رزمنده

سیلی سخت رزمندگان ایرانی به حزب بعث در سالروز تاسیس آن حزب


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، هجدهمین روز از فروردین سال ۱۳۶۶ عملیات «کربلا ۸» با رمز مبارک «یا صاحب‌الزمان (عج)» در منطقه عملیاتی شرق بصره توسط رزمندگان اسلام در نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام گرفت.

این عملیات با هدف پاسخگویی به شرارت‌های عراق در حمله به تأسیسات و منابع اقتصادی کشور و برهم زدن امنیت خلیج فارس، انهدام ماشین جنگی و تحکیم مواضع به دست آمده در عملیات کربلای ۵، در منطقه بصره توسط نیرو‌های سپاه پاسداران صورت گرفت.

تعداد به هلاکت رسیدگان دشمن طی این عملیات پنج هزار نفر و تعداد اسرا ۲۰۰ نفر و غنایم، ده‌ها دستگاه تانک و نفربر و تعداد زیادی انواع خودرو از دشمن گزارش شده است.

آتشبازی رزمنده‌ها در هشتمین سالگرد حزب بعث+ اینفوگرافی

تلاقی زمان عملیات کربلای ۸ با برگزاری مراسم چهل و هشتمین سالگرد تشکیل حزب بعث، موجب شد که عراق بلافاصله به منظور تحت‌الشعاع قرار دادن بازتاب این عملیات، به تاسیسات نفتی جزیره «سیری» که یکی از مبادی صادرات نفت ایران بود، حمله کرده خسارات قابل ملاحظه‌ای را به آن وارد آورد، به گونه‌ای که تا ساعت‌ها بهره برداری از اسکله مذکور امکان پذیر نبود.

از شهدای شاخص لشکر در این عملیات می‌توان به شهیدان «احمد عراقی» فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر۱۰ و «جعفر محمدی» فرمانده سابق گردان حضرت علی اکبر (ع) در زمان تشکیل مجدد آن در سال ۱۳۶۴ نام برد. همچنین از شهدای شاخص این گردان می‌توان به شهیدان «مسلم اسدی» جانشین گردان، «ابوالقاسم کشمیری» و «علی اخلاصوند» اشاره کرد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

سیلی سخت رزمندگان ایرانی به حزب بعث در سالروز تاسیس آن حزب بیشتر بخوانید »

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه می‌شوند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، می‌گویند «زمانی که پیشانی حر بن یزید ریاحی مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت، حضرت سیدالشهدا با دستمال خود سر حر را بستند و حر با همان دستمال دفن شد. شاه اسماعیل در دورانی تصمیم به بازسازی قبر حر گرفت، زمانی که قبر حر را شکافتند دستمالی را بر سر وی دیدند، شاه اسماعیل تصمیم گرفت دستمال را بردارد، اما، چون دستمال را باز کردن خون از سر حر جاری شد به طوریکه قبر پر از خون شد، تا دستمال را بستند خون بند آمد و، چون باز کردند باز خون جاری شد. اینطور دریافتند که دستمال مبارک حضرت اباعبدالله (ع) موهبتی از جانب خداست که نصیب حر شده است.»

سربند سربلند

شاید ماجرای سربند رزمنده‌ها در دوران دفاع مقدس به جایی در تاریخ و عاشورای سال ۱۳۶۱ برمی‏گردد، روزی که سر حر با دستمال حضرت سیدالشهدا بسته شده و از آن لحظه که امام سر او را بر دامن گرفت، توبه او نیز پذیرفته شد، شاید هم وام گرفته از جنگاوران و پیشنیان ماست که در نبرد با دشمن دستمالی به سر می‎بستند و یا به عنوان عرق چین از آن استفاده می‎کردند هرچه بوده سربند در دفاع مقدس به نمادی خاص تبدیل شد که مفهومی ارزشمندتر از یک پیشانی بند ساده گرفت.

حتما شماهم فیلم‌ها و انیمیشن‌های زیادی سراغ دارید که قهرمان اصلی داستان با یک سربند از دیگران متمایز می‌شود. کسی که محور فیلم است و پیشانی بند که نمادی از قدرت و جنگ‌آوری است را در هنگام مبارزه بر پیشانی می‎بندد. شاید بتوان نمونه آن را فیلم و سریال‌های تاریخی کره جنوبی مثال زد که شخصیت‌های نظامی و جنگاور فیلم دستمالی به سر می‎بیندند و نشان حک شده روی دستمال‌ها معنا و مفهوم متفاوتی دارد.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

بند مردان سربلند تاریخ

پیشانی بند در آثار تاریخی و داستان‌های اساطیری نیز وجود دارد و روی حکاکی‌های به جای مانده نشان می‌‎دهد بسیاری از پادشاهان ایرانی و قهرمانان نظامی سربند به پیشانی داشتندف همچنین که در نقاشی‌های زیادی از نظامیان دوره‌های مختلف تاریخی، سربند جزوی از نشانه‌های مردان جنگی بوده است.

