زاهدان

سپاه در این کشور چه می‌کند؟

حمله مسلحانه جیش الظلم به خودروی سپاه در سراوان



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق؛  محمد هادی مرعشی معاون امنیتی انتظامی استانداری سیستان و بلوچستان گفت: این حمله مسلحانه عصر امروز در منطقه کشتگان بخش بم‌پشت شهرستان سراوان رخ داده است.

این خودروی حامل نیروهای یگان مهندسی سپاه پاسداران بود.

هفته گذشته برخی از سوخت‌بران و معاندین نظام به تحریک گروهک‌های تروریستی در مرز سراوان آشوب بپا کردند و به پاسگاه مرزی و فرمانداری این شهرستان هجوم بردند.

منبع: فارس



منبع خبر

حمله مسلحانه جیش الظلم به خودروی سپاه در سراوان بیشتر بخوانید »

ناکامی اشرار مسلح در حمله به پاسگاه کورین/ آرامش در زاهدان و بخش‌های تابعه برقرار است

ناکامی اشرار مسلح در حمله به پاسگاه کورین/ آرامش در زاهدان و بخش‌های تابعه برقرار است


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرگزاری فارس از زاهدان، ابوذر مهدی نخعی امشب در جمع خبرنگاران با تشریح حادثه کورین، اظهار کرد: در پی فضاسازی رسانه‌های بیگانه، عناصر گروه‌های شرور به بهانه حمایت از کشته‌های جعلی پاسگاه شمسر با سلاح‌های مختلف از جمله سلاح‌های سبک و نارنجک انداز به قصد تصرف پاسگاه کورین و قلعه بید حمله کردند.

وی افزود: رزمندگان جان برکف نیروی انتظامی ضمن هوشیاری، متقابلا به آتش آنان پاسخ داده و این عناصر خود فروخته ضمن اینکه به مقاصد شوم خود دست نیافتند از منطقه متواری شدند.

نخعی با اشاره به اینکه در این حادثه یک نفر از نیروهای جان برکف ناجا به درجه رفیع شهادت نائل شد، بیان کرد: ضمن عرض تسلیت به خانواده این عزیز به دشمنان این مرز و بوم اعلام می‌گردد که با این اقدامات مذبوحانه راه به جایی نخواهند برد.

وی ادامه داد: از مردم شریف منطقه درخواست می‌شود که همچون گذشته هوشیاری لازم را داشته و این اقدام دشمنان را نیز به خودشان بازگردانند.

فرماندار شهرستان زاهدان گفت: الحمدالله با هوشیاری و دقت نیروی انتظامی آرامش در سراسر شهرستان زاهدان و بخش های تابعه برقرار است.

وی تصریح کرد: در پایان از عموم مردم، ریش سفیدان و معتمدین که برای حفظ آرامش همراهی خود را ازدیرباز تاکنون نشان داده اند تشکر می‌کنم.

انتهای پیام/۳۱۳۹/س





منبع خبر

ناکامی اشرار مسلح در حمله به پاسگاه کورین/ آرامش در زاهدان و بخش‌های تابعه برقرار است بیشتر بخوانید »

درخواست خانواده شهید حادثه تروریستی سیستان‌وبلوچستان

درخواست خانواده شهید حادثه تروریستی سیستان‌وبلوچستان



پیکر شهید حادثه تروریستی سیستان‌وبلوچستان امشب وارد مشهد می‌شود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از مرکز اطلاع رسانی پلیس خراسان رضوی، پیکر شهید والامقام رجایی که در استان سیستان و بلوچستان به درجه رفیع شهادت نائل شده امشب وارد مشهد می شود و پس از طواف در حرم مطهر رضوی برای خاکسپاری بنا به درخواست خانواده‌اش مستقیم به شهرستان فاروج  انتقال می‌یابد.

طی درگیری‌های کورین سیستان و بلوچستان، استوار مجید رجایی نجف آباد، از اهالی شهرستان فاروج توسط گروه‌های تروریستی به شهادت رسید.

