گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: روایت امروز، روایت مردی است در تاریخ انقلاب، که با آرزوی شهادت ازدواج میکند و دعای حضرت امام (ره) همراهش میماند تا به گوشِ جوانِ امروز برساند: «ما ایستادیم و آغاز کردیم، شما بایستید و ادامه بدهید.»
«علیاکبر قبادی» از انقلابیون فعال و مربیان آموزش پادگان امام علی (ع) است. او که در کارنامه پربار عمر خود، سالها مجاهدت و تلاش برای پیروزی و پاسداری از انقلاب اسلامی را دارد، مهمان خبرگزاری دفاع مقدس شده است؛ تا خاطرات خود را بازگو کند.
پیشتر بخش اول و دوم گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «علیاکبر قبادی» از انقلابیون فعال و مربیان پادگان امام علی (ع) را خواندید و اینک بخش سوم آن از نظر مخاطبان گرامی میگذرد.
دفاعپرس: برسیم به ماجرای جالب خطبه عقدتان…
آن روزها رویدادی رقم میخورد که آرزوی خیلی از جوانان بود، خواندن خطبه عقد توسط حضرت امام (ره). من و همسرم نیز از آن قافله مستثنا نبودیم. وجود یکسری اختلافات جزئی با خانواده همسرم كه موافق ازدواج دخترشان با يک فرد پاسدار نبودند، سبب شد، سرنوشتمان را به نظر حضرت امام (ره) گره بزنیم، چون هم خانوادهها و هم خودمان ارادت قلبی بسیاری به ایشان داشتیم و خواست ايشان برای هر دو طرف قابل قبول بود.
روز موعود فرا رسید. زمانیکه خدمت امام رسیدیم، ایشان از عروس خانم پرسیدند، «مهریهتان چه چیزی است؟» او پاسخ داد، «یک سفر حج است!» من عجولانه بدون لحظهای تفکر گفتم، «نه امام، من سفر حج را نمیپذیرم. ايشان مثل بقيه زوجها، مهريه خود را پول و يا سکه و… قرار دهند و هرچه بفرمایند قبول است و من میتوانم پرداخت کنم؛ اما سفر حج را نمیتوانم بپذیرم!» اما همسرم اصرار کرد که مهریه مورد نظر من، همان سفر حج است.
حضرت امام (ره) از من پرسیدند، «شما چرا مهریه دختر خانم را نمیپذیرید؟» پاسخ دادم، «امام! من پاسدار هستم. و عمر ما حساب و كتاب ندارد و هر لحظه ممكن است كه به شهادت برسم، فلذا نمیتوانم قولی بدهم که معلوم نیست از پس انجام آن بر میآیم یا خیر.» آن روزها حتی تصور حضور در این سفر امکان پذیر نبود، چه برسد به تجربه آن و فقط تعداد محدودی از افراد مُسِن که از لحاظ مالی متمول بودند، میتوانستند این سفر را تجربه کنند. حضرت امام (ره) از من پرسیدند، «علت امتناع شما از قبول مِهر همسرتان، تنها موقعیت شغلیتان است؟» پاسخ مثبت دادم و حضرت امام (ره) فرمودند، «شما قبول کن، من دعا میکنم تا انشاءالله خانمتان را به سفر حج نبردهايد، شهید نشوید.» من بلافاصله عرض كردم، «شما قبول میکنید؟» ايشان فرمودند، «بله من قبول میکنم.» ما هم جوانی کردیم و پذيرفتيم؛ که با همين تضمین حضرت امام (ره) از شهادت دور شدیم.
آقای آشتیانی وکیل من شدند و حضرت امام (ره) هم وکیل همسرم و این چنین خطبه عقدمان خوانده شد.
دفاعپرس: حالا حقیقتا با تضمین حضرت امام (ره) از شهادت فاصله گرفتید؟
بله ؛ قطعا همينطور است، بارها در زمان جنگ در مهلکههایی گرفتار شدم که امکان نداشت زنده بمانم. اما به لطف پروردگار و دعای امام، سرنوشتم به نحو دیگری رقم خورد. شاید بیشتر از تعداد انگشتان دست، این موقعیت را تجربه کردم. بالاخره ماهیت جنگ همین است، تیر و تانک و خمپاره و… دارد.
دفاعپرس: یک نمونه را برایمان بازگو میکنید؟
در عملیات فتحالمبین همراه سردار فضلی و بچههای کرج و زنجان بودم. در شرایط بسیار سختی قرار داشتیم. حجم آتش به حدی بود که در اطراف محل حضور من، حتی گلهای شقایق دشت، از ساقه جدا و پرپر میشدند… پرپر شدن دوستانمان که بماند…
مدیریت کردن روحیه بچهها در آن شرایط، بسیار مهم بود. من سعی میکردم بدون واهمه و بعضاً نظر به دعای امام (ره) مقابل دیدگان دوستان و بیمهابا جلوی دشمن، حاضر شوم و با ذكر و صلوات حركت کنم. از خدا میخواستم از من مراقبت کند و در موقعیت دیگری مرگم فرا برسد؛ چراکه نمیخواستم دعای امام در حقم بی اجابت باشد و خواسته او محقق نشود. همه میدانستند امام برای به شهادت نرسیدن من، دعا کرده است و حرف امام نیز حق است.
دفاعپرس: چگونه خاطره روز عقد شما به گوش همه رسید؟
بعد از عقد ما، «یاسر عرفات» به همراه حضرت آقا كه رئيس جمهور وقت بودند، خدمت حضرت امام (ره) میرسند. امام (ره) در این دیدار، خاطره ما را برای ياسر عرفات بازگو میكنند و مقام معظم رهبری میشنوند و در سخنرانی نماز جمعه، حضرت آقا قضیه روز عقد ما را بیان میکنند. هدف ایشان از بیان این خاطره، احتمالا بالیدن به داشتن چنین جوانانی با روحیه شهادت طلبی در جامعه بوده است…
دفاعپرس: از خاطراتی که با شهید سلیمانی دارید، بگویید؟
حاج قاسم اوایل انقلاب در پادگان ما آموزش میدید. او بسیار جوان با اخلاق و مخلصی بود. همیشه با دیگران با احترام برخورد و با رفتار منحصر به فردش همه را شیفته خود میکرد.
برای یک مدت کوتاه در سیستان و بلوچستان همراه حاج قاسم بودم. شهید سلیمانی آن روزها فرمانده ارشد استانهای هرمزگان، سیستان و کرمان بودند، اما کسی من را در آن منطقه نمیشناخت. به خاطر دارم روزی را که همراه یکدیگر نزد استاندار سیستان و بلوچستان رفتیم، حاج قاسم بنده را، با القاب «برادر من، استاد من، رفیق من، فرمانده من» معرفی کرد. حاج قاسم همواره با دوستان خود این چنین با محبت و احترام فراوان برخورد میكرد و همه را شرمنده خود میکرد.
انتهای پیام/ ۷۱۱