زنان خرمشهر

قواعد گفت‌وگوی بین نسلی تدوین می‌شود/ مقاومت باعث کم شدن هزینه‌های مادی و معنوی است

قواعد گفت‌وگوی بین نسلی تدوین می‌شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مینو اصلانی مسئول امور زنان و خانواده ستادکل نیرو‌های مسلح در نشست زنان مدافع و فعال خرمشهر و دزفول که روز گذشته (شنبه) در موزه انقلاب اسلامی و دفاع‌مقدس برگزار شد با اشاره به اینکه مقاومت درجریان همیشه تاریخ وجود داشته است، اظهار داشت: جریان مبارزه با باطل و مقابله حق و باطل همیشه بوده است. مقاومت جریان پیش برنده و حیات بخش است، چرا که وجود انسان مبتنی بر مقاومت است. گاه این مقابله و مبارزه با دشمنی شکل می‌گیرد که در جهت پوشاندن حق تلاش می‌کند.

وی افزود: ما این تقابل حق و باطل را در قیام اباعبدالله می‌بینیم که ایشان را نماد بندگی و مبارزه علیه باطل می‌کند. ایشان به عنوان کسی که در این مسیر مقاومت می‌کنند پدر بندگان خداوند می‌شود. امام حسین (ع) مقابل کفر و شرکت ایستاد و بندگی را به ما هدیه کرد. حکومت بنی امیه فقط به دنبال قدرت نبود، بلکه به دنبال دور کردن انسان از خدا بود. امروز عزت را مدیون مقاومت خرمشهر و دزفول هستیم.

اصلانی انقلاب اسلامی را دنباله رو قیام اباعبدالله دانست و گفت: زمانی که تئوریسین‌ها می‌گفتند دیگر به خدا نیاز نداریم و نیاز به خدا را در بشر نمی‌دیدند و امور را به دست انسان سپرده بودند، انقلاب اسلامی به تاسی از قیام امام حسین (ع) بین زمین و آسمان، انسان و خدا ارتباط برقرار کرد.

مسوول امور زنان و خانواده ستاد کل نیرو‌های مسلح تصریح کرد: انقلاب اسلامی با ظهور و بروز مردی در خط انبیا شکل گرفت و با اخلاص حکم رانی مبتنی بر خدا محوری را ایجاد کرد. بازهم مقاومت مردم مقابل حکومت طاغوت انسان را با خدا آشنا کرد و این پیام را به وجود آورد که می‌توان پیشرفت‌های علمی را داشت و پشتوانه الهی را نیز به دست آورد.

وی اذعان داشت: مقاومت باعث می‌شود هزینه مادی و معنوی کمتری داشته باشیم. هرچقدر حق مداران کوتاهی کنند و جریان مقاومت را به تاخیر اندازند هزار و اندی سال می‌گذرد و می‌بینیم امام عصر ظهور نمی‌کنند چرا که حق مداران کوتاهی می‌کنند. امروز مردم ما به تاسی از دوران دفاع مقدس به این نتیجه رسیدند که باید مقاومت کنند و هزینه آن را بدهند.

اصلانی تاکید کرد: ما در جبهه حق بن بستی نداریم. شاید خودمان نقاطی می‌بینیم که ناامید کننده باشد، اما در راه حق بن بستی نیست. اینهمه جریان‌های ظلم آمدند و تخریب کردند، اما نتوانستند نور را کم رنگ کنند. انروز علیرغم نگرانی صحنه‌هایی می‌بینیم ناراحت می‌شویم، اشک می‌ریزیم که چرا اعتقادات و ایده‌ها تغییر کرده، اما حق راه خودش را می‌رود. ما متدولوژی صحبت با نسل جدید را نداریم و، چون به مصادیق اشاره می‌کنند نمیتوانیم پاسخگو باشیم. این مژده را می‌دهم این موضوع به صورت کارعلمی در حال بررسی شدن است و در آینده نزدیک قواعد گفت‌وگوی نسلی را به جامعه هدیه خواهیم کرد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

قواعد گفت‌وگوی بین نسلی تدوین می‌شود بیشتر بخوانید »

لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شد

شهادت همزمان دو دوست در پشت جبهه


لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایتی از بانوان فعال خرمشهری را آورده است که به نقل از کتاب کوچه‌های خرمشهر از روز‌های اول جنگ منتشر شده است. این مطلب را در ادامه می‌خوانید.

«چند روزی از شروع جنگ می‌گذشت. ما در مسجد، مشغول کمک بودیم. همه در تاب و تب بودند. لحظه‌ای آرام نداشتند. یک شب مهدی آلبوغبیش از جوانان فعال شهر ما را دید و گفت: «حالا که نشستید، لااقل در گودال‌هایی که خودتان کندید نگهبانی بدید.» من و شهناز محمدی اسلحه گرفتیم و نگهبانی دادیم. شهناز قدبلندی داشت و می‌گفت که این گودال‌ها اندازه من نیست و اگر بمیرم، باید بزرگ‌تر از این برایم حفر کنند! او دختر شوخ‌طبعی بود.

