سردار حاج قاسم سلیمانی

شهید خندانِ مشهد را می‌شناسید؟

شهید خندانِ مشهد را می‌شناسید؟



شهید مدافع حرم حسین محرابی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عاشق است دیگر… دل از کف داده و بدون معشوق نمی‌تواند زندگی کند، دیگر نه محبت زن و فرزند او را از رفتن باز می‌دارد، نه نگاه‌های نگران مادر و التماس‌های خواهر. او به عشقی بالاتر دست یافته و همچون پرنده‌ای خونین‌بال خود را به هر کنج قفس می‌زند تا راهی به سوی آسمان بیابد.

راهی به سوی معشوق یگانه هستی. و می‌داند که این راه از شام می‌گذرد. چه اینکه مقصد همان شام است. و شام هنوز هم شام بلاست، و او مرد میدان بلا. غیور است و می‌رود تا از ناموس حسین دفاع کند. می‌رود تا غیرت عباس‌گونه‌اش مرحمی ‌باشد بر زخم‌های سه‌ساله حسین. می‌رود تا بگوید هنوز هم هستند مردانی که «بابی انتم و امی‌و نفسی و اهلی و مالی» را به عمل و با تمام جان و روحشان به منصه ظهور بگذارند.

هم نام مولایش حسین است و خود سرسپرده راه حسین علیه‌السلام، شهید حسین محرابی را می‌گویم، همان که زمین و زمان را بر هم زد تا راهی میدان دفاع از حریم عصمت و طهارت شود.  

و حال، آرام محرابی، خواهر شهید که دو سال از او بزرگ‌تر بوده و تمام دوران کودکی‌اش را به یاد دارد از روحیات برادر شهیدش می‌گوید…

سید حسین!

برادرم در ۳۰ شهریور سال ۵۶ به دنیا آمد، بعد از بارها تلاش، سرانجام در عید غدیر سال ۹۵ به سوریه اعزام شد و پس از دو بار اعزام، در روز دهم آذر  ۹۵ به شهادت رسید. از او سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر برایمان به یادگار مانده است.

حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید محرابی

 

ما در منطقه پیروزی مشهد ساکن هستیم و شهید هم در اینجا زندگی کرد و بزرگ شد. او در دوران دفاع مقدس سن زیادی نداشت و نمی‌توانست به جبهه برود؛ اما همیشه دم از شهادت می‌زد و می‌گفت دوست ندارم در شناسنامه‌ام بنویسند فوت، دوست دارم بنویسند شهید.

مادر ما سیده هستند و برای همین هم داداش حسین همیشه می‌گفت: ما هم سید هستیم. و این را خیلی دوست داشت، به همین خاطر نام جهادی خودش را سید حسین گذاشته بود.

عاشق بی‌بی رقیه شد

او به‌خاطر عقایدی که داشت شغل‌های متعددی عوض کرد. مثلا یه مدت در کارخانه‌ای که پدرم در آن شاغل بود، کار می‌کرد که به‌خاطر اینکه مدیریت حاضر نمی‌شد روزهای عاشورا و تاسوعا را تعطیل کند به مشکل برخوردند. برادرم می‌گفت باید این دو روز را تعطیل کنید تا کارگرها بتوانند به مراسم عزاداری برسند؛ اما قبول نمی‌کردند. امثال این قضایا باعث می‌شد که کارش را تغییر دهد. خیلی‌ها بعد از شهادتش گفتند ما فکر می‌کردیم شعار می‌دهد…

دوران خدمت را در پرندک تهران تکاور بود و بعضی وقت‌ها با من صحبت می‌کرد و از سختی‌های خدمت می‌گفت. من فکر می‌کردم آقا امام زمان(عج) می‌آیند و برادرم سرباز آقا می‌شود. من داداش حسین را نترس و شیر می‌دیدم، شاید همین اخلاقش باعث شد پا در این میدان بگذارد.  برای اولین بار که به زیارت امام حسین(ع) رفتند عقایدش خیلی محکم‌تر شد و جرقه اولیه جهاد، در این سفر زده شد. و بعد از آن بی‌نهایت عاشق بی‌بی رقیه(س) شد. و هر کدام از خواهران و برادران را هم به شیوه خودشون با این راه آشنا کرد.

حضور آیت‌الله مصباح یزدی در منزل شهید محرابی

شهید خندان

آدم خیلی پیگیری بود، همیشه تا انتها کار را پیش می‌برد، و با توجه به ارادتی که به ائمه داشت برای شهادت دست به دامن تمام ائمه شد و دست از طلب برنداشت. روزی که برای آخرین بار به زیارت آقا امام رضا(ع) رفت، نمی‌دانم چه بر او گذشت و چقدر اصرار کرد که بعد از آن زیارت خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا(ع) گرفته. و دقیقاً روز شهادت امام رضا(ع) هم شهید شد. او هر پنج‌شنبه بعدازظهر به بلوک ۳۰ مدافعان حرم بهشت رضا(ع) مشهد می‌رفت و زیارت عاشورا می‌خواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده‌ شده است.

بعد از شهادتش از او یک عکس خندان منتشر شد و به‌خاطر همین شد شهید خندان ما مشهدی‌ها. و چون درروز شهادت آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) شهید شد، شده شهید امام رضایی.

آرامش حسین به همه ما منتقل شد

هر وقت قصد رفتن به سوریه را داشت دست و پای مادرمان را می‌بوسید و به او می‌گفت: از من راضی باش. مادرم نیز در جواب او می‌گفت: تو زن و بچه‌داری حسین، مواظب خودت باش. آخرین باری که حسین زنگ زد مادرم به او گفت: از تو راضی هستم.

«مادرم دو بار دریچه قلبش را عمل کرده، روزی که خبر شهادت حسین را به ما دادند سعی کردیم مادر از ماجرا بویی نبرد و با هم قرار گذاشتیم وقتی پیکر حسین رسید کم‌کم به ایشان خبر بدهیم. اگرچه به مادر چیزی نگفتیم؛ ولی او مدام دلشوره داشت. وقتی برای تحویل پیکر حسین رفتیم و روی پیکر را باز کردیم، صورت حسین آرامش عجیبی داشت و این آرامش دقیقاًً به همه ما منتقل ‌شد.

از شهادتش خبر داده بود

داداش حسین بعد از برگشت به ایران می‌رود سر مزار شهید صدرزاده، شروع می‌کند با سوز و ناله با او صحبت کردن که برنامه رفتنش را درست کند که یک طلبه جوان از راه می‌رسد و شروع می‌کند به خواندن روضه حضرت رقیه. داداش حسین خیلی‌گریه می‌کند و در آخر شماره آن جوان را می‌گیرد و می‌گوید: من می‌روم سوریه و شهید می‌شوم. تو بیا و تلقینم را بخوان و نماز بخوان. جوان می‌گوید: من از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: خودم خبرت می‌کنم.

بعد از خداحافظی از جوان، می‌رود پای اتوبوس که برگردد مشهد، اما با او تماس می‌گیرند و می‌گویند خودت را برسان فرودگاه.

در بهشت رضا کنار مزار شهدا، آقای علیزاده مداح مدافعین حرم را می‌بیند و می‌گوید اگر شهید شدم بیا و برایم روضه بخوان. می‌گوید چقدر هزینه می‌کنی. و شهید می‌گوید شفاعت می‌کنم. می‌گوید از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: در یک مراسم داری مداحی می‌کنی، وسط مراسم برایت پیام می‌آید و تو گوشی را نگاه می‌کنی می‌بینی نیمی ‌از صورت من خونی شده و پایین آن نوشته حسین جان شهادتت مبارک.

آقای علیزاده می‌گوید: مدتی بعد وسط مراسم یک شهید داشتم مداحی می‌کردم که صدای پیام گوشی تلفنم حواسم را برد سمت خودش، میکروفن را دادم دوستم و رفتم سراغ گوشی. دیدم نوشته حسین‌جان شهادتت مبارک…

حسین را از ما بپذیرید…

آخرین باری که می‌رفت، به مادر گفت: از نوحه‌هایی که زمان شیر دادن، برایم می‌خواندی برایم بخوان، مادر نوحه‌ها را خواند و گفت: راضی‌ام به رضای خدا. این را گفت و حسین رفت. بعد از مدتی که خبر شهادتش را به ما دادند، مادر خطاب به حضرت زینب(س) گفت: حسین را از ما بپذیر، من پنج فرزند دارم که هر پنج نفرشان را درراه دفاع از اسلام و حرم ائمه‌اطهار تقدیم شما می‌کنم.

حضرت آقا به طور ناگهانی در فروردین‌ماه سال ۹۷ به منزل مادرمان تشریف آوردند که هنوز هم محل حضورشان در خانه را به همان شکل، با گذاشتن عکس حضرت آقا نگه داشته‌ایم.

بعد از بارها تلاش، بالاخره اعزام شد

حسین آقا اول برای رفتن به سوریه از طریق تیپ فاطمیون ثبت‌نام کرد؛ ولی چون این تیپ فقط مدافعان حرم افغانستانی را برای دفاع اعزام می‌کند، بعد از چندین بار اقدام، موفق نشد برود؛ اما ناامید نشد و همچنان برای رسیدن به هدفش که همان دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود به تلاشش ادامه داد. برای رفتن به سوریه به‌ جز مشهد از طریق شهرهای قم، تهران و اصفهان هم اقدام کرد. بعضی وقت‌ها همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و حتی چندبار هم سوار خودروهای اعزام ‌شده بود. اما هر بار بعد از چند لحظه با اعزامش مخالفت می‌کردند و حسین آقا مجبور می‌شد برگردد.

