نحوه شکلگیری پدافند هوایی سپاه/ اقتدار امروز حاصل تجربه دفاع مقدس است
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
نحوه شکلگیری پدافند هوایی سپاه/ اقتدار امروز حاصل تجربه دفاع مقدس است بیشتر بخوانید »
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
نحوه شکلگیری پدافند هوایی سپاه/ اقتدار امروز حاصل تجربه دفاع مقدس است بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سوم خرداد یادآور پیروزی رزمندگان ایران در عملیات بزرگ بیتالمقدس است عملیاتی که منجر به فتح خرمشهر و رهایی آن از چنگ دژخیمان بعثی شد. ﻋﻤﻠﯿﺎت «ﺑﯿﺖاﻟﻤﻘﺪس» که در اداﻣﻪ ﺳﻠﺴﻠﻪ عملیاتهای آزادﺳﺎزى ﻣﻨﺎﻃﻖ اﺷﻐﺎﻟﻰ ﺟﻨﻮب ﮐﺸﻮر ﻃﺮاﺣﻰ و اﺟﺮا ﺷﺪ، ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻓﺼﻠﻰ ﺟﺪﯾﺪ و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎزی را در روﻧﺪ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﻰ ﺑﻪ وﺟﻮد آورد. این عملیات از ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ تا سوم خرداد ۱۳۶۱ انجام شد و دستاوردهای بزرگی را در پی داشت.
سردار احمد غلامپور فرمانده قرارگاه قدس در عملیات بیت المقدس درباره این عملیات گفته است:
اگر یادتان باشد، صدام گفته بود که اگر ایرانیها بتوانند خرمشهر را پس بگیرند، من کلید بصره را به آنها میدهم، صدام این حرف را به پشت گرمی همین نیروها زده بود، اما نمیدانم به سربازهای مستقر در خرمشهر چه پیامی رسیده بود که وضعیت روحی خوبی نداشتند.
وقتی خواستیم به شهر حمله کنیم، از سمت نهر عرایض رفتیم و عقبه را بستیم و از پایین رودخانه کارون خودمان را به شهر رساندیم و جاده خرمشهر به شلمچه بسته شد. با اینکه بعثیها چهار پنج برابر ما بودند، وضعیت روحی آنها موجب شد که ما بتوانیم شهر را آزاد کنیم. حتی بخشی از نیروها تلاش کردند در دهانه کارون، جایی که ام الرصاص هست، پل بزنند و از آن بگذرند.
به هر حال بعثیها وحشت کرده بودند و به همین دلیل تسلیم شدند و ما توانستیم ۱۶، ۱۷ هزار نفر اسیر بگیریم. این اتفاق عجیبی بود که ما آن را پیش بینی نمیکردیم؛ یعنی حداقل من به عنوان عضو فعال در جلسات فرماندهان، یادم نمیآید که چنین بحث یا پیش بینیای در جلسات شده باشد. به عبارت دیگر، این طور نبود که برنامه ریزی کرده باشیم که اول برویم روی دژ و بعد تغییر جهت بدهیم و به سمت خرمشهر برویم. در واقع وضعیت جبهه موجب شد که فرماندهی به این نتیجه برسد و به موقع تصمیم بگیرد.
بعثیها از نظر روحی به هم ریخته بودند و مقاومتی نکردند. اگر میخواستند در شهر بمانند و بجنگند، ما نمیتوانستیم وارد آن شویم، چون نیروهای ما به پنج هزار نفر نمیرسیدند و آنها تقریبا چهار پنج برابر ما بودند و این نیروی کمی نبود، اگر بعثیها در مقابل ما مقاومت میکردند و عراق فرصت پیدا میکرد که با چند واحد زرهی به ما پاتک کند، خیلی سخت میشد شهر را آزاد کرد. عراق قدم به قدم غافلگیر شد.
وقتی ما از رودخانه گذشتیم، تمرکز دشمن روی شمال منطقه بود؛ بنابراین عبور ما از رودخانه او را غافلگیر کرد. بعد سعی کرد روی جاده، جلوی ما را ببندد، ولی وقتی متوجه شد که هدف ما بصره است، دوباره غافلگیر شد؛ یعنی قدم به قدم غافلگیر شد. نیرویی که این طور غافلگیر میشود، قدرت تصمیم گیری درست را از دست میدهد، چون قافیه را باخته است و نمیداند چه کار کند. حتی ممکن است در این وضعیت، تصمیمهای بعدی اش هم به ضررش تمام شود.
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
روایت سردار غلامپور از وحشت و تسلیم بعثیها در عملیات بیت المقدس بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، نام احمد غلامپور در کنار نام فرماندهانی همچون محسن رضایی، علی شمخانی، غلامعلی رشید، سیدیحیی صفوی و محمدعلی جعفری در صفحات زرین تاریخ دفاع مقدس آمده است.
او فرماندهای مهربان، خوشمشرب اهل بگو و بخند و از اهالی محله لب شط اهواز است. با شروع جنگ در سال ۵۹ به سپاه اهواز و سپس به سپاه سوسنگرد رفت و مسئول واحد عملیات شد. وی طی سالهای حضور متمادیاش در جبهه، مراتب فرماندهی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و خیلی زود به مدارج عالی فرماندهی سپاه در جنگ دست یافت. غلامپور در عملیاتهای مهمی همچون کربلای ۵ و والفجر ۸ فرماندهی قرارگاه کربلا، مهمترین قرارگاه عملکننده را برعهده داشت و در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر فرمانده قرارگاه قدس بود. او پس از جنگ، معاون عملیات سپاه پاسداران و سپس رئیس دانشگاه فرماندهی و ستاد سپاه شد.
غلامپور از سوی فرمانده معظم کل قوا نشان فتح ۲ دریافت کرده است و هماکنون عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین (ع) است و به تدریس مباحث نظامی میپردازد. نشریه «سرو» در گفتوگویی با وی، ویژگیهای دفاع مقدس برای نظام اسلامی را بررسی کرده است که در ادامه مشروح بخش اول آن را میخوانید.
یکی از بحثهای مهم در خصوص دفاع مقدس بحث خلق قدرت برای نظام است که توسط جنگ رخ داد. در حالی که در ظاهر امر، روند جنگ کشور را به سمت دیگری پیش برده است؛ سرمایههای اقتصادی کشور رو به افول رفت، بسیاری از نیروهای انسانی ارزشمند جامعه از دست رفتند و تجهیزات نظامی به جا مانده از دوران طاغوت مصرف میشد و فرسوده میشد و. البته ما موفق شدیم دشمن را از خاک خود بیرون کنیم و با حداقل خواستهای که داشتیم، یعنی خروج متجاوز از کشور، جنگ را به خاتمه بردیم. آیا حقیقت جنگ همینی است که در ظاهر دیده میشود یا مسائل دیگری هم بوده که باید دیده شود؟
در مورد جنگ باید همواره یک حقیقت را در نظر داشته باشیم که میتواند در درک صحیحتر معادلات جنگ ما را کمک کند. جنگ پدیدهای است که تعریفی دارد و در اثر تقابل دو نیرو به دلیل اهدافی که دارند یا به دلیل تحمیل اراده خود بر دیگری شکل میگیرد. اما در خصوص جنگ ما این تعریف صادق نیست؛ یعنی ما بنای ورود به جنگ با کسی را نداشتیم و به کسی حملهای نکردیم، بلکه ناخواسته با یک جنگ یکطرفه و ناجوانمردانه مواجه شدیم؛ بنابراین اتفاقی که برای ما افتاد قبل از اینکه بخواهد یک جنگ تلقی شود یک دفاع مقدس بود. یک هجومی به ما شد و ما یک دفاعی را در برابر این هجوم رقم زدیم. اگر صورت مسئله به این شکل صحیح برای ما روشن شود خیلی از معادلات و مسائلی که در دفاع مقدس رخ داد را میتوان بهدرستی و بهراحتی درک کرد.
این نکته را هم اضافه کنم که وقتی عبارت دفاع را به کار میبریم به این معنا نیست که شما لزوماً باید فقط بایستید و هیچ حرکتی نکنید و صرفاً زمانی که دشمن شما حملهای کرد، شما واکنش نشان دهید و بس. دفاع یعنی دفع شر کنید و دفع ظلم و ستم کنید و حمله و هجوم دشمن را دفع کنید. بنابراین، این دفاع در درون خود تهاجم هم دارد؛ یعنی دفع شر ممکن است گاهی به حمله شما نیاز داشته باشد، گاهی به عقبنشینی و گاهی il مستلزم صلح و آتشبس باشد.
یعنی برآیند کلی اقدامات ما در برابر عراق دفاع از سرزمین و نظام سیاسی و اعتقادیمان بوده است…
دقیقاً، ولی درونش تهاجم بوده، ضربه زدن بوده و… نکته دیگر اینکه اصطلاح جنگ ایران و عراق که درباره دفاع مقدس معروف شده، یک غلط رایج و مصطلح است و حقیقت ماجرا چنین نیست.
اگر دلایل و انگیزههای این جنگ همانی باشد که به غلط در برخی رسانهها عنوان میشد و امروز هم تکرار میشود یا در محافل جهانی و بینالمللی چنین القا میشود، یعنی عراق با ایران مشکل مرزی داشت یا فلان تپه یا فلان مقدار از اروندرود را از ایران مطالبه میکرد یا قرارداد الجزایر را قبول نداشت و…، بله! جنگ میان دو کشور ایران و عراق رخ داده است. یعنی اگر کسی بتواند اینها را اثبات کند میتواند سطح جنگ را به نزاع میان ایران و عراق و جغرافیای این دو کشور تنزل بدهد.
اما وقتی شما به دلایل پشت صحنه این جنگ نگاه میکنید و انگیزههای طرحریزی چنین جنگی را بررسی میکنید، میبینید این جنگ اساساً در سطح جغرافیای ایران و عراق نیست. شما میبینید این یک جنگ تقریباً بینالمللی و جهانی است که در یک طرف کشور و ملت ایران به عنوان نماد حق و نماد آنچه تحت عنوان انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است قرار دارد و درطرف دیگر کشور عراق و رژیم بعثی حاکم بر آن به عنوان نماد استکبار جهانی و مظهر دشمنی نظام سلطه با انقلاب اسلامی ایران. این نکته همان زمان در فرمایشهای امام خمینی (ره) نیز بیان شده که آمریکا به عنوان استکبار غرب به صدام دستور داد که به ایران حمله کند. پس صدام یک بازیگر است و یک نقشی و مسئولیتی به او داده شده که به ایران حمله کند؛ وگرنه صدام و حزب بعث عراق نه انگیزهای برای جنگی در این ابعاد با ایران داشت و نه قابلیت و توان این را داشت که تصمیم بگیرد با ملت بزرگی مثل ایران بجنگد.
در این صورت چرا عراق باید برای جنگ با ایران انتخاب شود؟
کشور عراق به این دلیل به عنوان مأمور اصلی حمله به ایران تعیین میشود که ریشههای اختلافات تاریخی میان این دو کشور وجود داشته است. این اختلافات نه مربوط به انقلاب اسلامی و نه حتی مربوط به دوران پهلوی است، بلکه مربوط به دوران خلافت عثمانی است که سرزمینهای غرب سرزمین ایران را در اختیار داشته و دو سه قرن اختلاف میان حاکمان این دو سرزمین وجود داشته است؛ بنابراین عراق این زمینه لازم یا این بهانه را دارد که بتوان این مأموریت را به او داد، ولی آیا عراق با توجه به ظرفیتها و تواناییهای خود میتواند زیر بار چنین جنگی برود؟ قطعاً خیر؛ بنابراین به کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس دستور داده میشود که هزینههای هنگفت جنگ را تأمین کنند، کشورهای اروپایی نیز سلاح و تجهیزات را به عهده میگیرند و بخشی از کشورهای خاورمیانه موظف میشوند نیروی انسانی و نظامی در اختیار عراق بگذارند. بدین ترتیب یک تقسیم کار در سطح بینالمللی صورت میگیرد که نشان میدهد سناریوی این جنگ در حد عراق نیست و در سطح بالاتر و گستردهتری است.
