رمان و داستان

سلام همسایه ...!

سلام همسایه …!



کانال تلگرامی دامغان نما متنی را با عنوان سلام همسایه منتشر کرد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، پایگاه خبری دامغان نما، متنی را با عنوان سلام همسایه را که نوشته دکتر زهرا احمدیان است در این کانال تلگرامی منتشر کرد که به شرح زیر است:

می دانی وقتی پا به هشتی ات گذاشتم یاد چه افتادم ؟

یاد عصرهای تابستان و خنکای هشتی خانه ی پدری که بوی خاک خیس و عطر اطلسی ها آن چنان اغواگر بود که مرا می کشاند به سوی اتاق و دفتر و شعر … هزار واژه پر التهاب سرازیر می شد از بلوغ دخترانگی ام تا تمنای ممنوعه ی یک عشق خیالی …!

آن فواره ای که از سر وکول حوض آبی رنگ وسط حیاط ات بالا می رفت ، ملودی اش هزار خاطره از آوازهای « قمر » در شب حیاط تابستانه مان زیر درخت سیب ترش خانه ی پدری، در حافظه ی گوش هایم که هنوز هم با هر عاشقانه ای بی هوش می شود ، زنده کرد …

آجر فرش حیاط ات … که چه بگویم از تک تک شان !! مرا برد تا « لی لی » کودکانه ی دخترکان همسایه در غروب های پر ماجرای کوچه …تابستان ها که تو همسایه ی باغ پدری بودی و ما ساکنین خوش نشین آن ییلاق بهشتی, در خانه باغی که بوی گل محمدی و مزه ی توت سفید و عطر گلاب وشربت می داد …هر روز هم نشین دخترکان این خانه ، برای عروسک هایمان حجله ی بخت می بستیم و عهد می بستیم تا پاییز رشته ی دوستی مان را از هم نگسلد و باز تابستان که آمد هم نشین فراغت های کودکانه مان باشیم …

این خانه پر است از خاطره ، از خیال ، از شعر ، و هر کسی که قدم در هشتی اش می گذارد به فراخور ، مشتی خاطره برمی دارد از صندوقچه ی کنار پستو اش و فرا فکنی می کند تمام رازهای مگوی نوجوانی اش را در آجرهای به هم پیوسته ی آن دیوارهای بلند …

همسایه جان .!.. بوی آشنایی می دهی و می بری تا روزهای سرخوشی و بی خبری … روزهایی که تنها دغدغه مان خواب ماهی ها بود در حوضی که گاه حمله گربه های بازیگوش ، شبیخونی می شد بر ماهی های قرمز وحشت زده …!

یادش به خیر …!

آن شب که به دیدارت آمدم وسط آن همه هیاهو با خودم فکر می کردم هیچ جای جغرافیای این دنیا ، آرامشی که در این خیابان و این محله ، کنار آغوش « تاریخانه » ی کهن و در همسایگی باغ پدری ، نهفته است را ندارد ، هیچ جای این دنیا مرا اینچنین به خودم پس نمی دهد وهیچ جای این کره ی خاکی به یادم نمی آورد که ریشه ام در این سرزمین است در این خیابان در این کوچه کنار این مناره ی بلند که آوازه ی آوازها و اذان ها و صلاها و سرودهایش در لابلای تاریخ ماندگار است ،…

درود تان باد سبز اندیشان سرزمین مادری که بنایی را بنا نهادید تا سایه ساری شود دنج ، تا آرامش گاهی شود که خستگی هایمان را برداریم و زیر طاق ها و کنار هشتی اش بتکانیم غبار هر آنچه دل وجانمان را آزرده کرده است تا لَختی بیاساییم در خنکای آغوش مهر ورزانه اش و همچون خانه ی پدری عطر اصالتش را با تمام جانمان استنشاق کنیم …

درود تان باد که با تمام نامهربانی ها و ناملایمات و نامردمی هایی که اعماق جان و دلتان را خراشانده است ، باز آغوشتان به وسعت تمام مهربانی ها باز است تا در امنیت وجودتان آرام بگیرد تلاطمات جان های خسته مان …

خانه تان آبادان مهربانان که « خانه ی تسنیم » بنا نمودید …

باغ جانتان سبز ، که گونه های زرد این خیابان مظلوم فراموش شده را با محبتتان سرخ کردید و عطر خوش دوستی را بر هوای غربت زده اش پاشیدید …

دعای پیرمان « تاریخانه » کهن بدرقه ی راهتان که تنهایی اش را خریدار شدید و سهم مهرورزی تان را با این پدر کهنسال تقسیم کردید، هزاران آفرین بر شما فرزندان قدرشناس وخلف که با جان تیمار کردید زخم های ناسورش را …

هفتمین طلوع تان تابنده

معمور باد خانه تان تا ابد

تنور دلتان گرم ، اجاق خانه تان روشن و چراغ دلتان فروزان …!

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سلام همسایه …! بیشتر بخوانید »

انقلاب اسلامی؛ مقاومتی در برابر نظامی ظالمانه

انقلاب اسلامی؛ مقاومتی در برابر نظامی ظالمانه



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آنچه در ادامه می‌خوانید، یادداشت محمدقائم خانی برای داستان آلیش نوشته مهدی زارع است که در اختیار مشرق قرار گرفته است.

امروزه «نقد» تعریف جالبی در فضای ادبی ما پیدا کرده. آن قدر این تعریف جالب است که هر دانشجوی ادبیاتی می‌تواند در این موضع قرار بگیرد و تبدیل به «منتقد» شود؛ و حتی هر کسی که چند کتاب نقد ادبی بخواند و توان ردیف کردن برخی اسم‌ها را کنار هم داشته باشد. کافی است ذهنتان از این اصطلاحات پر باشد. داستانی را می‌گذارید پیش رویتان و در آن دنبال چیزی می‌گردید که مصداق یکی از آن حرف‌های بی‌شمارِ ترجمه‌شده از منتقدین خارجی باشد.

اگر پیدا نشد، پیِ شباهتی بین یک عنصر در داستان با مصادیق بیرونی آن مفاهیم می‌گردید و بالاخره یکی می‌یابید. بعد از این دیگر نوشتن نقد کاری ندارد. دو بار ارجاع می‌دهید به داستان و بقیه متن را هم اختصاص می‌دهید به قطار کردن آن حرف‌های ترجمه‌ای که خوانده‌اید. حالا شما یک «نقد ادبی» انجام داده‌اید، به همین راحتی! چون به خیال خامتان، یک متن روایی را بر اساس یک نظریه ادبی واکاویده‌اید!

