ساواک

شهامت فرمانده شهدای هویزه در مبارزه چریکی علیه رژیم پهلوی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سید حسین علم‌الهدی که نام او را بیشتر به عنوان یکی از دانشجویان پیرو خط امام در واقعه هویزه و شهادت مظلومانه او به همراه یارانش در تقابل با نیرو‌های رژیم بعث می‌شناسند، مبارزه در راه حق را پیش از این و از سنین نوجوانی، علیه رژیم پهلوی آغاز کرده بود.

او که زاده شهر اهواز بود، اولین حرکت مبارزاتی خود را در حالی که فقط ۱۴ سال سن داشت با به آتش کشیدن سیرک رقاصه‌های مصری آغاز کرد. او به همراه چند تن از دوستانش زمانی که مطمئن می‌شوند کسی در اطراف چادر نیست سیرک را به آتش می‌کشند و ساواک نمی‎تواند سرنخی از عاملین پیدا کند.

شهامت فرمانده شهدای هویزه در مبارزه چریکی علیه رژیم پهلوی

سید حسین در سن ۱۵ سالگی در جریان مراسم عزاداری روز عاشورای سال ۱۳۵۳ همراه دوستانش اقدام به برگزاری راهپیمایی در سطح شهر می‌کند. در رهبری تظاهرات در دانشگاه مشهد نقش موثری داشت و زمانی که برای کمک به زلزله‌زدگان طبس به این شهر رفت در شکل‌دهی تظاهراتی علیه سفر شاه به این شهر، نقش ایفا کرد.

وی به همراه برادرش گروه «موحدین» را تشکیل داد که یکی از هفت گروه مبارز علیه رژیم پهلوی بود که از جداشدگان سازمان مجاهدین تشکیل می‎شدند. آنان ابتدا به فعالیت‌ها فرهنگی در جمع جوانان پرداختند، اما رفته رفته فعالیت‌های خود را گسترش دادند. همین فعالیت‌ها موجب دستگیری تعدادی از آنان شد. تکثیر و توزیع اعلامیه‌های امام و فعال کردن تظاهرات مردمی، آتش کشیدن چندین بانک و مراکز فساد رژیم پهلوی، حمله به کنسولگری عراق در خرمشهر، بمب‌گذاری در شهربانی کرمان و ترور سرهنگ سروری عامل مستقیم حمله به مسجد جامع کرمان و حمله به مردم، ترور پل گریم آمریکایی که از مسئولان شرکت نفت بود، از جمله فعالیت‌های این گروه بود.

شهامت فرمانده شهدای هویزه در مبارزه چریکی علیه رژیم پهلوی

حسین علم الهدی در راه مبارزه علیه پهلوی مدتی دستگیر و شکنجه شد، او را محکوم به اعدام کرده وبه عنوان جوانترین زندانی سیاسی روانه زندان کردند که با اوج گیری انقلاب و مجبور شدن رژیم به آزادی زندانیان سیاسی، سید حسین نیز آزاد شد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

شهامت فرمانده شهدای هویزه در مبارزه چریکی علیه رژیم پهلوی بیشتر بخوانید »

فجر ۴۲

فجر ۴۲| مرد هزارچهره انقلاب که ساواک نتوانست زنده دستگیرش کند


خبرگزاری فارس-گروه حماسه و مقاومت: آن روز سیدعلی وارد خیابان سقاباشی شد. حس می‌کرد اوضاع، عادی به نظر نمی‌آید. برای او که حدود ۲۰ سال زندگی‌اش در تعقیب و گریز گذشته بود، فهمیدن این موضوع، کار سختی نبود. 

از سال ۴۲ که با گروه فداییان اسلام همکاری کرده بود و حسنعلی منصور نخست وزیر را ترور کرده بودند، سیدعلی در فرار بود و ماموران ساواک به دنبالش می‌گشتند. 

همه این سال‌ها، شهید اندرزگو را تبدیل کرده بود به مرد هزار چهره. مردی که ۲۴ شناسنامه برای خود دست و پا کرده بود! سیدعلی گاهی شیخ عباس تهرانی بود؛ گاهی دکتر حسینی، عده‌ای او را با نام ابوالقاسم واسعی می‌شناختند و چند روز بعد، ابوالحسن نحوی می‌شد نام جدید اندرزگو!

ماموران ساواک به دنبال یک روحانی بودند با عینک قهوه‌ای، اما وقتی به خود می‌آمدند که سیدعلی در نقش یک بساز و بفروش از دستشان گریخته بود. گاهی بساط انگشترفروشی را پهن می‌کرد و گاهی یک مغازه‌دار ساده بود.