این شهید در حالی دعوت حق را لبیک گفت که مشغول حفاظت از پاسگاه انتظامی بود اما طی درگیری با اصابت مستقیم گلوله به مقام شهادت نائل آمد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از مرکز اطلاع رسانی پلیس خراسان رضوی، پیکر شهید والامقام رجایی که در استان سیستان و بلوچستان به درجه رفیع شهادت نائل شده امشب وارد مشهد می شود و پس از طواف در حرم مطهر رضوی برای خاکسپاری بنا به درخواست خانواده‌اش مستقیم به شهرستان فاروج  انتقال می‌یابد.

طی درگیری‌های کورین سیستان و بلوچستان، استوار مجید رجایی نجف آباد، از اهالی شهرستان فاروج توسط گروه‌های تروریستی به شهادت رسید.

این شهید در حالی دعوت حق را لبیک گفت که مشغول حفاظت از پاسگاه انتظامی بود اما طی درگیری با اصابت مستقیم گلوله به مقام شهادت نائل آمد.



منبع خبر

درخواست خانواده شهید حادثه تروریستی سیستان‌وبلوچستان بیشتر بخوانید »

«حاج‌قاسم» تأکید داشت «حاج‌محب» گمنام نماند

«حاج‌قاسم» تأکید داشت «حاج‌محب» گمنام نماند



«حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستاهای سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گازهای شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

شهادت میخ‌های تابوت شهید به بی‌مهری‌های مسئولان/ «حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛

وی در گفت‌وگو با خبرنگار ما، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

شهادت میخ‌های تابوت شهید به بی‌مهری‌های مسئولان/ «حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

شهادت آرزوی «حاج محب» بود

نمی‌دانم که چگونه خبر شهادت «حاج محب» را به «حاج قاسم» داده بودند؛ به هر حال، چند ساعت بعد از شهادت حاجی، تلفن همراهم زنگ خورد، وقتی جواب دادم، فهمیدم که «حاج قاسم» است؛ چراکه وی یک صدای خاصی داشت و برخی کلمات را با لهجه می‌گفت. سلام و احوال‌پرسی که کردیم، «حاج قاسم» گفت: «من را می‌شناسید؟»، من احساس کردم که نباید خیلی واضح صحبت کنم.

یادم می‌آید، «حاج محب» یک‌بار که «حاج قاسم» به دیدنش آمده بود، به وی گفت: «یادت هست من یک تربت کربلا به تو داده بودم؟»، «حاج قاسم» هم گفت: «بله»، «حاج محب» گفت: «می‌گویند که تربت اصل پیش کسی نمی‌ماند، پس یک تربت اصل از تو طلب دارم». «حاج قاسم» هم پاسخ داد: «باشه! یک تربت اصل برای تو می‌آورم»؛ بنابراین وقتی «حاج قاسم» پشت تلفن گفت: «من را می‌شناسید؟»، من هم سریعاً گفتم: «قرار بود شما یک تربت اصل به ما برسانید؟»، «حاج قاسم» هم گفت: «بله، بله…» و سپس سوال کرد که «خبر موثق است؟»، وقتی گفتم «بله»، گفت: «الحمدلله! شهادت آرزوی «حاج محب» بود، شما هم همان‌گونه که تا به امروز مقاوم و صبور بودید، باز هم صبوری کن…».

شهادت میخ‌های تابوت شهید به بی‌مهری‌های مسئولان/ «حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

«حاج قاسم» همچنین گفت: «حاج محب وصیتی داشت؟»، گفتم: «وصیت خاصی که نه؛ اما یک‌بار وقتی به مقبرةالشهدای شهرک شهید محلاتی تهران رفته بودیم، در محراب آن‌جا نماز خواند و گفت که من خیلی دوست دارم که پیکرم در این‌جا، درمیان شهدای گمنام به خاک سپرده شود»، با این حال، «حاج قاسم» گفت: «نه، حاج محب باید در زاهدان خاکسپاری شود»، گفتم: «آخر می‌خواست مانند شهدای گمنام باشد»؛ اما «حاج قاسم» گفت: «حاج محب عمر خود را در گمنامی گذراند و باید از گمنامی دربیاید»، سپس تأکید کرد که «من خودم برای تشییع حاج محب می‌آیم، می‌آیم، می‌آیم؛ اگر هم نشد که بیایم، پیام می‌دهم». «حاج قاسم» در آخر پرسید: «صحبتی یا کاری دارید که من بتوانم انجام دهم»، گفتم «نه برای سلامتی شما دعا می‌کنم، مراقب خودتان باشید» و خداحافظی کردم.

