ساواک

ساترا، ساواک و سانسور؛ قضیه از چه قرار است؟ /ساواک فاقد ویژگی تهدیدآمیز در تاسیان است

ساترا، ساواک و سانسور؛ قضیه از چه قرار است؟ /ساواک فاقد ویژگی تهدیدآمیز در تاسیان است



کارگردان سریال انتقادات را سازمان‌یافته و سیاسی خواند و تأکید کرد که هدفش تنها روایت یک قصه عاشقانه بوده، شواهد نشان می‌دهد که انتخاب موضوع حساس تاریخی، بدون رعایت چارچوب‌های لازم می‌تواند جنجالی شود.

  • راحتیران - استیکی سایت

به گزارش مجاهدت از مشرق، مجموعه «تاسیان» که این روزها حسابی سر زبان‌ها افتاده با وجود ایده اولیه جذاب و تیم قدرتمند، در اجرا به نظر می‌رسد در دام جنجال‌های غیرضروری افتاده است. گویی بازیگران توانمندش قربانی ضعف‌های فیلمنامه‌ شده‌اند و طراحی بصری زیبا، نتوانسته خلأهای روایی را جبران کند. تصویرسازی مهربان از ساواک و تأکید بیش از حد بر مشروب و رقص، نه تنها به ارزش هنری سریال ضربه زده، بلکه آن را به هدفی برای انتقادات تند و توقیف تبدیل کرده است. به نظر می‌رسد اگر سازندگان به جای حاشیه‌سازی، بر عمق‌بخشی به داستان و احترام به تاریخ تمرکز می‌کردند، شاید «تاسیان» می‌توانست به جای یک پروژه ناتمام، اثری ماندگار شود.

عمق داستان؛ یک سریال عامه‌پسند

خط اصلی مجموعه تاسیان، رابطه عاشقانه خسرو (هوتن شکیبا) و شیرین (مهسا حجازی)، در مهر ۱۳۵۶ آغاز می‌شود؛ دوره‌ای که تنش‌های سیاسی و اجتماعی در ایران به اوج خود نزدیک می‌شد. با این حال، سریال به جای استفاده از این بستر غنی برای خلق یک درام چندلایه، صرفاً به یک قصه عاشقانه کم عمق بسنده کرده است. دیالوگ‌های بعضا شعاری و فاقد ظرافت هستند و منطق روایی در برخی از نقاط لنگ می‌زند. برای مثال، ورود خسرو به ساواک بدون هیچ پیشینه یا بررسی امنیتی، نه تنها با واقعیت تاریخی سازگار نیست بلکه حتی در چارچوب داستانی خود سریال نیز توجیه‌پذیر به نظر نمی‌رسد.

شخصیت‌ها نیز از فقدان پیچیدگی رنج می‌برند. خسرو که می‌توانست یک کاراکتر خاکستری و جذاب باشد، به یک عاشق ساده‌لوح تقلیل یافته است. شیرین هم جز معشوقه‌ای زیبا و شکننده، ویژگی خاصی ندارد که مخاطب را به همذات‌پنداری وادارد. شخصیت‌های فرعی، مانند پدر شیرین یا دوستان خانوادگی، صرفاً به عنوان پرکننده‌های صحنه حضور دارند و هیچ تأثیری بر پیشبرد داستان نمی‌گذارند. این ضعف‌ها باعث شده که «تاسیان» به جای یک اثر تاریخی تأثیرگذار، به یک سریال عامه‌پسند و احتمالاً با پایان‌هایی قابل پیش‌بینی تبدیل شود.

بازی بازیگران؛ ترکیبی از نقاط قوت و ضعف

بازیگری در «تاسیان» ترکیبی از نقاط قوت و ضعف است که عمدتاً تحت تأثیر فیلمنامه قرار گرفته‌اند. هوتن شکیبا که به خاطر نقش‌آفرینی‌های درخشانش شناخته می‌شود، در اینجا تلاش کرده با استفاده از میمیک‌های آشنا و لحن گرمش، خسرو را به شخصیتی دوست‌داشتنی تبدیل کند اما نقش او تا حدودی کلیشه‌ای نوشته شده که فرصتی برای هنرنمایی عمیق‌تر نمی‌یابد. مهسا حجازی در نقش شیرین، با چهره معصوم و بازی احساسی‌اش، تا حدی توانسته حس جوانی و شکنندگی کاراکتر را منتقل کند اما به دلیل اندک دیالوگ‌های قوی یا موقعیت‌های دراماتیک، بازی‌اش در سطح باقی می‌ماند.

تاسیان، ساترا، ساواک و سانسور؛ قضیه از چه قرار است؟

اما بابک حمیدیان در نقش پدر شیرین، با تسلط بر نقش یک مرد متمول اما محافظه‌کار، لحظاتی از عمق احساسی را به سریال اضافه کرده است. با این حال، بازیگرانی مثل صابر ابر و پانته‌آ پناهی‌ها، که حضورشان در هر پروژه‌ای نویدبخش کیفیت است، در اینجا عملاً بلااستفاده مانده‌اند. نقش‌های کوتاه و کم‌اهمیت آن‌ها، به نظر می‌رسد بیشتر برای پُر کردن فهرست بازیگران بوده تا تأثیرگذاری در داستان. در مجموع به نظر می‌رسد بخشی از بازیگران «تاسیان» قربانی فیلمنامه‌ای هستند که به آن‌ها اجازه درخشش نمی‌دهد.

