گروه سیاسی خبرگزاری فارس: آیتالله محمّد یزدی، رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و عضو مجلس خبرگان رهبری، صبح امروز به ملکوت اعلی پیوست.
این یار دیرین امام و رهبری و از مبارزین برجسته قبل از انقلاب از چندی پیش به دلیل کهولت سن و بیماری دستگاه گوارشی در بستر بیماری بودند که در ۸۹ سالگی به دیدار حق شتافت این در حالی است که او در طول دوران انقلاب اسلامی خدمات ارزنده ای را به کشور ارائه کرد.
ریاست دادگاه انقلاب اسلامى قم، ریاست دفتر امام(ره) در قم، نمایندگى مجلس خبرگان قانون اساسى، عضویت در شوراى بازنگرى قانونى اساسى، ریاست قوه قضائیه با حکم مقام معظم رهبرى در دو دوره پنج ساله، نمایندگى رؤساى سه قوه در هیأت سه نفره حل اختلاف بین مرحوم رجایى و بنى صدر، نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى، نائب رئیس و قائم مقام اجرائى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، عضویت در دوره چهارم و پنجم شورای عالی حوزههای علمیه و رئیس دوره پنجم آن شورا از جمله مسوولیت های وی بوده است.
خبرگزاری فارس مصاحبهای که دوم بهمن سال 1397 با حضرت آیت الله یزدی انجام و تاکنون منتشر نشده است را تقدیم مخاطبان خود میکند.
گفتنی است میلاد موحدیان کارشناس مجری و علی یاسمی مجری طرح این مصاحبه بودهاند ضمن اینکه این مصاحبه در محل جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم انجام شده است.
متن مصاحبه با حضرت آیتالله یزدی به شرح ذیل است:
سوال: برای شروع مصاحبه، اولین سؤالی که میخواهم از محضر شما داشته باشم، اولین مقطع آشنایی شما با آیتالله مهدوی در دوران طلبگی و قبل از انقلاب است، هر چیز که در خاطر مبارکتان هست بفرمایید تا ما برای شروع استفاده کنیم.
بسماللهالرّحمن الرّحیم
اولین جایی که من خدمت ایشان رسیدم و ارادتمند به ایشان شدم، قبل از پیروزی انقلاب [بود] که من در رودبار تبعید بودم، ایشان هم در مسجدشان در تهران که مسجد معروفی بود و معمولاً انقلابیها در آنجا جمع میشدند یعنی مسجد جلیلی، [امام جماعت بودند.]
من گاهی از رودبار برخلاف مقررات قانونی حکومت طاغوت، [همراه با] ماشینهای عبوری که به تهران میآمدند، به تهران میآمدم و میرفتم. شب قدری بود و به تهران آمدم و طبعاً به مسجد ایشان رفتم و چون خلاف [مقررات] بود، رفتم یک گوشهای نشستم و دقیقاً یادم است که ایشان داشتند این جمله معروف را که «اَللّهُمَ إنا نرغب إلیک فی دُولَهً کَرِیمَهً تُعِزُّ بِهَا الإسلامَ وَ أهلَه وَ تُذِلّ بِهَا النِّفاقَ وَ أهلَه» تا آخر دعا [میخواندند.] این دعا را چون با جوامعی که بستر انقلاب بودند مناسبت داشت، تشریح میکردند.
بالاخره شب احیا بود و برنامه من هم این بود که شب احیا را باشم و بعد برگردم و به محل تبعید بروم. بعد یادم است که یکوقت دیدم یک کسی پهلوی من است، دست زد روی شانه من و گفت: «اینجا چکار میکنی؟» گفتم: «بالاخره آمدم؛ شما کاری نداشته باش که من چطوری و برای چه آمدم.» متوجه شدم که ایشان [هستند.]
البته من اسم ایشان را مکرر شنیده بودم ولی ایشان را از نزدیک ندیده بودم و تفکرشان را [نمیدانستم.] از آن جلسهای که داشتند و این جمله دعا را توضیح میدادند، به ایشان علاقهمند شدم و دوران مبارزات هم طبعاً جامعه روحانیت مبارز تهران با جامعه مدرسین در حقیقت دو نهاد معروف در انقلاب و دو جمع علمی و روحانی هستند که دارند مبارزه میکنند. ریاست اولیه [جامعه روحانیت] با ایشان بود و اینطرف هم با آیتالله فاضل یا آیتالله مشکینی [بود] و دوره به دوره عوض میشد. همه یادمان است که بعد از پیروزی انقلاب اولین مسئولیت ایشان، مسئول همه کمیتههای کشور بود.
همه میدانیم که وقتی انقلاب پیروز شد، انقلابیها کمیته را تشکیل دادند و کمیته در هر شهری بود و ایشان هم رئیس کمیتهها بودند. بعد قرار شده بود که بالاخره کمیتهها تبدیل شود و با فرمان امامرضواناللهتعالیعلیه تشکیلات سپاه پاسداران شروع میشد. ایشان برای تبدیل همین جریانها، یک سفری به اصفهان داشتند که آمدند و گفتند یکی از آقایان که با اصفهان آشنا هستند، [در خدمت ایشان باشند.] بالاخره قرار شد من در خدمت ایشان باشم. من با ایشان به اصفهان رفتم. ما دو سفر به اصفهان رفتیم. حالا این [خاطره در مورد] سفر اول است که عرض میکنم.
به اصفهان رفتیم و منزل پدری ما کنار شهر، در یک محلهای بود معروف به محله پایین دروازه که امنیت خوبی نداشت؛ اوایل انقلاب هم وضعیت خوبی نبود. شاید یک روز (یعنی یک ناهار و یک شام) در آنجا ماندیم و بعد دوستان، همراهان و انقلابیها گفتند که اینجا امنیت ندارد و به جای دیگر برویم.
بالاخره من از یکی از بستگانم (آقای کوچکزاده که الآن هم آدم معتبر و موجهی در اصفهان است) خواهش کردم و منزل ایشان رفتیم. ایشان هم خیلی خوشحال شد که خدمت ایشان باشیم و کارهایشان انجام گرفت. من با اوضاع و احوال آن گروه مهدی هاشمی، آشنا بودم و از جریان قتل مرحوم شمسآبادی مطلع بودم و یک پروندهای تشکیل داده بودم و خردهخرده تنظیم کرده بودم.
یک پرونده نسبتاً قطوری بود که من آن پرونده را تحویل حضرت امام دادم و اطلاعات دقیق وضعیت اینها، بیشتر از روی آن پرونده بود که به محضر حضرت امام [دادم] و ایشان گاهی به آقای منتظری گوشزد میکردند.
بالاخره آن سفر گذشت و ایشان هم مأموریتشان را انجام دادند و ما هم در خدمت ایشان بودیم و هر جا که باید میرفتیم، آشنا بودم. دو ـ سه روزی طول کشید، یک آقایی بود که من اصرار میکردم که ایشان را بازداشت کنیم و به قم بیاوریم؛ آن آقا هم خیلی زرنگ [بود] و باید بگویم با شیطنت و فتنهانگیزی کار میکرد.