این از حیث فیزیکی و جغرافیایی و نظامی. اما از بعد اعتقادی و فکری نیز این جنگ بین دو کشور ایران و عراق برقرار نیست. این یک جنگ اعتقادی و جنگ بین حق و باطل و جنگ میان اندیشه برآمده از انقلاب اسلامی با تمدن استکباری برآمده از غرب است. از آن طرف، آمریکا رسماً به دنبال سرنگونی نظام جمهوری اسلامی است و از هیچ اقدام سیاسی و نظامی مانند تجزیهطلبی و جنگ داخلی و اقدام به کودتا دریغ نکرده است. از این طرف هم امام راحل جنگ ما را با استکبار و نظام سلطه بینالمللی میداند و شعار جنگ تا رفع فتنه در عالم سرمیدهد و یا میفرمایند راه قدس از کربلا میگذرد. اینها فراتر از جغرافیای عراق است؛ یعنی نگاه به جنگ چه از طرف ما و چه از طرف دشمن ما، باید تغییر کند. موضوع، صحنه و اهداف جنگ یک مسئله محلی نیست و فراتر از جغرافیای دو کشور ایران و عراق و در سطح بینالمللی ترسیم شده و طرفین هویت فکری و فرهنگی و تمدنی یکدیگر را هدف قرار میدهند. با اینکه نظام سیاسی جهان در سال ۱۹۸۰ میلادی که جنگ آغاز شد یک نظام دو قطبی است و به بلوک شرق و غرب تقسیم شده و این دو با هم در نزاع دائم و جنگ سرد هستند، هر دو ابرقدرت شرق و غرب با هم متحد میشوند و این جنگ را بر ضد یک نظام نوپا که تازه انقلاب کرده است شکل میدهند.
این را هم اضافه کنم که سناریوی جنگ با ایران سناریوی آخر استکبار جهانی برای از بین بردن انقلاب اسلامی بوده است، نه سناریوی اول و دوم آنها. «ادموند موسکی» وزیر خارجه وقت آمریکا میگوید ما برای مقابله با انقلاب ایران سه گزینه در دستور کار داریم: اول ایجاد آشوب و اغتشاش داخلی، دوم نابودی اقتصاد ایران و سوم تحمیل جنگ. یعنی تحمیل جنگ گزینه سوم آنها برای براندازی و نابودی انقلاب اسلامی بوده است. وقتی حوادث بعد از انقلاب را نیز مشاهده میکنیم میبینیم دقیقاً هر سه سناریو توسط آمریکا به اجرا درآمده است؛ یعنی شورشهای تجزیهطلبانه در استانهای مرزی، آشوبهای ضد انقلاب در تهران و انفجارها و ترورها و تبدیل شدن تهران به شهر جنگی نشان میدهد سناریوی اول انجام گرفته است و آنها میخواهند قبل از اینکه به جنگ برسند به این طریق نظام را ساقط کنند. سناریوی تحریم اقتصادی و بلوکه کردن اموال ایران و خارج کردن بخشی از اموال ایران از کشور و… هم از همان ابتدا کلید خورد و اجرا شد. پس از به نتیجه نرسیدن این دو سناریو باز هم برای اینکه جنگی را آغاز نکنند طرح دیگری را اجرا میکنند و آن انجام یک کودتای نظامی درست چند ماه قبل از آغاز جنگ است به نام کودتای «نقاب» – بعداً به نام شهید نوژه معروف شد – که آن هم به شکست میانجامد.
کسانی که معتقدند صدام برای اختلافات مرزی و اروندرود و… به ایران حمله کرد به این پرسش پاسخ دهند که اگر کودتای نوژه موفق میشد و آمریکاییها بر ایران مسلط میشدند عراق اصلاً چنین خواستههایی را مطرح میکرد؟ چه رسد به اینکه به خاطر آن وارد جنگ با ایران شود!
یعنی آمریکا و نظام استکبار جهانی با اصل انقلاب اسلامی مشکل داشته است…
بله. زیرا این انقلاب ویژگیهای منحصربهفردی دارد و اتفاق بینظیری در دنیاست. این یک کودتای نظامی نیست؛ حتی یک تغییر نظام سیاسی طبق عرف رایج جهانی نیست؛ بلکه یک تغییر ایدئولوژی و تغییر دیدگاه اعتقادی حاکم بر کشور است. این انقلاب از ماهیتی متفاوت و اسلامی و ظلمستیز برخوردار است و حد و مرز جغرافیایی نمیشناسد و این غیر از جمهوری اسلامی است که به عنوان یک نظام سیاسی در یک کشور جهان استقرار یافته است. جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی است که در یک کشور مستقر شده و دولت دارد، مجلس شورا دارد، سایر نهادها را دارد، مرز جغرافیایی دارد، ارتباطات بینالمللی و سفارتخانه و … دارد و مسیری را برای خود طی میکند؛ اما یک مفهوم کلیتری هست که جمهوری اسلامی نیز بخشی از کلیت آن محسوب میشود و آن انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی یک ایده و یک گفتمان و مجموعهای از اعتقادات الهی و اسلامی و سیاسی است که محدود به کشور و ملت خاصی نیست و مرزبندی جغرافیایی در آن راه ندارد. مبنای اصلی انقلاب اسلامی توسعه حق، دفاع از مظلوم، دفاع از آزادیخواهان، حمایت از عدالتطلبان و … است؛ بنابراین آنچه نظام سلطه به شکل جنگ نظامی به ما تحمیل کرد هدفش انقلاب اسلامی است. البته اهداف دشمن حداقلی و حداکثری بود؛ یعنی یک کف داشت و یک سقف داشت. کف آن این بود که بخشی از خاک ایران را تصرف و جدا کنند و برای اینکه صدام را هم راضی نگه داشته باشند و پاداش خوشخدمتی او را بدهند – مثلاً – خوزستان را از ایران جدا کنند و به عراق بدهند که همین هم میتوانست خسارت زیادی به کشور ما بزند به سبب موقعیت اقتصادی و استراتژیک خوزستان برای کشور ما و خصوصاً نفتخیز بودن این استان. اما سقف خواسته آنها این بود که پایتخت را تصرف کنند و کلاً حاکمیت را ساقط کنند که خوشبختانه به هیچکدام از این اهداف نرسیدند.
در واقع ما باید جنگ را در این ابعاد و با این مختصات ببینیم تا بتوانیم به درستی تحلیل کنیم که در جنگ چه اتفاقی افتاد و ما چه چیزی از دست دادیم و چه چیزی به دست آوردیم …
بله.
حال با توجه به این شرایطی که فرمودید، یک حمله نظامی گسترده به ما شد. از نظر نظامی ما در آن مقطع چه شرایطی داشتیم و آیا توان دفاع، آن هم برای هشت سال، را داشتیم؟
در زمانی که انقلاب پیروز شد یکی از مجموعههایی که بسیار آسیب دید و تضعیف شد ارتش بود. در آن زمان هم تنها نیروی نظامی کشور که این توان و قابلیت را داشته باشد که از کشور دفاع کند ارتش بود. البته کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران شکل گرفته بودند، اما هدف آنها سامان دادن به مسائل داخلی و آرام کردن آشوبهای ضدانقلاب بود و برای جنگ با دشمن خارجی آمادگی نداشتند. ارتش هم آسیب زیادی دیده بود و تغییر و تحولات زیادی در آن اتفاق افتاده بود و دیگر آن صلابت و اقتدار سابق را نداشت.
اتفاقاً یکی از دلایلی که صدام را وامیداشت با آسودگی خاطر به ایران حمله کند و در مصاحبه بگوید که من ظرف یک هفته کار ایران را تمام میکنم، نگاه به همین وضعیت ارتش در ایران بود. یعنی آنها تحلیل درستی از ارتش ایران داشتند و میدانستند ارتش تقریباً از بین رفته است؛ هم به سبب وابستگی به آمریکا که اکنون دیگر قطع شده بود و هم به سبب خیانتهایی که برخی از عناصر داخل ارتش انجام میدادند مثل تیمسار مدنی و امثال او و یا طرحریزی کودتا علیه نظام و امثال این مسائل، ارتش از نظر نیروی انسانی و فرماندهی و آموزش و تجهیزات و … کاملاً تضعیف شده و بدون پشتوانه محکم و قابل اتکا بود.
ما در کلاسهای نظامی در دانشگاه معمولاً در تحلیل جنگ یک اصطلاحی را به کار میبریم و میگوییم صدام چه چیزهایی را دید و به ما حمله کرد؟ و چه چیزهایی را ندید و شکست خورد؟ قطعاً یکی از مسائلی که صدام دیده بود وضعیت ارتش ایران بود که تصور میکرد ظرف یک هفته کار ایران تمام میشود. جالب این است که چندی قبل از شروع جنگ، برژینسکی مشاور وقت امنیت ملی آمریکا هم مصاحبهای کرده بود و گفته بود اگر عراق با ایران وارد جنگ شود ظرف یک هفته الی ده روز کار ایران یکسره میشود. البته اینها نشانه دخالت آمریکا در جنگ و اطلاع او و رضایت او از حمله عراق به ایران نیز هست.
از طرف دیگر صدام اوضاع سیاسی داخلی و سایر تحرکاتی که عرض کردم سناریوهای اول و دوم آمریکا برای سقوط نظام بوده است را میدیده و تصور میکرده جنگ با ایران آسان خواهد بود. در آن زمان اختلافات سیاسی در ایران بسیار برجسته و پررنگ بود و نزاع شدید میان دو جریان سیاسی کشور برقرار بود که یکی طرفداران امام (ره) و عمده شاگردان و روحانیت همراه امام بودند و دیگری نقطه مقابل تفکرات امام (ره) که بنیصدر و رجوی و جریان چپ و حتی نهضت آزادی بودند. این وضعیت در حالت بدون تهدید خارجی هم یک کشور را در بحران و حالت سقوط قرار میدهد، چه رسد به اینکه کسی هم بخواهد حمله و جنگ نظامی کند.
من نمیخواهم وارد مسائل سیاسی آن دوران شوم، ولی کلاً کشور سروسامان سیاسی درستی نداشت و مسئولان با نظام و رهبری آن همراه و متحد نبودند و بلکه مخالف و معارض بودند. کشور در اکثر شهرها و استانها به شدت درگیر منازعات خونین و طغیانهای مختلف بود و نظام هنوز استقرار لازم را نیافته و جای پایش محکم نشده بود و بدون جنگ هم خودبخود در حال از هم پاشیدن بود؛ لذا دشمن وقتی از بیرون نگاه میکند احساس میکند این کشور همه چیزش به هم ریخته و در حال زوال است و با یک فشار کوچک قدم آخر را هم برمیداریم و همه چیز را فرومیریزیم.
آنچه که صدام ندید چه چیزهایی بود؟
آنچه که او ندید اولاً یک جمعیت عظیم جوان، پرانرژی و طرفدار انقلاب و پا در رکاب امام (ره) بود. شما ببینید در روزهای اول جنگ عراق همینطور جلو آمد و ۱۷ هزار کیلومتر از خاک ما را گرفت، اما آنچه که او را زمینگیر کرد و اجازه ادامه مسیر به او نداد حضور همین توده مردم بود که اغلب اهل همان شهرهای جنگزده بودند. یعنی از پیر و جوان و زن و مرد، هر که هرچه در وسع داشت آورد و آمد به میدان جنگ. این پدیده که باید آن را مقاومت مردمی بنامیم برای صدام و حزب بعث قابل پیشبینی و محاسبه نبود و همین هم جلو پیشروی آنها را گرفت و باعث شد در همان گام اول یک تودهنی محکم بخورد.
