ساواک

فیلم/ طلبه‌ای که خواب را از چشمان ساواک گرفت

فیلم/ طلبه‌ای که خواب را از چشمان ساواک گرفت



۲ شهریور، سالروز شهادت چریک مبارز مسلمان سید علی اندرزگو.


دریافت
3 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ طلبه‌ای که خواب را از چشمان ساواک گرفت بیشتر بخوانید »

ساواک چگونه جنایت سینما رکس را رقم زد؟

ساواک چگونه جنایت سینما رکس را رقم زد؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یکی از وقایع دردناک دوران مبارزات مردمی در ثمر رسیدن انقلاب اسلامی آتش سوزی سینما رکس آبادان بود که به کشته شدن ۴۲۰ نفر از مردمی که به تماشای فیلم گوزن‌ها رفته بودند منجر شد. اعتراف عاملان این جنایت و شواهد و مدارک نشان از دخالت مستقیم ساواک در این واقعه داشت. «سید کریم حجازی» مسئول بنیاد شهید آبادان در دوران جنگ تحمیلی روایتی از آتش سوزی سینما رکس را در کتاب «آبادان لین ۱» آورده است که در ادامه می‌خوانید.

تا سحر اجساد را بیرون آوردیم. بعد، از زور خستگی و فشار احساس کردم الان است که از پا بیفتم. صبح که از خواب بیدار شدم، نفهمیدم چطوری خودم را به قبرستان رساندم. وقتی وارد محوطهٔ قبر‌ها شدیم، قیامتی بود. عده‌ای شعار می‌دادند «مرگ بر خمینی» و «خمینی باید بسوزه». ما دیدیم که وضعیت خیلی ناجور است به این نتیجه رسیدیم که باید شعار‌های انحرافی را تغییر بدهیم. یکی‌یکی وارد جمعیت شدیم، گفتم: «شاه باید بسوزه»، «رزمی باید بسوزه». در عرض چنددقیقه جو برگشت و در سرتاسر خاکستان همین شعار‌ها تکرار شد. تیمسار رزمی با درجهٔ سرهنگی رئیس شهربانی قم بود. وقتی کشتار ۱۹ دی قم را انجام داد، به او درجه سرتیپی دادند و او را راهی آبادان کردند. دوتا ساواکی هم از تهران آمده بودند که اسمشان یادم نیست. آن دو در جریان دادگاه سینما رکس که بعد از انقلاب رخ داد، اعدام شدند. رزمی هم که عامل اصلی فاجعه بود، به آمریکا فرار کرد.

جسد‌هایی که شناسایی شده بودند را در قبر‌های جداگانه گذاشتند. اما برای اجسادی که سوخته و به انبوهی خاکستر تبدیل شده بودند، چه کار می‌توانستیم کنیم؟! همه را روی یک تخته بزرگ گذاشتند و در یک محوطه به‌شکل یک گور دسته‌جمعی به خاک سپردند. واقعیت این بود که چهار نفر که فریب خوردهٔ ساواک بودند و اتفاقا بعضی خانواده‌های مذهبی هم داشتند دست به این جنایت زده بودند. ولی فکر اصلی که پشت قضیه بود، فکر شیطانی ساواک بود. از این چهار نفر، سه نفرشان در آتش سوخت. یکی از آن‌ها تکبعلی‌زاده بود که خودش را توانست از پنجره به داخل کوچه بیندازد. تکبعلی‌زاده در دادگاه به این کار اعتراف کرد و اعدام شد.

ساواک از لحاظ مالی به این‌ها کمک کرده بود و نحوهٔ کار را بهشان گفته بود. ساواک به آن‌ها اطمینان داده بود که نجات پیدا می‌کنند. بعد از انقلاب که این‌ها دستگیر شده بودند، مسئولیت رسیدگی به خانواده‌های شهدای سینما رکس به من محول شده بود. خودم توی زندان رفتم و با تکبعلی‌زاده حرف زدم و او تمام ماجرایی را که خلاصه‌اش را عرض کردم، به من گفت. ساواک برای اینکه جریان این فاجعه را به گردن مذهبیون بیندازد، سناریوی ظریفی را تهیه کرده بود. این چهارنفر را بعد از اینکه توجیه کرده بود، برده بود اصفهان پیش آیت‌الله طاهری اصفهانی که دیداری داشته باشند. از این دیدار هم فیلم تهیه کرده بود که این فیلم هم جزو مدارک دادگاه سینما رکس بود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ساواک چگونه جنایت سینما رکس را رقم زد؟ بیشتر بخوانید »