من دقیقاً او را میشناختم ولی حاجآقا یک مقدار قبول نداشتند؛ حتی من یادم است در خیابان به یکی از دوستانی که همراه ما بود و من در قم با او کار میکردم و فعالیتهای داغی با ایشان داشتم، گفتم: «به این آقا بگویید بیاید بالا سوار شود و ما او را بگیریم.» بالاخره تا دم ماشین آمد و گفت: «من خودم میآیم، چنین و چنان است، یک مقدار خردهکاری دارم، زن و بچه دارم و به آنها بگویم.» من اصرارکردم که او را ببریم اما حاجآقا واسطه شدند و گفتند: «حالا که قول میدهد که خودش میآید، بگذار باشد.» گفتم: «حاجآقا! من این را میشناسم، شما [شناختی ندارید.]»
سوال: حاجآقا! کی بود؟
یکی از اعضای درجه دو-سه همین گروه هاشمی که بعدها به گروهی که آدمها را با گونی میگیرند و در گونی میکنند و بیرون میبرند، معروف شدند. [آنها] خیلی جنایتهای خاصی مرتکب شدند، داستان آنها خیلی طولانی است اما مقصود من، حاجآقا مهدوی است. بالاخره در اینجا یک خرده هم ایشان و هم من، با روحیات و طرز کار همدیگر، بیشتر آشنا شدیم.
آمدیم و من در قم از ایشان جدا شدم و ایشان هم به تهران تشریف بردند. بعد کمکم طبعاً بعد از انقلاب همکاریهای دو گروه هم ادامه پیدا کرد؛ البته نه آنها جای معینی داشتند و نه ما، یعنی هم جلسات جامعه روحانیت مبارز تهران و هم جلسات جامعه مدرسین در منازل تشکیل میشد.
سوال: حاجآقا! عذرخواهی میکنم. در مورد کمیتهها، سفری که فرمودید، همان سفری است که حاجآقا [به اصفهان] میروند و چون در استانداری تحصّن است، حاجآقا وارد استانداری نمیشوند. این همان سفر است؟ [وقتی] استاندار اصفهان تحصّن کرده بود، حاجآقا گفتند چون تحصّن خلاف امر امام است، من وارد استانداری نمیشوم و طبق کتاب خاطرات خودشان به منزل همشیره شما میآیند.
بله. ایشان سه چهار کار داشتند؛ حتی من یادم است وقتی در دادگاههای انقلاب رفتیم، یکی از آقایان معتقد بود که من نباید همراه ایشان باشم و مثلاً اجازه ندهد که من در دادگاه بروم؛ بعد من حکمم را نشان دادم، وقتی حکمم را نشان دادم، قبول کردند و رفتیم. چون مسئولیت با ایشان بود، من فقط در خدمت ایشان بودم تا اوضاع و احوال آنجا را به مقداری که اطلاع داشتم نشان بدهم؛ بهخصوص افراد و مسئله امنیتی را باید رعایت میکردم. ظاهراً این همین سفر بوده است. بله، من الآن از جزئیات آنجا اطلاعاتی ندارم.
من به ایشان علاقه داشتم به دلیل اینکه روحانی وارسته، مقیّد، انقلابی و … هستند. ایشان وزیر کشور شدند و من هم نائب رئیس مجلس و رئیس کمیسیون قضایی بودم. بعد به ما گفتند که آیتالله مهدوی از طرف امام انتخاب شدند، آقای اشراقی هم از طرف بنیصدر انتخاب شدند، شما هم (یعنی من)، از طرف روسای سه قوه برای حل اختلافات بین مرحوم رجایی و بنیصدر، انتخاب شدید.
اختلافات هم بیشتر این بود که وقتی دولت مصوبات را تمام میکرد، میبایست رئیسجمهور امضا کند و برای اجرا ابلاغ بدهند اما بنیصدر اذیت و تأنّی میکرد و به تأخیر میانداخت و موافقت نمیکرد؛ هر روز بهانهگیری میکرد و اصلاً با دولت مرحوم رجایی [همراه نبود] مثل اینکه میخواست درگیری ایجاد کند.
امام این هیئت سهنفره را درست کرده بودند تا ما اختلافات بین این دو مقام را رفع کنیم. قبل از اینکه جلسه تشکیل شود، من یک روزی تازه هم این حکم به دست من رسیده بود و من هم اطلاع پیدا کرده بودم. داشتم در مجلس به اتاق آقای هاشمی که رئیس مجلس بودند میرفتم، چون اتاق ایشان بالا بود و پله داشت و من [داشتم] میرفتم در مسیر، مرحوم شهید بهشتی داشتند برمیگشتند.
ایشان هم رئیس دیوان عالی و رئیس قوه قضائیه حساب میشدند. آقای هاشمی هم رئیس مجلس بودند. آقای رجایی و بنیصدر هم باهم اختلافنظرهایی داشتند. ما با مرحوم شهید بهشتی در دوران طلبگی در اصفهان آشنا بودیم و ایشان من را کاملاً میشناختند و ایشان در جریان مجلس خبرگان، ادارهکننده جلسات بودند و من هم عضو جلسه بودم و در کمیسیونها چندین بار با ایشان برخورد کردم. سلام و احوال [کردند] و گفتند: «شما کارتان را شروع کردید یا نه؟» گفتم: «شروع نکردم و شروع نمیکنم.» گفتند: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه حکمی به دست من نیامده است. شما که بنیصدر را میشناسید که چطور آدمی است، من همینطوری نمیروم. نه شما چیزی نوشتهاید و نه رئیس مجلس چیزی نوشته است؛ همینطور که نمیشود جلسه تشکیل داد.» خیلی تعجب کردند و از همانجا پیش آقای هاشمی برگشتند و بالاخره حکمی از آقای هاشمی [گرفتند] و خودشان هم [حکمی] از طرف آقای رجایی [به شکل] تلفنی ترتیب داده بودند تا به من داده شود و شروع کنیم.
من که حکم به دستم آمد، اولین کاری که کردم و به وزارت کشور به محضر آیتالله مهدوی رفتم که معاون سیاسی ایشان هم آقای زوارهای بود. اولین جلسهای که تشکیل شد، من به ایشان عرض کردم که این حکم، به دست من رسیده است.
من اطلاع دارم که حضرتعالی از طرف امام و آقای اشراقی هم از طرف بنیصدر [هستند] و جلسات شروع میشود. با اطلاعاتی که من از کیفیت ترتیب جلسه داشتم و اینکه آیا ضبط بشود یا نشود، آیا هر کسی میتواند بیاید شرکت کند یا نه، چکار باید بکنیم، چطور به بحثها رسیدگی شود، نتیجه جلسات چگونه باید باشد، حاجآقا بیشتر در اختیار من میگذاشتند و میگفتند شما با آقای زوارهای تنظیم کن.
آقای زوارهای از طرف حاجآقا، معاون سیاسی ایشان بود. از نظر تشکیلات من گفتم که حتماً باید ضبط شود و ضبطش هم نباید بیرون برود، هر کسی هم نباید به اینجا بیاید. برای اعلام نتایج جلسات هم باید رأیگیری بکنیم؛ اگر هر سه نفر موافق بودیم، [منتشر] بشود. به قول خودمان یک آییننامهای برای جلسه سهنفره ایجاد کردیم و جلسات شروع شد و من هر روز عصر به دفتر ایشان میرفتم و جلسه تشکیل میشد.