صحنه و لباس؛ از کت‌وشلوارهای خوش‌دوخت مردان تا پیراهن‌های پُرزرق‌وبرق زنان

اما از نظر بصری، «تاسیان» تلاش قابل تحسینی برای بازسازی دهه ۵۰ شمسی انجام داده است. طراحی لباس‌ها، از کت‌وشلوارهای خوش‌دوخت مردان گرفته تا پیراهن‌های بلند و پُرزرق‌وبرق زنان، با دقت تاریخی و زیبایی‌شناختی طراحی شده‌اند و حس نوستالژی آن دوره را به خوبی منتقل می‌کنند. یونیفرم‌های ساواک نیز با جزئیات واقعی بازسازی شده‌اند و به باورپذیری فضا کمک کرده‌اند. صحنه‌پردازی نیز، به‌ویژه در مهمانی‌ها و خانه‌های اشرافی، چشم‌نواز است؛ استفاده از مبلمان کلاسیک، رنگ‌های گرم و چیدمان‌های پُرجزئیات، حس تجمل و شکوه را به مخاطب القا می‌کند.

با این حال، این زیبایی بصری گاهی به خودنمایی بیش از حد منجر شده است. تمرکز افراطی بر زرق‌وبرق، سریال را از واقعیت‌های روزمره و خشن آن دوره دور کرده و به یک تصویر فانتزی و غیرواقعی تبدیل کرده است. برای مثال، مهمانی‌ها بیش از حد پرزرق‌وبرق و بی‌نقص به نظر می‌رسند، در حالی که در بستر تاریخی دهه ۵۰، حتی در میان قشر مرفه، سادگی و محدودیت‌هایی وجود داشت که در سریال نادیده گرفته شده است. این اغراق، به جای تقویت داستان، به عاملی برای حواس‌پرتی مخاطب تبدیل شده است.

ساده‌سازی یا تطهیر ساواک؟

یکی از جنجالی‌ترین جنبه‌های «تاسیان»، نحوه به تصویر کشیدن ساواک است. این سازمان که در تاریخ ایران به سرکوب، شکنجه و نقض حقوق بشر شناخته می‌شود، در سریال به شکلی عجیب و غیرواقعی مهربان و ساده‌لوح نشان داده شده است. خسرو به عنوان یک مأمور ساواک هیچ ویژگی تهدیدآمیزی ندارد و ورودش به این سازمان به قدری آسان است که گویی یک شغل معمولی را انتخاب کرده است. سایر مأموران نیز بیشتر شبیه به کارمندانی کم‌هوش هستند تا یک نیروی امنیتی مخوف. این تصویرسازی نه تنها با واقعیت تاریخی در تضاد است بلکه حتی در چارچوب دراماتیک سریال نیز توجیهی ندارد.

تاسیان، ساترا، ساواک و سانسور؛ قضیه از چه قرار است؟

منتقدان معتقدند که این رویکرد، چه عمدی باشد چه ناشی از سهل‌انگاری، به تطهیر ساواک منجر شده است. آن‌ها استدلال می‌کنند که چنین تصویری، نقش این سازمان در سرکوب مردم و مخالفان را کمرنگ کرده و به نوعی تاریخ را تحریف می‌کند. در مقابل تینا پاکروان کارگردان اثر گفته که هدفشان صرفاً خلق یک شخصیت عاشق‌پیشه بوده، نه تحلیل سیاسی، که البته این توجیه نمی‌تواند ضعف آشکار سریال در مواجهه با یک موضوع حساس تاریخی را بپوشاند و به نظر می‌رسد این ساده‌سازی، به جای خلق یک درام پیچیده، به یک تحریف غیرمسئولانه منجر شده است.

بازسازی تاریخی یا جنجال‌سازی؟

صحنه‌های مشروب‌خوری و رقص در «تاسیان» دیده می‌شود و به یکی از اصلی‌ترین محورهای انتقاد تبدیل شده است. این صحنه‌ها که اغلب در مهمانی‌های اشرافی رخ می‌دهند، با موسیقی تند و حرکات نمایشی همراه هستند و به شکلی زیبا و فریبنده به تصویر کشیده شده‌اند. منتقدان، این عناصر را مصداق ترویج بی‌بندوباری و عادی‌سازی رفتارهای مغایر با ارزش‌های فرهنگی می‌دانند. آن‌ها معتقدند که تکرار این صحنه‌ها، به‌ویژه در پلتفرمی که مخاطبان جوان زیادی دارد، می‌تواند تأثیرات منفی اجتماعی به همراه داشته باشد اما نویسنده و کارگردان اثر درباره این موضوع و در دفاع از سریال گفته که مشروب‌خوری و رقص بخشی از واقعیت زندگی قشر مرفه در دهه ۵۰ بود و حذف آن‌ها به معنای نادیده گرفتن تاریخ است.

البته به نظر می‌رسد مشکل «تاسیان» در نحوه پرداخت به این موضوع است؛ این صحنه‌ها نه تنها بیش از حد تکرار شده‌اند بلکه با چنان اغراق و جذابیتی نمایش داده شده‌اند که از حد بازسازی تاریخی فراتر رفته و به یک شگرد جنجال‌ساز تبدیل شده‌اند. این رویکرد، به جای افزودن به عمق داستان، صرفاً به حاشیه‌سازی و جذب مخاطب از طریق عناصر بصری منجر شده است.

توقیف؛ از محتوا تا سیاست

توقیف «تاسیان» پس از سه قسمت، نتیجه ترکیبی از مسائل محتوایی، فرهنگی و قانونی بود. به طور رسمی، اعلام شد که سریال مجوز تولید و پخش نداشته و محتوای آن با معیارهای فرهنگی همخوانی ندارد اما در پس این دلایل، انتقادات تند برخی رسانه‌ها و مقامات نیز نقش داشت. برخی رسانه‌ها سریال را به تطهیر ساواک، ترویج سبک زندگی غربی و تضعیف ارزش‌های انقلابی متهم کردند.

