سردار حاج قاسم سلیمانی

آمادگی بسیج برای کمک به واکسیناسیون کرونا در کشور



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار غلامرضا سلیمانی عصر امروز در گفت‌وگو با خبرنگاران در سمنان اظهار کرد: بسیج در چارچوب طرح شهید قاسم سلیمانی برای کمک به واکسیناسیون کرونا در سراسر کشور اعلام آمادگی کرده است.

وی افزود: هماهنگی‌های لازم به ‌عمل ‌آمده است و در حال حاضر در سراسر کشور ایستگاه‌هایی را به‌صورت مشارکتی با وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایجاد کرده‌ایم.

رئیس سازمان بسیج مستضعفین ادامه داد: در حال ایجاد یکسری ایستگاه‌های تجمیعی به صورت جداگانه در تهران، مراکز استان‌ها و شهرستان‌ها هستیم تا واکسن کرونا به مردم تزریق شود.

سلیمانی بیان کرد: خوشبختانه واکسن داخلی هم به حد قابل قبولی تولید شده و در حال واگذاری به شبکه‌های مربوطه، وزارت بهداشت و دانشگاه‌های علوم پزشکی است.

وی خاطرنشان کرد: بسیج تا پایان و ریشه‌کنی این ویروس منحوس کمک خواهد کرد و هم بر تمرکز برای پیشگیری از بیماری و هم در امر مهم واکسیناسیون مشارکت دارد.

منبع: فارس



منبع خبر

آمادگی بسیج برای کمک به واکسیناسیون کرونا در کشور بیشتر بخوانید »

ایران و ۲۱ چالش جدی جمعیتی!

ایران و ۲۱ چالش جدی جمعیتی!


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق یک کاربر در توئیتی نوشت: در آستانه روز جهانی جمعیت هستیم و کشور ما با ۲۱ چالش جدی جمعیتی روبروست که یکیش ازدواجه فقط!

کاش مسئولین هم مثل حاج قاسم بودند و تمام جوونای این سرزمین رو مثل فرزندان خودشون میدونستند اونوقت شاید برای حل مشکلاتشون بخصوص در زمینه ازدواج تلاشی میکردند…

مرد میدان کجاست؟؟

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.





منبع خبر

ایران و ۲۱ چالش جدی جمعیتی! بیشتر بخوانید »

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس



شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسم های قبلی این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

تصادف‌ جانخراش یک مدافع‌حرم! + عکس

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت ششم این گفتگو، پیش روی شماست.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: آقامحمدعلی از دایی‌های آقامحمدرضا، تکاور بودند و همه چیز فراهم بود برای این که راه ایشان را ادامه بدهند…

مادر شهید: بله؛ محمدعلی، الگوی پسرم محمدرضا بود. خدا رحمت کند سردار حاج قاسم سلیمانی را که می گفتند در هر خانه‌ای باید یک عکس شهید باشد. خیلی‌ها از دوست و آشنا و همکار و همسایه به من خرده گرفته‌اند که عکس شهدا را از خانه‌تان بردارید. از سال ۱۳۶۳ این عکس‌ها در خانه ما است. مثلا مراسم عروسی در خانه‌مان داشتیم و می گفتند عکس شهدا را لااقل برای همین امروز  از روی دیوار بردار! اما من اعتقادم این بود که شهدا باید برای همیشه جلوی چشم ما باشند تا ما بدانیم این‌ها برای چه رفتند و قطره قطره خونشان برای‌ آزادی و امنیت ما به زمین ریخته شده. برای همین من همیشه در زندگی‌ام از شهدا خیلی برای بچه‌هایم حرف می زدم. شاید ساعت ها می نشستیم و صحبت می کردیم و محمدرضا خیلی مشتاق بود به این مباحث.

هر کاری که می کرد، ‌می‌گفت: مامان! این کاری که انجام داده‌ام، شبیه کارهای دایی محمدعلی است یا شبیه کارهای دایی محمدرضا؟ این دو تا دو تیپ کاملا متضاد داشتند. محمدعلی آدمی فوق‌العاده فهمیده، سنگین و رنگین و نظامی بادیسیپلین بود؛ اما محمدرضا یک بسیجی آتش به اختیار بود که خیلی در قالب‌ها نمی گنجید. به همین خاطر محمدرضا از این دایی‌هایش الگو می‌گرفت و اولین الگوهای زندگی‌اش این ها بودند و مدام از من درباهره آنها سئوال می پرسید. حتی راجع به ریزترین ویژگی‌های آن‌ها و زندگی‌شان، ‌دلش می خواست اطلاعات داشته باشد. کوچکترین ریزه‌کاری‌های زندگی و مرام و مسلکشان را از من می پرسید.

**: شما در فامیل، همین دو شهید را داشتید؟

مادر شهید: ما در فامیل خیلی شهید داریم.

**: در خانواده حاج آقا دهقان‌امیری چطور؟

مادر شهید: نه؛ خانواده ایشان به اندازه خانواده ما شهید ندارند.

**: ایشان هم دامغانی هستند؟

مادر شهید: خیر، پدر و مادرشان اهل قزوین هستند اما خودشان متولد تهران هستند و در تهران، بزرگ شده‌اند و رشد کرده اند.

