رسول خدا

آخرین جمله پیامبر اکرم (ص) در دنیا چه بود؟/ پیامبر در آغوش چه کسی از دنیا رفت؟/ چگونه فاطمه زهرا (س) خبر وفات پیامبر را اعلام کرد؟

آخرین جمله پیامبر اکرم (ص) در دنیا چه بود؟/ پیامبر در آغوش چه کسی از دنیا رفت؟/ چگونه فاطمه زهرا (س) خبر وفات پیامبر را اعلام کرد؟



نخستین کسی که بر پیامبر گرامی نماز گزارد، امیرالمؤمنین بود، سپس یاران پیامبر(ص) دسته‌دسته بر پیکر مطهر ایشان نماز گزاردند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روزهای پایانی برخی اوقات به مسجدی می‌رفت و با مردم نماز می‌گزارد و برخی از موضوعات را تذکر می‌داد.

ماجرای قصاص از پیامبر اکرم (ص)

در یکی از روزهای بیماری، در حالی که سرش را با پارچه‌ای بسته بود و امام علی علیه‌السّلام و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم! وقت آن رسیده است که من از میان شما غایب شوم. اگر به کسی وعده‌ای داده‌ام آماده‌ام انجام دهم و هر کس طلبی از من دارد بگوید تا بپردازم.

در این موقع مردی برخاست و عرض کرد: چندی قبل به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک کنید.

پیامبر فوراً به فضل دستور داد که مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به خانه رفت.

سپس روز جمعه سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن کرد و در طی سخنان خود فرمود: هر کسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این جهان آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.

در این موقع، «سوادة بن قیس» برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد «طائف» در حالی که بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد. من اکنون آماده گرفتن قصاصم.

پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند. سپس پیراهن خود را بالا زد تا «سواده» قصاص کند.

یاران رسول خدا با دلی پرغم و دیدگانی اشک بار و گردن‌هایی کشیده و ناله‌هایی جان‌گداز منتظرند که جریان به کجا خاتمه می‌پذیرد. آیا «سواده» واقعا از در قصاص وارد می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی‌اختیار سینه پیامبر را می‌بوسد. در این لحظه، پیامبر او را دعا کرده، گفت: خدایا! از «سواده» بگذر، همان طور که او از پیامبر اسلام درگذشت. (مناقب آل ابی طالب، ج  ١ ، ص  ١64 )

البته ذکر این نکته لازم است چون اصابت تازیانه بر شکم سواده، عمدی نبوده است؛ از این نظر حق قصاص نداشته است، بلکه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌شد. با این حال پیامبر، خواست، نظر وی را تأمین کند.

وخامت حال پیامبر اکرم (ص)/ فاطمه زهرا (س) در کنار پیامبر (ص)

گزارش‌هایی که از داخل خانه به بیرون می‌رسید، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت حکایت می‌کرد و هر نوع امید به بهبودی را از بین می‌برد و مطمئن می‌ساخت که جز ساعاتی چند، رحمت جهانیان در دنیا نیست.

گروهی از یاران آن حضرت علاقه‌مند بودند که از نزدیک رهبر عالی قدر خود را زیارت کنند، ولی وخامت وضع پیامبر اجازه نمی‌داد در اطاقی که وی در آن بستری گردیده بود، جز اهل بیت وی، کسی رفت و آمد کند.

دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر فاطمه علیهاالسّلام، در کنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره نورانی او نظاره می‌کرد. او که می‌دید که عرق مرگ، بسان دانه‌های مروارید، از پیشانی و صورت پدرش سرازیر می‌شود.

فاطمه زهرا علیهاالسلام با قلبی فشرده و دیدگانی پر از اشک و گلوی گرفته، شعر زیر را که از سروده‌های ابو طالب درباره پیامبر عالی قدر بود زمزمه می‌کرد:

و ابیضّ یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل

چهره روشنی که به احترام آن، باران از ابر درخواست می‌شود، شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه‌زنان است.

در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر خود فرمود:

این شعری است که ابو طالب درباره من سروده است، ولی شایسته است به جای آن، آیه زیر را تلاوت کنند: «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اَللّٰهُ اَلشّٰاکِرِینَ»

محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده و رفته‌اند. آیا هرگاه او از دنیا برود و یا کشته شود، به آیین گذشتگان خود بازمی‌گردید؟ هر کس به آیین گذشتگان خود بازگردد، خدا را ضرر نمی‌رساند و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش می‌دهد.

سخن در گوشی پیامبر اکرم (ص) به دخترش فاطمه (س)

در تمام روزهایی که پیامبر بستری بود، حضرت فاطمه علیهاالسلام در کنار بستر پیامبر نشسته و لحظه‌ای از ایشان دور نمی‌شد. در یکی از ساعات، پیامبر به دختر خود اشاره کرد که با او سخن بگوید.

دختر پیامبر قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد. آن‌گاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت. کسانی که در کنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفت و گوی آن‌ها آگاه نشدند.

وقتی سخن پیامبر به پایان رسید، فاطمه زهرا سخت گریست، ولی مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. این بار زهرا با چهره‌ای باز و قیافه‌ای خندان و لبان پرتبسم سر برداشت.

وجود این دو حالت متضاد در دو وقت مقارن، حاضران را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد و علت بروز این دو حالت مختلف را، برای آنان روشن سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمی‌کنم.

پس از درگذشت پیامبر، زهرا علیهاالسّلام روی اصرار «عایشه» آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع کرد و اظهار نمود که من از این بیماری بهبودی نمی‌یابم. برای همین جهت، گریه و ناله به من دست داد، ولی بار دیگر به من گفت که تو نخستین کسی هستی از اهل بیت من، به من ملحق می‌شوی. این خبر به من نشاط و سرور بخشید و فهمیدم که پس از اندکی به پدر ملحق می‌شوم. (الطبقات الکبری، ج  ٢ ، ص  ٢4٧  و الکامل فی التاریخ، ج  ٢ ، ص  ٢١٩ )

وصیت‌های پیامبر اکرم (ص)

پیامبر در دوران بیماری خود، به تذکر امور لازم بیشتر اهمیت می‌داد و در آخرین روزهای بیماری خود، نماز و رعایت حال بردگان را زیاد سفارش می‌کرد و می‌فرمود:

با بردگان (خادمان و زیر دستان) به نیکی رفتار کنید و در خوراک و پوشاک آن‌ها دقت کنید و با آنان به نرمی سخن بگویید و حسن معاشرت را پیشه خود سازید.