حالا البته پاکروان، کارگردان سریال، این انتقادات را سازمان‌یافته و سیاسی خواند و تأکید کرد که هدفش تنها روایت یک قصه عاشقانه بوده است اما شواهد نشان می‌دهد که انتخاب موضوع حساس تاریخی، بدون رعایت چارچوب‌های لازم و استفاده از عناصری که به راحتی می‌توانند جنجال‌ساز شوند، راه را برای توقیف هموار کرد. عدم دریافت مجوزهای رسمی نیز بهانه قانونی لازم را به نهادهای نظارتی داد تا پخش سریال را متوقف کنند.

منبع: ایرنا

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ساترا، ساواک و سانسور؛ قضیه از چه قرار است؟ /ساواک فاقد ویژگی تهدیدآمیز در تاسیان است بیشتر بخوانید »

سازمان‌دهی دانشجویان در جریان انقلاب توسط شهید علم‌الهدی


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، نقطه نهایی انقلاب اسلامی ایران و نتایج سال‌ها مبارزه با رژیم شاهنشاهی، از دوازدهم بهمن‌ماه ۱۳۵۷ هم‌زمان با ورود تاریخی امام خمینی به کشورمان تا بیست و دوم بهمن‌ماه و روز سقوط رسمی نظام پادشاهی پهلوی رقم خورد که به دهه فجر انقلاب اسلامی نام‌گذاری گردیده هست.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم هست به مناسبت این ایام خجسته، در چند شماره، خاطرات مبارزین انقلابی را که بعد‌ها در راستای تداوم انقلاب در سنگر دفاع مقدس به حفاظت از میهن اسلامی خود پرداختند، منتشر نماید:

روایت سردار محمدرضا عیدی عطارزاده؛ فرمانده لشکر مهندسی رزمی ۴۲ قدر در دوران دفاع مقدس

دزفول شهری مذهبی بوده و هست و حوادث سیاسی و مذهبی زیادی قبل از پیروزی انقلاب در آنجا اتفاق افتاده هست. مردم این شهر در مبارزات بر ضد رژیم پهلوی مشارکت فعالی داشتند.

شعارنویسی روی دیوارها، توزیع اعلامیه، برگزاری مجالس ختم برای افراد مذهبی و سیاسی، شرکت در راهپیمایی‌ها و … از جمله اقدامات مردم این شهر قبل از پیروزی انقلاب بوده هست.

حمایت خانوادگی از انقلابیون

علمای بزرگی برای گسترش مبانی دینی و روشنگری در خصوص رژیم پهلوی در شهر دزفول تلاش زیادی کردند.

پدرم در زمان حضورمان در دزفول با علمای بزرگ دزفول ارتباط نزدیک داشت و آنها را به منزل دعوت می‌کرد؛ چون از جریان‌های مذهبی و سیاسی اطلاع داشت و از معتمدان شهر بود. در اندیمشک هم ارتباط با علمای دزفول را حفظ کرده بود و با علمای اندیمشک هم ارتباط داشت.

شیخ عبدالحسین سبحانی روحانی معروفی بود که در دزفول و گروه منصورون فعال بود. یکی از اعضای این گروه عزیز صفری (قبل از پیروزی انقلاب توسط ساواک شهید شد) بود که انسانی شریف و به‌شدت اهل مطالعه و حرکت آفرین بود. او ارشد گروهی بود که مبارزه مسلحانه می‌کردند.

اینها گهگاه به خانه ما در اندیمشک می‌آمدند. برای ما افتخار و سعادتی بود که به این عزیزان خدمت کنیم. از طریق ایشان، ما از اخبار و تحلیل‌های گروه‌های مذهبی و انقلابی مطلع می‌شدیم؛ مثلاً به‌واسطه ایشان و اطلاعات سیاسی که داشتند از انشقاق سازمان مجاهدین خلق باخبر شدیم.

خانواده‌ام با رعایت جوانب امنیتی بیشتر به این گروه کمک می‌کردند تا اعضایش راحت‌تر بتوانند در اندیمشک تردد کنند.

به دلیل وجود قاچاقچی‌های اسلحه در اندیمشک، چند بار در تهیه و خرید اسلحه هم کمک‌حال آنها بودیم. بیشترین چیزی که ما از آن لذت می‌بردیم، بحث‌های سیاسی روز و مطالب و مباحث کتاب‌های خوبی بود که در این زمینه‌ها مطرح می‌شد. ما بیشتر با خود عزیز صفری و افرادی که ایشان معرفی می‌کرد مرتبط بودیم.

سال ۵۶ زمانی که من در اهواز بودم یک گروه از بچه‌هایی که عزیز سفری سفارش کرده بود من با آنها ارتباط برقرار کنم، گروه حسن هرمزی بود. او از بچه‌های گروه منصورون و کارگر راه‌آهن اندیمشک بود.

 من خود ایشان را ندیدم ولی با جواد زیوردار و دو نفر دیگر که در آن گروه بودند و یکی از آنها محمود خادمی بود مرتبط شدم.

 من حرکت مسلحانه از آنها ندیدم ولی در امور فرهنگی که با آنها همکاری می‌کردم، می‌دیدم حتی برای جابجایی دو تا کتاب اصول ایمنی را به‌شدت رعایت می‌کنند به خانه‌هایی می‌رفتند که واقعاً رفت‌وآمد به آنها سخت بود.

با گسترده شدن تظاهرات و حرکت‌های انقلابی در سال‌های ۵۶ و ۵۷ در کشور، من دائم به‌وسیله موتور یکی از دوستان بین دانشگاه جندی‌شاپور و انستیتو تکنولوژی اهواز تردد می‌کردم و با دانشجو‌ها و نیرو‌های انقلابی رابطه داشتم و اطلاعات و اخبار و اعلامیه‌ها را جابجا می‌کردم. از این نوع حرکت‌های آشکار من بچه‌های تشکیلاتی گروه حسن هرمزی خیلی می‌ترسیدند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سندی از ساواک اندیمشک دیدم که در آن نوشته بود خانه مجید عطارزاده، محل رفت‌وآمد افراد مذهبی هست و اعضای خانواده با مسجد ارتباط زیادی دارند. معلوم بود که ساواک از جریان انقلابی داخل خانه اطلاعاتی به دست نیاورده هست.

ساماندهی انقلابی دانشجویان

اواخر سال ۵۶ و اوایل سال ۵۷ من در اهواز بیشتر با سید محمدکاظم علم الهدی برادر سید محمدحسین علم الهدی مرتبط بودم. او محل اسکان دانشجویان مذهبی را با چند دانشجوی سال اول و دوم در یک‌خانه قرار می‌داد تا از تجربیات هم استفاده کنند.

 خود من در یکی از این ساختمان‌ها اسکان داشتم که عده‌ای از بچه‌های شوش و همین‌طور غلامحسین الهام آنجا بودند. این ترکیب خیلی مؤثر بود و اخبار و اطلاعات زیادی به دست می‌آوردیم و با افراد متعددی ارتباط برقرار می‌کردیم. بعضی از آنها دانشجویان سال بالای پزشکی و خیلی مذهبی و اهل مطالعه بودند؛ لذا مسائل مختلفی از جریان‌های انقلابی کشور آنجا ردوبدل می‌شد. همچنین ما به برگزاری راهپیمایی‌های مردمی در اندیمشک کمک می‌کردیم.

مطالعه و تبادل کتب مذهبی و انقلابی

کنار خانه ما محوطه‌ای باز بود که خمره‌هایی در آن چال کرده بودیم و کتاب‌هایی که نگهداری آنها ازنظر ساواک ممنوع بود در آنها مخفی می‌کردیم و به مرور زمان بین بچه‌های انقلابی برای مطالعه تبادل می‌کردیم.

 من مباحث کتاب انسان و اسلام دکتر علی شریعتی را در مسجد و در قالب فعالیت‌های مذهبی برای بچه‌های دبیرستانی توضیح می‌دادم.

از سال دوم دبیرستان، به این نتیجه رسیدم که کتاب‌های علی شریعتی همه یک سبک دارد. دیگر حرف جدیدی برای ما نداشت. بعدازآن بیشتر به سمت مطالعه کتاب‌های استاد مطهری رفتیم.

با همین مطالعات و اطلاعاتی که داشتم در دبیرستان با معلم‌هایی که با ساواک ارتباط داشتند یا مذهبی و انقلابی نبودند جروبحث‌هایی می‌کردیم.

سقوط مجسمه شاه

نزدیک پیروزی انقلاب چند راهپیمایی بزرگ در اندیمشک برگزار شد؛ به‌خصوص روز ۲۷ دی ۵۷ که مجسمه شاه را پایین کشیدند. راهپیمایی خیلی بزرگی در حال انجام بود. جمعیت به محل شهرداری اندیمشک رسیده بود که خبر رفتن شاه پخش شد.

درحالی‌که با گروهی از دوستان بین جمعیت بودیم، متوجه شدم عده‌ای از بچه‌های زرنگ و تیز اندیمشک به سمت میدان راه‌آهن حرکت کردند. به دوستان گفتم: می‌رم دنبال اینها که کار دست خودشون ندن.

فاصله ما با محل مجسمه حدود یک و نیم کیلومتر بود. به‌سرعت، خودم را به آنجا رساندم و گفتم: اینجا نمونید. فرار کنید. بافاصله‌ای ارتشی‌ها را دیدم که آمدند و در محل مستقر شدند؛ ولی هیچ‌کدام از بچه‌ها آنجا نبودند.

تشکیل کمیته انقلاب

حدود سه ماه مانده به پیروزی انقلاب، مدیریت شهر را مردم و روحانیون به دست گرفتند. امنیت شهر کمی مختل شده و دزدی و ناامنی رواج پیداکرده بود؛ لذا کمیته‌های مردمی برای اداره شهر راه‌اندازی شدند.

با پیروزی انقلاب، اولین کار ما حاکم کردن کمیته بر اوضاع شهر بود. از طرف دیگر، جریان وابسته به چپ، کمونیست‌ها و مائوئیست‌ها، به بهانه‌های مختلف در شهر هرج‌ومرج و ناامنی ایجاد می‌کردند؛ ازجمله برای ایجاد اغتشاش، کارگران و دیپلمه‌های بیکار را تحریک کردند که دست به اعتراض بزنند، که این توطئه را هم با حضور در صحنه و آرام کردن فضا ناکام گذاشتیم.

انتهای پیام/ ۲۷۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سازمان‌دهی دانشجویان در جریان انقلاب توسط شهید علم‌الهدی بیشتر بخوانید »

پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش در مسیر حق ایستاد/شناخت راه و هدف شهدا اصلی‌ترین وظیفه است

فرزند شهید لبافی‌نژاد: شناخت راه و هدف شهدای انقلاب اصلی‌ترین وظیفه است


 

پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش در مسیر حق ایستاد/شناخت راه و هدف شهدا اصلی‌ترین وظیفه است

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهارم بهمن ماه سال ١٣٥٤ رژیم شاهنشاهی، مرتضی لبافی‌نژاد از مبارزان انقلابی را به شهادت رساند. شهید مرتضی لبافی‌نژاد که سال ۱۳۴۹ در رشته پزشکی فارغ التحصیل شده بود در سال ۱۳۵۰ به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد و پس از آن در سال ۱۳۵۱ با پروین سلیحی که از خانواده‌ای متدین بود ازدواج کرد و نتیجه این ازدواج فرزندی به نام یاسر بود.

یاسر تنها فرزند مرتضی و پروین، زمانی که فقط یکسال و نیمه بود، پدرش شهید شد و مادر نیز که در راه مبارزه با رژیم شاهنشاهی به تبع همسرش گام گذاشته بود، چند سالی را در زندان ساواک به سر برد و در نتیجه، یاسر طبق وصیت پدر شهیدش در سایه پدربزرگ و مادربزرگش پرورش یافت، در ادامه مصاحبه خبرنگار نوید شاهد با فرزند شهید مرتضی لبافی نژاد را می خوانید.

یاسر لبافی نژاد فرزند شهید مرتضی لبافی‌نژاد در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد گفت: من متولد ۱۴ اسفند سال ۱۳۵۲ و نزدیک به دو سال سن داشتم که پدرم توسط ساواک شهید شد. پدرم در مردادماه سال ۵۴ توسط ساواک دستگیر و در بهمن ماه همان سال تیرباران شد.

وی در ادامه با بیان این مطلب که هرگز پیکر پدر شهیدم پیدا نشد، اظهار کرد: پیکر این شهدا به دریاچه نمک قم ریخته شد و به‌تبع نیز قبری ندارد.

فرزند شهید تشریح کرد: در زمانی که پدرم شهید شد، مادرم نیز چند سالی در زندان های ساواک به سر می برد و من در کنار پدربزرگ و مادربزرگ پدری ام زندگی میکردم حتی زمانی که مادرم از زندان آزاد شد و با او‌ ملاقات کردم ایشان را نمیشناختم.

یاسر لبافی‌نژاد اظهار کرد: در تمام سال‌های نبودن پدر، تنهایی و سختی‌های بسیاری را در زندگی متحمل شدم اما اینکه انسان فرزند چنین شهیدی باشد تحمل این سختی برایش آسان می شود.

پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش در مسیر حق ایستاد/شناخت راه و هدف شهدا اصلی‌ترین وظیفه است

پدرم با وجود آنکه در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود اما شخصیت علمی، مذهبی و اجتماعی ایشان بسیار متفاوت بود، زمانی که در آزمون سراسری شرکت می‌کند هم زمان در چندین دانشگاه مطرح کشور و همچنین دنیا پذیرفته می شود و پزشکی دانشگاه تهران را انتخاب می‌کند. در واقع ایشان در آن زمان به راحتی می‌توانست در آمریکا تحصیل کند و درباره تحصیل در ایران و یا خارج از کشور از حضرت امام خمینی (ره) استفتا گرفتند که حضرت امام ایشان را «مخیر» دانستند و در نهایت پدرم ماندن در وطن را انتخاب می‌کند.

فرزند شهید لبافی‌نژاد همچنین تشریح کرد: شهید در رشته پزشکی تحصیل می‌کند و در ادامه مسیر زندگی و زمانی که با ظلم و جور زمانه روبرو می‌شود به مبارزه با آنان میپردازد، در ادامه این راه زمانی که متوجه می‌شود گروه مجاهدین خلق از مسیر اصلی و مبارزه واقعی فاصله گرفته، راهش را جدا می‌کند و به دوستان خود نیز این موضوع را اعلام می‌کند.

وی گفت: در دادگاهی که در زمان شاه ایشان محاکمه می‌شود، به دلیل اینکه متهم ردیف هشتم بود اگر از مسیر مبارزه ابراز ندامت می‌کرد می توانست از اعدام نجات یابد اما شهید لبافی‌نژاد نپذیرفت و اظهار می‌کند که این مسیری بود که من برای رضای خدا و نجات مردم در آن قدم گذاشته ام و از این راه باز نخواهم گشت و در نهایت با هفت نفر دیگر از همرزمانش توسط رژیم شاهنشاهی تیرباران شده و به شهادت می رسند. از مردادماه تا بهمن ماه سال ۵۴ که در چنگال ساواک اسیر بود بسیار مورد ازار و شکنجه جسمی قرار گرفت و در موزه عبرت می‌توان نمونه هایی از آن ها را مشاهده کرد.

پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش در مسیر حق ایستاد/شناخت راه و هدف شهدا اصلی‌ترین وظیفه است

فرزند شهید لبافی نژاد درباره ویژگی های اخلاقی و‌ روحی شهید اظهار کرد: همیشه مادربزرگ ام که به نوعی پس از شهادت پدرم نقش زینب گونه خود را ایفا کرد برای ما تعریف می‌کرد که شهید شیفته مردم بود و لحظه ای از حال فقرا غافل نبود، شخصیت کاریزماتیک شهید در میان اقوام مثال‌زدنی بود، کارت عروسی پدر و‌مادرم در سال ۵۲ نیز به گونه ای بود که در آن ذکر شده بود بانوانی که حجاب ندارند در این مراسم شرکت نکنند.

وی در پایان با تاکید بر این موضوع که ترویج فرهنگ ایثار و شهادت از اصلی‌ترین مسائل است، اظهار کرد: شهدا برای ما از جان، مال، فرزند و تمام دارایی خود گذشتند و وظیفه ما شناسایی چنین افرادی است که در بهترین موقعیت شغلی، تحصیلی و زندگی بودند اما همه اینها را در راه کشورشان فدا کردند، شناسایی هدف و راه آنان کمترین کاری است که می توان برای آنان انجام داد.



منبع خبر

فرزند شهید لبافی‌نژاد: شناخت راه و هدف شهدای انقلاب اصلی‌ترین وظیفه است بیشتر بخوانید »

حادثه خونبار  ۱۹ مرداد ۱۳۵۷ مردم اصفهان نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی

نقش مردم اصفهان در تاریخ انقلاب اسلامی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست. تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی هست.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس هست.