ما در تقسیمبندی مقاطع جنگ میگوییم در چهار پنج ماه اول جنگ که دوره مقاومت مردمی است، صدام که به صورت لجامگسیخته و بدون مانع حرکت کرده بود و داخل خاک ما آمده بود یک ضربه شدید خورد و متوقف شد. مثلاً در خرمشهر با وجود انبوهی از نیروهای عراقی که از همه لحاظ برتری با آنهاست و ما در مقابل آنها اصلاً هیچ چیزی نداریم، ۳۴ روز طول میکشد که خرمشهر را – آن هم بخش غربی شهر در غرب رود کارون را – بگیرد.
یعنی ارتشی که قرار بود یک هفتهای تهران را بگیرد، فقط برای غرب خرمشهر ۳۴ روز متوقف شد!
آفرین! و این مقاومتی که شکل گرفت پدیدهای بود که شاید برای خیلی از ما هم قابل پیشبینی نبود! با این حرکت درواقع ترمز دستی عراق کشیده شد؛ بنابراین تمامی محاسبات ارتش عراق به هم ریخت و ارتش بعثی در کل برای رسیدن به اهدافش ناامید شد و دریافت که جنگ با ایران آنطور هم که تصور میکرده ساده و آسان نخواهد بود. درنتیجه عراق ناچار میشود به شکلی در سرزمین ما موضع بگیرد و گسترش پیدا کند که از نظر نظامی بدترین وضعیت است؛ یعنی هر بخشی از نیروهای ارتش عراق در بخشی از خاک ایران زمینگیر میشود و انسجام خود را از دست میدهد.
ابتدا ارتش عراق تصور کرد با یک وقفه کوتاهمدت میتواند خود را بازسازی کند و انسجام و یکپارچگی از دست رفته را به دست بیاورد و مجدداً حمله کند و به باقی اهداف خود دست پیدا کند، اما عملاً این فرصت به عراق داده نشد. بلافاصله حضور مردم در جبهههای جنگ از شهرهای مختلف و گسترش مقاومت رزمندگان که با عملیاتها و شبیخونهای کوچک، ولی پیاپی همراه شد، نه تنها امکان بازسازی را از ارتش عراق گرفت، بلکه او را وادار کرد که به همین مقدار از خاک ما که تصرف کرده اکتفا کند و سعی کند فعلاً همان را حفظ کند و از دست ندهد.
برعکس ارتش عراق، کمکم ارتش ما بازسازی شد و روحیه خودش را به دست آورد و فرماندهان ارتش در جایگاه خود جا افتادند و توانستند در دفاع از کشور ظرفیت و توان و استعداد خود را نشان دهند. از سوی دیگر با عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا و افتادن امور جنگ به دست نیروهای وفادار به انقلاب و امام (ره) و با توسعه فعالیتهای سپاه پاسداران در جنگ و آموزش نیروهای انسانی و همچنین با تشکیل بسیج مردمی و سرازیر شدن نیروهای داوطلب به جبههها اوضاع به نفع ایران تغییر کرد و عراق ناچار شد یک به یک مناطقی را که تصرف کرده بود واگذار و عقبنشینی کند. ارتش عراق تمامی مناطق شهری و مسکونی را تخلیه کرد و مواضع خود را در مناطق دیگری از خاک ایران تثبیت کرد که البته آنها را هم در سالهای بعد و در عملیاتهای مختلف اکثراً از دست داد و ناچار به عقبنشینی شد.
در واقع مهمترین عاملی که برای ایران قدرتآفرینی کرد حضور مردم انقلابی در صحنه جنگ بود…
البته مسائل دیگری هم بود. راهنماییها و راهبری شجاعانه و الهی امام (ره) و امید دادن مداوم او به مردم و رزمندگان در افزایش توان و قدرت دفاعی ما اهمیت و تأثیر زیادی داشت. گسترش فعالیتهای نظامی سپاه و بسیج هم همینطور. سپاه بلافاصله آرایش نظامی گرفت و شروع به تشکیل یگانها و واحدهای مختلف نظامی کرد و به یک نیروی نظامی کامل شبیه ارتش تبدیل شد. این روند به قدری سریع و غیر قابل تصور بود که در شهریور سال ۱۳۶۴ حضرت امام (ره) فرمان میدهد برای سپاه در کنار نیروی زمینی، نیروی دریایی و نیروی هوایی تشکیل شود؛ یعنی سپاه به قدری گسترده شده و از نظر تجربه و تجهیزات به نقطهای رسیده که میتواند در دریا و در هوا با دشمن بجنگد و در کنار ارتش، نیروی دریایی و هوایی مستقل داشته باشد.
جالب این است که عمده تجهیزات و تسلیحات سپاه را عراقیها تأمین کردند! یعنی آنچه به عنوان غنیمت از ارتش شکستخورده عراق به دست آمده بود به قدری بود که برای تشکیل یک ارتش مستقل کافی بود و سپاه پاسداران با همین تسلیحات به غنیمت گرفته شده توانست توان خود را تا پایان جنگ روز به روز گسترش دهد؛ بنابراین آنچه درباره فرسوده شدن و مصرف شدن تسلیحات و ادوات جنگی در ابتدای بحث مطرح کردید هرچند صحیح است، ولی جایگزین شد و توسعه هم پیدا کرد. ضمن اینکه از همان ابتدا هم در ارتش و هم در سپاه بحث خودکفایی و تولید و تأمین اسلحه و ادوات مورد نیاز جنگ در داخل کشور مطرح شد و تا پایان جنگ دستاوردهای بسیاری داشتیم و توانستیم در زمان پایان جنگ نسبت به زمان آغاز آن پیشرفت و توسعه زیادی پیدا کنیم.
یک مورد را به صورت مستند برای شما مطرح میکنم که عمق مسئله روشن شود. صدام جنگ را با ۱۲ لشکر اعم از مکانیزه، زرهی و پیاده و چند تیپ مستقل آغاز کرد و با بیش از ۵۰ لشکر که به لحاظ تجهیزات زمینی و هوایی رشد چشمگیری داشت و جزو ده ارتش برتر جهان بود به پایان برد. ما در جنگ چندین بار لشکرهای عراق را کاملاً متلاشی کردیم و شکست دادیم و عراق مجدداً آنها را بازسازی کرد و به میدان فرستاد. این هم نشان از حجم بالای تسلیحات به غنیمت کرفته شده ما دارد و هم نشان از پشتیبانی فراوانی که غربیها از صدام داشتند و اگر حمایت آنها نبود ارتش عراق چندباره شکست خورده بود و از بین رفته بود.
بنابراین، جنگ از چند جهت برای ما خلق قدرت کرد. از یک طرف اوضاع نابسامان سیاسی داخلی ما را سروسامان داد و وحدت و یکپارچگی میان مردم و مسئولان نظام برقرار کرد و مخالفان نظام و انقلاب اسلامی اغلب به حاشیه رفتند و حضور مؤثر و میدانی کمتری داشتند. از طرف دیگر ارتش را نوسازی کرد، آن هم بر مبنای اعتقادات اسلامی و آن را از ارتش طاغوت و رضاشاهی به ارتش جمهوری اسلامی و در خدمت نظام اسلامی تبدیل کرد. از سوی دیگر سپاه پاسداران را توسعه و گسترش داد و در کنار ارتش یک نیروی مسلح انقلابی و متناسب با اهداف انقلاب اسلامی در کشور ایجاد کرد. از جنبه دیگر بسیج را در کشور سازماندهی کرد و نیروهای داوطلب مردمی که آماده مقاومت و جانفشانی برای کشور بودند در این قالب تشکل یافتند و به یاری ارتش و سپاه برخاستند و همچنان بازوی دفاعی کشور هستند.
در کنار اینها ما موفق شدیم دشمنی را که آمده بود یک هفتهای کشور ما را تصرف کند هشت سال در پشت اهداف خیالی خود متوقف کنیم و نه تنها از اراضی اشغال شده در ابتدای جنگ بیرون برانیم، بلکه او را تا پشت مرزها ببریم و حتی وارد خاک او شویم و او را ناچار به دفاع از خاک خود در درون کشور خودش کنیم.
من میخواهم بگویم بازدارندگی دفاعی ما که امروز هیچ کشوری جرأت حمله و درافتادن با ما را ندارد تنها به دلیل تجهیزات نظامی و موشکی و پهپادها و رادارها و سامانههای پیشرفته اینچنینی که امروز بحمدالله از آن برخورداریم و یا گسترش عمق استراتژیک ما در منطقه و همراهی و حمایت کشورهای منطقه نظیر سوریه و عراق از سیاستهای انقلاب اسلامی نیست؛ زیرا اینها همه نهایتاً در دو دهه اخیر برای ما حاصل شده است. در حالی که اکنون سی و دو سال از پایان جنگ میگذرد و در تمامی این سالها کسی با ما وارد جنگ نشده است؛ حال آنکه میدانیم دشمنان ما در درجهای از عداوت با انقلاب اسلامی هستند که اگر میتوانستند یک روز هم فرصت را برای جنگ با ما از دست نمیدادند. در حقیقت بازدارندگی دفاعی ما در طول جنگ و در حالی که با هرچه در توان داشتیم از کشور و نظام و انقلاب خود دفاع میکردیم به دست آمد و اگر چنین پیشرفتهایی در تجهیزات نظامی نکرده بودیم نیز همان دوره دفاع هشت ساله کافی بود تا هیچ کشوری به فکر حمله به ایران نیفتد. این یعنی خلق قدرت برای نظام که یکی از مهمترین دستاوردهای دفاع مقدس است.
انتهای پیام/ 112
علت وحدت بلوک شرق و غرب علیه انقلاب اسلامی/ چرا جنگ تحمیلی دفاعی مقدس بود؟ بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه عملیات کربلای ۵ گفت و گویی با سردار احمد غلامپور انجام دادیم. بیشک پرداختن به عملیات «کربلای ۵» بدون تحلیل چرا و اماهای کربلای ۴ امکان پذیر نیست. عملیاتی که تنها دو هفته پس از شکست عملیات کربلای ۴ انجام شد و یکی از بزرگترین عملیاتهای دفاع مقدس در طول تاریخ جنگ قرار گرفت. سردار احمد غلامپور هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین است و در دوران دفاع مقدس فرماندهی قرارگاه کربلا را برعهده داشت. آنچه در قسمت اول این گفت و گو میخوانید بررسی ابعاد و اهمیت و چرایی توقف کربلای چهار است! عملیاتی که در این چند سال اخیر با شهدای غواصش و حواشی آن سوالات زیادی را برای همه به وجود آورد!
سردار غلامپور در این چند سال اخیر صحبت در مورد کم و کیف و لزوم کربلای ۴ خیلی زیاد است، نظر شما در مورد مسائل مطرح شده چیست؟
ما چند سال است که در مورد کربلای ۴ گرفتار جوسازیهایی هستیم. خب در مورد این جوسازیها به عناصر بیرونی ایرادی نیست اما متأسفانه بعضی قلم به دستهای داخلی یک اجحاف و بی انصافی خارج از قاعده در مورد کربلای ۴ انجام میدهند و متأسفانه قضاوتشان در مورد کل دفاع مقدس را به سمت عملیات «کربلای ۴» میبرند و از آنجا نگاه میکنند و این ناجوانمردانه است. مواردی که عرض میکنم به این مسئله برمیگردد و دلم میخواهد اگر به این مسئله پرداخته میشود یک واکاوی و فراتحلیل نسبت به کل جریان کربلای ۴ و ۵ هم انجام شود، دلیلش هم این هست که ما عملیاتهای پیروزمند و موفق زیادی داشتیم و کسی هم خیلی به آنها نمیپردازد اما وقتی به «کربلای ۴» میرسیم زمین و زمان بسیج میشود تا از این علمیات صحبت بکنند.
واقعیت این هست که مقوله جنگ، مقوله روشن و تعریف شدهای هست. مظلومیت ما از جایی شروع میشود که اساساً از واژههایی استفاده میکنیم که ظلم به خودمان است واز این حادثه بزرگ تحت عنوان جنگ ایران و عراق نام می بریم. در حالی که تعریف جنگ این هست که دو طرف جنگ بر اساس یک سری از موضوعات و اختلافات و بعد از عدم نتیجه رسیدن مذاکرات سیاسی از نظر نظامی به جان هم میافتند تا یک نفر ارادهاش را به دیگری تحمیل کند. تعریف علمی جنگ این هست. اما اینکه ما میگوئیم جنگ ایران و عراق! اشکالش این هست که ما با کسی جنگ و اختلاف و دعوا نداشتیم. ما که وارد جنگ نشدیم. ما سر جای خودمان نشسته و درگیر مسائل انقلاب بودیم و کسی آمد به ما تهاجم کرد، بنابراین اسم این از نظر ما جنگ نیست.
نکته دوم در مورد جنگ این هست که بالاخره جنگ یک حادثهای و مسئلهای هست که آثار و تبعاتی دارد و نمیشود خودی و غیرخودی را از آن جدا کرد و نکته مهمتر هم این هست که حتی اگر شما در جنگی ورود کنید که ماهیت حق و باطلی هم داشته باشد، مثل جنگ خود ما گاهی وقتها جبهه حق هم آسیب می بیند و با وجود همه حقانیتش شکست میخورد! ما از پیغمبر خدا که بالاتر نداریم که در جنگ احد شکست خوردند، اینها دیگر عالیترین انسانهای روی زمین هستند. بنابراین جنگ نکتهای هست که قضاوت در مورد آن و ورود به حوزه تحلیل و تفسیر آن یک عدالت و وجدان آگاهانه میخواهد. وجدانی که بتواند حق و باطل را تشخیص بدهد. من فکر میکنم که یکی از اشکالاتی که ما در کربلای ۴ با آن مواجه هستیم همین مسئله هست. یعنی عدم نگاه به مسئله کل جنگ!
*تناقض روایت فرماندهان جنگ بعد از سی سال طبیعی است
شاید یک سری اظهار نظرهای عجیب فرماندهان ما در این زمینه سوءتفاهم ایجاد کرده باشد، این طور نیست؟
حالا با همین فرض که کسانی که متولی جنگ بودند، شاید جاهایی آمارهای اشتباهی هم داده باشند. مثل همان توییت آقای رضایی، خب این اتفاقات هم میافتد! اما اگر کسی بخواهد آگاهانه قضاوت بکند نباید از یک اشتباه کوچک آسمان و ریسمان به هم ببافد. آقای رضایی میگفت که کسی که آن مطلب را تایپ کرده یک کلمه رو جا به جا کرده، یعنی به جای اینکه بنویسد: تبدیل فریب، نوشته عملیات فریب! جا افتادن یک کلمه باعث این ماجراها شد. حالا اصلاً فرض هم این باشد که اشکال و تناقضی بین روایت فرماندهان وجود دارد اما این هم بعد از گذشت سی سال طبیعی است. اما صحبت سر این موضوع هست که کسانی که میخواهند وارد این مسئله بشوند، آیا باید جنگ را به صورت نقطهای قضاوت کنند یا در قالب یک فرآّیند؟
وقتی به ماهیت جنگ نگاه کنیم، میبینیم که من و همرزمانم اصلاً نظامی نبودهایم. اما یک جنگی اتفاق افتاد و ما هم به عنوان سپاه هیچ مسئولیت قانونی و رسمی برای ورود به مسئله جنگ نداشتیم و فقط به سبب تعهد و وظیفه نسبت به انقلاب وارد جنگ شدیم. حالا با این شرایط سپاه وارد جنگ میشود و هشت سال مقاومت میکند و آیا این نتیجه کلی جنگ پیروزی بوده یا شکست؟! شما از این منظر قضاوت کنید! به روایت امام و و حتی به روایت دشمنان، ما در جنگ پیروز شدیم.
من به شما ثابت میکنم که در عملیات فتحالمبین دشمن هوشیارتر از کربلای ۴ بود! و دشمن فهمیده بود. دلیلش هم این هست که قبل از اینکه ما عملیات کنیم، دشمن از سه جا به ما حمله کرد. در صورتی که در کربلای ۴ از هیچ نقطهای به ما حمله نکرد
*نگاه امام به جنگ در تراز انقلاب اسلامی بود
ما برای این پیروزی در جنگ اینقدر استدلال داریم که حد ندارد! این بسیار روشن است. حالا به ما میگویند که شما قطعنامه را پذیرفتید! خب این که یک تدبیر بود. اینکه ایده امام و هدف گذاری که در مسئله جنگ کرده بودند خیلی فراتر از این بود که مسئولین سیاسی کشور داشتند، نگاه امام به مسئله جنگ عمدتاً نگاه به تهدیدی بود که میخواست تبدیل به یک فرصت شود. حرف امام این بود که الان که رژیم بعث عراق حماقت کرده، ما میتوانیم مردم عراق رو از دست این رژیم فاسد نجات بدهیم.
این نگاه امام بود چون نگاه امام در تراز انقلاب اسلامی بود. امام جمهوری اسلامی را در حد یک کشور نمیدید! امام در حد انقلاب اسلامی بود بخاطر همین میگفتند که جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، برای همین میگفتند که راه قدس از کربلا میگذرد. تراز امام در حد انقلاب اسلامی بود. حالا یک سری از آقایان نمیکشیدند و نمی توانستند و میگفتند همین جمهوری اسلامی را ما حفظ کنیم!! من میخواهم بگویم که این تمرکز و این ایرادهایی که از عملیات کربلای ۴ میگیرند، بی انصافی هست که مبنای تحلیل کل جنگ باشد.
*عملیاتهای دفاع مقدس با ۴۰ درصد امکانات بود
فارغ از این که شما معتقدید نباید به صورت نقطهای نگاه کرد، این ایرادات را شما قبول دارید؟
من عرض کردم که ما که کسی نبودیم و پیغمبر خدا هم در جنگ احد شکست خورده است! مگر میشود ما نپذیریم که ما در کربلای ۴ شکست خوردیم. شما میگوئید کربلای ۴، من میگویم در عملیات بدر و والفجرمقدماتی هم ما شکست خوردیم اما هر کدام از اینها دلایل خودش را دارد و ضمن اینکه این را هم بدانید و من تاکید میکنم گاهی اوقات شکست در صحنههای نظامی لزوماً دلایل نظامی ندارد! دلایل غیرنظامی هم وجود دارد. من به صورت قاطع عرض میکنم که ما در طول جنگ همیشه با سی تا چهل درصد امکانات وارد جنگ میشدیم در حالی که در دروس تخصصی نظامی کلاسیک که در ارتشهای دنیا تدریس میشود، میگویند که با زیر ۵۰ درصد امکانات اصلاً مأموریت قابل اجرا نیست. یعنی ما در تمام عملیاتهایی که به عهدهمان بوده قاعدتاً بایدمیگفتیم نه! منتها فرهنگ و روحیه جهادی ما این طور نبود. اما این طور هم نیست که ما بگوییم شکست در کربلای ۴ را نمیپذیریم. این موارد رو عرض کردم که بگویم آنهایی که جنگ را نقطهای بررسی میکنند و بر اساس یک نقطهای که در آن سیاهی هست. این عدم الفتح هم صرفاً ادله سیاسی نیست.
*دشمن در عملیات فتحالمبین هوشیارتر از کربلای ۴ بود
به گفته خود شما چرا عملیات کربلای ۴ اینقدر مطرح میشود ولی سایر عملیاتهایی که با موفقیت نبوده، در سطح مردم جامعه اینقدر مطرح نیست؟
مشکل ما این است که در یک شرایط انفعال قرار گرفتیم، یعنی هر جا که احساس میکنیم ابهام و اشکال و سوالی هست و یا دشمن در مورد موضوعی تمرکز میکند وارد عمل میشویم و در واقع به مسائل میپردازیم. طبیعی هست که هر جا سوال باشد ست وارد پاسخ میشویم و الا وقتی ما جنگ را تحلیل میکنیم همه جنگ را تحلیل میکنیم. بنابراین جاهایی که احساس میکنیم نسبت به جنگ اجحاف میشود و ذهن مخاطبان و جوانان را با زیرسوال بردن کربلای ۴، میخواهند کل جنگ رو زیر سوال ببرند، خب طبیعی هست که ما ورود میکنیم.
بعد از عملیات موفقیت آمیز فاو مسئولین آمدند و با فرماندهان سپاه جلسه گذاشتند و گفتند که ما میخواهیم این سال را سال سرنوشت جنگ تلقی کنیم! ما طرحی را تهیه کردیم که بتوانیم از سه محور هور، شلمچه و فاو یک عملیات بزرگی را انجام بدهیم و کلاً کار استان بصره را تمام کنیم. بر این اساس ما این طرح را تهیه کردیم و برآوردمان این بود که ۵۰۰ گردان نیرو (معادل ۱۵۰ هزار نفر) برای ما مهیا کنند و یک لیست امکانات را هم دادیم
الان همه اصرار و استدلال دشمن این هست که بگویند شما در کربلای ۴ غافلگیر شدید. من به شما ثابت میکنم که در عملیات فتح المبین دشمن هوشیارتر از کربلای ۴ بود! و دشمن فهمیده بود. دلیلش هم این هست که قبل از اینکه ما عملیات کنیم، دشمن از سه جا به ما حمله کرد. در صورتی که در کربلای ۴ از هیچ نقطهای به ما حمله نکرد. در فتح المبین حمله کرد چون مطمین بود که ما میخواهیم حمله کنیم و او میخواست تمام ساختارهای ما را بهم بزند، یعنی کار به جایی رسید که اینقدر شرایط تصمیم گیری برای فرماند هان سخت شد که آقای محسن رضایی با یک فانتوم جنگنده از دزفول خدمت امام برای کسب تکلیف رفتند. بنابراین اگر از بُعد غافلگیری باشد که در فتح المبین این اتفاق افتاده بود! این ناجوانمردیهایی که در داخل انجام میشود، مبنایش این هست.
پس چرا در عملیات کربلای ۴ بقیه لشکرها وارد نمیشوند؟
سال ۱۳۶۴ بعد از اتمام والفجر ۸ که یک عملیات بسیار موفق و با دستاوردهای بسیار بزرگ بود و ادامه آن به سال ۱۳۶۵ کشید، یعنی تا اردیبهشت سال ۶۵ که ما منطقه فاو را تثبت کردیم، این عملیات طول کشید، وقتی که این اتفاق افتاد، مسئولین سیاسی کشور جلسهای را با فرماندهان گذاشتند. از اوایل سال ۱۳۶۴ چند تصمیم اساسی گرفته شد و دو سه اتفاق مهم افتاد، اولین مسئله این بود که فرماندهان سپاه بعد از جلسات فشرده چند روزه به این نتیجه رسیدند که از این به بعد نمیتوانند با ارتش به صورت مشترک بجنگند و ما باید از ارتش جدا بشویم. این یک تصمیم مهم بود و باید فرمانده جنگ هم در موردش تصمیم میگرفت. ما این موضوع را رفتیم و با آقای هاشمی رفسنجانی مطرح کردیم و ایشان هم پذیرفتند. این برای قبل از فاو هست. پس این نکته روشن بشود! چون من دیدم که برای کربلای ۴ هم آمدند و ارتش را با سپاه ادغام کردند. پس این اشتباه باید اصلاح بشود.