یک روز دیدم آقای بازرگان با آقای دکتر یزدی با آقای سحابی، هر سه وارد شدند و گفتند: «ما کاری داشتیم و خدمت امام رفتیم، امام گفتند بروید پیش هیئت سهنفره و حرفهایتان را در آنجا بزنید.» بیشتر دکتر یزدی حرف میزد، آقای بازرگان کمتر حرف میزد.
آقای بازرگان یا آقای دکتر یزدی گفت: «شما ضبط دارید، ما یک حرفهایی داریم که باید آزاد باشیم.» گفتم: «ضبط هست و هیچ چارهای هم نیست. اختیار با خودتان است، نمیخواهید نزنید ولی باید این جلسه ضبط شود تا ما بدانیم شما چه میگویید؛ ممکن است فردا یکی از افرادی که ما وکیلشان هستیم و آنها موکّل ما هستند، یک مطلبی را از ما بازخواست کنند و ما مدرک میخواهیم. هر چه هست باید در اینجا ضبط شود.»
در آن جلسه آقایان با خودشان اختلاف پیدا کردند که بالاخره حرفهایشان را نزنند یا آزاد باشند. ما گفتیم اختیار با خودتان است ولی اینجا ضبط میشود، همه جزئیات ضبط میشود. بالاخره توافق کردند که محدودتر صحبت کنند و به قول خودشان با احتیاط [بیشتری] حرف بزنند.
وقتی جلسه با حضور این آقایان تمام شد، خدا آقای اشراقی را رحمت کند، [ایشان] گفت: «یک نسخه از این نوارتان را به من بدهید.» آن موقع هم [برای] ضبط مثل الآن این همه وسایل مدرن و کامل نبود. همین نوارهای کاست بود.گفتم: «من اجازه نمیدهم از این در بیرون برود.» با آقای اشراقی درگیر شدم و ایشان گفت: «من از طرف آقای [بنیصدر] هستم، من داماد امام هستم.» گفتم: «هر کی میخواهید باشید، قرار بر این است که آنچه در اینجا تصویب میشود، ازاینجا بیرون نرود و اعلام در جراید هم میبایست با رأی سه نفر باشد.»
حتی عصبانی شد و پا شد در آن جلسه به قدم زدن. حاجآقا واسطه شدند، گفتم: «حاجآقا! من دیگر واسطه گری شما را نمیپذیرم، من بنیصدر را بیشتر میشناسم، چون جریاناتی با ایشان داشتم. حضرتعالی هم میشناسید ولی بههرحال من میدانم که اگر نوار از اینجا بیرون برود، یک دردسری برای همه ما ایجاد میشود. من اجازه نمیدهم.»
خیلی اصرار کردند و من گفتم که این غیرممکن است. در اینجا من دیگر گوش به حرف حاجآقا نکردم و آقای اشراقی هم خیلی ناراحت شد و قهر کرد. گفتم: «حالا میخواهی جلسه نیا ولی جلسه اینطور است. شما از طرف بنیصدر هستی، اختیار با خودت است، میخواهی بیا، نمیخواهی نیا.»
آن جلسه خاطره خاصی بود. البته آقایان هم یک مسائل حساسی را مطرح کردند، اینها به قول خودشان آزاد اندیشان آن شرایط بودند و یکسری حرفهایی هم با امام داشتند که امام به آنها درخواست دادند که اگر امروز حدود و قصاص اجرا نشود، پس کی میشود که حدود و قصاص اجرا شود؟
سوال: شما که در جلسات با حاجآقا بودید، نظر ایشان در مورد این افراد یعنی آقای بازرگان، یزدی و … چه بود؟
آنها از طرف امام در دولت موقت انتخاب شده بودند ولی حاجآقا [آیتالله مهدوی کنی] خیلی اینها را مثل ما نمیشناختند و نمیدانستند و معتقد نبودند که اینها مثل ما فکر میکنند؛ البته برای شخص بازرگان، خیلی احترام قائل بودند، به دلیل کتابهایی که نوشته و منتشر شده بود. حاجآقا خیلی برای او احترام قائل بودند. البته من هم یادم است [کتاب] مطهَّرات یا مطهِّرات در اسلام برای بازرگان است اگر دیده باشید اولین کتابی که من از بازرگان قبل از انقلاب خوانده بودم، همین مطهّراتش بود و میدیدم که یک روشنفکریهایی لابهلای بحثهای فقهی آورده و نظر خاصی دارد. این جلسات سهنفره هم تمام شد و نوارها هم به دست آقای زواره ای، معاون سیاسی ایشان سپرده میشد. حالا من در اینجا سوالاتتان را میشنوم.
سوال: حاج آقا! یک سؤال مهمی در اینجا است که آیتالله مهدوی کنی، وزیر آقای رجایی است ولی از طرف امام، برای شورای اختلاف قوای سهگانه حکم میگیرد. امام میتوانست یک فردی را انتخاب کند که اصلاً در هیچکدام از اینها نبود؛ یعنی کلاً بیطرف بود. آیتالله مهدوی کنی چه ویژگی داشت که امام ایشان را از طرف خودشان برای این شورا نماینده میکنند؟
اولاً ایشان یکی از انقلابیهایی بود که در جریان انقلاب معروف بودند. برخلاف خیلی از روحانیون، آیتالله مهدوی یکی از روحانیان انقلابی تهران بودند. عرض میکنم اصلاً مسجدشان در مساجد آن موقع، معروف شده بود که مسائل انقلاب و مسائل خصوصی را در اینجا میشود رفت [و پیگیری کرد]؛ لذا امام ایشان را انتخاب کرده بودند.
اولین خصوصیت ایشان، مسئله انقلابی بودن ایشان است. دومین خصوصیت ایشان [این است که] ایشان یکی از فقهای تهران بودند و یکی از شخصیتهایی که از نظر علمی [برتر بودند.] شاید اشخاص دیگری را داشتیم که بعد از آیتالله خوانساری، شخصیت معروفی بودند؛ البته آقایان اخوان تهرانی که شاگردان امام بودند هم بودند اما در عین حال، آیتالله مهدوی مسئولیت داشتند و ظاهراً مسئولیت مدرسه مروی را هم قبل از انقلاب داشتند.
بههرحال ایشان یک روحانی شناخته شده، در جامعه تهران که جای خود، در جامعه انقلابی بودند و وزیر کشور شدند. همینطوری [و بدون دلیل] هم که وزیر کشور نشده بودند. لذا امام ایشان را انتخاب کردند و به قول شما در بین وزرای کابینه آقای رجایی، متشخّصتر از ایشان کی بود؟ بقیه آنها تشخّص ایشان را نداشتند؛ آقای رجایی هم خدا رحمتش کند که من از ایشان داستانهایی دارم که [ایشان] خیلی وارسته بود، خیلی وارسته.