روزی «کعب احبار» از خلیفه دوم پرسید، پیامبر در موقع احتضار چه گفت. خلیفه به امیر مؤمنان علیه‌السّلام که در آن مجلس حاضر بود، اشاره کرد و گفت: از او بپرسید. امام علی علیه‌السلام فرمود: پیامبر در حالی که سر او روی شانه من بود، می‌فرمود: «الصلاة الصلاة» (نماز، نماز) در این موقع، کعب افزود که پیامبران گذشته نیز بر همین روش بودند. (الطبقات الکبری، ج  ٢ ، ص  ٢54 )

پیامبر در آغوش چه کسی از دنیا رفت؟

بزرگترین رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخرین لحظه‌های زندگی، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بسترم بنشیند.

همه فهمیدند مقصودش علی (ع) است. امام علی علیه‌السلام در کنار بسترش نشست، ولی احساس کرد که پیامبر می‌خواهد از بستر برخیزد. علی، پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه خود تکیه داد. (همان، ص 263)

چیزی نگذشت که علایم احتضار، در وجود شریف او پدید آمد. شخصی از ابن عباس پرسید، پیامبر در آغوش چه کسی جان سپرد. ابن عباس گفت: پیامبر گرامی در حالی که سر او در آغوش علی بود، جان سپرد. همان شخص افزود که یکی از زنان پیامبر مدعی است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد. ابن عباس گفته او را تکذیب کرد و گفت: پیامبر (ص) در آغوش علی (ع) جان داد، و علی و برادر من، «فضل» او را غسل دادند. (همان، ص 263)

امیر مؤمنان، در یکی از خطبه‌های خود به این مطلب تصریح کرده می‌فرماید: «و لقد قبض رسول اللّه و إنّ رأسه لعلی صدری. . . و لقد ولّیت غسله و الملائکة أعوانی»

پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود، قبض روح شد. من او را در حالی که فرشتگان یاری‌ام می‌کردند، غسل دادم.

آخرین جمله پیامبر اکرم (ص) در دنیا چه بود؟

گروهی از محدثان نقل می‌کنند که آخرین جمله‌ای که پیامبر در آخرین لحظات زندگی خود فرمود، جمله «لا، مع الرفیق الأعلی» بوده است.

گویا فرشته وحی ایشان را در موقع قبض روح، مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد و یا پیک الهی، روح شریفش را قبض بکند و به سرای دیگر بشتابد. پیامبر با گفتن جمله مزبور، به پیک الهی رسانیده است که می‌خواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زیر به آن‌ها اشاره شده، به سر ببرد. «فَأُولٰئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً»

آنان با کسانی‌اند که خداوند به آن‌ها نعمت بخشیده است: از پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان و این‌ها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند.

پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لب‌های وی روی هم افتاد. (اعلام الوری، ص  ٨٣ )

وفات پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، بزرگترین مصیبت تاریخ دنیاست. بهترین مخلوق عالم امکان، از دنیا رفت تا دیگر موجودی، با چشم دنیوی، پیامبر و فرستاده‌ای از طرف خدا نتواند ببیند!

روز رحلت پیامبر اعظم (ص)/ اولین کسی که بر پیامبر اکرم (ص) نماز خواند

روح مقدس و بزرگ آن سفیر الهی، نیم‌روز دوشنبه،  ٢٨  ماه صفر، از بدن شریفش پر کشید.

نخستین کسی که بر پیامبر گرامی نماز گزارد، امیر مؤمنان بود. سپس یاران پیامبر، دسته دسته بر پیکر پاک و مطهر ایشان، نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت.

سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر پیامبر را در همان حجره‌ای که درگذشته بود، به خاک بسپارند.

قبر آن حضرت را «ابو عبیده جراح» و «زید بن سهل» آماده کردند و امیر مؤمنان مراسم دفن را به کمک فضل و عباس انجام داد.

سرانجام، آفتاب زندگی شخصیتی که با فداکاری‌های خستگی‌ناپذیر خود، سرنوشت بشر را دگرگون ساخت و صفحات نو و درخشانی از تمدن به روی انسان‌ها گشود، از دنیای ظاهری غروب کرد. (فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، ص 940)

چگونه فاطمه زهرا (س) خبر وفات پیامبر را اعلام کرد؟

پس از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، فاطمه علیهاالسلام در اجتماع زنان با بیان غم آلودی فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ انْقَطَعَ عَنَّا خَبَرُ السَّمَاءِ؛ همه از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. وحی و خبر آسمانی از ما قطع شد.»

از معاذ بن جبل نقل شده است که فاطمه علیهاالسلام پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله فراوان می‌گریست و می‌فرمود: «یَا أَبَتَاهْ إِلَی جَبْرَئِیلَ نَنْعَاهُ اِنْقَطَعَتْ عَنَّا اَخْبَارُ السَّمَاءِ یَا اَبَتَاهْ لَا یَنْزِلُ الْوَحْیُ اِلَیْنَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اَبَدا؛

ای پدر! پس از تو باید شکوه‌های دل را به جبرئیل گفت. [با وفات تو] خبرهای آسمانی قطع شد. ای پدر! دیگر برای همیشه از طرف خدا وحی فرو فرستاده نمی‌شود.»

و گاهی این اشعار را می‌خواند:

«اِذَا مَاتَ یَوْماً مَیِّتٌ قَلَّ ذِکْرُهُوَ ذِکْرُ أَبِی مُذْ مَاتَ وَ اللَّهِ أَزْیَد

تَاَمَّلْ اِذَا الْاَحْزَانُ فِیکَ تَکَاثَرَتْ اَعَاشَ رَسُولُ اللَّهِ اَمْ ضَمَّهُ الْقَبْرُ؛

هر کس بمیرد، یادش کم می‌شود، به جز پدرم که هر روز یاد او فزونی می‌گیرد.

بیندیش هنگامی که غم و اندوه در جانت فراوان می‌شود، آیا رسول خدا زنده است یا از دنیا رفته و در عالم قبر (برزخ ) است.»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آخرین جمله پیامبر اکرم (ص) در دنیا چه بود؟/ پیامبر در آغوش چه کسی از دنیا رفت؟/ چگونه فاطمه زهرا (س) خبر وفات پیامبر را اعلام کرد؟ بیشتر بخوانید »

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص)

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص)



دغدغه‌های پیامبرخدا(ص) در واپسین ایام حیات ظاهری‌اش چه بود و چه سفارش‌هایی به اطرافیان کرد؟ در آن روزها،چه اتفاقاتی در مدینه رخ داد و… این‌ها پرسش‌هایی است که در این نوشتار به دنبال پاسخ آن ها هستیم

به گزارش مجاهدت از مشرق، رحلت جانسوز حضرت خیرالانام، خاتم‌الانبیا، حضرت محمد مصطفی – که درود خداوند بر او باد – بی‌شک بزرگ ترین سوگ تاریخ بشر و عظیم‌ترین مصیبت همه اعصار است و چگونه می‌توان درباره آن فخر کائنات جز این گفت که حضرت خالق او را دارنده «خُلق عظیم» دانست و در حقش فرمود: «وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم» (قلم -۴). رحلت آخرین پیامبر، آغاز یتیمی انسانیت است، هنگام عزای آدم در فقد چراغ روشنی‌بخشی که پروردگار او را از سر رحمت، برای راهنمایی بندگانش فرستاد.