متنی که قسمت سوم آن را در ادامه می‌خوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

تحصن منزل آیت‌الله سید حسین خادمی 

۱۰ مرداد ۱۳۵۷ مصادف با ۲۶ شعبان ۱۳۹۸ مزدوران رژیم به منزل آیت‌الله سید جلال‌الدین طاهری، امام جمعه شهر، هجوم آوردند و ایشان را دستگیر کردند. پس از انتشار خبر تعدادی از روحانیون عکس‌العمل نشان داده و جهت اعلام مخالفت با اقدام رژیم در مدرسه صدر بازار جمع شدند، اما وحشت و رعب از ساواک نمی‌گذاشت کسی پیش قدم شود. به همین خاطر با آقای عطایی جلوی سالن مدرسه رفتیم شروع به تکبیر گفتن کردیم. به همین ترتیب یکی یکی طلاب، روحانیون و تعدادی از بازاریان به ما ملحق شدند و پس از اینکه همه جمع شدند با مشورت اساتید روحانی قرار شد نزد آیت‌الله خادمی برویم و کسب تکلیف کنیم. این تصمیم را با صدای بلند اعلام کردم و همه یکپارچه تکبیر گفتند و به سمت منزل آیت‌الله خادمی حرکت کردیم. 

نگران بودیم و احتمال می‌دادیم پلیس برای متفرق کردن جمعیت دخالت کند، به همین خاطر اعلام کردیم کسی شعار ندهد و برای احتیاط تعدادی جعبه کبریت و مقداری کاغذ تهیه کردیم و به افراد دادیم تا اگر پلیس برای پراکنده کردن مردم از گاز اشک‌آور استفاده کرد با آتش زدن کاغذ‌ها اثر آن را از بین ببرند و جمعیت را در جای خود نگه دارند. 

وقتی درب منزل حضرت آیت‌الله خادمی موضوع را با ایشان مطرح کردیم، ایشان جمعیت متشکل از روحانیون و طلاب و تعدادی از بازاریان را به داخل منزل هدایت کرد و در ایوان منزل روی یک صندلی نشست و شروع به تلفن زدن کرد تا راه حلی برای مسئله پیدا کند. آیت‌الله خادمی ابتدا به رئیس شهربانی زنگ زد، اما ایشان اظهار بی‌اطلاعی کرد، سپس به رئیس کمیته مشترک زنگ زد که ایشان هم خود را بی‌خبر از مسئله نشان داد، پس از آن به جانشین رئیس ساواک تلفن کرد، اما او هم اظهار کرد خبری از این قضیه ندارد، در نهایت به رئیس ساواک زنگ زد که ابتدا اظهار بی‌اطلاعی کرد ولی وقتی پافشاری آیت‌الله خادمی را دید گفت: آیت‌الله طاهری برای پاره‌ای از مذاکرات احضار شده و تا ظهر آزاد می‌شود. 

این وعده و فرمایش آیت‌الله خادمی، بعضی را سُست کرد، اما از آن جایی که به قول رئیس ساواک نمی‌شد اعتماد کرد، با دو نفر از روحانیون که جرأت بیشتری داشتند صحبت کردم که پافشاری کنند و بگویند: تا آیت‌الله طاهری آزاد نشود ما این جا را ترک نمی‌کنیم. این پافشاری سبب شد تا آیت‌الله خادمی دوباره با رئیس ساواک تماس گرفت و موضوع را مطرح کرد که تعدادی از علما و روحانیون و تعدادی از بازاریان در منزل بنده جمع شدند و می‌گویند تا آیت‌الله طاهری آزاد نشود ما این جا را ترک نمی‌کنیم.

رئیس ساواک گفت: آیت‌الله طاهری اصفهان نیست که در اختیار ما باشد، ایشان را به تهران بردند، من قول می‌دهم با مقامات بالا صحبت کنم تا فردا آزادشان کنند. از آن جایی که احتمال داده می‌شد جمعیت با این جواب متفرق شوند؛ از همان روحانیون خواستم تا روی ایوان بروند و از مردم بخواهند استقامت کنند که این هم نتیجه داد و وقتی جمعیت پافشاری روحانیون را دیدند؛ محکم‌تر بر خواسته‌شان ایستادند و در نهایت همین اصرار و مداومت به تحصّن در منزل حضرت آیت‌الله خادمی منجر شد. هسته مرکزی تحصن به سرعت تشکیل شد و مقدمات تحصن، فعالیت‌های روزانه، سخنرانی در طول شبانه‌روز، تأمین امنیت و حفاظت کلی و نگهبانی بر پشت بام‌های اطراف برنامه‌ریزی و مسئولیت‌ها مشخص شد. 

توزیع اعلامیه‌ها، مسئولیت نگهبانی در شب‌های اول با کمک تعدادی از افراد به عهده بنده گذاشته شد. البته به خاطر سن کم نسبت به مسئولیت‌هایم؛ آرام آرام وقتی بزرگتر‌ها می‌آمدند، مسئولیت را به دیگران واگذار می‌کردم و سراغ کار زمین مانده دیگر می‌رفتم. این شیوه برای من یک اصل بود؛ در هر کاری که دیگران برای انجامش مردد بودند یا ترس داشتند، وارد می‌شدم و پس از راه‌اندازی مقدمات کار و سپردن آن به افراد دیگر، خدا را شکر کرده و برای فعالیت بعدی می‌رفتم. اعتقاد داشتم کاری که باید انجام شود حتی اگر هیچ زمینه و مقدمه‌ای برای آن وجود نداشته باشد؛ باید از خودم شروع کنم و وقتی کار راه افتاد و دیگران داوطلب آن شدند؛ باید آن را واگذار کنم. 