سوال: شاید این سؤالی که میخواهم بپرسم، جزء آخرین خاطراتی است که شما از آیتالله مهدوی دارید. راجع به قضیه ریاست مجلس خبرگان رهبری. در سال 89 که آیتالله مهدوی، رئیس خبرگان میشوند، ظاهراً حضرتعالی هم به ایشان اصرار کردید تا قبول کنند و بیایند برای ریاست خبرگان کاندیدا بشوند. در آنجا یک اختلافی است؛ آقای هاشمی در مصاحبه ای گفتند که من آقای امامی کاشانی را پیش آقای مهدوی فرستادم تا به ایشان بگوید که من قصد شرکت در انتخابات ندارم و شما تشریف بیاورید. خود آیتالله مهدوی هم روزی که آمدند و بر کرسی ریاست خبرگان نشستند، فرمودند که آقای هاشمی، ریاست را به من تفویض کردند. خود همین، امارهای شد که آیا آقای هاشمی واقعاً نمیخواست وارد رقابت با آیتالله مهدوی بشود؟ چه شد که نظر آیتالله مهدوی عوض شد در صورتیکه ایشان قبل از این، قصد ریاست در خبرگان را نداشت؟ اینها را برای ما توضیح دهید.
بله. اصلاً بر سر مسئله رئیس خبرگان شدن ایشان، ما با دوستان اعضای خبرگان، دو ـ سه ملاقات با آقای مهدوی در دفترشان در دانشگاه امام صادق سلام اللهعلیه گذاشتیم. پیش ایشان رفتیم و از ایشان خواهش کردیم که شما بپذیرید و بیایید، حتماً رأی میآورید، چنین و چنان است؛ ایشان هم قبول نمیکردند و میگفتند: «من تا مطمئن نشوم نمیآیم؛ بیخود من را مطرح نکنید.»
ما با یک فردی، ارتباط برقرار کردیم. ایشان این کار را به عهده گرفت که از تک تک اعضای خبرگان [بهصورت] جداگانه بپرسد که اگر امر بین آقای هاشمی و آقای مهدوی دایر شود، شما به آقای مهدوی رأی میدهید یا نمیدهید؟ من یادم نمیرود که در مرحله نهایی، صورت را پیش ما آورد و گفت که ببینید، الآن اینهایی که ما میدانیم رأی میدهند، قطعاً این مقدار هستند. این چند نفر هم ممکن است رأی بدهند، ممکن است رأی ندهند. این چند نفر هم رأی نمیدهند و به آقای هاشمی رأی خواهند داد.
بعد از اینکه این صورت را گرفتیم، با آیتالله مؤمن خدا به ایشان سلامت بدهد [بهمن سال 1397] و یک نفر دیگر نمیدانم آقای طاهری یا کس دیگری به دفتر ایشان (آیتالله مهدوی) رفتیم و گفتیم که حاجآقا! ما یک کار محرمانه جدیدی کردیم و آن این است که شما حتماً رأی میآورید و حتماً بیایید؛ چرا بدون جهت خودداری میکنید؟ وقتی این اطمینان را به ایشان دادیم، قبول کردند. خیلی هم حالشان خوب نبود؛ اصلاً در آن جلسه اول با زحمت و با رنگِ پریده و با ناراحتی آمدند، اصلاً شاید هم با ویلچر بالا آمدند. یادتان میآید؟ حالشان خوب نبود؛ تا بعد دیگر کمکم حالشان خوب شد.
سوال: یعنی آقای هاشمی قصد داشت که حتماً بیاید؟
بله، بله. آقای هاشمی قصد داشت بیاید.
ظاهراً به او رسانده بودند که آقای مهدوی رأی میآورد و بیخود خودت را [خراب] نکن ولی او قصد داشت بیاید و هیچوقت حاضر نبود که دست روی آقای مهدوی بگذارد. اصلاً آقای مهدوی را قبول نداشت؛ قبول نداشت به این معنا که تفکر آقای هاشمی با تفکر آقای مهدوی در خیلی از موارد باهم اختلاف داشت؛ درحالی که آقای هاشمی عضو [جامعه] مبارز تهران بودند و ریاست روحانیون مبارز تهران هم تا این آخر با آیتالله مهدوی بود. چنانچه در موقعی که من و آقای هاشمی باهم درگیر شدیم، آقای هاشمی به هیچ وجه فکر نمیکرد که من رأی خواهم آورد.
من هم بههیچوجه اجازه ندادم هیچکس اطلاع پیدا کند که قرار است من نامزد بشوم؛ هیچچیز نگفتم، به هیچکس هم نگفتم ولی چون باطناً در مقام رأیگیری از دوستان و همکاران اطلاع پیدا کرده بودم، گفتم من هم کاندیدا هستم.
ظاهراً آقای خاتمی بود که بهعنوان عضو هیئترئیسه اعلام کرد و گفت که فلانی هم هستند. آقای هاشمی با آقای روحانی کنار هم و روبرو من نشسته بودند. در آن موقع، همه تعجب کرده بودند؛ گفتم که من هم هستم. بعضیها یکخرده [اعتراض] کردند؛ گفتم نخیر، من هستم. بهصورت جدی گفتم: «نخیر من هم هستم؛ بالاخره انتخابات باید صدق کند، فقط آقای هاشمی که نیستند، دو نفر باشند تا انتخابات صدق کند.»
رأیگیری کردند و آقای درّی هم شمارش کردند و رأی من اکثریت را آورد. آقای روحانی خیلی ناراحت شد و در آنجا گفت که این رأی اشتباه است، چنین و چنان است، دوباره بشمارید، سهباره بشمارید. گفتم بگذارید دوباره و سهباره بشمارند. آقای درّی گفت که اکثریت به حدی است که دوباره هم برای شما میشماریم. دو یا سه بار شمردند و گفتند که فلانی رئیس شده است و آقای هاشمی هم تسلیم شد.
سوال: راجع به هیئتامنای دانشگاه امام صادق چه خاطراتی دارید؟
اولاً قبل از اینکه این مسئله را بگویم، آییننامه اعضای هیئتامنای دانشگاه امام صادق(ع)، یک بندی دارد که هر یک از اعضای هیئتامنا باید یک نائب داشته باشند که هر وقت، عضو اصلی نمیتواند، آن نائب بتواند بهجای او شرکت کند. من از طرف رهبری یعنی از طرف آیتالله خامنهای، نائب ایشان شده بودم.
سوال: و در جلسات شرکت میکردید؟
بله. آقای ابراهیم امینی هم عضو بودند، آقای دکتر اسرافیلیان هم بود. جلسات اول در دفتر آقای منتظری تشکیل میشد. بعد که آن جریان عزل ایشان از قائممقامی پیش آمد، جلسات در دفتر ایشان یعنی در دفتر آیتالله مهدوی، تشکیل میشد.
یکی دو بار آیتالله مهدوی با آقای اسرافیلیان و با آقای امینی درگیر شدند؛ حالا من هم بهعنوان نماینده رهبری، در جلسات شرکت میکردم و باید گزارش کار را به ایشان میدادم. در جلسات شبهای جمعهای که ما مرتب خدمت ایشان میرفتیم، آن موقع گزارش میدادم.
آقای مهدوی یک روزی که خیلی عصبانی شدند، خیلی صریحاً گفتند که من اصلاً با شماها نمیتوانم کار کنم و اصلاً حاضر نیستم [با شما کار کنم.] یعنی با آقای اسرافیلیان و با اعضای آنجا که یک آقای دیگری هم بود که الآن هم هست.