**: قدری هم درباره مادرتان بفرمایید که فراموش کردیم از حس و حال ایشان بپرسیم…

مادر شهید: مادر من یک کوه صبر است. الان هم در قید حیات هستند و من با تمام وجودم به ایشان افتخار می کنم. الگوی مقاومت و زندگی من همیشه مادرم بوده است. ایشان سختی‌هایی را که با چندین فرزند قد و نیم قد در سنندج می کشید، بدون این که همسری بالای سرش باشد، تحمل می‌کرد. پدر من همیشه فراری بود و یا در بازداشت به سر می‌برد و مادرم سختی ها را به دوش می‌کشید. بعدش هم همزمان جنگ تحمیلی، که بچه‌ها بزرگ شده بودند و می خواست جلوی چشمش باشند و تهیه و تدارک ازدواجشان را داده بود، در این لحظات، از رشیدترین فرزندش دل کند.

آقا محمدعلی در خانواده ما تک بود. قسم راست تمام فامیل، ‌قسم به جان محمدعلی بود. کسی که می خواست قسم راست بخورد، به جان محمدعلی قسم می خورد. می گفتند به جان محمدعلیِ دایی… چون یک انسان شاخص بود در کل خانواده. چنین جوان شاخصی را وقتی می خواهی دو دستی تقدیم کنی، خیلی سخت است. مادرم واقعا کوه مقاومت و صبر بود و در مقابل تمام سختی ها و نداری ها و فقر، مقاومت کرد.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: بعد از دو دهه هم با شهادت محمدرضا مواجه شدند… واکنش ایشان به شهادت نوه‌شان چطور بود؟ آمادگی ذهنی داشتند که نوه‌شان در این مسیر است و ممکن است شهید شود؟

مادر شهید: بله؛ وقتی محمدرضا اعزام شده بود، برای این که دعای خیر پدر و مادرم همیشه پشت سر محمدرضا باشد، به ایشان گفتم که محمدرضا به سوریه رفته و فقط آنها می‌دانستند و اصلا کسی خبر نداشت. حتی دوستان دانشگاه محمدرضا هم خبر نداشتند. آن زمان اعزام به سوریه خیلی پنهانی بود.

به پدرم می گفتم برایش دعا کن. خبر محمدرضا را که آوردند، قبل از این که من بخواهم تماس بگیرم، برادر من صبح به ایشان زنگ زده بود و خبر شهادت را داده بود. پدر و مادرم هم ظهر سوار ماشین شدند و تا شب از دامغان به تهران رسیدند.

**: ذهنشان آمادگی قبلی داشت؟

مادر شهید: بله، آمادگی داشتند اما مادرم همیشه می گوید خیلی بهم سخت گذشت؛ حتی سخت‌تر از شهادت پسرهای خودم. حتی پدرم هم همین را می‌گفتند.

**: این هم جزو رمزهای ناشناخته است که شهادت نوه سخت‌تر از شهادت فرزند است و این را من بارها شنیده و دیده ام.

مادر شهید: مثل این که می‌گویند، نوه، مغز بادام است، فراقش را هم سخت‌تر می کند.

**: من حتی دیده ام شهادت داماد هم سخت‌تر از شهادت پسر خانواده گذشته است. چون بار مسئولیت دختر و نوه‌ها روی دوش پدر و مادر می آید.

مادر شهید: اتفاقا داماد من هم مدافع حرم است و ایشان واسطه شد که محمدرضا برای دفاع حرم برود. محمدرضا هم همیشه به داشتن چنین شوهرخواهری افتخار می کرد و می گفت ایشان همانی هستند که من می خواهم.

**: پس دامادتان هم جوان هستند…

مادر شهید: بله، متولد ۱۳۶۶ هستند. اتفاقا تازه از سوریه آمده اند.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: شکر خدا که الان وضعیت سوریه آرام است. دعا می کنیم سایه‌شان مستدام باشد… چند فرزند دارند؟

مادر شهید: دو فرزند دارند. زینب خانمِ ۴ ساله و آقامحمدرضای یک ساله.

**: به سلامتی دو نوه دارید و آماده برای این که آقامحسن هم نوه‌های بعدی تان را تقدیمتان کنند… حاج‌آقای دهقان امیری چگونه خبر شهادت محمدرضا را پذیرفتند؟

مادر شهید: حاج آقا ۱۵ ساله بودند که انقلاب پیروز شد و همیشه می گوید یکی از افتخارات ما این بود که وقتی حضرت امام گفتند یاران من در قنداق هستند، ‌شامل حال من می شده. در تمام جریانات انقلابی بوده و جذب کمیته میشود و مدام به جبهه می‌رود. حدود چهار و نیم سال سابقه حضور در جبهه دارند.

کمیته که در شهربانی و ژاندارمری ادغام شد، در ناجا بودند تا سال ۸۲ که بازنشسته شدند. به خاطر ناراحتی قلبی که داشتند و در محل خدمتشان حالشان بد شد با سابقه ۲۲ سال بازنشسته شدند و الان در یک شرکت خصوصی، فعالیت دارند.

**: شکر خدا حالشان خوب است؟

مادر شهید: الحمدلله؛ البته هفت هشت ماهی است که کمرشان آسیب دیده و این تخت را هم برای استراحت ایشان گوشه اتاق گذاشته‌ایم.

**: یعنی حادثه‌ای اتفاق افتاد؟

مادر شهید: گویا در محل کارشان زمین خوردند و چند مهره کمرشان شکست و آسیب دید و با استراحت مطلق، حالشان رو به بهبود رفت و تا اردیبهشت امسال در حال استراحت بودند. الان هم حدود دو ماه است که دوباره به محل کار می روند.

**: ان شا الله خدا به ایشان سلامتی کامل عطا کند… آقامحسن مشغول چه کاری هستند؟

مادر شهید: محسن، کلاس دوازدهم است و الان دارد خودش را برای کنکور آماده می کند. (این گفتگو چند روز قبل از برگزاری آزمون سراسری انجام شده است.) در همان مدرسه امام صادق(ع) رشته علوم انسانی می خواند. من نمی خواستم محسن را به آن مدرسه ببرم اما اولیای مدرسه،‌ درخواست داشتند که آقامحستن به آنجا بروند.

