سربرنیتسا

۲۷ سال پس از نسل‌‌کشی «سربرنیتسا»/ داغ مادران بوسنی تازه شد

۲۷ سال پس از نسل‌‌کشی «سربرنیتسا»/ داغ مادران بوسنی تازه شد


گروه بین‌الملل دفاع‌پرس: در جریان وقوع جنگ داخلی بین سال‌های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ در کشور بوسنی بشریت شاهد یکی از بزرگ‌ترین و خون‌بارترین قتل‌عام‌ها و نسل‌کشی‌های تاریخ بویژه پس از پایان جنگ جهانی دوم بود. نبردی داخلی که مسلمانان قربانیان آن بوده و تعداد هشت هزار نفر در زمانی در حدود یک هفته به دست سربازان صرب به قتل رسیدند.

ماجرای جنگ داخلی بوسنی بسیار مفصل است که جای بحث آن نه در این مقاله نمی‌گنجد و هم از حوصله مخاطب خارج است. اما چگونگی و نحوه قتل‌عام مسلمانان شهر «سربرنیتسا» ماجرای دیگر است که باید به مناسبت فرارسیدن سالروز این نسل کشی به آن پرداخته شود. همه چیز از روز ۱۶ آوریل سال ۱۹۹۳ شروع شد. روزی که شورای امنیت سازمان ملل متحد در قطعنامه شماره ۸۱۹ خود شهر «سربرنیتسا» را در جریان جنگ بوسنی «منطقه امن» اعلام کرد.

منطقه امن اعلام شدن شهر «سربرنیتسا» از سوی زمان ملل متحدد هم نتوانست سرنوشت شوم و تاریکی که مسلمانان این شهر را از جانب سربازان صرب درانتظار می‌کشید تغییر بدهد. به صورتی که فقط دو سال بعد از این قطعنامه بین‌المللی و تنها اندکی قبل از پایان جنگ بوسنی شهر «سربرنیتسا» توسط سربازان صرب محاصره شده و از ۱۱ تا ۱۷ جولای سال ۱۹۹۵ چیزی در حدود هشت هزار نفر از مردم این شهر قتل عام شدند.

اما موضوعی که واقعه کشتار هشت هزار مسلمان شهر «سربرنیتسا» را رقم زد بسیار تعجب‌آور و سوال‌انگیز بود این بود که در جریان این جنگ ۴۰۰ سرباز مسلح هلندی به عنوان صلح بان از سوی سازمان ملل متحد برای ایجاد امنیت در این منطقه مستقر شده بودند در جریان حمله سربازان صرب به مسلمانان هیچ واکنشی نشان نداند و این انفعال آن‌ها چراغ سبزی برای صرب‌ها جهت کشتار مسلمانان شهر «سربرنیتسا» بود.

کشتار سربرنیتسا نقطه اوج جنگ خونین بوسنی

پس از واقعه کشتار مسلمانان شهر «سربرنیتسا» اجساد بسیاری از کشته شدگان داخل گور‌های دسته جمعی دفن شد که در تمامی سال‌های بعد از پایان جنگ بوسنی شاهد کشف پیکر‌های متعددی از کشته شدگان به مرور زمان بودیم. موضوعی که موجب شد تا داغ قتل‌عام آن‌ها بعد از گذشت ۲۷ سال همچنان همانند روز نخست جان سوز و جان کاه باشد.

در این میان گورستان «پوتوچاری» یکی از نقاطی است که بسیاری از مسلمانان قتل عام شده توسط سربازان صرب به صورت دسته جمعی در آنجا دفن شده بودند. بر این اساس همه ساله شاهد حضور خانواده‌ها و بستگان کشته‌شدگان در این مکان هستیم که برای ادای احترام و یادبود عزیزان از دست رفته خود گردهم جمع می‌شوند.

در روزهای اخیر پیکر ۵۰ تن از بوسنیایی‌هایی که در نسل‌‌کشی «سربرنیتسا» در سال ۱۹۹۵ میلادی قتل‌عام شده بودند، به مرکز یادبود «پوتوچاری» منتقل شد و خانواده‌ها و دوستان قربانیان با گریه و نیایش روز جمعه گذشته جمع شده بودند تا تابوت‌ها را در سالن بیرون قبرستان بگذارند. امروز دوشنبه هم مراسم شییع جنازه‌ها انجام شد و آنها به خاک سپرده شدند.

در این میان اجساد اکثر این ۵۰ قربانی ناقص بودند و محققان پس از پیدا شدن این اجساد در چندین گور دسته جمعی در اطراف سربرنیتسا، از طریق تجزیه و تحلیل دی‌ان‌ای پی به هویت آنها بردند. زیرا سربازان صرب اعضای بدن را در مکان های مختلف قرار می‌دادند تا بازرسان نتوانند اجساد را بیابند و شناسایی کنند. 