آنچه مسلم بود، اندرزگو در همه این نقش‌ها فعالیت‌های مبارزاتی خود را انجام می‌داد و در چشم بهم‌زدنی غیب می‌شد. ساواک هر کسی را که در این سال‌ها فکر می‌کرد ممکن است ردی از او داشته باشد، دستگیر می‌کرد، اما هر چه اطلاعات بیشتری از شیخ عباس معروف به دست می‌آورد، راهش برای رسیدن به این مبارز دورتر می‌شد.

سیدعلی به قدری با خونسردی کتب و اعلامیه و اسلحه را جابه‌جا می‌کرد که کسی در نهایت ذهنش هم نمی‌توانست تصور کند مرد زنبیل به دستی که از کنارش می‌گذرد، در آن دوران سرشار از خفقان، با خود چه حمل می‌کند. 

در روزهای حضور او در مشهد ارتباطاتی هم با مقام معظم رهبری که خود از مبارزین قدیمی انقلاب بودند، داشت. ایشان خاطره‌ای از شهید اندرزگو را روایت می‌کنند: «یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتورگازی می‌آمد. موتور را که نگه داشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند!

زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است!»

آرش تهرانی یکی از معروف‌ترین شکنجه‌گران ساواک از سال‌ها تعقیب سیدعلی اندرزگو می‌گوید: «برای مأموریتی به قم رفته بودم، قصد مراجعه به تهران را داشتیم که تلفنگرام یا تلگرافی از تهران از ناحیه ازغندی (یکی دیگر از ماموران ساواک) داده شد؛ مبنی بر این که سیدعلی اندرزگو در قم می‌باشد، احتمالاً در منزل آقای اشراقی و آیت الله ربانی شیرازی به سر می‌برد و از یک موتور سیکلت گازی آبی رنگ استفاده می‌کند و لباسش نیز کت و شلوار خاکستری است. با این مشخصات به ما نیز دستور دادند که با استفاده از وجود افراد تیم تعقیب و مراقبت سعی نماییم او را پیدا کنیم.

چند روزی بدون نتیجه در شهرستان قم برای شناسایی اندرزگو اقدام کردیم، اما نتیجه‌ای حاصل نشد. به تهران برگشتیم. ازغندی خبر داد اندرزگو را در مشهد حوالی هتل اطلس در میدان دقیقی مشاهده کردند که مشغول فروش تسبیح و انگشتری عقیق بوده که احتمالاً منزلش نیز در کوچه چهنو در خیابان تهران می‌باشد. مجدداً ما را به مشهد اعزام کردند تا او را دستگیر کنیم. من به اتفاق ۲۲ نفر از کارمندان تیم کمیته اوین با اتومبیل به مشهد رفتیم. ماه‌ها این مأموریت طول کشید و ما تلفن‌های بسیاری را شنود می‌کردیم؛ تا اینکه در اواخر مرداد در جریان گوش دادن به این نوار مکالمات معلوم شد همه مرتبطین و فعالان با فردی به نام جوادی در مشهد تماس می‌گیرند. ازغندی پس از گوش دادن به این نوارها تایید کرد جوادی باید همان سیدعلی اندرزگو باشد.

جریان واقعه به وسیله ازغندی به پرویز ثابتی، مدیرکل وقت اداره سوم اعلام شد و در نتیجه قرار شد بلافاصله تیم دیگری به مشهد عزیمت کند و نسبت به شناسایی و سایر اقدامات مورد لزوم مثل دستگیری و ضربت اقدام نماید. اندرزگو برای ازغندی پیغام فرستاده بود که به او بگویید پایش را از گلیم من بکشد بیرون و الا بد می‌بیند.

فکر می‌کنم از سال ۴۲ که ساواک به دنبال دستگیری سیدعلی اندرزگو بود بتوان او را یکی از قدیمی‌ترین مبارزین دانست که به طور مخفی علیه رژیم طاغوت فعالیت می‌کرد. همچنان در مشهد به دنبال اندرزگو می‌گشتیم که ناگهان یکی از افرادمان به نام سعیدی ساعت ۶ بعدازظهر خبر داد سیدعلی اندرزگو در تهران است. همگی ساعت ده شب به سمت تهران حرکت کردیم. حدود ساعت ۱۱ صبح رسیدیم.