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نجات یافتن ۲۰ رزمنده از حلقه محاصره بعثی‌ها/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ روزی است که مردم ایران هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنند؛ زیرا در این روز بود که اولین کاروان اسرای کشورمان از بند اسارت ارتش بعثی عراق آزاد شدند و پا به میهن اسلامی گذاشتند؛ اسرایی که بعضاً تمام مدت جنگ را در اسارت گذرانده بودند و اینک پس از تحمل رنج‌ها و سختی‌های دوران اسارت با میهن بازگشتند و دل خانواده‌هایشان شاد شد.

به همین مناسبت، گفت‌وگویی را با حجت‌الاسلام «رضا علی صمدی» مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج) انجام دادیم. حجت الاسلام صمدی علاوه بر اینکه برادر دو شهید است، چهار سال و نیم هم در اسارت به سر برده است.

در ادامه، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این آزاده دفاع مقدس را می خوانید.

دفاع‌پرس: چگونه وارد کارزار هشت سال دفاع مقدس شدید؟

زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، سه برادر بزرگم در جبهه حضور یافتند و من که آن زمان دانش‌آموز بودم، یک مقداری به لحاظ خانوادگی سخت بود که بتوانم در جبهه حضور پیدا کنم؛ البته نه اینکه خانواده با حضور بنده در جبهه مخالف بوده باشند، ولی خب انتظار داشتند که مقداری ملاحظه خانواده را به جهت نبودِ سه برادر در خانه داشته باشم؛ لذا بنده هم رفتن به جبهه را به تعویق انداختم؛ در اینجا ناگفته نماند که پدرم به برادر بزرگم گفته بود که چون شما مدتی در جبهه بودید به جبهه نروید تا من (پدرم) به جبهه بروم که برادرم در پاسخ به پدرم عنوان کرد که شما سال‌ها از امام حسین (ع) برای مردم گفتید و همان امام حسین به نوعی امروز بر ما واجب کرده است که به جبهه برویم؛ حالا می‌توانیم به جبهه نرویم؟ این پاسخ، پدرم را به سمت سکوت کشاند و هیچ پاسخی نداد و بدین ترتیب به تصمیم پسرانش احترام گذاشت.

تعویق این موضوع باعث شد تا برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شهرستان «سنقر و کلیا» کرمانشاه و بعد از دو سال وارد مدرسه عالی شهید مطهری تهران شدم و بعد از حدود یک سال به مدرسه حقانی قم رفتم.

بر این اساس، اولین باری که توفیق پیدا کردم تا به جبهه بروم، محرم ۱۳۶۴ بود که از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام شدم؛ لذا برای گذراندن دوره آموزشی به کرمانشاه و بعد از آنجا به «دزلی» مریوان رفتم که با داشتن ۲۰ سال سن به مدت ۴۵ روز در این منطقه ماندم.

آن زمان نیروهای یگان مهندسی در حال احداث جاده‌ای به سمت «دربندی خان» عراق بودند؛ اینجا منطقه‌ای بود که در طول روز هم کمین می‌خوردیم و حتی در یک مورد به واسطه کمینی که نیروهای مهندسی در منطقه مورد اشاره خوردند، یک شهید و دو مجروح دادیم.

دفاع‌پرس: اعزام شما در قالب کدام تیپ و لشکر بود؟

آن زمان تیپ طلاب که تیپ امام جعفر صادق (ع) بود، هنوز تشکیل نشده بود به همین جهت من به وسیله دفتر تبلیغات حوزه علمیه به‌عنوان مبلّغ اعزام و بعد از اعزام به جبهه در لشکر مهندسی امام علی (ع) سازماندهی شدم (این لشکر الان با عنوان گروه مهندسی امام علی (ع) ایلام شناخته می‌شود).

