رزق شهادتی که در شب ولادت حضرت زهرا امضا شد

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

مناجاتی که در امامزاده عقیل (ع) به اجابت رسید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود: پای قولت بایست؛ تا پای جان!

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و معنای «بابی انت و امی…» تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که ده بخش از آن تقدیم شد و در ادامه بخش یازدهم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود…

دفاع‌پرس: شهید رجبی پیرامون شهادت سخن می‌گفتند؟

آقا موسی همیشه می‌گفت، «دوست دارم زیبا بمیرم. دوست دارم عاقبت به خیر بشوم. این آرزو را برای شما و بچه‌ها نیز دارم.» از حرف او تعجب می‌کردم. اما چون علاقه‌ای نداشتم درباره ی مرگ سخن بگوییم؛ برای همین نشنیده می‌گرفتم. تا اینکه یک بار در گلزار شهدای امام زاده عقیل بودیم و اتفاقی مزار شهیدی را دیدیم که فامیلی او مثل موسی، رجبی بود. آن‌جا برای اولین بار از آرزوی خود سخن گفت.

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

موسی گفت، «ما رجبی‌ها همه قهرمانیم!» گفتم، «او شهید تقی رجبی است، چه ارتباطی به شما دارد؟!» خندید و گفت، «خدا را چه دیدی؟! شاید من هم یک روز بشوم، شهید رجبی!» تعجب کردم. پاسخ دادم، «شما چطوری می‌خواهی شهید بشوی؟! وقتی در زمانی زندگی می‌کنیم که نه جنگی هست و نه شما نظامی هستید؟!» گفت، «اگر خدا انتخابت کند، راه شهادت را هم برایت باز می‌کند!» سپس رو کرد به سمت امام زاده و ادامه داد، «یا امام زاده عقیل! یعنی می‌شود یک روز هم روی سنگ مزار من بنویسند، شهید موسی رجبی؟!» اولین بار بود که این جمله را می‌شنیدم. هم خوشحال شدم، هم ناراحت. پس از سال‌ها تازه به معنای حقیقی تعبیرش از مرگ زیبا پی برده بودم.‌ به خودم دلداری می‌دادم که، موسی نظامی نیست! ان‌شاءالله اجر شهدا را دارد. ان‌شاءالله پاک از این دنیا برود. فکر نمی‌کردم به این زودی آرزویش محقق شود…

این جمع مشتاقی که بیم سر ندارند/ جز وصل یار اندیشه ای دیگر ندارند

دفاع‌پرس: بچه‌ها نیز با مفهوم شهادت آشنا بودند؟

آقا موسی هنوز به سوریه اعزام نشده بود. یک شب داشتیم کنار همدیگر سریال «مختارنامه» را می‌دیدیم. او همیشه پسرها را برای تماشای این فیلم تشویق می‌کرد؛ چرا که معتقد بود، از کودکی باید با تاریخ و زندگی‌نامه اهل بیت (ع) آشنا شوند.

آن شب قسمتی پخش شد که یاران امام حسین (ع) آخرین نماز را به امام‌شان اقتدا کرده و تعدادی از سربازان سپر امام (ع) ایستاده بودند. زمانی‌که صحنه اصابت تیر به قلب یکی از سربازان محافظ امام نشان داده شد، موسی گفت، «خوش به حالت سرباز!» امیرعلی گفت، «بابا او کشته شد، شما می‌گویی خوش به حالت؟!» موسی پاسخ داد، «پسرم، او سپر امامش شد! به جای آن‌که تیر به امام حسین (ع) اصابت کند، به قلب سربازش اصابت کرد! کاش من جای آن سرباز بودم!» با حسرت دوباره گفت، «خوش به حالت سرباز! ای کاش من هم آن روز بودم و فدای امام می‌شدم. بچه‌ها همیشه به خاطر داشته باشید که شهدا، عاقبت به خیر می‌شوند.»