حال فارغ از تاریخ سربند و پیشانی بند، نکته‌ای که سربند‌های دوران دفاع مقدس را از دیگر سربند‌های تاریخی که بر پیشانی زنان و مردان نشسته متمایز می‌کند مفهوم و فرهنگ خوابیده در پشت آن است.

صف سربند بستن در شب عملیات

نشان سربند رزمنده‌های دفاع مقدس را باید توی مستند‌های آن دوران جست‌جو کنیم، بین قاب دوربین جمعیت رزمنده‌هایی که یک شکل و هماهنگ پیشانی بند سرخ «یا حسین» بسته‌اند یا ردیف بسیجی‌ها در شب عملیات که پشت هم ایستاده سربند‌های مشکی یا زهرا (س) به پیشانی یکدیگر می‎بیندند. نوار‌های بسته شده روی پیشانی مطابق اعتقاد هر رزمنده بود، بستگی داشت هر نفر به کدام یک از اهل بیت (ع) علاقه دارد تا از بین سربند‌ها نام امام محبوب خود را پیدا کند، در واقع این سربند‌ها نشانی از اعتقادات افراد داشتند، چه زمانی که با قلم روی آن می‌نوشتند و چه بعدا که سربند‌های چاپی راهش را به جبهه باز کرد. هر کدام از این سربند‌ها رسانه‌ای بودند برای بیان یک حقیقت، اعتقادی که قبل از به زبان آمدن روی پیشانی نقل می‎بست و عشق و ارادت رزمنده‌ها را به حقیقتی مهم نشان می‌داد.

سربند یا زهرا (س) روی پیشانی مردان بزرگ

پیام این سربند‌ها باعث شده تا امروزه نیز افراد مختلف با اتکا به معنا و مفهوم شکل گرفته در دفاع مقدس گاه با بستن سربند حامل و انتشاردهنده پیامی باشند. مثل اقدامی که علی دایی در زمان حضورش در تیم ملی انجام داد و سربند مشکی یا زهرا (س) را در یکی از بازی‌های خود که مقارن با سالروز شهادت حضرت زهرا (س) بود به پیشانی بست.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

سربند‌ها تنها در ایران محصور نشد، بعد‌ها در جنگ صرب و کروات‎ها علیه مسلمانان بوسنی و یا تشکیل حزب الله با هدف مقابله با تجاوزات رژیم صهیونیستی، روی پیشانی مبارزان و رزمندگان دیگر کشور‌ها نشست. در هر کشور این سربند‌ها حامل پیام خاص و یا نشان دهنده یک شعار خاص بود، اما چیزی که در همه آن‌ها مشترک ماند مفهوم مذهبی نهفته در آن است. شاید جهانی‌ترین مفهوم بین مسلمانان همان شعار معروف «الله اکبر» است که نشان برتری قدرت الهی در مقابل ظلم و ستم را دارد.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

سربند الله اکبر روی پیشانی جوان بوسنیایی در زمان جنگ بوسنی

تکه پازل شناسایی پیکر شهدا

یکی از مواردی که در تفحص پیکر‌های شهدا در مناطق عملیاتی باعث تشخیص پیکر شهدای ایرانی از پیکر کشته‌های عراقی می‌شود لوازم همراه این پیکر‌ها از جمله سربند‌های معروف رزمندگان ایرانی است.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

دعوا سر سربند یا فاطمه بود

مداحان زیادی در نوحه‌های خود به سربند به عنوان نماد توسل رزمنده‌ها به اهل بیت (ع) اشاره کرده‌اند. مثل نوحه معروف «یاد امام و شهدا» از حاج سعید حدادیان که به خوبی ارادت رزمنده‌ها به حضرت زهرا (س) را بیان می‌کند.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

از کرونا تا اردوی جهادی فقط با یک «یازهرا (س)»

در ایام شیوع کرونا در کشور و جهان، این کادر درمان و سلامت بودند که در خط مقدم مبارزه علیه این ویروس و دفاع از جان مردم در بیمارستان‌ها ایستادند. زمانی که ایثار و گذشت این عزیزان در چشم مردم جامعه پررنگ شد پوستر‌هایی به چاپ رسید که اقدام امروز کادر درمان و مردم را در مبارزه با این بیماری با روز‌های همدلی مردم در دوران دفاع مقدس مقایسه می‌کرد. یکی از این پوستر‌ها بستن سربند توسط رزمنده‌ها را به بستن ماسک در روز‌های کرونایی تشبیه کرده بود.