سرانجام تحصن منزل حضرت آیت‌الله خادمی با سخنرانی‌های پی در پی و پخش اعلامیه‌ها به کانون انقلاب و مرکز اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی و افشاگری علیه رژیم شاه تبدیل شد، به گونه‌ای که از استان خوزستان آیت‌الله جزایری و از استان یزد آیت‌الله صدوقی و از استان فارس آیت‌الله دستغیب برای حمایت از حرکت خودجوش روحانیون و مردم، هیأتی را به جمع متحصنین اعزام کردند. استقبال از تحصن آن قدر زیاد بود که منزل آیت‌الله گنجایش آن جمعیت را نداشت. در مجموع این تحصن، جوشش مردمی بود که شور و حماسه‌ای در شهر ایجاد کرد و نهایتا به حکومت نظامی در اصفهان منتهی شد و سقوط رژیم شاهنشاهی را سرعت بخشید. 

از سوی دیگر حضرت امام در پیامی از مردم شریف ایران خواسته بود تا آستانه ماه مبارک رمضان مساجد به کانون‌های انقلاب تبدیل شود، بر این اساس کنار مراسم تحصن، در مسجد حکیم اصفهان برنامه سخنرانی برای آقایان مصحف و پرورش  گذاشته شد و از من به عنوان دکلمه خوان دعوت شد تا قبل از سخنرانی با استفاده از کتاب حجت‌الاسلام محدث، به اجرای دکلمه بپردازم. این برنامه هم چند شب اجرا شد و با حکومت نظامی و درگیری و کشته و زخمی شدن تعدادی، تعطیل شد. 

حکومت نظامی 

یکی از حوادث خونین تاریخ انقلاب اسلامی در اصفهان در روز ۱۹ مرداد ۱۳۵۷ مصادف با ۵ رمضان سال ۱۳۹۸ به دنبال تحصن منزل حضرت آیت‌الله خادمی اتفاق افتاد. تحصن، همه مردم اصفهان و شهر‌های اطراف را به یک قیام فراگیر خواند و از آن جایی که پلیس توانایی مقابله با آن را نداشت؛ رژیم را مجبور کرد تا با اعلام حکومت نظامی و آوردن ارتش به صحنه، مردم را سرکوب کند و به خیال واهی جلوی انقلاب را بگیرند که طبیعتا موفق نشدند به هدفی که داشتند برسند. 

از شروع حکومت نظامی بیش از دو ماه نگذشته بود که به ابتدای سال تحصیلی ۵۸ ـ ۵۷ رسیدیم. برای سرعت گرفتن انقلاب دستور فرار سربازان و تعطیلی مدارس صادر شد، من و آقای عطایی هم در این جهت فعالیت‌هایی کردیم؛ سراغ دو دبیرستان و یک هنرستان رفتیم و آنها را تعطیل کردیم، از طریق بلندگوی دفتر مدرسه اعلام می‌کردم مدرسه تعطیل هست و آقای عطایی درب کلاس‌ها را می‌زد و تعطیلی را اعلام می‌کرد و قبل از این که مسئولین مدرسه بتوانند اقدامی کنند، بچه‌ها با شعار الله‌اکبر از کلاس‌ها خارج می‌شدند و کنترل مدرسه از دست آنها خارج می‌شد. به همین شیوه یک دبیرستان و یک هنرستان نزدیک چهار راه نقاشی، را نیز تعطیل کردیم. 

بعد از آنها سراغ دبیرستان حکیم سنائی در استانداری رفتیم؛ وقتی وارد دفتر شدم تازه زنگ خورده بود و دانش‌آموزان سر کلاس و دبیران در دفتر جمع بودند، همین که سراغ بلندگو رفتم، ناظم دبیرستان جلوی مرا گرفت و گفت: چه کار داری؟! گفتم: مدرسه باید تعطیل شود! گفت: تو چکاره‌ای؟! گفتم: من از طرف امام خمینی مامورم این مدرسه را تعطیل کنم. تا این مطلب را شنید آمد مرا بگیرد، گفتم: اگر دبیرستان را تعطیل نکنید من خودم این کار را می‌کنم و بلافاصله از دفتر خارج شدم و این در حالی بود که آقای عطایی چند کلاس را تعطیل کرده بود و شعار الله‌اکبر دانش‌آموزان در راه‌روی دبیرستان، باعث شد بقیه کلاس‌ها هم تعطیل شود. 

دانش‌آموزان تا وسط خیابان استانداری آمدند و به قصد تعطیل کردن دبیرستان ادب راه افتادیم که آنجا هم تعطیل شود. اما نیرو‌های کلانتری و حکومت نظامی سررسیدند و با دستگیری برخی از دانش‌آموزان آنان را متفرق کردند. نیرو‌های حکومت نظامی به بازار ورود نمی‌کردند، بنابراین بیشتر دانش‎آموزان دبیرستانی و دانشجویان تظاهرات خود را آنجا انجام می‌دادند، به خاطر اینکه مدرسه ذوالفقار در بازار بود، من هم سریع به تظاهرکنندگان ملحق می‌شدم و در هر صد متر، یک چهارپایه از مغازه‌ای می‌گرفتم و روی آن برای افراد سخنرانی می‌کردم و آنها شعار می‌دادند.

تقریباً برای هر گروه تظاهر کننده، در طول مسیر چندین بار سخنرانی کردم و بدین ترتیب تا تعطیلی بازار بیش از پانصد سخنرانی برای دانش آموزان و دانشجویان تظاهرکننده انجام دادم. بازاریان وقتی صدای ما را می‌شنیدند با تعجب بیرون می‌ریختند، ببینند چه کسانی جسورانه این مطلب را با صدای بلند تکرار می‌کنند. به همین ترتیب آرام آرام تعدادی با ما همراه شدند و شجاعت و قدرت تصمیم‌گیری در افراد ایجاد شد و روز چهارم آبان ۱۳۵۷ بازار تعطیل شد. 

