رژیم ستم شاهی

پاکمرد شهید: «نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب

«نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب


پاکمرد شهید: «نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و هفتم دی 1334 در اوج خفقان و سرکوب پس از تثبیت نظام مستقر‌شده از پس کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332، که مصادف با روز شهادت مادر عاشوراییان و کوثر شهیدان و شاهدان، حضرت صدیقه کبری (س) بود، مردی با صدای شب‌شکاف اذان، همراه سه یار و همرزم و همسنگر خود در خون غلطید و نامش بر بلندای هدایت و مجاهدت درخشید که چون شعله شهابی در خرمن خوف و خواب، برق عصیان زد و شعله بیداری در ظلمت سکوت و سرمای ستم شد. «نواب صفوی» پیشرو مبارزه با انحراف و استعمار، دلیرمرد مصاف دائمی با بیدعت و بی‌دینی و بیدادگری، که «فداییان اسلام» را الگویی عملی و پیشگام و شاخص از «غیرت دینمدارانه»، «منش ظلم‌ستیزانه» و بینش «حق‌طلبانه و عدالتخواهانه» ساخت، در این روز به اتفاق سه پاکباخته و جانباز این مکتب جهاد و شهادت، شهیدان: «خلیل طهماسبی»، «مظفر علی ذوالقدر» و «سیدمحمد واحدی» به فیض عظمای شهادت نائل آمد. فوز عظیمی که همه عمر در آرزویش بود.

 

در مسیر روشنگری

 

«سیدمجتبی میرلوحی» که بعدها نام خانوادگی مادرش «نواب صفوی» را برگزید، در سال 1303 هجری شمسی در خانی‌آباد به دنیا آمد. پدرش سیدجواد میرلوحی، روحانی و مادرش خانم نواب زنی مؤمنه بود. سیدجواد که در پی غائله متحدالشکل کردن لباس و محدودیت‌هایی که رژیم رضاشاه برای روحانیون به وجود آورد، از هیات روحانیت بیرون آمده بود، برای دادرسی از مظلومان، وکالت دادگستری را برگزید. او در همین کسوت بود که در پی مشاجره‌ای با علی‌اکبر داور، وزیر وقت عدلیه به مدت سه سال روانه زندان شد. او بعد از آزادی از زندان به زندگی ساده خود ادامه داد تا اینکه در سال 1315 شمسی درگذشت. خانواده سیدمجتبی در مدت زندان و پس از فوت پدر، توسط دایی وی سیدمحمود نواب صفوی اداره می‌شد. نواب در همین شرایط مدارج تحصیلی را طی کرد. او تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان حکیم نظامی تهران و دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها گذراند. به دلیل علاقه به فراگیری دروس اسلامی همزمان با تحصیل در دبیرستان، دروس حوزوی را نیز در مسجد قندی خانی‌آباد و سپس مدرسه مروی فراگرفت و دروس فقه، اصول، تفسیر قرآن، اصول سیاسی و اعتقادی را نزد آیات عظام: علامه امینی، حاج آقاحسین قمی، محمد تهرانی و مدنی تا پایان سطح ادامه داد. نواب پس از اتمام تحصیلات دبیرستان، در خرداد 1322 هجری شمسی به استخدام شرکت نفت آبادان درآمد. او با برگزاری جلسات دینی برای کارگران، به مبارزات خود ادامه داد تا اینکه به دلیل درخواست حکم قصاص مشابه برای مهندسی انگلیسی در برابر تنبیه یکی از کارگران شرکت نفت، درگیری‌هایی رخ داد و نواب به عنوان محرک جریان، تحت تعقیب قرار گرفت. او با استفاده از این فرصت به نجف رفت و تحصیلات حوزوی خود را ادامه داد. او‌ در سال 1326 شمسی پس از گذراندن تحصیلات در علوم حوزوی و علوم جدید با نیره‌سادات نواب احتشام رضوی دختر یکی از رهبران قیام مشهد در برابر بی‌حجابی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه دختر به نام‌های فاطمه، زهرا و صدیقه بودند که آخری بعد از اعدام نواب به دنیا آمد.

 

تشکیل «جمعیت فدائیان اسلام» در مسیر مبارزه با انحراف

 

در نجف بود که نواب با مطالعه کتاب نام «شیعی‌گری» نوشته احمد کسروی به افکار او حساس شد و پس از نشان دادن کتاب به علمای نجف و مرتد دانستن کسروی توسط برخی از آنان در 1323 شمسی برای پیگیری موضوع به ایران آمد. او پس از بازگشت به کشور، به خانه کسروی رفت و نسبت به انحرافاتی که در نوشته‌هایش دیده بود به او هشدار داد و از گفتن و نوشتن سخنان توهین‌آمیز درباره اسلام و ائمه شیعه و روحانیت بر حذرش داشت. وقتی سخنانش را در کسروی بی‌تاثیر یافت، به فکر ترور و اجرای حکم ارتداد او افتاد. نواب صفوی بعد از آزادی از زندان، تاسیس «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» که بعدها نام «جمعیت فدائیان اسلام» به خود گرفت را طی اعلامیه‌ای رسمی با سرلوحه «هوالعزیز» و تیتر «دین و انتقام» اعلام کرد. پس از آزادی نواب از زندان و ترور کسروی یعنی از 1324 تا 1326 شمسی او با سفر به شهرهای مختلف و ملاقات با مردم و علما ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام پرداخت اما پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی رژیم، مجبور به مبارزه مخفیانه شد.

 

ورود به عرصه مبارزات ضد استعماری، پیشگامی در نهضت ملی شدن نفت ایران

 

 آشنایی نواب با آیت‌الله کاشانی باعث شد تا از اواسط سال 1324 شمسی علیرغم اینکه وی با ملی‌گراها میانه خوبی نداشت اما با آیت‌الله کاشانی بر سر حمایت از آنان به توافق برسد. موضوعی که باعث شد فدائیان اسلام نقشی اساسی در راه یافتن کاشانی به مجلس، نخست‌وزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایفا کنند. آنان از ملی‌گرایان خواسته بودند در صورت رسیدن به قدرت اجرای احکام اسلامی را در دستور کار قرار دهند.

