زندان

اعتصاب غذای استاد دانشگاه بحرینی ۴۰۰ روزه شد

اعتصاب غذای استاد دانشگاه بحرینی ۴۰۰ روزه شد


به گزارش مجاهدت از گروه بین الملل دفاع‌پرس به نقل از منابع بحرینی، «عبدالجلیل السنکیس» استاد دانشگاه بحرینی که به علت اعتراض به سیاست‌های آل خلیفه در قبال شیعیان به زندان محکوم شده است طی دوران زندان اقدام به تألیف کتاب کرده بود که این کتاب توسط زندانبانان کشف و ضبط شد.

او نیز در اعتراض به این اقدام دست به اعتصاب غذا می‌زند و از آن روز بیش از ۴۰۰ روز می‌گذرد.

درحالی‌که حکام بحرینی از بازگرداندن کتاب وی استنکاف می‌کنند مؤسسات بین المللی حقوق بشری خواهان آزادی او هستند.

گفتنی است ۱۵ نهاد حقوق بشری بین المللی از آل خلیفه خواستند که «عبدالجلیل السنکیس»، زندانی سیاسی بحرینی، را فوراً و بدون قید و شرط آزاد کند.

در پی گزارش‌ها درباره وخامت حال السنکیس در زندان، این نهاد‌های حقوق بشری در نامه‌ای به پادشاه و ولیعهد بحرین خواستار تضمین حقوق مشروع السنکیس در دستیابی به امکانات درمانی و همچنین شکنجه نشدن این زندانی شدند.

عبدالجلیل السنکیس (۶۰ ساله)، استاد دانشگاه و فعال سیاسی، بابت نقش خود در تظاهرات مطالبه اصلاحات در سال ۲۰۱۱ در بحرین به حبس ابد محکوم شد.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اعتصاب غذای استاد دانشگاه بحرینی ۴۰۰ روزه شد بیشتر بخوانید »

«آقای دادستان» به روایت معاون وقت

اهتمام «آقای دادستان» نسبت به آموزش زندانیان/ تأکید شهید لاجوردی بر حفظ احترام اعدامیان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سید اسدالله جولایی» معاون وقت دادستانی از جمله افرادی است که سالیان متمادی در کنار شهید لاجوردی فعالیت کرده و از این رهگذر خاطرات ناب و ناگفته‌ای برای ارائه به نسل امروز دارد. در روزگاری که انواع تحریفات ناروا علیه شخصیت شهید لاجوردی به کار می‌رود، خاطرات جولایی می‌تواند خط بطلانی بر این تحریفات تاریخی باشد.

سید اسدالله جولایی در خاطرات خود که در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است، منش و روش شهید لاجوردی را روایت کرده است که بخشی از آن‌ها در ادامه از نظر می‌گذرد.

دادستانی که حقوق نمی‌گرفت

جولایی با اشاره به اولین سال‌های پیروزی انقلاب و حقوق کارکنان زندان اظهار داشت: شهید قدوسی ماهی دو میلیون تومان چک به من می‌دادند که باید خیلی صرفه‌جویی می‌کردیم. آن موقع دو هزار تومان به مجرد‌ها و دو هزار و ۵۰۰ تومان هم به متأهلین می‌دادیم. آقای لاجوردی هیچ حقوقی نمی‌گرفتند و خرج‌شان هم مختصر بود. خودشان قبل از انقلاب صاحب کار بودند و در بازار با برادرشان مرحوم حاج آقا مرتضی شریک بودند؛ به اندازه خودشان کار می‌کردند؛ قبلش هم که نجاری می‌کردند.

حتی یک روز همسر شهید لاجوردی به من زنگ زدند و فرمودند: «ما یک مقدار مشکلات معیشتی داریم؛ مثلاً خورد و خوراک و این حرف‌ها …» من زنگ زدم به حاج آقا مرتضی (برادر شهید لاجوردی) و ایشان به اوین تشریف آوردند. حاج آقا مرتضی دسته چک را نشان دادند و گفتند: «ببینید آقای جولایی! این اسم برادر من است؛ قبل از انقلاب شریک بودیم و الان هم اسم ایشان روی دسته چک‌هاست، ولی ایشان پول نمی‌گیرند و می‌گویند: من کاری نمی‌کنم که بابت آن پول بگیرم!» یعنی شهید لاجوردی اینقدر مراعات این مسائل را می‌کردند که حتی درحالی که شریک بودند؛ ولی حاضر نبود از برادر خود سهم خود را بگیرد.

