به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، اسرای ایرانی دربند رژیم بعث در شرایط سختی مجبور به تحمل فضای اسارت بودند، این در حالی بود که ماه مبارک رمضان سختی اسارت را دوچندان میکرد.
وضعیت نامطلوب اردوگاههای اسرای ایرانی در همه ایام سال وجود داشت و در ایام ماه مبارک رمضان تغییری در این شرایط حاصل نمیشد. تجربه سخت روزهداری در اسارت باعث شد تا خاطره روزهای ماه مبارک رمضان در ذهن اسرا، خاطرهای فراموشنشدنی از آن دوران سخت و البته ارزشمند را به یادگار بگذارد.
در ادامه روایتهایی از آزادگان در دوران اسارت را میخوانید.
شکنجه در اسارت تعطیل نمیشد/ محدودیتها باعث نمیشد بچهها روزه نگیرند
سید «روحالله موسوی» از آزادگان هشت سال دفاع مقدس استان کرمانشاه: بعثیها جوری نگهبانان اردوگاه را شست و شوی مغزی داده بودند که فکر میکردند ما مسلمان نیستم و کافریم؛ وقتی روز اول ماه رمضان نماز ظهر و عصر را میخواندم نگهبان عراقی گوشش را آورد نزدیک و گفت: نماز میخوانی؟ بخوان ببینم چه جوری میخوانی؟ وقتی بلند، بلند الله اکبر، الله اکبر گفتم و شروع به نماز خواندن کردم، گفت ببینم مگر شما کافر نیستی؟ و خیلی تعجب کرد که ما مانند آنها نماز میخوانیم. در ماه مبارک رمضان نماز جماعت را به خاطر رعایت خط قرمزهای اردوگاه جوری برپا میکردیم تا پیش نماز شناسایی و شکنجه نشود، زیرا هرگز شکنجههای دوران اسارت در ماه رمضان تعطیل نمیشد و طبق معمول روزهای دیگر ادامه داشت.
اردوگاه با پیشنهادمان سحری به جای صبحانه، و افطار به جای نهار موافقت نکردند روزهای اول عملا با مشکل سحری و افطار مواجهه بودیم و ظرفی برای نگهداری غذای صبحانه و نهار برای خوردن سحری و افطار نداشتیم ناچار بودیم غذای ظهر در نایلون و پلاستیک بریزیم تا سحری نگه داریم و با توجه با آب و هوای گرم عراق زود خراب و فساد میشد، اما هر جور بود بچهها روزه میگرفتند.
یک مشکل بسیار مهم دیگر اسرا در ماه مبارک رمضان، نبود آب برای غسل کردن بود و این مشکل تا پایان اسارت هم لاینحل ماند، عراقیها اجازه نمیدادند برای حمام بیرون بیایم یا آب به داخل آسایشگاه ببریم که باز با نایلون آب را داخل آسایشگاه میبردیم و این محدودیت هم باعث نشد بچهها روزه نگیرند.
دوران اسارت در ماه رمضان، ایام محرم، ایام اربعین و ماه رجب و شعبان هر کدام حال و هوای خاص خودش داشت و مراسمات مذهبی به ترتیب برگزار میکردیم، اما ماه مبارک رمضان بهترین هدیه به اسرا بود به خاطر تاثیر بسزائی که در خودسازی و آینده سازی، افزایش اعتقادات و مقاومت بچهها در برابر شکنجه روحی و جسمی بعثیها داشت.
قدم زدن در هوای گرم رمضان
آزاده عمران احمدی: در حالت عادی گرسنگی دایم حکم فرما بود. ماه رمضان، اولین تجربه روزه داری در اسارت بود. فکر میکردیم شاید بیشتر اسرا نتوانند روزه بگیرند، اما با این اوصاف سحرگاهان با نصف لیوان آب و مقدار اندکی نان (نصف نان صمون) اکثر قریب به اتفاق اسرا روزه ماه مبارک رمضان را شروع کردند. صبحها باید پنج ساعت در هوای گرم به دور از سایه قدم میزدند، حتی راه رفتن در سایه ممنوع بود. بعد از استراحت در بعد از ظهر ۲ ساعت مجددًا باید در جلوی آفتاب قدم میزدیم.
بر این مشکلات شکنجه با کابل را باید اضافه کرد با این وجود توکل بر خدا باعث شد تا ماه رمضان را با تمام مشکلات بدون شکستن حرمتش با صبر و استقامت و کمک خداوند به اتمام برسانیم. روزهای را گرفتیم که شاید تاریخ به خودش ندیده است. اما با این همه درد و رنج در اوج غربت وقتی مؤذن آهسته اذان میگفت و غریبانه نماز جماعتی را برپا میکردیم دلها به آرامش خاص غیر قابل تصوری دست مییافت.
خوردن آش فاسد/ «بک یا الله» اسارت فراموش نشدنی است
مهدی طحانیان از کم سن و سالترین اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق: مناجاتهای شبانه ماه رمضان، با همه سختیها، ترک نشد. شیرینی این مناجاتها و اشک ریختنها آنقدر زیاد بود که پیه همهچیزش را به تن میمالیدیم. با هزار استرس برای مراسممان نگهبان میگذاشتیم، اما حاضر نبودیم یک شب – بیدلیل – بیخیالش شویم… شبهای قدر، با شور و حال خوبی گذشت. در حد بضاعتمان احیا گرفتیم. شبهای قشنگی بود. مطمئنیم در و دیوار آسایشگاه و اردوگاه تا عمر دارد صدای «بک یا الله» بچهها و گریههایشان را فراموش نمیکند.
عراقیها با اینکه مثلا مسلمان بودند و خبر داشتند که ماه رمضان آمده، اما هیچ تغییری در برنامه غذاییمان ندادند. از سحری و افطاری خبری نبود. همان شام و ناهار و صبحانه همیشگیمان را داشتیم. صبحانه همان شوربا بود و ناهار هم همان چند قاشق برنج و آب جوش رنگیای که اسمش را خدایی نمیشد گذاشت خورش. شام را هم که عراقیها هیچوقت جدی نمیگرفتند. مجبور بودیم غذاهایمان را همانطوری در آسایشگاه نگه داریم برای سحر و افطار. آش صبح و شام برای افطار و ناهار را برای سحر نگه میداشتیم. در گرمای خرماپزان جنوب، ده دوزاده ساعت نگه داشتن آش در محیط آسایشگاه، مسخره بود. گرما پدر صاحب همهچیز را درمیآورد. عصر نشده، آش کف میکرد و ترش میشد. وقت افطار در ظرفش را که برمیداشتیم بوی ترشیدگی بدجوری میزد زیر بینیمان، اما وقتی بعد از پانزده شانزده ساعت گرسنگی چیز دیگری نداشتیم که بخوریم، مجبور بودیم به روی خودمان نیاوریم چه بلایی سر آش آمده!
انتهای پیام/ ۱۴۱