قلم، در رثای این مصیبت، قادر به مرثیه نوشتن نیست؛ به همین دلیل، باید در ذکر این واقعه دردناک، به مرور تاریخ بسنده و آن داغ بزرگ را در قالب روایتی تاریخی بازگو کنیم.

آن‌چه در ادامه خواهید خواند، واگویه‌ای مختصر و تاریخی است به نقل از منابع و مصادر قابل اعتماد و اعتنا.

شدت گرفتن بیماری خاتم‌الانبیا (ص)

بیماری پیامبراکرم(ص)، شدت گرفته بود. بدن رسول مهربانی‌ها در آتش تب می‌سوخت. وداع با این جهان و دیدار معبود، هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. لحظه وصلی که او، مشتاقانه انتظارش را می‌کشید، اما اخباری که از گوشه و کنار به اطلاع رسول‌خدا(ص) می‌رسید، آن حضرت را نگران می‌کرد. هنوز مدت زیادی از بیعت مسلمانان با علی(ع) در «غدیر خم» نگذشته بود و نگرانی از نحوه تبعیت مسلمانان از امیرمؤمنان(ع)، در گفتار و رفتار پیامبر رحمت به چشم می‌خورد.

افزون بر این، برای رسول‌خدا(ص) خبر آوردند که در «یمامه»، منطقه‌ای در شرق عربستان، فردی به نام «مسیلمه» ادعای نبوت کرده ‌است. او با نگارش نامه‌ای به پیامبرخدا(ص)، مدعی شده ‌بود که در امر نبوت با آن حضرت شریک است.

«مسیلمه» که ۱۰ سال پس از هجرت، به مدینه آمده و اسلام آورده بود، حالا، با سوءاستفاده از اختلافات قبیله‌ای باقی‌مانده از دوره جاهلیت، می‌خواست برای خود جایگاهی دست و پا کند و با استفاده از موقعیتی که به علت بیماری رسول‌خدا(ص) پیش آمده، نیت شوم خود را برای گمراه کردن ساده‌لوحان و دنیا دوستان، عملی کند.

با این حال، «مسیلمه» تنها مدعی دروغینی نبود که حکومت نوپای اسلام و ایمان تازه مسلمانان را تهدید می‌کرد؛ در جنوب عربستان و در سرزمین یمن نیز، «اسود عَنَسی» همین ادعا را داشت.

تهدیدهای رومی

اما نگرانی‌های پیامبرخدا(ص) به این‌ها خلاصه نمی‌شد. خطری بزرگ از جانب شمال، حکومت اسلامی را تهدید می‌کرد. گزارش‌های رسیده حاکی از آن بود که رومیان، در مرزهای سرزمین‌های اسلامی دست به تحرکاتی زده‌اند.

آن ها که خود را زعیم جهان مسیحیت می‌دانستند، از پیوستن مسیحیان نجران به حکومت اسلامی، سخت آزرده خاطر شده و به همین دلیل، در پی محدود کردن نفوذ قدرت و تفکر اسلامی بودند.

پیامبراکرم(ص) از جانب رومیان احساس خطر می‌کرد. آن حضرت می‌دانست که پس از پیروزی روم بر ایران، توجه امپراتور به سوی مرزهای عربستان جلب شده است. مسلمانان یک بار در جنگ موته، با سپاهیان رومی روبه‌رو شده بودند؛ جنگی سخت و سنگین که با شکست و عقب نشینی مسلمانان به پایان رسید و در آن، تعدادی از اصحاب نامدار پیامبرخدا(ص)، مانند «زید بن حارثه»، پسرخوانده حضرت، «جعفر بن ابوطالب»، برادر امیرمؤمنان(ع) و نیز «عبدا… بن رواحه» به شهادت رسیده‌ بودند.

به همین دلیل، رسول‌خدا(ص) در ماه‌های رجب و شعبان سال نهم هجری، در آخرین غزوه خود، «تبوک»، در رأس یک ارتش ۳۰ هزار نفری از مسلمانان، به طرف مرزهای روم حرکت کرد تا مانع گسترش نفوذ و حملات پراکنده رومیان به سرزمین‌های اسلامی شود؛ غزوه‌ای که جنگی در پی نداشت، اما باعث عقب‌نشینی موقت رومیان و کاهش دست‌اندازی‌های آن ها به سرزمین‌های اسلامی شد.

تجهیز سپاه اسامه

پیامبراکرم(ص)، پس از بازگشت از حجة‌الوداع، درصدد بود تا سپاه انبوهی، مرکب از مهاجرین، انصار و تازه مسلمانان تشکیل دهد و به سوی مرزهای روم بفرستد؛ هرچند این مهم، با آغاز بیماری آن حضرت، به تأخیر افتاد، اما پیامبر اکرم(ص)، لحظه‌ای از اندیشه مرزهای شمالی سرزمین اسلامی، غافل نبود؛ به همین دلیل و با وجود بیماری و ضعف جسمانی، «اسامه» پسر «زید بن حارثه» را که جوانی ۱۹ ساله بود، به نزد خود فرا خواند؛ با دست مبارکش پرچمی برای او بست و صحابه کبار را به مشارکت در سپاه اسامه دعوت فرمود.

اردوی سپاه اسلام، در «جُرف»، جایی بیرون از مدینه و مسیر شام، برپا شد. پیامبرخدا(ص) به این نیز اکتفا نکرد و خطاب به اسامه، در حالی که بزرگان اصحاب، آن حضرت را احاطه کرده بودند، فرمود:«به نام خدا و در راه خدا نبرد کن، با دشمنان خدا بجنگ و صبحگاهان بر اُنبا[منطقه‌ای در سرزمین سوریه امروزی] بتاز و این مسافت را چنان سریع طی کن که پیش از آن‌که خبر حرکت تو به آن جا برسد، خود و سربازانت به آن جا رسیده باشید.»