دفاع‌پرس: اعزام مجدد شما به جبهه چه زمانی بود؟

بهمن ۱۳۶۴ که برای ثبت نام و درخواست اعزام مجدد به جبهه رفته بودم، مسئولان ثبت نام عنوان کردند که ظرفیت برای اعزام تکمیل شده است؛ لذا امکان اعزام وجود ندارد، در پی این موضوع در حال بازگشت از دفتر تبلیغات بودم که دوستان اطلاع دادند که برادر بزرگم به حوزه علمیه زنگ زده و با بنده کار داشته بود.

وقتی با برادرم که عضو سپاه بود تماس گرفتم، گفت برای جذب نیرو می‌توانید به ما کمک کنید؛ بنابراین به شهرستان محل زندگی‌ام برگشتم تا به برادرم در ثبت نام و اعزام رزمنده‌ها کمک کنم؛ بدین ترتیب اوایل اسفند وقتی کاروان راهیان کربلا آماده اعزام به جبهه شد، بنده هم با همین کاروان به جبهه رفتم.

در این اعزام هم دوباره به‌عنوان طلبه رفتم که ابتدا در کرمانشاه و سپس در کامیاران مستقر شدم و بعد از یک هفته برای پدافند به منطقه عملیاتی والفجر ۹ که سه کیلومتر بعد از مریوان و بعد از رودخانه «زاب صغیر» قرار داشت، رفتم؛ بدین ترتیب که شب عید نوروز در این منطقه بودم. (عملیات والفجر ۹ برای مشغول کردن ارتش عراق و منحرف کردن آن‌ها از عملیات اصلی که والفجر ۸ و تصرف فاو، صورت گرفت.)

شب پنج‌شنبه‌ای حدودای ساعت ۳ بامداد بود که به همراه یکی از دوستان به نام قاسمی، نزد سایر رزمنده‌های مستقر در خط پدافندی که منطقه‌ای کوهستانی بود و تعدادی از نیرو‌های ارتش نیز در آنجا حضور داشتند، رفتیم؛ وقتی به سنگر نیرو‌های ارتش رسیدیم، عنوان شد که سرهنگ «صیاد شیرازی» فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش برای بازدید از مواضع آن‌ها به منطقه می‌آید.

هنگام بازگشت، در مسیر متوجه حضور نفراتی شدیم که از کانال در حال بالا آمدن بودند و وقتی نزدیک شدند، دیدم شهید صیاد شیرازی است؛ وی در مواجهه با بنده گفت که عمامه را به جهت اینکه دشمن بر آن منطقه دید دارد و امکان دارد شما را با گلوله بزنند، بردارم که بنده هم به شوخی گفتم جناب سرهنگ گلوله به عمامه بنده اصابت کند، کمانه می‌کند!

دفاع‌پرس: چرا منطقه‌ای که در آن مستقر بودید، اهمیت داشت؟

منطقه عملیاتی والفجر ۹ به دلیل نزدیکی به سلیمانیه از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ از سوی دیگر چنانچه این منطقه را از دست می‌دادیم تا حدود ۲۰ کیلومتر پشت سر ما از موانع طبیعی خبری نبود و دشمن می‌توانست به قرارگاه نجف دست یابد.

دفاع‌پرس: درباره نحوه اسارت خود هم توضیح می‌دهید؟

فردای آن شبی که شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد، آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خودی شدت گرفت و نقطه به نقطه منطقه را به مدت یک ساعت گلوله‌باران کرد. در چنین وضعیتی بود که شهید کولیوند معاون فرمانده گروهان آمد و اعلام کرد سریع به خط برویم؛ به همین علت وقتی به خط رسیدیم که ارتش عراق سنگر نیرو‌ها را به اصلاح «تیر تراش» می‌زد و این در حالی بود که به لحاظ پشتیبانی نیروی انسانی و مهمات به علت حجم آتش ارتش عراق در وضعیت ضعیفی قرار داشتیم به همین دلیل، علی‌رغم اینکه از اوایل شب گذشته تا صبح برابر تک دشمن ایستادگی کرده بودیم، به دلایل مورد اشاره و استفاده عراق از بالگرد‌های تهاجمی، به ما اطلاع داده شد که از منطقه مقداری عقب‌نشینی کنیم.