شهادت میخ‌های تابوت «حاج محب» به بی‌مهری‌های مسئولان

«حاج محب» از بی‌مهری‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران بسیار دلگیر بود؛ در همان ایامی که ما در زاهدان بودیم، حاج محب را خیلی اذیت کرده بودند؛ یک‌روز از بنیاد شهید و امور ایثارگران به دیدن وی آمده بودند، خطاب به آن‌ها گفت که «من هیچ‌وقت در حق شما کوتاهی نکرده‌ام؛ اما هرکدام از شما که کوتاهی کردید را به خدا سپردم، دیگر هم حوصله ندارم چیزی بگویم»، وقتی هم که این افراد رفتند، «حاج محب» به من گفت: «دنیا می‌گذرد و این‌گونه موضوعات هم مسئله خاصی نیست؛ ولی یادت باشد که من راضی نیستم اگر اتفاقی برای من افتاد، حتی یک میخ از بنیاد شهید به تابوت من بخورد»؛ از این مسئله مدتی گذشته بود و یادم نبود که «حاج محب» این‌گونه به من تأکید کرده بود.

وقتی فرزندانم می‌خواستند با پیکر پدر خود وداع کنند، دیدیم که تابوت او اندازه نیست و پیکرش را به شکل «اُریب» داخل آن قرار داده‌ و بدنش یک مقداری فشرده شده است؛ این صحنه برای من خیلی سخت بود؛ اگرچه که من در مقابل دیگر خانواده‌های شهدایی که پیکر آن‌ها سالم نبوده است، شرمنده‌ام؛ اما آن لحظه گفتم که یعنی بنیاد شهید یک تابوت هم اندازه «حاج محب» نداشته است! بعد از این، پسر بزرگم شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و وداع‌های آخر انجام شد که به‌یکباره دیدیم میخ‌های تابوت وا رفت، تا جایی که از داخل آمبولانس یک برانکارد آورده و تابوت را روی آن طناب‌پیچ کردند و بردند، بعد از آن خواهر «حاج محب» میخ‌های تابوت را از روی زمین برداشت و گذاشت روی کابینت، گفتم: «این‌ها چیه؟»، گفت: «میخ‌های تابوت هستند»؛ تازه آن‌جا بود که یاد آن حرف «حاج محب» افتادم که گفته بود: «راضی نیستم حتی یک میخ از بنیاد شهید به تابوت من بخورد»؛ بنابراین همه را دور هم جمع کردم و گفتم: «از پول حاجی برای او تابوت تهیه کنید».

فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده است

صبح روز تشییع پیکر «حاج محب»، ساعت نزدیک ۷ صبح بود که حاج قاسم به منزل ما آمد و کمی با ما صحبت کرد؛ ما هیچ وقت به حاج قاسم گلایه نمی‌کردیم، یعنی «حاج محب» نمی‌گذاشت و همواره تأکید می‌کرد که «نباید ذهن او را مشغول کنیم»؛ چراکه دغدغه‌ها و مسئولیت‌های «حاج قاسم» را بسیار مهم‌تر از مشکلات خود می‌دانست؛ بنابراین ما هیچ‌وقت به «حاج قاسم» نمی‌گفتیم که شرایط زندگی برای ما چگونه است؛ اما با این حال، او از گوشه و کنارها می‌شنید.

شهادت میخ‌های تابوت شهید به بی‌مهری‌های مسئولان/ «حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

صبح آن‌روز «حاج قاسم» در منزل ما کمی از حاج محب صحبت کرد و متأثر شد و اشک ریخت و گفت که «حاج محب و بچه‌های زاهدان و زابل مثال‌زدنی نیستند»؛ سپس تربت اصل که قول داده بود را به‌همراه یک انگشتر به ما داد و دوباره تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، گفتم: «حاجی! دیگر همه چیز تمام شد»، اما «حاج قاسم» گفت: «فرماندهی حاج محب تازه شروع شده است؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل. بچه‌های استان به حاج محب نیاز دارند، شما بعداً این موضوع را خواهید فهمید». بعد از این صحبت‌های «حاج قاسم»، به فرزندانم گفتم که «حاج قاسم گفته است که پدرتان باید در زاهدان خاکسپاری شود»، پسر بزرگم گفت: «اگر بابا خودش بود، چه می‌گفت؟»، گفتم: «بابا در مقابل حاج قاسم می‌گفت که «سمعاً و طاعتاً»»، بنابراین فرزندم گفت: «ما هم می‌گوییم «سمعاً و طاعتاً هرچه حاج قاسم بگوید»».