**: ازدواجتان چه سالی بود؟

مادر شهید: سال ۱۳۶۹ ازدواج کردیم.

**: آشنایی‌تان با حاج‌آقا دهقان از چه طریقی بود؟

مادر شهید: پسرخاله من، داماد آقای دهقان هستند. یعنی خواهر بزرگ ایشان با پسرخاله من ازدواج کرده اند. آقای دهقان خیلی به رزق حلال مقید هستند. موقعیت‌های خیلی خیلی زیادی برایشان پیش می‌آمد که خیلی راحت می توانستند پول شبهه‌ناک وارد زندگی کنند…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: مخصوصا در ناجا و شهرداری که فضا برای این کار مهیاتر است…

مادر شهید: حتی در زمان جبهه و جنگ و بعد از آن، همیشه به این موضوع اهمیت می داد. ایشان مدت طولانی در یگان اماکن و مدتی هم در منکرات ناجا مشغول بودند و موقعیت‌های زیادی داشتند که پول شبهه‌ناک و غیرحلال وارد زندگی کنند اما خیلی به این امر، مقید بوده و هستند.

**: این، واقعا موضوع مهمی است و هیچ کس هم خبردار نمی‌شود اما اثرش در بلند مدت معلوم می شود که این پدر، به فرزندانش خدمت کرد یا خیانت؟! شکر خدا که نتیجه این نان حلال هم در خانواده شما خودش را نشان داده.

مادر شهید: حتی موقعی که محمدرضا داشت به سوریه می رفت، پدرش گفت:‌ تو نمی‌خواهد بروی، من می روم. تو باید جامعه را بسازی و کشور روی بازوان تو باید بچرخد. دیگر عمری از ما گذشته؛ بگذار ما برویم… اما محمدرضا می گفت: ‌نه؛ شما رفته اید و تکلیفتان را ادا کرده اید. نوبت من است که بروم.

**: خودتان خبر شهادت را چگونه گرفتید؟

مادر شهید: محمدرضا چه قبل و چه بعد از اعزامش به سوریه، مدام به من می گفت مامان! دعا کن من شهید بشوم. من هم همیشه می گفتم: محمدرضا! تو خودت را خالص کن؛ شهید می شوی.

حتی یادم هست وقتی که داشت می رفت و خداحافظی می کرد، در همین پاگرد جلوی در هم ایستاد و برای این که جلوی همه، با من اتمام حجت کند، بیست دقیقه خداحافظی‌اش طول کشید. می گفت: می دانی من کجا می خواهم بروم؟… خطابش هم کاملا به من بود و مدام با من صحبت می کرد. من احساس می کنم آن لحظه محمدرضا پیکی از طرف حق بود که داشت با من اتمام حجت می کرد که یعنی اگر می خواهی جلوی بچه‌ات را بگیری،‌ همین الان بگیر و نگذار برود. پیک حق داشت از گلوی محمدرضا صحبت می کرد. «مامان می‌دانی من کجا می خواهم بروم؟ می‌دانی سوریه چه خبر است؟ می‌دانی جنگ با چه کسانی است؟»…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

سئوالات کوتاه و منقطع می پرسید و من هم جواب های کوتاه می دادم. ساعت حدود ۱۰ صبح بود که رفت. جالب این است که محمدرضا پنج شش ماه اعزام شد اما نبردندش. یا اسمش در لیست نبود یا نمی توانست سوار هواپیما بشود. می رفت و برمی گشت. دفعه‌های قبل که می رفت از زیر قرآن رد می شد و آب را می پاشیدیم و می رفت اما این بار انگار به دلش افتاده بود که بار آخر است و حرف هایش را می زد و سئوالات را از من پرسید و به من گفت: مامان! می دانی داعش چگونه آدم می کُشد؟ جنایت‌های داعش را دیده‌ای؟… داشت مدام از من سئوال می پرسید. من بهش گفتم: محمدرضا! از شهادت که دیگر بالاتر نیستن؟ تو داری می‌روی پیش حضرت زینب(س). گفت:‌ مامان! دعا کن شهید بشودم. من هم گفتم: تو خودت را خالص کن، مطمئن باش شهید می‌شوی. همسرم هم به من می‌گفت: چرا این حرف را میزنی؟ خالص است که دارد می رود. چرا این حرف را می زنی؟

محمدرضا هم گفت:‌ مامان! راضی‌ام ازت. و ممنون که اینطوری برام دعا می کنی.

وقتی به سوریه رفت، پنج شش بار با ما تماس گرفت. در هر تماس، دوباره همین حرف را می زد و می گفت دعا کن من شهید بشوم و چرا من شهید نمی شوم؟

من هم هر بار این جمله را بهش می گفتم و انگار به اختیار خودم نبود که این جواب را به محمدرضا بدهم.

تا رسید به روز دوشنبه که شب جمعه‌اش شهید شد. دوشنبه تماس گرفت و دوباره خواسته اش را گفت و من هم دوباره همان جواب همیشگی‌ام را گفتم که خودت را خالص کن. محمدرضا این بار جواب عجیبی داد و گفت: ‌والله قسم، خالص شدم.

این حرفش خیلی روی من اثر گذاشت و بهش گفتم: ‌محمدرضا شهید می شوی!  گفت: جان من؟… گفتم: بله، ‌شهید می شوی. قسم خورد که خالص شدم و گفت: ‌ذره‌ای ناخالصی در وجودم نیست. حالا که دعا کردی شهید بشوم، از خدا بخواه که «بی سر» برگردم!