بچه‌های جهادی که در طول سال در قالب گروه‌هایی عازم مناطق محروم کشور برای خدمت رسانی می‎شوند و به تاسی از اقدام رزمندگان دفاع مقدس و با نیت خدایی پا به عرصه جهاد سازندگی می‌گذارند، رفتاری مشابه رزمنده‌ها را در پیش می‎گیرند. همین سربند یکی از نشانه‌های ظاهری آنان است که اغلب در اردو‌های جهادی به پیشانی می‎بندند.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

نشان همراهی

تصویر معروفی از دوران دفاع مقدس مربوط به بستن سربند توسط زنی بر پیشانی مردی وجود دارد که دربردارنده پیام مهمی است. تصویر فارغ از زیبایی بصری و کادربندی مناسب شاید از این جهت اهمیت دارد که نشانی از همراهی زن (که گویا همسر مرد است) در رهسپار کردن مرد خود به جبهه را منتقل می‌کند. زنان در دفاع مقدس همراه و همگام با مردان در جبهه و پشت جبهه فعالیت کردند و اگر همراهی و همدلی آنان نبود شاید نه مردی به جبهه می‎رفت و نه دفاع مقدسی شکل می‌گرفت.

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه رزمنده‌ها شدند

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

راز ناگفته «سربندها» وقتی رسانه می‌شوند بیشتر بخوانید »

«بابای نه سالگی» برای کودکان از جنگ می‌گوید

«بابای نه سالگی» برای کودکان از جنگ می‌گوید


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «بابای نه سالگی» جدیدترین تالیف بهناز ضرابی زاده نویسنده کتاب دختر شینا است که برای رده سنی کودکان و نوجوانان نوشته شده است.

ضرابی زاده در این کتاب به یک مقوله مهم در دوران جنگ می‌پردازد که ممکن بود برای کودکان زیادی در خانواده رزمندگان دوران جنگ پیش بیاید.

فرزندان خانواده رزمندگان هر آن منتظر خبرهای بودند که می‌توانست زندگی آنها را دگرگون کند و همیشه زندگی آنها منتظر یک تحول مهم بود. بر این اساس ضرابی زاده برای اینکه این فضا را ترسیم کند دست به نگارش این داستان زده است.

«بابای نه سالگی» درباره دختر بچه‌ای 9 ساله است که در این سن به همراه جشن تکلیف خود متوجه یک اتفاق مهم در زندگی‌اش می‌شود که با دانستن آن راز بهتر معنای بزرگ شدن را می‌فهمد.

تصویرگری سحر فرهادروش به زیبایی‌های این کتاب افزوده است.

در بخشی از این داستان می‌خوانیم: «داشتم چادر سمانه را درست می‏‌کردم که اسمم را از بلندگو شنیدم. خانم ناظم بود: «زهرا صدوقی، فرزند شهید، بدو بیا دیگه.»

قلبم به تاپ‏ تاپ افتاد. فکر کردم: «من که فرزند شهید نیستم. بابای من که شهید نشده. یعنی به این زودی به جبهه رفت و شهید شد. نکنه اون سوزن لعنتی…» گریه‏‌ام گرفت. به سمانه گفتم: «به خدا بابای من شهید نشده. بابای من زنده‌‏ست. تازه همین الان من رو رسوند مدرسه.»

همه‏‌ی بچه‌‏ها برگشتند و به من نگاه کردند؛ حتی بچه‌‏های صف‌‏های کناری. خانم ناظم دوباره صدایم کرد. سمانه و دو سه نفر از بچه‏‌های دیگر به ‏زور هُلم دادند جلو. اشک‌‏هایم همین‏ طوری می‌‏ریخت. خانم امینی، معلم‌مان، بالای پله‏‌ها توی جایگاه ایستاده بود؛ جایی که برای اجرای جشن تکلیف درست کرده بودند. آن‏جا پُر بود از بادکنک و پارچه‏‌های تور سبز و سفید و قرمز. همه‌‏ی خانم ‏‏معلم‌‏ها کنار هم ایستاده بودند. خانم امینی، تا من را دید، به طرفم آمد. با گریه گفتم: «خانم معلم، به خدا ما فرزند شهید نیستیم. بابای ما زنده‏‌ست. به خدا راست می‏‌گیم!»