شهادت میخ‌های تابوت شهید به بی‌مهری‌های مسئولان/ «حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

مراسم تشییع «حاج محب» در مصلی زاهدان برگزار شد و «حاج قاسم» هم سال‌ها بود که به سیستان و بلوچستان نیامده بود و آن ایام هم با همه مشغله‌هایی که داشت، از سوریه به استان آمده بود تا برای «حاج محب» وقت بگذارد؛ حالا برخی از افراد چقدر باید چشم و گوش بسته باشند که این رفتار «حاج قاسم» را نبینند، نفهمند و درک نکنند.

«حاج قاسم» در تشییع «حاج محب» مسیر مصلی «قدس» تا گلزار شهدای زاهدان را در میان حضور انبوه جمعیت، نزدیک به ۴۵ دقیقه تا یک‌ساعت پیاده طی کرد، من وقتی فهمیدم که «حاج قاسم» می‌خواهد پیاده این مسیر را برود، به آشناهایی که اطراف من بودند، گفتم که به فرزندانم بگویید همگی همراه حاج قاسم باشند تا اگر اتفاقی هم برای او افتاد، آن‌ها هم در کنارش باشند. در میان جمعیت که «حاج قاسم» نشسته بود، یکی از پاسدارها را صدا زده و یک فردی که به او مشکوک شده بودم را نشان دادم و گفتم «به بهانه‌ای که او را جابه‌جا می‌کنی، بررسی کن که یک‌وقت کمربند انفجاری نبسته باشد»؛ اصلا حواسم به مراسم و خودم نبود، بلکه نگران حاج قاسم بودم که خدای ناکرده، آسیبی به او وارد نشود.

شهادت میخ‌های تابوت شهید به بی‌مهری‌های مسئولان/ «حاج‌قاسم» تأکید داشت که «حاج‌محب» باید از گمنامی دربیاید

برای «حاج محب» در شأن «محب علی» سنگ بگذارید

سردار «معروفی» به‌دلایل امنیتی مانع شده بود تا خاکسپاری را «حاج قاسم» انجام دهد، بنابراین خودش این کار را انجام داد و بعد از خاکسپاری هم که «حاج قاسم» آمده بود تا خداحافظی کند، من در مراسم بودم و او را ندیدم؛ بنابراین بعدازظهر با من تماس گرفت و یک مقداری من و فرزندانم را دلداری داد و تأکید کرد که «هر کاری هم داشتید، با (شهید) «پورجعفری» تماس بگیرید»، گفتم: «اجازه بدهید که برای مزار «حاج محب» سنگ نگذاریم»، اما «حاج قاسم» درحالی که یک بغضی در صدایش بود، گفت: «برای حاج محب، در شأن «محب علی» سنگ بگذارید، چراکه ایشان محب علی بود».

گفتم: «پس اجازه بدهید که تنها یک مدتی مانند شهدای گمنام باشد»، گفت: «برای یک مدت کوتاه اشکالی ندارد»؛ بنابراین از ماه «شعبان» که خاکسپاری حاج محب انجام شد، تا ماه «محرم»، مزار حاج محب مانند شهدای گمنام سنگ نداشت و از بنیاد شهید و امور ایثارگران هم خواهش کردم که برای وی سنگ مزار نگذارد تا همان‌گونه که حاج محب تأکید کرده بود، همه هزینه‌ها برعهده خودمان باشد. وقتی هم که می‌خواستیم سنگ مزار حاج محب را بگذاریم، همه کارهای آن وقتی به پایان رسید که سنگ مزارش، روز تاسوعا که منصوب به حضرت ابوالفضل (ع) است، نصب شد؛ درحالی که پیکر حاج محب هم با پرچم متبرک حرم حضرت ابوالفضل (ع) تشییع و بدرقه شد.