روزگاری در این کشور تأکید بر این تعریف از نقد ادبی لازم بود. داستان‌ها معمولاً بر اساس سلیقه شخصی یا رابطه دوستانه و خصمانه فردی یا وابستگی‌های سیاسی بررسی می‌شد و کسی کاری به «ادبیت» خود داستان‌ها نداشت. آن موقع باید تأکید می‌شد بر نظریه ادبی تا نوشتن درباره ادبیات بر اساس اصول معمول شود، تا داستان‌ها از قید و بند نظریات شخصی سلیقه‌ای و سیاسی رها شوند و به عنوان اثری هنری به حیات ادامه دهند. آن تأکیدها تا حدودی هم جواب داد و جامعه ادبی ما وجوهی از نگاه نقادانه را آموخت، اما اثر مهمترش غبارآلود کردن فضا کلی ادبیات بود. حالا همان انگیزه‌های قبلی، البته در کنار منافع مالی متعدد، با سیمایی تازه و ژستی فنی، بازار بزرگی از بده‌بستان را توسعه داده‌اند. حرف از ادبیات و مفاهیم نقد ادبی است ولی در واقع، هیچ چیز واقعی و مستحکمی برای خوانشِ متون ادبی وجود ندارد.

قرار بود نقد لگامی باشد بر حضور افسارگسیخته قدرت‌های محلی و ملی در ادبیات، اما حالا خودش وسیله‌ای شده است برای بزک‌دوزک کردن قدرت، و توجیه نان‌به‌نرخ‌ِروزخوری آدم‌های بی‌هویت. قرار بود نقد به مبادی ارجاع بدهد تا بنای ادبیات استحکامی بیابد، اما حالا خودش شده قوزِ بالای قوز، و یا به عبارتی بهتر سرخ‌آب‌سفیدآبی که چهره‌های زرد و پژمرده داستان‌های بی‌رمق امروز را برای عرضه در بازار آماده می‌کند.

در چنین شرایطی، باید بر «نقد نکردن» تأکید کرد. باید متونِ مرتبط با آثار داستانی را از حرافی و وراجیِ بی‌معنی (با انگیزه‌های غیرادبی) پاک کرد. باید یاد بگیریم چه حرف‌هایی را نزنیم. باید خودداری و تحفظ در برابر وسوسه گفتارِ بی‌معنای پرمشتری را تبلیغ کنیم. باید به هم تذکر بدهیم که هر سخنی که مناسبتی با رمانی دارد را بر زبان نیاوریم. برای ادبیات سم است، برای خواننده مهلک است، برای نویسنده بد است، برای پول و اعتبار خوب است که هست، به درک؛ رهایش کنیم! مر این قیمتی درّ لفظ دری را در پای خوکان نریزیم.

داستان آلیش نوشته مهدی زارع، یکی از آن کارهاست که با وجود حجم کمش، می‌توان متون متعددی درباره‌اش نوشت و از زوایای گوناگون به آن پرداخت. اما آیا باید به خودمان اجازه بدهیم که همه این متون را منتشر کنیم؟ یکی از رویکردهای بسیار محتمل که راه‌دست بسیاری از منتقدان خواهد بود، نگاه «سمبولیستی» به این کتاب است. به راحتی می‌توان نام‌ها را ردیف کرد و هر کدام را سمبول چیزی خواند. راوی و خانواده‌اش را نماینده مردم دانست، که در برابر تجدد وارداتیِ منتج به حضور امثال ساجنی و نیز مدرنیسمِ زورمدارانه رئیس پاسگاه مقاومت کرده، و هرمز را مبارزی دانست که… آیا ما حق داریم چنین نقدی بر آلیش بنویسم؟ آیا سمبولیک دیدنِ مناسبات این رمان نشانِ بی‌سوادی ما در شناختنِ سمبولیسم نخواهد بود؟ آیا ناتوانی ما را در خواندن متن داستانی مهمی چون آلیش اثبات نمی‌کند؟ چرا. کسی که سمبل‌های آلیش را ردیف می‌کند و شبکه درهم پیچیده‌ای از آن‌ها را یکی‌یکی شرح می‌دهد، نه سوادِ فهم سمبولیسم را دارد، نه توانِ خوانشِ یک نثر فارسی خوب را.

سمبولیسم را باید درونِ جهانِ زندگی جدید فهمید. به ویژه در قرن نوزدهم و خلأیی که با تسلط برخی جریان‌های خاص ادبی در رمان‌ها و داستان‌ها پدید آوردند، ظهور آن در نسبت با جامعه و داستان‌نویسی مدرن قابل درک است. سمبولیسم نتیجه (و یا واکنشی) به سیطره ماترالیسم در فضای فکری و رئالیسم مطلق در جهانِ روایی قرن نوزدهم است. در جهانی که همه چیزِ آن به صورت مکانیکی درآمده، و در متونی که نثر را به وسیله‌ای جهتِ انتقال پیام (یا حس یا وضعیت یا چیزهای دیگر) تبدیل کرده است، هنرمندان دست به واکنش‌های متعددی برای در هم شکستن این جهان زدند. یکی از مهمترین این واکنش‌ها، نگارش داستان‌های سمبولیک بود.

سمبولیسم مورد اقبال قرار گرفت چون در برابر دنیای خشک، بی‌روح، مکانیکی و بی‌معنای قرن نوزدهم قد علم می‌کرد و می‌توانست معنایی را به ساختار آهنین ادبیات (و در نتیجه زندگی) بار کند. معنابخشی سمبولیسم، مرهمی است بر زخمِ جداییِ حاکم بر همه امور زندگی جدید از هم. این جدایی که ویژگی غیرقابل تفکیکِ زندگی مکانیکی و معنازدایی‌شده مدرن است، زندگی را رو به نابودی می‌برد. در چنین شرایطی که بحرانِ پیش‌آمده اصل زندگی مدرن را تهدید می‌کرد، سمبولیسم توانست پاسخی به این جهانِ تجزیه‌شده بدهد. طبیعتاً سمبولیسم هم مانند بسیاری از پاسخ‌های دیگر، مبنایی انتزاعی دارد چون در واقعیت زندگی انسان مدرن، هیچ عنصر معنابخشی باقی نمانده بود. رویکرد انتزاعی سمبولیست‌ها این امکان را فراهم می‌کرد (و می‌کند) که انسان در جایی بیرون از زندگی (مثلاً در ادبیات) بر این جدایی مطلق فائق آید و با اتحاد سمبولیکِ همه اجزایی که تنها به صورت مکانیکی در کنار هم قرار گرفته‌اند، جهانی معنادار برای بشر بسازد.

اگر کسی وضعیت خاصِ سمبولیسم را بداند، و هنوز بر خوانش سمبولیک از رمان آلیش پای بفشارد، معلوم می‌شود که توان خواندن درست متون فارسی را ندارد. آلیشِ مهدی زارع در بنیاد خویش، متنی علیه همین جداسازی‌هاست. رمانی است علیه جدایی زندگی جدید ایرانیان از طبیعت، علیه پاره‌پاره شدن نظمِ زندگی در ایران مدرن، علیه بی‌نسبت بودن جهانِ شخصی آدم‌ها با جریانِ اقتصادی عظیم وارداتی، علیهِ انقطاع آدم‌ها از گذشته‌شان، و در یک کلام علیهِ بی‌نظمیِ (منتج از) تقابلِ سنت و مدرنیته در زندگی مردم. دیگر خبری از مراجع سنتیِ نظم‌دهنده به روستا نیست. نه خانی هست، نه آخوندی که بتواند اجزای پراکنده را کنار هم بنشاند.