بعد از سال 1327 که اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرارداد گس- گلشاییان شد، رژیم برای اینکه حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط هژیر دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانهٔ ترور شاه و دست داشتن آیت‌الله کاشانی در این ترور، او را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. اینچنین بود که فدائیان اسلام با این جمع‌بندی که هژیر مانع اجرای احکام اسلام شده است، او را ترور کردند و با نامزد کردن آیت‌الله کاشانی و مصدق، بار دیگر گروه اقلیت را در مجلس شورای ملی احیا کردند. فدائیان اسلام در ماجرای ملی شدن صنعت نفت هم قدرتمند و مقتدر، ظاهر شدند و با ترور «حاجیعلی رزم‌آرا» نخست‌وزیر وقت که به شدت با ملی شدن صنعت نفت مخالفت کرده بود و مانعی جدی در تحقق این هدف به شمار می‌رفت، راه ملی شدن نفت را گشودند. در روز 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزم‌آرا جلوی مسجد شاه توقف کرده بود و نخست‌وزیر برای شرکت در مراسم ختم آیت‌الله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام بی‌درنگ از پشتِ سر با شلیکِ سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد. آیت‌الله کاشانی همان زمان در مصاحبه‌ای در رابطه با قتل رزم‌آرا گفت: «این عمل (ترور رزم‌آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالی‌ترین و مفید‌ترین ضربه‌ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد». کاشانی در گفت‌وگویی دیگر نیز با اشاره به این موضوع خاطرنشان کرد: «…نخست‌وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می‌کرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل‌ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم‌آرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن‌پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست‌وزیر بیگانه‌پرست را به جزای اعمال خود رسانید…»

 

پرچمدار و بانی اندیشه «محور مقاومت جهان اسلام» در برابر صهیونیسم

 

شهید نواب را باید یکی از اولین آغازگران راه و اولین بانیان اندیشه «محور مقاومت» با وحدت همه امت اسلامی در برابر خطر فراگیر غده سرطانی صهیونیسم و رژیم غاصب اسرائیل از همان بدو شکل گیری خود توسط استعمار در منطقه دانست. اندیشه دوربین و آینده نگر او با درک عمق خطرات و خسارات این توطئه برای کل مسلمین و منطقه و جهان اسلام و خاورمیانه، گویی افق دهها سال بعد را رصد کرده بود و همه همت خود را صرف در آگاه کردن سران منطقه و کشورهای اسلامی و جهان عرب از ابعاد این نقشه شوم و ایجاد اشتراک نظر و اتخاذ سیاستی برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین نهاد.  شرکت در برگزاری تظاهرات 31 اردیبهشت 1327 شمسی در همدردی با مردم فلسطین طی اشغال اراضی و تشکیل دولت اسرائیل، ثبت‌نام از داوطلبان جنگ با اسرائیل ـ که دولت اجازه اعزام به آن‌ها نداد ـ، شرکت در کنگره بین‌المللی فلسطین در اردن و سخنرانی نواب مبنی بر اسلامی خواندن مسأله فلسطین و نه عربی بودن آن، ملاقات با شاه حسین و دعوت وی به اجرای اسلام، رفتن به مصر به دعوت اخوان‌المسلمین، سفر به چند کشور عربی از جمله لبنان، سوریه، عراق، تلاش برای ایجاد وحدت اسلامی، همه در این راستا انجام شد.

 

فرجام کار فدائیان؛ شهادت در راه مقدس‌ترین آرمان

 

سرانجام عصر روز دوم آذرماه 1334 به دنبال ترور نافرجام «حسین علاء» نخست وزیر وقت، سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به همراه دو تن دیگر از اعضای این گروه بازداشت شدند و به زندان افتادند و کمتر از دو ماه بعد در روز 26 دی‌ماه 1334 در پی برگزاری جلسه دادگاه، نواب صفوی و سه تن از یارانش به نام‌های خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر به اعدام محکوم شدند. دادگاه تجدیدنظر هم همان روز برگزار شد. به دنبال تثبیت حکم اعدام برای هر چهار نفر، سحرگاه روز 27 دی‌ماه 1334، سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بعد از 10 سال مبارزه بی‌وقفه، در سن 31 سالگی به همراه سه یار دیگرش در میدان تیر لشکر 2 زرهی تهران تیرباران شدند.

 

غسل شهادت کنید! امشب جده ام زهرا (س) منتظر ماست!…

 

سروانی به نام شلتوکی که در سال 1334 به جرم عضویت در حزب توده زندانی بود، در زندان، آخرین روزهای عمر نواب را درک کرد. این زندانی کمونیست در گفت‌وگو با «محمدمهدی عبدخدایی»، آخرین ساعات حیات نواب را این‌طور ترسیم می‌کند: «آن شب سرد زمستانی که نواب را می‌خواستند اعدام کنند، من هم زندانی بودم. من هنوز هم وقتی صدای آژیر آمبولانس را می‌شنوم یاد آن شب می‌افتم… روز 26 دی‌ماه سال 1334 من تلاش کردم نواب صفوی را ببینم. وقتی به دستشویی می‌رفت و استغفرالله می‌گفت من هم به سرباز اتاقم گفتم می‌خواهم بروم دستشویی. من آنجا نواب صفوی را دیدم که با نشاط خاصی گفت: امشب آخرین شب ماست. از ما فرجام گرفته‌اند. من فهمیدم می‌داند چه خواهد شد.»