اطلاع دادند قرار است جوادی یا همان اندرزگو برای صرف افطار به منزل حاج اکبر (پدر خانمش) برود. حدود ساعت ۵ بعدازظهر سعیدی تلفنی خبر داد که در حوالی خیابان ایران، نزدیک منزل حاج اکبر، سیدعلی اندرزگو معروف به شیخ عباس تهرانی توسط ماموران به شهادت رسید!»

ازغندی همان ماموری که سال‌ها به دنبال سیدعلی بود ماجرای لحظه شهادت را روایت می‌کند: «به محض دیدن اندرزگو، به ماموران اکیپ ضربت نشانش دادم. مأموران سرکوچه به علی اندرزگو دستور ایست دادند، اما او با انجام حرکاتی خود را مسلح نشان می‌داد، به همین علت مأموران ضربت از ترس جانشان او را به رگبار بستند. اندرزگو در همان حال که خون زیادی از بدنش می‌رفت دفترچه یادداشتی از جیب خود بیرون آورد و چند برگ آن را خورد و در واقع با آن کاغذها افطار کرد.»


فرزندان شهید سیدعلی اندرزگو

سیدعلی همانطور که خودش گفته بود داغ زنده دستگیر شدنش را به دل سربازان ساواک گذاشت و سرانجام در ۱۹ رمضان سال ۵۷، سال‌ها مبارزه‌اش به شهادت ختم شد.

فارس به مناسبت فجر ۴۲ مطالب دیگری هم دارد که می‌توانید در صفحات گوناگون آن‌ها را دنبال کنید.

انتهای پیام/





منبع خبر

فجر ۴۲| مرد هزارچهره انقلاب که ساواک نتوانست زنده دستگیرش کند بیشتر بخوانید »

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک



فجر ۴۲| انتخاب رییس زندان از زندانیان قبل انقلاب/ عکس‌العمل مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هرچه عزت‌شاهی در گوشش خوانده بود که امثال ما نباید زن بگیرند، اما گوش محمد بدهکار این حرف‌ها نبود. عزت می‌دانست یک مبارز سرنوشت نامعلومی دارد و اگر دستگیر یا شهید شود، کسی نیست که خانواده‌اش را اداره کند. محمد می‌گفت: از خانواده‌ای زن می‌گیرم که مبارز باشند تا همسرم با این راه آشنا باشد.

همن کار را هم کرد و با خواهر حسن حسین‌زاده ازدواج کرد. حسن خودش مبارز و زندان‌کشیده و پدرش هم از طرفداران آیت‌الله کاشانی بود. کچویی خیالش راحت شد که به خانواده‌ای سیاسی پیوند خورده و اگر مشکلی برایش پیش آمد، آن‌ها زندگی زنش را رتق و فتق خواهند کرد.

محمد یک بار در ۲۴ تیر سال ۵۱ توسط ساواک دستگیر شده بود. وقتی حسین جوانبخت نتوانست زیر شکنجه‌های ساواک دوام بیاورد و اسم محمد را لو داد. ماموران ساواک هم که سال‌ها به دنبال دستگیری عزت شاهی بودند و می‌دانستند با محمد ارتباط دارد، خوشحال شدند که ردی از او به دست خواهند آورد، اما محمد کچویی لب باز نکرد و سرانجام بعد از یک سال آزاد شد.

شکنجه و زندان ساواک نتوانست محمد را از راهی که می‌رفت باز دارد. بنابراین به محض آزادی، مبارزه را از سر گرفت. این بار عزت که محمد را در معرض خطر جدی‌تر دیده بود، به او گفت: حالا که زن گرفتی، اگر واقعاً جدی می‌خواهی به مبارزه ادامه دهی باید از زن و بچه‌ات جدا شوی و آن‌ها را به امید خدا رها کنی! و مثل بقیه وارد زندگی مخفی شوی؛ وگرنه برگرد برو سر زندگی‌ات، بالاخره امشب، فردا شب می‌آیند سراغت. اما کچویی می‌گوید: «این روزها موعد وضع حمل خانمم است. نمی‌توانم رهایش کنم، ولی تلاش می‌کنم خودم را از چشم مأمورین دور نگه دارم».