پیامبرخدا(ص) با وجود شدت گرفتن بیماری‌اش، بر اعزام سپاه اسامه اصرار داشت؛ برخی معتقدند که این اصرار، افزون بر تهدید رومیان، ریشه در وجود جریان‌هایی در مدینه داشت که رسول‌اکرم(ص) از حضور آن ها در شهر، در لحظات حساس و سرنوشت‌ساز پس از رحلتش نگران بود؛ موضوعی که نیاز به کند و کاو تاریخی بیشتری دارد.

ناراحتی پیامبر(ص) از تأخیر حرکت سپاه

برخی از اصحاب، از انتخاب اسامه خشنود نبودند. آن ها که در مجاهدت، سوابقی داشتند و در غزوات، رسول‌خدا(ص) را همراهی کرده بودند، نمی‌توانستند فرماندهی جوانی نوخاسته را بپذیرند. با این حال، پیامبر اکرم(ص) به طعنه‌ها و انتقادهای آن ها، توجهی نکرد و مسلمانان را ملزم به شرکت در سپاه اسامه و نبرد با رومیان کرد.

در این میان، بیماری پیامبرخدا(ص) شدت گرفت. اخباری که درباره تخلف و تردید برخی از اصحاب، برای شرکت در سپاه اسامه به آن حضرت می‌رسید، پیامبر(ص) را واداشت تا با وجود ضعف جسمانی و مستولی شدن بیماری بر بدن مطهرش، راه مسجد را در پیش بگیرد و با مسلمانان سخن بگوید:«هان ای مردم! من از تأخیر حرکت سپاه اسامه ناراحتم. گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما گران آمده است و زبان به انتقاد گشوده‌اید، ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد. قبلاً از فرماندهی پدر او، زید، انتقاد می‌کردید. به خدا سوگند، هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است.»

پیامبر اکرم(ص) از ناخشنودی خود سخن می‌گفت، اما گروهی از اصحاب خیالات دیگری در سر می‌پروراندند. بیماری شدید پیامبر(ص)، احتمال رحلت را هر لحظه بیشتر می‌کرد و این، برای برخی، زمانی مناسب و حساس برای پیگیری اهداف و نقشه‌هایشان بود. با وجود این و در پی اصرار رسول‌خدا(ص) بر حرکت سپاه اسامه، جمع زیادی از اصحاب، حتی آن ها که مخالف فرماندهی اسامه بودند، مدینه را به مقصد «جُرف» ترک کردند، اما در این منطقه منتظر ماندند تا اخباری که منتظر شنیدنش بودند، برسد.

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص)

تا بقیع همراهی‌ام کن …

سه روز پس از راهی کردن سپاه اسامه به «جُرف»، حال پیامبر(ص) اندکی بهبود یافت، اما این موضوع، موقتی بود. شب هنگام، دوباره آثار تب در چهره رسول‌حق(ص) آشکار شد، اما انگار کاری باقی مانده بود که باید انجام می‌داد.

نیمه‌های شب، علی(ع) را نزد خود طلبید. به او لبخندی زد و فرمود:«دستم را بگیر و مرا تا بقیع همراهی کن.»

امیرمؤمنان(ع)، رسول‌خدا(ص) را تا بقیع همراهی کرد. این آخرین بار بود که بقیع صدای گام‌های رسول مهربانی‌ها را می‌شنید. پیامبر اکرم(ص)، با تنی تب دار و صدایی که آثار ضعف در آن نمایان بود، رو به جانب قبور بقیع کرد و فرمود:«سلام من بر شما! ای کسانی که زیر این خاک‌ها آرمیده‌اید. حالتی که در آن قرار دارید، بر شما خوش و گوارا باد. فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک، روی آورده و یکی به دیگری پیوسته است.»

آن‌گاه کلام خود را قطع کرد، به امیرالمؤمنین(ع) که با چشمانی مضطرب نظاره‌گر و شنونده کلام رسول‌خدا(ص) بود، نگاهی کرد و سپس دوباره به سوی بقیع نگریست و برای افراد مدفون در آن، طلب مغفرت کرد.

نور دیده‌ام! قرآن بخوان

در سکوت پر اندوه منزل پیامبرخدا(ص)، فاطمه(س)، دختر بزرگوارش بر بالین پدر نشسته بود، پیشانی او را نوازش می‌کرد و با صدایی غمگین و گرفته می‌خواند:«وابیض یستسقی الغمام بوجهه/ ثمال الیتامی عصمة للارامل؛ چهره روشنی که به احترام آن، باران از ابر درخواست می‌شود/ شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.»

با شنیدن این شعر، پیامبر(ص) چشمان خود را گشود و به چهره دختر دلبندش نگریست، آن گاه لبخندی زد و فرمود: «این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است؛ اما دخترم! سزاوار است به جای آن، این آیه را تلاوت کنی: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی‏ أَعْقابکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزی اللَّهُ الشَّاکِرینَ؛ و محمد، جز فرستاده‏ای که پیش از او [هم‏] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی‏گردید؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‏رساند و به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می‏دهد.»(آل‌عمران-۱۴۴)

رسول رحمت، طاقت مشاهده اندوه فاطمه(س) را نداشت. باید برای فرزند دلبندش رازی را آشکار می‌کرد؛ رازی که از اندوه او بکاهد و فراق پدر را برایش قابل تحمل‌تر کند، به همین دلیل، به فاطمه(س) اشاره کرد تا نزدیک‌تر بیاید و در گوش دخترش چیزی گفت.

حاضران دیدند که ناگاه دختر گرامی رسول خدا(ص) منقلب شد و به سختی گریست. پیامبر(ص) بلافاصله دخترش را پیش خواند و دوباره کلماتی را در گوش او نجوا کرد. این بار اما، در چهره فاطمه(س) آثار شادی و خوشحالی آشکار شد. بعد از رحلت پیامبر(ص)، وقتی از فاطمه(س) درباره گفت و گوی رسول‌خدا(ص) با وی، در آخرین لحظات حیات پرسیدند، فرمود که بار اول، پیامبرخدا(ص) خبر رحلت قریب‌الوقوع خود را به من داد، اما در بار دوم، فرمود که من، زودتر از دیگر اهل‌بیتش، به او ملحق خواهم شد

.نیمروز دوشنبه، ۲۸ ماه صفر، فرا رسید. آثار احتضار در چهره مبارک حضرت ختمی مرتبت(ص) آشکار شد. در این لحظات، او سر بر سینه امیرالمؤمنین(ع) نهاده بود و در همان حال، روح ملکوتی‌اش به سوی پروردگار عروج کرد.