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی) 

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

نقش مردم اصفهان در تاریخ انقلاب اسلامی بیشتر بخوانید »

مخالفت با همبند شدن نوجوانان با زندانی‌های کارخانه چریک‌سازی!

مخالفت با همبند شدن نوجوانان با زندانی‌های کارخانه چریک‌سازی!


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ماه و روز آن را یادم نیست. فقط یادم هست بهار ۶۴ بود. سرزده وارد بازداشتگاه سپاه شدم. از دیدن آن همه نوجوان جا خوردم. با خودم گفتم اینجا مدرسه هست یا بازداشتگاه؟

تو همه شهرها ساختمان‌های ساواک در اختیار سپاه قرار گرفته بود. تو حیاط ساختمان قدیمی ساواک سنندج در بلوار شبلی، بازداشتگاه کوچکی ساخته بودند. افراد دستگیرشده را به‌صورت موقت می‌بردند آنجا و بعد از تشکیل پرونده می‌فرستادند دادسرا.

سی چهل‌تا نوجوان دبیرستانی بین زندانی‌های بزرگ‌تر بودند. یاد زندانی شدن خودم تو رژیم گذشته افتادم؛ زندان زاهدان، سال۵۶. سن و سال همین بچه‌ها بودم. وقتی رئیس ساواک برای بازدید آمد و ما را دید، سر مدیر زندان فریاد زد شما اینجا را کردید کارخانه چریک‌سازی؟ در همین فکرها، نگاهم را از جمع زندانی‌ها برداشتم و رو کردم به مسئول بازداشتگاه.

این بچه‌ها را چرا گرفتید؟

خامِ قیافه و سن و سالشان نشوید! این‌ها هسته‌های دانش‌آموزی حزب تو دبیرستان‌های سنندج هستند. با کلی زحمت توانستیم شناسایی‌شان کنیم.

با دلخوری گفتم شما فرصت درست کردید تا این‌ها قاطی زندانی‌های کومله و دمکرات بشوند. می‌دانی این یعنی چی؟ بعد هم حرف رئیس ساواک به زبانم آمد.

یعنی ما داریم چریک تربیت می‌کنیم. نباید اجازه می‌دادم این اتفاق بیفتد. فوراً گفتم بچه‌ها را بیاورند توی حیاط. خودم هم دنبالشان رفتم و تو محوطه به خطشان کردم. بعد روبه‌روی‌شان ایستادم و گفتم امام اجازه نمی‌دهند که ما دانش‌آموز توی زندان نگه داریم. ما می‌خواهیم شما تحصیل کنید، دانشگاه بروید، یک کاره‌ای بشوید و شهرهای خودتان را بسازید. بعد هم یک گریزی زدم به گروهک‌ها. گفتم گروهک‌ها به دشمن‌های ایران وابسته‌اند. اصلاً برای ابرقدرت‌ها کار می‌کنند. نمی‌دانم چقدر حرف‌هایم را قبول داشتند ولی سریع از همه‌شان یک تعهد ساده گرفتیم و آزادشان کردیم.

برگشتم طرف برادران واحد اطلاعات که ایستاده بودند و تماشایم می‌کردند. نگاه‌هایشان داد می‌زد که از دستم خیلی ناراحت هستند. آخر هم نتوانستند ساکت بمانند. گفتند ما برای شناسایی این‌ها خیلی زحمت کشیده بودیم. شما همه را به فنا دادی!

حرفشان را قبول داشتم. اوضاع امنیتی سنندج خیلی آشفته بود. ترسشان بیخود نبود. هر روز خبر ترور یکی را می‌شنیدند و هر لحظه منتظر حمله گروهک‌ها بودند. چند وقت پیش بود که محمدامین رحمانی را جلوی درِ خانه‌اش به شهادت رسانده بودند. رحمانی یکی از فرمانده‌های پیشمرگه‌های مسلمان بود. ناامنی، مردم و نیروهای شهر را تهدید می‌کرد.

با همۀ این اعتراض‌ها، ساکت نماندم چون برای کارم دلیل داشتم. گفتم گرفتن چهارتا بچه که هنر نیست، باید رابط اصلی کوه با شهر را پیدا کنیم. پیدا کردن سرشاخه مهم هست. نباید خودمان را با توده مردم، آن هم با جوان‌های بی‌اطلاع و فریب‌خورده رودررو کنیم. ما با این کار، زمینه کادرسازی برای ضدانقلاب را فراهم می‌کنیم. بعد هم پای مرجع قضایی را وسط کشیدم و گفتم مرجع قضایی هم اصلاً اجازه نمی‌دهد که این‌ها را برای مدت طولانی تو بازداشت نگه داریم. حرف‌های دیگری هم گفتم و کمی آرامشان کردم.

خط، مشخص شده بود. قرار شد روی شبکه شهری دشمن کار کنند و برسند به سرشاخه‌های اصلی. با پیدا شدن سرشاخه‌ها، امیدوار بودم بتوانیم کنترل اوضاع را در دست بگیریم و ناامنی‌ها کم‌تر بشود.

منبع:

لطفی، هادی، در کنار دوست: قصه های کردستان به روایت حاج حسین دقیقی: نشر مرز و بوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۸۷ – ۸۵

انتهای پیام/ ۱۱۲

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مخالفت با همبند شدن نوجوانان با زندانی‌های کارخانه چریک‌سازی! بیشتر بخوانید »