دولت مدرن نهادهایی ایجاد کرده اما مورد پذیرش مردم قرار نگرفته است. اما باید توجه داشت که رمان آلیش به این چیزها کاری ندارد. قصه کشمکش نیروهای سنتی و مدرن را روایت نمی‌کند، به بنیاد زندگی توجه دارد. زندگی هرمز را نشان می‌دهد و این که چطور با مرگ مادرش، شیرازه زندگی خان (و کل اطرافیان و روستایی‌ها) از هم پاشیده است. به خلأیی که حتی منیژه مهربان هم نتوانسته آن را پر کند پرداخته. در این داستان هیچ پیوندی ایجاد نمی‌شود. یک مورد ازدواج جهان‌بخش‌خان است با منیژه، که در میانه داستان متوجه می‌شویم اصلاً پیوندی نبوده است. اصلاً ازدواج صورت گرفته چون امکان پیوندی وجود نداشته است. یکی هم میل ساجنی به هرمز است که باز هم به پیوندی (حتی در حدِ یک شب) نمی‌انجامد و مایه دردسر و نابودی می‌شود.

از آن طرف نمایشی است از بریده شدن رابطه انسان با طبیعت. دیگر رابطه زنده‌ای بین جنگل با اهالی آن وجود ندارد. خانِ بریده از همه جا، کارخانه چوب‌بری راه انداخته و به بهره‌کشی از طبیعت روی آورده است. جز پدر راوی هم کسی ککش نمی‌گزد که طبیعت از بین می‌رود یا نه. او هم کاری از دست بر نمی‌آید و منزوی شده است. جز او، فقط هرمز است که هنوز رابطه‌ای فرای مناسبات جدید با طبیعت دارد. او صاحب آلیش است. یک روز کره اسب آمده و رام او شده، و پس از حادثه خانه جهان‌بخش، او را نجات داده و با خود برده است.

آیا رواست داستانی را که به اصلِ جدایی رابطه انسان‌ها با هم و با طبیعت می‌پردازد، با نگاهی سمبولیک خوانش بکنیم؟ راوی و خانواده‌اش نماینده مردم نیستند، «یکی از این مردم» هستند. البته چون در مناسبات دنیای جدید حل نشده‌اند، در تضاد فرد-جامعه قرار نمی‌گیرند و هم‌زمان، فردیتشان جامعه را هم به نمایش می‌گذارد. نقطه قوت این رمان این است که به اتفاقات سال ۵۷، نگاهی از همین منظر می‌اندازد. او به دنبالِ بررسی وضعیت نیروهای مدرن و سنتی جامعه ایران نیست تا حوادث سال ۵۷ را معلول (یا واکنشی نسبت به) آن‌ها بداند. نویسنده بر بنیاد زندگی انسان ایستاده است و به حوادث انقلاب از این زاویه می‌نگرد.

اگر سخن بنیادین انقلاب عدالت و آزادی باشد، که نه ظلم بکن و نه زیر بار ظلم برو، «آلیش» این عدالت و آزادی را به بنیاد زندگی می‌برد. نه زیر باز ظلمی برو، چه نیرویی سنتی باشد چه مدرن، و نه ظلم بکن، چه انسانی دیگر باشد چه طبیعت. انقلاب مقاومتی بوده در برابر نظامی ظالمانه، از طرف کسانی که می‌خواسته‌اند نه ظلم بکنند و نه زیر بار ظلم بروند. نویسنده سعی کرده در داستان، همه چیز را سر جای خودش بگذارد و اجازه تعدی ندهد. آزادی باری است بر دوش انسان که هرکسی توانِ تحمل آن را ندارد. آنها که آزاد بوده‌اند از بند منافع شخصی و گروهی، انقلابی هستند، حتی اگر هیچ آگاهی به جریانات سال ۵۷ نداشته باشند. آن‌ها که در پیوند با انسان یا طبیعت از مسیر انسانی خارج نشوند، معلم انقلاب خواهند بود چون هرمز، و رستگار خواهند شد. هرمز آلیش را برگزید و با مردم ماند، و زیر بار زور ساجنی و پاسگاه نرفت. عاقبت‌به‌خیری‌اش هم از پیمودن همین راه راست آمده است.



منبع خبر

انقلاب اسلامی؛ مقاومتی در برابر نظامی ظالمانه بیشتر بخوانید »

الگوی من در نویسندگی فردوسی و عطار است

الگوی من در نویسندگی فردوسی و عطار است



نقد و بررسی کتاب تشریف - انتشارات شهرستان ادب - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست نقد و بررسی داستان تشرف نوشته علی‌اصغر عزتی‌پاک که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است در محل کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد. این جلسه با حضور هادی عبدالوهاب،‌ منتقد ادبی، علی‌اصغر عزتی‌پاک، ‌نویسنده کتاب و محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد برگزار شد. آنچه در ادامه می‌خوانید، متن کامل مطالب بیان شده در این نشست است؛

*محمدقائم خانی: خدمت دوستانی که دارند ما را می بینند از صفحه فروشگاه به نشر تهران، عرض سلام و شب بخیر دارم. با سومین جلسه از سری جلسات نقد ادبی در خدمتتان هستیم. اول مدت کوتاهی خدمت آقای عزتی هستیم، بفرمایند که از کی به نوشتن شروع کردند؟ این چندمین کتاب است و نوشتنش چطور شروع شد؟

*علی‌اصغر عزتی‌پاک: معلوم نیست کی شروع کردم. یک موقع دیدیم شروع کردیم به نوشتن. وقتی جدی شد یواش یواش لغزیدیم به طرف مجامع و محافل نویسندگی. نویسنده بودن یک کار زمانبر است. اتفاقی که قرار است برای یک نویسنده بیفتد زمان لازم دارد، نمی شود یکباره نویسنده شد. همزمان باید بخوانی، فکر کنی، سکوت کنی و بنویسی. خیلی زود نمی شود نویسنده شد، به معنای آنکه تاثیرگذار باشی، فرهنگ‌آفرین باشی، و فکر و کارت پیش‌برنده باشد، در بخش جدی و حرفه ای کار البته. لذاست که فکر میکنم هنوز هم نویسنده نشده‌ام، امیدوارم یک روز بشوم. تعارف نمی کنم، حرفم خیلی جدی است. در حسرت نویسنده شدن هستم. الگوی من در نویسندگی فردوسی و عطار است و خب طبعاً رسیدن به آنها، علاوه بر خواندن و نوشتن، یک جان پرشوق و فربهی می خواهد که معتقدم بخشی از آن را هم خدا می دهد. یعنی خیلی همه چیز به کسب نیست، امیدوارم این اتفاق برای من هم بیفتد.

