روزنامه شهروند

نقشه عجیب پسر جوان برای آزادی برادر سارقش

نقشه عجیب پسر جوان برای آزادی برادر سارقش



۵ مرد مسلح با بستن دست و پای یک پدر و پسر دست به دزدی میلیونی زدند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، هدفش آزادی برادرش بود. اما خودش هم گیر افتاد. پسر جوانی که برای جور کردن وثیقه برادرش، نقشه عجیبی کشید. او با سرقت از ایستگاه آتش‌نشانی، تجهیزات پلیسی دزدید. بعد از آن به یک خانه رفت و با تهدید پدر و پسر، دست به سرقت مسلحانه زد. آن هم فقط به خاطر اینکه بتواند برادر سارقش را از زندان آزاد کند، ولی به هدفش نرسید، خودش هم گرفتار شد.

صبح روز ۲۱ آذر امسال بود که به پلیس پایتخت خبر یک سرقت مسلحانه از خانه‌ای در شمال‌غرب تهران رسید. پسر جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و گفت که سه سارق مسلح از خانه‌شان دزدی کرده‌اند. بلافاصله موضوع در دستور کار ماموران قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص آغاز شد. با حضور ماموران در محل، پسر جوان در حالی که به شدت ترسیده بود، به پلیس گفت: «من در اتاقم نشسته بودم. پدرم منتظر نظافتچی خانه بود. قرار بود در همان ساعت برسد. برای همین وقتی زنگ در واحد به صدا درآمد، پدرم بدون اینکه از چشمی نگاه کند، در را باز کرد. سه مرد مقابل در بودند که به پدرم گفتند پلیس موادمخدر هستند. آنها مدعی بودند که باید خانه را بگردند. وقتی پدرم از آنها حکم خواست، ناگهان با زور وارد خانه شدند. اسلحه را روی سر پدرم گذاشتند. یکی از آنها هم با اسلحه مرا تهدید کرد. بعد دست و پای من و پدرم را بستند. این سارقان خشن، بعد از تفتیش خانه، حدود دو کیلو و نیم طلا،‌ ساعت، گوشی موبایل، دلار و تعدادی از وسایل با ارزش خانه را سرقت کردند و متواری شدند.»

این پسر به سختی توانسته بود اول دست خودش بعد هم دست و پای پدرش را باز کند و درنهایت با پلیس تماس گرفته بود. با اعلام این شکایت، ماموران تجسس‌های خود را در این‌خصوص آغاز کردند. آنها به بررسی دوربین مداربسته پرداختند. تصاویر نشان می‌داد که سارقان پنج مرد بودند. آنها با یک خودروی پژو مقابل خانه پارک کردند. سه نفر وارد خانه شدند و دو نفر هم در خودرو منتظر همدستان‌شان ماندند. درنهایت نیز پس از سرقت با همان خودرو متواری شده بودند. با استعلام شماره پلاک خودرو، مالک آن شناسایی شد. در ادامه ماموران پلیس متوجه شدند که مالک این خودرو مدتی قبل به اتهام سرقت راهی زندان شده است. با این سرنخ ماموران سراغ این مرد رفتند و از او بازجویی کردند.

سرقت به خاطر برادر

این مجرم در بازجویی‌ها راز این سرقت مسلحانه را فاش کرد. او به پلیس گفت: «من شیشه مصرف می‌کنم. یک بار که بر اثر مصرف شیشه در حالت طبیعی خود نبودم، دوستانم به من پیشنهاد دادند که دست به سرقت مسلحانه بزنیم. من هم که اصلا در حال خودم نبودم، قبول کردم. با دوستانم به سمت کرج رفتیم. خودروی سمندی را پیدا کردیم و با تهدید و زور آن خودرو را سرقت کردیم. پس از دزدی با همدستانم به خانه یکی از فروشندگان موادمخدر رفتیم. می‌خواستیم از آنجا مواد تهیه کنیم که ماموران ما را شناسایی کردند و دستگیر شدیم. من در زندان ماندم و قاضی برایم وثیقه تعیین کرد. ولی سند املاک شهرستان را قبول نمی‌کرد.»

او در ادامه صحبت‌هایش گفت: «برادرم این سرقت را طرح‌ریزی کرد. او می‌خواست مرا از زندان آزاد کند. برای همین تصمیم گرفت از خانه یکی از آشناهایمان دزدی کند. او می‌دانست که در این خانه کلی پول، طلا و دلار است. برای همین با دوستانش نقشه این سرقت مسلحانه را اجرا کردند. آنها با خودروی من به این سرقت رفتند. ولی انگار آن پولی که فکرش را می‌کردند به دست نیاوردند. برای همین من هم در زندان ماندم.»