بالاخره یکی از روزها که به مشهد برگشته بود، با ما مشورت کرد، ماشینش را فروخت و با هزینه شخصی خودش به لبنان رفت و این‌بار از طریق حزب‌ا… لبنان به سوریه اعزام شد. اگرچه حسین خودش را به سوریه رسانده بود؛ اما این‌بارهم موفق به شرکت در عملیات دفاع از حرم نشد و داستان بازگشتش به ایران دوباره تکرار شد. بعد از زیارت به ایران برگشت و همچنان به توسلاتش به امام رضا(ع) ادامه داد. تا اینکه یک ماه بعد از بازگشتش از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد.

بوی شهادت گرفته بود

چند روز قبل از شهادت حسین آقا، زمزمه‌هایی در بین همرزمان شهید محرابی پیچیده بود که حسین بوی شهادت می‌دهد و دقیقاًً در همان روزها حسین به‌شدت بی‌قرار بود. آن‌طور که همررزمانش برای ما روایت کرده‌اند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند می‌خوانند؛ اما اسم حسین آقا در فهرست نبوده. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او می‌رود؛ اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت می‌کند. همسرم که اصرار را بی‌فایده می‌بیند به فرمانده محور می‌گوید: من بچه مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به ‌محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) می‌روم و از شما پیش آقا شکایت می‌کنم. فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را می‌شنود بالاخره به او اجازه شرکت در عملیات را می‌دهد. در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم می‌گوید: همه ما از مشهد آمده‌ایم. فردا شهادت امام رضا(ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود. هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده بودکه شهید محرابی به همرزمانش می‌گوید: آن‌ کسی که می‌گویی شهید می‌شود، من هستم.

تقریبا همه همرزمان شهید به این موضوع‌ اشاره کردند که مشخص بود حسین شهید می‌شود و به قول خودشون حسین سو بالا میزد.

هر موقع عملیاتی بود همه با شوخی به هم می‌گفتیم: نزدیک حسین نشیم که حسین سو بالا می‌زنه، یه وقت‌ ترکشی به ما اصابت نکنه.

روز موعود

همرزم شهید تعریف می‌کرد: شهید محرابی فردای آن روز، روی پشت‌بام یکی از ساختمان‌ها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت‌سرم شنیدم. به‌محض اینکه برگشتم، حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده، اما خونریزی شدیدتر از این حرف‌ها بود. درگیری به‌شدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی‌ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. وی در حالت سجده بود و آخرین کلمه‌ای که گفت: «یا اباالفضل» بود. تیر دقیقاًً به قلب ایشان خورده بود. در همان لحظه شهید شد…

خواب دختر شهید

زینب که دختر بزرگ‌تر شهید محرابی درباره پدر شهیدش می‌گوید: قبل از رفتن پدرم به سوریه چند بار خواب شهادتشان را دیده بودم تا اینکه قبل از شهادت پدرم خواب دیدم که یک نفر به من گفت: امسال امام رضا(ع) حاجت پدرت را می‌دهد.

آن شب به حرم امام رضا رفتیم و فردای آن روز نزدیکی‌های ظهر در مراسم عزاداری امام حسین(ع) بودیم که حس عجیبی به من دست داد و بعدها فهمیدیم در همان لحظات پدرم شهید شده است.

زینب و فاطمه،‌دختران شهید

از شهدا بت نسازیم

به‌نظر من نوع نگاه به شهدا که قهرمانان ملی و دینی ما هستند باید مانند کشورهای دیگر باشد و همه مردم آن کشور با هر نوع نگرشی از آنها به نیکی یاد ‌کنند. به‌نظر من حتی کسانی که این شهدا را قبول ندارند باید بیایند و با چشم خودشان ببینند که عشق به اهل‌بیت(ع) به چه شکل باعث می‌شود یک نفر از زندگی و خوشی‌های دنیایی‌اش بگذرد. زینب ادامه می‌دهد: از شهدا نباید بت بسازیم. هرکدام از جوانان ما می‌توانند به جایگاه شهدا برسند.

چند روز بعد از شهادت پدرم که تازه به مدرسه برگشته بودم سر جلسه امتحان یکی از معلم‌ها وقتی دید من حواسم به امتحان دادن نیست و حال‌ و روز خوشی ندارم در جمع به من گفت: پدرت که رفت و خودش را بدبخت کرد و تو هم بدبخت شدی. این چه کاری بود که پدرت انجام داد. من در جوابش گفتم: نه، پدر من با شهادتش خوشبخت شد و من هم خوشبخت‌ترین دختر روی زمین هستم.

البته بسیاری دیگر از معلم‌هایم بابت شهادت پدرم با احترام با من همدردی می‌کردند که من از همه آنها تشکر می‌کنم.

به‌ هر حال هرکسی یک نوع با این موضوع برخورد می‌کند. بعضی از دوستانم که بیشتر به این موضوعات اعتقاد دارند همیشه رفتار مناسبی با من دارند؛ ولی بعضی‌ها  اعتقاد کمتری به این قبیل موضوعات دارند و گاهی وقت‌ها سؤال‌هایی از من می‌پرسند یا مواضع  تندی در برابر شهادت پدرم می‌گیرند. من اوایل به‌ شدت از این رفتارها ناراحت می‌شدم؛ ولی حالا سعی می‌کنم با روی باز، با آنها برخورد کنم و در مورد اعتقادات پدرم برایشان توضیح دهم.

آخرین دیدار

فاطمه دختر دوم شهید محرابی نیز در رابطه با پدرش می‌گوید: یادم می‌آید آخرین روزی که پدرم را دیدم،  یک‌کاسه آب برداشتیم و داخل آن نمک، گلاب، سبزی و عطر گل یاس ریختیم تا پدرمان را بدرقه کنیم. پدرم به‌محض اینکه کاسه را در دست ما دید خندید و به من گفت: آش درست کردین؟ بعد محمد مهیار را که خواب بود بغل کرد و آهسته دم گوشش گفت: پسر خوبی باش…. خب. یار امام زمان(عج) بشی…. خب. بعد هم از در حیاط بیرون رفت و بدون اینکه برگردد فقط دستش را بالا آورد و با ما خداحافظی کرد.

خاطره یکی از فرماندهان فاطمیون از شهید محرابی؛ منتظر بود بگویم بمان!

وقتی برای اولین بار چشمش به گنبد بی‌بی افتاد بی‌اختیار به زمین افتاد و سر تعظیم در مقابل عمه سادات بر زمین گذاشت. هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، اولین‌بار که به زیارت بی‌بی رقیه شرفیاب شد آنچنان ضجه می‌زد و ‌اشک می‌ریخت و فریاد می‌زد که گویی همه نزدیکانش را دقایقی قبل از دست داده!!!

نیمه شب  گهگاه صدای ناله کردنش را بر سر سجاده نماز شب می‌دیدم و اشک‌هایی که پایان نداشت.

کافی بود فقط بگویی رقیه، تا مثل شنیدن روضه ظهر عاشورا ‌اشک بریزد.

سه چهار روز مهمان ما بود، وقتی به اجبار من به سمت ایران برمی‌گشت هر دو در فرودگاه دمشق‌اشک می‌ریختیم. هر چند قدم که می‌رفت پشت‌سرش را نگاه می‌کرد و منتظر بود بگویم بمان؛ اما مصمم بر رفتنش بودم و با قطرات‌اشک بدرقه‌اش می‌کردم شاید تمام ‌ترسم از این بود که اطمینان داشتم شهید می‌شود و جرأت رویارویی با خانواده‌اش را نداشتم، آخر ما غیررسمی ‌کار می‌کردیم و اگر در مجموعه ما شهید می‌شد هیچ‌کس جوابگوی خانواده‌اش نبود. دلم به حال همسر و فرزندانش می‌سوخت آنها از هم برای عشق اهل‌بیت گذشته بودند؛ اما من هرگز نمی‌توانستم خرابی این لانه عشق را به چشم ببینم…

با حاج… هماهنگ کردم تا در فرودگاه تهران به دنبالش برود. یک راست طلب زیارت بهشت زهرا کرده بود و بعد با هماهنگی من برای ثبت‌نام در مجموعه فاتحین راهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله شدند؛ اما آنجا هم نتیجه رضایت‌بخشی نگرفته بود. به کهنز شهریار رفت…

نمی‌دانم با مصطفی صدرزاده و سجاد عفتی و محمد اژند چه گفت؛ اما هرچه گفت از ته دل بود و پایش به مشهد نرسیده امکان اعزامش توسط لشکر پر افتخار فاطمیون مهیا شد و در غالب نیروی افغانستانی خود را به جبهه رساند. وقتی خبر داد که بالاخره رسیدم، هم خوشحال بودم و هم مضطرب. دائم چهره دختر کوچکش و آن ‌اشک‌ها جلو چشمم رژه می‌رفت. یاد رقیه امام حسین(ع) افتادم و به خدا سپردمش.

بعد از نزدیک دو ماه دوباره پیام داد و چند تا عکس برایم فرستاد؛ خنده‌های از ته دل، بر صورتش نمایان بود، گویی به آنچه طلب کرده بود نزدیک شده بود. از او خواستم به مرخصی بیاید و اندکی در کنار خانواده‌اش باشد، قبول نمی‌کرد و می‌گفت ان‌شاءالله به زودی…

او به زودی آمد؛ اما با قلبی که فدای اربابش کرده بود. قلبی که حب اهل‌بیت(ع) و داغ دختر ۳ ساله حسین آتشش زده بود و سال‌ها این سوختن را تحمل کرد تا وعده الهی محقق شد و همنشین اهل‌بیت(ع) در بهشت برین گردید.