راه‌اندازی گروه جهادی در اوین

آقای جولایی در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به منش پرمهر و عطوفت شهید لاجوردی می‌گوید: وی پیشه عدالت‌منشی داشت. من می‌دیدم که با چه مهر و محبتی با منافقین صحبت می‌کرد. نوجوانی بود که چهار عملیات موفق ترور داشت؛ [شهید لاجوردی] با او مثل فرزندش رفتار می‌کرد. در گروه جهادی هم که راه انداخته بود، همین افراد را به کار گرفت و کار‌های عمرانی زندان اوین را آن‌ها انجام می‌دادند.

سه نوع حقوق برای یک زندانی

اسدالله جولایی در جایی دیگر می‌گوید: آقای لاجوردی گفته بود باید کار وسیع‌تری برای زندانی‌ها انجام دهیم؛ لذا به مدیر کارگاه اوین دستور دادند سه دفترچه برای زندانی‌ها تهیه کند و از این طریق، سهمی از حقوق زندانیان را به خودشان می‌دادند که در زندان دست‌شان جلوی کسی دراز نباشد؛ سهمی را به خانواده‌هایشان می‌دادند و سهمی را هم [ذخیره می‌کردند که] وقتی زندانی آزاد می‌شود، با آن سرمایه بتواند کاری شروع کند.

آقای لاجوردی می‌گفتند ما باید زندان را طوری اداره کنیم که حضرت علی (ع) منظور نظرشان بود.

درخواست ثبت منشور زندانبانی شهید لاجوردی در سازمان ملل

به گفته جولایی: آقای لاجوردی شیوه‌نامه یا دستورالعمل زندانبانی اسلامی را نوشت. با حقوق بشر اسلامی هم صحبت کردیم تا آن را در سازمان ملل به ثبت برسانند. شهید لاجوردی برای هرکس که قرآن یاد بگیرد، نماز بخواند و درس یاد بگیرد مزیت قائل شد. بحث ادامه تحصیل زندانیان را آقای لاجوردی پایه‌گذاری کرد و حتی تا مرحله دانشگاه امتیاز قائل شد.

الان سازمان زندان‌ها یکی از پیشروترین مؤسسات و تشکیلات کشور است.

زندانیان توابی که در جبهه شهید شدند

آقای جولایی با اشاره به منش شهید لاجوردی در برخورد با توابین می‌گوید: شهید لاجوردی در آموزش زندانیان گرفتارِ انحراف وقت می‌گذاشتند. بعضی وقت‌ها می‌دیدم ساعت سه نیمه‌شب نشسته‌ است و پدرانه و معلمانه با آن‌ها صحبت می‌کند. بدون هیچ گونه تحمیلی، بدون هیچ‌گونه تزریق فکر، خودشان آنچه در سیره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) بود به این‌ها یاد می‌داد. آن افراد هم واقعاً تواب شده بودند؛ حتی از اعضای [گروهک] فرقان با راهنمایی و آموزش‌های آقای لاجوردی، عده‌ای به جبهه رفتند و شهید شدند؛ تاریخ باید این‌ها را ثبت کند.

عصبانیت شهید لاجوردی از بی‌احترامی نسبت به اعدامی‌ها

آقای جولایی روایت می‌کند: این‌ها [تعدادی از منافقین که پرونده‌های سنگینی داشتند] احکام‌شان صادر شده بود. [این‌ها] را به محل مجازات می‌بردند. یکی از پاسدارانی که کنار آقای لاجوردی ایستاده بود به آنان چیزی گفت. در این لحظه آقای لاجوردی با آن پاسدار برخورد کرد و فرمود: «احترام این افراد تا مرحله مجازات بر عهده ماست و مجازات‌شان با خداست.»

روز بعد نیز به بنده فرمودند که عذر آن پاسدار را بخواهید. حتی تا این حد هم آقای لاجوردی راضی نبودند نسبت به اعدامی‌ها بی‌احترامی شود.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اهتمام «آقای دادستان» نسبت به آموزش زندانیان/ تأکید شهید لاجوردی بر حفظ احترام اعدامیان بیشتر بخوانید »

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

فیلم/ ماجرای اسرای زندان موصل از زبان یکی از شاهدان عینی

فیلم/ ماجرای اسرای زندان موصل از زبان یکی از شاهدان عینی

کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ ماجرای اسرای زندان موصل از زبان یکی از شاهدان عینی بیشتر بخوانید »