خرمشهر می‌جنگیدند، برای اخذ درجه و خدمت در یگان به تهران بازگردند و با این‌حال سرهنگ «شکرریز» فرمانده عملیات از من خواست که در منطقه باقی بمانم و ازاین‌رو من به تهران بازنگشتم.

متأسفانه هم‌اکنون از این فداکاری‌های بی‌نظیر ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود. ارتش باید برنامه‌ریزی کند و کار تنها به عهده یک نفر هم نیست. گروهی آگاه باید متصدی انتقال این فداکاری‌ها به نسل حاضر باشند.

عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

فرمان عقب‌نشینی از خرمشهر هم به‌منظور حفظ آبادان به‌وسیله ارتش صادر شد. عراق به پل خرمشهر رسید و پای پل باید طبیعتاً از پل می‌گذشت؛ اما بیش از آنکه ارتش عراق چنین تصمیمی بگیرد، ما نیرو‌ها را به این‌سوی پل کشیدیم تا این امکان را از عراق سلب کنیم، در غیر این صورت عراق به‌راحتی از پل می‌گذشت و وارد آبادان می‌شد.

سروان «حسینی» – خدا او را بیامرزد- افسر مهندسی بود. به خاطر دارم که مین‌های ضدتانک و ضدنفر را برداشت و بی‌آنکه دیگر فرصتی برای کاشتن هرکدام از مین‌ها باشد، آن‌ها را روی پل ریخت تا عراق برای گذر از پل با مشکل مواجه باشد. از سوی دیگر، از شهید «اقارب پرست» که آن موقع درجه سروانی داشت، خواستیم که نیرو‌ها را در جلو پل جمع کرده و از پل محافظت کنند. همه این مدافعان برای دفاع از پل شب تا صبح چشم بر هم نگذاشتند و اجازه عبور از پل را به عراق ندادند، در غیر این صورت عراق وارد آبادان شده بود. روز‌هایی بر ما گذشت در دیگر جبهه‌ها هم وضع به همین منوال بود. در جبهه کوشک، جبهه بستان، جبهه پل کرخه و… وضعیت همین‌گونه بود که عرض کردم.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

عراق، هم‌زمان در پای پل «کرخه» به لشکر ۲۱ حمله کرد و همین لشکر ۲۱، ارتش مسلح عراق را پشت رودخانه متوقف کرد. بعد از یک‌هفته، جنگ در همه جبهه‌ها تثبیت شد و تنها در جبهه خرمشهر بود که در یک مقاومت جانانه ۳۴ روزه، عراق توانست بخشی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد.

در واقع، عراق در همین روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد و اگر بخواهم جزئی‌تر بگویم، باید از شکست عراق در جبهه «ذوالفقاریه» به‌عنوان نخستین شکست عراق یاد کنم؛ در این منطقه عراق تلفات زیادی داد. همه این نبرد‌ها با محوریت ارتش روی داد؛ بله! برادران سپاه نیز با ارتش همکاری کردند، همان‌طوری که نیرو‌های فداییان اسلام نیز در این منطقه درگیری حضور داشتند؛ همان‌طوری که نیرو‌های ژاندارمری در این منطقه می‌جنگیدند.

عراق، تصمیم گرفت از پل «ایستگاه هفت» عبور کند. ساعت ۱۲ شب، به همراه سرهنگ «شریفی نسب» به مسجد آبادان رفتیم. آن‌جا به محل استراحت نیرو‌های مدافع – اعم از ارتش، سپاهی، دیگر نیرو‌های مردمی و… – تبدیل شده بود. آن‌ها را از خواب بیدار کردیم که: «چه نشسته‌اید که عراق در آستانه ورود به آبادان است!» آن‌ها را از گرمای خواب به پل «ایستگاه هفت» بردیم و همان‌جا مستقر کردیم تا عراق از این مسیر وارد آبادان نشود. روزگاری بر ما گذشت…

مقاومت ارتش در هفته اول جنگ، ماه اول جنگ و سال اول جنگ حکایتی شنیدنی است. تا زمانی که به‌تدریج نظام مبارزه با ارتش عراق دارای انسجام شد؛ یعنی یگان‌های ارتش در منطقه مستقر شدند و مسئولیت منطقه آبادان به لشکر ۷۷ واگذار شد و این لشکر انسجام گرفت. تا پیش از این هم این لشکر، دو سه گردانش در کرمانشاه – در سرپل ذهاب – بود.