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

پس از شهادت موسی، مختارنامه که پخش شد، پسرها گفتند، «مامان، به خاطر داری بابا گفت شهدا عاقبت به خیر می‌شوند. کاش من هم آن روز بودم! چه زود به آرزویش دست یافت! مامان، ما هم این آرزو را می‌کنیم.‌ شاید خدا از ما هم قبول کند و مثل بابا شهید بشویم!» امیرعلی گفت، «مامان خودت را آماده کن که قرار است مادر شهید هم بشوی!» و من خندیدم و خوشحال شدم از اینکه پسرها آرزو دارند راه پدرشان را ادامه دهند و همانند او عاقبت به خیر بشوند.

گفتم بودم بعد از تو می‌میرد دلم؛ اما نمرد/ زنده ماند آری؛ اما دیگر برایم دل نشد

دفاع‌پرس: چطور با شهادت همسرتان کنار آمدید؟

اگر موسی با مرگ طبیعی از بین ما می‌رفت، من و بچه‌ها نمی‌توانستیم رفتن او را هضم کنیم. اما شهادت با مرگ طبیعی تفاوت دارد. صبری که خداوند با شهادت به خانواده شهدا هدیه می‌کند، در هیچ‌ جایگاه دیگری تقدیم نمی‌شود. خداوند خودش خون بهای شهید و سرپرست و یاریگر خانواده شهداست و تنها این حقیقت به خانواده شهدا آرامش می‌دهد. چراکه این فراق خیلی سخت است.

هرچند که بچه‌ها معتقد هستند پدرشان همچنان زنده و خوشحال هست، چرا که به آرزوی خود رسیده است؛ اما من هنوز با نبودن موسی کنار نیامده‌ام و این بیت وصف حال‌ من است، «گفتم بودم بعد از تو می‌میرد دلم؛ اما نمرد/ زنده ماند آری؛ اما دیگر برایم دل نشد»

دفاع‌پرس: شما نیز به مدد غیبی حضرت زینب (س) به خانواده شهدا یقین دارید؟

بله، هرگاه پیرامون شهادت و حال خانواده شهدا صحبت می‌کردیم، موسی می‌گفت، «خداوند به همسران شهدا صبر عطا می‌کند!» من نمی‌پذیرفتم و پاسخ می‌دادم، «امکان ندارد! مگر می‌شود فردی جوان رعنا و عزیزش را در تابوت ببیند و گریه نکند؟! مگر می‌شود در این موقعیت قرار گرفت و صبور بود؟!» ولی زمانی‌که خودم در این موقعیت قرار گرفتم، یقین پیدا کردم که حال خانواده شهدا توسط خاندان کَرَم مدیریت و صبر زینبی و آرامش به آن‌ها هدیه می‌شود.

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…

دفاع‌پرس: شما گمان می‌کنید رمز شهادت چیست؟

موسی همواره در زندگی خدا را حاضر و ناظر بر اعمالش می‌دید و همین امر سبب شد به شهادت برسد. گاهی اعمالی که انجام می‌داد، هیچ سودی برای او نداشت؛ اما موسی از منظر دیگری به آن فعالیت نگاه می‌کرد. او خدا را می‌دید و می‌گفت، «مهم این است که خداوند از این عمل راضی و خرسند باشد!»

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

مناجاتی که در امامزاده عقیل (ع) به اجابت رسید بیشتر بخوانید »

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) به اجابت رسید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود: پای قولت بایست؛ تا پای جان!

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و معنای «بابی انت و امی…» تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که ده بخش از آن تقدیم شد و در ادامه بخش یازدهم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود…

دفاع‌پرس: شهید رجبی پیرامون شهادت سخن می‌گفتند؟

آقا موسی همیشه می‌گفت، «دوست دارم زیبا بمیرم. دوست دارم عاقبت به خیر بشوم. این آرزو را برای شما و بچه‌ها نیز دارم.» از حرف او تعجب می‌کردم. اما چون علاقه‌ای نداشتم درباره ی مرگ سخن بگوییم؛ برای همین نشنیده می‌گرفتم. تا اینکه یک بار در گلزار شهدای امام زاده عقیل بودیم و اتفاقی مزار شهیدی را دیدیم که فامیلی او مثل موسی، رجبی بود. آن‌جا برای اولین بار از آرزوی خود سخن گفت.

