زینب پاشاپور

«عروس یمن» فقط برای زنان نیست/ انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران، مسیر خودش را پیدا کرده است

کتاب «عروس یمن» فقط برای زنان نیست/ انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران، مسیر خودش را پیدا کرده است


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، نشست نقد و بررسی کتاب «عروس یمن» به قلم زینب پاشاپور و از منشورات روایت فتح با حضور نویسنده، هادی عبدالوهاب (منتقد) و محمدقائم خانی (کارشناس مجری) در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد.

«عروس یمن» در یمن سر و صدا کرد!
در این نشست زینب پاشاپور ضمن مغتنم دانستن فرصت نقد این کتاب در شب ولادت حضرت جواد الائمه (ع) در کتابفروشی آستان قدس رضوی گفت: ورود من به دنیای حرفه‌ایِ نویسندگی با کتاب «بی تو پریشانم» بود که درباره زندگی خودم و همسر شهیدم نوشتم. انتشارات روایت فتح را هم به این خاطر انتخاب کردم که گمان می‌کردم باعث دیده شدن این کتاب می‌شود که همینطور هم شد.

نویسنده «عروس یمن» افزود: راوی کتاب «عروس یمن» را هم به واسطه همسرم شناختم و در مراسمی که به عنوان خانواده شهید دعوت شده بودیم با ایشان آشنا شدم. ایشان رابطی بودند که اخبار یمن را بدون واسطه و سانسور دریافت کنیم. بعد از مدتی متوجه شدم زندگی ایشان و همسرشان قابلیت این را دارد که به کتاب خوبی درباره مردم یمن تبدیل شود.

وی ادامه داد: در روایات آخرالزمان بار‌ها نام یمن و مردمش را خوانده‌ایم و این، موضوع را برای من مهمتر کرده بود. خانواده راوی «عروس یمن» از کشور‌های مختلف محور مقاومت بودند و این ظرفیت وجود داشت که آن را روایت کنیم و به سراغ زندگی مردم یمن بریم.

پاشاپور گفت: متاسفانه اتفاقاتی که بعد از انتشار این کتاب افتاد از جمله دستگیری آقای حسن العماد، باعث شد این کتاب دیده نشود. حتی ایشان را نتوانستیم برای رونمایی کتاب دعوت کنیم. متاسفم که برای آزادی ایشان هم مطالبه عمومی شکل نگرفت در حالی که ایشان از وقتی که به تشیع گرایش پیدا کردند، سعی داشتند یک تبلیغ‌گر درست برای آن باشند.

نویسنده کتاب «بی‌تو پریشانم» افزود: وقتی این کتاب منتشر شد در یمن سر و صدا کرد و به ویژه رسانه‌های نزدیک به عربستان در این کشور، واکنش‌های زیادی نشان دادند. ما برنامه داشتیم که این کتاب را به عربی ترجمه و منتشر کنیم، اما اتفاقات به نحو دیگری رقم خورد، اما ان‌شا‌الله حتما این ترجمه را چاپ و منتشر خواهیم کرد.

«عروس یمن» فقط برای زنان نیست
هادی عبدالوهاب، نویسنده و منتقد ادبی نیز در این نشست گفت: در این کتاب، فرم با محتوایی که نویسنده در آن زیست می‌کند، ارتباط مستقیمی دارد و فرم جدید ابداع شده توسط نویسنده به نیاز او برای بیان روایتش برمی‌گردد. نویسنده در این کتاب به این نتیجه رسیده که به شخصیت‌ها بیشتر نزدیک شود و زاویه روایت سختی را برای آن انتخاب کرده و با توجه به تسلطی که در این کتاب می‌بینیم، متوجه می‌شویم خانم پاشاپور به ادبیات داستانی و ادبیات خلاقه تسلط زیادی دارد.

وی افزود: طرح جلد، پس‌زننده است و بیشتر بُعد زنانه دارد و می‌توانست خلوت‌تر باشد. این کتاب فقط برای زنان نیست. با کتابی طرفیم که می‌تواند برای هر علاقمندی جذاب باشد و باب مسائل جدید را باز کند.

عبدالوهاب ادامه داد: شخصیت‌پردازی در این کتاب باید عمق بیشتری داشته باشد که در کتاب‌های تاریخ شفاهی معمولا جدی گرفته نمی‌شود، ولی نویسنده در این کتاب، خطر کرده و به سراغ شخصیت‌پردازی راوی‌ها رفته است که خیلی در شیرین‌تر شدن این کتاب، موثر بوده است. ما در این کتاب با یک روایت داستانی روبروییم که می‌تواند برای مخاطب، جذاب باشد.

نویسنده رمان «متولد زمستان» تصریح کرد: لحن و زبان اثر هم از ویژگی‌های آن است و نشان می‌دهد نوبیسنده می‌خواسته کتابش بالاتر از آثار رایجی باشد که این روز‌ها در بازار کتاب و در این موضوع دیده می‌شوند. کسانی که در حوزه روایت و تاربخ شفاهی فعالیت می‌کنند می‌توانند از این کتاب، چیز‌های زیادی بیاموزند.

وی خاطرنشان کرد: ویژگی زبانی «عروس یمن» به شخصیت‌پردازی کمک کرده است؛ ضمن این که در دام رمانتیسیسم و سانتی‌مانتالیسم هم نیفتاده است. در این کتاب در عین حال که زنانگی و مادرانگی وجود دارد، نویسنده مسیری را انتخاب کرده که پیام کتاب به جان مخاطب بنشیند.

«عروس یمن» فقط برای زنان نیست/ انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران، مسیر خودش را پیدا کرده است

عبدالوهاب ادامه داد: به نظرم کسی که اسمش به عنوان راوی اصلی کتاب آمده را باید کانونی کنیم در حالی که زاویه دید صاحب اصلی روایت را در این کتاب کمتر احساس می‌کنیم. می‌شد این شخصیت پررنگ‌تر شود. در «عروس یمن» بیشتر خاطرات آقای حسن العماد را می‌خوانیم و شخصیت فاطمه مؤمنی در حاشیه شخصیت او قرار گرفته است در حالی که آخر کتاب می‌بینیم، فاطمه، کار‌های مهمی را انجام داده است.

تلاش می‌کنم خواننده از خواندن کتابم لذت ببرد
زینب پاشاپور در این بخش ضمن ارائه توضیحاتی درباره مطالب بیان شده، گفت: من، جلد کتاب را پسندیدم اگر چه ممکن است از دید یک آقا، جذابیت نداشته باشد. نوشتن کتاب با چند روای اگر چه کار را سخت می‌کند، اما موجب جذابیت آن هم می‌شود. من در حال نوشتن، خودم را جای خوانندگان می‌گذارم و تمام تلاشم را می‌کنم تا خواننده ضمن دریافت پیام کتاب، از خواندن آن هم لذت ببرد.

وی افزود: من دوست داشتم نگاه همه جانبه‌ای به یمن داشته باشم. مثلا برای نوشتن بخشی از کتاب، یک سریال ۲۰ قسمتی را دیدم تا به درک درستی از شرایط برسم و نوشته‌ام از قدرت لازم برخوردار باشد. در تقسیم‌بندی فصل‌های کتاب، نصف بیشتر آن متعلق به خانم مومنی است و البته قبول دارم که در جاهایی، شخصیت ایشان در حاشیه قرار می‌گیرد چرا که شخصیت او در دنیای واقعی هم تحت تاثیر همسرشان است. یکی از راه‌ها این بود که شخصیت حسن العماد پررنگ شود تا این تاثیر هم نشان داده شود.

واقعیت جهان عرب، گمشده اصلی رسانه‌های جمهوری اسلامی است
محمدقائم خانی نیز در این نشست گفت: وقتی کتاب را شروع کردم به خاطر کتاب‌هایی که عموما در این حوزه نوشته می‌شود، انتظار روبرو شدن با چنین کتاب شُسته و رُفته‌ای را نداشتم و خوشحالم که این کتاب را خواندم و امشب، فرصتی شد تا درباره‌اش با دوستان صحبت کنیم.

خانی تصریح کرد: رابطه با یمن یک رابطه ویژه است و حتی اگر به تاریخ صدر اسلام برگردیم هم اسلام آوردن مردمان این سرزمین هم ویژه بوده است. یمنی‌ها در تاریخ اسلام بسیار مهمند و نسبتی همیشگی هم با ایران داشته‌اند. در دوره جدید هم یمنی‌ها داعیه‌دار هزاره عربی‌اند و خودشان را اهل تمدن و سابقه قدیمی می‌دانند و همیشه نقش خاص و ویژه داشته اند.

خانی افزود: «عروس یمن» کتاب عجیبی است که از شرق عربستان آغاز می‌شود و پیوندی در عراق می‌خورد و به ایران می‌آید و با فردی مواجهیم که در ایران به خواستگاری آمده است و پیوندی برقرار می‌شود که واقعی و جذاب است. بخش مهمی از جهان عرب با همه عربیت‌شان در این کتاب تجلی پیدا کرده است. واقعیت جهان عرب، گمشده اصلی رسانه‌های جمهوری اسلامی است و تصویر خاصی از محور مقاومت نداریم؛ فقط کلماتی بیان می‌شود که تا حد زیادی معنی شان را از دست داده اند. امیدوارم در سال ۱۴۰۱ شاهد رونمایی از ترجمه عربی این کتاب باشیم.