اما زمانی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، امکان انجام این دستور نبود، چون نیرو‌های عراقی جاده پشت مواضع ما را گرفته بودند و ما در محاصره قرار داشتیم به همین خاطر به اجبار تسلیم و اسیر شدیم؛ البته در آن شرایط، تنها کاری که توانستیم انجام دهیم، این بود که برای حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند.

دفاع‌پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟

همان‌گونه عنوان شد، پاییز ۱۳۶۴ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم.

دفاع‌پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟

زمان اسارت حدود ۱۲۰ بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر «چوارتا» بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت ۹ صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این شهر رسیدیم؛ در این شهر هم ۱۰ روز ما را نگه داشتند و بعد از آنجا به سازمان امنیت و بعد به دژبان مرکز بغداد و سپس به اردوگاه «الرمادیه ۱۰» بردند و تا حدود سه سال در این محل نگه داشتند، بعد به اردوگاه «تکریت» بردند که در اینجا هم حدود یک سال و نیم حضور داشتم و بدین ترتیب تا زمان آزادی اسرا در این اردوگاه بودم.

البته قبل از اعزام به جبهه، آموزش‌های مختلف رزمی دیده بودیم، ولی تنها آموزشی که ندیده بودیم، چگونگی رفتار در زمان اسارت بود؛ چون آن زمان کسی به این موضوع فکر نمی‌کرد و شاید در سایر کشور‌ها هم سربازان در خصوص نحوه رفتار در دوران اسارت را آموزش نبینند؛ دوران اسارت به نحوی است که شما هیچ تدبیر و برنامه‌ریزی منظمی نمی‌توانی داشته باشی و تنها می‌توانستی عکس‌العمل منفی نشان دهی و این در حالی بود که بیشتر اسرا در سنین جوانی قرار داشتند و می‌بایست انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کردند.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای خاصی هم از دوران اسارت و همچنین از حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد دارید؟

زمانی که در اردوگاه تکریت ۱۷ بودم، عراقی‌ها تمام اسرایی را که به زعم آن‌ها پردردسر و شلوغ‌کار بودند و به آن‌ها «ابومشاکل» می‌گفتند در این بخش از اردوگاه جمع کردند و برای کنترل این افراد انواع و اقسام شکنجه‌ها را اعمال کردند و حتی تعدادی از اسرا را تا سینه در خاک کردند و آب را برای اسرا به حداقل رساندند؛ بدین منظور که اسرا را تحت کنترل خود قرار دهند؛ رفتاری که شش ماه ادامه یافت، اما وقتی به نتیجه مورد نظر دست پیدا نکردند، حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد را به این اردوگاه آوردند که وی در صحبت با اسرا عنوان کرد بهانه به دست عراقی‌ها ندهید؛ بدین معنی که هر کجا رفتار عراقی‌ها مربوط به مسائل اعتقادی، ملی و انقلابی بود، برابر آن‌ها بایستید، ولی چنانچه غیر از این‌ها بود، استقامت نکنید و بهانه به عراقی‌ها ندهید.

بعد از این صحبت‌ها به مرحوم ابوترابی‌فرد گفتم صحبت‌های شما برای اسرا قابل قبول نیست؛ ایشان در پاسخ گفت که قبل از انقلاب زمانی که در زندان ساواک بودم، هم‌بند من آیت‌الله ربانی شیرازی بود (مزار وی اکنون حرم حضرت معصومه (س) و در بالای سر حضرت قرار دارد) که با شکنجه‌گر‌های ساواک هم‌غذا می‌شد؛ این موجب شده بود تا شایعاتی درخصوص ارتباط وی با ساواک بین زندانیان مطرح شود؛ به همین علت به وی در خصوص نحوه رفتارش با زندانبانان اعتراض کردم، اما مطلبی را در پاسخ به اعتراض بنده عنوان کرد که باعث شد اعتراضم را پس بگیرم.