محمد در خانواده‌ای فقیر بزرگ شده بود و این موضوع او را قانع بار آورد. تا جایی که از همسرش می‌خواهد دو فرش نو خانه را بفروشند تا کمک هزینه ازدواج دو جوان را جور کند.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک
شهید کچویی در کنار همسر و فرزندش

بار دومی که محمد کچویی در سال ۵۳ دستگیر شد زیر شکنجه‌های شدیدتری قرار داشت. شکنجه‌گران معروف آن زمان مثل حسینی و کمالی او را عذاب‌های سختی می‌دادند:

از سال ۵۱ که من دستگیر شدم، یک مدتی در زندان قزل‌قلعه بودم. بازجویی‌هایم را پس داده بودم. در زندان اوین به دست حسینی، عضلی و ازقندی پذیرایی مفصل شده بودم.

کمالی همیشه کفش‌های نوک تیز می‌پوشید و با نوک کفش‌هایش به ساق پای من می‌زد. از بس با نوک کفش، به ساق پای من زده بود عصب‌های قسمت زانو به پایین من هنوز هم که هنوز است، درد می‌کند. او با شلاق به همه جای بدن از جمله سر و کله می‌زد.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

آنها اتاق هشت را کرده بودند اتاق شکنجه و آنقدر سروصدای شکنجه‌شدگان زیاد بود که ما شکنجه خودمان یادمان می‌رفت. تا می‌خواستیم یک لحظه بخوابیم از صدای شکنجه بیدار می‌شدیم.

شهید محمد کچویی بعد از انقلاب، مدتی رییس زندان اوین شد و اتفاقا کمالی جزو زندانی‌های همین زندان بود. محمد در این خصوص می‌گوید: یک بار که مرا برای شکنجه بردند به کمالی گفتم: من روزه هستم. قدری ملاحظه کن، اما او بیش‌تر مرا می‌زد. حالا کمالی چند ماه است که زندانی من شده، اما تنها یک بار که خیلی دروغ گفت، من به او گفتم خدا لعنتت کند. این نهایت کاری است که با او کردیم.  

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک
شهید کچویی در مدرسه رفاه در حضور امام

این بار برای محمد حکم حبس ابد زدند، اما با تغییر شرایط سیاسی در سال ۵۶ در ۲۸ خرداد سال ۵۶ بخشیده و آزاد شد. اما تلخی اتفاق سال ۵۴ شیرینی آزادی را برای کچویی تلخ کرده بود. او که روابط دوستانه خوبی با برخی از مجاهدین خلق داشت، وقتی شنید آنها ایدئولوژی خود را رسما به مارکسیسم تغییر داده‌اند، تمام روابط خود را قطع کرد و معتقد بود این تفکر، نجس است. همین موضوع کینه محمد را در دل منافقین کاشت تا روزی انتقام بگیرند.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

چرخ روزگار به نفع مبارزین چرخید و رهبری امام خمینی انقلاب اسلامی را به پیروزی رساند. حالا محمد کچویی شد زندانبان و شکنجه‌گران اوین در زمان طاغوت، شدند زندانیان او. از جمله آنها کمالی بود که البته محمد را به یاد نمی‌آورد: 

کمالی نه آن زمان کسی را می‌شناخت و نه الان کسی را می‌شناسد. به این علت که او همیشه مست بود. اما رفتار ما با او در زندان متفاوت است. تنها کاری که من با او کردم، این بود که در جواب دروغ‌هایش گفتم: خدا لعنتت کند.

محمد کچویی همه کارش برای خدا بود، حتی وقتی با منافقین در زندان مواجه می‌شد، سعی می‌کرد آنهایی را که از جهل و نادانی به منافقین پیوستند با موعظه و نصیحت از راهشان برگرداند و موفق شد تعدادی از آنها را نجات دهد. اما کینه محمد همچنان از دل منافقین بیرون نرفته بود و آنها به دنبال زدن ضربه‌ای به او بودند. 

کاظم افجه‌ای که به ظاهر در زندان خود را جزو توابین مجاهد نشان داده بود و ارتباط خوبی با این شهید برقرار کرده بود، تصمیم می‌گیرد زهر کینه را به جان محمد بریزد. روز ۸ تیر سال ۶۰ سرانجام تیر نفاق بر قلب محمد کچویی، رییس زندان اوین می‌نشیند و او را به آرزویش می‌رساند و شهید می‌شود.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

احمد قدیریان از شاهدان عینی این واقعه ماجرا را اینگونه شرح می‌دهد: 

روز هشتم تیر جلسه‌ای با حضور ۲۴ تن از حکام شرع، آقای لاجوردی، آیت‌الله قدوسی، آیت‌الله گیلانی و چندین نفر دیگر از جمله خودم در دادسرا تشکیل شد. کاظم افجه‌ای که متوجه قضیه شده‌ بود با هماهنگی سعادتی با سلاح کلاشنیکف که آن را روی رگبار گذاشته بود، پشت در جلسه قرار گرفت. آقای محمد میرآبی، مسئول دفتر آقای گیلانی متوجه او شد و از او پرسید: «اینجا چه می‌کنی؟» افجه‌ای در جواب گفت: «یک سؤال شرعی دارم و می‌خواهم از آقای گیلانی بپرسم». 