*سال سرنوشت ساز جنگ! / عملیات بزرگ برای تمام کردن کار بصره
سال ۱۳۶۵ بعد از عملیات موفقیت آمیز فاو مسئولین آمدند و با فرماندهان سپاه جلسه گذاشتند و گفتند که ما میخواهیم این سال را سال سرنوشت جنگ تلقی کنیم! ما طرحی را تهیه کردیم که بتوانیم از سه محور هور، شلمچه و فاو یک عملیات بزرگی را انجام بدهیم و کلاً کار استان بصره را تمام کنیم. پیش بینی هم این بود که اگر این اتفاق بیفتد، حتماً دشمن تسلیم میشود و یا حداقلش این هست که که خواستههای ما را صد در صد خواهند پذیرفت. و بر این اساس ما این طرح را تهیه کردیم و برآوردمان این بود که ۵۰۰ گردان نیرو (معادل ۱۵۰ هزار نفر) برای ما مهیا کنند و یک لیست امکانات را هم دادیم. این موضوع بعد از والفجر هشت و قبل از کربلای ۴ هست. اینجا آقای هاشمی رفسنجانی گفتند که من هم در نماز جمعه رسماً اعلام میکنم و کاری هم به غافلگیری ندارم و به همه ائمه جمعه هم میگویم که به صراحت این را اعلام کنند.
تجمع صدهزار نفری رزمندگان در سال ۱۳۶۵ در ورزشگاه آزادی
نتیجه کار یک جمعیت ۱۰۰ هزار نفری شد که در استادیوم آزادی جمع شدند که این افراد به جبهه بیایند. خب با این تعداد نفرات آن ۵۰۰ گردان تشکیل نمیشد و دو سوم خواسته ما محقق شده بود اما اتفاق دیگری هم افتاد و سی چهل درصد این تعداد هم زمان آمدن به جبهه ریزش کردند. پس چیزی که دست ما را گرفت چیزی حدود یک سوم شد. حدود ۲۵۰ گردان. ده تا بیست درصد این گردانها هم همیشه نیروهای تدارکاتی و خدماتی هستند و نیروی عملیاتی نبودند. پس باز هم تعداد گردانها کمتر شد و طرح ما تحت تأثیر قرار گرفت و ما دیگر نمیتوانستیم در سه جبهه بجنگیم. بنابراین مبنا بر این شد که در یک جا بجنگیم و قرار شد که بیاییم در محور شلمچه و کربلای ۴ عمل کنیم. پس وقتی قرار هست که ما یک شکست را بررسی کنیم باید مسائل قبل و حین و بعد آن را هم بررسی کنیم. پس لطمه اول را ما در این جا خوردیم که خواسته اول ما در خودِ نیروها محقق نشد.
*جلسه سرنوشتساز یک شب قبل از عملیات کربلای ۴ و تردید فرماندهان
قرار بود از چه قسمتهایی وارد خاک عراق بشویم؟
ما در کربلای ۴ سه فلش حمله داشتیم. یکی از شلمچه، یکی از محور رودخانه کارون و فلش سوم هم جزیره مینو بود. در این جزیره هم دوتا قرارگاه گذاشته شد! یعنی چهار قرارگاه در سه محور بنا شد که وارد عمل بشویم. قرارگاه کربلا و نوح در محور جزیره مینو بودند و قرارگاه قدس هم در محور رودخانه کارون بود و قرارگاه نجف هم در محور شلمچه بود. برنامه ریزی و طرح ریزی ها انجام شد و یکی دو شب مانده به عملیات، چون بعضی از دوستان تردید داشتند که دشمن فهمیده یا نه! جلسهای توسط آقای رضایی گذاشته شد و همه فرمانده هان حضور پیدا کردند و ادلههای لو رفتن عملیات نوشته شد! همه نکات که شاهد این موضوع بود که عملیات لو نرفته نوشته شد و حدود هشت بند شد! ادلههای لو رفتن عملیات هم نوشته شد و هفت بند شد و بعد بحث شد و خب ادلههای لو نرفتن عملیات بیشتر بود و نتیجه این شد که عملیات انجام شود.
چه کسانی موافق لو رفتن عملیات بودند؟
الان دقیق نمیتوانم بگویم اما بخشی از فرماندهان بودند که اسامی آنها در اسناد و مدارک هست. در واقع این بحث فرماندهان نبود و یک بحث تخصصی اطلاعاتی بود! دو دیدگاه وجود داشت یعنی لو رفتن و لو نرفتن عملیات و معمولاً اتفاقاتی که قبل از عملیات میافتاد تقریباً بخشی از آن طبیعی بود! مثلاً بمبارانها و ثبت تیر دشمن. اینها طبیعی بود و من به جرأت میتوان بگویم که منهای عملیات خیبر ما هیچ عملیاتی را نداشتیم که حفاظت و غافلگیری به طور کامل انجام شده باشد.
چرا این اختلاف دیدگاه وجود داشت؟
خب با این فرآیند عملیات کربلای ۴ شروع شد! جالب هست که بدانید در محور شلمچه که قویترین، سختترین و حساسترین محور عملیاتی ما با دشمن در طول جنگ بود و دشمن بیشترین توجه را داشت برای اینکه یک مسیر و یک معبر کاملاً باز به سمت بصره بود و نزدیک نقطه ما به بصره هم همین قسمت بود. بنابراین قویترین استحکامات و موانع دشمن در اینجا بود. وقتی کربلای ۴ شروع شد، یکی از موفق ترین محورهایی که ما پیروزی به دست آوردیم و توانستیم در کوتاهترین زمان ممکن خطوط دشمن را بشکافیم و در واقع جبهه دشمن را ساقط کنیم شلمچه بود.
این هم علیرغم تصوراتی بود که عملیات لو رفته است! سوال اینجاست که اگر عملیات لو رفته چرا در شلمچه که سختترین جبهه است به این موفقیت بزرگ دست پیدا کنیم؟ این سوال اول! دوم هم در محور سمت چپ رودخانه کارون، یعنی سمت چپ قرارگاه قدس که قرارگاه کربلا و نوح هست، بخشی از نیروهای هر دو قرارگاه از رودخانه اروند عبور کردند و به ساحل دشمن رسیدند! یعنی به جاده فاو- بصره رسیدند و مستقر شدند. خب اگر عملیات لو رفته چرا اینها عبور کردند و جاده دشمن رو تصرف کردند؟
وقتی کربلای ۴ شروع شد، یکی از موفقترین محورهایی که ما پیروزی به دست آوردیم و توانستیم در کوتاهترین زمان ممکن خطوط دشمن را بشکافیم و در واقع جبهه دشمن را ساقط کنیم شلمچه بود. این هم علیرغم تصوراتی بود که عملیات لو رفته است! سوال اینجاست که اگر عملیات لو رفته چرا در شلمچه که سختترین جبهه است به این موفقیت بزرگ دست پیدا کنیم؟
*موفقیت کربلای ۴ در سختترین محور عملیات
خب شاید این ایده مطرح شود که دشمن اینجا منتظر نیروهای ما بود؟
نه اصلاً همچنین چیزی نیست! ما جاده را گرفته بودیم و هیچ فشاری هم نبود. اما اشکالی که اینجا به لحاظ فنی وجود دارد که معمولاً در فرهنگ نظامی این رو عنوان میکنند که وقتی یک عملیاتی قرار هست انجام بشود ما یک تلاش اصلی داریم و و یک تلاش فرعی (پشتیبانی) مشکلی که ما اینجا بهش برخوردیم این بود که آن تلاش اصلی ما که باید انجام میشد و روبروی رودخانه کارون بود، این تلاش مواجه با هوشیاری دشمن میشود. اینجا هم باز این سوال پیش میاد که هوشیاری دشمن فقط مربوط به این نقطه هست؟! و دشمن این هوشیاری رو از قبل داشته؟
یعنی فرمانده دشمن یک فرد هوشیاری بوده و تحرکاتی دیده و متوجه این موضوع شده! ضمن اینکه عرض بکنم که محور جغرافیایی ما به لحاظ جغرافیایی یک محور سخت و پیچیده بود! یعنی اگر ما توی فاو از این سمت رودخانه حرکت میکنیم و بدون هیچ مانعی به آن سمت رودخانه می رسیم، اشکالش این است که اینجا دو سه تا جزیره متعلق به دشمن هست که باید این جزایر رو بگیریم و بعد به ساحل دشمن برسیم. یعنی از نظر جغرافیایی بسیار پیچیده است و از این نظر خیلی کار سختی هست. بنابراین این محور ما به مشکل برخورد! اعتقاد من این هست که اگر هوشیاری متعلق به کل دشمن بود، قاعدتاً اولین جایی که باید بیشترین مقاومت رو میکردند، شلمچه بود ولی ما از شلمچه به راحتی عبور کردیم. و همین عبور از شلمچه مبنای تصمیم گیری برای کربلای ۵ میشود.
حالا اینجا این اتفاق افتاد و ما به مانع برخوردیم، حالا گزارشها به فرماندهی میرسد، قرارگاه شلمچه اعلام میکند که با موفقیت پیش میرود و دوتا قرارگاه دیگر هم اعلام میکنند که از آب عبور کردند و بخشی هم در حال انجام است و این محور وسط به مشکل برمیخورد! در دو سه ساعت اول فرماندهی به یک جمع بندی میرسد که الان که تلاش اصلی محقق نشده، تلاشهای فرعی در حال انجام هم هر چند هم پیروز بشوند، نمیتوانند خودشان را تثبت بکنند چون تلاش اصلی ما مواجهه با شکست شده است. بنابراین فرماندهی برای اولین بار در طول جنگ تصمیم به قطع درگیری میگیرد. این تصمیم ظرف چند ساعت گرفته میشود. همه قرارگاهها درگیری را تمام کنند تا هر کس تا هر جا رفته برگردد.
اینکه غواصهای ما پشتیبانی نمیشوند چطور، چه مشکلی برای پشتیبانی پیش میآید؟
هیچ مشکلی پیش نیامده بود. وظیفه همه یگانها تعریف شده بود منتها این یگان غواص هم عمدتاً در محور کارون بودند. ما در جای دیگری غواص شهید و اسیر نداشتیم.
*شهدای کربلای ۴ زیر هزار نفر بود
نظر شما در این قسمت هم هوشیاری دشمن است؟
بله و همان سختی جغرافیایی که میخواستیم عمل کنیم. سختترین جغرافیایی ممکن در جلوی این بچههایی بود که باید میرفتند. حالا اگر سوال هم بپرسید که چرا باید سختترین جا را از نظر جغرافیایی انتخاب کنیم باید بگویم این هم مسائل فنی بود که در حوزه بحث نیست و قضاوتش هم نمیشود کرد. بنابراین با عدم الفتح در کربلای ۴ فرمانده دستور عقب نشینی میدهد و تقریباً تا فردا بعدازظهر تمام تلاش ما این است که نیروها را به عقب برگردانیم. طبیعتاً در عقب نشینی هم شهید، مجروح و اسیر میدهیم ولی نکته مهم این هست که کلاً در کربلای چهار ۹۸۷ نفر شهید دادیم.