و ادامه روایت این هم‌بند از مرگ حماسی و دلیرانه این چهار شیرمرد غیور فدایی اسلام:

«اما سحرگاه اعدام که رسید، شنیدم که نواب صفوی گفت: خلیلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شوید زودتر غسل شهادت کنید، امشب جده‌ام فاطمه زهرا(س) منتظر ماست… وقتی قاضی عسگر از ایشان می‌خواست آخرین وصیت خودشان را بگویند، در جواب گفت: ما شهید می‌شویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد. در آن لحظه من به افکار این مرد خندیدم. بعد به دوستانش گفت: بچه‌ها من جلو می‌روم الله‌اکبر می‌گویم شما هم پاسخ تکبیر مرا بدهید. من شنیدم نواب صفوی گفت چشمان ما را نبندید، زیرا ما می‌خواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم.»

 

«نواب» به‌روایت «رهبر»: «آن کسی که خیلی روی من اثر گذاشت…»

 

 اما اینکه چه شخصیتهایی روی من اثر گذاشته‏اند، باید بگویم شخصیهای زیادی بودند. آن کسی که در دوره‏ی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه‏ی اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به شدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله‏ چند ماه بعد، زیاد طول نکشید که با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی كه او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.

آن وقتی را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز به مشهد رسید، فراموش نمی‌کنم. در بین طلاّب جوان حوزه‌ی مشهد، در آن مدرسه‌ای که ما بودیم، هیجان عجیبی پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوی، این جوان مؤمن روحانی، در همین مدرسه – که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه‌ی نوّاب است – آمده و سخنرانی کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه‌ طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. جامعه‌ آن وقت، از اهمیت این قیام غافل بود. اینها را به عنوان چند نفری که فقط بلدند گلوله‌ای از دهانه‌ی اسلحه‌ای خارج کنند و به سینه‌ی کسی بنشانند، معرفی می‌کردند. از مسأله‌ی فداییان اسلام، غفلت شد. اگرچه شاید آن زمان، آمادگی هم نبود که بخواهند آنچه را که می‌گفتند – که همان حکومت اسلامی بود – بر سرِ پا کنند. برای این کار، یک حرکت عمومی در درازمدّت لازم بود؛ لیکن سخن اینها در بین فریادها و عربده‌های مستانه‌ی دشمنانشان گم شد. اینها جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و از روی اخلاص، در راه حاکمیت معارف و احکام نورانی اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ایستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوی و وابستگی آنها به بیگانگان، این حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضیه‌ی اینها چنین بود که در جهت اسلامی شدن جامعه، مبارزه‌ خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همه‌شان از بین رفتند. البته برای خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسیدند و به مقام عالی شهادت دست یافتند؛ اما برای جامعه خسارتی بود.



منبع خبر

«نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب بیشتر بخوانید »

پاکمرد شهید: «نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب

پاکمرد شهید: «نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب


پاکمرد شهید: «نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و هفتم دی 1334 در اوج خفقان و سرکوب پس از تثبیت نظام مستقر‌شده از پس کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332، که مصادف با روز شهادت مادر عاشوراییان و کوثر شهیدان و شاهدان، حضرت صدیقه کبری (س) بود، مردی با صدای شب‌شکاف اذان، همراه سه یار و همرزم و همسنگر خود در خون غلطید و نامش بر بلندای هدایت و مجاهدت درخشید که چون شعله شهابی در خرمن خوف و خواب، برق عصیان زد و شعله بیداری در ظلمت سکوت و سرمای ستم شد. «نواب صفوی» پیشرو مبارزه با انحراف و استعمار، دلیرمرد مصاف دائمی با بیدعت و بی‌دینی و بیدادگری، که «فداییان اسلام» را الگویی عملی و پیشگام و شاخص از «غیرت دینمدارانه»، «منش ظلم‌ستیزانه» و بینش «حق‌طلبانه و عدالتخواهانه» ساخت، در این روز به اتفاق سه پاکباخته و جانباز این مکتب جهاد و شهادت، شهیدان: «خلیل طهماسبی»، «مظفر علی ذوالقدر» و «سیدمحمد واحدی» به فیض عظمای شهادت نائل آمد. فوز عظیمی که همه عمر در آرزویش بود.

 

در مسیر روشنگری

 

«سیدمجتبی میرلوحی» که بعدها نام خانوادگی مادرش «نواب صفوی» را برگزید، در سال 1303 هجری شمسی در خانی‌آباد به دنیا آمد. پدرش سیدجواد میرلوحی، روحانی و مادرش خانم نواب زنی مؤمنه بود. سیدجواد که در پی غائله متحدالشکل کردن لباس و محدودیت‌هایی که رژیم رضاشاه برای روحانیون به وجود آورد، از هیات روحانیت بیرون آمده بود، برای دادرسی از مظلومان، وکالت دادگستری را برگزید. او در همین کسوت بود که در پی مشاجره‌ای با علی‌اکبر داور، وزیر وقت عدلیه به مدت سه سال روانه زندان شد. او بعد از آزادی از زندان به زندگی ساده خود ادامه داد تا اینکه در سال 1315 شمسی درگذشت. خانواده سیدمجتبی در مدت زندان و پس از فوت پدر، توسط دایی وی سیدمحمود نواب صفوی اداره می‌شد. نواب در همین شرایط مدارج تحصیلی را طی کرد. او تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان حکیم نظامی تهران و دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها گذراند. به دلیل علاقه به فراگیری دروس اسلامی همزمان با تحصیل در دبیرستان، دروس حوزوی را نیز در مسجد قندی خانی‌آباد و سپس مدرسه مروی فراگرفت و دروس فقه، اصول، تفسیر قرآن، اصول سیاسی و اعتقادی را نزد آیات عظام: علامه امینی، حاج آقاحسین قمی، محمد تهرانی و مدنی تا پایان سطح ادامه داد. نواب پس از اتمام تحصیلات دبیرستان، در خرداد 1322 هجری شمسی به استخدام شرکت نفت آبادان درآمد. او با برگزاری جلسات دینی برای کارگران، به مبارزات خود ادامه داد تا اینکه به دلیل درخواست حکم قصاص مشابه برای مهندسی انگلیسی در برابر تنبیه یکی از کارگران شرکت نفت، درگیری‌هایی رخ داد و نواب به عنوان محرک جریان، تحت تعقیب قرار گرفت. او با استفاده از این فرصت به نجف رفت و تحصیلات حوزوی خود را ادامه داد. او‌ در سال 1326 شمسی پس از گذراندن تحصیلات در علوم حوزوی و علوم جدید با نیره‌سادات نواب احتشام رضوی دختر یکی از رهبران قیام مشهد در برابر بی‌حجابی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه دختر به نام‌های فاطمه، زهرا و صدیقه بودند که آخری بعد از اعدام نواب به دنیا آمد.