منبع خبر

«حاج‌قاسم» تأکید داشت «حاج‌محب» گمنام نماند بیشتر بخوانید »

تلاش شهید سلیمانی برای معرفی شهید «فارسی» به مردم/ دلتنگی شهید «فارسی» برای حضرت زهرا در روزهای آخر عمر


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستا‌های سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گاز‌های شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

روایت همسر شهید «محبعلی فارسی» از نفس‌های آخر «حاج محب»/ از خوابی عجیب تا گریستن آسمان

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

«قدسیه سرگزی» همسر جانباز شهید «محبعلی فارسی» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

روایت همسر شهید «محبعلی فارسی» از نفس‌های آخر «حاج محب»/ از خوابی عجیب تا گریستن آسمان

همسر «حاج محب» در بخش اول این گفت‌وگو به روایت مجاهدت‌های این شهید والامقام در دوران ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و دوران هشت سال دفاع مقدس پرداخته است؛ همچنین در بخش دوم و بخش سوم این گفت‌وگو نیز، این همسر جانباز صبور، تنها گوشه‌ای از مشکلات جسمی «حاج محب» و زندگی پر فراز و نشیب وی را تشریح کرده است. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش چهارم این گفت‌وگو است.

زاهدان من را رها نمی‌کند!

چندسالی که من با «حاج محب» زندگی مشترک داشتم، تا آن‌موقع قسمت نشده بود که باهم به زیارت یا سفر خاصی برویم؛ بنابراین «حاج محب» یک‌بار از یکی از افرادی که از طرف «حاج قاسم» به عیادتش آمده بود، درخواست کرد تا شرایط را برای سفر من و فرزندانم به زیارت کربلا فراهم کند؛ اما من گفتم که «حاجی! ما بدون تو نمی‌رویم»، وقتی که دید من روی این موضوع تأکید دارم، گفت: «چرا، می‌روید!»؛ البته باز هم قسمت نشد.

بعد از این سفارشِ «حاج محب»، مدت‌زمان کوتاهی نگذشته بود که فرزندان‌مان در ایام عید نوروز برای دیدن ما به زاهدان آمدند، وقتی می‌خواستند به تهران برگردند، دخترم از پدرش قول گرفت که برای تولدش که پنجم اردیبهشت بود، به تهران برویم؛ اما از تولد دخترم چندروزی گذشت و نتوانستیم برویم، به «حاج محب» گفتم که: «تولد «منصوره» که نرفتیم، برای ماه رمضان می‌رویم؟»، گفت: «ان‌شاءالله»، گفتم «این ان‌شاءالله‌هایی که تو می‌گویی، دلت نمی‌آید زاهدان را رها کنی!». گفت: «من از زاهدان دل می‌کنم، زاهدان من را رها نمی‌کند»؛ اما من به حکمت این جمله «حاج محب» پی نبردم که چرا این حرف را زد.

«حاج محب» با توجه به این‌که «پاسدار»، «جانباز»، «آزاده» و هم «معلم» بود، همزمان با اعیاد شعبانیه (سالروز ولادت حضرت امام حسین (ع) مصادف با روز پاسدار، سالروز ولادت حضرت ابوالفضل (ع) مصادف با روز جانباز و سالروز ولادت حضرت امام سجاد (ع) به‌عنوان یکی از آزادگان حادثه عاشورا) خیلی از دوستان و همرزمانش با وی تماس گرفته و این ایام را به او تبریک گفتند؛ خصوصاً این‌که سالروز ولادت امام سجاد (ع) مصادف شده بود با ۱۲ اردیبهشت که روز «معلم» است.

واقعه کربلا همین‌جا اتفاق افتاده است!

روز ولادت حضرت ابوالفضل (ع) بود؛ من آن‌روز خواب دیدم که مهمان دارم، در همین حال می‌خواستم در اتاق چادر سرم کنم که دیدم یک چادر بسیار زیبا وجود دارد؛ وقتی این چادر را برداشتم تا آن را سر کنم، آن‌قدر این چادر سنگین و زیبا بود که وقتی آن را سر کردم، طاقت نیاوردم؛ با این حال محکم زیر سنگینی آن ایستادم. وقتی دقت کردم، روی این چادر نقش گل و بوته‌های زیبایی وجود داشت که انگار کاملاً طبیعی بودند؛ مانند گل‌های ریز زرد، آبی، صورتی و… که در فصل بهار، در باغچه‌ها رشد می‌کنند؛ انگار قطعه‌ای از زمین باشد که قابل انعطاف است.