درکی از جهان شیعی نداریم
هادی عبدالوهاب به عنوان منتقد کتاب در این نشست و در بخشی دیگر از سخنانش گفت: ما در اتاقی زندگی می‌کنیم که سقفش باز است و حضور اکسیژن به چشممان نمی‌آید و اگر منافذش بسته شود، تازه قدر آن سقف باز را می‌دانیم. در این کتاب می‌فهمیم که جنبش انصارالله یمن برای مسائل اولیه‌ای که در جمهوری اسلامی به آن دست پیدا کرده ایم، جانشان را از دست می‌دهند و مبارزه می‌کنند و این برای مخاطب ایرانی، تلنگر خوبی است.

وی افزود: ما درکی از جهان شیعی نداریم و همین ۵ کشوری که در «عروس یمن» به آن پرداخته شده است را نمی‌شناسیم. «عروس یمن» به راحتی می‌تواند مخاطب ایرانی را از مسائل معیشتی و روزمره جدا کند و پرده را از جلوی چشمش کنار بزند. باید دقت کنیم کسی که برای درس خواند به ایران آمده چطور به یک رهبر اعتقادی در یمن تبدیل می‌شود؟ اینجا باید به هسته سخت و اولیه نقلاب اسلامی اشاره کنیم. ما آدم‌های زیادی داریم که در حوزه‌های علمیه درس می‌خوانند، اما در عمل، کار‌هایی انجام می‌دهند که بر ضد آرمان‌های انقلاب اسلامی است در حالی که روای این کتاب، با بخش زنده و بالنده انقلاب اسلامی در ارتباط است.

این نویسنده و منتقد تصریح کرد: راوی «عروس یمن» ۳۰ سال بعد از انقلاب به ایران می‌آید و تشیع و انقلاب اسلامی را می‌فهمد و به شخصی تاثیرگذار تبدیل می‌شود. در کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» اصل جریان اسلام سه ریشه دارد که ائمه اطهار با این بن‌مایه‌ها کار و فعالیت تبلیغی‌شان را انجام می‌دادند. «رهبری سیاسی»، «آموزش مذهبی» و «تهذیب روحی» این سه اصل مهم است و حسن العماد هم این مسیر را طی می‌کند. او نمونه کاملی از آتش به اختیار است و وقتی بحث مسئله نظام سیاسی پیش می‌آید، نظر مردم را ارجح می‌داند و کلیشه‌ای که از خنجر‌های به کمر بسته یمنی‌ها در ذهن ما ساخته شده را می‌شکند.

«عروس یمن» فقط برای زنان نیست/ انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران، مسیر خودش را پیدا کرده است

عبدالوهاب ادامه داد: نباید تولیدات حوزه مقاونت اسلامی را مثل کارخانه سری‌سازی بدانیم و باید نسبت به کیفیت آثار، حساس باشیم. ارتباطات میان‌فرهنگی در «عروس یمن» مهم است و نشان می‌دهد که محور مقاومت فقط محدود به شیعیان نمانده و در حالی مستحکم می‌شود که مردم این کشور‌ها به هم پیوند بخورند. این پیوند مردمی مهمتر از آن است که بخواهیم کار‌ها را با اقدامات نظامی یا سیاسی پیش ببریم.

انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران، مسیر خودش را پیدا کرده است
زینب پاشاپور هم در بخش نهایی سخنانش گفت: در مراسم سالگرد شهادت برادرم «حاج اصغر پاشاپور» از یکی از فرماندهان محور مقاومت شنیدم که برادرم نگاه ویژه‌ای به یمن داشته و این، برای من مایه مباهات بود و نوشتن این کتاب را رزقی برای خودم می‌دانم.

وی افزود: چه بپذیریم و چه نپذیریم، انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران مسیر خودش را پیدا کرده و در قلب‌ها نفوذ می‌کند. شخصیت کتاب «عروس یمن» یکی از این نمونه‌هاست. امام خمینی نفس خودشان را اصلاح کرده بودند و تاثیری که بر افراد می‌گذاشتند کاملا درونی بود. اشکالات موجود، در مبانی انقلاب نیست و به عملکرد افراد بر‌می‌گردد.

همسر شهید حاج محمد پورهنگ ادامه داد: احساس می‌کنم ما مجبور شدیم از انقلاب اسلامی رد شویم و دغدغه من این بود که وارد مسیر انقلاب بشوم و سوژه کتاب بعدی‌ام هم فردی در دل انقلاب است که در خانواده‌ای بی ربط با انقلاب متولد می‌شود، اما از انقلاب اسلامی تأثیر می‌گیرد.

پاشاپور درباره کتاب بعدی‌اش «سایه ناتمام» گفت: این کتاب که ان شاالله به زودی منتشر می‌شود، فرم جدیدی دارد و از نگاه شخصیتی که شهید شده، به اتفاقات اوایل انقلاب سرک می‌کشد و نوشتن آن برای من تجربه جدید و مبارکی بود. این کتاب را انتشارات ۲۷ بعثت منتشر خواهد کرد و زندگی‌نامه داستانی شهید فرشید فرشته سمیعی است. من در این کتاب تلاش کردم به وظیفه‌ام در زمینه جهاد تبیین تا حد توانم عمل کنم.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

کتاب «عروس یمن» فقط برای زنان نیست/ انقلاب اسلامی در خارج از مرز‌های ایران، مسیر خودش را پیدا کرده است بیشتر بخوانید »

چرا مدرسه شاهد وضعیت همسر شهید را درک نمی‌کند؟!

چرا مدرسه شاهد وضعیت همسر شهید را درک نمی‌کند؟!



مدرسه شاهد نصر - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، خانم زینب پاشاپور، همسر شهید مدافع حرم، حجت‌الاسلام حاج محمد پورهنگ و خواهر شهید حاج اصغر پاشاپور (از یاران نزدیک سردار حاج قاسم سلیمانی)‌ در فضای مجازی ضمن روایت ماجرایی واقعی از روند ثبت نام دخترهای دوقلویشان در مدرسه شاهد نصر واقع در خیابان خاوران، جنب فرهنگسرای خاوران، نسبت به برخی کاستی‌ها در این مدارس، واکنش نشان دادند.

متن کامل این این روایت چنین است:

این یک ماجرای واقعی است!

پنج سال پیش بود، حوالی همین عید غدیر که محمد (شهید پورهنگ) را تشییع کردیم، وسط بهت و غم و حس جاماندن یکی توی گوشم گفت:

_ناراحت نباش، دخترهات میرن مدرسه شاهد!

توی همان حال عجیبِ غیرقابل وصف، هرچه جمله‌ای را که شنیده بودم بالا و پایین کردم نتوانستم ربطی بین رفتن دخترهایم به مدرسه شاهد و تسلای دلم پیدا کنم. شاید هم واقعاً این‌ها به هم مربوط بود و من حالی‌ام نبود.

همین اردیبهشت که دخترها ۶ ساله شدند و سن‌شان به مدرسه رسید و دغدغه پیدا کردن مدرسه خوب هم به دغدغه‌هایم اضافه شد یکهو یاد همان جمله غریب افتادم.

مدارس اسم‌ورسم‌دار اسلامی همان اول راه از لیست انتخاب‌هایم آمد بیرون، نه اینکه سیستم آموزشی‌شان عیبی داشته باشد؛ اتفاقاً همان چیزی بودند که من دنبالش بودم اما با یک حساب سرانگشتی و دوتا دانش‌آموز برای پرداخت شهریه‌هایی که هنوز هم نفهمیدم قرار است خرج چه کاری بشود، گذرم حتماً به وام‌های بانکی می‌افتاد!

از بعضی مدارس شاهد زیاد شنیده بودم اما خوب نه. من خودم توی مدرسه شاهد درس خوانده بودم، کنار بچه‌هایی که شبیه خودم پدر جانباز و یا شهید داشتند و از مدیر تا سرایدار انگار همه آموزش دیده بودند چطور با یک بچه بدون پدر تا کنند.

تجربه خوشایند خودم را که می‌گذاشتم کنار آن حرف‌ها، دلم نمی‌خواست باور کنم بین آن مدارس و این مدارس این همه فاصله افتاده.

چرا مدرسه شاهد وضعیت همسر شهید را درک نمی‌کند؟!

دست بچه‌ها را گرفتم و بردمشان یکی از مدارس شاهد منطقه ۱۵ تهران که هم معرفی‌اش کرده بودند و هم خیلی از خانه دور نبود؛ ساختمانی غبارگرفته و کهنسال با یک حیاط درندشت و بی‌رنگ‌ و بی‌روح با کادری که به ندرت بینشان جوان پیدا می‌شد و از این نظر با ظاهر مدرسه هماهنگ بودند.

نمی‌دانم این تصور از کجا آمده بود که خیال می‌کردم آن یک کلمه حک‌ شده‌ی روی تابلو جادو می‌کند و اصلاً اساس این مدارس و سیاستش فراهم کردن شرایط تحصیل یک فرزند شهید و فهمیدن شرایط زندگی خانواده شهداست اما وقتی به اشتباهم پی‌بردم که مدیر جاافتاده مدرسه توقع من را از درک تعهدات شغلی و مسئولیت‌هایی که بخاطر تحمل وظایف پدری و مادری همزمان ایجاده شده نامعقول دانست.