با تلاش‌های بسیار، یگان‌های لشکر از کردستان به سمت خرمشهر حرکت کرد و در آن‌جا مستقر شد و همان‌گونه که گفتم، مسئولیت عملیات آبادان هم به این لشکر واگذار شد. لشکر ۹۲ در منطقه خوزستان استقرار پیدا کرد. لشکر ۲۱ هم در منطقه دزفول مستقر شد و یک جبهه دفاعی در برابر عراق در این منطقه گشود، در کنار تیپی که از لشکر ۱۶ آمده بود و تیپ ۸۴ که به منطقه گسیل شده بود. اگر به‌همین ترتیب به سمت راست حرکت کنیم، می‌بینیم که لشکر ۸۸ به‌همراه تیپ خرم‌آباد به‌طرف «مهران» و «دهلران» آرایش پیدا کرده است. در منطقه کردستان هم که لشکر‌های ۲۸ و ۶۴ حضور دارند. همه وارد عرصه جنگ شدند. این هم هنر ارتش بود که در همین مقطع به شکل دادن خط دفاعی در برابر ارتش عراق همت کرد.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

تشکیل «خط دفاعی پیوسته» ارتش، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود

«خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت ننشسته است.

ضرباتی که در این عملیات‌ها بر پیکره ارتش عراق وارد می‌آمد، باعث به هم ریختن سازمان رزمی عراق می‌شد و آرامش را از آن‌ها سلب می‌کرد، به‌گونه‌ای که نمی‌توانست با طمأنینه و خیال راحت به آرایش نیرو‌های خود و استحکام مواضعش روی آورد. این هم واقعیتی است که ارتش به‌تنهایی قادر به غلبه بر ارتش عراق نبود. ارتش عراق ۱۲ لشکر سازمان‌یافته کامل در اختیار داشت؛ چهار یا پنج لشکر زرهی، چهار یا پنج لشکر مکانیزه و دو یا سه لشکر پیاده.

این ساختار منسجم را در برابر ارتشی قرار دهید که غائله کردستان را به پایان برده و حالا هم جبهه جنگ را در مواجهه با ارتش عراق باید تحویل بگیرد. معلوم است که در این شرایط دفاع محتمل است؛ اما بیرون راندن عراق کاری دشوار و بعید به نظر می‌رسد و اصولاً نباید از ارتشی که در چنان شرایطی قرار دارد، چنین انتظاری داشت. اگر سپاه شکل نمی‌گرفت، ارتش قطعاً نیرو‌های «احتیاط» را فرامی‌خواند و اصولاً مفهوم نیروی احتیاط هم همین است که با جذب و فراخوانی نیرو‌های مرخص شده، به تقویت یگان‌های خویش همت کنند.

انتهای پبام/ 113



منبع خبر

شکست ارتش بعث عراق در اهداف اولیه جنگ/ فداکاری‌های ارتش در سال نخست دفاع مقدس مغفول مانده است بیشتر بخوانید »

شکست ارتش بعثی در همان روزهای اول جنگ/ شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی ازاین‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و… – همه و همه – در کردستان درگیر بودند.

همچنین، در بخش دوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» نیز خواندیم که همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد. از برادران سپاه حضور داشتند منتهی در آن موقع، سپاه خرمشهر شکل «محلی» داشت و شهید «جهان‌آرا» -که خدایش بیامرزد- فرمانده سپاه خرمشهر بود. می‌خواهم بگویم که هسته اصلی جنگ بر عهده ارتش بود. نیرو‌های مردمی که تحت امر ارتش قرار داشتند در کنار همین دانشجویان دانشگاه افسری در حال نبرد با ارتش عراق بودند.

ادامه این مطلب، بخش سوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» است، که در آن خواهید خواند: «خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت نشسته است.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش سوم بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم

به‌خاطر دارم که روز هشتم و یا نهم مهر سال ۱۳۵۹ بود، من در خرمشهر بودم. خبر آمد که عراق به راه‌آهن خرمشهر حمله کرده است. همه در حالت آماده‌باش قرار گرفتند و حتی بچه‌هایی هم که برای استراحت آمده بودند، آماده شدند و یک هجوم متحد به سمت عراق آغاز شد. هرکسی با هر سلاحی که داشت، به‌صورت پارتیزانی به‌طرف عراقی‌ها یورش برد. جالب است حمله به‌گونه‌ای بود که عراقی‌ها تجهیزات و سلاح‌شان را رها کرده و گریختند، حتی من به یاد دارم که تانک و نفربرشان روشن بود که آن‌ها را رها کرده و گریخته بودند؛ همین‌ها در برابر عراق مقاومت کردند. بعد هم که عراق چاره‌ای جز آن ندید، که خرمشهر را دور بزند و به سمت آبادان برود.