وقتی این جمله را گفت؛ ‌گفتم: خودت را لوس نکن! من نمی توانم این دعا را بکنم؛ اصلا دعا نمی کنم شهید بشوی. تا من این را گفتم، حرفش را پس گرفت و گفت پس همان دعای شهادت را بکن!

در این فاصله چهل روزه که محمدرضا رفت و من در حیاط را بستم و آمدم؛ وسط اتاق روی زمین نشستم و احساس کردم درونم شکست و خرد شد و نابود شدم و در وجود خودم شکستم. آن لجظه گریه نکردم در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و جواب سوالاتش را نمی‌توانستم بدهم ولی فکر می کردم الان اگر گریه کنم، چون رابطه احساسی قوی داشتم، شاید اگر اشک من را می‌دید چه بسا زانوهایش شل می شد و نمی رفت. من خیلی به سختی جلوی گریه‌ام را گرفتم تا فردا شرمنده نشوم پیش حضرت زینب(س).

من آن لحظه به این فکر می کردم که اگر جلوی رفتن محمدرضا را بگیرم، فردا می توانم جلوی حضرت امام حسین دست به سینه بگذارم و بگویم «السلام علیک یا اباعبدالله»؟ یا حتی ادعا کنم «انی سلم لمن سالمکم…»؟ آن لحظه‌ای که امام حسین دارد محمدرضا را می برد، من با مهر مادرانه برای خودم نگهش دارم؟!

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

آیه قرآن داریم که می فرماید: «لکل امه اجل»… برای هر امتی یک اجل مشخصی هست. من مطمئن بودم که اگر محمدرضا را به هر بهانه‌ای نگه می‌داشتم یا با تصادف از دنیا می رفت یا سکته می کرد و… در همان لحظه و تاریخ،‌ محمدرضا می‌رفت و با توجه به این که من از بچگی می دانستم که عمر طولانی نمی کند و با شهادت می رود، به همین خاطر جلویش را نگرفتم.

آن روزِ خداحافظی آمدم درِ خانه و شروع کردم به خداحافظی. به بالکن رفتم و آب را پاشیدم و برای‌ آخرین بار تا پیچ کوچه دیدمش اما بعدش آنقدر ضجه زدم و گریه کردم که نگو و نپرس. همسرم هم همان موقع با محمدرضا رفت به محل کار و من تنها بودم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس بیشتر بخوانید »

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند



ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دل کندن از مادر برایش خیلی سخت بود، اما دیدن جنایت تکفیری‌ها در سوریه برایش سخت‌تر. با اینکه ۴ برادر دیگرش در سوریه بودند برای خودش تکلیف می‌دید که راهی سوریه شود، شغل و درآمد خوبی هم داشت و استادکار تولیدی کفش بود، اما نمی‌توانست در آرامش بنشیند و به کارش برسد و بشنود که تکفیری‌ها به حریم اهل بیت (ع) بی‌حرمتی‌ کرده‌اند. بالاخره با هر ترفندی بود مادر را راضی کرد و راهی سوریه شد و در گرمای سوزان تیرماه ۹۶ در مرز سوریه و عراق به شهادت رسید و به گفته خودش نزد اهل بیت (ع) برای خود و خانواده‌اش آبرو خرید.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در منطقه عملیاتی تدمر چند روز قبل از شهادت

در ادامه پای صحبت‌های برادران شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» می‌نشینیم.

۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی حسینی درباره مهاجرت خانواده از افغانستان به ایران می‌گوید:

اوایل خانواده پدربزرگم در استان بغلان واقع در شمال افغانستان زندگی می‌کردند که در پی جنگ شوروی علیه افغانستان و اوضاع نابسامان در این کشور و آزار و اذیت شیعیان، با وجود اینکه پدربزرگم در افغانستان زمین کشاورزی و دام و طیور بسیار داشت،  برای حفظ دین در سال ۱۳۵۹ وارد ایران شدند. آن‌ها از همان ابتدا در مشهد ساکن شدند و پدرم ازدواج کرد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عموهایم در جبهه حضور یافتند و پدرم نیز از وقتی وارد ایران شد دروس حوزوی خواند. پدرم تا سال ۸۳ که به رحمت خدا رفت، امام جماعت مسجد محله‌مان بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی برادر شهید سیداحمد حسینی

من فرزند ارشد خانواده هستم که بعد از من سیدحسن، سیدمصطفی، سیدمجتبی و سیداحمد، سیدجواد و مرضیه سادات و دوقلوهایمان سیدمهدی و سیدمحسن به دنیا آمدند. هر کدام از ما در حرفه‌ای مشغول کار بوده‌ایم و درآمد خوبی هم داریم، مثلاً شهید سیداحمد استادکار تولیدی کفش بود، سیدحسن استاد سنگ‌کاری، سیدمصطفی استاد نجار، سیدمجتبی و سیدجواد هم خیاط‌های زبردستی هستند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدحسن حسینی برادر شهید در حرم حضرت زینب (س)

اما وقتی که سال ۹۱ شنیده شد که داعشی‌ها به سوریه حمله کرده‌اند، برادرانم راهی سوریه شدند که جزو نفرات اول لشکر فاطمیون بودند. بعد از آن در طول این سال‌ها پنج تن از برادرانم راهی دفاع از حرم شدند که به تازگی دو برادرم از سوریه به ایران برگشته‌اند. اما من به خاطر شرایط جسمی نتوانستم اعزام شوم.

سیداحمد وابستگی زیادی به مادر داشت

سیداحمد در دوران نوجوانی به اندازه‌ای دیندار و دنبال‌ کمال و سعادت بود که خیلی از مواقع بعضی از همسایه‌ها یا والدین دوستانش، حسرت داشتن چنین فرزندی را بیان می‌کردند؛ برادرم علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) داشت و همیشه در مراسم‌های مذهبی پیش قدم و پرتلاش بود؛ یکی از ویژگی‌های سیداحمد این بود که زیارت عاشورای بعد از نماز صبح را ترک نمی‌کرد و بین‌الطلوعین را نمی‌خوابید. او با سن کمی که داشت ما را برای رفتن به مسجد و دیگر اعمال حسنه تشویق می‌کرد. سیداحمد بیشتر اوقات مشغول گفتن ذکر وخواندن دعای فرج برای سلامتی آقا امام عصر(عج) بود. نمرات درسی او به ویژه در درس‌های قرآن و دینی عالی بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

مادری که ۵ فرزند خود را راهی دفاع از حرم حضرت زینب (س) کرده است

سیداحمد زمان فوت پدرم یازده ساله بود و بعد از این قضیه توجه زیادی به مادرم داشت، مادرم و سیداحمد به قدری به هم علاقه داشتند که ما به حال برادرم غبطه می‌خوردیم، البته چند سال اخیر ما ازدواج کرده بودیم و هر کدام درگیر امورات زندگی خودمان بودیم اما سیداحمد مجرد بود و فرصت بیشتری برای رسیدگی به مادر داشت. مادر هم نهایت رضایت از رفتار و کردار خداپسندانه او را داشت.

به سوریه می‌روم تا آبروی شما نزد عمه زینب (س) باشم

از آغاز حمله تکفیری‌ها و گروهک‌های تروریستی به سوریه و عراق، سیداحمد به دنبال جلب رضایت مادر بود. بارها بعد از مطرح کردن نیتش ما می‌خواستیم منصرفش کنیم، اما می‌گفت: الان وقتش است و باید از حرم عمه زینب (س) دفاع کنیم. این نکته را هم بگویم که سیداحمد با شهید «رضا اسماعیلی» اولین شهید ذبح‌شده لشکر فاطمیون رفیق، بچه محل و هم‌کلاس بودند و بعد از شهادت رضا اسماعیلی، سیداحمد خیلی بیتابی می‌کرد.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

از سمت راست؛ شهید سیداحمد حسینی و شهید رضا اسماعیلی

بالاخره برادرم با اصرار زیاد توانست رضایت مادر را بگیرد و در ماه مبارک رمضان سال ۹۵ به همراه چهار برادر دیگرم عازم سوریه شدند و یک دوره دو ماهه در سوریه بودند سیداحمد یک دوره رفت سوریه و برگشت، اما چون دیگر برادرها در سوریه بودند و یکی از برادرانم مجروح شده بود، مادر اجازه نداد بار دوم سیداحمد برود.

قبل از ماه مبارک رمضان سال ۹۶،‌ سیداحمد به مادر گفت: من خواب عمه زینب (س) را دیده‌ام و باید به سوریه بروم تا برای شما آبرو بخرم. بالاخره بعد از کلی التماس و خواهش مادر را راضی کرد و برای بار دوم عازم سوریه شد. در این اعزام سیداحمد به همراه سه برادرم بودند حدود یک ماه از حضورش در خاک سوریه می‌گذشت که ظهر جمعه ۱۶ تیرماه  در خاک سوریه منطقه کربلای یک نزدیک مرز عراق، گروهک تکفیری آن‌ها را محاصره می‌کنند و سیداحمد به شهادت می‌رسد.

بعد از شهادت سیداحمد چون منطقه در محاصره بود پیکر سیداحمد تا ۲ روز زیر آفتاب سوزان مانده بود و بعد از ۲ روز یک عملیات دیگری علیه داعش در آن منطقه انجام شد و رزمنده‌ها توانستند پیکر شهید را به عقب برگردانند. برادران دیگرم در تدمر و حلب حضور داشتند و تا زمان تشییع سیداحمد در جریان شهادت برادرمان قرار نگرفته بودند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید احمد در کنار مزار پدر

سیدعلی نخستین کسی بود که در جریان خبر شهادت سیداحمد قرارمی‌گیرد. او در این باره می‌گوید: سیداحمد در پرونده ثبت‌نام در لشکر فاطمیون نام و شماره تلفن من را برای مواقع ضروری نوشته بود از این رو بعد از شهادتش از دفتر لشکر با من تماس گرفتند و پرسیدند شما برادر سیداحمد هستید؟ من هم گفتم بله، گفتند: سیداحمد جراحتی برداشته و الان در دمشق است و ما می‌خواهیم او را به تهران منتقل کنیم. من هم آماده شدم تا به تهران بروم. دوباره تماس گرفتند و من را به دفتر سپاه دعوت کردند. در آنجا از صحبت‌هایشان فهمیدم که سیداحمد شهید شده است.

محل اصابت گلوله را از چشم مادر پنهان کردیم

آن‌ها گفتند می‌خواهیم به منزل بیاییم و با مادر صحبت کنیم، به آن‌ها گفتم این را به مادرم اعلام نکنید و به ما فرصت بدهید تا دایی و خاله و عموها به مشهد بروند و اطراف مادر شلوغ باشد بعد آرام‌آرام به مادر اطلاع بدهیم.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در تدمر سوریه

ما در فاصله ۳ـ۴ روز به اقوام اطلاع دادیم و آن‌ها به مشهد آمدند. در آن جمع یکی از دایی‌ها قضیه مدافعان حرم و ایثار آن‌ها را مطرح کرد و گفت: خوشا به حال کسی که مادر شهید می‌شود و با این جملات مادر را آماده کرد و به مادرم گفت که خوش به حالت که مادر شهید شدی. ابتدا مادرم خیلی بیتابی کرد و ناله زد، اما بعد از دو سه ساعت خواهر و برادرها که اطرافش بودند او را آرام کردند و گفتند: الان باید به عنوان مادر شهید افتخار کنی، چون سیداحمد برایت آبرو خریده است. بعد از این صحبت‌ها تا کنون من دیگر ندیدم، مادرم برای سیداحمد بی‌قراری کند.

