رودخانه کرخه

نوروز. ۴/ خاطره مداح اهل بیت (ع) از نحوه شهادت «درفشان»

برآورده شدن آرزوی شاعرانه شهید «سعید درفشان» در عملیات بیت‌المقدس


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در پی پاکسازی و تأمین منطقه عملیاتی طریق‌القدس، تنها دو منطقه «غرب رودخانه کرخه» و «غرب رودخانه کارون و خرمشهر» در اشغال متجاوزان باقی مانده بود. برای انتخاب منطقه عملیات بعدی و نکات مثبت و منفی هر منطقه، بحث‌های فراوانی شد و سرانجام منطقه غرب رودخانه کرخه برای عملیات انتخاب شد.

منطقه عمومی عملیات فتح‌المبین در غرب رودخانه کرخه قرار داشت که از شمال به ارتفاعات بلند و صعب‌العبور «تیشه‌کن»، «دالپری»، «چاه نفت و تپه سیپتون» از جنوب به ارتفاعات بلند «میشداغ» تپه‌های رملی و چذابه (شیب) از شرق به رودخانه کرخه و از غرب به مرز بین‌المللی در شمال و جنوب فکه محدود می‌شد.

جاده‌های آسفالته دزفول به دهلران، عین‌خوش به چم‌سری، امامزاده عباس به چاه نفت، جاده تنگه ابوغریب و پل‌های احداث شده روی رودخانه‌های «چیخواب» و «دویرج» از مهم‌ترین راه‌های مواصلاتی منطقه هستند.

موقعیت منطقه و عوارض حساس آن، به دشمن آرایش خاصی را تحمیل کرده بود که آگاهی نیرو‌های خودی از آن، زمینه وارد ساختن ضربات سهمگین را بر دشمن فراهم کرد.

عملیات فتح‌المبین از نظر نظامی می‌توانست چنین اهدافی را تأمین کند:

۱. انهدام نیرو‌های دشمن برای کاهش توان نظامی او

۲. دستیابی به خطوط پدافندی مطمئن برای برداشت نیرو (آزاد شدن نیرو‌های خودی از خطوط پدافندی و کسب آمادگی برای عملیات بعدی)

۳. خارج کردن شوش، اندیمشک، دزفول و پایگاه چهارم شکاری از برد توپخانه دشمن

۴. خارج کردن جاده اندیمشک _ اهواز از برد آتش مؤثر دشمن

۵. آزادسازی مناطق مهمی، چون سایت و رادار، جاده مهم اندیمشک _ دهلران و…

۶. تصرف جاده‌های نفتی منطقه ابوغریب

این عملیات ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوم فروردین ۱۳۶۱ با رمز مقدس «یا زهرا (س)» با چهار قرارگاه مشترک فتح، فجر، نصر و قدس آغاز و در سه مرحله انجام شد. پس از هشت روز درگیری، نیرو‌های خودی با تأمین تمام اهداف مورد نظر و استقرار بر روی ارتفاعات تینه، برقازه، رقابیه و میشداغ دشمن را تا رودخانه دویرج و تیه‌های ۱۸۲ در جنوب برقازه عقب راندند.

در این عملیات ۲۵ هزار تن از نیرو‌های دشمن کشته و زخمی و ۱۷ هزار تن دیگر اسیر شدند. همچنین ۳۲۰ دستگاه تانک و نفربر، ۵۰۰ دستگاه خودرو و ۱۶۵ قبضه توپ به غنیمت نیرو‌های خودی درآمدند و نزدیک به ۳۵۰ دستگاه تانک و نفربر دشمن منهدم شده و ۱۸ فروند هواپیمای دشمن هم سرنگون شدند.

نوشته زیر بخشی از خاطرات علی مسرتی یکی از بچه‌های مسجد جزایری اهواز و همرزمان او از عملیات فتح‌المبین از کتاب «دِین» خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز به کوشش «علی مسرتی» است که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.