متأسفانه الآن، کمتر از تأثیر ارتش در خرمشهر سخن به میان می‌آید! ما به‌هیچ‌رویی منکر حضور نیرو‌های مردمی نیستیم؛ اما همین نیرو‌های مردمی هم با ارتش و زیر نظر ارتش، با عراق می‌جنگیدند. البته نیرو‌های مردمی در کنار برادران سپاه هم بودند؛ اما سپاه در آن دوران یک سپاه محلی بود و ساختار تیپ، گردان و گروهان به خود نگرفته بود. شما فکر می‌کنید مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر به چه صورت اتفاق افتاد؟ چه‌کسی جنگید؟ آیا می‌توانیم بگوییم ارتش نجنگیده است؟ اتفاقاً منزل‌به‌منزل ارتش در خرمشهر با عراقی‌ها جنگیده است، با آن امکانات وسیع ارتش عراق. عراق لشکر ۳ زرهی‌اش را برای جنگ در خرمشهر تقویت کرده بود. متأسفانه هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم.

این‌چنین روز‌هایی در خرمشهر بر ما گذشت. من، مسئول عملیات خرمشهر بودم. در روز ۲۶ مهر تصمیم گرفتیم که دو گردان از لشکر اهواز را با گردان‌های حاضر در خرمشهر عوض کنیم. از طرف «شادگان» راه بسته بود، جاده «ماهشهر» هم همین‌طور. با مشکل مواجه شدیم و هیچ مسیری برای اینکه این تعویض را انجام دهیم، وجود نداشت. روزگاری بر ما گذشت و این سخن من ناظر بر یک فرد خاص نیست؛ بلکه آن‌چه بر مجموعه یک سازمان گذشته، منظور من است.

تصرف آبادان توسط عراق، تکلیف جنگ را یکسره می‌کرد

روز سوم آبان سال ۱۳۵۹ که قسمت غربی خرمشهر تخلیه شد، همه هم‌ّوغم ما بر آن قرار گرفت که اجازه ندهیم ارتش عراق وارد آبادان شود. به عقیده من اگر عراق موفق به تصرف آبادان می‌شد، تکلیف جنگ یکسره شده بود؛ اگر هم نگویم یکسره می‌شد، دست‌کم صحنه جنگ تغییر می‌کرد؛ خواسته اصلی عراق دست‌یابی به اروندرود بود که در صورت تصرف خرمشهر و آبادان، به هدفش رسیده بود. طبیعی بود که در چنین حالتی، جبهه قوی را شکل می‌داد و از مواضع تحت تصرفش پدافند می‌کرد. آری! در این صورت صحنه جنگ به نفع عراق عوض می‌شد.

عراق نتوانست به این خواسته‌اش برسد؛ یعنی نتوانست وارد آبادان شود. ارتش در روز سوم آبان، حمله‌ای را به‌طرف مواضع عراق سامان داد که سازمان نیرو‌های بعثی به‌تبع این یورش به‌هم‌ریخته شد. در همین حمله، برخی از نیرو‌های مردمی که از لرستان آمده بودند، هم شرکت کردند. سلاح عمده این نیرو‌ها «برنو» بود، که سلاح بسیار بلندی هم هست، که یکی از همین نیرو‌های مردمی با همان لهجه شیرین لری گفت: «مگر با برنو می‌شود با توپ و تانک جنگید؟!» با این‌حال از خرمشهر دفاع جانانه‌ای صورت گرفت.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

متأسفانه از فداکاری‌های ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود

روزی که عراق وارد ذوالفقاری شد (در روز نهم جنگ)، خود تاریخ و داستان دور و درازی دارد. از لشکر ۷۷ خراسان، گردان ۱۵۳ که امیر «کهتری» فرماندهی‌اش را بر عهده داشت، به آن‌جا آمد؛ البته در ادامه گردان دیگری هم به این منطقه درگیری گسیل شد. وجب‌به‌وجب در این مناطق مقاومت صورت گرفته است، درحالی‌که بار اصلی جنگ هم به دوش ارتش بوده است. فداییان اسلام که شهید «مجتبی هاشمی» از اعضای آن گروه بود، به‌صورت مستقل تحت نظر آقای «خلخالی» فعالیت می‌کرد. بخشی از نیرو‌های مردمی به بدنه این گروه پیوست و فداییان اسلام، گروهی بود که مستقل عمل می‌کرد، خود را نه تابع ارتش و نه تابع سپاه می‌دانست.

روزی که به «ذوالفقاری» حمله شد، ما با احضار نیرو‌های ارتش، ژاندارمری، شهربانی، سپاه و همین گروه «فدائیان اسلام»، از آن‌ها خواستیم در دروازه «خسروآباد» مستقر شوند، که عراق از ذوالفقاری به سمت آبادان حرکت نکند. اتفاقاً نیرو‌های عراقی با پیشروی یک کیلومتری می‌توانستند به اروندرود رسیده و کار را تمام کنند. همه حرکت کردند و با محوریت گردان ۱۵۳ تحت امر آقای «کهتری»، عراق را از «بهمن‌شیر» بیرون کردند. تازه من دارم شمه‌ای از آن رویداد‌ها را بازگو می‌کنم.