از طرف دیگر با گذشت چیزی نزدیک به سه دهه از این جنایت تاریک علیه بشریت هنوز هم بسیاری از مردم شهر «سربرنیتسا» امیدوار هستند که بستگان ناپدید شده آن‌ها که به دست سربازان صرب کشته شده‌اند را در گور‌های دسته‌جمعی جدیدی که کشف می‌شوند پیدا کنند تا بتوانند آنگونه که می‌خواهند برای عزیزان خود مراسم تشییع و تدفین برگزار کنند.

۲۷ سال پس از نسل‌‌کشی «سربرنیتسا»/ داغ مادران بوسنی تازه شد

اگر می‌خواهید با متهان اصلی و جنایتکاران کشتار هشت هزار مسلمان شهر «سربرنیتسا» آشنا شوید بهتر است بدانید این افراد شامل «رادووان کاراجیچ» رئیس‌جمهوری پیشین جمهوری صرب بوسنی و «راتکو ملادیچ» فرمانده پیشین ارتش صربستان هستند که به عنوان عاملان اصلی این جنایت شناخته شدند.

بر این اساس، «کاراجیچ» و «ملادیچ» به ترتیب در ۲۱ ژوئیه ۲۰۰۸ در بلگراد و ۲۶ مه ۲۰۱۱ در لازاروو دستگیر شدند. ضمن اینکه در سال ۲۰۱۰ نیز پارلمان صربستان بابت قتل‌عام «سربرنیتسا» از مردم این شهر و جامعه جهانی عذرخواهی کرد.

۲۷ سال پس از نسل‌‌کشی «سربرنیتسا»/ داغ مادران بوسنی تازه شد

جنایت «سربرنیتسا»، اما یک درس بزرگ و فراموش نشدنی برای مردم دنیا به خصوص مردم کشور ما دارد و آن غیرقابل اعتماد بودن نهاد‌ها و سازمان‌های بین‌المللی و همچنین غیرعقلانی بودن جلب حمایت قدرت‌های بزرگ است. حتی نهاد بزرگ و معتبری، چون سازمان ملل متحد نیز در این ماجرای خونین ناکارآمدی خود را به خوبی به همه مردم و کشور‌های جهان ثابت کرد.

در پایان باید گفت این قتل عام از سوی دادگاه های بین المللی و ملی بوسنی یک نسل کشی اعلام شده است، اما رهبران صرب در بوسنی و رهبران کشور صربستان، علیرغم شواهد غیرقابل انکار آنچه که رخ داد، همچنان آن را کم اهمیت جلوه می‌دهند یا حتی آن را انکار می‌کنند.

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

۲۷ سال پس از نسل‌‌کشی «سربرنیتسا»/ داغ مادران بوسنی تازه شد بیشتر بخوانید »

«قصاب سربرنیتسا» بار دیگر به حبس ابد محکوم شد

«قصاب سربرنیتسا» بار دیگر به حبس ابد محکوم شد



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از آناتولی، «راتکو ملادیچ» معروف به قصاب سربرنیتسا که پیشتر در سال ۲۰۱۷ به اتهام نسل کشی، جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی به حبس ابد محکوم شده بود، امروز سه شنبه توسط دیوان کیفری بین‌المللی در لاهه بار دیگر به حبس ابد محکوم شد.

ملادیچ پیشتر در سال ۲۰۱۷ به نسل کشی، جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی به حبس ابد محکوم شده بود اما در سال گذشته خواستار بازبینی در رای صادره از سوی دادگاه شده بود.

جُرم او در ارتباط با کشتار بیش از ۸ هزار مرد و پسر مسلمان بوسنیایی در سربرنیتسا در سال ۱۹۹۵ و حمله و قتل افراد غیر نظامی در جریان ۴۳ ماه محاصره سارایوو، پایتخت بوسنی در سال ۱۹۹۵ بوده است.

قضات دادگاه بدوی، راتکو ملادیچ را در مورد کشتار مسلمانان بوسنی و «پاکسازی قومی» مسئول و مقصر دانسته و گفته بودند که این جرم در چارچوب طرح تشکیل «صربستان بزرگ» به رهبری «رادوان کارادزیچ» و با حمایت سیاستمدار پیشین صرب، «اسلوبودان میلوسویچ» انجام گرفته است.

در آن زمان ملادیچ فرمانده نظامیان صرب بوسنی در جریان جنگ یوگسلاوی در سال‌های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ بود که به فروپاشی این کشور انجامید.