از آهنگ و ریتم جواب دادن‌های مدیر مجموعه به سوال‌ها معلوم بود که این خواسته یا اعتراض اولین نبوده و شک دارم که آخرین هم باشد اما هرچه سعی می‌کردم برایش بگویم من حالا پدر که نه اما نقشش را در تامین زندگی دخترهایم اجرا می‌کنم به در بسته می‌خوردم و حرفش همان بود که می‌زد: “حضور الزامی یکی از والدین در ساعت و روز مقرر برای پیگیری فلان کار یا تحویل بهمان برگه”!

چند قسمت از گفتگو با خانم پاشاپور درباره همسر شهیدشان را هم اینجا بخوانید؛

مسمومیت مدافعان حرم با آب آلوده! +‌ عکس

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

مواجهه همسر مدافع حرم با تکه‌های جگر شوهر! + عکس

معطلی ۶روزه پیکر مدافع حرم برای خاکسپاری! +‌ عکس

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

جشن عروسی حاج‌آقا با هزاران مهمان ویژه! + عکس

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس

راستش آن والدینی که می‌گفت هر دوتایشان من بودم و از بخت بد، روز و ساعت مقرر درست وسط تعهد شغل نیمه‌وقتی بود که پیدا کرده بودم و مرخصی‌هایی هم که برای پیگیری مراحل تمام‌نشدنی ثبت‌نام گرفته بودم ته کشیده بود و چقدر توضیحش برای من و فهمیدنش برای او سخت بود که نزدیک است عذرم را بخواهند و من بمانم و حوضم و مشکلی که به مشکل‌هایم اضافه می‌شود.

سئوالم را هم بی‌پاسخ گذاشت که دقیقاً فرق این مدرسه با مدرسه غیر شاهد چیست که هم هر خانواده‌ای با هر ظاهری را به بهانه سهمیه و اولویت پذیرش می‌کند و هم شهریه کامل را از خانواده‌های با سهمیه می‌گیرد و هم آیین‌نامه داخلی یا خارجی مدرسه را وحی منزلی می‌داند که هیچ انعطافی در برابر یک همسر شهید شاغل ندارد و حواله‌ام داد به اینکه هرکجا می‌خواهم شکایتم را ببرم و وعده همکاری‌هایی را داد که قرار است در طول ترم تحصیلی انجام بشود که چشمم این یکی را هم آب نمی‌خورد.

می‌خواستم دخترهایم جایی درس بخوانند که معلم روز اول ازشان از شغل پدر و کلیشه‌هایی که آزارشان می‌دهد نپرسد اما انگار توی سال‌هایی که بچه‌های شهید ته کشیده بودند این مدارس هم اصلاً یادشان رفته بود برای چه متولد شده‌اند و چه رسالتی دارند، شاید هم از بس توی این سال‌ها پر شده‌اند از بچه‌های غیرشاهد خود مدیر و معلم‌ها هم همه چیز را گذاشته‌اند کنار.

چرا مدرسه شاهد وضعیت همسر شهید را درک نمی‌کند؟!
خانواده پورهنگ در سوریه

حالا که فکر می‌کنم در کنار هزار عامل دیگر، خود این مدرسه‌ها در بحران‌سازی و سرخوردگی بعضی از بچه‌های شهید نقش داشته‌اند.

بگذریم؛

در برابر چشم‌های همان‌ کادر و مدرسه خاک گرفته، پرونده‌ دخترهایم را گرفتم و آمدم مدرسه‌ای که بیخ گوشمان بود. سردرش زده بودند غیرانتفاعی و همین یعنی کلی هزینه و چیزهای دیگر اما یادم آمد مدیر همین‌ مدرسه یکبار دعوتم کرده بود برای سخنرانی. مدرسه خوش آب‌ورنگی بود و برخلاف انتظارم کادر جوان و بانشاط و مومنی هم داشت و از قضا برای بچه‌های شهید تخفیف هم گذاشته بود.

یک ساعت مرخصی‌ام شد پنج ساعت و کلی عذرخواهی و توضیح برای مدیر اداره اما ارزشش را داشت که کار درست را انجام بدهم فقط کاش می‌شد آن اسم مقدس شاهد را هم از روی تابلوی آن مدرسه پاک کنم!

با احترام به مدارس شاهدی که نه تنها به وظیفه قانونی که به وظایف انسانی‌شان هم عمل می‌کنند که این رویه به همه مدارس شاهد قابل تعمیم نیست.

*پی‌نوشت:

این مطلب نه یک تسویه‌حساب شخصی است و نه یک خصومت بلکه دردی بود که وادارم کرد به نوشتن آن هم به چند دلیل:

اول اینکه می‌خواستم تصویر واقعی کوچکی ارائه کنم از سختی‌های زندگی شهدا که برخی می‌خواهند تصور کنند اسم شهید برای خانواده و همسر و فرزندان با خودش سیل سهمیه و تسهیلات و انواع رسیدگی‌های مادی و معنوی را می‌آورد.

دوم اینکه یادمان باشد برخی زیر چتر این اسم‌ها و بودجه‌ها چقدر از رسالتشان فاصله گرفته‌اند و اگر ناظر دلسوزی پیدا نشود، آدم‌های چسبیده به پست و میز این مجموعه‌ها که از سن بازنشستگی‌شان هم گذشته از روی جهل یا سلیقه چه با فرزندانمان می‌کنند.

سوم و از همه مهم‌تر اگر همسر شهیدی توان و حوصله و شانس پیدا کردن یک مدرسه بهتر برای بچه‌هایش را نداشت، بخاطر آینده تحصیلی بچه‌هایش مجبور نباشد بسوزد و بسازد و دم‌ نزند و بچه فارغ‌التحصیلش را با آسیب‌ها و بحران‌های جدی‌تری تحویل نگیرد!

به نیت اصلاح یا تلنگر برخی آدم‌ها که خدا به نیت قلبی ما آگاه‌تر است…

از همه دردمندان دعوت می‌کنم صدایی باشند برای گفتن از دردهایی که هیچ‌وقت گفته نشد.

چرا مدرسه شاهد وضعیت همسر شهید را درک نمی‌کند؟!
خانواده پورهنگ در سوریه



منبع خبر

چرا مدرسه شاهد وضعیت همسر شهید را درک نمی‌کند؟! بیشتر بخوانید »

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس



نشست نقدو بررسی کتاب بی تو پریشانم - زینب پاشاپور - شهید محمد پورهنگ

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نشست و بررسی کتاب «بی تو پریشانم» با حضور زینب پاشاپور نویسنده و امیر اسماعیلی کارشناس در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد.

در ابتدا این نشست امیر اسماعیلی، نویسنده و کارشناس ادبیات با تشکر از تلاش‌های سرکار خانم حسینی که بسیار در تهیه و تولید کتاب مؤثر بوده است، عنوان کرد: ازآنجایی‌که انتشارات روایت فتح همیشه جایگاه ویژه برای دوستان نوقلم و کار اولی دارد این امکان برای چاپ این کتاب توسط خانم پاشاپور به وجود آمد که این کتاب در اختیار مخاطبین قرار بگیرد و با توجه به تجربه اول نگارش نویسنده بسیار خوب و قابل دفاع شد.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

وی افزود: کتاب «بی تو پریشانم» اگر قرار بود روایتی از شخصی دیگر باشد به‌مراتب کار راحت‌تری در پیش رو می‌داشت اما اولین کتاب ایشان تجربه زندگی شخصی خودشان بوده و طبعاً این موضوع کمی داستان را سخت می‌کند. همیشه این جنس نگارش موکول می‌شود به زمانی که یک پختگی کامل در نویسنده وجود داشته باشد اما تجربه این کار مهم‌ترین تحول زندگی ایشان می‌بایست به شمار رود.

برای آشنایی با زندگی مشرک شهید پورهنگ و خانم پاشاپور خواندن این گفتگوها را دپیشنهاد می‌کنیم؛

مسمومیت مدافعان حرم با آب آلوده! +‌ عکس

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

مواجهه همسر مدافع حرم با تکه‌های جگر شوهر! + عکس

معطلی ۶روزه پیکر مدافع حرم برای خاکسپاری! +‌ عکس

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

جشن عروسی حاج‌آقا با هزاران مهمان ویژه! + عکس

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس

این منتقد همچنین در ادامه جلسه نیز گفت: از نقاط قوت این کتاب می‌توان به انتقال حس در آن اشاره کرد درعین‌حال که اصل موضوع در حال طی شدن است از جز به‌جز آن می‌توان حس نویسنده را درک کرد. فضای آخر کتاب با دل‌تنگی و شهادت تمام می‌شود که به نظرم ظرفیت نگارش فصل بعد از شهادت نیز به وجود می‌آید زیرا مشابه شهادت ایشان در شهدای مدافع حرم تا به امروز نبوده.

اسماعیلی با اشاره به طراحی مناسب جلد و مباحث فنی کتاب نیز گفت: حجم کتاب حجم بسیار مناسبی است، از قطع تا طراحی جلد و صفحه‌آرایی که به خواندن کتاب کمک بسیاری می‌کند، فضای کتاب فضای خوبی است که نشان دهند تلاش و زحمات صورت گرفته برای تولید آن است البته که می‌تواند تغییراتی داشته باشد و نقش‌ها کمی پررنگ‌تر شود.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

وی افزود: شهدای مدافع حرم یک جنس روایتی دارند که حال و هوای نزدیک به هم و نوع ارادتمندی شبیه به حضرت زینب (ص) دارند اما با دنیای متفاوت، شاید هشت سال دفاع مقدس با توجه به زمان و مکان‌های شهادت خیلی شبیه به هم باشند اما در شهدای مدافع حرم این‌گونه نیست؛ ما در روایات هشت سال دفاع مقدس خیلی جاها به کلیشه می‌رسیدیم اما شهدای مدافع حرم این‌گونه نیستند؛ خانواده‌های مدافعین حرم بروزهای متفاوتی دارند زیرا زندگی تازه و در لحظه‌ای دارند و می‌خواهند از شهادت فرزندشان صحبت کنند چیزی که در شهدای دفاع مقدس کم است و ما تا به امروز کتاب این سبکی نداشته‌ایم که خانواده شهید روایت داشته باشند. همیشه یک نسل اختلاف بوده است اما اعضای درجه‌یک بابت حجم سختی که تحمل می‌کنند برایشان سخت است.

امیر اسماعیلی در پایان در خصوص اثر جدید این نویسنده نیز گفت: خانم پاشاپور یک اثر جدید هم دارند به نام «عروس یمن» که کتاب خوبی است با موضوع جذاب و از هم‌سطح‌های خود خیلی بهتر است، نوع نگارش و نوع شخصیت‌پردازی در این کتاب نیز فوق‌العاده است. باید بگویم که ایشان سرعت خیلی خوبی دارند و این سرعت زیاد یکجایی خطرناک می‌شود که شاید کمی حساسیت‌های کتاب اول را از دست بدهند که این تنها نگرانی است که من در خصوص خانم پاشاپور دارم. امیدوارم این نگرانی من نگرانی بی‌موردی باشد.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

این نویسنده و کارشناس ادبی در پایان خاطرنشان کرد: من زمانی که کتاب را خواندم یک ساعت بعد کنار مزار شهید پورهنگ بودم و خلوت نیم‌ساعته‌ای داشتم. این کتاب یک شخصیت کاملاً مستقل دارد و تأثیرش را بر خواننده می‌گذارد. محمد پورهنگ همچنان جای تولید محتوا دارد زیرا این روایت شاخه‌های زیادی دارد.

در ادامه نشست زینب پاشاپور نویسنده کتاب «بی تو پریشانم» نیز با تشکر از زحمات سرکار خانم حسینی عنوان کرد: ورود من به دنیای نوشتن با عنایت این شهید بوده است و یکی از نعمت‌هایی که خدا به من داد حضور خانم حسینی است، مشاوره‌های ایشان از جنس متفاوتی بود و اگر نویسنده‌ای هست که اسمش روی این کتاب قرارگرفته کشف ایشان بوده که کمک شایانی به من داشتند.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

پاشاپور در ادامه نشست گفت: روایت زندگی کمی سخت است زیرا باید همه‌جا جانب انصاف را رعایت کنیم، من نمی‌خواستم خودم قهرمان این داستان باشم اما خانم حسینی گفتند ما می‌خواهیم این شهید را از چشم همسر آن ببینیم بنابراین سعی کردم از مشاوره‌های کارشناسی شده ایشان استفاده کنم. دنیای نویسندگی نقطه پایانی ندارد.

وی همچنین ادامه داد: بازخورد زیادی از این کتاب گرفته‌ام، انگیزه بزرگ من برای نوشتن تعهدی بود که من داشتم زیرا به همسرم قول داده بودم زندگی‌نامه ایشان را بنویسم، مسمومیت ایشان یک ماه طول کشید و از زمان مسمومیت تا شهادت دو هفته فاصله بود و در آن زمان خاطراتی را بازگو کردند که بعد از شهادت ایشان یک کتاب بشود. محدودیت‌هایی که در نگارش این کتاب داشتم این بود که من به کسانی که کنار شهید پورهنگ بودند دسترسی نداشتم، خیلی با برادرم صحبت کردم که اسمشان در کتاب باشد. بسیار برای نگارش این کتاب تلاش کردم و دوست داشتم این تلاش‌ها به ثمر برسد تا بتوانیم بخش بعد از شهادت را به کتاب اضافه کنم.

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس

این نویسنده در پایان نیز با اشاره به کتاب جدید خود نیز گفت: نگارش «عروس یمن» به‌مراتب راحت‌تر بود اما سختی‌های نیز داشت ازجمله اینکه در خصوص یک فرهنگی صحبت می‌کردم که خودم آن را ندیده بودم، راویی داشتم که ایرانی نبود و برایم خیلی سخت بود، سعی کردم چیزی خلاف واقعه نباشد و جنبه داستانی هم رعایت شود و راوی درنهایت رضایت داشت و گفت این واقعاً زندگی من است. البته باید بگویم که من بابت تعهدی که به مادرم دارم نیز می‌خواهم زندگی‌نامه بردارم را نیز نگارش کنم، در آن روایت قطعاً یک بخش خانوادگی خواهم نوشت اما محوریت هشت سالی است که ایشان در منطقه از سرباز به فرمانده رسیدند. اطلاعات مردم هنوز در خصوص شهدا کامل نشده است و فکر می‌کند به این موضوعات باید پرداخته شود تا مردم آگاهانه به زندگی این عزیزان نگاه کنند.

نشست بررسی و گفتگو درباره کتاب «بی تو پریشانم» محصول انتشارات روایت فتح با همکاری و مشارکت انتشارات به نشر در محل کتابفروشی به‌نشر تهران با رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزارشد.



منبع خبر

همسر شهید: نمی‌خواستم قهرمان این داستان باشم! + ‌عکس بیشتر بخوانید »

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس


گروه جهاد و مقاومت مشرق – گفتگوی چند قسمتی با پدر و مادر بزرگوار شهید مدافع حرم، حاج اصغر پاشاپور که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت، انگیزه خوبی بود تا ضمن گفتگو با سرکار خانم زینب پاشاپور، با نحوه شهادت و سیره و منش شهید حجت‌الاسلام حاج محمد پورهنگ (داماد خانواده) نیز آشنا شویم.

گفتگوها با خانواده شهید حاج اصغر پاشاپور را اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

قسمت اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم این گفتگو در هفته قبل و دیروز منتشر شد.

قسمت‌های قبلی گفتگو را اینجا بخوانید:

مسمومیت مدافعان حرم با آب آلوده! +‌ عکس

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

مواجهه همسر مدافع حرم با تکه‌های جگر شوهر! + عکس

معطلی ۶روزه پیکر مدافع حرم برای خاکسپاری! +‌ عکس

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

جشن عروسی حاج‌آقا با هزاران مهمان ویژه! + عکس

آنچه در ادامه می‌خوانید، هفتمین و آخرین بخش از این گفتگو است و در آن با وضعیت فرزندان شهید پورهنگ از فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی همسر شهید همراه خواهید شد.

**: الان فاطمه‌خانم و ریحانه‌خانم شش ساله هستند؟

همسر شهید: بله،‌ اردیبهشت تولدشان است.

**: یعنی امسال به مدرسه می روند.

همسر شهید: ان شا الله…

فاطمه و ریحانه همواره دوست دارند در کنار مزار پدر باشند…

**: الان سرگرمی‌شان در خانه چیست؟ هنوز هم بهانه پدر را می گیرند یا نه؟

همسر شهید: عنایتی که گفتم به بچه‌های شهدا می شود،‌ واقعا هست. تا حالا راجع به شهادت صحبت نکرده­ایم. یادم نمی­آید  ما برای اولین بار به آنها گفته باشیم که پدرتان شهید شده. به خواهرزاده‌ام گفته بودند: پدر ما شهید شده، او را داخل یک جعبه خوشگل گذاشته‌اند و با پرچم پوشانده‌اند. ما چیزی نگفتیم و خودشان موضوع شهادت پدرشان را فهمیدند. من فکر می کردم این‌ها چه درکی از شهادت می‌توانند داشته باشند. وقتی که برادرم شهید شد، یک پسر سه ساله داشت که اسمش محمدحسین است. فاطمه و ریحانه به او می‌گفتند: بابای تو رفته بهشت پیش بابای ما و فرشته شده. حتی مادرم را آرام می کردند. به مادرم می گفتند: گریه نکن، دایی به بهشت رفته و ما باید پیشش برویم. شاید بهانه نگیرند و نگویند بابا کجاست اما یک وقت‌هایی که بی‌حوصله‌اند یا بدقلقی می کنند، وقتی به بهشت زهرا می­رویم، کمی آرام‌تر می‌شوند.

**: معمولا چه روزهایی آنجا می‌روید؟

همسر شهید: قرارمان هر هفته چهارشنبه‌ها بعدازظهر است. چون چهاشنبه‌ها روز امام رضا است و محمدآقا این روز را خیلی دوست داشت. چهارشنبه هم شهید شد. بهشت زهرا هم خلوت‌تر است.

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس

**: چقدر آنجا می‌مانید؟

همسر شهید: بچه‌ها که از کنار پدرشان سیر نمی‌شوند. من هم دوست دارم فضا و خاطرات خوبی از این روزها یادشان بماند و فضای سیاه و غم و اندوه نباشد. ما هر دفعه که می‌رویم به رسم محمدآقا که همیشه با گل به خانه می‌­آمد باید حتما برایشان گل بگیریم. می‌خواهم گل که می بینند یاد پدرشان بیفتند.

**: تأکیدتان روی گل خاصی است؟

همسر شهید: نه، هر دفعه یک گل و یک رنگ انتخاب می کنیم. توی مسیر گل را می گیریم و می رویم. چهارشنبه‌ها خیلی خلوت است و ماشین‌ها کمتر می آیند و بچه ها بیشتر می‌توانند بازی کنند و خیلی بهشان خوش می‌گذرد. اصغرآقا و اخوی محمدآقا هم کنار محمدآقا هستند و از این نظر کارمان راحت است. دخترها گل‌ها را روی مزار می‌چینند و مثلا می‌گویند برای بابا قلب درست کردیم. اگر کار جدیدی کرده باشند یا کفش و لباسی خریده باشند به پدرشان می‌گویند یا برایش نقاشی می کشند.

هیچ‌وقت از بودن کنار پدرشان سیر نمی شوند و خیلی وقت‌ها با وعده و وعید که چیزی برایشان بخریم راضی‌شان می کنیم که برویم خانه. مثلا یادم هست یک سال شب قدر رفتیم آنجا و بچه‌ها خوابشان برد. از آن موقع مدام می‌گویند می­شود برویم پیش بابا و بخوابیم؟! خیلی به‌شان چسبیده بود…

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
ملاقات تعدادی از دوستان با شهید پورهنگ در اولین روز بازگشت به ایران و چند روز قبل از شهادت

**: کلا آن فضا انرژی خاصی دارد…

همسر شهید: بله؛ گلزار شهدا اصلا بوی مرگ نمی‌دهد.

**: پس می‌شود گفت تقریبا در این چند سال هر هفته چهارشنبه‌ها آنجا بوده‌اید. یعنی از ابتدا قرارتان همین روز بود؟

همسر شهید: به نظرم چهارشنبه‌ها جمعیتی که بچه‌ها را بشناسند کمترند و بچه‌ها احساس راحتی بیشتری می کنند البته به خاطر کرونا برنامه‌هایمان کمی جابجا شد اما سعی‌مان این است که هر هفته چهارشنبه‌ها برویم.

**: محمدآقا چه سن و سالی بودند که پدر و مادرشان به رحمت خدا رفتند؟

همسر شهید: مادرشان سال ۱۳۸۸ فوت کردند. اتفاقا زمانی فوت کردند که ایران نبودند و برای زیارت حج عمره به مکه رفته بودند. آنجا فهمیدند که مادرشان فوت کرده‌اند. بیشترِ کارهای تشییع و تدفین را برادرم اصغرآقا انجام دادند. یادم هست که می گفت دوستم مادرش فوت کرده و ایران نیست برای همین کارهایش را من می­کنم. این دو نفر یک روح بودند در دو بدن.

**: اصغرآقا بعد از شهادت محمدآقا چه حس و حالی داشتند؟ احیانا شما را دلداری می‌دادند؟

همسر شهید: محمدآقا که شهید شد، اصغرآقا نتوانستند برای تشییع و تدفین بیایند. به من زنگ زد تا صحبت کنیم. وقتی صدایش را شنیدم خیلی احساس دلتنگی کردم. احساس کردم دوستی که مدام با هم بودند رفته و الان اصغرآقا چه حالی دارد. برای برادرم دلم سوخت. به من گفت:‌ ناراحت نباش، او جای خوبی رفته،‌ دعا کن که من هم بروم پیشش.

این را یادم رفت بگویم؛ روز اول که محمدآقا شهید شد،‌ واقعا دلخور بودم اما وقتی پیشش رفتم و دیدمش دلم برایش سوخت و شکایت نکردم. فقط به او تبریک گفتم. آن احساس را به برادرم هم داشتم و دلم برایش سوخت. با خودم گفتم الان برادرم چه حالی دارد و چه مدلی با این فراق کنار آمده. باز هم من اینجا هستم و محمدآقا را دیده‌ام. اصغرآقا گفت من خوابی دیده‌ام و خیلی قشنگ بود: جایی شبیه سربازخانه بود که تخت‌های دو طبقه داشت. محمدآقا پیش من بود و ناگهان دیدم اینجا نیست. پر می‌زد و می‌رفت. وقتی پرسیدم تو چطوری این کار را می کنی، گفت: ‌کاری ندارد، تو هم اگر بخواهی می­‌توانی انجام بدهی.

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
روزهای آخر حیات دنیایی شهید پورهنگ و روی زردشان بر اثر مسمومیت

**: این خواب را بعد از شهادت محمدآقا دیده بود؟

همسر شهید: بله. مدت کوتاهی بعد از شهادت بود. این را پشت تلفن به من گفت. می‌گفت خواب عجیب و غریبی بود. دعا کن که من هم پیش محمد بروم. برادرم فقط یک بار که به ایران آمد، سر مزار محمدآقا رفت. من هم برای کتاب با اصغرآقا صحبت می کردم و می گفتم که کتاب محمدآقا بدون تو ناقص است. می‌گفت حق نداری اسم من را بنویسی!

**: چرا؟

همسر شهید: هم از نظر امنیتی و هم اینکه دوست نداشت. از نام، فراری بود و نمی‌خواست یک سری چیزها را بگوید. من می گفتم اگر نباشی کتاب،‌ ناقص است. بیا و لحظاتی که با محمدآقا تنها بودی را تعریف کن. کلی صحبت کردم اما گفت اسم من را مستعار بنویس. «مهدی ذاکر» در کتاب من،‌ همان شخصیت برادرم اصغرآقا است. یواشکی یک عکس هم از او چاپ کردم. قرار بود بیاید کتاب را ببیند و بخواند که نشد. بعد از شهادت برادرم این اسم را هم ویرایش و در چاپ‌های بعدی اصلاح کردیم. همه می‌گفتند این مهدی کیست و چقدر شبیه اصغر است. من هم می گفتم همان اصغر است. بعد از شهادت اجازه دادند که اسم واقعی‌شان را بنویسم.

**: گویا کتابی درباره یمن نوشته‌اید؛ ارتباط شما با این کشور چه بود؟ روایتتان تاریخی است یا مستند؟

همسر شهید: وقتی داشتم «بی تو پریشانم» را می نوشتم خودم از نوشتنش خیلی لذت می بردم و وقتی خوانده شد، خیلی‌ها می گفتند ما باورمان نمی شود که این کتاب یک نویسنده کتاب‌اولی باشد. به قول آقای محمدخانی (مدیر انتشارات روایت فتح) برای یک نوقلم باشد. من فکر می کردم این را از سر لطف می گویند ولی وقتی این بازتاب، زیادتر شد احساس کردم که یک عنایت است. یک سال بعد از شهادت محمدآقا از طرف ماهنامه فکه پیشنهاد همکاری داده شد و به هیأت تحریریه رفتم. هر چیزی که می‌نوشتم و چاپ می­شد، خواننده داشت. یکی به من گفت: قلمت کشش خاصی دارد اما من می دانم که این از طرف من نیست و عنایتی است از طرف خدا.

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
وداع با پیکر شهید پورهنگ در معراج شهدای تهران

**: در مجله فکه در چه حوزه‌ای می‌نوشتید؟

همسر شهید: مطالبم در حوزه پایداری بود. خودم می‌رفتم سراغ خانواده مدافعان حرم مخصوصا فاطمیون. خیلی فرهنگ افغانستان را دوست دارم و از آنها می نوشتم. در مجله، داستان‌هایی را هم نوشتم. مثلا سنگ قبری در کنار مزار همسرم دیدم که اسم نداشت. عکسش را گرفتم و درباره آن سنگ قبر،‌ داستان‌هایی نوشتم. برای شهید «نسیم افغانی» هم مطالبی نوشتم. احساس کردم وقتی عنایت شده،‌ مسئولیت بر گردن من هست. اینطور نیست که چیزی به کسی بدهند و بگویند برو کِیف کن! حتما باید با این نعمت و عنایت، کاری کرد که مفید باشد. خیلی دوست داشتم درباره محور مقاومت بنویسم. به لبنان خیلی علاقه دارم و دنبال سوژه‌هایش هستم. در همین حال و هوا سیر می کردم که سوژه‌ها را پیدا کنم که فهمیدم سوژه­ها باید نویسنده را پیدا کنند.

مراسمی بود که به خاطر محمدآقا به عنوان خانواده شهید دعوت شدم. چند خانواده شهید یمنی هم آمده بودند. آنجا خانمی حضور داشت که مترجم بود. من فکر کردم یمنی هستند. شماره تماس گرفتم تا برای یمنی­ها کمک جمع کنم. گروه خانوادگی داریم که در این امور فعالند. می‌خواستم کمک‌ها را به دستشان برسانم. وقتی به دفتر کار همسرشان در قم رفتم، عکس‌های جالبی دیدم و توضیحات عجیبی شنیدم. یکی دو بار کمک بردم و کم‌کم از زندگی و کارش پرسیدم. از این شکایت کرد که چرا بایکوت شده­اند با اینکه با ایران در یک جبهه هستند و خطشان یکی است اما به آن‌ها کمک نمی‌کنند. گفت همسرم شهر به شهر می‌رود تا توضیح بدهد و از مقاومت یمن بگوید تا مردم را روشن کند. احساس کردم فرصت و رسالتی است. پیشنهاد دادم و گفتم دوست دارید کتابتان نوشته بشود؟ گفت: زندگی من خیلی جذابیت ندارد؛ اما چرا که نه.

**: یعنی زندگی همین زوجی که گفتید؟

همسر شهید: بله؛‌ خانم ایرانی بودند و همسرشان یمنی و دبیر اولین حزب شیعه یمن. خیلی زندگی جالبی دارند. توضیح این که در واقع این کتاب، کتاب محور مقاومت است اما با محوریت یمن چون که این خانم،‌ مادرشان شیعه قطیف عربستان هستند که از آنجا فرار کردند و پدرشان هم شیعه عراقی هستند که رانده شدند.

این خانم در قم به دنیا آمده بودند و همسرشان از صنعا می‌آید همینجا و ازدواج می کنند و برای جریانی موقتا به یمن می روند که آنجا ماندگار می‌شوند و جنگ را به چشم خودشان می بینند و کم‌کم باجریان حوثی‌ها آشنا می‌شوند.

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
حاج محمد پورهنگ و همسر و فرزندانشان فقط دو ماه در سوریه زندگی کردند

**: الان به یمن رفت و آمد دارند؟

همسر شهید: این خانواده چند بار ترور و تهدید به مرگ شده‌اند. هم به خانم و هم به آقا، تهمت جاسوسی زده‌اند. الان ایران هستند و منتظرند که اوضاع سر و سامان بگیرد تا برگردند به یمن. زندگی خیلی جالب و قشنگی دارند. من در واقع مقاومت مردم یمن را از زاویه زندگی این زوج سعی کردم نشان بدهم و به نظرم، کتاب جذابی شده.

**: این کتاب را کدام انتشارات منتشر می کند؟

همسر شهید: ان شاالله این کتاب را هم روایت فتح منتشر می­‌کند. منتظریم تا اوضاع کاغذ سر و سامان بگیرد.

**: کتاب شهید حاج اصغر پاشاپور را کِی می­‌نویسید؟

همسر شهید: الان سه کتاب در دست نوشتن دارم. یکی از آنها برای نشر بیست و هفت درباره یک طلبه نخبه دفاع مقدسی است که مصاحبه هایش تمام شده و نگارشش را می‌خواهم شروع کنم. یک کتاب‌، همان سفرنامه است که گفتم و یکی هم کتاب اصغرآقا. کتاب اصغرآقا در مرحله جمع‌آوری اطلاعات است. مصاحبه‌ها گرفته شده و تا نگارشش چیزی نمانده.

**: با همه رفقای ایشان که خیلی زیاد هستند، گفتگو گرفتید؟

همسر شهید: همان آقای مستندسازی که مستند اصغرآقا با عنوان «آقای اصغر، اکبر من» را ساخت، در این زمینه کمک کردند. من هر فردی که می‌شناختم را به ایشان معرفی کردم و سئوالاتم را هم دادم تا وقتی برای مصاحبه می روند،‌ سئوالات من را هم بپرسند. بخشی از این گفتگوها را باید ببینم و کار را شروع کنم. هر کسی که فکر می کردیم، از ایرانی و سوری در لیست آوردیم. تعدادی از افراد در سوریه بودند و من حتی می‌خواستم به سوریه بروم که اجازه ندادند. تعدادی از مسیحیان و خانم‌ها هم هستند که درباره اصغرآقا صحبت کرده‌اند.

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
خنده‌رویی از ویژگی‌های بارز شهید پورهنگ بود / همراه با دوستان در نجف اشرف

**: حدودا با چند نفر گفتگو شد؟

همسر شهید: حدودا با سی چهل نفر صحبت کردیم. آن کسانی که حاضر شدند صحبت کنند این تعداد شدند وگرنه خیلی بیشتر از این بودند.

**: سراغ اقوام و آشنایان هم رفتید؟

همسر شهید: بله؛ یک بار مفصل پای صحبت پدر و مادرم نشستم. با همسر و فرزندان حاج اصغر هم مصاحبه‌هایی انجام شد.

**: گویا شما توفیق خادمی حرم حضرت رضا (علیه السلام) را هم داشته‌اید. ماجرا از کجا شروع شد؟

همسر شهید: شروع خادمی با یک دعوت از طرف آستان قدس رضوی بود و برنامه‌ای که برای خادمیاری خانواده شهدا گذاشته بودند. از هر شهر، بخشی از شهدای شاخص دعوت شدند تا در کنار کارهای فرهنگی در شهرشان، کشیک‌هایی را هم در حرم مطهر رضوی داشته باشند.

یادم است چندسال قبل این یکی از آرزوهایم بود و می‌دانستم پذیرش خادم به این راحتی‌ها نیست؛ حتی یک‌بار هم رفتم برای ثبت‌نام توی خود حرم که گفتند: هیچ‌کدام از شرایط مثل سکونت در مشهد و… را نداری… اما وقتی خود امام رضا(ع) بخواهد راهش را هم برایت پیدا می‌کند.

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
آخرین زیارت حاج محمد پورهنگ از گلزار شهدا
و نجوا با شهید مدافع حرم، علی امرایی که از دوستانش بود…

**: فعالیت شما در حرم رضوی چیست؟

همسر شهید: من بخش پژوهش و کتاب شهدا را به عهده گرفتم و اولین کشیکم مصادف شد با روز ولادت امام‌رضا(ع) و کلی خاطره از زائرهای ایرانی و غیرایرانی که از بست شیخ‌طبرسی برای زیارت وارد حرم می‌شدند به خاطر دارم.

چند قسمتی از خاطرات خادمی را هم در صفحه مجازی خودم منتشر کرده‌ام که با بازخورد و استقبال مخاطبان تصمیم گرفتم کتابش کنم؛ البته زیرنظر خود امام‌رضا(ع)…

**: ان شا الله. از وقتی که برای شرکت در این گفتگو در اختیار مشرق قراردادید، ممنونم…

* میثم رشیدی مهرآبادی



منبع خبر

روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس بیشتر بخوانید »

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس



شهید حاج محمد پورهنگ - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – گفتگوی چند قسمتی با پدر و مادر بزرگوار شهید مدافع حرم، حاج اصغر پاشاپور که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت، انگیزه خوبی بود تا ضمن گفتگو با سرکار خانم زینب پاشاپور، با نحوه شهادت و سیره و منش شهید حجت‌الاسلام حاج محمد پورهنگ (داماد خانواده) نیز آشنا شویم.

گفتگوها با خانواده شهید حاج اصغر پاشاپور را اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

قسمت اول، دوم، سوم و چهارم این گفتگو در روزهای قبل منتشر شد.

قسمت‌های قبلی گفتگو را اینجا بخوانید:

مسمومیت مدافعان حرم با آب آلوده! +‌ عکس

عدم تشخیص پزشکان، جان مدافع حرم را گرفت! + ‌عکس

مواجهه همسر مدافع حرم با تکه‌های جگر شوهر! + عکس

معطلی ۶روزه پیکر مدافع حرم برای خاکسپاری! +‌ عکس

آنچه در ادامه می‌خوانید، پنجمین بخش از این گفتگو است و در آن با ماجرای خواستگاری شهید پورهنگ از همسرشان، همراه خواهید شد.

**: بعد از شهید پورهنگ باز هم کسی به این طریق به شهادت رسید؟

همسر شهید: بله، بعد از محمدآقا چندین پرونده مدافع حرم دیگر آمد که نشان می داد به این طریق و با مسمومیت شهید شده‌اند و ارگان اعزام کننده متوجه شد که با موضوع جدیدی روبروست.

**: احتمالا همین مظلومیت‌های حاج محمد بود که شما را مجاب کرد تا کتابی درباره‌شان بنویسید…

همسر شهید: بله، احساس کردم مظلومیت و رنج‌ها و تلاش‌های ایشان را باید بنویسم تا بماند. در کتاب «بی‌تو پریشانم» (انتشارات روایت فتح)، جمله‌ای هم خطاب به حضرت آقا نوشتم و شکر خدا از چند طریق کتاب را برای ایشان فرستادم و خبر دارم که به دست مبارکشان رسیده است.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس
کتاب زندگی شهید پورهنگ به روایت و قلم همسرشان را انتشارات روایت فتح منتشرکرد

**: حالا اگر موافقید برویم سراغ سیر و سلوک شهید پورهنگ و از اینجا شروع کنیم که شما مدت زیادی خواستگاریِ ایشان را نپذیرفتید. علت اصلی این نپذیرفتن چه بود؟

همسر شهید: من می دانستم که برادرانم احمدآقا و اصغرآقا از دوستان صمیمی ایشان بودند ولی تا به حال ایشان را ندیده بودم. تعریف هایی انجام می شد و کم کم آشنایی‌هایی هم پیدا شد.

**: پایه دوستی‌شان چه بود؟

همسر شهید: فکر می کنم ابتدا از طریق هیئتی در شهرری، احمدآقا با محمدآقا آشنا شدند. بعد هم دوستی‌شان با اصغرآقا شکل گرفت چون روحیاتشان با هم خیلی شبیه بود و باعث شد صمیمیت‌شان بیشتر شود.

**: درباره این شباهت اگر می‌شود کمی بیشتر توضیح بدهید.

همسر شهید: این دو نفر اصول مشترکی داشتند که خیلی به هم شبیه بود. مثلا اصول اولیه مذهبی مثل پرداخت خمس، رعایت حق‌الناس و موارد ابتدایی در مسائل اعتقادی. روحیاتشان هم خیلی به هم نزدیک بود. من البته قبل از ازدواج به این شباهت‌ها پی نبردم اما مثلا احمدآقا می‌آمد و تعریف می کرد که به فلان جا رفتیم و مثلا اصغر و محمد دست به یکی کردند و فلان کار را کردند. برنامه‌ها و علایقشان با هم هماهنگ بود. اصغرآقا خیلی از محمدآقا تعریف می کرد. مثلا یک روایت یا تحلیل سیاسی را شرح می‌داد و می‌گفت که این را محمدآقا تعریف کرده.