خانم امینی من را بوسید و گفت: «خُب این‏که گریه نداره. می‏دونم تو راست می‏گی. حتماً اشتباه شده. حالا گریه نکن تا به خانم ناظم بگم.» بعد با دست‏‌های نرمش اشک‌‏هایم را پاک کرد و رفت در گوشی چیزی به خانم ناظم گفت.»



منبع خبر

«بابای نه سالگی» برای کودکان از جنگ می‌گوید بیشتر بخوانید »

«زهرا کارکوب» مادر سه شهید و دو جانباز درگذشت


«زهرا کارکوب» مادر سه شهید و دو جانباز درگذشتبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‎پرس، «زهرا کارکوب» همسر رزمنده پاسدار «خداداد کارکوب زاده» و مادر سه شهید و دو جانباز به فرزندان شهیدش پیوست.

خانم کارکوب زاده زنی است با قدی خمیده، اما استوار، زنی که با آغاز جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، همسر و پنج فرزندش راهی جبهه‌های جنگ و دفاع از میهن می‌شوند و در دو سال اول جنگ، دو فرزندش به شهادت می‌رسند و در سال سوم نیز، خبر اسارت دو فرزند دیگرش را می‌شنود.

زهرا کارکوب زاده متولد سال ۱۳۱۲ در شهر اهواز است. در سال ۱۳۲۳ با پسر عمویش خداداد کارکوب زاده ازدواج کرده و به آبادان مهاجرت می‌کند. حاصل این ازدواج هشت فرزند به نام‌های فریدون (عبدالجلیل)، جمال (عبدالخلیل)، حمید، منصور، محمدرضا، رؤیا، حمیده، زهره و پروین است. عبدالخلیل که جمال صدایش می‌زندند، اولین فرزند شهید خانواده بود که سال ۵۹ در سن ۱۶ سالگی در آبادان به شهادت می‌رسد، یکسال پس از شهادت جمال، فریدون در عملیاتی در منطقه تپه‌های مدن در حالی‌که ۱۸ سال بیشتر نداشت به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود. پس از آن محمدرضا و منصور فرزندان دیگر خانواده کارکوب زاده در عملیاتی اسیر و مفقود می‌شوند که محمدرضا در سال ۶۹ به میهن باز می‌گردد، ولی تا به امروز از منصور هیچ خبری نشد و او به جمع شهدای مفقود الاثر پیوست.

از آن پس سال‌ها چشم به راهشان می‌نشیند تا سرانجام با خبر آزادی یکی از آنان، نور امید به بازگشت پسر کوچکش نیز در دلش شعله می‌کشد. اما این انتظار به درازا می‌کشد و هرگز خبری از او نمی‌رسد.

خاطرات وی در کتاب «خانم کارکوب» توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

فصل اول این کتاب به تولد و دوران کودکی خانم کارکو پرداخته و فضای کودکی و اتفاقاتی را که در آن دوران برای او افتاده را روایت می‌کند. فصل دوم کتاب، موضوع ازدواج زهرا کارکو را عنوان کرده و ماجرای ازدواج او با پسر عمویش خداداد کارکوب زاده را بیان کرده و در ادامه به شروع زندگی مشترکشان، مهاجرت به آبادان و مشکلاتی که در ابتدای زندگی با آن‌ها روبرو بوده را روایت می‌کند. ورود به دوران پیروزی انقلاب و مبارزات مردمی موضوعی است که در فصل سوم «خانم کارکوب» قلمی شده و شروع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران، مصائبی که بر او و خانواده در آبادان گذشته، ماجرای شهادت سه فرزندش و فعالیت‌های او در طول دوران هشت ساله جنگ از جمله مواردی است که در فصل چهارم به آن‌ها پرداخته شده است. فصل پنجم کتاب نیز به آزادی پسرش محمدرضا از اسارت رژیم بعث عراق در سال ۶۹، بیماری و زمین گیر شدن همسرش پرداخته و برگ آخر کتاب ماجرای جالب حضور امام خامنه‌ای در منزلش در سال ۱۳۸۹ را عنوان می‌کند.

این کتاب و به قلم رضیه غبیشی و با قیمت پشت جلد ۱۷۰۰۰ تومان، توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شده است.

انتهای پیام/ 341



منبع خبر

«زهرا کارکوب» مادر سه شهید و دو جانباز درگذشت بیشتر بخوانید »