چادر را سر کردم و رفتم از اتاق بیرون و در حالی که مهمان‌ها حضور داشتند، کنار «حاج محب» نشستم و به او گفتم: «حاج آقا! من را موعظه کنید». حاجی دست خود را به سمت قبله دراز کرد و یک بیابان را به من نشان داد و در حالی که آن جا «شهر سوخته» سیستان و بلوچستان نبود، گفت: «می‌دانی چرا به این‌جا می‌گویند شهر سوخته!»، گفتم: «نه»، به حالت موعظه گفت: «چون واقعه کربلا همین‌جا اتفاق افتاده است. خون عباس بن علی (ع) همین‌جا ریخته شده است. عباس بن علی همین‌جا پرپر زده است!»، بعد من در همان عالم خواب، به «حاج محب» گفتم: «چه جالب پس می‌شود در این‌جا ضریح گذاشت!»، گفت: «بله». وقتی از خواب بیدار شدم، برای «حاج محب» این خواب را تعریف کردم و سوال کردم که «تعبیر این خواب چیست؟»، لبخندی زد و گفت: «معلوم می‌شود؛ الله اعلم، من که معبر خواب نیستم».

روایت همسر شهید «محبعلی فارسی» از نفس‌های آخر «حاج محب»/ از خوابی عجیب تا گریستن آسمان

دلتنگی برای مادر…

در این مدت که ما در سیستان و بلوچستان بودیم، «حاج محب» برای من و تمام خانم‌های فامیل «چادر مشکی» و برای همه مرد‌ها «پیراهن» خریده بود؛ بنابراین من به شوخی گفتم که «حاجی لااقل پسری داماد کن… این همه کادو می‌دهی، به چه مناسبت است؟»، گفت: «چه کار داری خانم؟ این‌ها یادگاری است!».

«حاج محب» بعد از این‌که این یادگاری‌ها را داد، به من گفت که «خانم! چادرت را برش زدی؟»، گفتم: «نه»، گفت: «برو چادر را بیاور و درست کنم». آن‌روز، سالروز ولادت حضرت ابوالفضل (ع) بعد از اذان ظهر بود، چادر را برش زدیم، خرده پارچه‌ها را که جمع کرد، دیدم ایستاده است و یک‌مقداری حالت بی‌قراری دارد. گفتم: «حاجی درد یا مشکلی داری؟»، گفت: «نه، دلم تنگ شده است» و مکرراً این جمله را تکرار کرد، گفتم: «برای کی دلت تنگ شده، برای بچه‌ها؟»، گفت: «نه، برای ننه جانم!»، منظورش مادر من بود، من هم به‌شوخی گفتم: «ننه‌جان تو، یا ننه‌جان من؟»، گفت: «مگر من چندتا ننه‌جان دارم؟»، دوباره گفتم: «برای کی دلت تنگ شده؟»، گفت: «برای مادرم، برای مادرم…». به‌یک‌باره در ذهنم آمد که یک‌زمانی از دوران اسارت خود، خاطره تعریف می‌کرد و می‌گفت: «وقتی یکی از بچه‌ها اذیت می‌شد، می‌گفت: آخ مادر…»، که بعداً فهمیدم که منظورش از مادر، «حضرت زهرا (س)» است. «حاج محب» همچنین در این خاطرات خود، می‌گفت: «آن‌زمان دوست داشتم که با یک زن «سیده» وصلت کنم.» و من هم به شوخی و خنده می‌گفتم: «منم دوست داشتم با یک «سید» وصلت کنم، حالا که گیر هم افتادیم، چه‌کار کنیم؟». در پاسخ می‌گفت: «خانم! شیعیان همه فرزندان اهل بیت (ع) هستند و ان‌شاءالله ما را نیز به فرزندی خودشان قبول می‌کنند.»؛ این‌گونه شد که من یک‌مقداری در فکر فرو رفتم؛ اما از او سوال نکردم؛ چراکه حاجی در زمان صحبت کردن نفس کم می‌آورد و بنابراین من خیلی وی را سوال‌پیچ نمی‌کردم، بماند که برخی این موضوع را به‌حساب بی‌توجهی و بی‌خیالی من گذاشتند؛ اما واقعیت این بود که من دوست نداشتم که صحبت کند و نفس کم بیاورد و بعد از آن سرفه کند و به ریه‌هایش فشار بیاید و…