منابع: فروغ ابدیت، جلد دوم، آیت‌ا… جعفر سبحانی / تاریخ یعقوبی، جلد یک، احمد بن ابی یعقوب / تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده / الکامل فی التاریخ، ابن اثیر / مُروج‌الذَهَب و معادن‌الجوهر، علی بن حسین مسعودی

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص) بیشتر بخوانید »

جواد الائمه(ع)؛ مظلوم و پیروز در تنگناهای اجتماعی

جواد الائمه(ع)؛ مظلوم و پیروز در تنگناهای اجتماعی



ادب و قواعد همجواری، همسایگی و میزبانی حضرت رضا(ع) به ما ایرانی ها یادآوری می کند که شهادت پسر را به پدر بزرگوارش تسلیت بگوییم و خودمان را شریک این غم بدانیم.

به گزارش مجاهدت از مشرق، فردا ۲۹ ذی‌القعده، سالروز شهادت سرتاسر حزن امام جوان آل ا… حضرت ابن الرضا(ع) جوادالائمه (ع) است. ادب و قواعد همجواری، همسایگی و میزبانی حضرت رضا(ع) به ما ایرانی ها یادآوری می کند که شهادت پسر را به پدر بزرگوارش تسلیت بگوییم و خودمان را شریک این غم بدانیم.

البته که بخشی از هم کیشی و هم آیینی نیز این است که درباره این امام جوان و مظهر بخشندگی وجود آل ا… بیشتر بدانیم، اگرچه به قدر قطره ای از اقیانوس معرفت و روشنایی که به خاندان مطهر پیامبر اعظم(ص) انتساب دارد.

ما در این گزارش، در چند گفتار، به ابعاد گوناگون امام ۲۵ ساله اهل بیت عصمت(ع) می پردازیم با این امید که جان جلا دهیم و قلبمان را به معارفش سیراب کنیم.

چرا کمتر از جوادالائمه(ع) می دانیم؟

دو دلیل مشخص را در پاسخ به این پرسش می توان مطرح کرد:

۱- کوتاه بودن عمر آن حضرت؛ امام جواد(ع) در ۸ سالگی به امامت رسید و در ۲۵ سالگی به شهادت رسید.

لذا کوتاه بودن عمر ایشان از دلایلی است که می توان گفت که نسبت به سایر حضرات معصومین(ع) کمتر در بین شیعیان مطرح شده اند. اما در واقع مطابق آنچه در منابع حدیثی شیعه وجود دارد، در مورد ایشان، معارف و منابع معرفتی کم نیست.

۲- شرایط خاص دوران امام(ع)؛ ایشان در دوره و زمان خاصی از تاریخ زندگی می‌کردند که با پیچیدگی ها و مسائلی روبه رو شد که این موارد در زندگانی سایر امامان شیعه(ع) کمتر وجود داشت. امام(ع) در دوران حکومت «مأمون» و «معتصم» عباسی زندگی کردند. در این دوران حکومت عباسیان در افولی قرار گرفته بود که با مرگ مأمون عباسی و قدرت گرفتن معتصم، رو به نزول بیشتر گرایید. زمانی که یک حاکم قدرتمند در در جامعه زندگی می کند بر تمام مسائل آن زمان اثرگذار است.

تا این حد مظلومیت و این دعای عجیب

شاید بتوان گفت، شرایط خاص و تنگناهای سیاسی و اجتماعی امام جواد(ع) در هیچ دوره ای از حیات سیاسی شیعه تجربه نشده است. عبدالمجید طالب‌تاش عضو هیئت علمی موسسه آموزش عالی فاطمیه (س) و پژوهشگر تاریخ اسلام در این باره می‌نویسد: «سراسر زندگی امام جواد(ع) را ظلم و ستم اجتماعی، مصیبت‌ها و بلاهای اجتماعی فرا گرفته بود؛ به گونه‌ای که این حوادث، ایشان را به یکی از مظلوم‌ترین شخصیت‌های برگزیده تاریخ تبدیل کرده است.

این مظلومیت تا جایی است که هیچ یک از امامان تا این اندازه در معرض تنگناهای اجتماعی قرار نگرفته بود. ایشان با تمامی ابعاد الهی و ذاتی، اما در محاصره و فضایی آلوده از نگاه‌های بدبینانه اجتماعی قرار گرفته بود که علاوه‌بر مخالفان و حاکمان، مردم و حتّی برخی از شیعیان، او را در تنگناها و فشارهای زندگی اجتماعی قرار داده و عرصه را بر بروز شخصیت الهی ایشان تنگ کرده بودند.

این تنگناهای اجتماعی که از بدو تولد تا پایان عمر ادامه داشت به جایی رسید که در اواخر دوران حکومت مأمون و دوران معتصم عباسی هرگاه از مسجد جامع باز می‌گشت دست به دعا بر می‌داشت و عبارت‌هایی می‌گفت که هیچ یک از ائمه نگفته بودند. ایشان این گونه دعا می‌کرد: «پروردگارا! گشایش کار من در مرگ من است. پس در مرگ من تعجیل فرما!»

جواد الائمه(ع)؛ مظلوم و پیروز در تنگناهای اجتماعی

با برکت و باکرامت

تولد امام جواد(ع) که در اواخر عمر امام رضا(ع) رخ داد، نوعی کرامت الهی بود؛ آن چنان که امام رضا(ع) بارها از حضرت جواد(ع) به عنوان مولودی پرخیر و برکت یاد می کرد. «ابو یحیای صنعانی» می گوید: روزی در محضر امام رضا(ع) فرزندش ابوجعفر را که خردسال بود، آوردند. امام فرمود: «این مولودی است که برای شیعیان ما، با برکت تر از او زاده نشده است».

حجت الاسلام عباس جعفری فراهانی پژوهشگر تاریخ اسلام در این زمینه به استنادات روایی و تاریخی می گوید: دلیل این خیر و برکت و کرامت خاصّ این بود که عصر امام رضا(ع) عصر ویژه ای بوده و تعیین جانشین و معرفی امام بعدی، با مشکلاتی روبه رو شده بود که در عصر امامان قبلی بی سابقه بود؛ زیرا از یک سو پس از شهادت امام کاظم(ع) گروهی که به «واقفیه» معروف شدند، براساس انگیزه‌های مادی، امامت حضرت رضا(ع) را انکار کردند و از سوی دیگر امام رضا(ع) تا حدود ۴۷ سالگی صاحب فرزند نشده بود و چون احادیث رسیده از پیامبر حاکی بود که امامان ۱۲ نفرند که ۹ نفر آنان از نسل امام حسین(ع) خواهند بود، فقدان فرزند برای امام رضا(ع)، هم امامت خود آن حضرت، و هم تداوم امامت را زیر سؤال می برد و واقفیه این موضوع را دستاویز قرار داده امامت حضرت رضا(ع) را انکار می کردند.