*سید محمد مشکوهًْ‌الممالک

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عاشق است دیگر… دل از کف داده و بدون معشوق نمی‌تواند زندگی کند، دیگر نه محبت زن و فرزند او را از رفتن باز می‌دارد، نه نگاه‌های نگران مادر و التماس‌های خواهر. او به عشقی بالاتر دست یافته و همچون پرنده‌ای خونین‌بال خود را به هر کنج قفس می‌زند تا راهی به سوی آسمان بیابد.

راهی به سوی معشوق یگانه هستی. و می‌داند که این راه از شام می‌گذرد. چه اینکه مقصد همان شام است. و شام هنوز هم شام بلاست، و او مرد میدان بلا. غیور است و می‌رود تا از ناموس حسین دفاع کند. می‌رود تا غیرت عباس‌گونه‌اش مرحمی ‌باشد بر زخم‌های سه‌ساله حسین. می‌رود تا بگوید هنوز هم هستند مردانی که «بابی انتم و امی‌و نفسی و اهلی و مالی» را به عمل و با تمام جان و روحشان به منصه ظهور بگذارند.

هم نام مولایش حسین است و خود سرسپرده راه حسین علیه‌السلام، شهید حسین محرابی را می‌گویم، همان که زمین و زمان را بر هم زد تا راهی میدان دفاع از حریم عصمت و طهارت شود.  

و حال، آرام محرابی، خواهر شهید که دو سال از او بزرگ‌تر بوده و تمام دوران کودکی‌اش را به یاد دارد از روحیات برادر شهیدش می‌گوید…

سید حسین!

برادرم در ۳۰ شهریور سال ۵۶ به دنیا آمد، بعد از بارها تلاش، سرانجام در عید غدیر سال ۹۵ به سوریه اعزام شد و پس از دو بار اعزام، در روز دهم آذر  ۹۵ به شهادت رسید. از او سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر برایمان به یادگار مانده است.

حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید محرابی

 

ما در منطقه پیروزی مشهد ساکن هستیم و شهید هم در اینجا زندگی کرد و بزرگ شد. او در دوران دفاع مقدس سن زیادی نداشت و نمی‌توانست به جبهه برود؛ اما همیشه دم از شهادت می‌زد و می‌گفت دوست ندارم در شناسنامه‌ام بنویسند فوت، دوست دارم بنویسند شهید.

مادر ما سیده هستند و برای همین هم داداش حسین همیشه می‌گفت: ما هم سید هستیم. و این را خیلی دوست داشت، به همین خاطر نام جهادی خودش را سید حسین گذاشته بود.

عاشق بی‌بی رقیه شد

او به‌خاطر عقایدی که داشت شغل‌های متعددی عوض کرد. مثلا یه مدت در کارخانه‌ای که پدرم در آن شاغل بود، کار می‌کرد که به‌خاطر اینکه مدیریت حاضر نمی‌شد روزهای عاشورا و تاسوعا را تعطیل کند به مشکل برخوردند. برادرم می‌گفت باید این دو روز را تعطیل کنید تا کارگرها بتوانند به مراسم عزاداری برسند؛ اما قبول نمی‌کردند. امثال این قضایا باعث می‌شد که کارش را تغییر دهد. خیلی‌ها بعد از شهادتش گفتند ما فکر می‌کردیم شعار می‌دهد…

دوران خدمت را در پرندک تهران تکاور بود و بعضی وقت‌ها با من صحبت می‌کرد و از سختی‌های خدمت می‌گفت. من فکر می‌کردم آقا امام زمان(عج) می‌آیند و برادرم سرباز آقا می‌شود. من داداش حسین را نترس و شیر می‌دیدم، شاید همین اخلاقش باعث شد پا در این میدان بگذارد.  برای اولین بار که به زیارت امام حسین(ع) رفتند عقایدش خیلی محکم‌تر شد و جرقه اولیه جهاد، در این سفر زده شد. و بعد از آن بی‌نهایت عاشق بی‌بی رقیه(س) شد. و هر کدام از خواهران و برادران را هم به شیوه خودشون با این راه آشنا کرد.

حضور آیت‌الله مصباح یزدی در منزل شهید محرابی

شهید خندان

آدم خیلی پیگیری بود، همیشه تا انتها کار را پیش می‌برد، و با توجه به ارادتی که به ائمه داشت برای شهادت دست به دامن تمام ائمه شد و دست از طلب برنداشت. روزی که برای آخرین بار به زیارت آقا امام رضا(ع) رفت، نمی‌دانم چه بر او گذشت و چقدر اصرار کرد که بعد از آن زیارت خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا(ع) گرفته. و دقیقاً روز شهادت امام رضا(ع) هم شهید شد. او هر پنج‌شنبه بعدازظهر به بلوک ۳۰ مدافعان حرم بهشت رضا(ع) مشهد می‌رفت و زیارت عاشورا می‌خواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده‌ شده است.

بعد از شهادتش از او یک عکس خندان منتشر شد و به‌خاطر همین شد شهید خندان ما مشهدی‌ها. و چون درروز شهادت آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) شهید شد، شده شهید امام رضایی.

آرامش حسین به همه ما منتقل شد

هر وقت قصد رفتن به سوریه را داشت دست و پای مادرمان را می‌بوسید و به او می‌گفت: از من راضی باش. مادرم نیز در جواب او می‌گفت: تو زن و بچه‌داری حسین، مواظب خودت باش. آخرین باری که حسین زنگ زد مادرم به او گفت: از تو راضی هستم.

«مادرم دو بار دریچه قلبش را عمل کرده، روزی که خبر شهادت حسین را به ما دادند سعی کردیم مادر از ماجرا بویی نبرد و با هم قرار گذاشتیم وقتی پیکر حسین رسید کم‌کم به ایشان خبر بدهیم. اگرچه به مادر چیزی نگفتیم؛ ولی او مدام دلشوره داشت. وقتی برای تحویل پیکر حسین رفتیم و روی پیکر را باز کردیم، صورت حسین آرامش عجیبی داشت و این آرامش دقیقاًً به همه ما منتقل ‌شد.

از شهادتش خبر داده بود

داداش حسین بعد از برگشت به ایران می‌رود سر مزار شهید صدرزاده، شروع می‌کند با سوز و ناله با او صحبت کردن که برنامه رفتنش را درست کند که یک طلبه جوان از راه می‌رسد و شروع می‌کند به خواندن روضه حضرت رقیه. داداش حسین خیلی‌گریه می‌کند و در آخر شماره آن جوان را می‌گیرد و می‌گوید: من می‌روم سوریه و شهید می‌شوم. تو بیا و تلقینم را بخوان و نماز بخوان. جوان می‌گوید: من از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: خودم خبرت می‌کنم.

بعد از خداحافظی از جوان، می‌رود پای اتوبوس که برگردد مشهد، اما با او تماس می‌گیرند و می‌گویند خودت را برسان فرودگاه.

در بهشت رضا کنار مزار شهدا، آقای علیزاده مداح مدافعین حرم را می‌بیند و می‌گوید اگر شهید شدم بیا و برایم روضه بخوان. می‌گوید چقدر هزینه می‌کنی. و شهید می‌گوید شفاعت می‌کنم. می‌گوید از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: در یک مراسم داری مداحی می‌کنی، وسط مراسم برایت پیام می‌آید و تو گوشی را نگاه می‌کنی می‌بینی نیمی ‌از صورت من خونی شده و پایین آن نوشته حسین جان شهادتت مبارک.

آقای علیزاده می‌گوید: مدتی بعد وسط مراسم یک شهید داشتم مداحی می‌کردم که صدای پیام گوشی تلفنم حواسم را برد سمت خودش، میکروفن را دادم دوستم و رفتم سراغ گوشی. دیدم نوشته حسین‌جان شهادتت مبارک…

حسین را از ما بپذیرید…

آخرین باری که می‌رفت، به مادر گفت: از نوحه‌هایی که زمان شیر دادن، برایم می‌خواندی برایم بخوان، مادر نوحه‌ها را خواند و گفت: راضی‌ام به رضای خدا. این را گفت و حسین رفت. بعد از مدتی که خبر شهادتش را به ما دادند، مادر خطاب به حضرت زینب(س) گفت: حسین را از ما بپذیر، من پنج فرزند دارم که هر پنج نفرشان را درراه دفاع از اسلام و حرم ائمه‌اطهار تقدیم شما می‌کنم.

حضرت آقا به طور ناگهانی در فروردین‌ماه سال ۹۷ به منزل مادرمان تشریف آوردند که هنوز هم محل حضورشان در خانه را به همان شکل، با گذاشتن عکس حضرت آقا نگه داشته‌ایم.

بعد از بارها تلاش، بالاخره اعزام شد

حسین آقا اول برای رفتن به سوریه از طریق تیپ فاطمیون ثبت‌نام کرد؛ ولی چون این تیپ فقط مدافعان حرم افغانستانی را برای دفاع اعزام می‌کند، بعد از چندین بار اقدام، موفق نشد برود؛ اما ناامید نشد و همچنان برای رسیدن به هدفش که همان دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود به تلاشش ادامه داد. برای رفتن به سوریه به‌ جز مشهد از طریق شهرهای قم، تهران و اصفهان هم اقدام کرد. بعضی وقت‌ها همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و حتی چندبار هم سوار خودروهای اعزام ‌شده بود. اما هر بار بعد از چند لحظه با اعزامش مخالفت می‌کردند و حسین آقا مجبور می‌شد برگردد.

بالاخره یکی از روزها که به مشهد برگشته بود، با ما مشورت کرد، ماشینش را فروخت و با هزینه شخصی خودش به لبنان رفت و این‌بار از طریق حزب‌ا… لبنان به سوریه اعزام شد. اگرچه حسین خودش را به سوریه رسانده بود؛ اما این‌بارهم موفق به شرکت در عملیات دفاع از حرم نشد و داستان بازگشتش به ایران دوباره تکرار شد. بعد از زیارت به ایران برگشت و همچنان به توسلاتش به امام رضا(ع) ادامه داد. تا اینکه یک ماه بعد از بازگشتش از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد.

بوی شهادت گرفته بود

چند روز قبل از شهادت حسین آقا، زمزمه‌هایی در بین همرزمان شهید محرابی پیچیده بود که حسین بوی شهادت می‌دهد و دقیقاًً در همان روزها حسین به‌شدت بی‌قرار بود. آن‌طور که همررزمانش برای ما روایت کرده‌اند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند می‌خوانند؛ اما اسم حسین آقا در فهرست نبوده. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او می‌رود؛ اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت می‌کند. همسرم که اصرار را بی‌فایده می‌بیند به فرمانده محور می‌گوید: من بچه مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به ‌محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) می‌روم و از شما پیش آقا شکایت می‌کنم. فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را می‌شنود بالاخره به او اجازه شرکت در عملیات را می‌دهد. در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم می‌گوید: همه ما از مشهد آمده‌ایم. فردا شهادت امام رضا(ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود. هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده بودکه شهید محرابی به همرزمانش می‌گوید: آن‌ کسی که می‌گویی شهید می‌شود، من هستم.

تقریبا همه همرزمان شهید به این موضوع‌ اشاره کردند که مشخص بود حسین شهید می‌شود و به قول خودشون حسین سو بالا میزد.

هر موقع عملیاتی بود همه با شوخی به هم می‌گفتیم: نزدیک حسین نشیم که حسین سو بالا می‌زنه، یه وقت‌ ترکشی به ما اصابت نکنه.

روز موعود

همرزم شهید تعریف می‌کرد: شهید محرابی فردای آن روز، روی پشت‌بام یکی از ساختمان‌ها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت‌سرم شنیدم. به‌محض اینکه برگشتم، حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده، اما خونریزی شدیدتر از این حرف‌ها بود. درگیری به‌شدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی‌ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. وی در حالت سجده بود و آخرین کلمه‌ای که گفت: «یا اباالفضل» بود. تیر دقیقاًً به قلب ایشان خورده بود. در همان لحظه شهید شد…

خواب دختر شهید

زینب که دختر بزرگ‌تر شهید محرابی درباره پدر شهیدش می‌گوید: قبل از رفتن پدرم به سوریه چند بار خواب شهادتشان را دیده بودم تا اینکه قبل از شهادت پدرم خواب دیدم که یک نفر به من گفت: امسال امام رضا(ع) حاجت پدرت را می‌دهد.

آن شب به حرم امام رضا رفتیم و فردای آن روز نزدیکی‌های ظهر در مراسم عزاداری امام حسین(ع) بودیم که حس عجیبی به من دست داد و بعدها فهمیدیم در همان لحظات پدرم شهید شده است.

زینب و فاطمه،‌دختران شهید

از شهدا بت نسازیم

به‌نظر من نوع نگاه به شهدا که قهرمانان ملی و دینی ما هستند باید مانند کشورهای دیگر باشد و همه مردم آن کشور با هر نوع نگرشی از آنها به نیکی یاد ‌کنند. به‌نظر من حتی کسانی که این شهدا را قبول ندارند باید بیایند و با چشم خودشان ببینند که عشق به اهل‌بیت(ع) به چه شکل باعث می‌شود یک نفر از زندگی و خوشی‌های دنیایی‌اش بگذرد. زینب ادامه می‌دهد: از شهدا نباید بت بسازیم. هرکدام از جوانان ما می‌توانند به جایگاه شهدا برسند.

چند روز بعد از شهادت پدرم که تازه به مدرسه برگشته بودم سر جلسه امتحان یکی از معلم‌ها وقتی دید من حواسم به امتحان دادن نیست و حال‌ و روز خوشی ندارم در جمع به من گفت: پدرت که رفت و خودش را بدبخت کرد و تو هم بدبخت شدی. این چه کاری بود که پدرت انجام داد. من در جوابش گفتم: نه، پدر من با شهادتش خوشبخت شد و من هم خوشبخت‌ترین دختر روی زمین هستم.

البته بسیاری دیگر از معلم‌هایم بابت شهادت پدرم با احترام با من همدردی می‌کردند که من از همه آنها تشکر می‌کنم.

به‌ هر حال هرکسی یک نوع با این موضوع برخورد می‌کند. بعضی از دوستانم که بیشتر به این موضوعات اعتقاد دارند همیشه رفتار مناسبی با من دارند؛ ولی بعضی‌ها  اعتقاد کمتری به این قبیل موضوعات دارند و گاهی وقت‌ها سؤال‌هایی از من می‌پرسند یا مواضع  تندی در برابر شهادت پدرم می‌گیرند. من اوایل به‌ شدت از این رفتارها ناراحت می‌شدم؛ ولی حالا سعی می‌کنم با روی باز، با آنها برخورد کنم و در مورد اعتقادات پدرم برایشان توضیح دهم.

آخرین دیدار

فاطمه دختر دوم شهید محرابی نیز در رابطه با پدرش می‌گوید: یادم می‌آید آخرین روزی که پدرم را دیدم،  یک‌کاسه آب برداشتیم و داخل آن نمک، گلاب، سبزی و عطر گل یاس ریختیم تا پدرمان را بدرقه کنیم. پدرم به‌محض اینکه کاسه را در دست ما دید خندید و به من گفت: آش درست کردین؟ بعد محمد مهیار را که خواب بود بغل کرد و آهسته دم گوشش گفت: پسر خوبی باش…. خب. یار امام زمان(عج) بشی…. خب. بعد هم از در حیاط بیرون رفت و بدون اینکه برگردد فقط دستش را بالا آورد و با ما خداحافظی کرد.

خاطره یکی از فرماندهان فاطمیون از شهید محرابی؛ منتظر بود بگویم بمان!

وقتی برای اولین بار چشمش به گنبد بی‌بی افتاد بی‌اختیار به زمین افتاد و سر تعظیم در مقابل عمه سادات بر زمین گذاشت. هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، اولین‌بار که به زیارت بی‌بی رقیه شرفیاب شد آنچنان ضجه می‌زد و ‌اشک می‌ریخت و فریاد می‌زد که گویی همه نزدیکانش را دقایقی قبل از دست داده!!!

نیمه شب  گهگاه صدای ناله کردنش را بر سر سجاده نماز شب می‌دیدم و اشک‌هایی که پایان نداشت.

کافی بود فقط بگویی رقیه، تا مثل شنیدن روضه ظهر عاشورا ‌اشک بریزد.

سه چهار روز مهمان ما بود، وقتی به اجبار من به سمت ایران برمی‌گشت هر دو در فرودگاه دمشق‌اشک می‌ریختیم. هر چند قدم که می‌رفت پشت‌سرش را نگاه می‌کرد و منتظر بود بگویم بمان؛ اما مصمم بر رفتنش بودم و با قطرات‌اشک بدرقه‌اش می‌کردم شاید تمام ‌ترسم از این بود که اطمینان داشتم شهید می‌شود و جرأت رویارویی با خانواده‌اش را نداشتم، آخر ما غیررسمی ‌کار می‌کردیم و اگر در مجموعه ما شهید می‌شد هیچ‌کس جوابگوی خانواده‌اش نبود. دلم به حال همسر و فرزندانش می‌سوخت آنها از هم برای عشق اهل‌بیت گذشته بودند؛ اما من هرگز نمی‌توانستم خرابی این لانه عشق را به چشم ببینم…

با حاج… هماهنگ کردم تا در فرودگاه تهران به دنبالش برود. یک راست طلب زیارت بهشت زهرا کرده بود و بعد با هماهنگی من برای ثبت‌نام در مجموعه فاتحین راهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله شدند؛ اما آنجا هم نتیجه رضایت‌بخشی نگرفته بود. به کهنز شهریار رفت…

نمی‌دانم با مصطفی صدرزاده و سجاد عفتی و محمد اژند چه گفت؛ اما هرچه گفت از ته دل بود و پایش به مشهد نرسیده امکان اعزامش توسط لشکر پر افتخار فاطمیون مهیا شد و در غالب نیروی افغانستانی خود را به جبهه رساند. وقتی خبر داد که بالاخره رسیدم، هم خوشحال بودم و هم مضطرب. دائم چهره دختر کوچکش و آن ‌اشک‌ها جلو چشمم رژه می‌رفت. یاد رقیه امام حسین(ع) افتادم و به خدا سپردمش.

بعد از نزدیک دو ماه دوباره پیام داد و چند تا عکس برایم فرستاد؛ خنده‌های از ته دل، بر صورتش نمایان بود، گویی به آنچه طلب کرده بود نزدیک شده بود. از او خواستم به مرخصی بیاید و اندکی در کنار خانواده‌اش باشد، قبول نمی‌کرد و می‌گفت ان‌شاءالله به زودی…

او به زودی آمد؛ اما با قلبی که فدای اربابش کرده بود. قلبی که حب اهل‌بیت(ع) و داغ دختر ۳ ساله حسین آتشش زده بود و سال‌ها این سوختن را تحمل کرد تا وعده الهی محقق شد و همنشین اهل‌بیت(ع) در بهشت برین گردید.