با این اعترافات ماموران پلیس سراغ برادر این سارق رفتند و او و همدستانش را دستگیر کردند. در مخفیگاه آنها دو اسلحه و تجهیزات پلیسی مانند بی‌سیم و دستبند و بخشی از اموال سرقتی نیز کشف شد. سرهنگ مرتضی نثاری، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران درباره این پرونده گفت: «متهمان در بازجویی‌ها اعتراف کردند که بی‌سیم‌ها را از یکی از ایستگاه‌های آتش‌نشانی سرقت کرده‌اند. در حال حاضر نیز متهمان با قرار قانونی در بازداشت به سر می‌برند و تحقیق درباره این پرونده همچنان ادامه دارد.»

فریب خوردیم!

این در حالی است که سردسته باند هنوز هم از گرفتارشدنش شوکه است. نه‌تنها نتوانست برادرش را آزاد کند، بلکه خودش هم دستگیر شد. حالا باید با برادرش مدتی را در زندان بماند. برای همین پشیمان است. او در گفت‌وگویی ماجرای سرقت‌هایش را اینطور روایت می‌کند:

چی شد که تصمیم گرفتی از این خانه سرقت کنی؟

برادرم به زندان افتاده بود. باید برای او کاری می‌کردم. به همین علت با دوستانم تصمیم گرفتیم از خانه یکی از آشناهایمان سرقت کنیم. از قبل می‌دانستم آنجا طلا و دلار دارند. ولی وقتی به آنجا رفتیم، رکب خوردیم. اصلا آن پولی که فکرش را می‌کردیم نبود.

مگر ارزش اموال سرقتی چقدر بود؟

حدود ۲۱۴ گرم طلا بود. به همراه سه گوشی موبایل و ساعت.

با این اموال چه کار کردید؟

طلاها را فروختیم. ارزش آن به ۳۰۰میلیون تومان هم نرسید. گوشی موبایل‌ها را هم در خیابان رها کردیم. ساعت‌ها هم در خانه یکی از دوستانم است. هنوز آنها را نفروخته بودیم که دستگیر شدیم.

می‌گویند در آن خانه دو کیلو و نیم طلا بود؟

نه حقیقت ندارد. حدود ۲۰۸ یا ۲۱۴ گرم طلا بیشتر نبود که آن را فروختیم. من هم به هدفم نرسیدم. نه توانستم برادرم را آزاد کنم، نه اینکه خودم گیر نیفتم.

ماجرای سرقت از ایستگاه آتش‌نشانی چیست؟

دوستم برای سیم‌کشی برق به ایستگاه آتش‌نشانی رفته بود. در آنجا متوجه بی‌سیم شده بود. برای همین وقتی می‌خواستیم به این سرقت مسلحانه برویم، تصمیم گرفتیم ابتدا تجهیزات را از ایستگاه آتش‌نشانی سرقت کنیم.

نقشه سرقت از آنجا را چطور اجرا کردید؟

با دو نفر از دوستانم با نقاب وارد آنجا شدیم. کسی ما را ندید. ما هم سرقت را انجام دادیم و متواری شدیم. البته هدف اصلی ما سرقت از آن خانه بود. می‌خواستم برادرم را نجات دهم.

حالا از کارت پشیمانی؟

خیلی پشیمانم. چون نه‌تنها برادرم را نجات ندادم، خودم هم گیر افتادم. اصلا ارزشش را نداشت. حتی اگر من گیر می‌افتادم و برادرم آزاد می‌شد، باز هم می‌ارزید. ولی حالا هر دو باید مدت‌ها در زندان بمانیم. 

منبع: روزنامه شهروند

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نقشه عجیب پسر جوان برای آزادی برادر سارقش بیشتر بخوانید »

مرد ٢٥٠ کیلویی روی پاهایش می‌ایستد؟

مرد ٢٥٠ کیلویی روی پاهایش می‌ایستد؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، روزنامه شهروند نوشت: «امیر آسمانی متولد زمستان است و دی ماه امسال چهل‌وپنج ساله می‌شود. دوستانش امیرخان صدایش می‌کنند. بچه‌هیأتی و پای ثابت تمام مراسم عمومی و مذهبی روستایش، «کوچ حصار قدیم» روستایی در نزدیکی‌های شهرری. همان جا که به قول خودش مرام و معرفت اهالی‌اش به همه چیز دنیا می‌ارزد. قصه زندگی امیرخان مثل همه آدم‌های دیگر تا هفت سال پیش معمولی بود تا این که در حادثه‌ای دچار نقص عضو می‌شود. عقربه‌های ترازو این روزها وزن او را بیش از ٢٥٠ کیلو نشان می‌دهد. امیر روزها را می‌شمارد تا امکانی برای عمل جراحی‌اش فراهم شود و بتواند زندگی عادی را در پیش بگیرد.