فرماندهی عملیات خرمشهر – آبادان بر عهده ارتش بود و برادران عزیز سپاهی و نیرو‌های مردمی که برای دفاع می‌آمدند، ابتدا خود را به قرارگاه ستاد معرفی و درخواست می‌کردند که حوزه مأموریت‌شان را مشخص کنیم و بعد هم ارتش بنا بر اقتضا، به هر یک از آنان می‌گفت که برای دفاع در کجا مستقر شوند. هدایت عملیات با ارتش بود. سرهنگ «شکرریز» -خدا رحمتش کند- فرماندهی همین عملیات را بر عهده داشت؛ بعداً بنا شد که دانشجویان دانشگاه افسری که تا آن روز در جبهه دفاع از خرمشهر می‌جنگیدند، برای اخذ درجه و خدمت در یگان به تهران بازگردند و با این‌حال سرهنگ «شکرریز» فرمانده عملیات از من خواست که در منطقه باقی بمانم و ازاین‌رو من به تهران بازنگشتم.

متأسفانه هم‌اکنون از این فداکاری‌های بی‌نظیر ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود. ارتش باید برنامه‌ریزی کند و کار تنها به عهده یک نفر هم نیست. گروهی آگاه باید متصدی انتقال این فداکاری‌ها به نسل حاضر باشند.

عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

فرمان عقب‌نشینی از خرمشهر هم به‌منظور حفظ آبادان به‌وسیله ارتش صادر شد. عراق به پل خرمشهر رسید و پای پل باید طبیعتاً از پل می‌گذشت؛ اما بیش از آنکه ارتش عراق چنین تصمیمی بگیرد، ما نیرو‌ها را به این‌سوی پل کشیدیم تا این امکان را از عراق سلب کنیم، در غیر این صورت عراق به‌راحتی از پل می‌گذشت و وارد آبادان می‌شد.

سروان «حسینی» – خدا او را بیامرزد- افسر مهندسی بود. به خاطر دارم که مین‌های ضدتانک و ضدنفر را برداشت و بی‌آنکه دیگر فرصتی برای کاشتن هرکدام از مین‌ها باشد، آن‌ها را روی پل ریخت تا عراق برای گذر از پل با مشکل مواجه باشد. از سوی دیگر، از شهید «اقارب پرست» که آن موقع درجه سروانی داشت، خواستیم که نیرو‌ها را در جلو پل جمع کرده و از پل محافظت کنند. همه این مدافعان برای دفاع از پل شب تا صبح چشم بر هم نگذاشتند و اجازه عبور از پل را به عراق ندادند، در غیر این صورت عراق وارد آبادان شده بود. روز‌هایی بر ما گذشت در دیگر جبهه‌ها هم وضع به همین منوال بود. در جبهه کوشک، جبهه بستان، جبهه پل کرخه و… وضعیت همین‌گونه بود که عرض کردم.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

عراق، هم‌زمان در پای پل «کرخه» به لشکر ۲۱ حمله کرد و همین لشکر ۲۱، ارتش مسلح عراق را پشت رودخانه متوقف کرد. بعد از یک‌هفته، جنگ در همه جبهه‌ها تثبیت شد و تنها در جبهه خرمشهر بود که در یک مقاومت جانانه ۳۴ روزه، عراق توانست بخشی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد.

در واقع، عراق در همین روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد و اگر بخواهم جزئی‌تر بگویم، باید از شکست عراق در جبهه «ذوالفقاریه» به‌عنوان نخستین شکست عراق یاد کنم؛ در این منطقه عراق تلفات زیادی داد. همه این نبرد‌ها با محوریت ارتش روی داد؛ بله! برادران سپاه نیز با ارتش همکاری کردند، همان‌طوری که نیرو‌های فداییان اسلام نیز در این منطقه درگیری حضور داشتند؛ همان‌طوری که نیرو‌های ژاندارمری در این منطقه می‌جنگیدند.

عراق، تصمیم گرفت از پل «ایستگاه هفت» عبور کند. ساعت ۱۲ شب، به همراه سرهنگ «شریفی نسب» به مسجد آبادان رفتیم. آن‌جا به محل استراحت نیرو‌های مدافع – اعم از ارتش، سپاهی، دیگر نیرو‌های مردمی و… – تبدیل شده بود. آن‌ها را از خواب بیدار کردیم که: «چه نشسته‌اید که عراق در آستانه ورود به آبادان است!» آن‌ها را از گرمای خواب به پل «ایستگاه هفت» بردیم و همان‌جا مستقر کردیم تا عراق از این مسیر وارد آبادان نشود. روزگاری بر ما گذشت…

مقاومت ارتش در هفته اول جنگ، ماه اول جنگ و سال اول جنگ حکایتی شنیدنی است. تا زمانی که به‌تدریج نظام مبارزه با ارتش عراق دارای انسجام شد؛ یعنی یگان‌های ارتش در منطقه مستقر شدند و مسئولیت منطقه آبادان به لشکر ۷۷ واگذار شد و این لشکر انسجام گرفت. تا پیش از این هم این لشکر، دو سه گردانش در کرمانشاه – در سرپل ذهاب – بود.