*سید محمد مشکوهًْ‌الممالک



منبع خبر

شهید خندانِ مشهد را می‌شناسید؟ بیشتر بخوانید »

سردار سلیمانی چگونه «معمار محور مقاومت» شد؟

سردار سلیمانی چگونه «معمار محور مقاومت» شد؟



شهید قاسم سلیمانی نمایه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، از عملیات فتحالمبین تا شهادت سردار قاسم سلیمانی کافی است تا در دل خاطرات زیادی داشته باشد. حسن دانایی‌فر، سفیر پیشین ایران در عراق حدود ۴۰ سال با حاج قاسم همراه بوده و در عراق نیز به واسطه مسؤولیت در این کشور، همراهی متفاوتی با سردار سلیمانی داشته است.

او سردار سلیمانی را مدیر، معمار و فرمانده موفقی می‌داند که در همه تصمیم‌ها و اقدامات به خوبی درخشید و در کنار اقدامات نظامی و دفاعی و حتی تربیتی، به امور فرهنگی نیز اهتمام داشت و در هر شرایطی از توسعه عتبات غافل نبود.

در آستانه سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی گفت‌وگویی متفاوت با نگاه اقدامات فرهنگی مرد میدان نبردهای فرهنگی ـ نظامی با «حسن دانایی‌فر» سفیر پیشین ایران در عراق داشتیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانیم:

حدود ۴۰ سال رفاقت از جنگ تحمیلی تا شکست داعش

آقای دانایی‌فر! با توجه به حضور شما در جنگ تحمیلی چگونه با سردار سلیمانی آشنا شدید؟

سال ۱۳۶۰ بعد از پایان عملیات طریق‌القدس، سردار سلیمانی از این عملیات بازگشت و قرار بود برای عملیات فتحالمبین آماده شود که در آن دوران با سردار سلیمانی آشنا شدم. یعنی ۳۹ سال قبل که البته این رفاقت و همراهی تا روز شهادت ایشان ادامه داشت و توفیق داشتم در سال‌های قبل از شهادت در کنار ایشان خدمت کنم.

سردار سلیمانی در کنار فعالیت‌هایی که برای انقلاب و اسلام در ایران داشت، در حوزه مقاومت نیز فعالیت می‌کرد که یکی از اقدامات ایشان در عراق بود و شاید مأموریت مشترکی هم باهم داشتید. شخصیت سردار سلیمانی را با توجه به سابقه حدود ۴۰ سال رفاقت، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

سردار سلیمانی، یک مدیر و فرمانده شجاع بود. مدیر از آن جهت که همه چیز را به خوبی اداره می‌کرد و تصمیم‌ها را به درستی به سرانجام می‌رساند و اجرا می‌کرد و فرمانده از آن جهت که خودش صاحب تصمیم و استراتژی بود. ممکن است فرماندهی، مدیر بسیار خوبی هم باشد، ولی هر مدیری فرمانده نیست. اما سردار سلیمانی هم «مدیر» و هم «فرمانده» بود. گام بعدی و یک گام بالاتر، «رهبر» است. طبیعتاً رهبر اگر مدیر یا فرمانده نباشد، رهبر نیست؛ چون از ویژگی‌های رهبر، اتخاذ تصمیم بهنگام است. 

سردار سلیمانی، «رهبر» و «معمار» بود. معماری یعنی هنر و خلق چیزی که دیگری تصور از آن ندارد. شما یک بنای زیبا را می‌بینی، از کنارش رد می‌شوی، چشم و دل و ذهن شما را می‌گیرد. معنایش این است که شما قبلاً این تصور را نداشتید. ذهن خلاق، انسان باذوق و باسلیقه‌ای آمده و قدرت تخیل خودش را با مواد بی‌روح ترکیب کرده و به جسم باروحی تبدیل شده است. این یعنی خلق ذوق، اندیشه، فکر، نگاه و نگرش. یکی از ویژگی‌های رهبران، معماری است. ممکن است رهبری در سطح کلان رهبری کند، ولی از ویژگی‌های معماری کم بهره برده­ باشد. امام (ره) معمار انقلاب است، مقام معظم رهبری آن مسیر و معماری امام (ره) را کاملاً تکمیل کرد، توسعه داد، خلق کرد و زوایای جدیدی به این اضافه کرد. مقام معظم رهبری آمد آن معماری را ادامه داد، معماری یعنی خلق چیزهای جدید که هرکس که ببیند متعجب می‌شود و برایش سؤال پیش می‌آید: عجب فکر و اندیشه‌ای!

چرا سردار سلیمانی معمار محور مقاومت نام گرفت؟

سردار سلیمانی را به واسطه اقدامات مختلف در شکست تکفیری‌ها و داعش و تلاش برای برقراری امنیت، معمار محور مقاومت هم می‌دانستند.

نگاه جامع‌الاطراف در معماری یکی از ویژگی‌های معماری است که به دلیل داشتن این نوع نگاه برخی ایشان را «معمار محور مقاومت» می‌شناختند. یعنی شما نمی‌توانید ساختمانی را طراحی کنید که مواد و مصالحش را بدون محاسبه میزان رطوبت آنجا بردارید و بیاورید. سردار سلیمانی، سردار دل‌ها، اسطوره ملی ما، نماد ملی ما، فرزند مکتب امام (ره)، شاگرد مقام معظم رهبری، دل­باخته مکتب اهل‌بیت (ع) و امام حسین (ع) بود.

سردار سلیمانی در اوج مبارزات، موضوع عتبات را فراموش نمی‌کرد

در این نوع نگاه جامع‌الاطراف، به طور حتم سردار سلیمانی در کنار مباحث نظامی و دفاعی به عرصه فرهنگ هم توجه داشتند و یکی از اقدامات فرهنگی ایشان تأسیس ستاد بازسازی عتبات بود. به نظر شما رویکرد فرهنگی ایشان چطور بود؟

ایشان فقط به مسائل نظامی، عملیاتی و امنیتی یا تربیت کادر و نیروی انسانی یا حتی فقط به روابط سیاسی، بین‌المللی و اقلیمی نگاه نمی‌کرد. یکی از نگاه‌هایش، نگاه فرهنگی بود و یکی از عناصر اصلی نگاه فرهنگی ایشان موضوع عتبات بود. موضوع عتبات از موضوعاتی بود که اهتمام ویژه‌ای به آن داشت. عتبات، کعبه آمال همه مسلمانان به ویژه شیعیان ایران و عراق است.

سردار سلیمانی ضمن آن‌که معمار مقاومت بود، مؤسس، مهندس و معمار ستاد عتبات عالیات بود و به این موضوع هم خیلی اهتمام داشت و از دغدغه‌های ذهنی جدی ایشان بود و مدام این موضوع را پیگیری می‌کرد. سردار سلیمانی در اوج موضوعات دیگری که مشغول بود، در اوج موضوعات ایام قبل و بعد از داعش در عراق، هیچ‌گاه توسعه عتبات را فراموش نمی‌کرد. مدل مدیریتی و رهبری ایشان، این بود و به‌طور جدی دنبال می‌کرد. این اهتمام کاملاً اهتمامی است که از ابتدای مأموریتش که نظام به ایشان ابلاغ و واگذار کرد، وقت گذاشت و به‌درستی هم از عهده آن برآمد و عناصر و سازوکارهایی را که باید در این مسیر قرار بگیرند تا آن هدف محقق شود، در داخل ایران و عراق و سوریه به نحو شایسته‌ای هماهنگ، حمایت، مدیریت، فرماندهی، رهبری و معماری می‌کرد.

حضور ایران در عراق نفوذ فرهنگی و معنوی است، نه دخالت

یکی از اقدامات سردار سلیمانی، ایجاد الفت بین مردم ایران و عراق و حتی منطقه بود. به نظر شما فعالیت فرهنگی ایشان یا همان راه‌اندازی ستاد بازسازی عتبات در امنیت پایدار ایران و منطقه چقدر مؤثر بود؟ البته برخی این اقدامات را دخالت ایران در عراق هم عنوان می‌کردند.

یکی از عناصر و مؤلفه‌های اصلی ایجاد امنیت، مؤلفه فرهنگی است. وقتی‌ شما می‌خواهید توازن خود را در زمانی که نبردی نامتقارن دارید یا خصمی دارید که ابزار و امکاناتش از شما بالاتر است، حفظ کنید، نیاز دارید که از همه عناصر امنیت‌­ساز استفاده کنید. یکی از ابزارها، عناصر و مؤلفه‌های امنیت‌­ساز، بخش فرهنگی است؛ یعنی ورود به دل‌ها. یکی از اساسی‌ترین بخش‌های ایجاد آرامش روحی و ورود به قلب‌ها و دل‌ها، اهتمام و توجه خالصانه، صادقانه و خودباورانه به موضوع عتبات عالیات است. نه فقط موضوع بازسازی که یکی از مسائل اساسی بازسازی است.

ممکن است بازسازی تمام شود، یک دوره‌ای داشته­ باشد، اما داشتن برنامه برای رفت­ وآمد به عتبات است. برای رفت‌وآمد به عتبات برای این‌که کسی­ به عتبات می‌رود زیارت کند، علاوه بر امنیت روحی، امنیت جسمی و امنیت به معنای ماهوی امنیت هم داشته باشد. سردار سلیمانی بازسازی عتبات که امروز اساسی‌ترین عنصر فرهنگی است، راه‌اندازی کرد. درباره موضوعاتی که برخی دخالت عنوان می‌کنند هم باید تصریح کرد که شیوه حضور ما در عراق دخالت نیست، بلکه ما نفوذ فرهنگی و معنوی داریم.

خاطراتی از حضور سردار سلیمانی در تنگه ابوقریب/ انفجاری که همه زخمی شدند، اما حاج قاسم سالم ماند

در مدت ارتباط با سردار سلیمانی حتما خاطرات زیادی هم با ایشان دارید. چند خاطره برای ما بازگو کنید.