در واقع او برای قتل عام اعضای آن جلسه آمده بود؛ آقای میرآبی و آقای غفارپور معاون قضایی، او را از آنجا بیرون کرده و با تندی به آقای کچویی گفتند که برای چه او به اینجا آمده است. این آدم خطرناکی است. منتهی آقای کچویی به‌خاطر اینکه ایشان توبه کرده و بسیار انسان دل رحم و دلسوزی بود نمی‌پذیرفت، ولی دستور داد که اسلحه را از او بگیرند. در همان حال، افجه‌ای با موتور از اوین بیرون رفت و یک قبضه اسلحه‌ کمری رولور تهیه کرده، برگشت. 

بعداز اتمام جلسه، حکام شرع و دیگران در ضلع شرقی اوین زیر درختان نشسته بودند و پاسخ‌گوی توضیحات و مسائل شرعی زندانیان بودند؛ در همین حال، افجه‌ای به آنها نزدیک شده و اسلحه را به‌سمت آنها کشید. آقای لاجوردی متوجه قضیه شده، پشت درخت پنهان شد؛ آقای کچویی اسلحه خود را بیرون آورد، اما قبل از آن، افجه‌ای تیری به سر او زد. کچویی را به بیمارستان تجریش بردند که حین عمل جراحی، به شهادت رسید. چند نفر دیگر از حکام شرع، مجروح شدند و محافظین آقای لاجوردی او را دستگیر کرده، به پشت‌بام دادسرا بردند. هنگامی‌که آقای لاجوردی از او بازجویی کرد که برای چه این کار را کردی؟ اسلحه را از کجا آوردی و غیره. ایشان اظهار داشت که من تشنه‌ام و درخواست یک لیوان آب کرد. بعد از اینکه آب را خورد، خود را از پشت بام به پایین پرت کرد؛ او را به بیمارستان رساندند، اما بعداز یکی دو ساعت به هلاکت رسید».

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

بالاخره محمد در سن ۳۱ سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. 

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هرچه عزت‌شاهی در گوشش خوانده بود که امثال ما نباید زن بگیرند، اما گوش محمد بدهکار این حرف‌ها نبود. عزت می‌دانست یک مبارز سرنوشت نامعلومی دارد و اگر دستگیر یا شهید شود، کسی نیست که خانواده‌اش را اداره کند. محمد می‌گفت: از خانواده‌ای زن می‌گیرم که مبارز باشند تا همسرم با این راه آشنا باشد.

همن کار را هم کرد و با خواهر حسن حسین‌زاده ازدواج کرد. حسن خودش مبارز و زندان‌کشیده و پدرش هم از طرفداران آیت‌الله کاشانی بود. کچویی خیالش راحت شد که به خانواده‌ای سیاسی پیوند خورده و اگر مشکلی برایش پیش آمد، آن‌ها زندگی زنش را رتق و فتق خواهند کرد.

محمد یک بار در ۲۴ تیر سال ۵۱ توسط ساواک دستگیر شده بود. وقتی حسین جوانبخت نتوانست زیر شکنجه‌های ساواک دوام بیاورد و اسم محمد را لو داد. ماموران ساواک هم که سال‌ها به دنبال دستگیری عزت شاهی بودند و می‌دانستند با محمد ارتباط دارد، خوشحال شدند که ردی از او به دست خواهند آورد، اما محمد کچویی لب باز نکرد و سرانجام بعد از یک سال آزاد شد.

شکنجه و زندان ساواک نتوانست محمد را از راهی که می‌رفت باز دارد. بنابراین به محض آزادی، مبارزه را از سر گرفت. این بار عزت که محمد را در معرض خطر جدی‌تر دیده بود، به او گفت: حالا که زن گرفتی، اگر واقعاً جدی می‌خواهی به مبارزه ادامه دهی باید از زن و بچه‌ات جدا شوی و آن‌ها را به امید خدا رها کنی! و مثل بقیه وارد زندگی مخفی شوی؛ وگرنه برگرد برو سر زندگی‌ات، بالاخره امشب، فردا شب می‌آیند سراغت. اما کچویی می‌گوید: «این روزها موعد وضع حمل خانمم است. نمی‌توانم رهایش کنم، ولی تلاش می‌کنم خودم را از چشم مأمورین دور نگه دارم».

