ماجرای نظامیان بعثی که خودشان را تسلیم رزمندگان اسلام کردند
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، در پی پاکسازی و تأمین منطقه عملیاتی طریقالقدس، تنها دو منطقه «غرب رودخانه کرخه» و «غرب رودخانه کارون و خرمشهر» در اشغال متجاوزان باقی مانده بود. برای انتخاب منطقه عملیات بعدی و نکات مثبت و منفی هر منطقه، بحثهای فراوانی شد و سرانجام منطقه غرب رودخانه کرخه برای عملیات انتخاب شد.
منطقه عمومی عملیات فتحالمبین در غرب رودخانه کرخه قرار داشت که از شمال به ارتفاعات بلند و صعبالعبور «تیشهکن»، «دالپری»، «چاه نفت و تپه سیپتون» از جنوب به ارتفاعات بلند «میشداغ» تپههای رملی و چزابه (شیب) از شرق به رودخانه کرخه و از غرب به مرز بینالمللی در شمال و جنوب فکه محدود میشد.
جادههای آسفالته دزفول به دهلران، عینخوش به چمسری، امامزاده عباس به چاه نفت، جاده تنگه ابوغریب و پلهای احداث شده روی رودخانههای «چیخواب» و «دویرج» از مهمترین راههای مواصلاتی منطقه هستند.
موقعیت منطقه و عوارض حساس آن، به دشمن آرایش خاصی را تحمیل کرده بود که آگاهی نیروهای خودی از آن، زمینه وارد ساختن ضربات سهمگین را بر دشمن فراهم کرد.
عملیات فتحالمبین از نظر نظامی میتوانست چنین اهدافی را تأمین کند:
۱. انهدام نیروهای دشمن برای کاهش توان نظامی او
۲. دستیابی به خطوط پدافندی مطمئن برای برداشت نیرو (آزاد شدن نیروهای خودی از خطوط پدافندی و کسب آمادگی برای عملیات بعدی)
۳. خارج کردن شوش، اندیمشک، دزفول و پایگاه چهارم شکاری از برد توپخانه دشمن
۴. خارج کردن جاده اندیمشک _ اهواز از برد آتش مؤثر دشمن
۵. آزادسازی مناطق مهمی، چون سایت و رادار، جاده مهم اندیمشک _ دهلران و…
۶. تصرف جادههای نفتی منطقه ابوغریب
عملیات ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوم فروردین ۱۳۶۱ با رمز مقدس «یا زهرا (س)» با چهار قرارگاه مشترک فتح، فجر، نصر و قدس آغاز شد. این عملیات در سه مرحله انجام شد. پس از هشت روز درگیری، نیروهای خودی با تأمین تمام اهداف مورد نظر و استقرار بر روی ارتفاعات تینه، برقازه، رقابیه و میشداغ دشمن را تا رودخانه دویرج و تپههای ۱۸۲ در جنوب برقازه عقب راندند.
در این عملیات ۲۵ هزار تن از نیروهای دشمن کشته و زخمی شدند و ۱۷ هزار تن دیگر اسیر شدند. همچنین ۳۲۰ دستگاه تانک و نفربر، ۵۰۰ دستگاه خودرو و ۱۶۵ قبضه توپ به غنیمت نیروهای خودی درآمدند و نزدیک به ۳۵۰ دستگاه تانک و نفربر دشمن منهدم شدند. در این عملیات ۱۸ فروند هواپیمای دشمن هم سرنگون شد.
نوشته زیر بخشی از خاطرات علی مسرتی یکی از بچههای مسجد جزایری اهواز و همرزمان او از عملیات فتحالمبین از کتاب «دِین» خاطرات بچههای مسجد جزایری اهواز به کوشش علی مسرتی است که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرد.
متن زیر خاطره برادر سوداگر از تسلیم شدن گروهی از نیروهای رژیم بعث عراق در عملیات فتحالمبین است.
«…. برادر سوداگر نقل میکند:
زمانی که گروه «چهل شاهد» (گروهی که متشکل از ۴۰ بسیجی عکاس و فیلمبردار اهل اهواز که لحظات غم و شادی دفاع مقدس را ثبت تصویری میکردند.) تشکیل شد، اوایل دو گروه ۲۰ نفره شدیم که مسئولیت یکی از این گروهها را من به عهده داشتم و «رضا عباباف» و «محمدعلی کمری» از اعضای گروه ما بودند.
در عملیات فتحالمبین ۱۰ نفر در قالب پنج گروه دو نفره فیلمبرداری با یک خودرو وانت لندکروز به لشکر محمد رسولالله (ص) رفتیم. آن چهار گروه را در گردانهای مختلف پیاده کردیم و من به همراه «سعید جولایی» با وانت به گردان عمار رفتم.
یک پیرمرد بسیجی پرانرژی به عنوان راننده و راهنما از گردان با ما آمد و به طرف خط مقدم یعنی رادار ۴ و ۵ حرکت کردیم. ایام نوروز بود بود و زمینهای تپهای آن منطقه بسیار سرسبز و خرم شده بود.
داشتیم از لابهلای تپهها به جلو میرفتیم که وارد یک دشت باز شدیم و با یک لشکر از تانک و نفربرهای دشمن که در آن مستقر شده بود، مواجه شدیم.
من و «سعید جولایی» از این مواجهه ناگهانی جا خوردیم و سست و شدیم، اما آن پیرمرد اصلاً توجه نداشت و با سرعت جلو میرفت و با صدای بلند میگفت: «ای لشکر صاحبزمان (عج)، آماده باش آماده باش» چند نفر از نیروهای خودی پیاده در حال رفتن بودند که به آنها هم میگفت: بپرید بالا.
یک نفربر عراقی به طرف مسیر راه ما آمد و جلوی ما را سد کرد. من آهسته به همگروه خود گفتم: «سعید، تمام شد، اسیر شدیم.» متوقف شدیم.
یک افسر بلندپایه عراقی از نفربر پیاده شد و به طرف ما آمد. من درب را باز کردم که پیاده شویم که آن افسر من را هل داد و کنارم نشست. من متعجب بودم که منظور او از این کار چیست که از جیب خود یک قرآن کوچک بیرون آورد و گفت: «أنا مسلم»
تازه متوجه شدیم که او و نیروهایش قصد تسلیم شدن دارند. من با مختصر عربی که میدانستم، به او گفتم: «لاتخف، أنت فی امانالاسلام»
به او فهماندیم که با لشکرش پشت سر ما بیاید. ما به سرعت به طرف نیروهای خودمان راه افتادیم و آنها هم به شکل منظم و ستونی به دنبال ما آمدند. از چند تپه که گذشتیم به نیروهای خودمان رسیدیم.
حسن باقری آنجا ایستاده بود. من پیاده شدم و موضوع را برای او توضیح دادم و او به نیروهایی که همراهش بودند دستوراتی داد. لحظاتی بعد آن لشکر با تمام نفربرها و تجهیزاتشان رسیدند و تسلیم شدند…»
منابع
۱. کتاب جنگ؛ بازیابی ثبات/ محمد درودیان
۲. کتاب دِین، خاطرات بچههای مسجد جزایری اهواز/ علی مسرتی
انتهای پیام/ 118
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
ماجرای نظامیان بعثی که خودشان را تسلیم رزمندگان اسلام کردند بیشتر بخوانید »