متن زیر روایت «صادق آهنگران» مداح اهل بیت (ع) از نحوه شهادت شهید «سعید درفشان» است:

«…شب عملیات فتح‌المبین رو به روی سنگر فرماندهی با یکی از دوستانم به نام «سعید درفشان» صحبت می‌کردم. سعید یک فشنگ در دستش بود و موقع حرف زدن با آن بازی می‎کرد. داشتیم در مورد رفقایی که شهید شدند صحبت می‌کردیم. سعید ناگهان ساکت شد و رو به من کرد و گفت: «اگر این فشنگ به موضع سجده، به پیشانی آدم برخورد کند، این سعادت خیلی به آدم مزه می‌دهد.»

صبح فردا به من خبر دادند که سعید شهید شده است. به سردخانه شوش رفتم. پیکر سعید روی تخت بود. دیدم تنها یک زخم دارد؛ آن هم وسط پیشانی‌اش. شب آرزو کرد و صبح به وصال رسید…»

منابع

۱. کتاب جنگ؛ بازیابی ثبات/ محمد درودیان

۲. کتاب دِین، خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز/ علی مسرتی

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برآورده شدن آرزوی شاعرانه شهید «سعید درفشان» در عملیات بیت‌المقدس بیشتر بخوانید »

اولویت نخست مسئولان خوزستانی باید توزیع عادلانه آب کشاورزی باشد

اولویت نخست مسئولان خوزستانی باید توزیع عادلانه آب کشاورزی باشد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اهواز، حجت‌الاسلام «سید محمدنبی موسوی‌فرد» در خطبه‌های نماز جمعه اهواز در مصلای مهدیه این شهر با اشاره به مدیریت آب در این استان اظهار داشت: ما منابع آبی کم نداریم اما این سوءمدیریت است که خوزستان را بیچاره کرده است.

وی با اشاره به احتمال بروز مشکلاتی ناشی از کم آبی در تابستان آینده، افزود: اگر شبکه های آبرسانی مکانیزه باشد و کانال‌ها بتنی شود از هدرروی آب جلوگیری می‌شود، این در حالی است که به طور مثال در رودخانه کرخه آب زیادی هدر می‌رود و به پایین دست نمی‌رسد.

موسوی‌فرد تاکید کرد: امروز اولویت نخست مسئولان خوزستانی زمینه‌سازی برای توزیع عادلانه آب کشاورزی است و باید برنامه‌ریزی مناسبی در این زمینه انجام شود.

نماینده ولی فقیه در خوزستان در ادامه با تاکید بر قدرت بازدارندگی در کشور گفت: در خصوص هجمه روسیه به اوکراین، نماینده پارلمانی اوکراین می‌گوید که در سال ۹۴ میلادی این کشور دارای سومین زرادخانه بزرگ دنیا و پنج هزار بمب اتمی بوده که با تضمین آمریکا، انگلیس و روسیه آنها را از بین بردیم و اکنون با دست خالی در مقابل دشمنان خود قرار گرفتیم.

وی اضافه کرد: آنهایی که می‌گویند عصر موشک گذشته و عصر مذاکره است باید بدانند که قدرت بازدارندگی حرف اول را می‌زند. اگر می‌خواهید اشغال و تجزیه نشوید و توانایی خود را افزایش دهید باید قدرت بازدارندگی خود را بیشتر کنید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اولویت نخست مسئولان خوزستانی باید توزیع عادلانه آب کشاورزی باشد بیشتر بخوانید »

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند



رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کارها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.
وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ی فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف رفتیم و گزارش محورهای عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبودها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ی چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبرداد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ما است و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.
از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیروهای خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.



منبع خبر

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »

رفیقانم باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند


رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کار‌ها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبرد‌های موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.

وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف سر زدیم و گزارش محور‌های عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبود‌ها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبر داد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ماست و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.

از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت ادواتمان حمل و نقلمان بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها را باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیرو‌های خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

رفیقانم باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند


رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کار‌ها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبرد‌های موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.
وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ی فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف رفتیم و گزارش محور‌های عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبود‌ها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ی چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبرداد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ما است و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.
از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیرو‌های خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »