سازمان منافقین

زمینه‌های بروز فاجعه هفتم تیر

زمینه‌های بروز فاجعه هفتم تیر



زمانی که سازمان منافقین با عزل بنی‌صدر احساس کرد که دیگر امکان پیشروی و کسب قدرت از طریق سیاسی مقدور نیست، به بهانه‌ای واهی اعلان جنگ مسلحانه داده، فعالیت‌های تروریستی خود را آغاز کرد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: منافقین که از حمایت مردمی برخوردار نبودند، مشی نفوذ در نهادهای مختلفی مانند دادگاه‌های انقلاب، اداره دوم ارتش، دفتر نخست‌وزیری، کمیته‌ها، سپاه پاسداران، حزب جمهوری اسلامی و دفتر رئیس‌جمهور را در پیش گرفتند. نفوذی‌های این سازمان از جمله محمدجواد قدیری، محمدرضا کلاهی، مسعود کشمیری و محمدکاظم افجه‌ای به تدریج توانستند به مراکز حساسی همچون حزب جمهوری اسلامی و شورای امنیت کشور راه یابند و در دوران ترورها صدماتی جبران ناپذیر به نظام جمهوری اسلامی وارد نمایند. علاوه بر آن، سازمان مجاهدین خلق که از حمایت مردمی برخوردار نبود، نه تنها در برابر دستور خلع سلاح صادره از سوی امام، مقاومت کرد، بلکه به تجهیز تسلیحاتی خود از همه راه‌ها پرداخت.

نخست‌وزیر رجایی درباره‌ی اقدامات سازمان مجاهدین خلق گفت: “سازمان از هر فرصتی استفاده می‌کرد که دست کم سه چیز را برای خودش آماده بکند. یکی از آنها اسلحه بود، به محض اینکه مردم ما در انقلاب پیروز شدند، این‌ها به انواع وسایل متوسل می‌شدند …

برای روزی که در نظر داشتند، بعد از جمع‌آوری اسلحه، شروع کردند به جمع‌آوری امکانات مالی و تدارکاتی، از بردن ماشین‌ها گرفته تا بردن پول‌های نقد و اسناد و تصرف اماکن که مدت‌ها طول کشید تا مردم توانستند این اماکن را که آنها به زور گرفته بودند از آنها پس بگیرند. به موازات این دو کار، چیزی که برای همه ما تعجب‌آور باشد، اینها شروع کردند به شناسایی شخصیت‌هایی که ممکن است در آینده‌ی این انقلاب نقش داشته باشند.”

«ابراهیم خدابنده» از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق، در این خصوص گفت: “رجوی یک بار در صحبت‌هایش گفت: «زمانی که انقلاب شد، همه سازمان‌ها و گروه‌ها دنبال تشکیل حزب و کار سیاسی رفتند اما ما عاقل بودیم و از همان ابتدا رفتیم دنبال جمع‌آوری سلاح، تشکیلات نظامی و فرستادن نفوذی.» فردای انقلاب، کار اصلی سازمان، فرستادن نفوذی بود؛ سازمان هر کسی را که جذب می‌کرد، مثلا مانند کلاهی یا کشمیری، بلافاصله آن‌ها را برای نفوذ مامور می‌کرد. بعضی‌ها هم سرِ پستی که بودند، آن‌ها را جذب می‌کرد، مانند سرهنگ بهزاد معزی؛ این شخص در نیروی هوایی بود، خلبان شاه بود؛ به ایران بازگشت و سازمان او را جذب کرد یا خیلی افراد دیگر. رجوی می‌گفت این نفوذی‌های ما هر جا توانستند تأثیر گذاشتند مانند دفتر بنی‌صدر و هر جا نتوانستند تأثیر بگذارند، آنجا را منفجر کردند، مانند حزب جمهوری اسلامی.”

«رضا کیوان‌نژاد» از اعضای سازمان مجاهدین خلق، درباره هدف سازمان از تجهیز و ذخیره سلاح گفت: «با اوج‌گیری و حاد شدن کامل جریانات در روزهای پیروزی انقلاب، خط سرقت سلاح و مهمات به وسیله افراد سازمان پیاده گردید. این خط عمدتاً به وسیله مرکزیت که آن موقع تشکیل شده بود از مسعود رجوی، موسی خیابانی، علی زرکش، مهدی ابریشمچی و عباس داوری بود… تحلیل این مسئله به وسیله مرکزیت این بود که از آنجا که رشد تضادهای دو جریان در نهایت به خشونت گراییده و با سلاح حل می‌شود، لذا باید برای این برخورد آماده گردید… سرقت سلاح و مهمات به وسیله گروهی به نام عملیات و تحت مسئولیت دو نفر از اعضای ارشد به نام‌های فاضل مصلحتی و حمید جلال‌زاده صورت می‌گرفت.»

سلاح‌های به غارت رفته، در خانه‌های اعضای سازمان یا در مکان‌های امن دیگر مخفی می‌شد. علاوه بر این، سازمان منافقین به دلیل کمک‌های مالی بنی‌صدر توانسته بود مقدار قابل توجهی سلاح از طریق واسطه‌های عراقی از راه کردستان وارد کند.

«احمدرضا کریمی»، از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق، درباره‌ی قصد قبلی سازمان برای ترور آیت‌الله بهشتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، نوشته است: “نکته‌ی مهمی که در ارتباط با مسائل فوق نباید از نظر دور بماند،‌ اعترافی است که وحید [افراخته] در مورد شهید بهشتی دارد. در تک نویسی وحید برای تقی شهرام، ‌آخرین عبارت آن این است که شهرام و دار و دسته‌اش قصد داشتند در سال ۱۳۵۴، دکتر بهشتی را ترور کنند. (‌حتماً برای این احتمال که مخالفت و عدم حمایت روحانیون را ناشی از ایشان می‌دانستند.) این اعتراف را در سال۵۹،‌ من در پرونده تقی شهرام دیدم و متأسفانه روی آن کار نشد؛ بالاخره تروری که توسط مرکزیت سال ۵۴ سازمان طراحی شده بود، در ۷ تیر ۱۳۶۰، توسط مرکزیت سال ۶۰ سازمان به اجرا در آمد.”

«ابراهیم خدابنده» در این باره گفته است: “رجوی از زندان پیام داد و این [جریان مارکسیستی تقی شهرام] را محکوم کرد که نَه! این جریان اپورتونیستیِ چپ‌نما بوده و ما همچنان مسلمانیم و یک ۱۲ ماده‌ای از زندان بیرون داد، ماده ۱۰ آن می‌گوید: «تهدیدِ اصلیِ مبارزات ما جریان راست ارتجاعی است که ما با آن مبارزه می‌کنیم.» این همان حرف تقی شهرام بود یعنی مسعود رجوی در آن ۱۲ ماده هارت و پورت کرده که نخیر ما مسلمانیم و مارکسیست نیستیم اما اصل مطلب همان حرف تقی شهرام بود که می‌گفت تهدید اصلی، تهدید جریان انقلابی است؛ یعنی جریان مذهبی مشکل آن‌ها بود که شاخص اصلی‌اش شهید بهشتی بود. رجوی می‌گفت: «وقتی که من از زندان آزاد شدم، تمام سعی‌ام را کردم که نگذارم امام وارد ایران شود،» حتی به نزد آیت‌الله لاهوتی و افراد دیگری رفته بود که به امام خبر بدهید اینجا ما اطلاعات داریم، تهدید می‌شود، اینجا برسد ترور می‌شود.”

آیت‌الله بهشتی در ابتدای انقلاب به خاطر القائات منافقین و روزنامه‌های ضد انقلاب، همواره مورد تهمت و توهین بود. توطئه‌چینی برای عزل بنی‌صدر، آمریکایی و مدافع غرب بودن از جمله اتهاماتی بود که دکتر بهشتی صبورانه و مظلومانه با آن‌ها برخورد می‌کرد.

زمانی که سازمان با عزل بنی‌صدر احساس کرد که دیگر امکان پیشروی و کسب قدرت از طریق سیاسی مقدور نیست، به بهانه‌ای واهی اعلان جنگ مسلحانه داده، فعالیت‌های تروریستی خود را آغاز کرد و اولین ضربه‌ی هولناک را با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و به شهادت رساندن ۷۲ تن از مسئولان طراز اول مملکت، از جمله دکتر بهشتی، رئیس دیوانعالی کشور، وارد آورد.

سازمان مجاهدین خلق بر این گمان بود که آیت‌الله بهشتی بر روی امام خمینی نفوذ دارد و با کشتن او، نظام با مشکل جدی رو به رو خواهد شد. «مسعود خدابنده»، عضو جدا شده سازمان، در این باره گفته است:”متاسفانه اشتباه محاسبه مجاهدین در مقابله با حکومت نه از این نقطه شروع شده بود و نه به این نقطه پایان یافت. شروع اشتباه محاسبه سیاسی مجاهدین تحلیلی بود که بواسطه آن از آغاز انقلاب، جناح حاکم و مغز متفکر و رهبر این جناح را آیت‌الله بهشتی دانسته و آیت‌الله خمینی را هم اگر چه همنوع ولی بازیچه تحلیل‌های وی می‌دید. این تحلیل حالا می‌گفت حکومت پس از حذف بنی‌صدر یکپارچه شده و دیکتاتور واقعی کشور اکنون آیت‌الله بهشتی است. پس با زدن این سر (آیت‌الله بهشتی) رژیم سرنگون خواهد شد.”

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

زمینه‌های بروز فاجعه هفتم تیر بیشتر بخوانید »

از نشئگی حمایت موساد تا توهم فتح تهران

از نشئگی حمایت موساد تا توهم فتح تهران


گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس – محمد ایمانی؛ منافق، در منطق قرآنی ذاتا متوهم است. در این میان، اگر حماقت، خیانت و وطن فروشی، و جاه طلبی و غرور را با هم ترکیب کنید، برون داد این ترکیب سمّی، می‌شود «سازمان منافقین».

منافقین یک بار در خرداد سال ۱۳۶۰ توهم زدند و به خیال خروج مسلحانه، در مقابل مردم و انقلاب نوپا ایستادند. سران سازمان، خیال می‌کردند ظرف دو سه ماه، کار را تمام می‌کنند و مردم را با ارعاب هم که شده، به تسلیم می‌کشانند.

اما برآیند جنایات آن‌ها در ترور رئیس جمهور رجایی، نخست وزیر باهنر، رئیس دستگاه قضایی، نمایندگان مجلس و وزرا، و ائمه جمعه محبوبی مانند شهیدان مدنی، دستغیب و اشرفی اصفهانی، و همچنین شهروندان عادی، جوشش بصیرت و انزجار در میان مردم بود.

توهم دوم، هنگامی بود که در بغداد (اردوگاه اشرف) پناه گرفتند و به استخدام استخبارات رژیم متجاوز صدام در آمدند؛ تا شاید همراه ارتش متجاوز، تهران را فتح کنند (؟!)

نوبت سوم، مرداد ۱۳۶۷ بود که خیال کردند جمهوری اسلامی در اثر ضعف، قطعنامه ۵۹۸ را برای آتش بس در جنگ را پذیرفته؛ و بنابراین تانک‌ها و نفربر‌ها را از مرز کرمانشاه وارد خاک ایران کردند.

مسعود رجوی، در نشست توجیهی فرماندهان، هدف عملیات را «تصرف ۴۸ ساعته تهران» عنوان کرده و گفته بود: «فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند».

مدارک و نقشه‌های جامانده، مسیر حرکت خیالی را «چهار زبر- کرمانشاه- همدان- سه راهی بوئین‌زهرا- کرج و میدان آزادی» نشان می‌داد!

آن‌ها ۱۵ هزار منافق تروریست را گسیل کرده بودند؛ اما در تله خود ساخته‌ای گرفتار شدند که موجب هلاکت حدود ۲۰۰۰ نفر از نیرو‌ها و فرماندهان، و مجروحیت و اسارت دست کم هزار نفر دیگر شد. در برخی گزارش‌ها، آمار تلفات تا چهار هزار نفر هم ذکر شده است.

سعید شاهسوندی، از سران به اسارت درآمده سازمان در مرصاد که با تماس رجوی، از اروپا به عملیات فراخوانده شد، می‌گوید «رجوی توهم آزادی تهران را داشت و این موضوع از سوی صدام به رجوی دیکته شده بود.»

وی درباره این سؤال که چگونه جرأت ارتکاب این حماقت بزرگ را پیدا کردید، تصریح کرده بود «به ما گفته بودند همه در تهران با سازمان هستند و کار رژیم تمام است. من گول رجوی را خوردم»!

اما آخرین توهم سران فسیل سازمان، پاییز سال گذشته بود که در اثر تحمیق و تشجیع برخی سرویس‌های غربی، پروژه جنایت گسترده را برای منفعل کردن مردم و نظام به اجرا گذاشتند.

آن‌ها خیال می‌کردند کارفرمایان غربی، عاشق چشم و ابروی‌شان هستند. نمی‌خواستند ببینند که چگونه صدام را در عراق، عرفات را در فلسطین، و زلنسکی را در اوکراین قربانی کردند.

چند ماه زمان لازم بود که نشئگی حمایت سیا و موساد و دیگران از سرشان بپرد و خود را وسط مکافاتی تحقیرآمیز- این بار به دست سرویس‌های امنیتی اروپایی- پیدا کنند.

این از سرنوشت منافقین! اما نکبت‌بارتر، سرنوشت برخی منافقین داخلی است که قدم به قدم در پیمانکاری‌های رسانه‌ای و سیاسی (از آشوب‌سازی تا شانتاژ و تحریف) با مأموریت‌های سازمان، همراهی کردند.

این محافل پس از این حادثه تا چندین ساعت، کُپ کرده بودند و حتی برخی روزنامه‌های‌شان، نیز اصلا به ماجرای آلبانی و فرانسه نپرداختند!

منبع: فارس

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

از نشئگی حمایت موساد تا توهم فتح تهران بیشتر بخوانید »

ضربه بر پیکره تار عنکبوتی منافقین

ضربه بر پیکره تار عنکبوتی منافقین


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس ـ رحیم محمدی؛ اواسط هفته گذشته خبری منتشر شد مبنی بر اینکه دولت آلبانی به مقر منافقین در این کشور حمله و تعدادی را هم بازداشت کرده که در این میان یکی از اعضای برجسته سازمان منافقین کشته شده است، اما این خبر نشان می‌دهد که ظاهرا سازمان منافقین که از کشور آلبانی به‌عنوان مقر خود استفاده می‌کرد و برای انجام اقدامات خود هم به نوعی مصونیت داشت، دیگر چنین مصونیتی ندارد چرا که بر اساس آنچه وزارت کشور آلبانی در این خصوص منتشر کرده حاکی از آن است که اعضای این سازمان برخلاف توافقنامه خود با دولت آلبانی عمل کردند لذا پلیس این کشور بنا به حکم دادگاه به مقر آن‌ها یورش برده است.

از سوی دیگر آمریکا هم از اقدامات دولت تیرانا در حمله به مقر منافقین حمایت کرده است و تقریبا هم زمان با این اتفاقات دولت فرانسه هم در اطلاعیه‌ای به اعضای سازمان منافقین اعلام کرده که امسال نمی‌توانند تجمع سالانه خود را در پاریس برگزار کنند.

شاید این گونه رویارویی دولت‌های اروپایی با اعضای سازمان منافقین بتوان حکایت از آن دانست که رویکرد دولت‌های اروپایی در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران در حال تغییر و بهبود است.

اما در میان خبر‌های مرتبط با حمله پلیس آلبانی به مقر سازمان منافقین عنوان شد فردی به اسم «عبدالوهاب فرجی نژاد» در این یورش کشته شده است؛ حال چنانچه به سابقه این فرد مراجعه کنیم متوجه می‌شویم «فرجی نژاد» که با اسامی دیگری همچون «افشین» و «سیدعلی مستشاری» شناخته می‌شود فردی است که در دهه ۶۰ اقدام به شکنجه و شهادت سه پاسدار به نام‌های طهماسبی، میرجلیلی و طاهری کرده و بعد از فرار از ایران و رفتن منافقین در زیر چتر حمایتی صدام، در عملیات موسوم به فروغ جاویدان که در روز‌های آخر جنگ تحمیلی صورت گرفت بعد از اسارت حدود ۳۵ نفر از سربازان، آن‌ها را با رگبار گلوله به شهادت رساند و این را بعد‌ها به عنوان سند افتخار بار‌ها برای دوستان خود تعریف کرده است.

البته این اقدام وی به چنین جنایتی ختم نشد، چون بعد‌ها در کارنامه خود برگ ننگین دیگری را به ثبت رساند و آن شرکت در عملیات موسوم به مروارید (انتفاضه شعبانیه) بود؛ عملیاتی که منجر به کشته شدن ۲۵ هزار نفر از مردم مظلوم کرد و شیعه عراق شد.

لذا کشته شدن این فرد و اقدامات مورد اشاره دولت‌های اروپایی با فعالیت‌های اعضای سازمان منافقین را می‌توان ضربه بزرگی به پیکره تار عنکوبتی سازمان منافقین دانست که منجر به پاره شدن این تار‌های خود تنیده خواهد شد.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ضربه بر پیکره تار عنکبوتی منافقین بیشتر بخوانید »

افتضاحات بی پایان اپوزیسیون

افتضاحات بی پایان اپوزیسیون



خروج بنیادی از ائتلاف براندازان، بهانه خوبی است برای بازخوانی این روایت که چرا و چگونه چنین فردی به یکی از بازیگران اصلی نمایش اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی ایران تبدیل شد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، نازنین بنیادی هم از شورای به اصطلاح همبستگی و جمع مبدعان منشور موسوم به «مهسا» جدا شد. حالا شیرین عبادی به همراه دو چهره معلوم‌الحال دیگر یعنی مسیح علینژاد و عبدالله مهتدی سرکرده گروهک تروریستی کومله، قرار است به ادعای خودشان «ائتلافی برای رفع اختلاف مخالفان جمهوری اسلامی» باشند. جدایی بنیادی که هیچ گاه وزنه‌ای حتی کوچک در عرصه سیاست حساب نمی‌شده از ائتلافی که آن هم بیش از یک سیرک سیاسی کارکرد نداشته، به خودی خود حائز اهمیت ویژه‌ای نیست با این حال بهانه خوبی است برای بازخوانی این روایت که چرا و چگونه چنین فردی به یکی از بازیگران اصلی نمایش اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی ایران تبدیل شد، چه کسانی را نمایندگی می‌کرد و آمدنش به صحنه و رفتنش از آن چه معنایی داشت.

کمدی تشکیل و فروپاشی یک ائتلاف

«شورای همبستگی» که روز گذشته به واسطه اعلام خروج بنیادی – بازیگر ۴۲ ساله هالیوودی- خبر فروپاشی‌اش رسانه‌ای شد، ائتلافی بود که تنها دو ماه عمر کرد. اواسط اسفندماه سال گذشته در حالی‌که نیروهای معاند ایران از نتیجه‌بخشی اغتشاش‌آفرینی‌هایشان در ایران به کلی ناامید شده بودند، با هدف تجدید قوا و از تب و تاب نیفتادن تحرکات ایذایی‌شان ابتدا با برگزاری یک نشست در دانشگاه جورج تاون واشنگتن اعلام همبستگی کردند؛ همبستگی‌ای که وقتی به مرحله انتشار منشور رسید با حذف علی کریمی و گلشیفته فراهانی آغاز شد و بعد وقتی نزدیکی حامد اسماعیلیون با سازمان منافقین از پرده بیرون افتاد و دعوای هواداران اسماعیلیون و پهلوی بالا گرفت با جدایی آنها از شورا تکمیل شد. حالا اینکه آن زمان همین نازنین بنیادی با آن سه نفر دیگر پیام دادند که بر «ادامه اتحاد» خود تأکید دارند، فقط پرده دیگری از آن مضحکه بود. شیرین عبادی در گفت‌وگو با اینترنشنال دلیل جدایی بنیادی را حملات و ناسزاگویی کاربران شبکه‌های اجتماعی به او اعلام کرد، اما وقتی با این سؤال مواجه شد که یک «وزنه سیاسی» که نمی‌تواند حملات در فضای مجازی را تحمل کند چطور می‌خواهد علیه یک نظام سیاسی براندازی کند، از پاسخ باز ماند!

صدای مردم ایران به زبان انگلیسی

بنیادی در بخشی از پیام توئیتری‌اش برای اعلام خروج کامل از شورای مذکور نوشت: «در این مسیر فراز و نشیب‌های زیادی رو تجربه کردم و همواره سعی بر این داشتم که صدای مردم ایران باشم.» این شاید جزو معدود توئیت‌هایی بود که او به زبان فارسی می‌نوشت، زیرا به عنوان فردی که از ۲۰ روزگی با خانواده به انگلیس مهاجرت کرده و تا ۱۹ سالگی زیر پرچم پادشاهی بریتانیا نفس کشیده و بعد در رؤیای شهرت به امریکا سفر کرده بود، بیش از آن انگلیسی و امریکایی است که بخواهد به زبان سلیس فارسی «صدای مردم ایران» باشد.

با این حال «فراز و نشیب» عمل سیاسی نازنین بنیادی به نظر بیش از آنکه محصول خواست خودش باشد، مانند بازیچه قرار گرفتن او توسط کلیسای «ساینتولوژی» است؛ آنجا که او را با تغییر رنگ مو و آرایش چهره و لباس به سوژه‌ای برای جلب توجه و همراهی تام کروز از اعضای سرشناس کلیسای‌شان تبدیل کردند و به وقت ضرورت نه تنها به آن رابطه خاتمه دادند که تمام مستندات آن رابطه را معدوم کردند.

مهره امریکایی ائتلاف براندازان

بازی با مهره نازنین بنیادی به عنوان مهره‌ای سیاسی هم رسماً از اوایل پاییز ۱۴۰۱ و با وقوع برخی ناآرامی‌ها آغاز شد. اگر چه این بار نه کلیسای ساینتولوژی که دولت‌های انگلیس و امریکا در تدارک یک مهره سیاسی میان تهی و گوش به فرمان با حضور در کمپین‌های به اصطلاح حقوق بشری برای او سابقه دست و پا کردند. به تصور آنها این چهره تبلیغ‌شده قابلیت آن را داشت که در دیدار با دولتمردان و حضور در نهادهای بین‌المللی به عنوان «نماینده مردم ایران» معرفی شود! بر اساس همین سناریو بود که نزدیک به یک ماه پس از آغاز اغتشاشات در ایران، بنیادی یکی از دو ایرانی شد که به عنوان «نمایندگان جامعه مدنی ایران» با دولتمردان امریکایی از جمله آنتونی بلینکن وزیر خارجه، وندی شرمن معاون وزیر خارجه و راب مالی نماینده ویژه وزارت خارجه امریکا در امور ایران دیدار کرد و بعد به عنوان نماینده زنان ایران با کاملا هریس، معاون رئیس‌جمهور امریکا و جیک سولیوان، مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور امریکا دیدار و گفت‌وگو کرد. کار تا آنجا پیش رفت که بنیادی با حضور در نشست شورای امنیت از طرف برخی فعالان ضدانقلاب «نخست‌وزیر آینده ایران» لقب بگیرد؛ ادعایی که مثل «رئیس‌جمهوری خودخوانده مریم رجوی» فقط مایه تمسخر و استهزاء بود.

با این حال، این پیشینه نشان می‌دهد، بیش از آنکه نازنین بنیادی به عنوان یک فعال سیاسی مستقل با پیشینه بازیگری دیده شود، باید او را مهره و نماینده دولت امریکا در جمع شورای براندازان تلقی کرد. کما اینکه خروج او از این شورا بیش از دلایلی که ذکر شد، می‌تواند به رویکرد حامیانش مرتبط باشد. دولتمردان امریکایی که درک کرده‌اند رؤیای براندازی در ایران بیش از حد غیرواقعی است و دست‌کم برای تعبیر این خواب آشفته نمی‌توانند روی امثال پهلوی و علینژاد حساب کنند و البته هر چه دلار به پای این کمدی سیاسی ریخته‌اند، هدر رفته است.

البته نازنین بنیادی در همین اندازه حضورش کارکرد مطلوبی برای حامیان غربی‌اش داشت. تبدیل کردن منویات ضد ایرانی دولت‌های غربی به «خواست مردم ایران» قلب ماهیتی بود که به بهترین نحو توسط چهره‌ای مثل بنیادی انجام شد. تکرار اتهامات نخ‌نما شده مخالفان جمهوری اسلامی با لحن ملایم یک بازیگر البته نه‌چندان مطرح هالیوود، تقاضای تشدید «تحریم‌های اقتصادی» به مثابه «شیمی‌درمانی لازم»، درخواست قرار دادن سپاه ایران در فهرست گروه‌های تروریستی توسط انگلیس (در دیدار بنیادی با تام توگندات، وزیر امور امنیتی بریتانیا) و تکرار درخواست مداخله بیشتر امریکا در امور ایران، خواسته‌های غربی بود که در گلوی مهره خودساخته‌شان قرقره می‌شد. همه آن چیزی که نشان داد، امریکا و متحدانش تا چه حد در شناخت جامعه ایران به بیراهه رفته‌اند و چطور دچار این توهم شدند که می‌توانند از کسی که حتی فارسی حرف نمی‌زند و البته همچنان از سوی ملت و دولت ایران حائز حق ایرانی بودن است، یک صدای جعلی برای مردم ایران بسازند.

منبع: روزنامه ایران

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

افتضاحات بی پایان اپوزیسیون بیشتر بخوانید »

شهادت یک دختر دانش‌آموز توسط جلاد دهه ۶۰


شهادت یک دختر دانش‌آموز توسط جلاد دهه 60

روزنامه اطلاعات درباره یکی از شهدای حادثه تروریستی میدان عشرت‌آباد نوشت: «یک دختر بچه محصل حدود ۱۰ ساله که در اثر این انفجار دست و پایش قطع شده بود جزو شهدا می‌باشد.»

به گزارش مجاهدت از مشرق، روز سوم اسفند ۱۳۶۰ سازمان منافقین با انفجار یک بمب در میدان عشرت‌آباد تهران، جنایتی دیگر رقم زدند. یکی از نکات تلخ این حادثه تروریستی، شهادت یک دختر محصل بود. بر اثر انفجار این بمب که زیر یک کامیون حمل زباله جاسازی شده بود ۱۱ نفر شهید و ۲۵ نفر مجروح شدند.

اطلاعات گزارش داد: بر اثر انفجار یک بمب بسیار قوی که در زیر یک کامیون حمل زباله شهرداری جاسازی شده بود ۱۱ تا ۱۲ نفر شهید و ۲۵ نفر مجروح شدند و هنوز از شهدای بعدی خبری به دست نیامده است. قدرت بمب بعدی بود که تا شعاع یک کیلومتری تخریب به وجود آورد و به بیش از ۸ دستگاه اتومبیل در حال عبور و ۱۰ خانه مسکونی خسارت زیادی رساند.

براساس گزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات از محل حادثه ساعت ۷:۱۶ دقیقه بامداد هنگامی که امت حزب‌الله مانند هر روز برای فعالیت روزانه به سر کار خود می‌رفتند بر اثر انفجار یک بمب بسیار قوی که گفته می‌شود از نوع تی-ان –تی بوده در خیابان سپاه مقابل تعمیرگاه شرکت واحد عده‌ای از مردم به شهادت رسیدند و عده‌ای نیز به سختی مجروح شدند.

یکی شاهدان عینی در مورد چگونگی این حادثه می‌گوید: «هنگام انفجار این بمب ما در نزدیکی حادثه بودیم. چند لحظه پس از انفجار مشاهده کردیم که تعدادی اتومبیل در حال سوختن هستند و نیز چند خانه مسکونی ویران گشته‌اند، وقتی به طرف صدای انفجار رفتیم با اجساد قطعه قطعه شده بیش از ده عابر روبرو شدیم که در وسط خیابان و پیاده‌رو پخش شده بودند که بلافاصله با کمک پاسداران کمیته و اهالی محل به جمع‌آوری پرداختیم. علاوبر آن از داخل چند اتومبیل که در لحظه انفجار دچار حادثه شده بودند حدود ۸ جنازه خارج کردیم و به بیمارستان‌های مختلف انتقال دادیم. ضمنا یک دختر بچه محصل حدود ده ساله که در اثر این انفجار دست و پایش قطع شده بود جزو این شهدا می‌باشد.»

شهادت یک دختر دانش‌آموز توسط جلاد دهه ۶۰

یکی از پاسداران کمیته که در محل حادثه حضور داشت در مورد این حادثه می‌گوید: «من با یک اتومبیل پژو از این خیابان عبور می‌کردم که ناگهان از مقابل تعمیرگاه شرکت واحد صدای یک انفجار مهیب بگوشم رسید. به دنبال آن شیشه‌های اتومبیل خرد شد و من به بیرون پرتاب شدم. وقتی چشم‌هاییم را گشودم متوجه شدم عده‌ای در داخل چند اتومبیل می‌سوزند که بلافاصله با کمک اهالی تعدادی از سرنشینان اتومبیل را خارج کردیم ولی متاسفانه یک زن و شوهر و یک بچه خردسال که در داخل یک اتومبیل پیکان بودند هر سه به شهادت رسیدند.»

ضمنا در جمع شهدا یک پاسدار و دو رفتگر شهرداری و یک موتور سوار نیز بودند. همچنین در حدود ۲۰ نفر مجروح شدند که توسط آمبولانس‌ها به بیمارستان‌های طرقه، امیراعلم سابق، فیروزگر و چند بیمارستان دیگر منتقل گردیدند. خبرنگار روزنامه اطلاعات از محل حادثه می‌نویسد؛ شدت حادثه به حدی زیاد بوده است که کامیون شهرداری به تلی از آهن پاره تبدیل شده است. به دنبال این حادثه عده‌ای از اهالی محل که تعدادشان قریب ۲ هزار نفر بود در نزدیکی محل اجتماع کردند و با مشاهده این جنایت هولناک در خیابان‌های اطراف با دادن شعارهای گوناگون، نظیر مرگ بر منافق و مرگ بر ضد انقلاب مسلح، راهپیمایی کردند. عده‌ای از راهپیمایان لباس‌های خونین شهدا را نیز حمل می‌کردند.

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهادت یک دختر دانش‌آموز توسط جلاد دهه ۶۰ بیشتر بخوانید »