محمد در خانواده‌ای فقیر بزرگ شده بود و این موضوع او را قانع بار آورد. تا جایی که از همسرش می‌خواهد دو فرش نو خانه را بفروشند تا کمک هزینه ازدواج دو جوان را جور کند.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک
شهید کچویی در کنار همسر و فرزندش

بار دومی که محمد کچویی در سال ۵۳ دستگیر شد زیر شکنجه‌های شدیدتری قرار داشت. شکنجه‌گران معروف آن زمان مثل حسینی و کمالی او را عذاب‌های سختی می‌دادند:

از سال ۵۱ که من دستگیر شدم، یک مدتی در زندان قزل‌قلعه بودم. بازجویی‌هایم را پس داده بودم. در زندان اوین به دست حسینی، عضلی و ازقندی پذیرایی مفصل شده بودم.

کمالی همیشه کفش‌های نوک تیز می‌پوشید و با نوک کفش‌هایش به ساق پای من می‌زد. از بس با نوک کفش، به ساق پای من زده بود عصب‌های قسمت زانو به پایین من هنوز هم که هنوز است، درد می‌کند. او با شلاق به همه جای بدن از جمله سر و کله می‌زد.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

آنها اتاق هشت را کرده بودند اتاق شکنجه و آنقدر سروصدای شکنجه‌شدگان زیاد بود که ما شکنجه خودمان یادمان می‌رفت. تا می‌خواستیم یک لحظه بخوابیم از صدای شکنجه بیدار می‌شدیم.

شهید محمد کچویی بعد از انقلاب، مدتی رییس زندان اوین شد و اتفاقا کمالی جزو زندانی‌های همین زندان بود. محمد در این خصوص می‌گوید: یک بار که مرا برای شکنجه بردند به کمالی گفتم: من روزه هستم. قدری ملاحظه کن، اما او بیش‌تر مرا می‌زد. حالا کمالی چند ماه است که زندانی من شده، اما تنها یک بار که خیلی دروغ گفت، من به او گفتم خدا لعنتت کند. این نهایت کاری است که با او کردیم.  

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک
شهید کچویی در مدرسه رفاه در حضور امام

این بار برای محمد حکم حبس ابد زدند، اما با تغییر شرایط سیاسی در سال ۵۶ در ۲۸ خرداد سال ۵۶ بخشیده و آزاد شد. اما تلخی اتفاق سال ۵۴ شیرینی آزادی را برای کچویی تلخ کرده بود. او که روابط دوستانه خوبی با برخی از مجاهدین خلق داشت، وقتی شنید آنها ایدئولوژی خود را رسما به مارکسیسم تغییر داده‌اند، تمام روابط خود را قطع کرد و معتقد بود این تفکر، نجس است. همین موضوع کینه محمد را در دل منافقین کاشت تا روزی انتقام بگیرند.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

چرخ روزگار به نفع مبارزین چرخید و رهبری امام خمینی انقلاب اسلامی را به پیروزی رساند. حالا محمد کچویی شد زندانبان و شکنجه‌گران اوین در زمان طاغوت، شدند زندانیان او. از جمله آنها کمالی بود که البته محمد را به یاد نمی‌آورد: 

کمالی نه آن زمان کسی را می‌شناخت و نه الان کسی را می‌شناسد. به این علت که او همیشه مست بود. اما رفتار ما با او در زندان متفاوت است. تنها کاری که من با او کردم، این بود که در جواب دروغ‌هایش گفتم: خدا لعنتت کند.

محمد کچویی همه کارش برای خدا بود، حتی وقتی با منافقین در زندان مواجه می‌شد، سعی می‌کرد آنهایی را که از جهل و نادانی به منافقین پیوستند با موعظه و نصیحت از راهشان برگرداند و موفق شد تعدادی از آنها را نجات دهد. اما کینه محمد همچنان از دل منافقین بیرون نرفته بود و آنها به دنبال زدن ضربه‌ای به او بودند. 

کاظم افجه‌ای که به ظاهر در زندان خود را جزو توابین مجاهد نشان داده بود و ارتباط خوبی با این شهید برقرار کرده بود، تصمیم می‌گیرد زهر کینه را به جان محمد بریزد. روز ۸ تیر سال ۶۰ سرانجام تیر نفاق بر قلب محمد کچویی، رییس زندان اوین می‌نشیند و او را به آرزویش می‌رساند و شهید می‌شود.