با تلاش‌های بسیار، یگان‌های لشکر از کردستان به سمت خرمشهر حرکت کرد و در آن‌جا مستقر شد و همان‌گونه که گفتم، مسئولیت عملیات آبادان هم به این لشکر واگذار شد. لشکر ۹۲ در منطقه خوزستان استقرار پیدا کرد. لشکر ۲۱ هم در منطقه دزفول مستقر شد و یک جبهه دفاعی در برابر عراق در این منطقه گشود، در کنار تیپی که از لشکر ۱۶ آمده بود و تیپ ۸۴ که به منطقه گسیل شده بود. اگر به‌همین ترتیب به سمت راست حرکت کنیم، می‌بینیم که لشکر ۸۸ به‌همراه تیپ خرم‌آباد به‌طرف «مهران» و «دهلران» آرایش پیدا کرده است. در منطقه کردستان هم که لشکر‌های ۲۸ و ۶۴ حضور دارند. همه وارد عرصه جنگ شدند. این هم هنر ارتش بود که در همین مقطع به شکل دادن خط دفاعی در برابر ارتش عراق همت کرد.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

تشکیل «خط دفاعی پیوسته» ارتش، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود

«خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت ننشسته است.

ضرباتی که در این عملیات‌ها بر پیکره ارتش عراق وارد می‌آمد، باعث به هم ریختن سازمان رزمی عراق می‌شد و آرامش را از آن‌ها سلب می‌کرد، به‌گونه‌ای که نمی‌توانست با طمأنینه و خیال راحت به آرایش نیرو‌های خود و استحکام مواضعش روی آورد. این هم واقعیتی است که ارتش به‌تنهایی قادر به غلبه بر ارتش عراق نبود. ارتش عراق ۱۲ لشکر سازمان‌یافته کامل در اختیار داشت؛ چهار یا پنج لشکر زرهی، چهار یا پنج لشکر مکانیزه و دو یا سه لشکر پیاده.

این ساختار منسجم را در برابر ارتشی قرار دهید که غائله کردستان را به پایان برده و حالا هم جبهه جنگ را در مواجهه با ارتش عراق باید تحویل بگیرد. معلوم است که در این شرایط دفاع محتمل است؛ اما بیرون راندن عراق کاری دشوار و بعید به نظر می‌رسد و اصولاً نباید از ارتشی که در چنان شرایطی قرار دارد، چنین انتظاری داشت. اگر سپاه شکل نمی‌گرفت، ارتش قطعاً نیرو‌های «احتیاط» را فرامی‌خواند و اصولاً مفهوم نیروی احتیاط هم همین است که با جذب و فراخوانی نیرو‌های مرخص شده، به تقویت یگان‌های خویش همت کنند.

انتهای پبام/ 113



منبع خبر

شکست ارتش بعثی در همان روزهای اول جنگ/ شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است بیشتر بخوانید »

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی ازاین‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و… – همه و همه – در کردستان درگیر بودند.

همچنین، در بخش دوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» نیز خواندیم که همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد. از برادران سپاه حضور داشتند منتهی در آن موقع، سپاه خرمشهر شکل «محلی» داشت و شهید «جهان‌آرا» -که خدایش بیامرزد- فرمانده سپاه خرمشهر بود. می‌خواهم بگویم که هسته اصلی جنگ بر عهده ارتش بود. نیرو‌های مردمی که تحت امر ارتش قرار داشتند در کنار همین دانشجویان دانشگاه افسری در حال نبرد با ارتش عراق بودند.

ادامه این مطلب، بخش سوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» است، که در آن خواهید خواند: «خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت نشسته است.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش سوم بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم

به‌خاطر دارم که روز هشتم و یا نهم مهر سال ۱۳۵۹ بود، من در خرمشهر بودم. خبر آمد که عراق به راه‌آهن خرمشهر حمله کرده است. همه در حالت آماده‌باش قرار گرفتند و حتی بچه‌هایی هم که برای استراحت آمده بودند، آماده شدند و یک هجوم متحد به سمت عراق آغاز شد. هرکسی با هر سلاحی که داشت، به‌صورت پارتیزانی به‌طرف عراقی‌ها یورش برد. جالب است حمله به‌گونه‌ای بود که عراقی‌ها تجهیزات و سلاح‌شان را رها کرده و گریختند، حتی من به یاد دارم که تانک و نفربرشان روشن بود که آن‌ها را رها کرده و گریخته بودند؛ همین‌ها در برابر عراق مقاومت کردند. بعد هم که عراق چاره‌ای جز آن ندید، که خرمشهر را دور بزند و به سمت آبادان برود.