من این اسم را مدام می شنیدم. وقتی که بحث خواستگاری را مطرح کردند خیلی برایم عجیب بود. فاصله سنی‌مان هم مزید بر علت بود. نکته دیگری که وجود داشت، سیگاری بودن ایشان بود که با طلبه‌بودنشان قابل جمع نبود.

**: این که می‌فرمایید طلبه بودند، یعنی مشغول تحصیل در حوزه بودند یا درسشان تمام شده بود؟

همسر شهید: در حوزه حضرت عبدالعظیم(ع) درس می خواندند و بعدش مدتی به قم رفتند و دوباره به تهران و به حوزه حضرت امیرالمؤمنین(ع) برگشتند ولی درس‌خواندنشان مداوم نبود. چون وسط درس‌خواندنشان اتفاقاتی افتاد که مانع شد. مثلا در فتنه ۱۳۸۸ با حاج اصغر، درس و بحث را گذاشتند کنار و سراغ آن موضوع رفتند. درس را رها نمی کرد اما تمام هم نشد.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

**: حاج‌محمد چند سال سیگار می‌کشیدند؟

همسر شهید: ایشان حدود ۱۰ سال سیگار می‌کشیدند. خودشان می گفتند نخ بعدی را با نخ قبلی روشن می‌کردند! من، هم به دود سیگار آلرژی داشتم و هم فکر اشتباهی داشتم و گمان می‌کردم سیگاری‌ها از نظر اخلاقی آدم‌های درستی نیستند. فکر می‌کردم حتما سیگاری‌ها باید فلان خصوصیت اخلاقی را هم داشته باشد. بعدا فهمیدم که چند نفر از علما و بزرگان هم سیگاری بوده‌اند.

حاج محمد می‌گفت سیگار را به خاطر بد بودنش کنار نمی گذارم بلکه به خاطر شما کنار می گذارم و این دو تا از هم جداست. واقعا هم به این نتیجه رسیدند. به من قول دادند چون تنها شرط من برای ازدواج این بود که سیگار را کنار بگذارند. همه می‌گفتند این یک کار نشدنی است. مادرم خیلی ناراحت بود و گمان می‌کرد اصغرآقا هم کنار رفاقت با محمدآقا سیگاری می‌شود! ایشان سیگار را کامل گذاشتند کنار و گفتند خودم احساس می کنم این وبال گردن من شده و می‌خواستم آن را کنار بگذارم و یک انگیزه لازم بود که همین ازدواج است. نه تنها دیگر سیگار نکشیدند که بدشان هم می‌آمد و می گفتند وقتی به روزهایی که سیگار می‌کشیدم فکر می کنم، ‌از خودم هم بدم می‌آید!

**: فاصله سنی شما چقدر بود؟

همسر شهید: ایشان متولد ۱۳۵۶ بودند و من هم متولد ۱۳۶۷. ۱۱سال تفاوت سنی داشتیم.

**: آن سه سالی که جواب مثبت ندادید چطور گذشت؟

همسر شهید: ایشان بیشتر وقت‌هایش با اصغرآقا بود. ابتدا خیلی تعجب کردم که چرا این پیشنهاد را مطرح کرده‌اند. نمی دانستم چه فکری کرده بودند. می‌گفتم این آدم، از دنیای من دور است. وقتی برادرهایم از فعالیت ها و برخی اقدامات محمدآقا تعریف می کردند با خودم می گفتم من چطور می توانم با چنین فردی زندگی کنم؟! شوخی‌هایشان هم حد و مرز مشخصی نداشت و خیلی پیش می‌رفتند.

من خودم در دوران تحصیل هم خیلی آرام نبودم. خانواده پرجمعیتی داشتیم و اهل بگو و بخند اما من می‌گفتم این آدم، جدیت لازم را ندارد. من آن موقع دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) بودم و وارد فضای جدیدی شده بودم. حدود ۲۰ سال داشتم و شخصیتم داشت شکل می‌گرفت.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

**: در تصوراتتان از همسر آینده‌تان چه چیزی می‌ساختید؟

همسر شهید: مثلاً هم دوست داشتم که اهل شوخی و شیطنت باشد و هم کسی را می‌خواستم که پشت حرف‌هایش منطق داشته باشد و اهل تحلیل و دغدغه‌ باشد. مثلا برایش مهم باشد که در یمن و سوریه چه اتفاقی می‌افتد. و من این را در محمدآقا نمی‌دیدم چون همه‌ش از آن بُعد برایم گفته بودند. خیال می کردم این آدم رها است و این مسائل برایش مهم نیست. از زندگی با طلبه‌ها هم چیزی نمی‌دانستم و شاید قدری می‌ترسیدم. دایی‌ام روحانی بودند ولی وقعا نمی‌دانستم زندگی مشترک با این قشر، چگونه است.

**: البته دایی‌تان روحانی نسل قدیم بودند و با طلاب امروزی خیلی فرق داشتند…

همسر شهید: بله،‌ ولی تصورم این بود که روحانی‌ها زندگی تک بعدی‌ای دارند و دنبال چیزهای خاصی هستند که زندگی با آنها خیلی سخت می‌شود. خاصه این که چنین ویژگی‌هایی در چنین شخصیتی مثل محمدآقا بود که می‌شد نور علی نور. همه این‌ها باعث شد که بار اول، جواب منفی بدهم.

**: تا این که دو سه سال گذشت…

همسر شهید: اولین بار اصغرآقا به من مستقیم نگفت و به مادرم گفته بود: من، هم دوستم را می‌شناسم و هم خواهرم را. این دو نفر به درد هم می‌خورند… البته علتش را نمی گفت.

**: در این دو سه سال،‌ سن حاج محمد از سن مطلوب ازدواج فاصله می‌گرفت؛ ولی برای شما دیر نبود. واقعا در این سه سال منتظر شما ماندند یا این که مورد بهتری پیدا نکردند؟

همسر شهید: سن محمدآقا با سن مطلوب ازدواج فاصله داشت. بعد از ازدواج به من گفتند که برای ازدواجم خوابی دیدم و می‌دانستم که موعدش نرسیده. مثلا خانواده موردی را می‌دیدند و می گفتند بیا برویم با فلانی صحبت کن. من می‌گفتم شما بروید و صحبت کنید اما من می دانم که هنوز موعدش نرسیده. معتقد بودند که بالاخره موعدش می‌رسد. حتی خصوصیات همسرشان را هم در خوابشان دیده بودند. از این رؤیاهای صادقه هم خیلی داشتند.

محمدآقا احتمال می‌دادند که همسر وعده‌داده‌شده‌شان من باشم چون اصغرآقا نگفته بودند که جواب من منفی است و گفته بودند خواهرم می‌خواهد درسش را ادامه بدهد و مدرکش را بگیرد. ایشان هم قبول کرده بودند.

خوابی که دیده بودند این بود که همسرشان فاصله سنی زیادی با ایشان دارد و از نسل سادات است. می‌دانید که مادر من سید هستند و خودمان هم سید به حساب می‌آییم. محمدآقا بر اساس همین احتمالات قبول کرده بود که صبر کند، شاید آن همسری که در خواب ویژگی‌هایش را دیده بودند،‌ من باشم.

هر بار که موضوع مطرح می‌شد، و هر بار که به منزل ما برای امر خیر می‌آمدند، من خودم راضی نمی شدم و جواب منفی می دادم. وقتی مادرم می گفتند کمی فکر و بررسی بیشتری کن، اصغرآقا یک موردی از آن نفر درمی‌آوردند که مادرم را مجاب کند که آن بنده خدا مورد مناسبی نبوده.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس
حاج اصغر پاشاپور سال‌ها تلاش کرد تا وصلت دوست و همرزمش حاج محمد پورهنگ با خواهرش سر بگیرد

**: شما هم در بین افرادی که به خواستگاری‌تان می‌آمدند،‌ هیچ کدام را نپسندیدید…

همسر شهید: به نظرم آن بعدی که من می‌خواستم، در هیچکدامشان پررنگ نبود. مثلا برخی‌شان تمام تکیه‌شان روی بحث مالی و اقتصادی بود و خودشان خالی بودند. من به این نتیجه رسیدم که هیچ آدم کاملی وجود ندارد. بهتر است کسی را انتخاب کنم که آن بُعدش پر باشد که من را راضی می‌کند. همین اتفاق هم افتاد چون محمدآقا دستش از نظر مالی خالی بود ولی آنقدر از نظر اعتقادی و سواد و منطق و تحلیل پر بود که من را راضی می کرد.

**: بار آخر که قبول کردید و منجر به ازدواج شد، چه اتفاقی افتاد؟

همسر شهید: من مدرک لیسانسم را گرفته بودم و داشتم برای کارشناسی ارشد آماده می شدم و کاملا در حال و هوای درس بودم. برادرم اصغرآقا آمد و گفت تا الان هر چه جواب منفی داده‌ای را منتقل نکرده‌ام و می خواهم برای اولین بار و آخرین بار جوابی را به دوستم بدهم. بیا منطقی فکر کن و جوابی بده که من به این بنده خدا بدهم.

**: در چه فضایی اصغرآقا با شما صحبت می‌کردند؟‌ با آن هیبتی که ایشان داشتند برایمان جالب است بدانیم با خواهر کوچکترشان، این مورد را چگونه مطرح کردند.