افرادی که با توسل به سیداحمد حاجت گرفتند

بعد از دادن خبر شهادت، پیکر سیداحمد را به معراج بهشت رضا (ع) منتقل کردند. مسؤولان معراج به من گفتند: اول خودتان پیکر شهید را ببینید و اگر صلاح دیدید پیکر شهید را مادر و دیگر اعضای خانواده ببینند. در معراج برای اولین بار که پیکر برادرم را دیدم، یک گلوله به صورتش و گلوله دیگری به سینه‌اش اصابت کرده بود. با توجه به اینکه پیکر برادرم دو روز زیر آفتاب، سوخته بود و از این نگران بودم که دیدن پیکر شهید شاید برای مادر دلخراش باشد، از طرفی هم می‌گفتیم مادر باید برای آخرین بار صورت سیداحمد را ببیند. به همین خاطر آن قسمت از صورتش را که گلوله خورده بود، برگرداندیم تا مادر نبیند. گلوله روی سینه‌اش هم با کفن پوشیده شده بود. بالاخره شرایطی فراهم شد تا مادر و برادر و دایی‌ها پیکر سیداحمد را دیدند و بعد از برگزاری تشییع با شکوهی، در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
سیداحمد خیلی به امام رضا (ع) ارادت داشت

ما سال‌هاست در این محله ساکن هستیم و خیلی از اهالی ما را می‌شناسند بعد از شهادت سیداحمد همسایه‌ها بارها خواب او را دیدند و می‌گفتند: گرفتاری داشتیم و با توسل به شهید گرفتاری ما حل شده است. 

برادرانم دنبال امتیاز نبودند

از سال ۹۲ تاکنون برادرانم تقریباً پیوسته در جبهه‌های جنگ علیه تکفیری‌ها حضور داشتن و تنها داماد خانواده‌مان که پسرعمویمان است هم مدافع حرم است و تا یک ماه گذشته در جبهه بوده‌اندو دو پسرعمویمان هم رزمنده ومدافع حرم هستند. این جوان‌ها از جان و راحتی‌شان گذشتند و به جبهه‌های مقاومت رفتند و متأسفانه بعضی از کوته‌فکران می‌گویند مدافعان حرم بابت حقوق  و امتیاز رفتند در صورتی که اصلاً چنین نبوده برادرانم شغل و درآمد خوبی داشتند و رفتند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید مجتبی برادر شهید سیداحمد حسینی

رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی در ادامه به خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال ۹۷ در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند.

حضور حاج قاسم در میان رزمندگان لشکر فاطمیون

رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
شهید سیداحمد و برادرش سیدجواد در حرم امام رضا (ع)

حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند.

درباره شهید 

شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» متولد  اول مهر ۱۳۷۲ در مشهد مقدس است، وی پنجمین فرزند خانواده بوده و از کودکی ارادت زیادی به خاندان اهل بیت‌ (ع) داشت، سیداحمد در دومین مرحله اعزام به سوریه روز جمعه ۱۶ تیرماه ۱۳۹۶ در منطقه کربلای یک خاک سوریه و نزدیک مرز عراق، در محاصره گروهک تکفیری قرار گرفته و سپس به شهادت می‌رسد. ۲ روز بعد از شهادت سیداحمد منطقه از محاصره خارج شده و پیکرش توسط همرزمانش به ایران فرستاده می‌شود و بعد از ۱۳ روز در مشهد مقدس تشییع شده و در بهشت رضا (ع) در بلوک ۱۵ ردیف ۱۱ شماره ۶ آرام می‌گیرد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دل کندن از مادر برایش خیلی سخت بود، اما دیدن جنایت تکفیری‌ها در سوریه برایش سخت‌تر. با اینکه ۴ برادر دیگرش در سوریه بودند برای خودش تکلیف می‌دید که راهی سوریه شود، شغل و درآمد خوبی هم داشت و استادکار تولیدی کفش بود، اما نمی‌توانست در آرامش بنشیند و به کارش برسد و بشنود که تکفیری‌ها به حریم اهل بیت (ع) بی‌حرمتی‌ کرده‌اند. بالاخره با هر ترفندی بود مادر را راضی کرد و راهی سوریه شد و در گرمای سوزان تیرماه ۹۶ در مرز سوریه و عراق به شهادت رسید و به گفته خودش نزد اهل بیت (ع) برای خود و خانواده‌اش آبرو خرید.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در منطقه عملیاتی تدمر چند روز قبل از شهادت

در ادامه پای صحبت‌های برادران شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» می‌نشینیم.

۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی حسینی درباره مهاجرت خانواده از افغانستان به ایران می‌گوید:

اوایل خانواده پدربزرگم در استان بغلان واقع در شمال افغانستان زندگی می‌کردند که در پی جنگ شوروی علیه افغانستان و اوضاع نابسامان در این کشور و آزار و اذیت شیعیان، با وجود اینکه پدربزرگم در افغانستان زمین کشاورزی و دام و طیور بسیار داشت،  برای حفظ دین در سال ۱۳۵۹ وارد ایران شدند. آن‌ها از همان ابتدا در مشهد ساکن شدند و پدرم ازدواج کرد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عموهایم در جبهه حضور یافتند و پدرم نیز از وقتی وارد ایران شد دروس حوزوی خواند. پدرم تا سال ۸۳ که به رحمت خدا رفت، امام جماعت مسجد محله‌مان بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی برادر شهید سیداحمد حسینی

من فرزند ارشد خانواده هستم که بعد از من سیدحسن، سیدمصطفی، سیدمجتبی و سیداحمد، سیدجواد و مرضیه سادات و دوقلوهایمان سیدمهدی و سیدمحسن به دنیا آمدند. هر کدام از ما در حرفه‌ای مشغول کار بوده‌ایم و درآمد خوبی هم داریم، مثلاً شهید سیداحمد استادکار تولیدی کفش بود، سیدحسن استاد سنگ‌کاری، سیدمصطفی استاد نجار، سیدمجتبی و سیدجواد هم خیاط‌های زبردستی هستند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدحسن حسینی برادر شهید در حرم حضرت زینب (س)

اما وقتی که سال ۹۱ شنیده شد که داعشی‌ها به سوریه حمله کرده‌اند، برادرانم راهی سوریه شدند که جزو نفرات اول لشکر فاطمیون بودند. بعد از آن در طول این سال‌ها پنج تن از برادرانم راهی دفاع از حرم شدند که به تازگی دو برادرم از سوریه به ایران برگشته‌اند. اما من به خاطر شرایط جسمی نتوانستم اعزام شوم.

سیداحمد وابستگی زیادی به مادر داشت

سیداحمد در دوران نوجوانی به اندازه‌ای دیندار و دنبال‌ کمال و سعادت بود که خیلی از مواقع بعضی از همسایه‌ها یا والدین دوستانش، حسرت داشتن چنین فرزندی را بیان می‌کردند؛ برادرم علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) داشت و همیشه در مراسم‌های مذهبی پیش قدم و پرتلاش بود؛ یکی از ویژگی‌های سیداحمد این بود که زیارت عاشورای بعد از نماز صبح را ترک نمی‌کرد و بین‌الطلوعین را نمی‌خوابید. او با سن کمی که داشت ما را برای رفتن به مسجد و دیگر اعمال حسنه تشویق می‌کرد. سیداحمد بیشتر اوقات مشغول گفتن ذکر وخواندن دعای فرج برای سلامتی آقا امام عصر(عج) بود. نمرات درسی او به ویژه در درس‌های قرآن و دینی عالی بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

مادری که ۵ فرزند خود را راهی دفاع از حرم حضرت زینب (س) کرده است

سیداحمد زمان فوت پدرم یازده ساله بود و بعد از این قضیه توجه زیادی به مادرم داشت، مادرم و سیداحمد به قدری به هم علاقه داشتند که ما به حال برادرم غبطه می‌خوردیم، البته چند سال اخیر ما ازدواج کرده بودیم و هر کدام درگیر امورات زندگی خودمان بودیم اما سیداحمد مجرد بود و فرصت بیشتری برای رسیدگی به مادر داشت. مادر هم نهایت رضایت از رفتار و کردار خداپسندانه او را داشت.

به سوریه می‌روم تا آبروی شما نزد عمه زینب (س) باشم

از آغاز حمله تکفیری‌ها و گروهک‌های تروریستی به سوریه و عراق، سیداحمد به دنبال جلب رضایت مادر بود. بارها بعد از مطرح کردن نیتش ما می‌خواستیم منصرفش کنیم، اما می‌گفت: الان وقتش است و باید از حرم عمه زینب (س) دفاع کنیم. این نکته را هم بگویم که سیداحمد با شهید «رضا اسماعیلی» اولین شهید ذبح‌شده لشکر فاطمیون رفیق، بچه محل و هم‌کلاس بودند و بعد از شهادت رضا اسماعیلی، سیداحمد خیلی بیتابی می‌کرد.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

از سمت راست؛ شهید سیداحمد حسینی و شهید رضا اسماعیلی

بالاخره برادرم با اصرار زیاد توانست رضایت مادر را بگیرد و در ماه مبارک رمضان سال ۹۵ به همراه چهار برادر دیگرم عازم سوریه شدند و یک دوره دو ماهه در سوریه بودند سیداحمد یک دوره رفت سوریه و برگشت، اما چون دیگر برادرها در سوریه بودند و یکی از برادرانم مجروح شده بود، مادر اجازه نداد بار دوم سیداحمد برود.

قبل از ماه مبارک رمضان سال ۹۶،‌ سیداحمد به مادر گفت: من خواب عمه زینب (س) را دیده‌ام و باید به سوریه بروم تا برای شما آبرو بخرم. بالاخره بعد از کلی التماس و خواهش مادر را راضی کرد و برای بار دوم عازم سوریه شد. در این اعزام سیداحمد به همراه سه برادرم بودند حدود یک ماه از حضورش در خاک سوریه می‌گذشت که ظهر جمعه ۱۶ تیرماه  در خاک سوریه منطقه کربلای یک نزدیک مرز عراق، گروهک تکفیری آن‌ها را محاصره می‌کنند و سیداحمد به شهادت می‌رسد.