شهدایی که به دست ما رسیده اما نزدیک به سه هزار نفر هم مفقود شدند! بخشی از این مفقودین شهید هستند. بخشی هم اسیر و بخشی هم مجروح شدند که بعداً برگشتند. اما بعد از دوهفته که تمام مسائل منطقه تمام شد و وضعیت یگانها آمار گرفته شد، کل شهدای ما ۹۸۷ نفر شدند اما متأسفانه بعضی از افراد صحبت از ۶۰۰۰ و ۷۰۰۰ شهید میکنند. عددی هم که در مورد مفقودین عرض کردم، بعداً معلوم شد که بخش قابل توجهی از آن اسیر بودند. یعنی از آن ۲۵۰ گردان، ۴۰ گردان وارد شد که بخش قابل توجه آن هم برگشتند. بنابراین این اعداد و ارقامی که رسانههای غربی مطرح میکنند اصلاً واقعیت ندارد. برای اینکه کل نیرویی که ما در کربلای ۴ وارد کردیم ۸۰۰۰ نفر بودند و بعد میگویند ما ده هزار شهید دادیم! این نکات قابل توجه است. به نظرم این تصمیم گیری در کربلای ۴ یک نقطه عطف و جسارت در فرماندهی بود که همان ساعت اولیه عملیات تصمیم به برگرداندن نیروها بشود. این برگشت هم به معنای پذیرش شکست نبود، بلکه به معنای این بود که فرماندهی به سرعت نتیجه گرفته بود.
این عقب نشینی از کلیه محورها بود؟
بله حتی از محور شلمچه هم که پیروز شدیم، به عقب برگشتیم. همه به عقب آمدند و فردای عملیات کربلای ۴ یک جلسهای برگزار شد و همه فرماندهان عمل کننده آمدند و اولین کار ما یک واکاوی کامل از کربلای ۴ بود.
چه کسانی توی این جلسه بودند؟
آقایان مرتضی قربانی، احمد کاظمی، حسین خرازی، عزیز جعفری، رشید و بنده… تمام فرماندهان یگانها و قرارگاهها بودند. سه چهار ساعت این عملیات تحلیل شد.
*جرقه عملیات کربلای ۵ کجا زده شد؟
این جلسه کجا برگزار شد؟
در قرارگاه فرماندهی آقا محسن! قرارگاه کل. اینجا یک جمع بندی صورت گرفت و در همان حین جلسه آقا محسن یک تیمی را پیش آقای هاشمی رفسنجانی میفرستد، چون در این زمان آقای هاشمی در امیدیه بود، ایشان قبلاً رفته بود بوشهر و دلیل رفتنشان هم این بود که بخاطر انجام عملیات کربلای ۴ وقتی دشمن بفهمد آقای هاشمی بوشهر هست، این تلقی برای دشمن پیش بیاید که آقای هاشمی که فرمانده جنگ هست در بوشهر هست و بنابراین ایرانیها حالا حالا نمیخواهند عملیات کنند. این مصلحتی بود که آقای هاشمی انجام دادند و وقتی عملیات شروع شد، آمدند پایگاه امیدیه.
برای همین یک تیم سه نفره یعنی آقای شمخانی، آقای رفیق دوست و یک نفر دیگه که یادم نیست چه کسی بود، به امیدیه میرود و انجا یک گزارش کلی نسبت به عملیات میدهند. جالب اینجاست که همانجا به ایشان میگویند که نظر آقا محسن این هست که ما به سرعت یک عملیات دیگر انجام بدهیم. بعد از اتمام این جلسه، آقا محسن همان دو یگان اصلی ما را که در شلمچه عمل کرده بودند و موفق شده بودند، صدا میکنند و به صورت خصوصی با هم صحبت میکنند. مسائل را به صورت ریز بررسی میکنند که در شلمچه چه اتفاقی افتاد.
چه یگانهایی بودند؟
یک تیپ از استان لرستان و لشکر ۱۹ فجر شیراز. وقتی این یگانها توضیح میدهند اشاره میکنند که وقتی خط را شکستند، وارد یک کانال بزرگ و بسیار مجهز شدیم و مثل خیابانی تا انتهای آن رفتیم. در واقع تصمیم برای انجام کربلای ۵ اینجا برای آقای محسن رضایی مسجل میشود. این هم قابل توجه است که بر اساس این هجوم این دویگان بخش قابل توجهی از استحکامات دشمن در شلمچه هم شکسته میشود.
دو اتفاق مهم در اینجا باعث تصمیم گیری آقای رضای برای کربلای ۵ میشود! یکی رفتار دشمن! دشمن نسبت به پیروزی کربلای ۴ غره میشود و شروع میکند به نشان دادن اسرای ما در رسانهها و تبلیغات علیه ما و برای همین پیروزی بزرگ صدام به تمام افسران ارشدش مرخصی میدهد. چون ما در طول جنگ سالی یک عملیات بزرگ انجام نمیدادیم! یعنی خیال دشمن راحت بوده است که ما دیگر عملیاتی انجام نمیدهیم. و این تفکر و هوشمندی آقای رضایی بود که یک تحلیل محیطی از وضعیت دشمن و خودمان کرد. سمتی دیگری هم این بود که هیچ کدام از فرماند هان لشکر ما باور این رو نداشتند که میخواهیم به سرعت وارد عملیات دیگری بشویم.
ادامه دارد…
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه عملیات کربلای ۵ گفت و گویی با سردار احمد غلامپور انجام دادیم. بیشک پرداختن به عملیات «کربلای ۵» بدون تحلیل چرا و اماهای کربلای ۴ امکان پذیر نیست. عملیاتی که تنها دو هفته پس از شکست عملیات کربلای ۴ انجام شد و یکی از بزرگترین عملیاتهای دفاع مقدس در طول تاریخ جنگ قرار گرفت. سردار احمد غلامپور هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین است و در دوران دفاع مقدس فرماندهی قرارگاه کربلا را برعهده داشت. آنچه در قسمت اول این گفت و گو میخوانید بررسی ابعاد و اهمیت و چرایی توقف کربلای چهار است! عملیاتی که در این چند سال اخیر با شهدای غواصش و حواشی آن سوالات زیادی را برای همه به وجود آورد!
سردار غلامپور در این چند سال اخیر صحبت در مورد کم و کیف و لزوم کربلای ۴ خیلی زیاد است، نظر شما در مورد مسائل مطرح شده چیست؟
ما چند سال است که در مورد کربلای ۴ گرفتار جوسازیهایی هستیم. خب در مورد این جوسازیها به عناصر بیرونی ایرادی نیست اما متأسفانه بعضی قلم به دستهای داخلی یک اجحاف و بی انصافی خارج از قاعده در مورد کربلای ۴ انجام میدهند و متأسفانه قضاوتشان در مورد کل دفاع مقدس را به سمت عملیات «کربلای ۴» میبرند و از آنجا نگاه میکنند و این ناجوانمردانه است. مواردی که عرض میکنم به این مسئله برمیگردد و دلم میخواهد اگر به این مسئله پرداخته میشود یک واکاوی و فراتحلیل نسبت به کل جریان کربلای ۴ و ۵ هم انجام شود، دلیلش هم این هست که ما عملیاتهای پیروزمند و موفق زیادی داشتیم و کسی هم خیلی به آنها نمیپردازد اما وقتی به «کربلای ۴» میرسیم زمین و زمان بسیج میشود تا از این علمیات صحبت بکنند.
واقعیت این هست که مقوله جنگ، مقوله روشن و تعریف شدهای هست. مظلومیت ما از جایی شروع میشود که اساساً از واژههایی استفاده میکنیم که ظلم به خودمان است واز این حادثه بزرگ تحت عنوان جنگ ایران و عراق نام می بریم. در حالی که تعریف جنگ این هست که دو طرف جنگ بر اساس یک سری از موضوعات و اختلافات و بعد از عدم نتیجه رسیدن مذاکرات سیاسی از نظر نظامی به جان هم میافتند تا یک نفر ارادهاش را به دیگری تحمیل کند. تعریف علمی جنگ این هست. اما اینکه ما میگوئیم جنگ ایران و عراق! اشکالش این هست که ما با کسی جنگ و اختلاف و دعوا نداشتیم. ما که وارد جنگ نشدیم. ما سر جای خودمان نشسته و درگیر مسائل انقلاب بودیم و کسی آمد به ما تهاجم کرد، بنابراین اسم این از نظر ما جنگ نیست.
نکته دوم در مورد جنگ این هست که بالاخره جنگ یک حادثهای و مسئلهای هست که آثار و تبعاتی دارد و نمیشود خودی و غیرخودی را از آن جدا کرد و نکته مهمتر هم این هست که حتی اگر شما در جنگی ورود کنید که ماهیت حق و باطلی هم داشته باشد، مثل جنگ خود ما گاهی وقتها جبهه حق هم آسیب می بیند و با وجود همه حقانیتش شکست میخورد! ما از پیغمبر خدا که بالاتر نداریم که در جنگ احد شکست خوردند، اینها دیگر عالیترین انسانهای روی زمین هستند. بنابراین جنگ نکتهای هست که قضاوت در مورد آن و ورود به حوزه تحلیل و تفسیر آن یک عدالت و وجدان آگاهانه میخواهد. وجدانی که بتواند حق و باطل را تشخیص بدهد. من فکر میکنم که یکی از اشکالاتی که ما در کربلای ۴ با آن مواجه هستیم همین مسئله هست. یعنی عدم نگاه به مسئله کل جنگ!
*تناقض روایت فرماندهان جنگ بعد از سی سال طبیعی است
شاید یک سری اظهار نظرهای عجیب فرماندهان ما در این زمینه سوءتفاهم ایجاد کرده باشد، این طور نیست؟
حالا با همین فرض که کسانی که متولی جنگ بودند، شاید جاهایی آمارهای اشتباهی هم داده باشند. مثل همان توییت آقای رضایی، خب این اتفاقات هم میافتد! اما اگر کسی بخواهد آگاهانه قضاوت بکند نباید از یک اشتباه کوچک آسمان و ریسمان به هم ببافد. آقای رضایی میگفت که کسی که آن مطلب را تایپ کرده یک کلمه رو جا به جا کرده، یعنی به جای اینکه بنویسد: تبدیل فریب، نوشته عملیات فریب! جا افتادن یک کلمه باعث این ماجراها شد. حالا اصلاً فرض هم این باشد که اشکال و تناقضی بین روایت فرماندهان وجود دارد اما این هم بعد از گذشت سی سال طبیعی است. اما صحبت سر این موضوع هست که کسانی که میخواهند وارد این مسئله بشوند، آیا باید جنگ را به صورت نقطهای قضاوت کنند یا در قالب یک فرآّیند؟
وقتی به ماهیت جنگ نگاه کنیم، میبینیم که من و همرزمانم اصلاً نظامی نبودهایم. اما یک جنگی اتفاق افتاد و ما هم به عنوان سپاه هیچ مسئولیت قانونی و رسمی برای ورود به مسئله جنگ نداشتیم و فقط به سبب تعهد و وظیفه نسبت به انقلاب وارد جنگ شدیم. حالا با این شرایط سپاه وارد جنگ میشود و هشت سال مقاومت میکند و آیا این نتیجه کلی جنگ پیروزی بوده یا شکست؟! شما از این منظر قضاوت کنید! به روایت امام و و حتی به روایت دشمنان، ما در جنگ پیروز شدیم.
من به شما ثابت میکنم که در عملیات فتحالمبین دشمن هوشیارتر از کربلای ۴ بود! و دشمن فهمیده بود. دلیلش هم این هست که قبل از اینکه ما عملیات کنیم، دشمن از سه جا به ما حمله کرد. در صورتی که در کربلای ۴ از هیچ نقطهای به ما حمله نکرد
*نگاه امام به جنگ در تراز انقلاب اسلامی بود
ما برای این پیروزی در جنگ اینقدر استدلال داریم که حد ندارد! این بسیار روشن است. حالا به ما میگویند که شما قطعنامه را پذیرفتید! خب این که یک تدبیر بود. اینکه ایده امام و هدف گذاری که در مسئله جنگ کرده بودند خیلی فراتر از این بود که مسئولین سیاسی کشور داشتند، نگاه امام به مسئله جنگ عمدتاً نگاه به تهدیدی بود که میخواست تبدیل به یک فرصت شود. حرف امام این بود که الان که رژیم بعث عراق حماقت کرده، ما میتوانیم مردم عراق رو از دست این رژیم فاسد نجات بدهیم.