درست است که این روزها حال و روز خوشی ندارد، اما نه توکل بر خدا را یادش می‌رود، نه شکر به درگاهش را. می‌گوید: «هفت سال پیش پیک موتوری یک رستوران بودم، بچه‌های هیأت برای مناسبات نیمه‌شعبان برنامه‌ای داشتند. من هم برای این که زودتر به جمع دوستان برسم، برای تحویل آخرین سفارش راهی آدرس شدم، اما در جاده «کلحصار» به سمت اسماعیل‌آباد، نزدیکی‌های پمپ بنزین تصادف و همان لحظه، درد زیادی در پاهایم احساس‌کردم. من به بیمارستان منتقل شدم، اما در معاینات اولیه که حدود سه روز کامل طول کشید، اعلام شد هیچ مشکلی وجود ندارد و فقط دچار کوفتگی شده‌ام.»

آن روز امیر بیمارستان را به سمت منزل ترک می‌کند، اما درد او را تا سه ماه رها نمی‌کند؛ به طوری که از شدت درد مجبور می‌شود روی پهلوی سمت چپ رو به دیوار بخوابد و با قراردادن آینه مقابل صورتش با افراد پشت سر ارتباط بگیرد: «وضع خیلی بدی بود. اطرافیان فکر می‌کردند دروغ می‌گویم، اما درد لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. تا این که دوباره به بیمارستان رفتیم و در مراجعه بعدی پزشک اعلام کرد که در همان تصادف لگن سمت راست من دچار شکستگی شده است، اما دیگر کار از کار گذشته بود.»

شکستگی لگن و جوش‌خوردن خودش دیگر رمقی برای راه‌رفتن عادی امیر نگذاشت؛ هرچند او تلاش کرد با تکیه بر عصاهایش به زندگی روزمره ادامه دهد؛ البته بدون هیچ شغل و پشتوانه مالی. امیر می‌گوید: «ادامه شغل پیک موتوری با توجه به عصاها امکان‌پذیر نبود. مجبور بودم با تشکیل پرونده ازکارافتادگی برای تأمین معاش خانواده از نهادهای حمایتی کمک بگیرم که این کار هم با هزارویک مشکل به سرانجام رسید؛ به طوری که مجموع درآمد من در ماه با احتساب مستمری کمیته امداد، یارانه و کمک هزینه معیشتی رقمی معادل ٥٤٠‌هزار تومان است و این مبلغ در کنار هزینه‌های سنگین درمان، دو فرزند، همسر و پدر ازکارافتاده در یک خانه قدیمی هیچ است.»

امیر در حالی برای ما درد و دل می‌کند که این روزها حجم شمکش به بزرگ‌ترین حد ممکن رسیده و هفته‌هاست برای انجام عمل جراحی و خلاصی از این وضع در بیمارستان نورافشار بستری است. او ادامه می‌دهد: «مهرماه سال گذشته با تپش قلب و علایم دیگر که راه نفس‌کشیدن را بر من سخت کرده بود، به بیمارستان مراجعه کردم. پزشکان سکته قلبی تشخیص دادند و گفتند باید آنژیوگرافی شوم.»

خنده تلخی می‌کند و می‌گوید: «با هزار درد سر هزینه ٧-٦‌میلیون تومانی آنژیو را با ٣‌میلیون و ٥٠٠‌هزار تومان انجام دادیم، به امید این که بخش عمده این هزینه را از نهادهای حمایتی خواهیم گرفتیم. این در حالی است که متاسفانه فقط ٣٠٠‌هزار تومان از ما حمایت کردند، مبلغی که پول داروهای مرا هم شامل نمی‌شد.»

تکرار سکته قلبی به فاصله کمتر از یک ماه مشکلات امیر را دوچندان می‌کند؛ به طوری که آنژیو دوباره و دغدغه هزینه‌های سنگین درمان او را نگران‌تر از قبل می‌کند: «بعد از سکته قلبی دوم، وضع سلامتی‌ام وارد فاز جدیدی شد. توده‌ای سفت زیر شکمم احساس کردم. اول جدی نگرفتم، اما وقتی دیدم هر روز شکمم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود، به بیمارستان مراجعه کردم. حتی سونوگرافی و تکه‌برداری هم انجام شد، اما تشخیص پزشکان آب‌آوردن شکم بود و تجویزشان بستری برای تخلیه این آب. چاره‌ای جز بستری‌شدن نداشتم، اما درست در شرایطی که کرونا شیوع پیدا کرده بود و به توصیه پزشکان با توجه به حجم بالای بیماران کرونایی در بیمارستان فیروزگر و بهارلو، تا اردیبهشت این کار را به تعویق انداختم. بماند که زندگی با این شکم و مشکلاتش چه مصائبی را پیش روی من قرار داده بود. از گیرکردن در دستشویی قدیمی خانه گرفته تا زمین خوردن میان حیاط و کمک همه همسایه‌ها برای انتقالم به داخل خانه. بعد از اردیبهشت به واسطه یکی از همسایه‌ها سونوگرافی را به یکی از پزشکان حاذق به نام دکتر فروغی نشان دادیم و ایشان تشخیص‌دادند ورم شکم به علت آب آوردن نیست، بلکه ریزش چربی‌های بدن بعد از سکته دوم علت این امر است و باید هر چه سریع‌تر حتی با وجود ریسک مرگ، تن به عمل جراحی دهم.»