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

موسی گفت، «ما رجبی‌ها همه قهرمانیم!» گفتم، «او شهید تقی رجبی است، چه ارتباطی به شما دارد؟!» خندید و گفت، «خدا را چه دیدی؟! شاید من هم یک روز بشوم، شهید رجبی!» تعجب کردم. پاسخ دادم، «شما چطوری می‌خواهی شهید بشوی؟! وقتی در زمانی زندگی می‌کنیم که نه جنگی هست و نه شما نظامی هستید؟!» گفت، «اگر خدا انتخابت کند، راه شهادت را هم برایت باز می‌کند!» سپس رو کرد به سمت امام زاده و ادامه داد، «یا امام زاده عقیل! یعنی می‌شود یک روز هم روی سنگ مزار من بنویسند، شهید موسی رجبی؟!» اولین بار بود که این جمله را می‌شنیدم. هم خوشحال شدم، هم ناراحت. پس از سال‌ها تازه به معنای حقیقی تعبیرش از مرگ زیبا پی برده بودم.‌ به خودم دلداری می‌دادم که، موسی نظامی نیست! ان‌شاءالله اجر شهدا را دارد. ان‌شاءالله پاک از این دنیا برود. فکر نمی‌کردم به این زودی آرزویش محقق شود…

این جمع مشتاقی که بیم سر ندارند/ جز وصل یار اندیشه ای دیگر ندارند

دفاع‌پرس: بچه‌ها نیز با مفهوم شهادت آشنا بودند؟

آقا موسی هنوز به سوریه اعزام نشده بود. یک شب داشتیم کنار همدیگر سریال «مختارنامه» را می‌دیدیم. او همیشه پسرها را برای تماشای این فیلم تشویق می‌کرد؛ چرا که معتقد بود، از کودکی باید با تاریخ و زندگی‌نامه اهل بیت (ع) آشنا شوند.

آن شب قسمتی پخش شد که یاران امام حسین (ع) آخرین نماز را به امام‌شان اقتدا کرده و تعدادی از سربازان سپر امام (ع) ایستاده بودند. زمانی‌که صحنه اصابت تیر به قلب یکی از سربازان محافظ امام نشان داده شد، موسی گفت، «خوش به حالت سرباز!» امیرعلی گفت، «بابا او کشته شد، شما می‌گویی خوش به حالت؟!» موسی پاسخ داد، «پسرم، او سپر امامش شد! به جای آن‌که تیر به امام حسین (ع) اصابت کند، به قلب سربازش اصابت کرد! کاش من جای آن سرباز بودم!» با حسرت دوباره گفت، «خوش به حالت سرباز! ای کاش من هم آن روز بودم و فدای امام می‌شدم. بچه‌ها همیشه به خاطر داشته باشید که شهدا، عاقبت به خیر می‌شوند.»

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

پس از شهادت موسی، مختارنامه که پخش شد، پسرها گفتند، «مامان، به خاطر داری بابا گفت شهدا عاقبت به خیر می‌شوند. کاش من هم آن روز بودم! چه زود به آرزویش دست یافت! مامان، ما هم این آرزو را می‌کنیم.‌ شاید خدا از ما هم قبول کند و مثل بابا شهید بشویم!» امیرعلی گفت، «مامان خودت را آماده کن که قرار است مادر شهید هم بشوی!» و من خندیدم و خوشحال شدم از اینکه پسرها آرزو دارند راه پدرشان را ادامه دهند و همانند او عاقبت به خیر بشوند.