 

تشکیل «جمعیت فدائیان اسلام» در مسیر مبارزه با انحراف

 

در نجف بود که نواب با مطالعه کتاب نام «شیعی‌گری» نوشته احمد کسروی به افکار او حساس شد و پس از نشان دادن کتاب به علمای نجف و مرتد دانستن کسروی توسط برخی از آنان در 1323 شمسی برای پیگیری موضوع به ایران آمد. او پس از بازگشت به کشور، به خانه کسروی رفت و نسبت به انحرافاتی که در نوشته‌هایش دیده بود به او هشدار داد و از گفتن و نوشتن سخنان توهین‌آمیز درباره اسلام و ائمه شیعه و روحانیت بر حذرش داشت. وقتی سخنانش را در کسروی بی‌تاثیر یافت، به فکر ترور و اجرای حکم ارتداد او افتاد. نواب صفوی بعد از آزادی از زندان، تاسیس «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» که بعدها نام «جمعیت فدائیان اسلام» به خود گرفت را طی اعلامیه‌ای رسمی با سرلوحه «هوالعزیز» و تیتر «دین و انتقام» اعلام کرد. پس از آزادی نواب از زندان و ترور کسروی یعنی از 1324 تا 1326 شمسی او با سفر به شهرهای مختلف و ملاقات با مردم و علما ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام پرداخت اما پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی رژیم، مجبور به مبارزه مخفیانه شد.

 

ورود به عرصه مبارزات ضد استعماری، پیشگامی در نهضت ملی شدن نفت ایران

 

 آشنایی نواب با آیت‌الله کاشانی باعث شد تا از اواسط سال 1324 شمسی علیرغم اینکه وی با ملی‌گراها میانه خوبی نداشت اما با آیت‌الله کاشانی بر سر حمایت از آنان به توافق برسد. موضوعی که باعث شد فدائیان اسلام نقشی اساسی در راه یافتن کاشانی به مجلس، نخست‌وزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایفا کنند. آنان از ملی‌گرایان خواسته بودند در صورت رسیدن به قدرت اجرای احکام اسلامی را در دستور کار قرار دهند.

بعد از سال 1327 که اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرارداد گس- گلشاییان شد، رژیم برای اینکه حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط هژیر دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانهٔ ترور شاه و دست داشتن آیت‌الله کاشانی در این ترور، او را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. اینچنین بود که فدائیان اسلام با این جمع‌بندی که هژیر مانع اجرای احکام اسلام شده است، او را ترور کردند و با نامزد کردن آیت‌الله کاشانی و مصدق، بار دیگر گروه اقلیت را در مجلس شورای ملی احیا کردند. فدائیان اسلام در ماجرای ملی شدن صنعت نفت هم قدرتمند و مقتدر، ظاهر شدند و با ترور «حاجیعلی رزم‌آرا» نخست‌وزیر وقت که به شدت با ملی شدن صنعت نفت مخالفت کرده بود و مانعی جدی در تحقق این هدف به شمار می‌رفت، راه ملی شدن نفت را گشودند. در روز 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزم‌آرا جلوی مسجد شاه توقف کرده بود و نخست‌وزیر برای شرکت در مراسم ختم آیت‌الله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام بی‌درنگ از پشتِ سر با شلیکِ سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد. آیت‌الله کاشانی همان زمان در مصاحبه‌ای در رابطه با قتل رزم‌آرا گفت: «این عمل (ترور رزم‌آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالی‌ترین و مفید‌ترین ضربه‌ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد». کاشانی در گفت‌وگویی دیگر نیز با اشاره به این موضوع خاطرنشان کرد: «…نخست‌وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می‌کرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل‌ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم‌آرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن‌پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست‌وزیر بیگانه‌پرست را به جزای اعمال خود رسانید…»

 

پرچمدار و بانی اندیشه «محور مقاومت جهان اسلام» در برابر صهیونیسم

 

شهید نواب را باید یکی از اولین آغازگران راه و اولین بانیان اندیشه «محور مقاومت» با وحدت همه امت اسلامی در برابر خطر فراگیر غده سرطانی صهیونیسم و رژیم غاصب اسرائیل از همان بدو شکل گیری خود توسط استعمار در منطقه دانست. اندیشه دوربین و آینده نگر او با درک عمق خطرات و خسارات این توطئه برای کل مسلمین و منطقه و جهان اسلام و خاورمیانه، گویی افق دهها سال بعد را رصد کرده بود و همه همت خود را صرف در آگاه کردن سران منطقه و کشورهای اسلامی و جهان عرب از ابعاد این نقشه شوم و ایجاد اشتراک نظر و اتخاذ سیاستی برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین نهاد.  شرکت در برگزاری تظاهرات 31 اردیبهشت 1327 شمسی در همدردی با مردم فلسطین طی اشغال اراضی و تشکیل دولت اسرائیل، ثبت‌نام از داوطلبان جنگ با اسرائیل ـ که دولت اجازه اعزام به آن‌ها نداد ـ، شرکت در کنگره بین‌المللی فلسطین در اردن و سخنرانی نواب مبنی بر اسلامی خواندن مسأله فلسطین و نه عربی بودن آن، ملاقات با شاه حسین و دعوت وی به اجرای اسلام، رفتن به مصر به دعوت اخوان‌المسلمین، سفر به چند کشور عربی از جمله لبنان، سوریه، عراق، تلاش برای ایجاد وحدت اسلامی، همه در این راستا انجام شد.