خانی: آقای عزتی لطفاً صفحه ای را انتخاب کنید و بخوانید.

*علی‌اصغر عزتی‌پاک: تفأل می زنم ببینیم کجا می‌شود. با یک دیالوگ شروع می‌شود:

ـ مرخصید سروان. مقاومت در برابر دستور کار ساده ای نبود، سروان می دانست که عملا دارد تمرّد می کند، اما خب گاهی آدم ها جنّی می شوند و خودشان را بالاتر و برتر از هر قاعده و قانونی می دانند و سروان آن روز تصمیم داشت خودش را تحمیل کند بنابراین با خونسردی رفته بود نشسته بود روی یکی از مبل های عنابی رنگ که دور میز میهمان چیده بودند. دکتر انگار حال سروان را در می یابد که سرش را به چپ و راست تکان می دهد و ساکت می ماند. سروان می گوید سرگرد معتقد است ما به عنوان ارتشی باید در خدمت مردم و کشور باشیم نه یک شخص و یک تبار، به نظر شما این حرف غیرمنطقی است؟ دکتر دست هایش را روی سینه درهم آنداخته بوده و نگاه به چشم های ریز سروان می کرده، معنای ژستش این بوده که بیشتر توضیح بده. سروان ادامه می دهد: مملکت الان هزار فرقه شده، دیگر نشانی از اتحاد ملت و دولت در آن نمی بینی، هر کسی دارد ساز خودش را می زند، این جماعت در کنار درگیریشان با حکومت، با خودشان هم درگیرند.

خبرهاش را دارید شما حتماً. تورج جان مثل سگ و گربه افتادند به جان هم. مستحضرید که بخشی از ترورها و زد و خردها اصلا بین خود آنهاست. در این وضعیت اگر کسی ابزار دفاع نداشته باشد نابودی‌اش حتمی است. من با هرج و مرج موافق نیستم اما در شرایط فعلی به نظرم حاکمیت هیچ کاره است، پس کمک به یک گروه برای محافظت از خود را باید درک کرد. من کار سرگرد را اینطور تعبیر می کنم و از شما گله دارم، اگر شما حق دوستی را نگاه می داشتید سرگرد حتما اشتباهش را جبران می کرد. این انصاف نیست که افسر ارشد ارتش را با یک خطا به سیاه چال بیندازند، محترمانه نیست جناب سرهنگ. برای یک بار هم که شده لباس احساس وظیفه وتکلیف را از تنت بیرون بیاور و ما را به چشم برادر و دوست ببین. تردید نکن در آن صورت سرگرد را درک خواهید کرد و خطاش را قابل چشم پوشی خواهید دید.

*خانی: چیزی که برای خود من در تشریف جذاب بود و در کارهای دیگر کمتر دیده بودم، این بود که از همان ابتدا حس می می شد برای روایت استراتژی وجود دارد. نویسنده می داند دارد چه کار می کند. اتفاقات و حوادث در رمان پراکنده نیست، منزل هایی را می رویم که حس می کنیم نویسنده می شناسد. وقتی هم می رسیم احساس می کنیم خب اتفاق درستی افتاده. استراتژی داشتن هم یک بار تکنیکی در نویسندگی لازم دارد، که بداند چه چیزی چطور و کی اتفاق بیفتد، چه اطلاعاتی را باید کجا داد؛ و این که چیزی از جنس همان سخنی که خود آقای عزتی گفتند نیاز دارد، یعنی نویسندگی به معنای درک درونی و موضع فکری. استراتژی روایت مخاطب را از یک نقطه به یک نقطه دیگری می‌رساند.

در کارهایی که مربوط به انقلاب است من کمتر این را دیده بودم. کتاب هایی واگویه های نفسانی نویسنده بوده‌اند، ولی اینجا کاملاً با استراتژی مواجهیم. از آقای عبدالوهاب می‌پرسم چنین احساسی داشته اند یا نه؟

*هادی عبدالوهاب: سلام عرض می کنم خدمت شما و دوستان. آقای عزتی حق استادی بر گردن من دارند. تلاش می کنم از منظرهایی، صحبت هایی در مورد کتاب داشته باشم. از لحاظ فنی با یک کتاب کاملاً حرفه‌ای طرفیم که مشخص است نوشته نویسنده تازه کاری نیست، امتحان هایش را پس داده، تجربیاتش را کرده و می خواهد وارد دوره پختگی خودش بشود. به یک معنا با حاصل عمر هنری آقای عزتی مواجهیم. کاملاً مشخص است که استراتژی ای که در این کتاب پیش گرفتند و در واقع خط مشی‌شان، برآمده از درونیات و کشفیات و تفکرات خودشان طی این سال هاست.

روایت خیلی ساده شروع می شود، و شامل دو بخش است. بخش اول کاملا ساده است و بر طبق پیرنگ جستجو جلو می رود. جستجوی شهریار به دنبال مصطفی، شروع سفری سه روزه است برای رسیدن به تحول و کشف درونی و بیرونی. که خوب کاملا بر طبق فرمول و الگو پیاده شده است. خط دوم، خرده روایت هایی هستند که ما را از زمان حال می برند به زمان گذشته. ضربه ای که ابتدای کار شهریار در همان ده دوازده صفحه اول دریافت می کند، او را برمی‌گرداند به روزهای گذشته. همین طور عقب می‌رود تا یک جستجوی درونی را ضمن جستجوی بیرونی شروع کند. سیر آفاق و انفسی‌اش شروع می‌شود و به نتیجه ای هم ختم می شود. در واقع ما می توانیم این خرده روایت ها و بخش دوم روایت را در کنار این تجربه سلوکی فهم کنیم که در واقع بعد عرفانی کار است.

خب شخصیت ها خیلی نرم یکی‌یکی اضافه می شوند. نویسنده خودش را محدود نکرده به تعداد شخصیت های مشخص، هر کدام ویژگی های خاصی دارند و هر شخصیت کاملا تازگی دارد، مثلا شخصیت موسی عیسی، یا مثلا شخصیت هایی مثل شخصت جناب سروان نیکو. در آن حول و حوش انقلاب با شخصیتی طرفیم که نظامی است ولی دلش با مردمش است. یا شخصیت نظامی دیگری مانند رازی یا شخصیت آن سرگردی که فراری بود ـ اسمش را یادم رفت ـ اینها از کلیشه خودشان را خارج کردند. شخصیت های زن هر کدام تفکری را نمایندگی می کنند. خب من اینها را دوست دارم که در ادامه کار یک مقدار بیشتر بهشان بپردازیم.

زبان کاملا پخته است. نویسنده همان ابتدا نویسنده زبان خودش را می سازد. در عین اینکه تنه می زند به زمان های کهن، و در بعضی موارد از کلماتی استفاده می کند که رایج نیستند، ولی کاملا قابل فهم است. با وجود اینکه ما با رمانی طرفیم که در یک محدوده خاص جغرافیایی می گذرد، نویسنده از زبانی استفاده نکرده که فقط برای اهالی آن قابل فهم باشد. این نکته مثبتی است.