این نگاه امام بود چون نگاه امام در تراز انقلاب اسلامی بود. امام جمهوری اسلامی را در حد یک کشور نمیدید! امام در حد انقلاب اسلامی بود بخاطر همین میگفتند که جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، برای همین میگفتند که راه قدس از کربلا میگذرد. تراز امام در حد انقلاب اسلامی بود. حالا یک سری از آقایان نمیکشیدند و نمی توانستند و میگفتند همین جمهوری اسلامی را ما حفظ کنیم!! من میخواهم بگویم که این تمرکز و این ایرادهایی که از عملیات کربلای ۴ میگیرند، بی انصافی هست که مبنای تحلیل کل جنگ باشد.
*عملیاتهای دفاع مقدس با ۴۰ درصد امکانات بود
فارغ از این که شما معتقدید نباید به صورت نقطهای نگاه کرد، این ایرادات را شما قبول دارید؟
من عرض کردم که ما که کسی نبودیم و پیغمبر خدا هم در جنگ احد شکست خورده است! مگر میشود ما نپذیریم که ما در کربلای ۴ شکست خوردیم. شما میگوئید کربلای ۴، من میگویم در عملیات بدر و والفجرمقدماتی هم ما شکست خوردیم اما هر کدام از اینها دلایل خودش را دارد و ضمن اینکه این را هم بدانید و من تاکید میکنم گاهی اوقات شکست در صحنههای نظامی لزوماً دلایل نظامی ندارد! دلایل غیرنظامی هم وجود دارد. من به صورت قاطع عرض میکنم که ما در طول جنگ همیشه با سی تا چهل درصد امکانات وارد جنگ میشدیم در حالی که در دروس تخصصی نظامی کلاسیک که در ارتشهای دنیا تدریس میشود، میگویند که با زیر ۵۰ درصد امکانات اصلاً مأموریت قابل اجرا نیست. یعنی ما در تمام عملیاتهایی که به عهدهمان بوده قاعدتاً بایدمیگفتیم نه! منتها فرهنگ و روحیه جهادی ما این طور نبود. اما این طور هم نیست که ما بگوییم شکست در کربلای ۴ را نمیپذیریم. این موارد رو عرض کردم که بگویم آنهایی که جنگ را نقطهای بررسی میکنند و بر اساس یک نقطهای که در آن سیاهی هست. این عدم الفتح هم صرفاً ادله سیاسی نیست.
*دشمن در عملیات فتحالمبین هوشیارتر از کربلای ۴ بود
به گفته خود شما چرا عملیات کربلای ۴ اینقدر مطرح میشود ولی سایر عملیاتهایی که با موفقیت نبوده، در سطح مردم جامعه اینقدر مطرح نیست؟
مشکل ما این است که در یک شرایط انفعال قرار گرفتیم، یعنی هر جا که احساس میکنیم ابهام و اشکال و سوالی هست و یا دشمن در مورد موضوعی تمرکز میکند وارد عمل میشویم و در واقع به مسائل میپردازیم. طبیعی هست که هر جا سوال باشد ست وارد پاسخ میشویم و الا وقتی ما جنگ را تحلیل میکنیم همه جنگ را تحلیل میکنیم. بنابراین جاهایی که احساس میکنیم نسبت به جنگ اجحاف میشود و ذهن مخاطبان و جوانان را با زیرسوال بردن کربلای ۴، میخواهند کل جنگ رو زیر سوال ببرند، خب طبیعی هست که ما ورود میکنیم.
بعد از عملیات موفقیت آمیز فاو مسئولین آمدند و با فرماندهان سپاه جلسه گذاشتند و گفتند که ما میخواهیم این سال را سال سرنوشت جنگ تلقی کنیم! ما طرحی را تهیه کردیم که بتوانیم از سه محور هور، شلمچه و فاو یک عملیات بزرگی را انجام بدهیم و کلاً کار استان بصره را تمام کنیم. بر این اساس ما این طرح را تهیه کردیم و برآوردمان این بود که ۵۰۰ گردان نیرو (معادل ۱۵۰ هزار نفر) برای ما مهیا کنند و یک لیست امکانات را هم دادیم
الان همه اصرار و استدلال دشمن این هست که بگویند شما در کربلای ۴ غافلگیر شدید. من به شما ثابت میکنم که در عملیات فتح المبین دشمن هوشیارتر از کربلای ۴ بود! و دشمن فهمیده بود. دلیلش هم این هست که قبل از اینکه ما عملیات کنیم، دشمن از سه جا به ما حمله کرد. در صورتی که در کربلای ۴ از هیچ نقطهای به ما حمله نکرد. در فتح المبین حمله کرد چون مطمین بود که ما میخواهیم حمله کنیم و او میخواست تمام ساختارهای ما را بهم بزند، یعنی کار به جایی رسید که اینقدر شرایط تصمیم گیری برای فرماند هان سخت شد که آقای محسن رضایی با یک فانتوم جنگنده از دزفول خدمت امام برای کسب تکلیف رفتند. بنابراین اگر از بُعد غافلگیری باشد که در فتح المبین این اتفاق افتاده بود! این ناجوانمردیهایی که در داخل انجام میشود، مبنایش این هست.
پس چرا در عملیات کربلای ۴ بقیه لشکرها وارد نمیشوند؟
سال ۱۳۶۴ بعد از اتمام والفجر ۸ که یک عملیات بسیار موفق و با دستاوردهای بسیار بزرگ بود و ادامه آن به سال ۱۳۶۵ کشید، یعنی تا اردیبهشت سال ۶۵ که ما منطقه فاو را تثبت کردیم، این عملیات طول کشید، وقتی که این اتفاق افتاد، مسئولین سیاسی کشور جلسهای را با فرماندهان گذاشتند. از اوایل سال ۱۳۶۴ چند تصمیم اساسی گرفته شد و دو سه اتفاق مهم افتاد، اولین مسئله این بود که فرماندهان سپاه بعد از جلسات فشرده چند روزه به این نتیجه رسیدند که از این به بعد نمیتوانند با ارتش به صورت مشترک بجنگند و ما باید از ارتش جدا بشویم. این یک تصمیم مهم بود و باید فرمانده جنگ هم در موردش تصمیم میگرفت. ما این موضوع را رفتیم و با آقای هاشمی رفسنجانی مطرح کردیم و ایشان هم پذیرفتند. این برای قبل از فاو هست. پس این نکته روشن بشود! چون من دیدم که برای کربلای ۴ هم آمدند و ارتش را با سپاه ادغام کردند. پس این اشتباه باید اصلاح بشود.
*سال سرنوشت ساز جنگ! / عملیات بزرگ برای تمام کردن کار بصره
سال ۱۳۶۵ بعد از عملیات موفقیت آمیز فاو مسئولین آمدند و با فرماندهان سپاه جلسه گذاشتند و گفتند که ما میخواهیم این سال را سال سرنوشت جنگ تلقی کنیم! ما طرحی را تهیه کردیم که بتوانیم از سه محور هور، شلمچه و فاو یک عملیات بزرگی را انجام بدهیم و کلاً کار استان بصره را تمام کنیم. پیش بینی هم این بود که اگر این اتفاق بیفتد، حتماً دشمن تسلیم میشود و یا حداقلش این هست که که خواستههای ما را صد در صد خواهند پذیرفت. و بر این اساس ما این طرح را تهیه کردیم و برآوردمان این بود که ۵۰۰ گردان نیرو (معادل ۱۵۰ هزار نفر) برای ما مهیا کنند و یک لیست امکانات را هم دادیم. این موضوع بعد از والفجر هشت و قبل از کربلای ۴ هست. اینجا آقای هاشمی رفسنجانی گفتند که من هم در نماز جمعه رسماً اعلام میکنم و کاری هم به غافلگیری ندارم و به همه ائمه جمعه هم میگویم که به صراحت این را اعلام کنند.
تجمع صدهزار نفری رزمندگان در سال ۱۳۶۵ در ورزشگاه آزادی
نتیجه کار یک جمعیت ۱۰۰ هزار نفری شد که در استادیوم آزادی جمع شدند که این افراد به جبهه بیایند. خب با این تعداد نفرات آن ۵۰۰ گردان تشکیل نمیشد و دو سوم خواسته ما محقق شده بود اما اتفاق دیگری هم افتاد و سی چهل درصد این تعداد هم زمان آمدن به جبهه ریزش کردند. پس چیزی که دست ما را گرفت چیزی حدود یک سوم شد. حدود ۲۵۰ گردان. ده تا بیست درصد این گردانها هم همیشه نیروهای تدارکاتی و خدماتی هستند و نیروی عملیاتی نبودند. پس باز هم تعداد گردانها کمتر شد و طرح ما تحت تأثیر قرار گرفت و ما دیگر نمیتوانستیم در سه جبهه بجنگیم. بنابراین مبنا بر این شد که در یک جا بجنگیم و قرار شد که بیاییم در محور شلمچه و کربلای ۴ عمل کنیم. پس وقتی قرار هست که ما یک شکست را بررسی کنیم باید مسائل قبل و حین و بعد آن را هم بررسی کنیم. پس لطمه اول را ما در این جا خوردیم که خواسته اول ما در خودِ نیروها محقق نشد.
*جلسه سرنوشتساز یک شب قبل از عملیات کربلای ۴ و تردید فرماندهان
قرار بود از چه قسمتهایی وارد خاک عراق بشویم؟
ما در کربلای ۴ سه فلش حمله داشتیم. یکی از شلمچه، یکی از محور رودخانه کارون و فلش سوم هم جزیره مینو بود. در این جزیره هم دوتا قرارگاه گذاشته شد! یعنی چهار قرارگاه در سه محور بنا شد که وارد عمل بشویم. قرارگاه کربلا و نوح در محور جزیره مینو بودند و قرارگاه قدس هم در محور رودخانه کارون بود و قرارگاه نجف هم در محور شلمچه بود. برنامه ریزی و طرح ریزی ها انجام شد و یکی دو شب مانده به عملیات، چون بعضی از دوستان تردید داشتند که دشمن فهمیده یا نه! جلسهای توسط آقای رضایی گذاشته شد و همه فرمانده هان حضور پیدا کردند و ادلههای لو رفتن عملیات نوشته شد! همه نکات که شاهد این موضوع بود که عملیات لو نرفته نوشته شد و حدود هشت بند شد! ادلههای لو رفتن عملیات هم نوشته شد و هفت بند شد و بعد بحث شد و خب ادلههای لو نرفتن عملیات بیشتر بود و نتیجه این شد که عملیات انجام شود.
چه کسانی موافق لو رفتن عملیات بودند؟
الان دقیق نمیتوانم بگویم اما بخشی از فرماندهان بودند که اسامی آنها در اسناد و مدارک هست. در واقع این بحث فرماندهان نبود و یک بحث تخصصی اطلاعاتی بود! دو دیدگاه وجود داشت یعنی لو رفتن و لو نرفتن عملیات و معمولاً اتفاقاتی که قبل از عملیات میافتاد تقریباً بخشی از آن طبیعی بود! مثلاً بمبارانها و ثبت تیر دشمن. اینها طبیعی بود و من به جرأت میتوان بگویم که منهای عملیات خیبر ما هیچ عملیاتی را نداشتیم که حفاظت و غافلگیری به طور کامل انجام شده باشد.