بعد که جلسه تمام شد و یک مقدار عصبانیت ایشان تمام شد و [همه] رفتند و جلسه ختم شد، گفتم: «حاجآقا! اگر من بهجای شما باشم، پیش رهبری میروم و اصلاً دانشگاه را از چنگ هیئت امنا و کذا درمی آورم و میگویم [دانشگاه] در اختیار رهبری است و رهبری به شما یا به کسی اجازه بدهند و خودتان را از این مشکلات خلاص کنید.»
گفتند: «میشود این کار را کرد؟» گفتم: «بله، میشود؛ چرا نمیشود؟ اصلاً معنای ولی امر این است و میتواند این کار را بکند. قاعدهاش این است که هر وقت مشکلاتی در مدیریت پیش آمد، ایشان این کار کند. شما یک نامهای بنویسید.»
ایشان یک نامهای نوشتند. گفتم: «این [نامه] خیلی تند است و فوراً نتیجه گرفته نمیشود، ما میخواهیم در جلسه شبهای جمعه بتوانیم استفاده بکنیم.» نامه را با توافق اصلاح کردیم و ایشان اجازه دادند تا یک مقدار نامه را کم و زیاد کنیم. جلو خودشان و با خودشان [نامه را اصلاح کردیم.]
من بهعنوان نماینده رهبری به رهبری توضیح دادم علت اینکه چنین پیشنهادی به شما میکنیم این است که واقعاً ایشان نمیتوانند کار کنند و آنها هم این وضعیت را دارند؛ بنابراین حضرتعالی یک کاری بکنید. ایشان خیلی تأمّل کردند و گفتند که باشد یک فکری بکنم. بالاخره ما اصرار و دنبال کردیم و خود آقای مهدوی هم گفتند: «اصلاً من هم کنار میروم.» آقای امینی دستوراتی را دنبال میکند و چیزهایی را از آقای منتظری میگیرد و در اینجا میآورد و بحث میکند؛ چون در باطن و از قبل، آقای منتظری رئیس بودند؛ بهخصوص در تأسیس دانشکدهای برای خواهران، مطرح شده بود که در آنجا یک بحثی داشتند.
بههرحال خوشبختانه آقا موافقت کردند و یک چیزی نوشتند و قرار شد که دانشگاه در اختیار آیتالله مهدوی باشد و تولیت [دانشگاه] با ایشان باشد. کتباً نوشتند و رسماً به ایشان دادند و دیگر هیئتامنا تعطیل شد و ما هم دیگر شرکت نمیکردیم و خود ایشان اداره میکردند؛ یعنی دیگر هیئتامنا نداشت؛ یعنی مقام رهبری دانشگاه را در اختیار آیتالله مهدوی گذاشتند و گفتند: «بر اساس موادی که در آییننامه داخلی دارد در فلان ماده، فلان ماده، چنین چنان، شما هر جا مصلحت میدانید، اداره بکنید.»
ظاهراً سه نفر بودند که به دفتر من آمدند. من هم در قم دبیر خبرگان و [بهعنوان] عضو هیئترئیسه خبرگان انتخاب شده بودم و دبیر بودم. [آنها] آمدند و گفتند که جامعهالصادق، مال ما است و آیتالله مهدوی هم فوت شدند و اینجا آییننامه دارد و ما پولهای زیادی خرج کردیم؛ خلاصه داعیه این را داشتند.
من گفتم: «همه این حرفها درست است ولی رهبری از ولایت استفاده کردند و در اختیار آقای مهدوی گذاشتند.» گفتند: «ما اینها را قبول نداریم و برویم با آقا صحبت کنیم.» همینطور درگیر بودند. من گفتم: «اینطور نمیشود، این دعوا را رها کنید و مطمئن باشید که بهجایی نمیرسید.» ولی آنها پیگیری میکردند، دو-سه بار هم به دفتر ما آمدند حتی آقای معزی که معاون آقای ناطق نوری بودند و در خارج از کشور بودند، ایشان هم به ایران آمدند و در دفتر آقای ناطق [مشغول بودند.]
آقای ناطق هم دفتر مردمی رهبری را داشتند.ظاهراً موضوع به آقای معزی گذاشته شد و آقای معزی به دفتر ما یعنی دفتر خبرگان آمد و گفت: «این مسئله چه هست؟» گفتم: «مسئله از این قرار است؛ بالاخره شرعاً ولی امر مسلمین [دانشگاه را] به عهده آقای مهدوی گذاشتند و الآن هم به عهده رهبری است. اگر هم میخواهد دعوا ختم شود، رهبری مجدداً میتوانند در این مسئله اظهارنظر کنند یا بگذارند در اختیار هر کسی که میخواهند یا بالاخره اینها را یک طور راضی کنند یا پولشان را به آنها بدهند یا بگویند پول دادید که دادید، برای خدا دادید؛ هر طور خودشان میدانند و دیگر هیئتامنایی وجود ندارد.»
آقای معزی گفت: «من قبل و بعد پرونده را نگاه کردم؛ بالاخره [اینها] یک ادعای حقوقی دارند.» گفتم: «اینها درست نیست.» خلاصه آخرش من گفتم: «شما از طریق ولایت امر استفاده بکن و این دعوا را ختم کن تا این آقایان، طمعشان را از دانشگاه قطع کنند. هر کسی را که برای پیشرفت دانشگاه مصلحت میدانند، در اختیار او بگذارند.»
حالا اگر یادتان باشد یک سؤالی برای قبل از فوت ایشان بود، این خیلی سؤال مهم است. امام فوت شدند ولی هنوز آیتالله گلپایگانی و آیتالله اراکی حیات دارند؛ بعد از فوت امام، خبرگان آیتالله خامنهای را انتخاب کردند و ایشان هم رئیس شدند. حالا داستان اینکه من مسئول قوه قضائیه شدم برای خودش جدا است. من یک عضو جامعه مدرسین هستم و عضو خبرگان هم هستم. آیتالله گلپایگانی فوت شدند، آیتالله اراکی فوت شدند، در جامعه مدرسین مطرح شد که باید تعدادی از علمای معروف و شناختهشده، بهعنوان مراجع تقلید از طرف جامعه مدرسین معرفی شوند.
آن موقع هم دبیر جامعه مدرسین آیتالله فاضل بودند که الآن عکسشان هم اینجا است. در آن جلسه نام هفت-هشت نفر مطرح بود؛ من ادعا کردم که من یک [خواسته] مثبت دارم و یک منفی و به هیچ قیمت از این دوتا نمیگذرم؛ [خواسته] مثبت این است که باید آیتالله خامنهای را هم ردیف این آقایانی که میخواهید بهعنوان مرجع بعد از فوت آیتالله گلپایگانی و اراکی معرفی کنید، قرار دهید. آقای منتظری را هم باید نفی کنید که نفی من آقای منتظری است و اثبات هم آقای خامنهای است.