همسر شهید: در این طور مسائل خیلی جدی می شدند و کوتاه و پرضرب حرفشان را می‌گفتند و تلنگری می زدند که مجبور بودیم به آن فکر کنیم. آن روز هم این موضوع را گفتند و من را مجبور کردند که حرفشان را گوش بدهم و به آن فکر کنم و جواب قطعی‌ام را بگویم. البته فضای احساسی هم داشت اما بیشتر در فضایی جدی بود که بالاخره تکلیف این موضوع یکسره بشود.

سه سال گذشته بود و من مدرکم را گرفته بودم و تعداد زیادی کتاب خوانده بودم و از آن فضای بچگانه و رمانتیک بیرون آمده بودم. یکی از دوستان صمیمی‌ام هم با یک طلبه ازدواج کرده بود. از زندگی‌اش برایم می‌گفت و دیدم که چقدر زندگی قشنگی دارند و من در مورد زندگی با طلاب، اشتباه فکر می‌کردم.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

**: دوستتان در تهران بودند؟

همسر شهید: در کرج بودند و ما هم‌دانشگاهی بودیم. هنوز هم رفت و آمد خانوادگی داریم. بعدها همسرشان با محمدآقا هم دوست شدند.

تنها بحث‌هایی که مانده بود، موضوع سیگار و تفاوت سنی ما بود. درباره سیگار به خودم گفتم که حل می‌شود اما بحث تفاوت سنی برایم حل نشده بود. می گفتم ۱۱ سال، فاصله زیادی است و آن آدم باید در دنیای دیگری باشد. فکر می‌کردم چون سی سال را رد کرده‌اند طور دیگری فکر می کنند و به پختگی‌ای رسیده‌اند که شاید زندگی با ایشان حوصله را سر ببرد و زندگی بانشاطی نباشد!

در هیئت بودیم که اصغرآقا به من پیام داد و گفت جوابت چه شد؟ ‌همان شب سخنران هیئت، گریزی به زندگی حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها زد و گفت که بیش از ده سال با هم اختلاف سنی داشتند. من جا خوردم و تلنگری به من بود که این دو بزرگوار با این فاصله سنی چه زندگی خوبی داشته‌اند. باخودم می گفتم مگر ما ادعا نمی کنیم که پیرو این بزرگان هستیم. لذا بهانه ای پیدا نکردم برای رد کردن ایشان.

**: البته تازه قرار بود بیایند به منزل شما برای صحبت‌های اولیه…

همسر شهید: بله، من هم برنامه داشتم که از بین حرف‌های خودشان موردی را پیدا کنم و بر اساس آن، این ازدواج را نپذیرم. من کسانی که برای خواستگاری می‌آمدند را خیلی امتحان می‌کردم! پیش خودم گفتم این کار را می‌کنم و موردی را از گفته های خودشان پیدا می کنم که برادرم بهانه نداشته باشد. به برادرم گفتم بیایند تا صحبت کنیم. همین را که از من شنید به محمدآقا گفته بود: خواهرم راضی شد!

زمانی که برادرم به محمدآقا پیام داد، زمانی بود که ایشان برای اولین بار به کربلا رفته بودند و دوستشان آقای نقدیان به‌شان گفته بود که خیلی ازدواجت دیر شده و دعایی کن برای سر و سامان گرفتنت و ایشان هم دعا کرده بود و همان موقع، در حالی که روبروی حرم حضرت عباس(ع) نشسته بودند؛ پیام برادرم هم به ایشان رسیده بود.

بعدها از حضرت زهرا خواسته بودند اگر من، آن آدمی هستم که خدا برایشان در نظر گرفته، مهریه‌ام ۱۴ سکه باشد.

من این خواسته‌ام را به کسی نگفته بودم و وقتی در جلسه خواستگاری مطرح کردم،‌ دیدم که حالشان منقلب شد و گفتند: این نشانه‌ای است که من برای خودم گذاشته بودم.

آمدند و صحبت کردیم. ماه محرم بود. پدر و مادرشان که در قید حیات نبودند. با خواهر و برادر بزرگترشان آمدند منزل ما. این را بعدا از خواهرشان شنیدم که می‌گفتند برایمان عجیب بود؛ هر جایی قرار می‌گذاشتیم حاج محمد نمی‌آمد اما برای اینجا، خودش پیشقدم شده بود که برویم.

چون اصغرآقا هم بودند، فقط قرار بود خانواده‌ها صحبت اولیه داشته باشند اما اصغرآقا طوری مدیریت کرد که همان جلسه و چند جلسه دیگر با محمدآقا صحبت کردیم. لیستی از سئوالاتم نوشته بودم که همه‌اش‌ را مطرح کردم و وقتی جواب‌هایشان را شنیدم،‌ دیدم از آن تصویر ذهنی که از ایشان در ذهنم ساخته بودم، چقدر فاصله دارند. خیلی پخته بودند و منطق قشنگی داشتند. لابلای صحبتهایشان هم احساس کردم نشاط لازم را دارند.

**: شما دیگر دنبال نکته‌ای که قضیه را منتفی کنید،‌ نبودید؟

همسر شهید: من هنوز فکر می‌کردم چیزی هست و دنبال نکته منفی می‌گشتم اما پیدا نمی‌کردم. ما حتی یادمان رفت راجع به مسائل مالی حرفی بزنیم. از هر چیزی صحبت کردیم اما به این بحث نرسیدیم. البته من وضعیت مالی ایشان را می‌دانستم و مسائل مهمتری برایم وجود داشت که باید به آن‌ها می‌پرداختم. مثلا می‌دانستم شغل خاصی ندارند.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس

**: چطور ممکن بود در آن سن و سال شغلی نداشته باشند؟ از نظر شما اینگونه بود یا واقعا شغلی نداشتند؟

همسر شهید: شغلی که درآمد مشخصی داشته باشد، نداشتند و الا بیکار نبودند و مدام در حال فعالیت بودند. گاهی نماز جماعت می‌خواندند یا منبر می‌رفتند ولی پس‌انداز مشخصی نداشتند. سفرهای زیادی با دوستانشان به مشهد می‌رفتند و همواره مقدار زیادی از درآمدشان صرف این سفرها می‌شد.

**: احتمالا انگیزه‌ای برای پس‌انداز نداشتند… و الا نمی‌شود گفت اصلا درآمدی نداشتند…

همسر شهید: بله، اما اولین ملزومات مادی زندگی را نداشتند… بعد از فتنه ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ خیلی مشکلات برای امثال برادر و همسر من پیش آمد. برادرم البته رسمی سپاه بودند و مشکلات کمتری داشتند اما همسرم می‌گفتند هر جایی که می‌رفتم، یک هفته که کار می کردم عذرم را می‌خواستند! یا این که یک نفر می‌آمد و می گفت این بنده خدا در فتنه‌ها بوده! محمدآقا همیشه می‌گفتند: ‌این هم یادگاری و سهم ما از فتنه بود. حتی در کار آخرشان در سپاه هم می‌گفتند سه چهار نفر خیلی سعی کردند گزارش‌هایی رد کنند… اما آنقدر عملکردشان خوب بود که ماندگار شدند.

البته دوستانی داشتند که خیلی بانفوذ بودند و شغل‌های خوبی پیشنهاد می‌دادند اما می گفتند دوست ندارم اینطوری پیش برود. اصطلاحا نمی‌خواستند زیر بلیط کسی بروند. ولی به محض این که صحبت کردیم و موافقت اولیه اعلام شد، شغل خوبی به ایشان پیشنهاد شد. برای خودشان هم خیلی عجیب بود. در همان کار ماندند و ارتقا هم پیدا کردند.

**: می‌شود بگویید کارشان چه بود؟

همسر شهید: شغل اولشان مسئولیت عقیدتی سیاسی مجموعه‌ای در سپاه بود و تا نمایندگی ولی فقیه هم پیش رفتند.

**: همانجا ارتباطشان با سپاه شکل گرفت و منجر به اعزامشان به سوریه شد؟

همسر شهید: خیر، اعزامشان از طریق کارشان نبود. از جای دیگری اعزام شدند. حتی محل کار آخرشان قرار بود رسمی‌شان کنند چون نسبت به افراد قبلی خیلی اثرگذارتر بودند. گفته بودند اگر به سوریه بروی و برگردی دیگر نمی‌توانیم رسمی‌تان کنیم! یعنی می‌خواستند نگه‌شان دارند و رضایت نمی‌دادند به رفتنشان. محمدآقا می گفت من به رضایت این‌ها نیازی ندارم اما می خواهم به لحاظ شرعی مافوقم از من ناراحت نباشد. آنقدر صحبت کرده بودند و یک نفر را جای خودشان گذاشته بودند تا این که موافقت آن‌ها را برای اعزام به سوریه جلب کنند.

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس
شهید پورهنگ در آیین خداحافظی با همکاران قبل از اعزام به سوریه در کنار پرچم حرم حسینی

حتی کارکنان هم جمع شده بودند و نامه‌ای را امضا کرده بودند که حاج‌آقا پورهنگ نباید بروند! کلی هم برای آن‌ها صحبت کرده بودند و پرچم حرم امام حسین(ع) را برده بودند و قسمشان داده بودند که راضی بشوند. گفته بودند یک سال می روم کارم را انجام می‌دهم و برمی‌گردم.

به من هم گفتند که اگر بروم شاید کارم را برای همیشه از دست بدهم!…

*میثم رشیدی مهرآبادی

… ادامه دارد

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس
کتاب زندگی شهید پورهنگ به روایت و قلم همسرشان را انتشارات روایت فتح منتشرکرد



منبع خبر

ماجرای ترک سیگار یک طلبه به عشق همسر! + ‌عکس بیشتر بخوانید »