بعد از شهادت سیداحمد چون منطقه در محاصره بود پیکر سیداحمد تا ۲ روز زیر آفتاب سوزان مانده بود و بعد از ۲ روز یک عملیات دیگری علیه داعش در آن منطقه انجام شد و رزمنده‌ها توانستند پیکر شهید را به عقب برگردانند. برادران دیگرم در تدمر و حلب حضور داشتند و تا زمان تشییع سیداحمد در جریان شهادت برادرمان قرار نگرفته بودند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید احمد در کنار مزار پدر

سیدعلی نخستین کسی بود که در جریان خبر شهادت سیداحمد قرارمی‌گیرد. او در این باره می‌گوید: سیداحمد در پرونده ثبت‌نام در لشکر فاطمیون نام و شماره تلفن من را برای مواقع ضروری نوشته بود از این رو بعد از شهادتش از دفتر لشکر با من تماس گرفتند و پرسیدند شما برادر سیداحمد هستید؟ من هم گفتم بله، گفتند: سیداحمد جراحتی برداشته و الان در دمشق است و ما می‌خواهیم او را به تهران منتقل کنیم. من هم آماده شدم تا به تهران بروم. دوباره تماس گرفتند و من را به دفتر سپاه دعوت کردند. در آنجا از صحبت‌هایشان فهمیدم که سیداحمد شهید شده است.

محل اصابت گلوله را از چشم مادر پنهان کردیم

آن‌ها گفتند می‌خواهیم به منزل بیاییم و با مادر صحبت کنیم، به آن‌ها گفتم این را به مادرم اعلام نکنید و به ما فرصت بدهید تا دایی و خاله و عموها به مشهد بروند و اطراف مادر شلوغ باشد بعد آرام‌آرام به مادر اطلاع بدهیم.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در تدمر سوریه

ما در فاصله ۳ـ۴ روز به اقوام اطلاع دادیم و آن‌ها به مشهد آمدند. در آن جمع یکی از دایی‌ها قضیه مدافعان حرم و ایثار آن‌ها را مطرح کرد و گفت: خوشا به حال کسی که مادر شهید می‌شود و با این جملات مادر را آماده کرد و به مادرم گفت که خوش به حالت که مادر شهید شدی. ابتدا مادرم خیلی بیتابی کرد و ناله زد، اما بعد از دو سه ساعت خواهر و برادرها که اطرافش بودند او را آرام کردند و گفتند: الان باید به عنوان مادر شهید افتخار کنی، چون سیداحمد برایت آبرو خریده است. بعد از این صحبت‌ها تا کنون من دیگر ندیدم، مادرم برای سیداحمد بی‌قراری کند.

افرادی که با توسل به سیداحمد حاجت گرفتند

بعد از دادن خبر شهادت، پیکر سیداحمد را به معراج بهشت رضا (ع) منتقل کردند. مسؤولان معراج به من گفتند: اول خودتان پیکر شهید را ببینید و اگر صلاح دیدید پیکر شهید را مادر و دیگر اعضای خانواده ببینند. در معراج برای اولین بار که پیکر برادرم را دیدم، یک گلوله به صورتش و گلوله دیگری به سینه‌اش اصابت کرده بود. با توجه به اینکه پیکر برادرم دو روز زیر آفتاب، سوخته بود و از این نگران بودم که دیدن پیکر شهید شاید برای مادر دلخراش باشد، از طرفی هم می‌گفتیم مادر باید برای آخرین بار صورت سیداحمد را ببیند. به همین خاطر آن قسمت از صورتش را که گلوله خورده بود، برگرداندیم تا مادر نبیند. گلوله روی سینه‌اش هم با کفن پوشیده شده بود. بالاخره شرایطی فراهم شد تا مادر و برادر و دایی‌ها پیکر سیداحمد را دیدند و بعد از برگزاری تشییع با شکوهی، در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
سیداحمد خیلی به امام رضا (ع) ارادت داشت

ما سال‌هاست در این محله ساکن هستیم و خیلی از اهالی ما را می‌شناسند بعد از شهادت سیداحمد همسایه‌ها بارها خواب او را دیدند و می‌گفتند: گرفتاری داشتیم و با توسل به شهید گرفتاری ما حل شده است. 

برادرانم دنبال امتیاز نبودند

از سال ۹۲ تاکنون برادرانم تقریباً پیوسته در جبهه‌های جنگ علیه تکفیری‌ها حضور داشتن و تنها داماد خانواده‌مان که پسرعمویمان است هم مدافع حرم است و تا یک ماه گذشته در جبهه بوده‌اندو دو پسرعمویمان هم رزمنده ومدافع حرم هستند. این جوان‌ها از جان و راحتی‌شان گذشتند و به جبهه‌های مقاومت رفتند و متأسفانه بعضی از کوته‌فکران می‌گویند مدافعان حرم بابت حقوق  و امتیاز رفتند در صورتی که اصلاً چنین نبوده برادرانم شغل و درآمد خوبی داشتند و رفتند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید مجتبی برادر شهید سیداحمد حسینی

رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی در ادامه به خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال ۹۷ در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند.

حضور حاج قاسم در میان رزمندگان لشکر فاطمیون

رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
شهید سیداحمد و برادرش سیدجواد در حرم امام رضا (ع)

حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند.

درباره شهید 

شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» متولد  اول مهر ۱۳۷۲ در مشهد مقدس است، وی پنجمین فرزند خانواده بوده و از کودکی ارادت زیادی به خاندان اهل بیت‌ (ع) داشت، سیداحمد در دومین مرحله اعزام به سوریه روز جمعه ۱۶ تیرماه ۱۳۹۶ در منطقه کربلای یک خاک سوریه و نزدیک مرز عراق، در محاصره گروهک تکفیری قرار گرفته و سپس به شهادت می‌رسد. ۲ روز بعد از شهادت سیداحمد منطقه از محاصره خارج شده و پیکرش توسط همرزمانش به ایران فرستاده می‌شود و بعد از ۱۳ روز در مشهد مقدس تشییع شده و در بهشت رضا (ع) در بلوک ۱۵ ردیف ۱۱ شماره ۶ آرام می‌گیرد.



منبع خبر

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند بیشتر بخوانید »