چرا این اختلاف دیدگاه وجود داشت؟
خب با این فرآیند عملیات کربلای ۴ شروع شد! جالب هست که بدانید در محور شلمچه که قویترین، سختترین و حساسترین محور عملیاتی ما با دشمن در طول جنگ بود و دشمن بیشترین توجه را داشت برای اینکه یک مسیر و یک معبر کاملاً باز به سمت بصره بود و نزدیک نقطه ما به بصره هم همین قسمت بود. بنابراین قویترین استحکامات و موانع دشمن در اینجا بود. وقتی کربلای ۴ شروع شد، یکی از موفق ترین محورهایی که ما پیروزی به دست آوردیم و توانستیم در کوتاهترین زمان ممکن خطوط دشمن را بشکافیم و در واقع جبهه دشمن را ساقط کنیم شلمچه بود.
این هم علیرغم تصوراتی بود که عملیات لو رفته است! سوال اینجاست که اگر عملیات لو رفته چرا در شلمچه که سختترین جبهه است به این موفقیت بزرگ دست پیدا کنیم؟ این سوال اول! دوم هم در محور سمت چپ رودخانه کارون، یعنی سمت چپ قرارگاه قدس که قرارگاه کربلا و نوح هست، بخشی از نیروهای هر دو قرارگاه از رودخانه اروند عبور کردند و به ساحل دشمن رسیدند! یعنی به جاده فاو- بصره رسیدند و مستقر شدند. خب اگر عملیات لو رفته چرا اینها عبور کردند و جاده دشمن رو تصرف کردند؟
وقتی کربلای ۴ شروع شد، یکی از موفقترین محورهایی که ما پیروزی به دست آوردیم و توانستیم در کوتاهترین زمان ممکن خطوط دشمن را بشکافیم و در واقع جبهه دشمن را ساقط کنیم شلمچه بود. این هم علیرغم تصوراتی بود که عملیات لو رفته است! سوال اینجاست که اگر عملیات لو رفته چرا در شلمچه که سختترین جبهه است به این موفقیت بزرگ دست پیدا کنیم؟
*موفقیت کربلای ۴ در سختترین محور عملیات
خب شاید این ایده مطرح شود که دشمن اینجا منتظر نیروهای ما بود؟
نه اصلاً همچنین چیزی نیست! ما جاده را گرفته بودیم و هیچ فشاری هم نبود. اما اشکالی که اینجا به لحاظ فنی وجود دارد که معمولاً در فرهنگ نظامی این رو عنوان میکنند که وقتی یک عملیاتی قرار هست انجام بشود ما یک تلاش اصلی داریم و و یک تلاش فرعی (پشتیبانی) مشکلی که ما اینجا بهش برخوردیم این بود که آن تلاش اصلی ما که باید انجام میشد و روبروی رودخانه کارون بود، این تلاش مواجه با هوشیاری دشمن میشود. اینجا هم باز این سوال پیش میاد که هوشیاری دشمن فقط مربوط به این نقطه هست؟! و دشمن این هوشیاری رو از قبل داشته؟
یعنی فرمانده دشمن یک فرد هوشیاری بوده و تحرکاتی دیده و متوجه این موضوع شده! ضمن اینکه عرض بکنم که محور جغرافیایی ما به لحاظ جغرافیایی یک محور سخت و پیچیده بود! یعنی اگر ما توی فاو از این سمت رودخانه حرکت میکنیم و بدون هیچ مانعی به آن سمت رودخانه می رسیم، اشکالش این است که اینجا دو سه تا جزیره متعلق به دشمن هست که باید این جزایر رو بگیریم و بعد به ساحل دشمن برسیم. یعنی از نظر جغرافیایی بسیار پیچیده است و از این نظر خیلی کار سختی هست. بنابراین این محور ما به مشکل برخورد! اعتقاد من این هست که اگر هوشیاری متعلق به کل دشمن بود، قاعدتاً اولین جایی که باید بیشترین مقاومت رو میکردند، شلمچه بود ولی ما از شلمچه به راحتی عبور کردیم. و همین عبور از شلمچه مبنای تصمیم گیری برای کربلای ۵ میشود.
حالا اینجا این اتفاق افتاد و ما به مانع برخوردیم، حالا گزارشها به فرماندهی میرسد، قرارگاه شلمچه اعلام میکند که با موفقیت پیش میرود و دوتا قرارگاه دیگر هم اعلام میکنند که از آب عبور کردند و بخشی هم در حال انجام است و این محور وسط به مشکل برمیخورد! در دو سه ساعت اول فرماندهی به یک جمع بندی میرسد که الان که تلاش اصلی محقق نشده، تلاشهای فرعی در حال انجام هم هر چند هم پیروز بشوند، نمیتوانند خودشان را تثبت بکنند چون تلاش اصلی ما مواجهه با شکست شده است. بنابراین فرماندهی برای اولین بار در طول جنگ تصمیم به قطع درگیری میگیرد. این تصمیم ظرف چند ساعت گرفته میشود. همه قرارگاهها درگیری را تمام کنند تا هر کس تا هر جا رفته برگردد.
اینکه غواصهای ما پشتیبانی نمیشوند چطور، چه مشکلی برای پشتیبانی پیش میآید؟
هیچ مشکلی پیش نیامده بود. وظیفه همه یگانها تعریف شده بود منتها این یگان غواص هم عمدتاً در محور کارون بودند. ما در جای دیگری غواص شهید و اسیر نداشتیم.
*شهدای کربلای ۴ زیر هزار نفر بود
نظر شما در این قسمت هم هوشیاری دشمن است؟
بله و همان سختی جغرافیایی که میخواستیم عمل کنیم. سختترین جغرافیایی ممکن در جلوی این بچههایی بود که باید میرفتند. حالا اگر سوال هم بپرسید که چرا باید سختترین جا را از نظر جغرافیایی انتخاب کنیم باید بگویم این هم مسائل فنی بود که در حوزه بحث نیست و قضاوتش هم نمیشود کرد. بنابراین با عدم الفتح در کربلای ۴ فرمانده دستور عقب نشینی میدهد و تقریباً تا فردا بعدازظهر تمام تلاش ما این است که نیروها را به عقب برگردانیم. طبیعتاً در عقب نشینی هم شهید، مجروح و اسیر میدهیم ولی نکته مهم این هست که کلاً در کربلای چهار ۹۸۷ نفر شهید دادیم.
شهدایی که به دست ما رسیده اما نزدیک به سه هزار نفر هم مفقود شدند! بخشی از این مفقودین شهید هستند. بخشی هم اسیر و بخشی هم مجروح شدند که بعداً برگشتند. اما بعد از دوهفته که تمام مسائل منطقه تمام شد و وضعیت یگانها آمار گرفته شد، کل شهدای ما ۹۸۷ نفر شدند اما متأسفانه بعضی از افراد صحبت از ۶۰۰۰ و ۷۰۰۰ شهید میکنند. عددی هم که در مورد مفقودین عرض کردم، بعداً معلوم شد که بخش قابل توجهی از آن اسیر بودند. یعنی از آن ۲۵۰ گردان، ۴۰ گردان وارد شد که بخش قابل توجه آن هم برگشتند. بنابراین این اعداد و ارقامی که رسانههای غربی مطرح میکنند اصلاً واقعیت ندارد. برای اینکه کل نیرویی که ما در کربلای ۴ وارد کردیم ۸۰۰۰ نفر بودند و بعد میگویند ما ده هزار شهید دادیم! این نکات قابل توجه است. به نظرم این تصمیم گیری در کربلای ۴ یک نقطه عطف و جسارت در فرماندهی بود که همان ساعت اولیه عملیات تصمیم به برگرداندن نیروها بشود. این برگشت هم به معنای پذیرش شکست نبود، بلکه به معنای این بود که فرماندهی به سرعت نتیجه گرفته بود.
این عقب نشینی از کلیه محورها بود؟
بله حتی از محور شلمچه هم که پیروز شدیم، به عقب برگشتیم. همه به عقب آمدند و فردای عملیات کربلای ۴ یک جلسهای برگزار شد و همه فرماندهان عمل کننده آمدند و اولین کار ما یک واکاوی کامل از کربلای ۴ بود.
چه کسانی توی این جلسه بودند؟
آقایان مرتضی قربانی، احمد کاظمی، حسین خرازی، عزیز جعفری، رشید و بنده… تمام فرماندهان یگانها و قرارگاهها بودند. سه چهار ساعت این عملیات تحلیل شد.
*جرقه عملیات کربلای ۵ کجا زده شد؟
این جلسه کجا برگزار شد؟
در قرارگاه فرماندهی آقا محسن! قرارگاه کل. اینجا یک جمع بندی صورت گرفت و در همان حین جلسه آقا محسن یک تیمی را پیش آقای هاشمی رفسنجانی میفرستد، چون در این زمان آقای هاشمی در امیدیه بود، ایشان قبلاً رفته بود بوشهر و دلیل رفتنشان هم این بود که بخاطر انجام عملیات کربلای ۴ وقتی دشمن بفهمد آقای هاشمی بوشهر هست، این تلقی برای دشمن پیش بیاید که آقای هاشمی که فرمانده جنگ هست در بوشهر هست و بنابراین ایرانیها حالا حالا نمیخواهند عملیات کنند. این مصلحتی بود که آقای هاشمی انجام دادند و وقتی عملیات شروع شد، آمدند پایگاه امیدیه.
برای همین یک تیم سه نفره یعنی آقای شمخانی، آقای رفیق دوست و یک نفر دیگه که یادم نیست چه کسی بود، به امیدیه میرود و انجا یک گزارش کلی نسبت به عملیات میدهند. جالب اینجاست که همانجا به ایشان میگویند که نظر آقا محسن این هست که ما به سرعت یک عملیات دیگر انجام بدهیم. بعد از اتمام این جلسه، آقا محسن همان دو یگان اصلی ما را که در شلمچه عمل کرده بودند و موفق شده بودند، صدا میکنند و به صورت خصوصی با هم صحبت میکنند. مسائل را به صورت ریز بررسی میکنند که در شلمچه چه اتفاقی افتاد.
چه یگانهایی بودند؟
یک تیپ از استان لرستان و لشکر ۱۹ فجر شیراز. وقتی این یگانها توضیح میدهند اشاره میکنند که وقتی خط را شکستند، وارد یک کانال بزرگ و بسیار مجهز شدیم و مثل خیابانی تا انتهای آن رفتیم. در واقع تصمیم برای انجام کربلای ۵ اینجا برای آقای محسن رضایی مسجل میشود. این هم قابل توجه است که بر اساس این هجوم این دویگان بخش قابل توجهی از استحکامات دشمن در شلمچه هم شکسته میشود.
دو اتفاق مهم در اینجا باعث تصمیم گیری آقای رضای برای کربلای ۵ میشود! یکی رفتار دشمن! دشمن نسبت به پیروزی کربلای ۴ غره میشود و شروع میکند به نشان دادن اسرای ما در رسانهها و تبلیغات علیه ما و برای همین پیروزی بزرگ صدام به تمام افسران ارشدش مرخصی میدهد. چون ما در طول جنگ سالی یک عملیات بزرگ انجام نمیدادیم! یعنی خیال دشمن راحت بوده است که ما دیگر عملیاتی انجام نمیدهیم. و این تفکر و هوشمندی آقای رضایی بود که یک تحلیل محیطی از وضعیت دشمن و خودمان کرد. سمتی دیگری هم این بود که هیچ کدام از فرماند هان لشکر ما باور این رو نداشتند که میخواهیم به سرعت وارد عملیات دیگری بشویم.
ادامه دارد…
دو اتفاق مهم برای آغازکربلای۵ بیشتر بخوانید »