فضاسازی همدان قدیم هم برای من خیلی جذاب بود. همدانی که ما ندیده‌ایم، از سال ۳۲ تا سال ۵۷، نشان دهنده‌ی این است که نویسنده آن جایی را که در آن رشد کرده و به آن تعلق دارد، فراموش نکرده است. مرکز زده نیست. پایبندی دیرینه و سنتی به همدان دارد به عنوان یک زمینه ای برای ایران. ما همدان را ایران فهم می کنیم در طول کار. می بینیم هم تاریخ در آن جاری است و هم سنت ها. شاید بشود گفت این فضاسازی، مهم ترین و محکم ترین نقطه قوتی است که از لحاظ فنی در کار با ان مواجه هستیم.

فکر می کنم در این کتاب بیشتر از اینکه با یک رمان انقلابی و تاریخی و اقلیمی طرف باشیم، با یک رمان ایرانی طرف هستیم، یعنی نویسنده می خواهد در مورد ایران صحبت کند. من طی این داستان با شخصیت هایی مواجه هستم و با اتفاقاتی مواجه هستم و با دیالوگ هایی طرف هستم کاملا صریح و بی پرده در مورد ایران. مرزبندی دارد. آقای عزتی مخاطب خودش را انتخاب کرده است. بدون تعارف حرفش را می زند.

این صراحت در آثار ایرانی بسیار کمیاب است. آثاری که در مورد ایران به معنای حقیقی کلمه صحبت کنند، تعارف را کنار نمی‌گذارند. الان در بازار با آثاری مواجهیم که کاملا پلورالیسم در آن جاری است. وقتی نویسنده چیزی می نویسد، در آن به همه حق می دهد، به هر شخصیتی حق می دهد، کسی را قضاوت نمی کند، دشمن در آن وجود ندارد. اگر در مورد انقلاب بنویسد، بیشتر در مورد استبداد می نویسد تا استکبار. مرز جهانی تعیین نمی کند. این پلورالیسم پنهان در آثار تاریخیمان و هم آثار معاصرمان، کمک می کند به این دهکده جهانی، به مفهوم دهکده جهانی، جهانی سازی و چیزی که غرب قوانینش را می نویسد، غرب رئیسش است.

اقوام و سنت هایی که از تاریخ کهن تا حال حاضر جاری بودند و زندگی کردند و زیست داشتند را کامل حل می کند در یک مفهوم جهانی شده، هم بهترین کمک است برای ادبیات و گفتمان غرب و هم برای سیاست های غربی. اینجا نویسنده انتخابگرانه و صریح حرفش را می‌زند. همان اول خیلی محکم در مورد امریکا صحبت می کند، موضعش را سفت بیان می کند. دیالوگ هایی در مورد امریکا داریم که به نظرم سابق نداشته است. مفاهیمی را طرح می کند که ما را به دو جنبه نفی و اثبات به ایران می رساند. ایرانی چیست؟ ایرانی چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست؟ در ادامه بیشتر در موردش صحبت می کنم.

*خانی: ممنون. رسیدیم به ایران و امریکا. فکر می کنم آثار ادبی محدودی وجود داشته باشند که در آن‌ها ماجرای ۱۶ آذر به معنی دقیق کلمه نمایش داده شده باشد. این اتفاق در تشریف می افتد. یک صحنه و تصویر از ۱۶ آذر داریم که به لحاظ فنی کاملاً دراماتیک و خودش گویاست. تقریباً در نیمه رمان شهریار به ماجرای نیمه آذر می رسد و در آن بازگشتی به خودش دارد که هم در درام خودش را نشان می دهد و هم از نظر محتوایی جایش مشخص است.

نویسنده ۱۶ آذر را مثل یک تابلو در گوشه ای از کار ها نمی کند و در گام بعدی به ۵۷ می رساند. شهریار از مصطفی می پرسد چی می خواهی؟ می گوید من دنبال یک شفا هستم از نوع کاملا محسوسش. شهریار وقتی مادر مصطفی را می بیند، تازه همه چیز برایش معنا می شود. با دیدن زنی در آن وضعیت، هم می فهمد ۱۶ آذر یعنی چی، و هم اینکه مصطفی به دنبال چه چیزی‌ست؟ مصطفی مدام تجربه می کند و کنار می گذارد.

شخصیتی مرکزی که پل می زند بین ۱۶ آذر ۳۲ و سال ۵۷. می خواستم از آقای عزتی بپرسم که چطور درباره ماجرای ۱۶ آذر، تصویرهای محکمی نداشته ایم؟ اگر غیر از موارد پراکنده، شما پرداخت های متعددی دیده‌اید، بفرمایید. اگر حادثه مشابه ۱۶ آذر مثلا در یکی از کشورهای آمریکای لاتین بود، نویسندگانش اینطور برخورد می کردند که ما کردیم؟

*علی‌اصغر عزتی‌پاک:من در داستان حرف هایم را زدم. ریشه های اسطوری اش را هم جستم. آوردم قربانی شدن به پای بیگانگان را،‌ قربانی کردن به پای بیگانگان، گذشتن از برادر و پسر برای خوش‌آمد بیگانه را. اگر بخواهم درباره موضعی حرف بزنم، باید قیافه ادبی و داستان‌نویسی را بگذارم کنار. احساس می کنم ما ایرانیان به خصوص در بخش روشنفکری، خیلی با غرب دچار تعارف هستیم. فقط تنها چیزی که داریم این است که آنها را نرنجانیم.

آنها هر بلایی سر ما بیاورند اشکال ندارد، ما حرفی نزنیم که آنجا برنجند. که البته من بعدها دیدم بخش بزرگی از این مصیبت هم برمی گردد به این که خیلی هایشان به فکر پاسپورت و ویزا هستند،. دیدم و شنیدم از نویسنده ها. لذا نویسندگان و روشنفکران ایرانی دقیقاً کاری با ۱۶ آذر کردند که شاه با دانشجوها کرد. همان قدر که او دانشجوها را زیر پای مقام آمریکایی قربانی کرد، روشنفکران هم داستان آن را قربانی کردند. به نظرم داستان‌نویسان و ادبای ایران هم پیمانی کردند با شاه تا این قصه گفته نشود. قصه ۱۶ آذر صرفاً ریخته شدن سه تا خون نیست، ابعادش گسترده تر است. این که کار نداشته باش چه اتفاقی می افتد در کشورت، در داخل خاک تو، در خانه تو. یکی بیاید در خانه‌ات و تو به خاطرش بچه های خودت را قربانی کنی… داستانش مفصل است.