آموزشی برای چگونگی رفتار در زمان اسارت ندیده بودیم/ گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند

مطلب آیت‌الله ربانی شیرازی این بود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد، آیا امام تمام اعضای ساواک را اعدام می‌کند؟ من بر روی کسانی دارم کار می‌کنم که فردا روزی چنان‌چه انقلاب پیروز شد، همین ساواکی درِ زندان را برای ما باز کند؛ چرا که این زندان را کسی بلد نیست و اگر زندانبانان اینجا فرار کنند، همه ما از تشنگی و گرسنگی می‌میریم؛ بنابر این در اینجا هم به اسرا بگویید چنانچه در آینده خواستیم برای آزادی قدس اقدامی انجام دهیم، این زندانبانان می‌توانند به ما کمک کنند.

نتیجه این‌چنین اقدامی را در همراهی عراقی‌ها با شهید حاج قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش دیدیم.

دفاع‌پرس: چه زمانی آزاد شُدید؟

من شهریور ۱۳۶۹ جزو سری آخر آزادگان ثبت شده بودم که بعد از گذشت حدود چهار سال و نیم به میهن بازگشتم.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گلوله به عمامه من بخورد کمانه می‌کند/ درسی که سید آزادگان از آیت‌الله ربانی آموخت بیشتر بخوانید »

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس



هر برگ از تاریخ وطن را که ورق می‌زنیم مملو از مبارزانی است که جانشان را فدا کرده‌اند تا ایران، ایران بماند. مبارزانی که فریادهای خاموششان را پشت دیوارهای بلند موزه عبرت خواهید شنید.

به گزارش مجاهدت از مشرق، بازدید از اماکن تاریخی و به ویژه موزه‌ها یک گردش و تفریح محسوب می‌شود زیرا شگفتی و زیبایی‌های این مکان‌ها ما را به تاریخ و احوال گذشتگان متصل می‌کند و از گردشگردی که درباره چند و چون سفر و بازدیدش بپرسی معمولاً تو را با خاطرات خوشش همراه و در عین حال دیدن برخی اماکن تاریخی انسان را دگرگون می‌کند.

در روزهای پایانی قرن به بهانه پوشش خبری حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در یک مکان تاریخی به دیدن موزه‌ای در قلب تهران رفتیم که «عبرت» نام داشت.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

چرا نام این موزه «عبرت» است؟! مگر درونش چه چیزهایی پنهان دارد که باید عبرت بگیریم؟‍! وارد حیاط ساختمان که شدم دالانی بود که در سمت چپش درب کوچکی قرار داشت و بالای آن تابلویی با نماد شیرخورشید و عبارت «کمیته مشترک ضد خرابکاری»، «ساواک، شهربانی کشور شاهنشاهی» نصب شده بود و اینجا آغاز ماجرایی به شدت هولناک بود.

بنایی که سند ۴۱ سال جنایت رضاخان و پسرش است

قبل از هر مطلبی بهتر است ابتدا تاریخچه پیدایش این بنا را بگویم. در سال ۱۳۱۱ به دستور رضا شاه پهلوی، معماران آلمانی شروع به ساختن بنایی چهار طبقه و ضد زلزله در مجموعه نظمیه می‌کنند که در سال ۱۳۱۶ به عنوان بازداشتگاه، رسماً افتتاح می‌شود و بعدها به نام زندان موقت شهربانی و زندان زنان استفاده شد. در اوایل بهمن‌ماه سال ۱۳۵۰ طبق دستور محمدرضا پهلوی، کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی در محل زندان موقت اطلاعات شهربانی تشکیل می‌شود.

۸ هزار و ۴۴۲ نفر زندانی در شکنجه‌گاه مخوف پهلوی

بازداشتگاه کمیته مشترک از اوایل سال ۱۳۵۱ مهمترین محل بازداشت شکنجه و تخلیه اطلاعاتی انقلابیون مسلمان بوده است و به گفته خود ساواک طی سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ شمسی، ۸ هزار و ۴۴۲ نفر از مبارزین انقلابی توسط عملیات کمیته مشترک دستگیر و بازداشت شده‌اند و بدتر از همه آنکه تعدادی از بازجوها برای دیدن آموزش به اسرائیل و آمریکا رفته و ابزارآلات زیادی هم در اختیار آنها قرار داده شده بود.