گواه این معنا، اعتراض «حسین بن قیاما واسطی» از سران «واقفیه» بود که طی نامه ای به امام رضا(ع) او را متهم به عقیمی کرد و نوشت: چگونه ممکن است امام باشی در صورتی که فرزندی نداری!؟ امام(ع) هم در پاسخ نوشت: “از کجا می دانی که من دارای فرزندی نخواهم بود، سوگند به خدا بیش از چند روز نمی گذرد که خداوند پسری به من عطا می کند که حق را از باطل جدا می کند”.

وقتی تنها فرزند امام رضا(ع) را کنیززاده خواندند

مادر بزرگوار امام جواد(ع) کنیزی بود به نام سبیکه که امام رضا(ع) او را خیزران نامید. اهل نوبه یکی از شهرهای آفریقا بود که البته او را از خاندان ماریه همسر رسول خدا شمرده‌اند. خیزران کنیزی غیرآزاد و از نژاد غیرعرب و آفریقایی بود و همین دو موضوع باعث شد بخشی از فضای حاکم اجتماعی به امام جواد(ع) به چشم یک کنیززاده آفریقایی نظر افکنند.

چون امام رضا(ع) تا هفت سال مانده به پایان عمر شریف‌شان فرزندی نداشت و امام جواد را که تنها فرزند ایشان بود، کنیززاده به شمار می‌آوردند، این دو مسئله سبب شده بود علاوه ‌بر این که عدّه‌ای شخصیت اجتماعی ایشان را هدف قرار داده بودند، برخی دیگر این بی‌توجّهی و تحقیر اجتماعی را به حدّی رساندند که مادرش و او را در معرض اتّهام‌های اجتماعی قرار دادند که یکی از دوره‌های سیاه و ناجوانمردانه تاریخ بشری را به ثبت رساندند.
ازدواج سیاسی!

خلفای عباسی از نفوذ ائمه اطهار در قلب مردم و گسترش فضایل آن ها در بین مردم عادی همواره در خوف بودند. مأمون نیز از این قضیه مستثنا نبود. او از همان اوایل امامت امام جواد(ع) دختر خود به نام ام فضل را در سال ۲۰۲ هجری به ازدواج امام درآورد تا او را تحت مراقبت دایمی و خاص خود قرار دهد و نزدیک ترین حالت از نفوذ به درون خانه را داشته باشد.

طبق روایات این ازدواج با درخواست مأمون صورت گرفته و به ظاهر هدفش این بود که پدر بزرگ کودکانی از نسل پیامبر(ص) بشود. برخی مورخان نیز معتقد به رخ دادن این ازدواج با انگیزه سیاسی بودند.

مأمون با این کار می توانست در نزدیک حالت، رفت و آمد و نشست و برخاست وی با شیعیان را کنترل کند. علاوه بر این با ایجاد پوششی از نفاق خود را علاقه مند به نسل شریف علوی نشان داده و شیعیان را از قیام های احتمالی علیه خلافتش باز دارد.

همسر دیگر امام جواد(ع) که به دستور خود ایشان بود، سمانه مغربی نام داشت. نکته جالب ماجرا این جاست که تمام فرزندان امام از سمانه مغربی بوده و امام از ام‌فضل صاحب فرزندی نشد. به عبارتی دیگر، مأمون حتی طعم شیرین پدربزرگی برای نسل علوی را نیز نچشید.

شهادت در اوج مظلومیت

فقیه عالی‌قدر، آیت ا… حسین مظاهری شهادت جوادالائمه(ع) را این طور روایت کرده است: أمّ الفضل که دختر مأمون بود، با ولعی و به زور با امام جواد(ع) ازدواج کرد. البته مأمون به خاطر ریاستش این کار را کرد و همین طور شد و این ازدواج امام جواد(ع) که به زور روی دست ایشان گذاشتند، موجب شد که بحران‌ها علیه مأمون خاموش شود.

مأ‌مون امام را خوب می‌شناسد و هم حکومت امام بر دل مردم را خوب می‌داند و هم علم امام جواد و امامت و تقوای ایشان را می‌داند. اما امام جواد(ع) باید فرزندی مثل امام هادی(ع) پیدا می‌کردند و أم‌الفضل لیاقت نداشت مادر امام معصوم باشد. او بچه دار نشد و امام جواد به مدینه آمدند و ازدواج کردند.

ناگهان أم‌الفضل حسادتش گل کرد و آن حسادت موجب کینه شد. صفات رذیله این طور است که گاهی انسان را می‌خورد و گاهی شعله‌ور است و انسان را می‌سوزاند و گاهی آتش زیر خاکستر است و نمی‌سوزاند، اما زمینه می‌خواهد تا روشن شود.

بالاخره حسادت یا کینۀ أم‌الفضل گل کرد. برادرش هم او را علیه امام جواد تحریک می‌کرد. وای به صفت رذیله، اگر گل کند. وای به این کینه‌توزی‌ها اگر تحریک شود. بالاخره أم‌الفضل با هماهنگی معتصم به امام جواد(ع) زهر داد. امام جواد فقط به او گفتند چرا این کار را کردی و بدان که عاقبت به‌خیر نمی‌شوی!

منبع :روزنامه خراسان

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جواد الائمه(ع)؛ مظلوم و پیروز در تنگناهای اجتماعی بیشتر بخوانید »

بازدید دانشجویان ایرانی از اماکن تاریخی "مکه" +عکس

بازدید دانشجویان ایرانی از اماکن تاریخی "مکه" +عکس



گروهی از دانشجویان عمره‌گزار ایرانی از اماکن تاریخی و مذهبی صدر اسلام در مکه مکرمه بازدید کردند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، دو کاروان از دانشجویان ایرانی عمره مفرده از اماکن تاریخی و مذهبی صدر اسلام در مکه مکرمه بازدید کردند.

حجت الاسلام و المسلمین عسکری علویه؛ مسئول دفتر نمایندگی بعثه مقام معظم رهبری در مکه مکرمه در این بازدید، اطلاعات کاملی در خصوص اماکن تاریخی و مذهبی مکه به دانشجویان ایرانی ارائه کرد.

منطقه شهدا، مقتل سادات حسنی، به نام حسین ابن علی عابد و یارانش در منطقه فخ، مساجد خیمه، مسجد جن، مسجدشجره و چند مسجد دیگر از جمله مکان هایی بودند که دانشجویان عمره گزار با جایگاه و سابقه تاریخی آن ها آشنا شدند.

در پایان این بازدید، زائران دانشجو با حضور در قبرستان جنت المعلا یا ابوطالب، قبور حضرت خدیجه (س) و حضرت قاسم فرزند رسول‌خدا (ص) و مزار حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب عموی پیامبر اکرم (ص) را زیارت کردند.