حرف اصلی من این است: کاری که شاه کرد، داستان نویسان هم کردند. این قصه را نگفتند، مدام تکرار نکردند، جا نینداختند، طوری که یواش یواش اصلاً بخواهد از تاریخ ما حذف شود. تعارف دارند. بی‌خیال شویم ببینیم حالا که کشت. هیچ چیزی را درباره هیچ کسی نباید بیخیال شویم، به خصوص بیگانگان، چون آنها در مورد ما بیخیال نشدند.

وظیفه یکی مثل من و هر کسی اینطور فکر می کند این است که نگذارد خاک بریزند روی این گندی که بالا آوردند. حتماً باید تذکر و هشدار دهیم. یک روزی در برابر بیگانه سیصد هزار نفر شهید می شوند و مقاومت می کنند، یک روزی می آیند در خانه می کشند و می خواهند لاپوشانی کنند. من فکر می کنم زیادی اهل تعارف شده‌ایم با غرب. نمی دانم از چه موضع ضعف این کار را می کنند، از موضع دلباختگی این کار را می کنند یا هر چیزی، به هر حال احساس می کنم دارند کار شاه را تکمیل می کنند.

* خانی: ممنون، مختصر ومفید بود. برویم دنبال بخش دوم صحبت های آقای عبدالوهاب. تا اینجا دالّ مرکزی بحث ایران بود. آقای عزتی فرمودند ادبیات برخی از روایت ها را بزرگ می کند و از یکسری می گذرد. بعضی از روایت ها که باید مدام تکرار می شد، اینقدر لاپوشانی شدند که بعد از ۶ دهه از آن فاجعه، ما باید جشن بگیریم که یک نویسنده توانست آن را به عنوان حادثه محوری و دنباله هایش ببیند، و تبعاتش را تا مثلا یک روستای دورافتاده همدان بکشاند.

می خواهم بپرسم پیچیدگی های ایران از کجا می آید؟ چطور یک ایران وجود دارد با حماسه های بسیار بزرگ، و در عین حال فراموشی کامل. چه در روزگار کهن و چه در دوران جدید روزهای حماسی بزرگی داشته‌ایم. اینکه دانشجویان در ۱۶ آذر خودشان را نماینده مردم می دانستند که باید صدایشان را به گوش حاکمیت برسانند، یک اتفاق حماسی است. کنار هم بودن فراموشی و حماسه به نظرم چیز عجیبی است که باید بیشتر در موردش صحبت کنیم. به نظر می رسد نوشتن از ایران سخت و نیازمند پروراندن ذهن است. فکر کردن به سویه های مختلف و بعضاً متضاد، نیاز به پختگی دارد.  

*عبدالوهاب: این تعارف که آقای عزتی گفتند و شما بهش اشاره کردیم، نتیجه اش این شده که الان روز ۱۶ آذر در دانشگاه هایمان مراسم برگزار می کنیم تا با دانشجوها صحبت کنیم ببینیم آیا حضور بیگانه در ایران، توافق بد با بیگانه خوب است یا نیست؟ ۱۶ آذر که نمادی است برای استکبارستیزی در نتیجه همین تعارفات و ننوشتن ها، به چنین وضعیتی دچار شده است. در کتاب تشریف، از دو جنبه نفی و اثبات، نویسنده حرف خودش را در مورد ایران و ایرانی زده است. فکر می کنم از این لحاظ کار نویی است.

اولین چیزی که فکر می کنم درباره جنبه اثباتی یک ایرانی خیلی روی آن تاکید شده، حافظه ایرانی است. یعنی یک ایرانی باید حافظه تاریخی داشته باشد. ما به شدت هدف بازی های رسانه ای غربی قرار داریم. از طرفی هم همیشه مشکل دولت داخلی را داشتیه‌ام.

همواره حضور، ناتوانی یا عدم کارکرد دولت داخلی، بخشی از ایرانی ها را سمت بیگانه سوق داده، چه در طول تاریخ چه بعد از انقلاب. این خودش باعث می شده که حافظه تاریخی به فراموشی سپرده شود و نادیده گرفته شود. ما در تشریف با ۱۶ آذر ۳۲ طرفیم که تا سال ۱۳۵۷ امتداد پیدا کرده، نشانه اش اثری است که روی مادر مصطفی گذاشته شده، اتفاقاتی که در دانشگاه افتاده، نشانه اش کناره گیری مهندس افشار پدر مصطفی از امور سیاسی و ساکت نشستنش.

این کار توسط شخصیت آرمانی اثر یعنی مصطفی نفی و با آن ستیز می شود. به پدر ومادرش می گوید شما نباید کناره بگیرید، نباید فراموش کنید. از طرفی هم ایرانی صبور است تا نتیجه عمل انقلابی خودش و کار مبارزاتی خودش را ببیند. صبر چیزی است که ما خیلی میانه خوبی باهاش نداریم اما باید وجود داشته باشد.

ایران در این کار یک تبارشناسی مشخصی. اصالت خون واقعا در ایران مهم است، همانطور که قدرت های دیگری که در جهان ادعای مالکیت و حاکمیت دارند، اصالت خون برایشان اهمیت دارد. تبارشناسی از یونان قدیم اهمیت داشته تا روم باستان، تا خود ایران و ادیان مختلف. ما این را فراموش کردیم. یکی از عوامل گرفتاری‌های ما در جهانی‌سازی (با عنوان دهکده جهانی)، این است که تبارشناسی را فراموش کردیم. تبارشناسی ارتباط مستقیمی با حافظه تاریخی دارد. البته از جنبه نفی، تبارشناسی می تواند خودش آفت باشد.

نکته مهم دیگر این است که ایرانی همواره در جستجوی یک گمشده است. چه بگوییم پیوندش با مذهب این گمشده را ایجاد کرده چه ایرانِ قبل از اسلام (در اسطوره ها)، وجه منتظر بودن ایرانی و حرکت به سمت گمشده را می توانیم در آن پیدا کنیم که در این کتاب کاملا جاری است.

می توانم بگویم که ایرانی انتخاب گر هم هست، یعنی خود ایرانی است که باید در مورد خوش تصمیم گیری کند و این، سنت الهی آن هم وجود دارد.

در برابر ادبیات ایرانی، ادبیات و سینمای غرب را در نظر بگیریم؛ کاملاً به این اصول در واقع پایبند هستند. چارچوب بندی شرقی ها در ادبیات و سینمای غرب، ویژگی هایی دارد که همواره تضاد مخاطب غربی با شرق را یادآور می‌شود.

نظریه ای وجود دارد با عنوان برجسته سازی؛ به این معنا که دو اتفاق برای مخاطب در مقابل رسانه می افتد. اولا صاحبان رسانه کاری می کنند که مخاطب یک خبر را انتخاب کند، و ثانیاً تعیین می کنند در انتخاب او کدام جنبه از روایت و خبر برایش اهمیت پیدا کند. مثلاً در برچسبی که تشریف به آمریکایی‌ها می زند یا صراحتش در مورد استبداد، دقیقاً از همین اصل برجسته سازی پیروی شده. همان کاری که رسانه و ادبیات غربی با ما می کند، در این کتاب علیه خودشان استفاده می‌شود. جایش هم دقیقاً همین‌جاست که حافظه تاریخی ما در خطر قرار گرفته، تبار ما با بیگانه مخلوط شده و خون ما به نوعی آلوده شده است.