معلوم است که سؤال میکنند دلیل این چیست؟ به چه مناسبت؟ چرا روی آقای خامنهای حساسیت نشان میدهی؟ گفتم که من معتقد هستم با ارتباطی که با ایشان پیدا کردم و گفتگوهایی که با ایشان داشتم، [صلاحیت این امر را دارند] در شبهای جمعه باهم بحث میکردیم، هر مسئلهای که پیش میآمد، ایشان میگفتند در آن جلسه بیاور.
آن جلسه هم با من مشورت شد؛ آقای خامنهای گفتند: «من میخواهم یک جلسه بحث فقهی تشکیل بدهم، به نظر شما چه کسانی خوب هستند؟» من گفتم: «اعضای شورای نگهبان. چون اینها از طرف امام بهعنوان فقها انتخاب شدند و اینها بهترین هستند.» گفتند: «خیلی خوب است.» بعد قرار شد که اگر خواستند عضو بیشتری اضافه یا کمتر بشود، به نظر اعضای فقهای شورای نگهبان باشد. در جلسه جامعه مدرسین، فهرستی تهیه شد. این آقایانی که الآن مرجع هستند، عضو این فهرست بودند مثل آقای وحید آقای مثلاً
سوال: آقای نوری همدانی، آقای شبیری؟
بله، اینهایی که الآن مرجع رسمی هستند. من هم راجع به آقای خامنهای اصرار داشتم. بعد از دو-سه جلسهای که من واقعاً معطلشان کرده بودم و خیلی هم ناراحت شده بودند، در جلسه آخر، آقای فاضل فرمودند که من این جمله را یادم نمیرود، در دو، سهجا هم گفتم که شاید منتشر هم شده باشد. گرچه به ضرر خود من هم هست چون خود ایشان هم عضو فقهایی بودند که باید برای مرجعیت معرفی میشدند [آقای فاضل فرمودند که] شما راجع به نفی قبول کن که به سکوت برقرار شود، راجع به اثباتت ما موافقت میکنیم؛ یعنی راجع به آقای منتظری نه نفی و نه اثبات، هیچی نگوییم و سکوت کنیم اما راجع به آقای خامنهای بگوییم. آقای مکارم، آقای کی، آقای کی، یکی هم آقای خامنهای. گفتم: «به احترام شما، من قبول میکنم. بالاخره [در مورد] آقای منتظری باید سکوت کنید؛ یعنی از طرف جامعه نباید باشد.»
آن هم دلیل خاصی داشت که بین من و بین الله که من خودم باید وقت دیگری بگویم؛ الآن مقصودم آیتالله مهدوی است. بعد از طرف جامعه مدرسین اعلام شد. من در آن موقع، نماز جمعه تهران هم میرفتم، من در نماز جمعه تهران مطرح کردم و گفتم که یکی از مراجع، مقام معظم رهبری هستند که شعار «هم مرجع، هم رهبر» بر شعارهای نماز جمعه اضافه شد. چند نفر با من دعوا کردند که تو چرا باید این مسئله را در نماز جمعه مطرح بکنی، از جمله آیتالله مهدوی.
سوال: اشکال ایشان چه بود؟
میگفتند: «چرا مطرح کردی؟ به تو چه ربطی دارد؟ آن هم در نماز جمعه که کی مرجع است، کی مرجع نیست.» گفتم: «نه. به من ربط دارد. من وظیفه شرعی میدانستم. چرا؟ به خاطر اینکه آقای خامنهای نسبت به بقیه افرادی که الآن اسمشان در این فهرست است اگر برتر نباشند، کمتر نیستند. وقتی هستند و کمتر نیستند و عقیده من این است که کمتر نیستند، چرا معرفی نکنم؟ معرفی کردم و وظیفه من هم بوده است.»
البته آقای هاشمی، زود خاموش شد. آقای هاشمی میگفت که کار ایشان را زیاد کردی، رهبری کار دارد، به فتوا دادن نمیرسد، به مرجعیت نمیرسد؛ این چهکاری هست که شما کردی؟ چرا اعلام کردی؟ گفتم که آقای هاشمی! امام فرمودند که مرجعیت شرط رهبری نیست اما نگفتند مانع رهبری هست.
ما شرط و مانع را در اصول خواندیم، مانع نیست. به نظر من نهتنها مانع نیست بلکه مرجعیت کمک هم میکند، برای اینکه وقتی رهبر مرجع هم باشد، نفوذش نفوذ معنویتری خواهد بود. چرا معرفی نکنم؟ ولو کارشان هم زیادتر میشود، بالاخره شرعاً وظیفهام بوده است و من عمل کردم.
اما آقای مهدوی میگفتند که چرا این کار را کردی؟ تا در یک جلسهای از جلسات روحانیت مبارز تهران [به ایشان توضیح دادم.] چون بعد [آنها] دو – سه عضو جدید ملحق کردند، من هم بهعنوان عضو جدید شرکت میکردم؛ یعنی از این به بعد، بهعنوان عضو جامعه روحانیت در آن جلسات شرکت میکردم.
در یکی از این جلسات، آقای مهدوی این بحث را مطرح کردند و گفتند که چرا این کار را کردی؟ به تو چه ارتباطی دارد؟ چرا باید در نماز جمعه مطرح کنی؟ مردم خودشان میدانند، خودشان میروند انتخاب میکنند، چنین است چنان است. من هم با ایشان حسابی بحث طلبگی کردم و گفتم: «وقتی شرعاً عقیده من است و میشناسم…» شما عقیده ندارید. بحث ما خیلی بالا گرفت، هم صدای ایشان بلند شد و هم صدای من بلند شد. یکی از دوستان گفتند: «تو توجه داری که قلب آقای مهدوی ناراحت است؟» گفتم: «نه.» گفتند: «قلب آقای مهدوی ناراحت است، اینطوری بحث نکنید.» من بلافاصله قطع کردم و گفتم: «حاجآقا مهدوی! فقط یک راه دارد، شما چند جلسه از جلسات شبهای جمعه در دفتر ایشان را بیایید».
سوال: حاجآقا عضو شورای فقهی شدند؟
بله، عضو شورای رهبری شدند. شاید سه یا چهار جلسه بیشتر نیامدند که دیدیم آقای مهدوی خیلی مرید آقای خامنهای شدند و گفتند: «نه بابا! ایشان معلوم است خیلی مبانی دستش است، خیلی وارد است، مسلّط است، خیلی پیگیری میکند، دقیق است، بهخصوص در رجال که یکی از علوم فرعی است.» چون حافظه آقای خامنهای خیلی خوب است، چنان چه حافظه ایشان در جاهای دیگر خیلی خوب است، در رجالی که مربوط به فقه هم هست، حافظه ایشان خیلی خوب است.
دو-سه بار مسئله رجالی راجع به سند یک روایتی پیش آمد که خلاصه آقای مهدوی مرید شدند و گفتند که حق با تو بوده و این اختلاف حل شد و قبول کردند و واقعاً هم نظرشان برگشت؛ یعنی قبلاً خیلی نظر نداشتند میگفتند: «آقای خامنهای مشهد بوده، حوزه مشهد حوزه مرجعپرور نبوده، آیتالله میلانی درجهیک بوده اما آیتالله میلانی با آیاتی که در قم بودند، تفاوت میکنند، چنین میکنند، چنان میکنند، فلان هستند.» گفتم: «این حرفها همهاش [درست است اما] راهش فقط فلان است.» خوشبختانه این راه هم جواب خوبی داد و تمام شد.