گفتم بودم بعد از تو می‌میرد دلم؛ اما نمرد/ زنده ماند آری؛ اما دیگر برایم دل نشد

دفاع‌پرس: چطور با شهادت همسرتان کنار آمدید؟

اگر موسی با مرگ طبیعی از بین ما می‌رفت، من و بچه‌ها نمی‌توانستیم رفتن او را هضم کنیم. اما شهادت با مرگ طبیعی تفاوت دارد. صبری که خداوند با شهادت به خانواده شهدا هدیه می‌کند، در هیچ‌ جایگاه دیگری تقدیم نمی‌شود. خداوند خودش خون بهای شهید و سرپرست و یاریگر خانواده شهداست و تنها این حقیقت به خانواده شهدا آرامش می‌دهد. چراکه این فراق خیلی سخت است.

هرچند که بچه‌ها معتقد هستند پدرشان همچنان زنده و خوشحال هست، چرا که به آرزوی خود رسیده است؛ اما من هنوز با نبودن موسی کنار نیامده‌ام و این بیت وصف حال‌ من است، «گفتم بودم بعد از تو می‌میرد دلم؛ اما نمرد/ زنده ماند آری؛ اما دیگر برایم دل نشد»

دفاع‌پرس: شما نیز به مدد غیبی حضرت زینب (س) به خانواده شهدا یقین دارید؟

بله، هرگاه پیرامون شهادت و حال خانواده شهدا صحبت می‌کردیم، موسی می‌گفت، «خداوند به همسران شهدا صبر عطا می‌کند!» من نمی‌پذیرفتم و پاسخ می‌دادم، «امکان ندارد! مگر می‌شود فردی جوان رعنا و عزیزش را در تابوت ببیند و گریه نکند؟! مگر می‌شود در این موقعیت قرار گرفت و صبور بود؟!» ولی زمانی‌که خودم در این موقعیت قرار گرفتم، یقین پیدا کردم که حال خانواده شهدا توسط خاندان کَرَم مدیریت و صبر زینبی و آرامش به آن‌ها هدیه می‌شود.

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) استجابت شد

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…

دفاع‌پرس: شما گمان می‌کنید رمز شهادت چیست؟

موسی همواره در زندگی خدا را حاضر و ناظر بر اعمالش می‌دید و همین امر سبب شد به شهادت برسد. گاهی اعمالی که انجام می‌داد، هیچ سودی برای او نداشت؛ اما موسی از منظر دیگری به آن فعالیت نگاه می‌کرد. او خدا را می‌دید و می‌گفت، «مهم این است که خداوند از این عمل راضی و خرسند باشد!»

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

مناجاتی که در امام زاده عقیل (ع) به اجابت رسید بیشتر بخوانید »

توصیه شهید «موسی رجبی» برای جلب امداد غیبی خداوند


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود: پای قولت بایست؛ تا پای جان!

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و معنای «بابی انت و امی…» تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

امداد غیبی در زندگی با ندای یا زینب (س)

شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که هشت بخش از آن تقدیم شد و در ادامه بخش نهم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

 می‌دانست این سفر بازگشتی ندارد؟

دفاع‌پرس: برسیم به لحظات سخت خداحافظی‌ برای آخرین اعزام…

یک‌سال بود که در زمره مدافعین حرم حضرت زینب (س) محسوب می‌شد؛ اما رفتار آخرین اعزامش با همیشه فرق داشت. دو روز پیش از اعزام، برای اولین بار به برادرم گفت «اگر برای من اتفاقی افتاد، هوای خانواده‌ام را داشته باش! پس از خدا آن‌ها را به شما می‌سپارم.» به محمدعرفان نیز سپرد، «حالا شما مرد خانه‌ هستی! خیلی مواظب مادر و برادرت باش!» انگار می‌دانست این سفر بازگشتی ندارد، انگار به او الهام شده بود که می‌خواست سفارش‌هایش را کامل کند تا با خیال آسوده برود.

امداد غیبی در زندگی با ندای یا زینب (س)

روز قبل از اعزام هرکار مانده‌ای که در منزل داشتیم را انجام داد. حتی مایحتاج مورد ضروری را به صورت کارتونی خرید. می‌گفت، «می‌خواهم خیالم راحت باشد من که نیستم چیزی کم و کسر ندارید و به سختی نمی‌افتید!»