نفس‌های آخر…

چادر را که برش زدیم، رفتم تا آن را در اتاق بگذارم ـ همان اتاقی که در خواب دیده بودم ـ ، اما هنوز یک قدم نرفته بودم که خواهرزاده‌ام -که برای بررسی کپسول‌های اکسیژن به منزل ما آمده بود- صدا زد: «خاله، خاله…»، چادر را روی زمین انداختم و برگشتم، دیدم که «حاج محب» رو به قبله زانو زده است، به‌گونه‌ای که انگار می‌خواهد سجده کند. فکر کردم که می‌خواهد ظرف آب را بردارد؛ وقتی آمدم تا ظرف آب را به او بدهم، دیدم که دارد کبود می‌شود؛ بنابراین سریعاً اکسیژن و ماسک را به او وصل کردیم و «یاحسین، یاحسین…» گفتیم؛ چون در سوییت سازمانی سپاه بودیم، به خواهرزاده‌ام گفتم که «احسان داد بزن تا دیگران بیایند و کمک کنند»، سرباز‌های داخل شهرک آمدند و زنگ زدند به اورژانس. وقتی به بیمارستان رفتیم، گفتند «کاری نمی‌توانیم انجام دهیم» و چند شوک به «حاج محب» هم زدند و تا فردای آن روز در آی.سی.یو بود؛ اما دیگر علائم حیاتی نداشت و پزشکان گفتند که «دیگر هیج راهی ندارد.»؛ آن‌شب هم من مانند همیشه تا صبح در آی.سی.یو بالای سر «حاج محب» بودم و چندباری هم وضعیت وی تغییر کرد؛ اما دیگر بوق دستگاه ممتد شد و نهایتاً با او خداحافظی کردم. وقتی پرستاران آمدند که من را بیرون کنند، قبول نکردم و گفتم که خودم کار‌های او را انجام خواهم داد.

روایت همسر شهید «محبعلی فارسی» از نفس‌های آخر «حاج محب»/ از خوابی عجیب تا گریستن آسمان

آسمان گریست…

چشم‌های «حاج محب» تا لحظه آخر باز بود؛ بنابراین چشم‌های او را بوسیدم و آن‌ها را بستم. وقتی کارهایم تمام شد، پرستار‌ها گفتند که «برو بیرون می‌خواهیم او را در کاور قرار دهیم»؛ اما باز هم قبول نکردم و گفتم که «می‌خواهم ببینم که کاور اندازه‌اش است یا نه؟»؛ چراکه تعریف می‌کرد؛ در جبهه معمولا کیسه خواب اندازه‌اش نبود و معمولاً سرش بیرون می‌ماند؛ اما الحمدلله دیدم که کاور اندازه‌اش بود. لحظاتی که در بیمارستان بودم، برخی‌ آمدند؛ از همرزمانش گرفته تا بچه‌های سپاه و…

آن‌روز وقتی پیکر «حاج محب» را تحویل سردخانه دادیم و از بیمارستان بیرون آمدیم، انگار که آسمان به‌یک‌باره سوراخ شد و در مدت نیم‌ساعت آن‌قدر باران بارید که احتمال دادند سیل به‌راه بیافتد؛ این درحالی بود که سال‌ها در سیستان و بلوچستان خشکسالی بود و در اردیبهشت هم سابقه نداشت که باران ببارد.

روایت همسر شهید «محبعلی فارسی» از نفس‌های آخر «حاج محب»/ از خوابی عجیب تا گریستن آسمان

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

تلاش شهید سلیمانی برای معرفی شهید «فارسی» به مردم/ دلتنگی شهید «فارسی» برای حضرت زهرا در روزهای آخر عمر بیشتر بخوانید »