سوال: حاجآقا ! فکر کنم از اینجا به بعد یک پیوندی [ایجاد] میشود که ظاهراً ارتباطات جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بیشتر میشود.
بله. این پیوند برقرار شد که من عضو آنها شدم و عضو اینجا هم بودم.
سوال: حاج آقا ! وقتی میخواستید لیست انتخابات ببندید، معمولاً یک مشارکتی بین جامعتین بود. این لیست مشترک جامعتین چه فرایندی را طی میکرد تا تعیین میشدند؟
حقیقت این است که جامعه روحانیت مبارز در این آخر، کلاه سر ما گذاشت و ما هم دیگر قهر کردیم. من صریحاً هم به آنها گفتم که شما کلاه سرمان گذاشتید و دیگر هم سرتان نمیآییم. کلاه هم توسط آقای پورمحمدی بود؛ آقای مهدوی یک مقدار اختیاراتی را بهعنوان معاون نمیدانم فلان در اختیار آقای پورمحمدی گذاشته بودند. در جریان عضویت خبرگان رهبری قرار بود نام من را در فهرست بگذارند [که نگذاشتند؛] والا اگر من در هر شهر دیگری میرفتم، به من رأی میدادند.
چون پنج نفر از ما و پنج نفر از آنها انتخاب شدند و این ده نفر، جلساتی در دفتر خبرگان تهران داشتند و گزارش جلسات را آقای غروی نامی است که [دارد.] الآن هم اگر از ایشان بخواهید [در مورد] آقای مهدوی [مصاحبه بگیرد، اطلاعاتی دارد] چون آقای مهدوی در آن جلسات بین آن دو گروه شرکت میکردند.
یکی-دو جلسه خود من هم شرکت کردم؛ نمیدانم شما دفتر آنجا را رفتید دیدید یا نه، یک اتاقی است که در آن، میز گردی دارد و جلسه در آن اتاق تشکیل میشد. بههرحال ارتباط جامعه مدرسین با جامعه روحانیت مبارز تهران تا مسئله انتخابات خبرگانی که قرار بود فهرستی نوشته شود [برقرار بود]، آنها دو فهرست دادند و برخلاف تعهدی که در اینجا کرده بودند، عمل کردند. در حقیقت اسم من را حذف کردند، اسم یکی دیگر هم حذف کردند و اسم دوتا دیگر را گذاشتند برای اینکه آقای هاشمی بیاید.
سوال: خبرگان سال 94 را میفرمایید؟
این خبرگان اخیر که من دیگر در خبرگان نبودم.
سوال: آیتالله مهدوی در آن وقت مرحوم شده بودند.
بله.
سوال: آیتالله مهدوی در سال 93 مرحوم شدند. یعنی تا زمان حیات ایشان ارتباط برقرار بوده است؟
بله، برای این اواخر است؛ من تا اواخر بودم. بعد از فوت ایشان است.
سوال: پس تا قبل از فوت آیتالله مهدوی ارتباط برقرار بوده است؟
تا قبلش بله و جلساتی در همینجا گرفته میشد؛ یعنی آقایان از تهران میآمدند حداقل 5-6 نفر یا 7-8 نفر میآمدند یا مثلاً ما 3-4 نفر یا 4-5 نفر میرفتیم و در جلساتشان در مواقع حساس و مهم به قول ما که در آییننامه داریم مسائل مهمشرکت میکردیم ولی بعد از این جریان، گفتم کلاه سرمان گذاشتید و روابط قطع [شد] و گفتیم که روحانیت مبارز برای خودش یک واحد سیاسی است و ما هم در اینجا یک واحد طلبگی هستیم و کاری به همدیگر نداریم.
سوال: دورهای که حاجآقا در قید حیات بودند، مشکلی پیش آمده بود؟
نه، من یادم نمیآید. البته بحثهای اختلافی بود؛ گاهی هم من میگفتم که شما چرا باید همه این اختیارات را دست آقای پورمحمدی بدهید. حالا نباید غیبت آقای پورمحمدی را بکنیم و غیبتشان هم نمیکنم؛ ایشان چون قبلاً یک دوره در اطلاعات بود، اطلاعاتی کار میکرد و اصولاً برای آقایان هم اطلاعاتی کار میکرد؛ در این جریان هم اطلاعاتی کار میکرد.
سوال: حاجآقا! من آخرین مقطعی را که میخواهم سؤال بپرسم، مقطع ریاست جمهوری آقای احمدینژاد است. ظاهراً در آن دوره که آقای احمدینژاد خانهنشین شده بود، حضرتعالی به ملاقات ایشان میروید. آن شب، آیتالله مهدوی با شما همراه بودند یا تنها رفتید؟
نه، من تنها رفتم. اما یک جلسهای بود که من بودم، آقای مهدوی بودند، آقای جنتی بودند و آقای احمدینژاد بودند که در دفتر شورای نگهبان [برگزار شد.]
سوال: [در آن جلسه] چه گذشت؟
راجع به آقای مشایی صحبت شد و آقای احمدینژاد یک جملهای گفت که آقای مهدوی به او فرمودند که تو خیال میکنی فقط تو سیاسی هستی؟ ما هم سیاسی هستیم، من میفهمم چی داری میگویی و در حقیقت حرفش را در آن جلسه رد کردند.
ما هم با آقای مهدوی موافق بودیم چون [آقای احمدینژاد] خیلی به آقای مشایی اظهار ارادت میکرد. الآن هم خیلی به آقای مشایی اظهار ارادت میکند و فکر میکند آقای مشایی از آسمان آمده است و یک کسی است؛ من هم تعجب میکنم که واقعاً چه سِرّی بین این دوتا است و مثل آدمی که سحر شده باشد، یک همچنین [ارادتی] دارد.
سوال: آیتالله مهدوی در مقابل آقای احمدینژاد چه واکنشی نشان میدادند؟ چه گفتوگوهایی صورت گرفته است و حرفی زده شده است؟
مثل ماها فکر میکردند و میگفتند که بیخودی این حرفها را میزند. از آن روزی که احمدینژاد راجع به مشایی صحبت کرده و مدام مشایی را تعریف میکرد، ما هم میگفتیم که این را کنار بگذار و از آن حرف نزن. مدام تأییدش میکرد و آقای مهدوی مکرر در جلسات با ایشان صحبت میکردند؛ یعنی با این تفکر آقای احمدینژاد مخالف بودند و متأسفانه الآن هم این تفکرش وجود دارد. نه دیگر، من دیگر چیزی از آیتالله مهدوی ندارم. خداوند رحمتشان کند ولی در هر صورت، ایشان یکی از علمای بزرگ و خدوم به اسلام و روحانیت بودند و به همین دلیل هم دوران وفات ایشان، دوران خاصی بود که ایشان به احترام امام و به احترام سالگرد امام و به احترام رهبری با آن ناراحتی قلبی در آن جلسه پرجمعیت آمدند و این جریان برای ایشان پیش آمد و آن وضعیتی که منجر به فوت ایشان شد. رضواناللهتعالیعلیه.