کمپینی برای کمک به امیرخان

امیر خودش را برای جراحی آماده می‌کند، اما این تازه شروع ماجراست؛ چراکه با توجه به بیماری قلبی باید قبل از جراحی بالن می‌زد و در مرحله بعد، پزشکی که قبول می‌کرد او را جراحی کند، دغدغه بعدی‌اش بود: «با چندین پزشک و بیمارستان صحبت کردیم تا این که سرانجام دکتر سلیمی پذیرفت بدون نیاز به بالن زدن در بیمارستان نورافشار مرا جراحی کند. همین یک قدم کافی بود تا مشکلات بعدی هم یکی‌یکی حل شود. از ورود خیرینی مثل کمیل نظافتی گرفته تا برداشتن موانع بعدی جراحی.»

حجت‌الاسلام والمسلمین کمیل نظافتی که امیر در هر کلامش از او تقدیر و برایش دعای خیر می‌کند، خیلی اتفاقی با او آشنا شده است: «آن روز که با امیر خان آشنا شدم برای پیگیری پرونده پیوند کلیه بنده خدایی به بیمارستان بقیه‌الله رفته بودم. از آنجا برای سرکشی به وضع بانوی سرپرست خانواری به کرج رفتم. یکی از دوستان روحانی‌ام عکس امیرخان را نشانم داد و گفت این بنده خدا به کمک نیاز دارد. بلافاصله از کرج به شهرری رفتم و وقتی وضع او را دیدم، قول دادم برای سلامتی‌اش هر کاری که از دستم برمی‌آید انجام دهم.»

نظافتی وقتی وضع امیر را می‌بیند، از دوستان دیگرش دعوت می‌کند تا پای کار بیایند و کمپینی را تشکیل می‌دهد تا با جمع‌آوری ٣٠‌میلیون تومان هزینه‌های مورد نیاز برای جراحی امیر را تأمین کنند.

ماجرای تخت ٦٥میلیونی!

در سایه لطف خدا و حمایت خیرین، امیر در بیمارستان نورافشار بستری می‌شود، اما ٢٤ ساعت بعد از بستری اعلام می‌شود برای جراحی او تختی نیاز است که بتواند وزنش را تحمل کند. تأمین این تخت که بتواند حداکثر ٣٠٠ کیلو وزن را تحمل کند به ٦٥‌میلیون تومان نیاز داشت که آن هم توسط خیرین در صحنه تأمین شد و امیر از خانه به اتاق عمل رفت: «آن روز به اتاق عمل رفتم، اما پزشک وقتی وضع شکمم را دید، ترجیح داد با تأخیر انداختن روز عمل فرصت دوباره‌ای به کوچک‌ترشدن حجم شکمم دهد تا جراحی با ریسک کمتری دنبال شود.»

حالا بعد از چند روز شکم امیر خان کوچک‌تر شده است و او بعد از دو سال می‌تواند دوباره با کمک عصا روی پاهایش بایستد. سهم دوستان امیر خان در این وضع را نمی‌شود نادیده گرفت. نام داود از سرزبانش نمی‌افتد و می‌گوید مانند دو برادر هستیم، یک روح در دو قالب. داود دستی بر شانه‌اش می‌زند و می‌گوید: «از همان روز نخست تصادف کنار امیر خان بودم، همه بچه‌های هیأت و روستا دست‌به‌دست هم دادند تا روند درمان امیر با کمترین مشکلی دنبال شود، گلریزان و امیر را راهی بیمارستان کردیم. امیدواریم بعد از تحمل همه این سختی‌ها جراحی روز یکشنبه با موفقیت انجام شود و دوباره بتوانیم او را روی پاهای خود ببینیم.»

عمل جراحی امیر امروز بیستم مهرماه در بیمارستان نورافشار انجام می‌شود.



منبع خبر

مرد ٢٥٠ کیلویی روی پاهایش می‌ایستد؟ بیشتر بخوانید »