رزمنده

رزمنده‌های سادات با نشان سیادت+ تصاویر

رزمنده‌های سادات با نشان سیادت+ تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، احترام به سیادت و سادات از قدیم الایام در بین ایرانیان و شیعیان وجود داشت و افراد بنا به ارادتی که نسبت به سادات و انتساب آنان به اهل بیت داشتند حتی حاجت هم می‌گرفتند. این احترام و توجه از بیانات اهل بیت (ع) و آیه شریفه مودت وام گرفته شده.

رزمنده‌های سادات همیشه سعی می‌کردند سیادت خود را با استفاده از نماد‌هایی اعم از کلاه سبز، پیراهن سبز، شال سبز و. نشان بدهند، دیگران را هم تشویق به این کار میکردند و توصیه میکردند حتما علامتی که نشانه سیادتشان باشد همراه داشته باشند.

در ادامه تصویری از رزمندگان سادات با نماد سیادت را می‎‌بینید.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رزمنده‌های سادات با نشان سیادت+ تصاویر بیشتر بخوانید »

رزمنده شهید «قربانعلی بابائی» به روایت تصویر

رزمنده شهید «قربانعلی بابائی» به روایت تصویر


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رزمنده شهید «قربانعلی بابائی» به روایت تصویر بیشتر بخوانید »

ماجرای گریه‌های یک رزمنده در آغوش فرماندهش

ماجرای گریه‌های یک رزمنده در آغوش فرمانده‌اش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عبدالحسین سالمی رزمنده دوران دفاع مقدس روایتی از شهید عبدالمحمد سالمی در برخورد با یک رزمنده معترض را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

عبدالمحمد لیستی از اسامی نفراتی را که باید در عملیات شناسایی حضور پیدا می‌کردند، آماده کرد تا پس از توجیه نیرو‌ها و تقسیم وظایف، آن‌ها را برای اجرای مأموریت از مسیر میشداغ وارد بستان کند. رزمنده‌های انتخاب‌شده از مقر ستاد پشتیبانی ارتش فراخوانده شدند. یکی از رزمنده‌ها که متوجه شد نامش در لیست نیست جلوی بچه‌ها شروع به پرخاش به عبدالمحمد کرد و گفت: «تو نامردی! آن‌قدر همه گفتند سالمی، سالمی تو خیلی به خودت مغرور شده‌ای! چرا اسم من توی لیست نبود؟ به من گفتند که تو به جوونا بها نمی‌دی و اونا رو خرد می‌کنی؛ ولی من باور نمی‌کردم حالا خودم به عینه دیدم.»

با شناختی که رزمنده‌های ستاد از عبدالمحمد داشتند، می‌دانستند که حتی فرماندهان هم حریفش نیستند. همه در حیرت و تعجب بودند که این پسر جوان چطور جرئت کرده است به او توهین کند و بدوبیراه بگوید! اعضای ستاد هر لحظه منتظر اقدام او بودند بعضی‌ها حتى منتظر کلت‌کشی عبدالمحمد نیز بودند؛ اما این‌بار عبدالمحمد بدون هیچ عکس‌العملی سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمی‌گفت. وقتی جوان هرچه خواست گفت و خودش را خالی کرد، عبدالمحمد گفت: «تموم کردی؟» همه نگاه‌ها متوجه عبدالمحمد بود که می‌خواهد چه بگوید و چه واکنشی نشان دهد.

عبدالمحمد با چشمانی اشک‌بار سرش را بالا آورد و به آن رزمنده گفت: «به جان امام قسم، این چیزی که می‌خوام بگم، عین واقعیته؛ من وقتی قلم دست گرفتم می‌خواستم شما رو همراه این گروه با خود ببرم؛ اما وقتى اسمت رو برای عملیات در نظر گرفتم حالتی به من دست داد که ترسیدم برات اتفاقی بیفته از جام حرکت کردم و مقداری فکر کردم. بعد از چند دقیقه برگشتم تا اسمت رو بنویسم. همین که خواستم بنویسم دوباره همان حالت برام پیش اومد. ناراحت و مغموم شدم و برام این‌طور تداعی شد که تو در این عملیات شناسایی شهید می‌شی با پیدا شدن این حالت در وجودم، آن‌چنان مهرت به دلم نشست که طاقت دیدن آن صحنه به‌نظرم طاقت‌فرسا و ناممکن رسید. چهره‌ات شبیه چهرهٔ برادر بزرگمه. اینم مزید بر علت شد که از نوشتن اسمت در لیست عملیات امشب صرف نظر کنم.» با توضیحات عبدالمحمد، رزمندگان حاضر در ستاد آن‌قدر متأثر شدند که همه به گریه افتادند، ناگهان آن جوان رزمنده از میان جمعیت عبور کرد و خود را در آغوش عبدالمحمد انداخت و با التماس از او طلب حلالیت کرد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای گریه‌های یک رزمنده در آغوش فرمانده‌اش بیشتر بخوانید »