سوال: حاجآقا! من یک نکته آخری را بگویم و دیگر خستهتان نمیکنم. در پیام تسلیتی که رهبری برای فوت مرحوم آیتالله مهدوی دادند، از یک عبارتی برای ایشان استفاده کردند بهعنوان سیاستمدار صادق. در سیاست میگویند اصلاً امکان ندارد یک نفر سیاستمدار باشد و صادق هم باشد؛ یعنی این را خیلی بعید میدانند. چه ویژگی در آیتالله مهدوی بود که آقا به ایشان فرمودند که شما سیاستمدار صادق هستید؟ در مورد این نکته، چند جمله به ما بگویید و ما دیگر رفع زحمت میکنیم.
همان صداقت در ایشان بود؛ یعنی خیلی یکرو بودند.
بعضیها فکر میکنند که سیاست یک مقداری [فریب] لازم دارد؛ البته سیاست در اسلام با سیاست در دنیا خیلی تفاوت میکند، سیاست در دنیا به قول سیاستمداران یعنی دروغ گفتن، یعنی خلاف کردن، یعنی کلاه سر طرف گذاشتن، یعنی حیله کردن و نقشه کشیدن و کارهای خلاف و به قول خودشان هر چیزی، هدف را توجیه میکند.
اما در اسلام، هیچوقت هدف وسیله را توجیه نمیکند و صداقت و یکرنگی و یکرویی [را شامل میشود.] اما اینکه ایشان یکچیزی را مثلاً در باطن یکطور فکر بکنند و در ظاهر در یک امر سیاسی [طور دیگری] اظهار بکنند، غیرممکن بود. خیلی صریح بیان میکردند؛ در جلسات روحانیت مبارز تهران که بحثهای مختلفی پیش میآمد من هم عضو شده بودم و مرتب شرکت میکردم ولی از آن به بعد که دیگر آن جریان پیش آمد، دیگر شرکت نکردم.
واقعاً ایشان صداقت واقعی داشتند و همینطور که عرض میکنم [بودند.] به همین دلیل، یک روزی معتقد بودند که آقای خامنهای در حد مرجعیت نیست و تو نباید این کار را میکردی، یک روز هم تصدیق کردند و به من گفتند. خود همین، دلیل صداقت ایشان است که بعد از اینکه خودشان آمدند و دیدند، گفتند که حق با تو بوده است و برای من هم معلوم شده که حق با تو بوده است.
سوال: فکر کنم بعداً در مورد آقای هاشمی هم با شما هم نظر میشوند.
آقای هاشمی دیگر چیزی به من نمیگفت. ما تا روز آخر با آقای هاشمی درگیر بودیم؛ من یادم نمیرود، روز آخر که میگویم، در آخرین جلسه ریاست آقای هاشمی در خبرگان که بعدش من رئیس شدم [منظور است.] ظاهراً به ایشان در جلسه هیئترئیسه گفتم: «آقای هاشمی! این دوستانی که شما میبینید یعنی اعضای هیئترئیسه، به شما تعارف میکنند، اینها یکخرده احترامت را نگه میدارند و تعارف شما را میکنند؛ شما بخواهی یا نخواهی در افکار عمومی، با رهبری زاویه داری، این زاویه هم روزبهروز دارد زیاد میشود. برای رضای خدا بیا و این زاویه را کم کن تا یک مقداری زاویهات کمتر بشود و به رهبری نزدیکتر شو. این به ضرر اسلام است، ضرر به انقلاب است، ضرر به خودت است؛ دوستانه به شما میگویم چون ما سالها باهم بودیم، بیا و در نطق افتتاحیه این دوره، یک مقداری یکطوری صحبت بکن که در افکار عمومی [تأثیر خوبی داشته باشد.]
میگفت: «نه، زاویه نیست.» گفتم: «من دارم در افکار عمومی را میگویم، مردم اینطور فکر میکنند. آن نماز جمعه ات هم با هزار زحمت درست کردند؛ این آقایان تعارفت را میکنند.» خلاصه آن آخرش در جلسه هیئترئیسه ایشان (آقای هاشمی) خدا رحمتش کند گفت که با این ادبیاتی که فلانی میگوید نه، اما سعی میکنم بالاخره یکچیزی بگویم.
متأسفانه یک کلمه هم نگفتند؛ اگر خلاف این نگفتند، یک کلمه هم نگفتند که زاویه را کم بکند، بالاخره آدم مستقلی بود و باکی هم نداشت. من اینجا این را بگویم که باید در تاریخ بماند، دو-سه جا هم گفتم؛ یکی از ادله مدیریت کامل رهبری، نگهداشتن آقای هاشمی بود. اگر رهبری، آقای هاشمی را رها میکردند، میرفت و تکیهگاه جناح مقابل میشد یا میبردندش و تکیهگاه جناح مقابل میشد و خطر بزرگی برای انقلاب ایجاد میشد.
رهبری در هیچ صورتی، آقای هاشمی را رها نکردند؛ دو ـ سه بار آقای هاشمی قهر کرد و جلسات آقا را نمیآمد دیگر ما در ریز جریانات هستیم. جلسات آقا را نمیآمد.دعوت میشد اما نمیآمد تا بالاخره خودش دیگر کم کم فهمید و بعد آمد.
نگهداشتن آقای هاشمی از جمله مدیریتهای مهم رهبری در نظام حساب میشود چون شخصیت آقای هاشمی برای قبل از انقلاب، زحماتی کشیده بود، خدماتی کرده بود، مسئولیتهایی داشت. مثلاً جانشین فرمانده کل قوا در زمان جنگ بود؛ بالاخره این خدماتش نباید فراموش بشود. خدماتی داشت ولی بههرحال یک سلیقه خاصی هم داشت که گاهی در مقابل رهبری میگفت که من این نظر را قبول ندارم، رسماً هم میگفت.
من هم میگفتم که فاصله گرفتن با رهبری برای شخصیت شما مضرّ است و این کار درستی نیست. البته در مبنای طلبگی هم ما با هم یک بحثی داشتم که من میگفتم که این دیگر تعبیر خود من بود.این دیگر روشنفکری است نه اجتهاد. اجتهاد یک سری کتاب خاصی دارد که کتاب و سنت و عقل و اجماع است و از این راهها میشود اجتهاد [کرد.] البته این چیزی که شما دارید میگویید، این روشنفکری است. خیلی باهم از این بحثها میکردیم.
خدا رحمتشان کند ولی واقعاً یک فرد مفیدی بود و به خاطر زن و بچهاش خیلی ضرر دید. من یکدفعه با همسرش هم سر دختر کوچکشان دعوای تلفنی کردیم. یکبار سر فائزه خانمشان با مادرش دعوا کردیم. خدا انشاءالله عاقبت همه ما را [ختم] به خیر بکند و اگر [از جانب] گذشتگان هم قصور و تقصیری بوده است، خدا بگذرد و همهشان مأجور و در پیشگاه الهی جایگاه خوبی داشته باشند. انشاءالله.
حاجآقا! خیلی لطف کردید.
وَمِنْهُم مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ.
اللَّهُمَّ تَوَفّنَا مُسْلِمِینَ وَأَلْحِقْنَا بِالصَّالحینَ.
والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته.
انتهای پیام/
منبع خبر