وارد ساختمان زندان که شدیم هر طبقه را یکی از ۴ راوی موزه که خودشان از مبارزان و اسیران این زندان بودند، توضیح می‌دادند. در راهروی طبقه اول بر روی دیوار عکس‌هایی از شهدای شاخص انقلاب اسلامی و مبارزین انقلابی اعم از زن و مرد که با یک شماره در زیر آن گویای روزهای تلخ اقامت در این شکنجه گاه پهلوی بود، نصب شده بود و روی برخی قاب عکس‌ها تصویری از گل لاله نصب شده بود به این معنی که آنها طعم شیرین شهادت را چشیده‌اند.

در ورودی ساختمان بخش نگهداری لباس‌های زندانیان بود که در هنگام ورود یک پیراهن و شلوار، یک لیوان پلاستیکی، ظرف غذا، یک جفت دمپایی، یک پتو و چشم بندتحویل زندانی می‌شد. راوی در مورد زنان زندانی با شرم گفت: برای زندانیان زن لباس با حجابی در کار نبود و همین شکنجه‌ای برای این بانوان قهرمان بود.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

پس از آن زندانی بلافاصله به اتاق بازجویی برده می‌شد و اولین پذیرایی‌اش کتک و شلاق بود پس از آن زندانی زخمی را به طرف سلول می بردند. در ورودی هر طبقه درب فلزی محکمی با قرنیز ۳۰ الی ۴۰ سانتی نصب شده بود تا زندانی با چشم بسته در بدو ورود به سالن پایش به قرنیز گیر کرده و محکم به زمین کوبیده شود. زندانیان حتی در سلول‌های زندان نیز شکنجه می‌شدند به طوری‌که هر اتاق فقط ظرفیت شش نفر را به صورت جمع و جور داشت اما گاهاً تا ۱۵ نفر هم در آن جا می‌دادند و به قول راوی زندانیان با تن و بدن زخمی امکان نشستن در اتاق را نداشتند و مجبور بودند نوبتی بایستند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

وارد اتاقی شدیم که علاوه بر تخت فلزی دستگاهی به نام آپولو در آن دیده می‌شد یک صندلی با کلاه‌خود فلزی که زندانی را به آن صندلی می‌بستند و با شلاق به کف پاهایش می‌زدند اما زندانی نتواند دردش را فریاد بزند چرا که کلاه خود فلزی صدایش را در مغزش چند برابر کرده و شدت عذاب را مضاعف می‌کرد.

پس از آن به بازدید از سلول‌های انفرادی زندانیان سیاسی تراز اول مانند رهبر معظم انقلاب، شهید محمدعلی رجایی، مرحوم هاشمی رفسنجانی، شهید سیدمحمد بهشتی، مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، علی شریعتی، مرضیه حدید دباغ چی و دیگر مبارزین انقلابی رفتیم، اتاقکی که برای مدت‌های طولانی در آن نگهداری می‌شدند و تنها وسیله در این سلول‌های تاریک فقط یک گلیم کهنه بود. 

به سلول شهید رجایی که رسیدیم راوی با نگاهی غم‌بار تندیس شهید رجایی را در داخل سلول نشان داد و گفت ایشان یکسال و ۳۶۰ روز در این سلول انفرادی بوده‌اند و هر روز هم یک یا چند نوبت، مستمر و بدون وقفه شکنجه می‌شدند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

زنان مبارز انقلابی هرگز تسلیم جلادان ساواکی نشدند

در طبقه دیگر بخش زنان قرار داشت و بر دیوارهای سالن آن عکس بانوان مبارز انقلابی نصب شده بود. تمام شکنجه‌ها برای زن و مرد تفاوتی نداشت از کشیدن ناخن گرفته تا شلاق و ترساندن و دیگر شکنجه‌ها، اما در این سالن شکنجه عمومی هم رواج داشت جلادان ساواکی با کشیدن موهای زنان جسم و روح دیگر زندانیان را هم می‌خراشیدند. به عنوان مثال «پروین سلیحی»، همسر شهید لبافی‌نژاد که همراه شهید لبافی‌نژاد به زندان افتاد و شکنجه شد اما او و دیگر زنان مبارز انقلابی هرگز تسلیم جلادان ساواک نشدند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

در بخش دیگری از زندان، به اتاق پانسمان رفتیم جایی که اسمش کمی امیدوارکننده بود اما آنچه شنیدیم جراحتی بر دلها می‌گذاشت زیرا شکنجه‌گران، زندانیان را پس از شکنجه فراوان در حالی که تنها بدن آنها زخمی بود پس از چند روز به این اتاق می‌آوردند و باندهای زخم آنها را با نهایت شدت از بدن جدا می‌کردند تا زخم کهنه دوباره تازه شده و خونریزی کند.