شب که شد، سفارش‌هایش شروع شد، «کلاس قرآن پسرها فراموش نشود! حواستان به دوستان‌شان باشد و…» راه می‌رفت و سفارش پسرها را می‌کرد. فقط نگاهش می‌کردم. در این میان، چندین مرتبه هم رفت، بچه‌ها را بوسید و برگشت.

صبح که شد، موسی گفت «امروز ناهار مهمان من هستید!» و از بیرون غذای مورد علاقه من را گرفت. خیلی زیاد هم خریده بود. وقتی گفتم «ما فقط چهار نفر هستیم!» گفت «برای شام امشب و وعده فردا هم گرفتم. می‌دانم من بروم شما می‌خواهی غصه بخوری. نمی‌خواهم گرسنه بمانید.» حتی خودش هم زیاد غذا نخورد و فقط نگاه‌مان می‌کرد. او هم حال و هوای غریبی داشت. با بغض نگاهش را دنبال می‌کردم. نمی‌دانستم در ذهنش چه می‌گذرد. احساس می‌کردم نگاهش غم دارد‌. هنگام وداع آرام پرسیدم، «ناراحت هستی؟» خندید و گفت، «نه، چرا باید ناراحت باشم؟! خیلی هم خوشحال هستم.»

امداد غیبی در زندگی با ندای یا زینب (س)

یار وداع می‌کند، تاب وداع یار کو؟/ وعده وصل می‌دهد، طاقت انتظار کو؟

هنگام وداع قرآن آوردم تا او را به خدا بسپارم. کوله‌اش را به بچه‌ها سپرد و راهی‌شان کرد. اشک امانم نمی‌داد، می‌ترسیدم آخرین دیدارمان باشد. گفت، «گریه نکن. اجازه بده به عهدی که با حضرت زینب (س) بستم، عمل کنم. اگر اشک بریزی، دلم می‌لرزد.» قرآن را گرفت و من را از زیر آن رد کرد. گفتم، «تو عازم سفر هستی! من را به قرآن می‌سپاری؟!» پاسخ داد، «من عازم حرم امن الهی هستم. من زائر حضرت زینب (س) هستم. این شما هستی که تنها می‌مانی با سختی‌ها و مشکلات. می‌دانم بچه‌ها اذیتت می‌کنند. خیلی نگرانت هستم. اما می‌سپارمت به قرآن. می‌سپارمت به خدای مهربان و خداوند را به کلامش قسم می‌دهم شما را تنها نگذارد و ایمان دارم که تنها نمی‌مانی…» چندین مرتبه از زیر قرآن رد شدم. موسی ادامه داد، «خالقا. اهل بیت (ع) و حضرت زینب (س) عشق آسمانی من هستند و همسرم عشق زمینی من. از شما تمنا می‌کنم، خودتان از عشق زمینی‌ من مراقبت کنید.» این جمله را گفت و از پله‌ها پایین رفت. اما چند پله بیشتر پایین نرفته بود که دوباره برگشت، انگار چیزی جا گذاشته باشد. گفت، «هروقت در زندگی کم آوردی، بگو یا زینب (س)! عمه جان خودش نیروی غیبی به کمکت می‌فرستد! من برای دفاع از خواهر حسین (ع) می‌روم، می‌دانم کَرَم این خاندان خانواده‌ام را تنها نمی‌گذارد. خاطرت جمع باشد که من هم همیشه کنارت هستم!»

امداد غیبی در زندگی با ندای یا زینب (س)

هیچ‌گاه تا درب خروج همراهی‌اش نکردم. نمی‌خواستم کسی بین راه اشک‌هایم را ببیند. اما این بار گفت، «اشک‌هایت را پاک کن! یادت باشد که تو به حضرت زینب (س) قول دادی، صبور باشی! از همین لحظه امتحانت آغاز شد. صورتت را بشور و تا حیاط همراهم بیا.» حرف‌هایش مثل همیشه آرامم کرد.