از همان ابتدای آشنایی یعنی اواخر دی‌ماه سال ۶۰ تا شهادت ایشان تقریباً هیچ‌وقت هم ارتباطمان قطع نشد. با وجود اینکه مثلا ایشان در شرق بود و من شاید جای دیگری بودم اما ارتباط بین ما حفظ بود و دائم از هم مطلع بودیم. یکی از خاطراتی که خودشان چند جا در ایران و عراق تعریف می‌کردند، این خاطره بود که روز آخر عملیات طریق‌القدس، شب آخر عملیات، فرمانده گردانشان شهید شده بود. آن شب با وجود این‌که در قرارگاه بودم و برادر سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله بود، گفتم: «من گردان را می‌برم».

هیچ‌وقت ما مرز و حد و حدود نداشتیم. من آن‌موقع اطلاعات قرارگاه بودم، بچه‌های قدیمی لشکر می‌دانند ارتفاع ۲۰۲ یعنی چه. آنجا را تأمین کردیم. دیگر هوا داشت روشن می‌شد. ایشان آمد و با همدیگر گشتیم و دشمن هم فرار کرد. در تنگه ابوقریب، با هم برمی‌گشتیم که به مقر برویم، ایشان به مقر خود و من هم به مقر خود. آقای عزیز جعفری که فرمانده قرارگاه بود، به اتفاق چند نفر دیگر آمدند و گفتند: «ما می‌خواهیم به خط برویم». سر و ته کردیم، داخل یک استیشن سوار شدیم.

استیشن مال خود حاجی بود. من و ایشان جلو سوار شدیم، ولی ایشان اول سوار شد. چون اول سوار شد، معمولاً نفر اولی که سوار می‌شود پایش را سمت دنده می‌گذارد. من بعد از ایشان سوار شدم. شش یا هفت نفر بودیم. بی‌سیم‌چی و راننده و این‌ها. دنبال عراقی‌ها راه افتادیم. عراقی‌ها با تانک‌ فرار می‌کردند و می‌رفتند. ناگهان در ماشین ما انفجاری اتفاق افتاد. ما در لحظه اول فکر کردیم تانک زد به ما. همه افراد از جمله حاجی به بیرون پرت شدیم. به طور معجزه‌آسایی تنها کسی که از سرنشینان آن ماشین آسیب ندید، حاجی بود. همه به بیرون پرت شدند، یعنی این نبود که یک کسی بایستد تا در باز شود. از راننده تا همه بچه‌ها، آنها که جلو و وسط و عقب نشسته بودند. من از ناحیه پای چپ به‌شدت آسیب دیدم. یکی دیگر از بچه‌ها دستش قطع شد. یکی دو پایش قطع شد، همه آسیب دیدند، ولی در آن ماجرا خوشبختانه حاجی هیچ آسیبی ندید.

سردار سلیمانی در خط مقدم مبارزه با داعش قرار گرفت

سردار سلیمانی در عراق توانست هیمنه آمریکا را با حمله به عین الاسد بشکند و داعش را هم شکست دهد. نظر شما درباره این نوع اقدامات سردار سلیمانی که بدون ترس و واهمه به دل دشمن می‌زد، چیست؟

در سطح روابط بین‌الملل، هرکس زورش بیش‌تر است، نفوذ و حرفش بیش‌تر است. این در دنیای رقابت امروز و در باشگاه قدرت ظالمانه بین‌المللی امروز، یک واقعیت است. شما در این شرایط باید بتوانید علی‌رغم وضعیت اقتصادی و وضعیت داده‌های عینی و ملموس و محسوسی که دارید، به‌گونه‌ای طراحی کنید که حداکثر استفاده از این امکانات را ببرید تا بتوانید تعادل و توازن به وجود بیاورید، یا لااقل جلوی تقابل‌ها را بگیرید یا حداقل تقابل‌ها را پس بزنید تا بتوانید بمانید و درست هم بمانید، نه فقط برای زنده ماندن، برای زندگی کردن، بلکه برای حیات و حیات مؤثر داشتن. خب، این به نرم‌افزار نیاز دارد، امنیت هم یکی از آن‌ها است. امنیت پایدار، اقتصاد پایدار، فرهنگ پایدار، همه مؤلفه‌هایی که قدرت عام را تشکیل می‌دهند. قطعاً سردار سلیمانی این ذکاوت و هوش را داشت که از همه مؤلفه‌ها برای امور مختلف به ویژه عرصه بین‌الملل و مقاومت استفاده کند.

 داعش با نام اسلام به وجود آمد و تمام اصول بشری را نادیده گرفته و زیرپاگذاشت. آمریکا هم که حامی آنها بود، برای شکست این هیولا قدمی برنداشت. با این وجود، سردار سلیمانی در خط مقدم مبارزه با داعش قرار گرفت. به طوری که هیچ مسؤولی همچون ایشان برای مبارزه ثابت قدم و در صف اول مبارزه نبود. البته در این اقدامات مردم عراق هم در آنچه رقم می‌خورد، نقش مؤثری داشتند و ایران به عنوان حامی در کنار آنها ایستاد.

اتفاقی جدید در اربعین از سال ۱۳۸۹ با تدبیر سردار سلیمانی/ وقتی راهپیمایی اربعین بین‌المللی شد

یکی از بخش‌های فعالیت‌ شهید سلیمانی، ایجاد ساختار در راهپیمایی اربعین بود. آیا می­‌توان این کار را هم به عنوان اقدامی برای امنیت پایدار منطقه یا حتی سیاست خارجی تعریف کرد؟

انسان‌هایی که جامع‌الاطراف نگاه می‌کنند، الزاماً مهم نیست ایده‌های اولیه هم مربوط به خودشان باشد. ممکن است که ایده‌هایی، دیدگاه‌هایی و رویکردهایی وجود داشته ­باشد که به بعضی از رهبران یا به یک معمار یا به یک فرمانده و یا به یک مدیر گفته­ شود، ولی چون جامع‌الاطراف نیست، قدرت ذهنی و فکری و پردازش آن را ندارد؛ ممکن است آن را رها کند، اما چون ایشان این ویژگی‌ها را داشت، حتی اگر ایده‌ای هم مربوط به ایشان نبود، بلافاصله استقبال می‌کرد. قطعاً موضوع عتبات و موضوع اربعین، امروز از باقیات­ صالحات سردار شهید در کارنامه درخشان ایشان است.

به‌ واسطه مأموریت در آن سال‌ها، می‌­دیدم که راهپیمایی اربعین در سال ۱۳۸۹ پدیده نو و جدیدی بود و در مجموع ایده‌ها و ساختارهای ارائه‌ شده و حمایت، تأیید و گسترش آن، از جانب ایشان بود. موضوع اربعین، امروزه تبدیل به موضوعی کاملاً جهانی شده است، البته ما باید همانند خود شهید سلیمانی صحبت کنیم و نگوییم ما اربعین را راه انداختیم. راهپیمایی اربعین موضوعی بود که از گذشته‌ها در عراق مرسوم بوده و در دوره صدام کم‌کم ممنوع شد. بعد از فروپاشی رژیم بعث و سرنگونی صدام مجدد احیا شد، اما از سال‌۱۳۸۹  به بعد، وارد فاز جدیدی شد و منظر و نگاه نو و روح جدیدی در آن دمیده شد. یکی از آن چیزهایی که دمیده شد، بین­‌المللی شدن آن بود، آن‌موقع به ­عنوان حادثه­‌ای داخلی در داخل عراق بود، اما اکنون هم در داخل عراق گسترش خیلی بیش‌تری پیدا کرده و هم در منطقه و به‌عنوان میراث انسانی بین‌­المللی در سطح جهان مطرح شده ­است.



منبع خبر

سردار سلیمانی چگونه «معمار محور مقاومت» شد؟ بیشتر بخوانید »

اعلام برنامه‌های عملیات شهید سلیمانی برای سالگرد شهادت سردار دل‌ها

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم»



انتشار بازی رایانه‌ای «ژنرال» با محوریت حاج قاسم سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امیر عبداللهیان سخنگوی ستاد مردمی گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی در نشست خبری که دقایقی پیش برگزار شد، اظهار داشت: برنامه‌های گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی از دیدار خانواده شهید سلیمانی، مسئولان ستاد و بنیاد با رهبر معظم انقلاب آغاز شد و این برنامه‌ها در ایران و سایر کشورها تا ۲۷ دی ماه ادامه خواهد داشت.

وی در ادامه عنوان کرد: صدا و سیما به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی، رادیو مقاومت را افتتاح کرده است که لازم است در اینجا از اهالی رسانه‌ تشکر شود.

عبداللهیان گفت: در حوزه برنامه‌هایی که به صورت فیزیکی انجام می‌شود، پیش‌بینی شده برنامه‌ای با شرایط خاص و با رعایت پروتکل‌های بهداشتی در تهران و با حضور میهمانی برگزار شود که به صورت زنده پخش تلویزیونی خواهد شد. همچنین در زادگاه سردار سلیمانی یعنی در شهر کرمان و استان کرمان برنامه‌های متنوعی به مدت ۱۰ روز برگزار خواهد شد که محور این برنامه‌ها مردمی است.

سخنگوی ستاد مردمی گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی همچنین عنوان کرد: بر روی سایت tour.soleimany.ir امکان زیارت مزار شریف شهید سلیمانی به صورت آنلاین و ۳۶۰ درجه وجود دارد.

وی در رابطه با فراخوان «مرد میدان» بیان کرد: در شبکه‌های اجتماعی این فراخوان اعلام شده و از طریق فضای مجازی و تلفن گویا دوستداران شهید سلیمانی می‌توانند دل‌نوشته‌ها، مستندات، عکس‌ها و… را منتشر کنند.