اغلب شکنجه‌گران ساواک سواد ابتدایی داشتند

به اتاق دکتر حسینی رفتیم. من هم وقتی نام دکترحسینی را شنیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که او احتمالاً پزشک زندان بوده است اما راوی می‌گفت «محمدعلی شعبانی»، معروف به دکتر حسینی، متولد ۱۳۰۲ شمسی و تحصیلات چهارم ابتدایی بود. تابلویی به دیوار این اتاق نصب بود که عکس این شکنجه‌گر و سوابق او را نشان می‌داد. روی تابلو نوشته شده بود: خصوصیات بارز اخلاقی: خشن، فحاش، عصبی مزاج، آلت دست بازجویان، شبیه گوریل، استاد شکنجه و سمبل دیکتاتوری شاه که تا قبل از بازجو شدن در این زندان، گروهبان رکن ۲ ارتش بوده است.

 شکنجه‌گران ساواکی با خودکشی به زندگی ننگین‌شان پایان می‌دادند

جالب اینکه در تابلو عنوان شده بود این شکنجه‌گر بیرحم بیش از ده بار مورد تشویق قرار گرفته و نشان ۳ کوشش و مدال خدمت درجه ۲ را دریافت کرده است ولی عاقبت، این جلاد زندان شاه در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۵۸ خودکشی می‌کند و این تنها سرنوشت او نبود بلکه اکثر شکنجه گران ساواکی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، موفق به فرار از کشور شده بودند دست به خودکشی زده‌اند. راوی می‌گفت: نمی‌دانم چرا نام دکتر را برای این جلاد ساواکی قرار داده بودند و با این کار حرفه شریف پزشکی را لکه‌دار کرده بودند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

این شکنجه طاقت‌فرسا به این شکل بود که ابتدا دست‌های زندانی را از پشت سرش با نهایت فشار به هم می‌رساندند و محکم می‌بستند که با این حرکت معمولا کتف زندانی از جا در می‌آمد، در ادامه او را به روی صندلی انداخته و با طناب به دور صندلی می‌بستند و زیر صندلی چراغ نفتی روشن می‌کردند تا داغ شود و برای اینکه زندانی از شدت سوختن تکان نخورد، بازجو خودش را به روی بدن زندانی می‌انداخت و به این ترتیب اندام تحتانی زندانی دچار سوختگی شدید می‌شد و بوی مشمئزکننده‌اش زندان را پر می‌کرد.

دیگر طاقت شنیدنم نبود به حیاط زندان آمدم انگار صدای فریادهای دلخراش اسیران دربند از پشت دیوارهای بلند این زندان هنوز هم شنیده می‌شود. هر برگ از تاریخ وطن را که ورق می‌زنیم مملو از مبارزانی است که در طول تاریخ چند هزار ساله این کشور جانشان را فدا کرده‌اند تا ایران، ایران بماند و خورشید حق بر آن جاودانه بتابد.

امروز جمهوری اسلامی ایران به برکت خون شهیدان انقلاب و هشت سال دفاع مقدس است که توانسته ۴۳ سال در مقابل اسکتبار آمریکا و رژیم جنایتکار صهیونیستی ایستادگی کند و به فرموده رهبر معظم انقلاب این نظام به برکت خون شهداء و مبارزات رزمندگان در جهاد شناخته شده و باید با تبلیغات از بین برندۀ خون شهدا مقابله کنیم. بنابراین همه وظیفه داریم با احیای آرمان‌ها انقلاب اسلامی و پیروی از فرامین رهبر فرزانه انقلاب پاسدار خون شهیدان باشیم.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس بیشتر بخوانید »