متأسفانه الآن، کمتر از تأثیر ارتش در خرمشهر سخن به میان می‌آید! ما به‌هیچ‌رویی منکر حضور نیرو‌های مردمی نیستیم؛ اما همین نیرو‌های مردمی هم با ارتش و زیر نظر ارتش، با عراق می‌جنگیدند. البته نیرو‌های مردمی در کنار برادران سپاه هم بودند؛ اما سپاه در آن دوران یک سپاه محلی بود و ساختار تیپ، گردان و گروهان به خود نگرفته بود. شما فکر می‌کنید مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر به چه صورت اتفاق افتاد؟ چه‌کسی جنگید؟ آیا می‌توانیم بگوییم ارتش نجنگیده است؟ اتفاقاً منزل‌به‌منزل ارتش در خرمشهر با عراقی‌ها جنگیده است، با آن امکانات وسیع ارتش عراق. عراق لشکر ۳ زرهی‌اش را برای جنگ در خرمشهر تقویت کرده بود. متأسفانه هنوز شکل واقعی جنگ در خرمشهر را برای مردم ترسیم نکرده‌ایم.

این‌چنین روز‌هایی در خرمشهر بر ما گذشت. من، مسئول عملیات خرمشهر بودم. در روز ۲۶ مهر تصمیم گرفتیم که دو گردان از لشکر اهواز را با گردان‌های حاضر در خرمشهر عوض کنیم. از طرف «شادگان» راه بسته بود، جاده «ماهشهر» هم همین‌طور. با مشکل مواجه شدیم و هیچ مسیری برای اینکه این تعویض را انجام دهیم، وجود نداشت. روزگاری بر ما گذشت و این سخن من ناظر بر یک فرد خاص نیست؛ بلکه آن‌چه بر مجموعه یک سازمان گذشته، منظور من است.

تصرف آبادان توسط عراق، تکلیف جنگ را یکسره می‌کرد

روز سوم آبان سال ۱۳۵۹ که قسمت غربی خرمشهر تخلیه شد، همه هم‌ّوغم ما بر آن قرار گرفت که اجازه ندهیم ارتش عراق وارد آبادان شود. به عقیده من اگر عراق موفق به تصرف آبادان می‌شد، تکلیف جنگ یکسره شده بود؛ اگر هم نگویم یکسره می‌شد، دست‌کم صحنه جنگ تغییر می‌کرد؛ خواسته اصلی عراق دست‌یابی به اروندرود بود که در صورت تصرف خرمشهر و آبادان، به هدفش رسیده بود. طبیعی بود که در چنین حالتی، جبهه قوی را شکل می‌داد و از مواضع تحت تصرفش پدافند می‌کرد. آری! در این صورت صحنه جنگ به نفع عراق عوض می‌شد.

عراق نتوانست به این خواسته‌اش برسد؛ یعنی نتوانست وارد آبادان شود. ارتش در روز سوم آبان، حمله‌ای را به‌طرف مواضع عراق سامان داد که سازمان نیرو‌های بعثی به‌تبع این یورش به‌هم‌ریخته شد. در همین حمله، برخی از نیرو‌های مردمی که از لرستان آمده بودند، هم شرکت کردند. سلاح عمده این نیرو‌ها «برنو» بود، که سلاح بسیار بلندی هم هست، که یکی از همین نیرو‌های مردمی با همان لهجه شیرین لری گفت: «مگر با برنو می‌شود با توپ و تانک جنگید؟!» با این‌حال از خرمشهر دفاع جانانه‌ای صورت گرفت.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

متأسفانه از فداکاری‌های ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود

روزی که عراق وارد ذوالفقاری شد (در روز نهم جنگ)، خود تاریخ و داستان دور و درازی دارد. از لشکر ۷۷ خراسان، گردان ۱۵۳ که امیر «کهتری» فرماندهی‌اش را بر عهده داشت، به آن‌جا آمد؛ البته در ادامه گردان دیگری هم به این منطقه درگیری گسیل شد. وجب‌به‌وجب در این مناطق مقاومت صورت گرفته است، درحالی‌که بار اصلی جنگ هم به دوش ارتش بوده است. فداییان اسلام که شهید «مجتبی هاشمی» از اعضای آن گروه بود، به‌صورت مستقل تحت نظر آقای «خلخالی» فعالیت می‌کرد. بخشی از نیرو‌های مردمی به بدنه این گروه پیوست و فداییان اسلام، گروهی بود که مستقل عمل می‌کرد، خود را نه تابع ارتش و نه تابع سپاه می‌دانست.

روزی که به «ذوالفقاری» حمله شد، ما با احضار نیرو‌های ارتش، ژاندارمری، شهربانی، سپاه و همین گروه «فدائیان اسلام»، از آن‌ها خواستیم در دروازه «خسروآباد» مستقر شوند، که عراق از ذوالفقاری به سمت آبادان حرکت نکند. اتفاقاً نیرو‌های عراقی با پیشروی یک کیلومتری می‌توانستند به اروندرود رسیده و کار را تمام کنند. همه حرکت کردند و با محوریت گردان ۱۵۳ تحت امر آقای «کهتری»، عراق را از «بهمن‌شیر» بیرون کردند. تازه من دارم شمه‌ای از آن رویداد‌ها را بازگو می‌کنم.

فرماندهی عملیات خرمشهر – آبادان بر عهده ارتش بود و برادران عزیز سپاهی و نیرو‌های مردمی که برای دفاع می‌آمدند، ابتدا خود را به قرارگاه ستاد معرفی و درخواست می‌کردند که حوزه مأموریت‌شان را مشخص کنیم و بعد هم ارتش بنا بر اقتضا، به هر یک از آنان می‌گفت که برای دفاع در کجا مستقر شوند. هدایت عملیات با ارتش بود. سرهنگ «شکرریز» -خدا رحمتش کند- فرماندهی همین عملیات را بر عهده داشت؛ بعداً بنا شد که دانشجویان دانشگاه افسری که تا آن روز در جبهه دفاع از خرمشهر می‌جنگیدند، برای اخذ درجه و خدمت در یگان به تهران بازگردند و با این‌حال سرهنگ «شکرریز» فرمانده عملیات از من خواست که در منطقه باقی بمانم و ازاین‌رو من به تهران بازنگشتم.

متأسفانه هم‌اکنون از این فداکاری‌های بی‌نظیر ارتش در سال نخست جنگ یادی نمی‌شود. ارتش باید برنامه‌ریزی کند و کار تنها به عهده یک نفر هم نیست. گروهی آگاه باید متصدی انتقال این فداکاری‌ها به نسل حاضر باشند.

عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

فرمان عقب‌نشینی از خرمشهر هم به‌منظور حفظ آبادان به‌وسیله ارتش صادر شد. عراق به پل خرمشهر رسید و پای پل باید طبیعتاً از پل می‌گذشت؛ اما بیش از آنکه ارتش عراق چنین تصمیمی بگیرد، ما نیرو‌ها را به این‌سوی پل کشیدیم تا این امکان را از عراق سلب کنیم، در غیر این صورت عراق به‌راحتی از پل می‌گذشت و وارد آبادان می‌شد.

سروان «حسینی» – خدا او را بیامرزد- افسر مهندسی بود. به خاطر دارم که مین‌های ضدتانک و ضدنفر را برداشت و بی‌آنکه دیگر فرصتی برای کاشتن هرکدام از مین‌ها باشد، آن‌ها را روی پل ریخت تا عراق برای گذر از پل با مشکل مواجه باشد. از سوی دیگر، از شهید «اقارب پرست» که آن موقع درجه سروانی داشت، خواستیم که نیرو‌ها را در جلو پل جمع کرده و از پل محافظت کنند. همه این مدافعان برای دفاع از پل شب تا صبح چشم بر هم نگذاشتند و اجازه عبور از پل را به عراق ندادند، در غیر این صورت عراق وارد آبادان شده بود. روز‌هایی بر ما گذشت در دیگر جبهه‌ها هم وضع به همین منوال بود. در جبهه کوشک، جبهه بستان، جبهه پل کرخه و… وضعیت همین‌گونه بود که عرض کردم.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

عراق، هم‌زمان در پای پل «کرخه» به لشکر ۲۱ حمله کرد و همین لشکر ۲۱، ارتش مسلح عراق را پشت رودخانه متوقف کرد. بعد از یک‌هفته، جنگ در همه جبهه‌ها تثبیت شد و تنها در جبهه خرمشهر بود که در یک مقاومت جانانه ۳۴ روزه، عراق توانست بخشی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد.

در واقع، عراق در همین روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد و اگر بخواهم جزئی‌تر بگویم، باید از شکست عراق در جبهه «ذوالفقاریه» به‌عنوان نخستین شکست عراق یاد کنم؛ در این منطقه عراق تلفات زیادی داد. همه این نبرد‌ها با محوریت ارتش روی داد؛ بله! برادران سپاه نیز با ارتش همکاری کردند، همان‌طوری که نیرو‌های فداییان اسلام نیز در این منطقه درگیری حضور داشتند؛ همان‌طوری که نیرو‌های ژاندارمری در این منطقه می‌جنگیدند.