عبداللهیان گفت: تاکنون صدها مستند تولید شده است. از جمله مستندهایی که نقش ویژه و خارق‌العاده سردار سلیمانی و ابومهدی را بیان کرده باشند، مستندهای آمرلی، ۳۶۰ درجه و مستند دیگری در خصوص شخصیت ابومهدی است.

وی اضافه کرد: از اقدامات داخلی که انجام شده، ذکر خاطرات و مستند زندگی سردار سلیمانی با حساسیت خاصی از سوی بنیاد شهید سلیمانی است. اولین زندگی‌نامه خودنوشت سردار سلیمانی همزمان با سالگرد شهادت ایشان با عنوان «از چیزی نمی‌ترسیدم» منتشر خواهد شد. سردار سلیمانی خاطرات خود از سال ۳۵ تا ۵۷ را با دستخط خود نوشته و به ۷ زبان زنده دنیا نیز ترجمه شده است که نسخه فارسی آن همراه با تصاویر دستخط آن منتشر خواهد شد.

عبداللهیان گفت: منظومه‌ای تحت «سربازنامه» نیز با همت افشین علا نیز منتشر خواهد شد. در سطح بین‌المللی نیز برنامه‌های مردمی از روزهای گذشته در کشورهای منطقه از جمله عراق، سوریه، یمن و… آغاز شده و در روزهای بعد به اوج خواهد رسید. یک جایزه بین‌المللی نیز اختصاص داده شده که در مراسم سالگرد اهدا خواهد شد. عنوان جایزه «ایثار شهید سلیمانی» است و به کسانی تعلق خواهد گرفت که در کشورهای منطقه مقاومت و ونزوئلا که در تراز مقاومت باشند، اهدا خواهد شد.

وی خاطرنشان کرد: علیرغم اینکه دشمنان انقلاب اسلامی و سردار سلیمانی در فضای مجازی برای انتشار تصاویر سردار سلیمانی محدودیت‌هایی ایجاد کرده‌اند، اقدامات گسترده در این فضا ادامه خواهد یافت.

وی ادامه داد: در خصوص اقدامات قضایی برای پیگیری پرونده ترور سردار سلیمانی باید گفت که با توجه به تلاشی که قوه قضائیه برای صدور رای برای تعقیب عاملان و آمران ترور سردار سلیمانی دارند، به زودی شاهد صدور حکم باشیم. تاکنون به ۶ کشور نیابت قضایی داده شده و با جدیت دنبال می‌شود. در تکمیل پرونده عاملان و آمران ترور، متهمین اصلی آمر و عامل آمریکایی از ۴۵ به ۴۸ تن افزایش پیدا کردند و امیدواریم در آینده شاهد صدور حکم قضایی باشیم.

عبداللهیان در پایان گفت: انتقام سخت در دستور کار نظام جمهوری اسلامی قرار دارد. هرچند چند سیلی به صورت عاملان و دولت تروریستی آمریکا زده شده است.



منبع خبر

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی «حاج قاسم»

«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی «حاج قاسم»



«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی+فیلم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در تاریخ آمده است که فراق مالک اشتر نخعی چه بار سنگینی را بر دوش مولای متقیان گذاشت. تاریخ ثبت کرده است که سخنان غم‌بار مولایمان در وصف سردار پرافتخارش، چگونه چهره او را به عوام شناساند و چطور مقام و مرتبه‌اش را در پیشگاه معصومین مشخص کرد. امیرالمؤمنین علی (ع) در بیانات متعدد خود به تمام آزادمردان و آزادگان توصیه کرده‌اند که همچون مالک را الگوی خویش قرار داده و راه او را ادامه دهند. گرچه در تاریخ مطالب محدودی درباره زندگی مالک وجود دارد، می‌شود از کلام مولا سبک زندگی او را دریافت.

امیرالمؤمنین علی (ع) در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه، توصیه‌های مهمی به فرمانده سپاه خود، جناب مالک اشتر ‌کرده‌اند. نکته حائز اهمیت در این توصیه‌ها این است که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و با گذشت هزار و اندی سال، هنوز هم به‌روز است.

در کتاب «مالک زمان»، این سخنان امیرالمؤمنین (ع) به مالک اشتر را می‌خوانیم که مصداق عینی آن در عصر حاضر، در کنار عوام مردم زیست و در راه ولایت، چنان مالک اشتر نخعی گردن سپرد و به شهادت رسید. «مالک زمان» خرده‌روایت‌هایی است از زندگی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که راه و رسم مالک را پیش گرفت و «اَشِّداءُ عَلَی الکُفّار، رُحَماءُ بَینَهُم» بود.

نویسندگان در گروه فرهنگی ابراهیم هادی، با گردآوری پنجاه داستان و تطبیق آن با کلام امیرالمؤمنین (ع)، زندگی و مجاهدت‌های سرداران رشید اسلام، مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی را با هم ممزوج کرده‌اند. راویان این داستان‌ها همگی از هم‌رزمان و همراهان حاج قاسم بوده‌اند و روایت‌های مستند و عینی را تعریف کرده‌اند.

در این کتاب می‌خوانیم که حاج قاسم همچون الگوی خود، «مهربان با خلق» بود. «شجاعت در دل دشمن» او را به یک اسطوره و یک حریف قَدَر تبدیل کرده بود. همه او را «قهرمان در مقابل دشمن» می‌شناختند و خیالشان راحت بود. گوش به فرمان ولی بود. حتی آن زمان که به‌سختی گروهی را دستگیر کرده بود، اما به امر ولی زمانه‌اش آن‌ها را آزاد کرد؛ چراکه در مرام شیعه علی (ع) نیست که به مهمان خود آزاری برساند؛ حتی اگر مهمان، پدرت را کشته باشد.

«غذای کرمانی» را بین همکاران و درجه‌داران و سربازان به‌طور مساوی تقسیم کرد. مقام و قدرت برایش ملاک نبود. برادری و مساوات را رعایت می‌کرد. در هیچ شرایطی «نماز شب» را ترک نکرد و «پتوی نرم» را ترجیح نداد. در حفظ «اموال مردم» حتی در معرکه جنگ می‌کوشید. برای یک شب خوابیدن در خانه یکی از اهالی سوریه در بوکمال، نامه طلب «حلالیت» نوشت و از او خواست که پس از بازگشت به خانه‌اش با او تماس بگیرد تا هزینه یک شب اقامت را برایش واریز کند. حقی را ناحق نمی‌کرد. «جنگ یا انتقام» را با هم نمی‌آمیخت.

«آرامش در چهره» او حتی در مواجهه با دشمنان از بین نمی‌رفت و ذره‌ای ترس در وجودش زبانه نمی‌کشید. بنده زر و سیم و قدرت نبود و در پاسخ به پیشنهاد برای نامزدی ریاست جمهوری، با خنده‌ای مثال‌زدنی گفت: «من نامزد گلوله‌ها و خمپاره‌هام. بگذار قدرت به دست اهلش برسد. من نامزد شهادت هستم…»

این «ژنرال خاکی» ایران «سرباز ولایت» بود و «عموقاسم» دختران و پسران شهدای مدافع حرم.

هیچ‌کس را نمی‌توان با اهل‌بیت مقایسه کرد؛ حتی صحابه خاص آن‌ها؛ اما می‌شود به مقامی رسید که امام زمانه در وصفت خطبه‌ها بخواند و در فراق از دست دادنت بگرید و «اَلّلهم اِنّا لانَعلَمُ مِنه اِلّا خَیرا» را تکرار کند.

کتاب «مالک زمان» داستان‌هایی برگرفته از سخنان امیرالمؤمنین علی (ع) به مالک اشتر است که مصادیق عینی در خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی داشته و مطابق با آن گردآوری شده است.

مرکز رسانه‌ای شیرازه با همکاری کتاب‌شهر ایران، به مناسبت اولین سالگرد شهادت سپهبد قاسم سلیمانی، پویش «کتاب خوب برای حاج قاسم» را راه‌اندازی کرده‌ و کتاب‌های مفید درباره شهید سلیمانی را معرفی خواهند کرد.

علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به کتابفروشی‌های معتبر در سراسر کشور مراجعه کنند، یا از طریق سایت کتابیکا به آدرس ketabika.com یا از طریق فروشگاه‌های کتابشهر ایران آنها را خریداری نمایند. همچنین می‌توانند برای دریافت کتاب، عدد ۱۹ را به ۵۰۰۰۵۴۶۰ پیامک کنند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در تاریخ آمده است که فراق مالک اشتر نخعی چه بار سنگینی را بر دوش مولای متقیان گذاشت. تاریخ ثبت کرده است که سخنان غم‌بار مولایمان در وصف سردار پرافتخارش، چگونه چهره او را به عوام شناساند و چطور مقام و مرتبه‌اش را در پیشگاه معصومین مشخص کرد. امیرالمؤمنین علی (ع) در بیانات متعدد خود به تمام آزادمردان و آزادگان توصیه کرده‌اند که همچون مالک را الگوی خویش قرار داده و راه او را ادامه دهند. گرچه در تاریخ مطالب محدودی درباره زندگی مالک وجود دارد، می‌شود از کلام مولا سبک زندگی او را دریافت.

امیرالمؤمنین علی (ع) در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه، توصیه‌های مهمی به فرمانده سپاه خود، جناب مالک اشتر ‌کرده‌اند. نکته حائز اهمیت در این توصیه‌ها این است که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و با گذشت هزار و اندی سال، هنوز هم به‌روز است.