 

فرجام کار فدائیان؛ شهادت در راه مقدس‌ترین آرمان

 

سرانجام عصر روز دوم آذرماه 1334 به دنبال ترور نافرجام «حسین علاء» نخست وزیر وقت، سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به همراه دو تن دیگر از اعضای این گروه بازداشت شدند و به زندان افتادند و کمتر از دو ماه بعد در روز 26 دی‌ماه 1334 در پی برگزاری جلسه دادگاه، نواب صفوی و سه تن از یارانش به نام‌های خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر به اعدام محکوم شدند. دادگاه تجدیدنظر هم همان روز برگزار شد. به دنبال تثبیت حکم اعدام برای هر چهار نفر، سحرگاه روز 27 دی‌ماه 1334، سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بعد از 10 سال مبارزه بی‌وقفه، در سن 31 سالگی به همراه سه یار دیگرش در میدان تیر لشکر 2 زرهی تهران تیرباران شدند.

 

غسل شهادت کنید! امشب جده ام زهرا (س) منتظر ماست!…

 

سروانی به نام شلتوکی که در سال 1334 به جرم عضویت در حزب توده زندانی بود، در زندان، آخرین روزهای عمر نواب را درک کرد. این زندانی کمونیست در گفت‌وگو با «محمدمهدی عبدخدایی»، آخرین ساعات حیات نواب را این‌طور ترسیم می‌کند: «آن شب سرد زمستانی که نواب را می‌خواستند اعدام کنند، من هم زندانی بودم. من هنوز هم وقتی صدای آژیر آمبولانس را می‌شنوم یاد آن شب می‌افتم… روز 26 دی‌ماه سال 1334 من تلاش کردم نواب صفوی را ببینم. وقتی به دستشویی می‌رفت و استغفرالله می‌گفت من هم به سرباز اتاقم گفتم می‌خواهم بروم دستشویی. من آنجا نواب صفوی را دیدم که با نشاط خاصی گفت: امشب آخرین شب ماست. از ما فرجام گرفته‌اند. من فهمیدم می‌داند چه خواهد شد.»

و ادامه روایت این هم‌بند از مرگ حماسی و دلیرانه این چهار شیرمرد غیور فدایی اسلام:

«اما سحرگاه اعدام که رسید، شنیدم که نواب صفوی گفت: خلیلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شوید زودتر غسل شهادت کنید، امشب جده‌ام فاطمه زهرا(س) منتظر ماست… وقتی قاضی عسگر از ایشان می‌خواست آخرین وصیت خودشان را بگویند، در جواب گفت: ما شهید می‌شویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد. در آن لحظه من به افکار این مرد خندیدم. بعد به دوستانش گفت: بچه‌ها من جلو می‌روم الله‌اکبر می‌گویم شما هم پاسخ تکبیر مرا بدهید. من شنیدم نواب صفوی گفت چشمان ما را نبندید، زیرا ما می‌خواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم.»

 

«نواب» به‌روایت «رهبر»: «آن کسی که خیلی روی من اثر گذاشت…»

 

 اما اینکه چه شخصیتهایی روی من اثر گذاشته‏اند، باید بگویم شخصیهای زیادی بودند. آن کسی که در دوره‏ی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه‏ی اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به شدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله‏ چند ماه بعد، زیاد طول نکشید که با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی كه او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.

آن وقتی را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز به مشهد رسید، فراموش نمی‌کنم. در بین طلاّب جوان حوزه‌ی مشهد، در آن مدرسه‌ای که ما بودیم، هیجان عجیبی پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوی، این جوان مؤمن روحانی، در همین مدرسه – که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه‌ی نوّاب است – آمده و سخنرانی کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه‌ طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. جامعه‌ آن وقت، از اهمیت این قیام غافل بود. اینها را به عنوان چند نفری که فقط بلدند گلوله‌ای از دهانه‌ی اسلحه‌ای خارج کنند و به سینه‌ی کسی بنشانند، معرفی می‌کردند. از مسأله‌ی فداییان اسلام، غفلت شد. اگرچه شاید آن زمان، آمادگی هم نبود که بخواهند آنچه را که می‌گفتند – که همان حکومت اسلامی بود – بر سرِ پا کنند. برای این کار، یک حرکت عمومی در درازمدّت لازم بود؛ لیکن سخن اینها در بین فریادها و عربده‌های مستانه‌ی دشمنانشان گم شد. اینها جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و از روی اخلاص، در راه حاکمیت معارف و احکام نورانی اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ایستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوی و وابستگی آنها به بیگانگان، این حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضیه‌ی اینها چنین بود که در جهت اسلامی شدن جامعه، مبارزه‌ خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همه‌شان از بین رفتند. البته برای خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسیدند و به مقام عالی شهادت دست یافتند؛ اما برای جامعه خسارتی بود.



منبع خبر

پاکمرد شهید: «نواب صفوی»؛ شعله‌ای در شب بیشتر بخوانید »

منجی کردستان...

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان


 
منجی کردستان...
 
 

نوید شاهد:در نخستين روز از خردادماه سال 1340 پسري به دنيا آمد كه نامش را محمود گذاشتند. اين فرزند آينده دار، سردار سرلشكر شهيد كاوه بود كه بعدها در بين رزمندگان اسام به «حاج محمود » شهرت يافت و نامش لرزه بر اندام دشمن انداخت. امروز نيز به فرموده مقام معظم رهبري «يكي از شهداي عزيزي است كه هر كدام از آن ها حقيقتاً ستاره درخشاني در تاريخ و در آسمان معارف اين ملت محسوب مي شوند. »

خانواده اش مذهبي و اهل مشهد مقدس بودند. پدرش حاج محمد كاوه از كسبه خوشنام و متعهد اين شهر به شمار مي رفت و مادرش حاجيه خانم ماه نساء محسني نيا بانويي مؤمنه و پرهيزگار بود كه در تربيت فرزنداني باايمان و آتيه دار نهايت سعي و همت خود را به خرج دادند. حاج محمد كاوه در دوران اختناق شديد رژيم ستم شاهي، ارتباطي تنگاتنگ و معاشرتي پُربار با روحانيون مبارز شهر، از جمله حضرت آيت الله خامنه اي و همچنين شهيدان معززي چون حجج اسلام هاشمي نژاد و كامياب داشت.