وارد حیاط که شدیم بچه‌ها به سمت پدر دویدند. بی توجه به آن‌ها کوله‌اش را برداشت و رفت. بچه‌ها اعتراض کردند، «بابا بوس‌مان نمی‌کنی؟!» اما موسی رفت…

از عجله‌اش برای رفتن دلم گرفت. از اینکه حتی فرزندانش را در آغوش نگرفت…

نیم ساعت بعد تلفن به صدا درآمد. خودش بود، بغض کرده بود و گریه می‌کرد. گفت، «فرزندانم را نبوسیده، رفتم… حالا دیگر از شما و بچه‌ها دل کندم… می‌خواهم این ماموریتم خالصانه فقط برای حضرت زینب (س) باشد. دفعات قبل دغدغه شما را داشتم که بدون من چگونه زندگی و مشکلات را تحمل می‌کنید. چه بلایی سرتان می‌آید. اما این بار با خیال آسوده به خدا سپردمتان. از طرف من بچه‌ها را به آغوش بگیر و ببوس‌شان. به آن‌ها بگو، بابا خیلی دوست‌تان دارد. بابا عاشق‌تان است. همیشه در قلب بابایید. بگو بابا باید می‌رفت…» موسی می‌گریست و من می‌گریستم… با بغض گفتم، «بابای مهربان بچه‌ها! حضرت زینب (س) نگهدارت باشد. ناراحت نباش. منتظرت می‌مانیم تا برگردی!» اما می‌دانستم این رفتن با رفتن‌های قبل فرق دارد… این بار موسی دل کنده بود… می‌ترسیدم که خواسته‌اش در امام زاده عقیل استجابت شود؛ اما به خود دلداری می‌دادم که حضرت زینب (س) امانت من را به من برمی‌گرداند…

امداد غیبی در زندگی با ندای یا زینب (س)

همان روزی که گفته بود، برگشت…

دفاع‌پرس: از آخرین مکالمه‌ای که میان‌تان ردوبدل شد برایمان بگویید؟

موسی پنج‌شنبه به شهادت رسید و آخرین بار سه‌شنبه با همدیگر صحبت کردیم. آن روز چندین مرتبه سفارش کرد: «مراقب خودتان باشید.‌ من پنج‌شنبه هفته دیگر می‌آیم.» گفتم، «تا حالا نشده زودتر از ۶۰ روز برگردی!» پاسخ داد، «این بار می‌شود! قول می‌دهم! تا حالا شده به قولم عمل نکنم؟!» راست می‌گفت، هیچ‌وقت زیر قولش نزده بود. حتی آخرین قولش که گفت پنج‌شنبه برمی‌گردد و روی دست‌ها برگشت…

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

توصیه شهید «موسی رجبی» برای جلب امداد غیبی خداوند بیشتر بخوانید »

علت پنهان‌کاری شهید «موسی رجبی» برای اعزام به سوریه/ زنجیری که نشان نوکری برای حضرت زینب (س) شد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: کتاب‌های اساطیر را ورق می‌زنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمی‌یابم… نه این که نباشد، هست… اسطوره‌ها داریم، قهرمان‌ها داریم، پهلوان‌ها داریم، قصه‌ها داریم، اما انگار هیچ یک راضی‌ام نمی‌کند… سراغ برگ خاطرات آدم‌های معمولی را می‌گیرم… همان‌ها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچه‌ها و معابر و خیابان‌های ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…

قصه آدم‌های معمولی، قصه اسوه‌هایی است که همچون ما بودند؛ اما فرق‌شان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آن‌هایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آن‌چه می‌گفتند، عمل می‎کردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه می‌شود: پای قولت بایست؛ تا پای جان!