در کتاب «مالک زمان»، این سخنان امیرالمؤمنین (ع) به مالک اشتر را می‌خوانیم که مصداق عینی آن در عصر حاضر، در کنار عوام مردم زیست و در راه ولایت، چنان مالک اشتر نخعی گردن سپرد و به شهادت رسید. «مالک زمان» خرده‌روایت‌هایی است از زندگی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که راه و رسم مالک را پیش گرفت و «اَشِّداءُ عَلَی الکُفّار، رُحَماءُ بَینَهُم» بود.

نویسندگان در گروه فرهنگی ابراهیم هادی، با گردآوری پنجاه داستان و تطبیق آن با کلام امیرالمؤمنین (ع)، زندگی و مجاهدت‌های سرداران رشید اسلام، مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی را با هم ممزوج کرده‌اند. راویان این داستان‌ها همگی از هم‌رزمان و همراهان حاج قاسم بوده‌اند و روایت‌های مستند و عینی را تعریف کرده‌اند.

در این کتاب می‌خوانیم که حاج قاسم همچون الگوی خود، «مهربان با خلق» بود. «شجاعت در دل دشمن» او را به یک اسطوره و یک حریف قَدَر تبدیل کرده بود. همه او را «قهرمان در مقابل دشمن» می‌شناختند و خیالشان راحت بود. گوش به فرمان ولی بود. حتی آن زمان که به‌سختی گروهی را دستگیر کرده بود، اما به امر ولی زمانه‌اش آن‌ها را آزاد کرد؛ چراکه در مرام شیعه علی (ع) نیست که به مهمان خود آزاری برساند؛ حتی اگر مهمان، پدرت را کشته باشد.

«غذای کرمانی» را بین همکاران و درجه‌داران و سربازان به‌طور مساوی تقسیم کرد. مقام و قدرت برایش ملاک نبود. برادری و مساوات را رعایت می‌کرد. در هیچ شرایطی «نماز شب» را ترک نکرد و «پتوی نرم» را ترجیح نداد. در حفظ «اموال مردم» حتی در معرکه جنگ می‌کوشید. برای یک شب خوابیدن در خانه یکی از اهالی سوریه در بوکمال، نامه طلب «حلالیت» نوشت و از او خواست که پس از بازگشت به خانه‌اش با او تماس بگیرد تا هزینه یک شب اقامت را برایش واریز کند. حقی را ناحق نمی‌کرد. «جنگ یا انتقام» را با هم نمی‌آمیخت.

«آرامش در چهره» او حتی در مواجهه با دشمنان از بین نمی‌رفت و ذره‌ای ترس در وجودش زبانه نمی‌کشید. بنده زر و سیم و قدرت نبود و در پاسخ به پیشنهاد برای نامزدی ریاست جمهوری، با خنده‌ای مثال‌زدنی گفت: «من نامزد گلوله‌ها و خمپاره‌هام. بگذار قدرت به دست اهلش برسد. من نامزد شهادت هستم…»

این «ژنرال خاکی» ایران «سرباز ولایت» بود و «عموقاسم» دختران و پسران شهدای مدافع حرم.

هیچ‌کس را نمی‌توان با اهل‌بیت مقایسه کرد؛ حتی صحابه خاص آن‌ها؛ اما می‌شود به مقامی رسید که امام زمانه در وصفت خطبه‌ها بخواند و در فراق از دست دادنت بگرید و «اَلّلهم اِنّا لانَعلَمُ مِنه اِلّا خَیرا» را تکرار کند.

کتاب «مالک زمان» داستان‌هایی برگرفته از سخنان امیرالمؤمنین علی (ع) به مالک اشتر است که مصادیق عینی در خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی داشته و مطابق با آن گردآوری شده است.

مرکز رسانه‌ای شیرازه با همکاری کتاب‌شهر ایران، به مناسبت اولین سالگرد شهادت سپهبد قاسم سلیمانی، پویش «کتاب خوب برای حاج قاسم» را راه‌اندازی کرده‌ و کتاب‌های مفید درباره شهید سلیمانی را معرفی خواهند کرد.

علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به کتابفروشی‌های معتبر در سراسر کشور مراجعه کنند، یا از طریق سایت کتابیکا به آدرس ketabika.com یا از طریق فروشگاه‌های کتابشهر ایران آنها را خریداری نمایند. همچنین می‌توانند برای دریافت کتاب، عدد ۱۹ را به ۵۰۰۰۵۴۶۰ پیامک کنند.



منبع خبر

«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

تصویر ۳۴ سال قبل حاج‌قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ

تصویر ۳۴ سال قبل حاج‌قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ



تصویر ۳۴ سال قبل حاج قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمانی که عملیات کربلای ۴ در پاییز سال ۶۵ طرح‌ریزی و ابتدای زمستان اجرا شد، فرماندهان پس از شروع عملیات در شب اول بلافاصله متوجه شدند که دشمن از انجام این حمله باخبر است و در واقع عملیات لو رفته است.

از برآیند وقایعی که رخ داد، معلوم بود ادامه آن باعث می‌شود خسارات بیشتری به نیروها وارد شود. به همین دلیل فرماندهان تصمیم گرفتند سریعا ادامه این عملیات را متوقف کنند. عملیاتی که ابتدا ۲۴۰ گردان برای حمله در نظر گرفته شده بود، اما تنها ۶۰ گردان هنگام شروع به خط زد.

فرماندهان ایران که نتوانسته بودند به اهدافشان برسند و عملیات کربلای ۴ به نوعی عدم‌الفتح بود، تصمیم گرفتند عملیات دیگری را به فاصله چند روز طرح‌ریزی کنند و بتواند به اهدافی که مدنظر دارند دست یابند.

این گونه بود که به فاصله چند روز عملیات کربلای ۵ طرح ریزی شد و مرد میدان ها و فرماندهانی چون قاسم سلیمانی، جعفر اسدی، امین شریعتی و علی هاشمی در قرارگاه خاتم‌الانبیا گرد هم نشستند و این طرح عملیاتی مهم را که پیروزی بزرگی در برداشت طرح‌ریزی کردند. عراق که فکر نمی‌کرد ایران در این فاصله کوتاه دست به چنین کاری بزند، غافلگیر شد و ضربات سنگینی به ارتش عراق وارد آمد.

در واقع می‌توان گفت عملیات کربلای ۴ و ۵ در امتداد هم هستند که در یک منطقه و با یک هدف خاص انجام شدند و اگر عملیات کربلای ۴ نبود، حتماً دستاوردهای عملیات کربلای ۵ به این شکل موفقیت‌آمیز به دست نمی‌آمد.

آنچه در ادامه مطلب خواهید دید، تصویری از برخی فرماندهان دفاع مقدس است که در ۱۰ آذر سال ۶۵ در قرارگاه خاتمالانبیا چند روز پیش از عملیات کربلای ۴ و ۵ گرد هم نشستند و موضوعات مرتبط با حمله پیش رو را بررسی کردند.

از چپ: امین شریعتی، مرتضی قربانی، جعفر اسدی، شهید علی هاشمی، غلامرضا محرابی، احمد صیاف زاده و شهید حاج قاسم سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمانی که عملیات کربلای ۴ در پاییز سال ۶۵ طرح‌ریزی و ابتدای زمستان اجرا شد، فرماندهان پس از شروع عملیات در شب اول بلافاصله متوجه شدند که دشمن از انجام این حمله باخبر است و در واقع عملیات لو رفته است.

از برآیند وقایعی که رخ داد، معلوم بود ادامه آن باعث می‌شود خسارات بیشتری به نیروها وارد شود. به همین دلیل فرماندهان تصمیم گرفتند سریعا ادامه این عملیات را متوقف کنند. عملیاتی که ابتدا ۲۴۰ گردان برای حمله در نظر گرفته شده بود، اما تنها ۶۰ گردان هنگام شروع به خط زد.

فرماندهان ایران که نتوانسته بودند به اهدافشان برسند و عملیات کربلای ۴ به نوعی عدم‌الفتح بود، تصمیم گرفتند عملیات دیگری را به فاصله چند روز طرح‌ریزی کنند و بتواند به اهدافی که مدنظر دارند دست یابند.

این گونه بود که به فاصله چند روز عملیات کربلای ۵ طرح ریزی شد و مرد میدان ها و فرماندهانی چون قاسم سلیمانی، جعفر اسدی، امین شریعتی و علی هاشمی در قرارگاه خاتم‌الانبیا گرد هم نشستند و این طرح عملیاتی مهم را که پیروزی بزرگی در برداشت طرح‌ریزی کردند. عراق که فکر نمی‌کرد ایران در این فاصله کوتاه دست به چنین کاری بزند، غافلگیر شد و ضربات سنگینی به ارتش عراق وارد آمد.

در واقع می‌توان گفت عملیات کربلای ۴ و ۵ در امتداد هم هستند که در یک منطقه و با یک هدف خاص انجام شدند و اگر عملیات کربلای ۴ نبود، حتماً دستاوردهای عملیات کربلای ۵ به این شکل موفقیت‌آمیز به دست نمی‌آمد.

آنچه در ادامه مطلب خواهید دید، تصویری از برخی فرماندهان دفاع مقدس است که در ۱۰ آذر سال ۶۵ در قرارگاه خاتمالانبیا چند روز پیش از عملیات کربلای ۴ و ۵ گرد هم نشستند و موضوعات مرتبط با حمله پیش رو را بررسی کردند.

از چپ: امین شریعتی، مرتضی قربانی، جعفر اسدی، شهید علی هاشمی، غلامرضا محرابی، احمد صیاف زاده و شهید حاج قاسم سلیمانی



منبع خبر

تصویر ۳۴ سال قبل حاج‌قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ بیشتر بخوانید »