ماجرای گریه‌های یک رزمنده در آغوش فرماندهش

ماجرای گریه‌های یک رزمنده در آغوش فرماندهش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عبدالحسین سالمی رزمنده دوران دفاع مقدس روایتی از شهید عبدالمحمد سالمی در برخورد با یک رزمنده معترض را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

عبدالمحمد لیستی از اسامی نفراتی را که باید در عملیات شناسایی حضور پیدا می‌کردند، آماده کرد تا پس از توجیه نیرو‌ها و تقسیم وظایف، آن‌ها را برای اجرای مأموریت از مسیر میشداغ وارد بستان کند. رزمنده‌های انتخاب‌شده از مقر ستاد پشتیبانی ارتش فراخوانده شدند. یکی از رزمنده‌ها که متوجه شد نامش در لیست نیست جلوی بچه‌ها شروع به پرخاش به عبدالمحمد کرد و گفت: «تو نامردی! آن‌قدر همه گفتند سالمی، سالمی تو خیلی به خودت مغرور شده‌ای! چرا اسم من توی لیست نبود؟ به من گفتند که تو به جوونا بها نمی‌دی و اونا رو خرد می‌کنی؛ ولی من باور نمی‌کردم حالا خودم به عینه دیدم.»

با شناختی که رزمنده‌های ستاد از عبدالمحمد داشتند، می‌دانستند که حتی فرماندهان هم حریفش نیستند. همه در حیرت و تعجب بودند که این پسر جوان چطور جرئت کرده است به او توهین کند و بدوبیراه بگوید! اعضای ستاد هر لحظه منتظر اقدام او بودند بعضی‌ها حتى منتظر کلت‌کشی عبدالمحمد نیز بودند؛ اما این‌بار عبدالمحمد بدون هیچ عکس‌العملی سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمی‌گفت. وقتی جوان هرچه خواست گفت و خودش را خالی کرد، عبدالمحمد گفت: «تموم کردی؟» همه نگاه‌ها متوجه عبدالمحمد بود که می‌خواهد چه بگوید و چه واکنشی نشان دهد.

عبدالمحمد با چشمانی اشک‌بار سرش را بالا آورد و به آن رزمنده گفت: «به جان امام قسم، این چیزی که می‌خوام بگم، عین واقعیته؛ من وقتی قلم دست گرفتم می‌خواستم شما رو همراه این گروه با خود ببرم؛ اما وقتى اسمت رو برای عملیات در نظر گرفتم حالتی به من دست داد که ترسیدم برات اتفاقی بیفته از جام حرکت کردم و مقداری فکر کردم. بعد از چند دقیقه برگشتم تا اسمت رو بنویسم. همین که خواستم بنویسم دوباره همان حالت برام پیش اومد. ناراحت و مغموم شدم و برام این‌طور تداعی شد که تو در این عملیات شناسایی شهید می‌شی با پیدا شدن این حالت در وجودم، آن‌چنان مهرت به دلم نشست که طاقت دیدن آن صحنه به‌نظرم طاقت‌فرسا و ناممکن رسید. چهره‌ات شبیه چهرهٔ برادر بزرگمه. اینم مزید بر علت شد که از نوشتن اسمت در لیست عملیات امشب صرف نظر کنم.» با توضیحات عبدالمحمد، رزمندگان حاضر در ستاد آن‌قدر متأثر شدند که همه به گریه افتادند، ناگهان آن جوان رزمنده از میان جمعیت عبور کرد و خود را در آغوش عبدالمحمد انداخت و با التماس از او طلب حلالیت کرد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای گریه‌های یک رزمنده در آغوش فرماندهش بیشتر بخوانید »

«ماه شبهای سولدوز»

«ماه شب‌های سولدوز»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از ارومیه، کتاب «ماه شب‌های سولدوز» سیر زندگی و خاطرات شهید «محمود قلندری» یکی از شهدای رزمنده استان آذربایجان غربی است که توسط «زاهد احمدزاده» به رشته تحریر درآمده است.

این کتاب 146 صفحه‌ای در سال 1400 به همت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس آذربایجان غربی تهیه شده است.

در بخشی از این کتاب آمده است:

« خواب آیه قرآن در جبهه»

«یکی از شب هایی که در اهواز بودیم طبق معمول وضو گرفتم تا بخوابم. در حین وضو نا خودآگاه نیت کردم که ائمه را در خواب ملاقات کنم. بعد از گرفتن وضو به سنگر آمدم همه همسنگرهایم خوابیده بودند، بعد از چند دقیقه من هم به خواب رفتم. در خواب صدای قشنگی و ملیحی به گوشم می رسید.ابتدا کمی ترسیدم، صدا مرتب تکرار می شد: «سبح اسم ربک الاعلی» من هم تکرار کردم که یک دفعه از خواب پریدم و دیدم که نیمه شب است و وقت نماز شب.»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«ماه شب‌های سولدوز» بیشتر بخوانید »