و داستان موسی، داستان یکی از همین آدم‌های معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوه‌ای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری می‌خوانم و معنای «بابی انت و امی..» تنم را نمی‌لرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…

اصلا نمی‌دانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس می‌کنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه گویان، سر را فدا کرد؟

قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگی‌ها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟

برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور می‌کنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…

نشان نوکری حضرت زینب (س)، سر میان مدافعان حرم با پروردگار

شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیرو‌های مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیرو‌های جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیرو‌های پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «پری علی‌نژاد» همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» گفت‌وگویی انجام داده است که شش بخش از آن تقدیم شد و در ادامه بخش هفتم این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

به گمنامی پر از نامی، تو خود نام آوری مردی…

دفاع‌پرس: شهید رجبی نظامی بودند؟

موسی نظامی نبود؛ اما مهندس برق بود و به سبب سابقه درخشانی که در انجام کارهای فنی داشت، قرارگاه خاتم الانبیا با او همکاری می‌کرد. او در زمینه موشکی فعالیت می‌کرد و خبره بود.

هرچند که ناگفته نماند موسی برای دریافت مدرک مدارج بالاتر در دانشگاه ثبت نام کرده و قرار بود از ابتدای سال تحصیلی ۹۷ دانشجو شود؛ اما زودتر در دانشگاه امام حسین (ع) فارغ التحصیل شد.

شجاعت و تخصص موسی زبانزد همگان بود. من گمان می‌کنم این شجاعت، از ایمان و توکل به خدا نشأت می‌گرفت؛ چرا که همیشه به خدا توکل می‌کرد و هر موفقیتی را فقط از لطف و جانب او می‌دید.

داستان پیوستنش در زمره مدافعان حرم نیز کاملا داوطلبانه بود و در مدت کوتاهی پس از درخواست او، کارهای اعزامش انجام شد.

او حقیقتا یک سرباز انقلاب وظیفه شناس بود. سربازی که برای عمرانی و آبادانی کشور، حاضر بود هر رنج و سختی را تحمل کند تا وظیفه‌اش را به نحو احسن انجام دهد.

نشان نوکری حضرت زینب (س)، سر میان مدافعان حرم با پروردگار

نشان نوکری حضرت زینب

دفاع‌پرس: ماموریت‌شان به سوریه از چه زمانی آغاز شد؟

مرداد ۱۳۹۶. تنها کسی که از مقصد سفرش مطلع بود، من بودم. به مادرشان هم گفت، «مدتی خارج از کشور است و نمی‌تواند تماس بگیرد. نگران او نباشید.» چهار روز از اعزام موسی نگذشته بود که پدرش فوت کرد . می‌دانستم نمی‌تواند برگردد، به همین دلیل خواهش کردم که کسی این خبر ناگوار را به او نگوید. آن‌جا بود که همه فهمیدند موسی کجا رفته است. اما پاسخ حقیقی به سوال چرا رفته است را نمی‌دانستند. موسی سپرده بود، «اگر مجبور شدی بگویی کجا هستم، نگو برای دفاع از اعتقاداتش رفته، بگو برای انجام کار به سوریه رفته است! دوست ندارم کسی بداند، چراکه این سرّی است میان من و حضرت زینب (س) که جز تو کسی از آن خبر ندارد.» موسی رفت و دو ماه پس از فوت پدرش برگشت. وقتی رسید تازه از ماجرای فوت پدر آگاه شد و اندوهی فراوان تمام وجودش را فرا گرفت…

وقتی برگشت، زنجیر دور گردنش خودنمایی می‌کرد. با دیدن آن زنجیر با ترس پرسیدم، «دور گردنت چیست؟» گفت، «زنجیر!» گفتم، «شما که اهل زنجیر نبودی! پلاک است؟» زنجیرش را باز کرد تا نشانم دهد. پلاک بود. پرسیدم، «مگر مدافع حرم هستی که پلاک داری؟!» گفت، «نه، این نشان نوکری حضرت زینب (س) است! باید همراهم باشد تا من را گم نکنند.»