اثر برجسته سازی یک بازنمایی جدید است از روایت. سینمای غرب در مورد ایرانی، افغانستانی، پاکستانی و دیگر مسلمانان چطور صحبت می کند؟ در بازی های کامپیوتری مثل کانتر و بقیه، در فیلم های سینمایی مانند سیصد، ماشین جنگ و آثار مختلف، همیشه ما با یک موجود کثیف، آلوده، به شدت خطرناک، دارای مغزی غامض و سفت و دگم، فاقد هرگونه لطافت، فرهنگ و شعوری ظزفیم که فقط باید با تیر آن را زد. اگر ما نبودیم می خواستند با چه تباری دشمنی کنند؟

وقتی این ها اینقدر بی تعارف حرفشان را دارند می زنند، چرا ادبیات ایران باید سکوت کند؟ مهمترین کار این کتاب شکستن این سکوت است بی تعارف و بدون در نظر گرفتن اصول دیپلماتیک؛ راحت در مورد غرب حرف زده است. فقط تفاوتش این است که این قضیه واقعیت است و ما در مورد یک امر موهومِ خیالیِ افسانه ای صحبت نمی کنیم. طرف مقابل افسانه هایی را به ما می بندد و ما را در آن چارچوب بندی می کند، اما ما در مورد حقیقت و با استناد تاریخی محکم صحبت می کنیم.

از طرفی جنبه نفی ایرانی را هم در این کتاب داریم، که یک ایرانی چطور نباید باشد. ایرانی نباید همجور یا هنجارزده باشد. این همجوری را دکتر فرامرز رفیع پور در کتاب «چون ایران نباشد تن من مباد» بیان می کند. ما دو تا ویژگی منفی داریم که در طول تاریخ باعث ایجاد فساد در ایران شده است. یکی همین همجور شدن، هنجارزده شدن، شکل دیگران شدن است، یا همان همرنگ جماعت شدن است، که بر می گردد به سنت تعارف بین ایرانی ها.

دومین ویژگی منفی قومگرا بودن ایرانی هاست. قومگرایی وجه منفی آن اصالت در تبارشناسی است که خدمتتان گفتم. اصالت در مقابل قومگرایی قرار دارد. در این رمان بر اصالت تاکید می شود. در مواجهه شهریار با پدرش و و سوال از اصالت‌شان، پدر می گوید صرف این که به خاندانی وصل باشیم، ما را به قهرمان تبدیل نمی‌کند، قهرمانی آن عملی است که انجام می دهیم.  

در مورد همجور شدن و قومگرا شدن، دکتر رفیع پور در کتاب «چو ایران نباشد تن من مباد» داستانی را نقل می کند که خیلی شباهت دارد با دیالوگ هایی که بین مصطفی و پدر ومادرش رد و بدل می شود. انگار مادر مصطفی را که نشسته و نمی خواهد از جایش بلند شود، در این داستان می بینیم. می گوید اربابی بود با یک نوکر که نگهبانی باغش را می کرد. مدتی مدام دزد به باغ می زد و میوه می دزدید. ارباب یک بار به نوکر غضب می کند که تو چه بی عرضه ای هستی؟ هر روز دارند دزدی می کنند، تو انگار نه انگار عین خیالت نیست. به نوکر برمیخورد. یک روز کمین می کند و دزد را می گیرد. می برد به انباری و پاهایش را می بندد ولی. حواسش نیست دست هایش را هم ببندد. می آید پیش ارباب می گوید گرفتمش. می پرسد چه کارش کردی؟ می گوید در انباری پاهایش را بستم، دست هایش را باز گذاشتم. اربابش می گوید این چه خریتی بود؟

پاهایش را باز می کند و می رود. نوکر فکری می کند و می گوید اگر به فکر من نرسیده، به فکر او هم نمی رسد. ارباب و نوکر می روند به انبار و می بینند که دزد با پای بسته ودست های باز نشسته است. دکتر رفیع پور می گوید ایرانی همواره پاهایش بسته اما دست هایش باز بوده. آن چیزی که مصطفی به پدر و مادرش می گوید هم همین است. نباید فراموش کنید که چه اتفاقی برای شما افتاده. دوم اینکه این همجوری، این هنجار زدگی و همرنگ شدن و کناره کشیدن و عزلت گزیدن در یک روستای دورافتاده تا کسی کاری به کارت نداشته باشد، اشتباه است. تا وقتی دستمان باز است باید پاهمان را هم آزاد.

اگر وقت بود می شد درمورد مبارزه گری و انقلابی بودن در کار صحبت کرد. همچنین در مورد حضور زن در آن می شود صحبت کرد. فضای صحبت در مورد عرفان و سلوک در این کار وجود دارد. جای صحبت زیاد دارد اما فعلاً به همین حد اکتفا می کنم.

*خانی: به جاهای خوبی رسیدیم. شرط پیشینی این بحث ها درباره نقاط قوت و ضعف ایران، این است که بپذیریم نویسنده موضعی داشته باشد، تا بتواند بگوید این خوب است و آن بد. این به ما کمک می کند، آن ما را زمین‌گیر می کند. کسی که تشریف را بخواند متوجه می شود نویسنده یک جایی ایستاده است که به نظر من جای محکمی‌ست. اگر کسی اهل فکر و تاریخ و خواندن روایت ها باشد، نمی تواند از کنار این کتاب به این راحتی ها بگذرد. می تواند موافق باشد یا مخالف، اما نخواندنش برای آدمی اهل تأمل نقص به نظر می رسد. هم حرف جدیدی دارد و هم تصاویری که برای اولین بار یک چیزهایی را نشان می دهد.

آقای عزتی در بخش آخر در خدمت شما هستیم. اگر درباره نگارش کتاب چیزی مد نظرتان هست، بازخوردی داشتید، انتظاری داشتید، صحبتی شده، دور و بر خودتان، رسانه ها، یا اینکه پیش بینی ای دارید، در خدمتتان هستیم.

*علی‌اصغر عزتی‌پاک: ما منتظر هستیم ببینیم چه اتفاقی می افتد. تشکر از آقای عبدالوهاب، از شما، از فروشگاه محترم به نشر هم ممنونم برای این فرصتی که ایجاد کردند. فقط یک نکته بگویم که کم و بیش در مورد ۱۶ آذر نوشته شده است. اینطور هم نیست که هیچ کس ننوشته باشد. همین هفت هشت ساله باز یک رمان خواندم که به آن پرداخته. ولی به هر حال حرف من این است که داریم زیادی تعارف می کنیم. می خواهیم آن حرف را بگوییم ولی دل کسی نشکند.