عمره مفرده ,

عمره مفرده , عمره مفرده ,

عمره مفرده ,

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بازدید دانشجویان ایرانی از اماکن تاریخی "مکه" +عکس بیشتر بخوانید »

از اپوزیسیون شانس نیاوردیم‌!

باد آهسته قدم بر می‌داشت!



نکته عبرت‌انگیز آنکه به گواهی بی‌چون و چرا و خالی از ابهام تاریخ،ناکثین و مارقین،نه فقط در دوران پرماجرای حضرت امیر(ع) بلکه در تمامی دوران‌ها،به خدمت قاسطین درآمده و ساز آنها را کوک کرده اند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، حسین شریعتمداری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

۱- می‌گفتند علی(ع) سختگیر است و راست می‌گفتند! علی سختگیربود. اما این، فقط نیمی از واقعیت بود و این سکه روی دیگری هم داشت که ناگفته می‌گذاشتند. علی به چه کسانی سخت می‌گرفت؟! آن کودک یتیم را که بر پشت خود می‌نشاند و به دست و زانو راه می‌رفت تا غم بی‌پدری از دل او بزداید.

وقتی می‌شنید که حرامیان، خلخال از پای آن دخترک غیرمسلمان ربوده‌اند، چهره به آتش سوزان تنور نزدیک می‌کرد و می‌فرمود؛ اگر کسی از این غصه بمیرد بر او ملامتی نیست. شب هنگام کیسه نان و خرما به دوش می‌کشید و پنهان از چشم این و آن در کوچه‌های تاریک می‌خزید تا هیچ تهیدستی سر گرسنه بر بالین نگذارد. برای آنکه شناخته نشود و عرق شرم بر پیشانی مستمندان ننشیند، چهره مبارک به دستار می‌پوشاند…

باد، هم به اشاره علی آهسته قدم برمی‌داشت تا مبادا خواب کودکی آشفته شود و…

جرج جرداق نویسنده مسیحی کتاب «صوت العداله الانسانیه»، می‌نویسد؛ این همه که از فضایل و مردم‌دوستی علی(ع) آمده است- و همین ‌اندازه نیز بیرون از ‌اندازه و شمار است- فقط ‌اندکی از بسیارها و قطره‌ای از اقیانوس بی‌کران علی است. جرداق در توضیح این نظر خود به واقعیت تلخی اشاره کرده و می‌گوید؛ بسیاری از فضیلت‌های علی(ع) را دشمنانش به کینه و دوستانش به تقیه، ناگفته گذاشته و گذشته‌اند.

۲- در نخستین روزهای بعد از خلافت ظاهری، تعدادی از خواص آلوده به چرب و شیرین دنیا، شب هنگام به دیدارش رفتند و زبان به ملامت گشودند که چرا بیت‌المال را به تساوی تقسیم می‌کند؟! و به اشراف و خواص، سهم بیشتری نمی‌دهد؟! و حضرت خروشیده و گفته بود؛ آیا از من می‌خواهید با ستم کردن در حق مردمی که بر آنها حکومت دارم، در پی پیروزی باشم؟ به خدا سوگند هرگز دست به این ظلم نمی‌آلایم. اگر این اموال متعلق به خود من هم بود، همه را یکسان در میان مردم تقسیم می‌کردم، چه رسد به آنکه، این اموال، مال خدا و بیت‌المال است و…

علی سختگیر بود، اما نه با مردم، بلکه از یکسو با کارگزاران حکومت که وظیفه آنان را خدمت به خلق خدا می‌دانست و می‌فرمود؛ آنها، یا برادران شما هستند در دین و یا در خلقت با شما برابرند.

و از دیگر سو به خواص‌آلوده، صاحبان ثروت‌های نامشروع، زورگویان و همه کسانی که از این قماش بودند، سخت می‌گرفت.

همین طیف از آلودگان و زیاده‌خواهان بودند که از سختگیری مولای مظلوم ما به هراس افتاده بودند و اضطراب خود از عدالت علی را به حساب نگرانی مردم! می‌نوشتند. دقیقاً مثل همین روزها…

۳- این‌جا آوردگاه صفین است. روز نهم صفر سال ۳۷ هجری. دیشب نبرد سختی درگرفته است و دقایقی بعد از غروب آفتاب، اگرچه «عمار» ۹۳ساله و یار باوفای پیامبر و علی به شهادت رسیده ولی سپاهیان معاویه با تحمل شکستی سنگین رو به هزیمت نهاده‌اند و تمام دیشب را، از بیم حمله امروز در اضطراب به سر برده‌اند تا آنجا که ناله‌های برخاسته از وحشت آنان به زوزه سگان شبیه بود و از این روی، آن شب را «لیلهًْ الهریر» -‌شب زوزه‌سگ‌ها- نامیده‌اند.

امروز اما، نبرد از ساعتی پیش آغاز شده بود و مالک‌اشتر، سپهسالار سپاه علی(ع) دل قشون شام را شکافته و به خیمه سیاه معاویه -‌شبیه کاخ سفید امروز- نزدیک شده بود. اما سپاهیان معاویه به حیله عمروعاص قرآن‌ها را بر نیزه کرده و علی(ع) در پی این ترفند که در میان شماری از کم‌شعوران تردید افکنده بود، مالک را فرا خوانده بود… «‌مالک رهاکن آن سوی میدان و بازگرد… کاین سو، پُر از معاویه‌های مکرّر است!‌»!…

مالک به دلشوره افتاده است… بیمناک آینده اسلام است … و حق دارد!

۴- چند سال قبل در یکی از یادداشت‌های کیهان آورده بودیم که «‌در مقابل امیر مومنان(ع) سه جریان به تخاصم و دشمنی صف کشیده بودند. ناکثین -‌اصحاب جمل نظیر طلحه و زبیر- که برخی از آنان علی را می‌خواستند، اما «بی‌عدالت»! و مارقین -‌خوارج- که عدالت را بی‌علی(ع) جست‌وجو می‌کردند و قاسطین -‌معاویه و دار و دسته‌اش- که نه علی را می‌خواستند و نه عدالت را. این هر سه جریان اگرچه تابلوی اسلام برافراشته بودند اما، با مولای ما علی(ع) تنها به این علت که اسلام ناب محمدی(ص) را نمایندگی می‌کرد و بر «عدالت علوی» که ترجمان بی‌کم‌وکاست «عدالت نبوی» بود، اصرار می‌ورزید، به مخالفت و کینه‌توزی برخاسته بودند.

نکته عبرت‌انگیز و درس‌آموز آنکه به گواهی بی‌چون و چرا و خالی از ابهام تاریخ، ناکثین و مارقین، نه فقط در دوران پرماجرای حضرت امیر(ع) بلکه در تمامی دوران‌ها، به خدمت قاسطین درآمده و ساز آنها را کوک کرده‌اند.