محمود نيز كه از همان سنين كم با پدرش در مجالس و محافل مذهبي شركت مي كرد و با مكتب اهل بيت عليهم السلام مأنوس بود، به همراه پدرش محضر علماي اعام را درك مي كرد؛ از جمله از همان سنين، شيفته سيره، رفتار، منش و آموزه هاي والاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد شد و از طريق رهنمودهاي اين بزرگواران با پيام نهضت بزرگ حضرت امام خميني(ره) آشنا گرديد و در صفوف پرافتخار مبارزين انقلاب اسلامي قرار گرفت.

از وقتي كه محمود تحصيلات ابتدايي خود را به پايان رساند، با راهنمايي پدر به فراگيري علوم ديني و حوزوي پرداخت. اما چندي بعد با توصيه حضرت آيت الله خامنه اي كه فرمودند بهتر است محمود ابتدا دروس كلاسيك را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوي بپردازد از سال 1352 در يك مدرسة راهنمايي ثبت نام و تحصيل در اين مقطع را شروع كرد و كماكان با شركت در جلسات مذهبي تفكر مبارزاتي در او شكل گرفت. سال 1355 به تحصيل در مقطع متوسطه در دبيرستان خوش نيت مشغول شد. در اين زمان، محمود به جواني فعال، مذهبي و پرشور و بانشاط بدل شد كه خود مشوق و آشناگر بسياري از هم نسلان و حتي افرادي با سنين بالاتر، با فلسفه انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) بود. او كماكان از محضر اساتيدي چون حضرت آيت الله خامنه اي استفاده هاي فراواني ميبرد. نتيجة فعاليت هاي محمود در مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبي عليهم الصلوه و السلام در محيط دبيرستان نيز ديده و به سرعت در محيط درسي به عنوان محور مبارزه شناخته شد. سال 1356 با تحصيل در حوزة علميه، آرزوي ديرينه پدرش را برآورده كرد. چندي بعد نيز با شروع تظاهرات و سيل خروشان قيام مردمي و ديني، فعالانه در راهپيمايي ها شركت جست. در تظاهرات ها و درگيري هاي زمان انقلاب حضور فعالي پيدا كرد و همچنان در پخش جديدترين اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام(ره) نيز سهيم بود.

 

منجی کردستان...

 

با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 22 بهمن ماه 1357 ، محمود نيز همچون ديگر صاحب دلان، به تحقق رؤياي ديرينه تشكيل حكومت اسلامي و معنوي و برقراري نظام مقدس جمهوري اسلامي لبخند زد. اما كار اصلي تازه شروع شده و آن چيزي نبود جز حفظ دستاوردهاي انقلاب و نظام نوپاي برآمده از دل نهضت، كه با اهداي خون هاي زيادي به ثمر نشسته و همچنان محتاج پاسداري و جان فشاني بود. در نخستين حركت، محمود در بدو تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد صددرصد مردمي و خودجوش در خطه خراسان در آمد و از همان آغاز، توانمندي هاي بالاي خود را به رخ همگنان و ياران كشيد و د لها و چشم ها را به آينده درخشان خويش اميدوار ساخت. او به عنوان مربي در پادگان آموزش نظامي سرداد ور مشهد مقدس مشغول به خدمت شد و به آموزش نظامي برادران سپاهي و بسيجي پرداخت. چندي بعد خود نيز جهت تكميل و گذراندن دوره هاي مختلف چريكي و رزمي به تهران آمد. سپس با عزيمت به جماران، طي يك مأموريت دست كم شش ماهه، سرپرستي گروه حفاظت از بيت حضرت امام خميني(ره) را كه كعبه آمال مستضعفان و حق طلبان جهان بود بر عهده گرفت. در نخستين فراخوان حضرت امام مبني بر حضور نيروهاي انقلاب در كردستان به پاوه شتافت. در ادامه و با تداوم توطئه هاي عوامل استكبار عليه نظام مردمي و اسلامي مان پاي در وادي مَردآزماي دفاع مقدس نهاد. باشروع جنگ، ابتدا به جبهه هاي جنوب گسيل شد ولي اندكي بعد به علت نياز شديد پادگاني در شهر مادري اش به وجود يك مربي توانمند آموزشي، ترجيح داد به مشهد مقدس بازگردد و فعاليت هاي خود را اينگونه ادامه دهد. به رغم ميل باطني مسئول و فرماندهش دوست داشت كه به كردستان عزيمت كند. روح بي قرار محمود، مهارشدني نبود. او به راستي اهل پرواز بود و اين بار خطه غرب ميهن عزيزمان را براي پريدن انتخاب كرد. در كردستان نيز شايستگي هايش را از همان ابتدا به همگان نشان داد. در گام نخست، جهت آزادسازي شهر بوكان فرمانده گروهي دوازده نفره شد و اين نقطه را از لوث وجود دشمن پاك كرد.

چندي بعد به فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و طي يك شبانه روز، منطقة مرزي بسطام را از سيطره نفوذ ضدانقلاب بيرون آورد. شهيد كاوه و هم رزمانش در اندك زمان، به قدري عرصه را بر ضدانقلاب تنگ كردند، كه دشمن براي زنده يا كشته اين سردار دلاور، جايزه تعيين كرد. اين جايزه تا پايان حيات دنيوي شهيد كاوه، روندي فزاينده و تصاعدي به خود گرفت، به صورتي كه آخرين رقم، تفاوتي چشمگير با مبلغ تعيين شده اوليه داشت.