حالا البته همه داستان تشریف در آنجا نیست. حاشیه اش آنجاست، چیزهای دیگری هم دارد، ولی همه جلسه به آمریکاستیزی پرداخته شد. برای من آمریکا مسأله است. یک موقعی نمی فهمیدم و متوجه نبودم ولی خب تجربه، مطالعه و اندیشیدن به ابعاد این موجود و به موجودیت خودم، من را به این نتیجه رسانده که بالاخره باید یک طرف تسلیم شود. ما خیلی جاها باختیم، یک جایی هم زنده ایم، آن جا که هنوز جان ایرانیان زنده است. با توجه به وقایعی که در این ۴۰ ساله رقم خورد و حتی قبلش انقلاب اسلامی و اتفاق هایش، همه نشانه این است که ما نمی خواهیم تسلیم شویم. برای این است که داستان ما داستانِ تشریف است. می بینیم که جامعه و تاریخ ما به این طرف حرکت می کند، با آدم هایی که جان بزرگی دارند، آرمان های بزرگی دارند و نقشه دارند برای آینده جهان. و السلام

*خانی: من هم تشکر می کنم از بینندگانی که با ما بودند، سپس از فروشگاه به‌نشر در تهران که این فرصت را فراهم کردند برای گفتگو با مخاطبان و صحبت پیرامون بعضی مسائلی در خلال گفتگو درباره رمان‌ها. سوم هم دعوت می‌کنم از مخاطبان که این کتاب را بخوانند، احتمالا خوششان خواهد آمد و به فکر وادارشان خواهد کرد.



منبع خبر

الگوی من در نویسندگی فردوسی و عطار است بیشتر بخوانید »

«حیدر» روی پله دوم ایستاد +‌عکس

«حیدر» روی پله دوم ایستاد +‌عکس



قیام دهم دی ماه 57 - راست‌گرد - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، با استقبال دلگرم‌کننده‌ی مخاطبان و بازار نشر در فاصله‌ای کمتر از یک هفته کتاب «حیدر» به چاپ دوم رسید.

کتاب «حیدر» روایتی خطی، یک‌دست و درهم‌تنیدۀ از ۹ سال زندگی مولی‌الموحدین علی (ع) است. روایتی از زبان امیرالمؤمنین از سال دوم تا یازدهم هجری. 

این کتاب با قیمت ۶۰ هزار تومان و همزمان با ایام فاطمیه از سوی انتشارات کتابستان روانه بازار نشر شد و با استقبال علاقه‌مندان معارف اهل بیت (علیهم‌السلام) مواجه شد.

«آزاده اسکندری» مؤلف «حیدر» در تلاشی عالمانه با اتکا و ارجاع بر منابع متقن، تصویری روشن و یک‌پارچه از زندگی مولی‌الموحدین به دست داده است.

در فرازی از کتاب می‌خوانیم:

دورتادور قلعه‌شان را محاصره کردیم. از بالای برج مدام به پیامبر ناسزا می‌گفتند. در آن لحظه این تنها کاری بود که از دستشان برمی‌آمد. 

می‌خواستند عصبانی‌مان کنند آدم عصبانی هم که عقلش خوب کار نمی‌کند و نمی‌تواند درست تصمیم بگیرد. جوابشان را ندادم بعضی از نیروها خونشان به جوش آمد. 

با حرف آرامشان کردم. کسی را جای خودم گذاشتم و به‌سرعت راه آمده را برگشتم تا نگذارم پیامبر جلو بیایند. نمی‌خواستم فحش‌های رکیک یهودی‌ها را بشنوند.

– پدر و مادرم فدایتان! جلوتر نیاید.

– ابالحسن ناراحت من نباش. می‌دانم یهودی‌ها چه گفته‌اند….



منبع خبر

«حیدر» روی پله دوم ایستاد +‌عکس بیشتر بخوانید »

«هیام»؛ قصه زنان عصر انتظار منتشر شد

«هیام»؛ قصه زنان عصر انتظار منتشر شد



«هیام»؛ قصه زنان عصر انتظار منتشر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، داستان«هیام»، ترسیمِ فضایِ واقعی جنگ با محوریت نقش زنان در عصر ظهور توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.

«هیام» محصولِ عناصرِ جنگیِ هشت ساله جنگِ ایران و عراق است که حالا درونِ لایه‌هایِ دهه نودِ عصرِ اخیر، جریان دارد. این جریان نیز به خوبی درونِ لایه‌های تاریخ دیده می‌شود؛ که نمونه بارزِ آن واقعه هیروشیما است و اگر بخواهیم این حاشیه‌ها را ببینیم، سردشت و حلبچه نمونه چشم‌گیری است.

«هیام» نمونه و ثمره محصولات جنگی نیمه قرنِ حاضر است و گازهای خردلی که به جنین درون رحم مادری جنگ زده هم رحم نمی‌آورد و حالا، درست دهه نودِ همان قرن، گازهایِ خردلِ بیست و پنج سالِ قبل شده است درد و درون ریه هایِ شخصیتِ این داستان جریان دارد. و این جریان درد تاریخی فی الواقع، در این دهه جامعه ایرانی محجور مانده است؛ شاید چون همه این واقعیت‌ها جمع شده است درون پرانتز حواشی جنگ.

روایت داستان در سه بخش اصلی خلاصه شده است، قصه زنان عصر نبوی که دوشادوش مردان در صحنه نبرد در لباس حق و باطل حضور داشتند. قصه زنی که بین خواستۀ شخصی خودش از زندگی و خواسته عمومی جامعه برای کمک به آن گرفتار شده است، و در نهایت قصه دختر جوانی که زندگی‌اش دست مایه نابودی در سایه ادوات جنگی قرن بیست و یک قرار گرفته است. همچنین زبان این رمان خالی از پیچیدگی‌های گمراه کننده است تا در انتها برداشت‌های کمی و کیفی داستان به خود مخاطب محول شود.

در برشی از کتاب می‌خوانیم:

وقتی در خانه برای اولین‌بار گفتم: «می‌خواهم با یک پسر مسلمان ازدواج کنم، او ایرانی است.»
مادرم بی معطلی گفت: «می‌خواهی روی موهایت سرپوش بیاندازی؟»

پدرم بعد از لحظاتی، فقط به قدر نکته سنجی، لب باز کرد و گفت: «آنجا اسلام و ایرانش طوری در هم تنیده که هیچ‌گاه مختار به گزینش یکی از آن دو نمی‌شوی، محدودیتی دارد وصف نشدنی.»

داستان «هیام»، ترسیم فضای ضمخت و واقعی جنگ با محوریت نقش زنان در عصر ظهور به قلم لیلا قربانی در قطع رقعی و ۱۷۶ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.

علاقه‌مندان جهت تهیه کتاب می‌توانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه کنند.



منبع خبر

«هیام»؛ قصه زنان عصر انتظار منتشر شد بیشتر بخوانید »