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

احمد قدیریان از شاهدان عینی این واقعه ماجرا را اینگونه شرح می‌دهد: 

روز هشتم تیر جلسه‌ای با حضور ۲۴ تن از حکام شرع، آقای لاجوردی، آیت‌الله قدوسی، آیت‌الله گیلانی و چندین نفر دیگر از جمله خودم در دادسرا تشکیل شد. کاظم افجه‌ای که متوجه قضیه شده‌ بود با هماهنگی سعادتی با سلاح کلاشنیکف که آن را روی رگبار گذاشته بود، پشت در جلسه قرار گرفت. آقای محمد میرآبی، مسئول دفتر آقای گیلانی متوجه او شد و از او پرسید: «اینجا چه می‌کنی؟» افجه‌ای در جواب گفت: «یک سؤال شرعی دارم و می‌خواهم از آقای گیلانی بپرسم». 

در واقع او برای قتل عام اعضای آن جلسه آمده بود؛ آقای میرآبی و آقای غفارپور معاون قضایی، او را از آنجا بیرون کرده و با تندی به آقای کچویی گفتند که برای چه او به اینجا آمده است. این آدم خطرناکی است. منتهی آقای کچویی به‌خاطر اینکه ایشان توبه کرده و بسیار انسان دل رحم و دلسوزی بود نمی‌پذیرفت، ولی دستور داد که اسلحه را از او بگیرند. در همان حال، افجه‌ای با موتور از اوین بیرون رفت و یک قبضه اسلحه‌ کمری رولور تهیه کرده، برگشت. 

بعداز اتمام جلسه، حکام شرع و دیگران در ضلع شرقی اوین زیر درختان نشسته بودند و پاسخ‌گوی توضیحات و مسائل شرعی زندانیان بودند؛ در همین حال، افجه‌ای به آنها نزدیک شده و اسلحه را به‌سمت آنها کشید. آقای لاجوردی متوجه قضیه شده، پشت درخت پنهان شد؛ آقای کچویی اسلحه خود را بیرون آورد، اما قبل از آن، افجه‌ای تیری به سر او زد. کچویی را به بیمارستان تجریش بردند که حین عمل جراحی، به شهادت رسید. چند نفر دیگر از حکام شرع، مجروح شدند و محافظین آقای لاجوردی او را دستگیر کرده، به پشت‌بام دادسرا بردند. هنگامی‌که آقای لاجوردی از او بازجویی کرد که برای چه این کار را کردی؟ اسلحه را از کجا آوردی و غیره. ایشان اظهار داشت که من تشنه‌ام و درخواست یک لیوان آب کرد. بعد از اینکه آب را خورد، خود را از پشت بام به پایین پرت کرد؛ او را به بیمارستان رساندند، اما بعداز یکی دو ساعت به هلاکت رسید».

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک

بالاخره محمد در سن ۳۱ سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. 



منبع خبر

رفتار مبارز انقلابی با شکنجه‌گر معروف ساواک بیشتر بخوانید »

امام خمینی (ره) در اوج قدرتِ شاه انقلاب کرد + فیلم



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، رژیم پهلوی با پشتیبانی ابرقدرت‌ها، به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای به‌شمار می‌رفت و از ارتش و دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی قدرتمندی برخوردار بود؛ هرچند که کنترل این قدرت در دست بیگانگان و مستشاران نظامی خارجی بود؛ اما با این وجود، رژیم پهلوی آزاد بود تا از این ابزار‌ها برای سرکوب مخالفان و منتقدان داخلی خود بهره ببرد.

حضرت امام خمینی (ره) در چنین شرایطی بود که نهضت اسلامی را آغاز و در اوج بحران ناامیدی، اضطراب، ترس، خوف، زندان و شکنجه، انقلابی‌ها را از زندان خارج و با به جنب و جوش آوردن مردم، یک جریانی در درون مردم ایجاد کرد که سرانجام به پیروزی انقلاب اسلامی ایران در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ منجر شد.

سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» در تبیین خصوصیات نهضت اسلامی امام خمینی (ره)، گفته است: «انقلاب در دوره‌ای اتفاق افتاد که تمام گروه‌های اسلامی و غیر اسلامی از چپ به راست، اعم از اسلامی و غیر اسلامی، مسلح و غیر مسلح را «ساواک» منهدم کرد؛ یعنی در زمانی که امام (ره) می‌خواست انقلاب را شروع کند، یک گروه باقی‌مانده سالم در خارج از زندان وجود نداشت، همه را «ساواک» تار و مار، منهدم، دستگیر و متلاشی کرد. همه علمای مؤثر را که صاحب خطاب بودند، مؤثر بودند در جامعه، دستگیر و تبعید کرد، در جایی که سخن آن‌ها شنیده نشود و به جامعه سرایت نکند؛ چه کسی امید به پیروزی داشت؟

اوج قدرت شاه، در اوج تسلیح شاه، در اوج این قدرت‌نمایی منطقه‌ای شاه، با آن حمایت‌هایی که آمریکایی‌ها مثل امروزی که دارند از «آل سعود» می‌کنند، آن‌روز از آن خاندان نحس پهلوی می‌کردند. امام (ره) در اوج آن بحران ناامیدی، اضطراب، ترس، خوف، زندان و شکنجه، انقلاب کرده و انقلابی‌ها را از زندان خارج کرد؛ نه انقلابی‌ها امام (ره) را وارد کردند، بلکه امام (ره) انقلابی‌ها را خارج کرد، با حرکت مردم و به جنب و جوش آوردن مردم، یک جریانی در درون مردم؛ این خصوصیات امام (ره) بود».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

امام خمینی (ره) در اوج قدرتِ شاه انقلاب کرد + فیلم بیشتر بخوانید »

ساواک زندانیان آزاد شده را مدام احضار و بازجویی می‌کرد/ آموزش فنون مبارزه در داخل زندان


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محمود بازرگانی فعال سیاسی قبل از انقلاب در برنامه فجرآفرینان رادیو انقلاب اظهار داشت: برخی از جشن‌هایی مانند روز رفع خطر از شاه و برخی مناسبت‌ها را در حیاط زندان جشن می‌گرفتند که هیچ یک از زندانیان در آن‌ها شرکت نمی‌کردند و به دلیل عدم شرکت زندانیان در جشن تمام زندانیان را با ضرب شلاق و کتک تنبیه می‌کردند.

وی افزود: آموزش فنون مبارزه در داخل زندان و استفاده از تجربیات بزرگان و دیگر صاحب نظر در زندان مواردی بود که هر روز به آن می‌پرداختیم، نمود عینی این آموزش‌ها در بیرون از زندان کتاب حکومت اسلامی امام (ره) را با نام مستعار کشف‌القطاع را در یکی از چاپخانه‌ها چاپ کردیم و به دلیل اسم مستعار ساواک حساسیتی نسبت به آن نداشت و تا متوجه شدن ساواک چندین هزار جلد از این کتاب در سراسر کشور پخش شده بود.

بازرگانی بیان کرد: پس از آزادی نیز ساواک هر چند ماه یک بار افرادی که آزاد شده بودند برای بازجویی احضار می‌کرد و گزارشات مداوم از زندانی‌ها تهیه می‌کردند و به دلیل کنترل مستمر ساواک من زندگی مخفی را انتخاب کردم.

وی اشاره کرد: اعلامیه و نوار‌های صوتی امام (ره) با فعالیت خیل عظمی از مبارزان در سراسر کشور به صورت گسترده پخش می‌شد و سبب آگاهی هر چه بیشتر مردم می‌شد؛ برای سازماندهی اطلاع‌رسانی‌ها با افراد مختلفی در شهر‌های مختلف ارتباط می‌گرفتیم تا به صورت هماهنگ این فعالیت‌ها را انجام دهیم.

این مبارز انقلابی تصریح کرد: جوانان امروز باید توجه کنند که امروزه وسایل ارتباط جمعی سبب انتقال راحت محتوا به سراسر جهان می‌شود در حالی که در سال‌های گذشته این امکان وجود نداشت و کار تبلیغات و فعالیت‌های اطلاع‌رسانی را سخت‌تر می‌کرد برای دادن یک خبر برای مردم استرس‌ها و دلهره‌های فراوانی به مبارزان وارد می‌شد، اما چون مبارزان با خدا معامله کرده بودند جان خود را بر کف دست قرار داده بودند و در نهایت خفقان و بی‌امکاناتی فعالیت خود را می‌کردند.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

ساواک زندانیان آزاد شده را مدام احضار و بازجویی می‌کرد/ آموزش فنون مبارزه در داخل زندان بیشتر بخوانید »