باري، در 1360 شهيد كاوه به فرماندهي گروهان اسكورت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سقز، در ادامه به فرماندهي عمليات اين مركز و سپس به قائم مقامي فرمانده سپاه همين شهر انتخاب شد. خوشبختانه حضور شجاعانه و چشمگير اعضاي سپاه و ديگر نيروهاي مردمي و انقلابي در محورهاي مختلف كردستان، باعث انسجام روزافزون رزمندگان اسام شد. هم زمان با اجراي علميات هاي مختلف و تشكيل تيپ ويژة شهدا به فرماندهي شهيد ناصر كاظمي، شهيد كاوه هم به عنوان فرمانده عمليات تيپ انتخاب شد. فعاليت هاي شبانه روزي اين تيپ باعث شد تا ضدانقلاب آخرين اميدهاي خود را نيز بربادرفته ببيند.

كارنامه عملي و رزمي شهيد كاوه در كردستان شامل گنجينه اي است پربار و ماندگار. ايشان عمليات هاي متعددي را فرماندهي كرد كه با اجراي هر يك از آ نها بسياري از مناطق تحت تصرف ضدانقلاب، از لوث وجود دشمن آزاد و دوباره به سرزمين پهناور اسلامي مان ضميمه شدند. با شهادت فرماندهان ناصر كاظمي، گنجي زاده و محمد بروجردي، در خردادماه 1362 سردار محمود كاوه رسماً به فرماندهي تيپ ويژه شهدا منصوب شد. پس از آن، باز هم شهيد كاوه با درايت و ذكاوت مثال زدني اش در فرماندهي عمليات هاي برون مرزي والفجر 2 و 3 و 4 توانست به توفيقاتي درخور نائل شود. موفقيت ها و انجام عمليات خارق العاده توسط رزمندگان اسلام تحت فرماندهي كاوه باعث شد تا اين تيپ به «لشكر ويژه » ارتقا يابد. همه اين موفقيت ها در شرايطي حاصل شد كه كاوه، جوان برومند و رعناي انقلاب و نظام، بسيار كم سن و سال بود و اين همه درايت، بردباري، مقاومت، شجاعت، كارداني و… دوستان را شگفت زده و اميدوار و دشمنان را مأيوس ساخته بود.

شهيد كاوه مصداق بارز آيه شريفه «اشداء علي الكفار رحماء بينهم » بود، بدين معنا كه هر قدر در مقابل ضدانقلاب سازش ناپذير و جسور بود ولي در عين حال با نيروهاي تحت امرش، برخوردي متواضعانه و صميمانه داشت. ساده زيستي، ولايت مداري، اطاعت پذيري، بي باكي و هوش و استعدادش، بر همگان آشكار بود. اهل ورزش بود. چابكي در عمليات ها هم نتيجة ورزش كردنش بود. هميشه در هنگام رزم، در پيشاني نيروها حركت ميكرد و هر خطري را به جان و دل مي خريد. همواره و در هر شرايطي حتي هنگام رفتن به مرخصي هاي محدود و كوتاه مدتش نگران نيروهاي خود بود و آ نها را امانت الهي مي دانست كه مي بايست در سختترين شرايط نيز مراقب سلامتي شان باشد.

خود را با رده پايين ترين نير وهاي لشكر برابر ميدانست. وقتي وارد سالن غذاخوري مي شد، بقيه با تكريم و احترام، راه را براي او باز مي كردند ولي با اصرار در نوبت ميايستاد و از طريق صف، جيره غذايي اش را دريافت مي كرد. او از هر نظر، فرماندهي نمونه و كارآمد بود.

با ايجاد آرامش در كردستان تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق كرد و قهرمانانه صحنه عمليات هاي بدر، قادر، والفجر 9 و كربلاي 2 را آفريد. در طول دوران جنگ بارها مجروح شد. مثلاً سال 1361 در عمليات پاكسازي منطقة محمدشاه مهاباد بدنش از ناحية شكم جراحت برداشت. چند بار ديگر هم در عمليات ها مجروح شده بود ولي هميشه قبل از بهبود، دوباره به منطقه برميگشت. سرانجام پس از شصت و نه ماه حضور مداوم و مؤثر در جبهه در يازدهم شهريورماه 1365 در سن بيست و پنج سالگي هنگامي كه در تصرف ارتفاعات 2519 پيشاپيش رزمندگان اسلام در حركت بود بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. در بخشي از وصيتنامه اين شهيد عزيز آمده است: «اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمان هاي جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود بدانيد آ نها پيروز شده اند. » از اين سردار شجاع يك فرزند به نام زهرا به يادگار مانده است. روحش شاد و راهش پررهرو باد.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 105 صفحه 4

 

در این زمینه بخوانید:

زندگی نامه شهید کاوه از زبان خودش / صوت


کاوه راهنمای ما بود…



منبع خبر

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان بیشتر بخوانید »

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران


به گزارش مجاهدت از گروه بین‌الملل دفاع‌پرس: قیام ۱۵ خردادماه سال ۱۳۴۲ را می‌توان بدون شک نهضتی خودجوش و مردمی در شهر‌های قم، تهران و دیگر شهر‌های کشور در اعتراض به دستگیری امام خمینی دانست. قیامی که با شروع و آغاز آن، پایه‌های حکومت ظلم و جور رژیم ستم شاهی به لرزه درآمد، به صورتی که همگان این قیام را به عنوان نقطه شروع و آغاز انقلاب اسلامی در ایران محسوب می‌کنند. زیرا روند وقایع و تحولات آن زمان ایران از فردای قیام ۱۵ خرداد هیچگاه به زمان پیش از این واقعه بازنگشت.