نشان نوکری حضرت زینب (س)، سر میان مدافعان حرم با پروردگار

سهمیه ما از او در روزهایی که نبود…

دفاع‌پرس: ایامی که همسرتان در ماموریت به سر می‌بردند، چگونه سپری می‌شد؟

در تمام روزهای اعزامش، سهمیه ما فقط هفته ای ده دقیقه، شنیدن صدای او از پشت تلفن بود و پس از این مدت تلفن بطور خودکار قطع می‌شد. مدیریت آن‌که در این مدت کوتاه چه مطلبی را بگویی یا چه مطلبی را نگویی تا بیشتر صدای او را بشنوی، خود حدیث مفصلی است‌.

به خاطر دارم یک مرتبه که تماس گرفته بود، سه یا چهار دقیقه بیشتر نگذشته بود که موسی خداحافظی کرد.‌ ناراحت شدم، دلیل عجله‌اش را که پرسیدم، گفت، «یکی از دوستانم سنگ کلیه دارد و از درد به خود می‌پیچد. نمی‌توانم او را به حال خود رها کنم و پای تلفن بمانم.» گفتم، «حالا که سهمیه این هفته‌ات را سوزاندی و تماس گرفتی، حداقل صدای بچه‌هایت را بشنو!» پاسخ داد، «نه، دلم راضی نمی‌شود. امروز خانواده و بچه‌های دوستم مثل شما منتظر تماس پدرشان هستند، اما او نمی‌تواند با آن‌ها تماس بگیرد، من نمی‌توانم ببینم بچه‌ای منتظر تماس پدرش است و من با خیال آسوده با فرزندانم صحبت می‌کنم. دفعه بعد که تماس گرفتم با پسرها صحبت می‌کنم.» و تلفن را قطع کرد. موسی حقیقتا سنگ صبور و دلسوز دیگران بود.

در مدتی که موسی ماموریت بود، غذایی که دوست داشت را نمی‌گذاشتم. حتی ته دیگ غذا را دور می‌انداختم و از هرچیزی که دوست داشت، فرار می‌کردم. میوه مورد علاقه او انبه بود، پس از شهادتش انقدر این میوه در یخچال ماند تا خراب شد، هیچکس دلش نمی‌آمد به میوه مورد علاقه پدر دست بزند.

نشان نوکری حضرت زینب (س)، سر میان مدافعان حرم با پروردگار

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا…

دفاع‌پرس: شهید رجبی چه عاملی را مشوق خود برای پیمودن مسیر سختی که برگزیده بودند، می‌دانستند؟

حدود بیست روز به عاقبت به خیری موسی مانده بود که تماس گرفت و برای اولین بار از دلتنگی‌اش سخن گفت‌. همواره کسی که دلتنگی اش را بروز می‌داد، من بودم؛ اما این بار من داشتم او را دل‌داری می‌دادم. و این نخستین باری بود که موسی احساساتش را به زبان می‌آورد. گفتم، «همسر عزیزم، من و شما جزو سربازان و مدافعان حضرت زینب (س) هستیم! شما خادم خانم (س) هستی! من یقین دارم تمام این دوری و سختی‌ها برایمان تبدیل به پاداش می‌شود. غصه نخور و باز هم تحمل کن تا ان‌شاءالله این ماموریت نیز به پایان برسد.»

نمی‌دانم خداوند آن روز چه توانی به من عطا کرد که توانستم جملات همیشگی موسی را به زبان بیاورم. او همواره می‌گفت، «شاید اگر شما شریک و همراه زندگی من نبودی، من سرباز حضرت زینب (س) نبودم. این شما بودی که با ایثار خود سبب شدی من با خیال راحت در این مسیر قرار بگیرم. یقین دارم اگر در این راه عاقبت به خیر بشوم، شما بدون من نیز می‌توانی بچه‌ها را به ثمر برسانی و زندگی را مثل همیشه مدیریت کنی.»

انتهای پیام/ 711



منبع خبر

علت پنهان‌کاری شهید «موسی رجبی» برای اعزام به سوریه/ زنجیری که نشان نوکری برای حضرت زینب (س) شد بیشتر بخوانید »