طلحه و زبیر از ناکثین در فتنه جمل به نمایندگی از معاویه در مقابل علی(ع) صف کشیدند، شمر که در کربلا، بیشترین رذالت را در حق فرزند پیامبر خدا(ص) روا داشت، از خوارج و جانباز! جنگ صفین بود و ابن‌ملجم مرادی نیز.

اصلاً چرا راه دور برویم؟ مگر در جریان فتنه ۸۸، سران فتنه و شمار دیگری از عوامل اصلی آن ماجرا، مجموعه‌ای ناهمگن از ناکثین و مارقین نبودند که در آغاز مانند اسلاف خود، به «راستی» یا به «تظاهر» داعیه خط امام(ره) و اسلام ناب داشتند ولی نهایتا در اردوگاه تابلودار قاسطین زمان یعنی مثلث شوم آمریکا و اسرائیل و انگلیس به خدمت گرفته شدند؟! این جماعت، در حالی که ابتدا مدعی خط امام(ره) بودند در جریان فتنه، آشکارا به حضرت امام اهانت کردند، ساحت مقدس امام حسین(ع) را پاس نداشتند، به نمایندگی از آمریکا و اسرائیل به روی اسلام ناب خنجر کشیدند و با جرثومه‌های فساد و تباهی نظیر منافقین و بهایی‌ها و مارکسیست‌ها و سلطنت‌طلب‌ها و عبدالمالک ریگی‌ها و غربگراها و… در یک صف ایستادند؟! و…».

۵- مالک غمزده است، علی را در اوج اقتدار، مظلوم می‌بیند. قطره اشکی که از چشمانش به‌گونه دویده پاک می‌کند. آرام به سوی عمار می‌رود.

«‌کاش می‌توانستیم علی‌(ع) را به عصری ببریم که مردم قدرش را بدانند و راه و رسمش را بر صدر بنشانند». عمار به مالک دلداری می‌دهد؛ «‌آن روزها که آرزو می‌کنی در راه است. از رسول خدا(ص) وصف مردمی را شنیده‌ام که در صلب پدران و رحِم مادران خویشند و چون آن عصر که تو آرزو کرده‌ای فرا رسد، لبیک‌گویان از راه می‌رسند، مردمانی که از «‌من‌» و «‌ما» گذشته‌اند، نه در سر سودای سود دارند و نه در دل، غم بود و نبود، دل در گرو اسلام ناب محمدی‌(ص) دارند. علی‌(ع) را امام و مولا و مقتدای خود می‌دانند. آنان سقف تاریک نظام سلطه را می‌شکافند و طرحی نو در می‌اندازند. در آن هنگام که پیش‌روی است و رسول خدا(ص) وعده داده است، حرامیان که پایان عمر این دنیایی علی را پایان اسلام می‌دانستند، وحشت‌زده به مقابله با یاران آخرالزمانی علی برمی‌خیزند و به مصداق «الکفر ملهًْ واحده‌» همه یاران خود را فرا می‌خوانند و از هر سو به آنها می‌تازند. بار دیگر جمل و صفین و نهروان به تکرار می‌نشیند اما، این بار نه مانند جمل، ناکثین را توان ایستادن است‌ و نه مانند صفین از نیزه فریب زخم بر می‌دارند و نه با فتنه نهروانیان از راه باز می‌مانند. شیطان سراسیمه نعره می‌زند و بر سر لشکریان انس و جن خود فریاد می‌کشد که: «‌چه نشسته‌اید؟! اسلام بار دیگر و بعد از هزار و چهارصد سال حصار تاریخ را شکافته و به میدان آمده است».

۵- « عصر خمینی» این‌گونه آغاز شده بود. همان عصر که مالک آرزو کرده و عمار مژده داده بود و حضرت روح‌الله در وصف مردم آن عصر فرموده بود؛ «من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول‌الله(ص) و مردم کوفه در عهد امیرالمومنین(ع) هستند»…

این نکته نیز از قول «محمد حسنین هیکل» نویسنده و روزنامه‌نگار بلندآوازه مصر خواندنی است.

او درباره اولین دیدارش با امام خمینی(ره) که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در تهران صورت گرفته بود می‌نویسد «‌یکی از صحابه رسول خدا(ص) را دیدم که گویی از تونل ۱۴۰۰ ساله زمان عبور کرده و به عصر حاضر آمده است، تا سپاهیان علی را که بعد از شهادت او پراکنده شده بودند، گرد هم آورد و اسلام فراموش شده را بار دیگر بر کرسی حکومت عدل علی بنشاند. من در چهره او این توانمندی را به وضوح می‌بینم‌».

۶- این سخن را نمی‌دانم از کیست؟ جایی آن را خوانده و به گوش دل سپرده‌ام. سخنی حکیمانه است و گره گشای همه روزها… « اگر ما را با سیره امیرالمومنین‌(ع) بسنجند و عتاب کنند برایمان گواراتر از آن است که با سیره لیبرال‌ها بسنجند و تشویقمان کنند» امام راحل ما(ره) و خلف حاضر او، این نسخه را به دست گرفته‌اند که ۴۴ سال در مقابل کینه‌توزی‌ها و جنگ‌افروزی‌های تمامی قدرت‌های ریز و درشت دنیا ایستاده و به قول خواجه شیراز «از سر حد عدم‌» تا به «اقلیم وجود»‌، این همه راه آمده‌ایم.

۷- حالا نیم نگاهی به این سوی و آن سوی دنیا بیندازید. چه می‌بینید؟

به قول جیمز ولسلی -‌رئیس‌اسبق سازمان سیا- قطب قدرتمند اسلام است که با پرچمداری خمینی و خامنه‌ای، ساختار کدگذاری شده جهان را به چالش کشیده است و به گفته برژینسکی در اجلاس آتلانتیک، تاریخ به پیچ بزرگی رسیده است که خمینی و خامنه‌ای تابلوهای راهنمای آن را نصب کرده‌اند (طرفه آنکه، پیش از او حضرت آقا از پیچ بزرگ تاریخ خبر داده بود) نتانیاهو را می‌بینید که جیغ بنفش می‌کشد و می‌گوید «در خاورمیانه به هر طرف که نگاه می‌کنم خمینی و خامنه‌ای را می‌بینم که خیمه زده‌اند» و آلوین تافلر را که با تاسف! و نگرانی نظر حضرت آقا را تایید می‌کند؛ «این عصر را باید عصر خمینی نامید».

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

باد آهسته قدم بر می‌داشت! بیشتر بخوانید »