البته بر اساس نظر و دیدگاه کارشناسان و سیاسیون و حتی بزرگان دینی و مذهبی، برای درک و فهم هرچه بهتر قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ باید بازگشتی به دهه ۳۰ شمسی و اقدامات خطرناک و تحریک‌آمیز نظام حاکم در سال ۱۳۳۰ و همچنین اقدامات رژیم شاه در سال ۱۳۴۱ داشت. اما مهمترین حادثه‌ای که موجب آغاز قیام ۱۵ خرداد شد بی‌شک دستگیری امام خمینی (ره) توسط ساواک به دنبال سخنرانی قدرتمند و ظلم‌ستیزانه و حمله ایشان به نظام شاهنشاهی و رژیم صهیونیستی در «مدرسه فیضیه» قم بود. ولی در واقع انتشار خبر این سخنرانی در سراسر کشور باعث گسترش این قیام از شهر قم به شهر تهران و سپس به شهر‌های مشهد، شیراز و دیگر شهر‌های کشور شد.

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران

اما آن چیزی که موجب شکل‌گیری و ماندگاری واقعه قیام ۱۵ خرداد شد حمایت و پشتیبانی مردمی بود که ایشان به واسطه مشروعیت و مقبولیتی که در میان مردم ایران داشتند، از آن برخوردار بودند. زیرا فقط اندک زمانی بعد از دستگیری امام خمینی (ره) که در سحرگاه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ روی داد، شاهد به خیابان آمدن مردم قم بودیم که این اعتراض و حضور خیابانی با خشونت هرچه تمام توسط پلیس رژیم شاهنشاهی سرکوب شدند.

ولی این پایان ماجرا نبود و با رسیدن خبر قیام مردم قم علیه رژیم ستم‌شاهی در این شهر به تهران، شاهد خیزش بزرگ مردم تهران بودیم و مردم این شهر هم به خیابان‌ها آمدند. در جریان این خیزش مردم ورامین و شهرک‌های اطراف به سوی تهران سرازیر شدند و فقط در اندک زمانی شاهد سیل جمعیت در سه راهی ورامین بودیم. اما رژیم ستمگر و خون‌ریز شاه با گسیل ادوات و تجهیزات سنگین نظامی همچون انواع تانک‌ها و نفربر‌ها در برابر جمعیت ایستادند و تعداد فراوانی را به خاک و خون کشیدند.

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران

البته نیروی محرکه آغاز قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ بدون شک سخنرانی امام خمینی (ره) در مردسه فیضیه قم بود. ایشان در این سخنرانی با شدت هرچه تمام و با صراحت کامل ابتدا به شاه حمله کرده و در قالب سخنان خود بیان کردند که دستگاه «سفاک» ایران با اساس «اسلام» موافق نبوده و بلکه مخالف نیز است. امام خمینی در این سخنرانی بعد از «شاه» به «رژیم صهیونیستی» حمله کرد و به این موضوع اشاره کرد که این رژیم اشغالگر و نامشروع اصولا نمی‌خواهد و تمایلی ندارد که در این کشور احکام اسلام پیاده شود.

بر این اساس رژیم ستم‌شاهی که شاهد بود و می‌دید امام خمینی (ره) همچون یک رهبر بزرگ و مبارز در برابر او و دستگاه حاکمیتی او قرار گرفته است تصمیم گرفت به هر صورتی که شده ایشان را از میان راه خود بردارد. این در حالی بود که امام خمینی (ره) در جریان سخنرانی‌های خود با نصیحت کردن شاه از او خواست تا سرگذشت پدر خود را به یاد بیاورد و از سرانجام او درس بگیرد.

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران

این در حالی بود که رژیم ستم‌شاهی به خاک و خون کشیدن قیام ۱۵ خرداد را با ادعا و بهانه توطئه عناصر چپ و کمونیست‌ها در به اغتشاش و آشوب کشیدن شهر‌های کشور انجام داد. این در حالی بود که بر اساس اسناد و مدارک موجود نه تنها هیچ گونه رد و اثری از آن‌ها در این رویداد‌ها نبود بلکه حزب توده و کمونیست‌های ایران با تکرار تفسیر‌های رادیو مسکو و روزنامه‌های شوری سابق، قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ را حرکتی کور و ارتجاعی علیه اصلاحات مترقیانه شاه دانسته بودند.

اما علما و روحانیون در ماجرای قیام ۱۵ خرداد ساکت ننشستند و شاهد مهاجرت گسترده، قابل توجه و معنادار آن‌ها از شهر‌ها مختلف به تهران بودیم. البته شاه که از این اقدام علما و روحانیون به شدت ترسیده بود تصمیم گرفت تا مانع از ورود آن‌ها به تهران شود، ولی به دلیل مقاومت و ایستادگی مردم و روحانیون، شاه در این تصمیم خود تجدیدنظر کرد و سایر علما و روحانیون برجسته توانستند وارد تهران شوند. آن‌ها پس از ورود به تهران اقدام به برگزاری جلسات متعددی کردند وآمادگی خود را برای مقابله با اقدامات پهلوی اعلام کردند.

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران

در پایان باید به این مهم اشاره کرد که با حضور قدرتمند مردم در خیابان و ایستادگی و مقاومت علما و روحانیون در براب ماشین ظلم و سرکوب شاه، سرانجام این دیکتاتور نامشروع مجبور شد تا در ۱۵ فروردین ماه سال ۱۳۴۳ و قبل از فرارسیدن ماه محرم امام خمینی (ره) را آزاد کند. با آزاد شدن ایشان از قیطریه و انتقال او به منزل خود در شهر قم موجی از شادی در میان مردم شکل گرفت و مردم فراوانی از قم و دیگر شهر‌ها به سمت منزل او حرکت کردند. اما حکومت شاه در همین زمان در اقدامی که نشان از ترس و عقب نشینی آن‌ها دارد آزادی امام خمینی (ره) را نتیجه علایق مذهبی حکومت و احرتام به علما و روحانیون تفسیر کردند.

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

قیام خونین ۱۵ خرداد نقطه آغازی بر پیروزی انقلاب اسلامی ایران بیشتر بخوانید »