شب بعد با بقیه بچه‌ها روی پشت‌بام دراز کشیده بودیم و استراحت می‌کردیم. صحبت‌ها گل انداخته بود و هر کس جیزی تعریف می‌کرد. بچه‌ها تشنه بودند. شهناز حاجی‌شاه برای آوردن آب داوطلب شد. دختر متواضع و دلسوزی بود و خیلی زحمت می‌کشید. او و شهناز محمدی همیشه با هم بودند و صمیمت خاصی بینشان بود. وقتی با همان لباس‌های قشنگی که تنش بود برای آوردن آب بلند شد، بچه‌ها شروع کردند به خندیدن. خدیجه عابدی (همسر مهدی آلبوغبیش) گفت: شهناز این لباس عروسیته که پوشیدی؟ شهناز با خنده جواب داد: «آره. لباس عروسیه… مگه چشه؟» آن شب خیلی خندیدیم. بچه‌ها می‌گفتند خدا عاقبت این خنده‌ها را به خیر کند.

روز بعد هر دو شهناز را دیدم، هنوز چند قدم از آن‌ها دور نشده بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد. دیگر چیزی نفهمیدم. گوش‌هایم سوت می‌کشید و نمی‌توانستم بلند شوم. یکی از برادر‌ها مرا روی کولش انداخت و تا کنار ماشین آورد. وقتی به هوش آمدم، اولین چیزی که دیدم پای شهناز محمدی بود. پایی که فقط به یک پوست آویزان بود و هر لحظه در حال جدا شدن. اولین بار بود که مرده می‌دیدم. حال عجیبی به من دست داد، چیزی شبیه تهوع. انگار قلبم را با چرخ‌گوشت چرخ می‌کردند. هر دو شهناز با هم رفته بودند. باورش برایم سخت بود و تحملش سخت‌تر.»

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

شهادت همزمان دو دوست در پشت جبهه بیشتر بخوانید »

لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شد

شهادت همزمان دو دوست فداکار در بحبوحه سرپا نگه داشتن پشت جبهه


لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایتی از بانوان فعال خرمشهری را آورده است که به نقل از کتار کوچه‌های خرمشهر از روز‌های اول جنگ منتشر شده است. این مطلب را در ادامه می‌خوانید.

«چند روزی از شروع جنگ می‌گذشت. ما در مسجد، مشغول کمک بودیم. همه در تاب و تب بودند. لحظه‌ای آرام نداشتند. یک شب مهدی آلبوغبیش از جوانان فعال شهر ما را دید و گفت: «حالا که نشستید، لااقل در گودال‌هایی که خودتان کندید نگهبانی بدید.» من و شهناز محمدی اسلحه گرفتیم و نگهبانی دادیم. شهناز قدبلندی داشت و می‌گفت که این گودال‌ها اندازه من نیست و اگر بمیرم، باید بزرگ‌تر از این برایم حفر کنند! او دختر شوخ طبعی بود.

شب بعد با بقیه بچه‌ها روی پشت‌بام دراز کشیده بودیم و استراحت می‌کردیم. صحبت‌ها گل انداخته بود و هر کس جیزی تعریف می‌کرد. بچه‌ها تشنه بودند. شهناز حاجی‌شاه برای آوردن آب داوطلب شد. دختر متواضع و دلسوزی بود و خیلی زحمت می‌کشید. او و شهناز محمدی همیشه با هم بودند و صمیمت خاصی بینشان بود. وقتی با همان لباس‌های قشنگی که تنش بود برای آوردن آب بلند شد، بچه‌ها شروع کردند به خندیدن. خدیجه عابدی (همسر مهدی آلبوغبیش) گفت: شهناز این لباس عروسیته که پوشیدی؟ شهناز با خنده جواب داد: «آره. لباس عروسیه… مگه چشه؟» آن شب خیلی خندیدیم. بچه‌ها می‌گفتند خدا عاقبت این خنده‌ها را به خیر کند.

روز بعد هر دو شهناز را دیدم، هنوز چند قدم از آن‌ها دور نشده بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد. دیگر چیزی نفهمیدم. گوش‌هایم سوت می‌کشید و نمی‌توانستم بلند شوم. یکی از برادر‌ها مرا روی کولش انداخت و تا کنار ماشین آورد. وقتی به هوش آمدم، اولین چیزی که دیدم پای شهناز محمدی بود. پایی که فقط به یک پوست آویزان بود و هر لحظه در حال جدا شدن. اولین بار بود که مرده می‌دیدم. حال عجیبی به من دست داد، چیزی شبیه تهوع. انگار قلبم را با چرخ‌گوشت چرخ می‌کردند. هر دو شهناز با هم رفته بودند. باورش برایم سخت بود و تحملش سخت‌تر.»

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

شهادت همزمان دو دوست فداکار در بحبوحه سرپا نگه داشتن پشت جبهه بیشتر بخوانید »