منبع خبر

«قصاب سربرنیتسا» بار دیگر به حبس ابد محکوم شد بیشتر بخوانید »

معرفی یک کتاب عجیب +‌ عکس

به گزارش مشرق، لبخند من انتقام من است، کتاب عجیبی است. آن‌قدر خوب نیست که بی‌شک و تردید خواندنش را به همه توصیه کنی، ولی آن‌قدر نکته برای فهمیدن دارد که نتوانی از آن بگذری. اگر دست‌کم یکی- دوتا از کتاب‌های تاریخ شفاهی و ادبیات دفاع مقدس را خوانده باشی، در دم متوجه می‌شوی که بوسنیایی‌ها خیلی از این قافله عقب اند، خیلی…!

«راستش این‌جا سخت می‌شود سن و سال آدم‌ها را تشخیص بدهی. اولین بار این را در مواجهه با خانمی اهلِ سربرنیتسا فهمیدم. بچگی‌اش را در جنگ گذرانده بود و با چین‌های عمیقی که روی صورتش داشت، جور درنمی‌آمد. بعدها فهمیدم بندۀ خدا ۳۳ بهار بیشتر از عمرش نگذشته است. مادرم همیشه می‌گوید غم و غصه آدم را پیر می‌کند. یک‌جورهایی توی دلم فکر می‌کردم این هم از رندی‌های زنانه است در توجیه سن و سال!»[۱]

متنی که خواندید، بخشی از سفرنامۀ بوسنی من و خانمی که در کتابم به آن اشاره کردم، «جوا آودیچ» است. توی نمایشگاه کتاب تهران دیدمش؛ در حالی که تلاش می‌کرد شال روی سرش را در وضعیت قابل قبولی تنظیم کند، از من تشکر می‌کرد که عکسِ خیلی زیاد خوبِ رضا برجی را برای جلد کتابش کار کردم! من آن موقع چیز زیادی از بوسنی نمی‌دانستم و فقط کتاب خانم آودیچ را خوانده بودم؛ چون می‌خواستم برایش جلدی طراحی کنم و … ، ولی بعد این خواندن‌ها دری به رویم باز شد؛ به دنیایی جدید با کلی سؤال بی‌جواب.

«لبخند من انتقام من» است، کتاب عجیبی است. آن‌قدر خوب نیست که بی‌شک و تردید خواندنش را به همه توصیه کنی، ولی آن‌قدر نکته برای فهمیدن دارد که نتوانی از آن بگذری. اگر دست‌کم یکی- دوتا از کتاب‌های تاریخ شفاهی و ادبیات دفاع مقدس را خوانده باشی، در دم متوجه می‌شوی که بوسنیایی‌ها خیلی از این قافله عقب اند، خیلی…!

این کتاب کودکی تا بزرگ‌سالی دختری را روایت می‌کند که جنگ، کودکی‌اش را دزدیده و سایۀ شوم جنگ حتی در بزرگ‌سالی هم دست از سر زندگی او بر نداشته است. کتاب از اصول و قواعد این سبک نوشته‌ پیروی نمی‌کند و بیشتر به دل‌نوشته و خاطره‌گویی شبیه است. خاطره‌هایی که یک جا به آه و ناله می‌رسد، یک جا به قربان صدقه و یک جا هم به تقدیر و تشکر، ولی شاید همین سادگی در روایت‌کردن است که خیلی چیزها را دربارۀ این مردم به ما می‌شناساند.

اولین و مهم‌ترین چیزی که با خواندن کتاب توجه شما را جلب می‌کند، این است که کم و بیش می‌فهمید وقتی از مسلمانان بوسنی و هرزگوین حرف می‌زنیم، دقیقاً از چه چیزی سخن می‌گوییم؟!

می‌فهمید که با رزمنده‌های بسیجی حزب‌اللهی طرف نیستید. بوسنیایی‌ها مسلمان‌اند، ولی به سبک خودشان؛ جنگ را از سر گذرانده‌اند، ولی به سبک خودشان. آن ادبیات استکبارستیزانه‌ای را که احیاناً انتظار دارید، بین‌شان پیدا نمی‌کنید. مثلاً من باورم نمی‌شد بعد از آن‌همه گله و شکایتی که نویسنده در کتابش از سربازان هلندیِ صلح سازمان ملل داشته که در امنیت حضورشان کشتار سربرنیتسا اتفاق می‌افتد، چند فصل بعد به‌راحتی در این باره حرف بزند که او و خانواده‌اش از هلند تقاضای پناهندگی بکنند و در نهایت، این هلند باشد که آن‌ها را نپذیرد! یعنی برای منِ ایرانی حتی چنین تصوری دور از ذهن است، ولی روحیۀ بوسنیایی با آن مسئله‌ای ندارد.

یا اگر فکر می‌کنید مردم بوسنی هم مثل مردم ما، صبح تا شب در رسانه‌های گوناگون از جزئیات جنگ و عملیات‌های زمان جنگشان می‌شنوند و می‌خوانند، اشتباه می‌کنید. در یکی از عجیب‌ترین قسمت‌های کتاب، نویسنده تنها چندسال بعد جنگ در مصاحبۀ دانشگاه با این پرسش روبه‌رو می‌شود که سال‌روز فاجعۀ سربرنیتسا کِی بوده و جز او – که خودش اهل آن شهر بوده و روز حادثه در شهر حضور داشته- دانشجوی دیگری چیزی در این باره نمی‌داند! اصلاً حرف‌زدن در این باره در کتاب‌های درسی‌شان ممنوع است.

«ما باید این هدف را برای خودمان تعریف کنیم که واژۀ نسل‌کشی وارد منابع درسی ما بشود.»[۲]

وقتی همه به سکوت سوق داده می‌شوند اوضاع اینطور پیش می‌رود که وقتی کسی حرف می‌زند، محکوم است به ناله‌کردن و غرزدن. دیگران نه تنها از ظلمی که رفته باخبر نمی‌شوند، بی‌رحم هم می‌شوند. همان‌طور که نویسنده در کتاب تعریف می‌کند، هم‌کلاسی‌هایش او را بین خودشان نمی‌پذیرند و خیلی راحت به او می‌گویند که به شهرش برگردد و استاد دانشگاه جوا هم به او می‌گوید: شما سربرنیتسایی‌ها فقط بلدید خواهش و التماس کنید!

ظاهراً جوا آودیچ، نویسندۀ خوبی نیست، ولی تصمیمش را برای نوشتن تحسین می‌کنم. چند روز پیش یک نظرسنجی دیدم که پرسیده بود: نوشتن شجاعت بیشتری می‌خواهد یا رقصیدن؟! نوشتن بیشتر رأی آورد و واقعاً هم این‌گونه است. در بین مردم و فرهنگی که هیچ اهمیتی به حفظ خاطرات جنگ نمی‌دهند، دست به قلم بردن و نوشتن، کار سختی است؛ کاری که با تمام سختی‌اش نویسنده به سراغش رفته، چون متوجه ضرورت آن شده است؛ چیزی که در اسم کتاب هم به آن اشاره کرده و به نظرش سخت‌ترین انتقامی است که آن‌ها می‌توانند از جنگ بگیرند.

«لغت انتقام با آن معنایی که به ذهن شما خطور کرده است، مد نظر من نبوده. انتقام از این بابت ‌به‌رغم این‌که آن‌ها [صرب‌ها] خواستند ما نباشیم ولی ما هستیم، زنده ماندیم و می‌نویسیم.»[۳]

قطعاً ترجمۀ خوب کتاب خیلی به کمکش آمده؛ طوری که دارم به این فکر می‌کنم شاید نسخۀ فارسی از نسخۀ بوسنیایی‌اش خواندنی‌تر باشد! و اتفاقاً مترجم یک مقدمه هم بر کتاب دارد و توضیحاتی جامع دربارۀ آنچه در آن سال‌ها بر سر این مردم آمده، می‌دهد. شاید اگر بگوییم که مقدمۀ مترجم، بهترین بخش کتاب است، سخنی به گزاف نگفته باشیم.

در بارۀ جنگ بوسنی، ادبیات و سینما خلق نشده؛ یعنی آن‌قدر محدود است که به سمت صفر میل می‌کند و در این قحط‌سالی، همین محدودها ارزش چندین برابری پیدا می‌کنند.

جوا آودیچ ترجمۀ بوسنیایی کتاب دا را خوانده و آن‌قدر تحت تأثیر قلم جزئی‌نگر آن قرار گرفته که برای ترجمۀ فارسی کتابش مقدمه‌ای در مقایسه زندگی جوا در سربرنیتسا و زهرا در خرمشهر نوشته؛ جنگی که هر دو از سر گذراندند و دغدغه‌ای که آن‌ها را وادار به نوشتن کرده است. دغدغه‌ای که امیدوارم مثل ویروس سرشناس این روزها، هرچه بیشتر و بیشتر بینشان سرایت کند!

«جای دیگری در دنیا یک زهرا و جوای دیگر در حال زجرکشیدن از جهنم جنگ هستند… . باید قبل از آن‌که دیر شود، بیدار شویم. جهان پر است از زهرا و جوا. آن‌ها با گذشت زمان از بین خواهند رفت و من نگران تکرار گذشته در آینده‌ام. می‌ترسم دختر دیگری سرنوشت زهرا و مادرم را تجربه کند… .»[۴]

[۱] بخشی از کتاب به صرف قهوه و پیتا

[۲] بخشی از مصاحبه نویسنده

[۳] بخشی از مصاحبه نویسنده

[۴] بخشی از مقدمه ی نویسنده بر ترجمه فارسی کتاب

*مجله کتاب فردا

منبع خبر

معرفی یک کتاب عجیب +‌ عکس بیشتر بخوانید »