عراق، تصمیم گرفت از پل «ایستگاه هفت» عبور کند. ساعت ۱۲ شب، به همراه سرهنگ «شریفی نسب» به مسجد آبادان رفتیم. آن‌جا به محل استراحت نیرو‌های مدافع – اعم از ارتش، سپاهی، دیگر نیرو‌های مردمی و… – تبدیل شده بود. آن‌ها را از خواب بیدار کردیم که: «چه نشسته‌اید که عراق در آستانه ورود به آبادان است!» آن‌ها را از گرمای خواب به پل «ایستگاه هفت» بردیم و همان‌جا مستقر کردیم تا عراق از این مسیر وارد آبادان نشود. روزگاری بر ما گذشت…

مقاومت ارتش در هفته اول جنگ، ماه اول جنگ و سال اول جنگ حکایتی شنیدنی است. تا زمانی که به‌تدریج نظام مبارزه با ارتش عراق دارای انسجام شد؛ یعنی یگان‌های ارتش در منطقه مستقر شدند و مسئولیت منطقه آبادان به لشکر ۷۷ واگذار شد و این لشکر انسجام گرفت. تا پیش از این هم این لشکر، دو سه گردانش در کرمانشاه – در سرپل ذهاب – بود.

با تلاش‌های بسیار، یگان‌های لشکر از کردستان به سمت خرمشهر حرکت کرد و در آن‌جا مستقر شد و همان‌گونه که گفتم، مسئولیت عملیات آبادان هم به این لشکر واگذار شد. لشکر ۹۲ در منطقه خوزستان استقرار پیدا کرد. لشکر ۲۱ هم در منطقه دزفول مستقر شد و یک جبهه دفاعی در برابر عراق در این منطقه گشود، در کنار تیپی که از لشکر ۱۶ آمده بود و تیپ ۸۴ که به منطقه گسیل شده بود. اگر به‌همین ترتیب به سمت راست حرکت کنیم، می‌بینیم که لشکر ۸۸ به‌همراه تیپ خرم‌آباد به‌طرف «مهران» و «دهلران» آرایش پیدا کرده است. در منطقه کردستان هم که لشکر‌های ۲۸ و ۶۴ حضور دارند. همه وارد عرصه جنگ شدند. این هم هنر ارتش بود که در همین مقطع به شکل دادن خط دفاعی در برابر ارتش عراق همت کرد.

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد

تشکیل «خط دفاعی پیوسته» ارتش، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود

«خط دفاعی پیوسته» ارتش که شکل گرفت، به‌منزله توقف کامل ارتش عراق بود. چنان‌که گفتم، پیشروی ارتش عراق در همان هفت روز اول صورت گرفت؛ صرف‌نظر از جبهه خرمشهر و آبادان. این شیوه تا عملیات «ثامن‌الائمه» ادامه داشت؛ در این مقطع سپاه اندک‌اندک شروع به «سازمان پذیرفتن» کرد و یگان‌های خود را در قالب گروهان و گردان شکل داد. به این نقطه که می‌رسیم، معنی‌اش آن است که سال اول جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم و به‌عبارت دیگر، سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد. باز معنی‌اش آن است که در تمام این عملیات ارتش ساکت ننشسته است. کاری به میزان توفیق این عملیات‌ها نداریم، مهم آن است که ارتش در برابر عراق ساکت ننشسته است.

ضرباتی که در این عملیات‌ها بر پیکره ارتش عراق وارد می‌آمد، باعث به هم ریختن سازمان رزمی عراق می‌شد و آرامش را از آن‌ها سلب می‌کرد، به‌گونه‌ای که نمی‌توانست با طمأنینه و خیال راحت به آرایش نیرو‌های خود و استحکام مواضعش روی آورد. این هم واقعیتی است که ارتش به‌تنهایی قادر به غلبه بر ارتش عراق نبود. ارتش عراق ۱۲ لشکر سازمان‌یافته کامل در اختیار داشت؛ چهار یا پنج لشکر زرهی، چهار یا پنج لشکر مکانیزه و دو یا سه لشکر پیاده.

این ساختار منسجم را در برابر ارتشی قرار دهید که غائله کردستان را به پایان برده و حالا هم جبهه جنگ را در مواجهه با ارتش عراق باید تحویل بگیرد. معلوم است که در این شرایط دفاع محتمل است؛ اما بیرون راندن عراق کاری دشوار و بعید به نظر می‌رسد و اصولاً نباید از ارتشی که در چنان شرایطی قرار دارد، چنین انتظاری داشت. اگر سپاه شکل نمی‌گرفت، ارتش قطعاً نیرو‌های «احتیاط» را فرامی‌خواند و اصولاً مفهوم نیروی احتیاط هم همین است که با جذب و فراخوانی نیرو‌های مرخص شده، به تقویت یگان‌های خویش همت کنند.

انتهای پبام/ 113



منبع خبر

شکل واقعی جنگ در «خرمشهر» برای مردم ترسیم نشده است/ عراق در روز‌های اول جنگ با شکست مواجه شد بیشتر بخوانید »