سردار حاج قاسم سلیمانی

هفت روایت از سوءتدبیرهای شگفت

انتخابات ۲۸ خرداد /کدام برنامه؟ کدام کارنامه؟



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمد ایمانی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

۱- ثبت‌نام نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری، کمتر از یک ماه دیگر آغاز می‌شود و رئیس‌دولت سیزدهم، حدود دو ماه دیگر انتخاب خواهد شد. این انتخابات، هم از زاویه قدرت‌نمایی ملی در برابر فشارهای دشمنان اهمیت دارد، و هم می‌تواند نقطه پایان بر سوءمدیریت برخی مدیران بگذارد و شروع یک دگرگونی جدی در روند مدیریت اجرایی – به موازات تحولات پدید آمده در دستگاه قضایی و مجلس طی دو سال اخیر- باشد.

۲- موضوع انتخابات برای دشمنان ملت ایران، به قدری جدی است که سفیر فرانسه در تهران، در گفت‌وگو با یک روزنامه می‌گوید «تلاش می‌کنیم برجام قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری ایران احیا شود». و البته آن روزنامه شبه‌اصلاح‌طلب دلیلی نمی‌بیند که بپرسد «اگر صداقت داشتید، چرا در این چند سال، کار دیگری جز زیر پا گذاشتن توافق به همراه آمریکا نکردید؟ یا؛ چه تضمینی وجود دارد که بلافاصله پس از انتخابات، به همان خیانت‌های گذشته برنگردید». کشور ما در این دوره پنج ساله پسابرجامی، به‌خاطر خدعه و خیانت غرب، از صدها میلیارد دلار تجارت و درآمد محروم شد و حجم تحریم‌ها چند برابر افزایش یافت. از دشمن که توقعی نبود. آنها از همان هشت سال قبل، بنا را بر کشیدن ترمز پیشرفت‌های ایران گذاشته بودند و ضمنا ناباورانه آرزو می‌کردند طرف ایرانی در نقشه‌شان بازی کند و اقتصاد را در وضعیت «تعلیق و انتظار» فرو ببرد. بنابراین امروز هم عجیب نیست که نگران سرنوشت همین مدیریت پیر و خسته، ‌اشرافی و نفوذزده، و فشل باشند؛ مدیریت نقیض‌گویی که هشت سال است یکی در میان می‌گوید:

«- رئیس‌ جمهور فرانسه گفت یکی از اهداف ما برای کار با ایران، ایجاد ‌اشتغال برای جوانان ایران است.

-هیچ کس در دنیا، دلسوز ما و دنبال حل مشکلات ما نیست، ما باید مشکلات‌مان را خودمان حل کنیم.

-علاوه‌بر اینکه یکی از مقامات اروپایی در جلسه خصوصی به من گفت، رئیس‌جمهور فرانسه هم خصوصی و هم در مصاحبه مطبوعاتی در حضور من گفت که در سال ۹۱ ما پنج کشور به اتفاق هم تصمیم به حمله و جنگ با ایران گرفته بودیم، فقط درباره زمانش بحث می‌کردیم؛ اما وقتی شما رئیس‌جمهور شدید، دیدیم شرایط عوض شده، ما هم دست نگه داشتیم تا ببینیم شرایط جدید چه می‌شود.

– در اجلاس شانگهای دو نفر از سران دنیا به ما گفتند، شما در مسئله برجام، پیروز اخلاقی تاریخ هستید.

-کشورها مگر دیوانه‌اند با شما (آمریکا) که برجام را زیر پا گذاشتید، مذاکره کنند؟

-من عمامه دارم و کلاه سرم نمی‌رود… بعضی می‌گویند ما در برجام سر آمریکا کلاه گذاشتیم.

-آمریکایی‌ها گفتند اول ملاقات کنیم، بعد راجع به تحریم بحث کنیم؛ می‌خواستند نسبت به هوش ایرانی تردید کنند! ما دیگر حاضر نیستیم کلاه سرمان برود.

-یک ساعت هم در برداشتن تحریم‌ها نباید تاخیر کرد… آمریکا آمده توبه کند؛ می‌گوید هل لی من توبه»!

۳- فهرست طولانی بی‌تدبیری‌ها (از اعتماد به دشمن در برجام تا حراج ۱۸ میلیارد دلار ذخائر ارزی ظرف دو ماه، گران کردن ناگهانی بنزین، دادن شوک‌های ویرانگر به بورس و صف‌های کذایی مرغ)، همچنان برای مردم ما معماست. نه برای عوام و نه خواص ما قابل هضم نیست که درست در متن مذاکرات مربوط به برجام چه در سال ۹۲ و چه سال ۹۹، مردم مجبور به ایستادن در صف‌های کذایی می‌شوند؟ معلوم نیست چگونه پُز مقاومت در برابر توزیع کوپن را می‌دهند -که می‌توانست طبقات پایین را از منافع واگذاری یارانه ارزی برای واردات کالا منتفع سازد- در حالی که اذیت و آزار مردم را می‌بینند؟ اما اندکی که تامل می‌کنید، به‌خاطر می‌آورید تحلیل آمیخته با خبر تلخی را که خبرگزاری خبرآنلاین،

۱۹ بهمن۹۲ با عنوان «جایزه بهترین کارگردانی برای روحانی؛ در حاشیه چگونگی توزیع کالاهای اساسی» منتشر کرد «توزیع سبد کالا با شیوه‌ای که انجام شد، نه یک اتفاق بود و نه عملی که تبعات آن برای روحانی و مردانش غیرقابل پیش‌بینی باشد. او دقیقا همین-ازدحام، دعوا و مرافعه و احیانا له شدن زیر دست وپا- را پیش ‌بینی می‌کرد و اصلا آن را برای پیشبرد استراتژی خارجی خود لازم داشت. نگاه کنیم به اظهارات اخیر وندی شرمن که گفته «شما در اخبار دیدید ایران اخیرا به طور قابل مشاهده‌ای غذا بین مردم فقیر جامعه توزیع کرده تا نشان دهد کاهش محدود تحریم‌ها، تاثیر مستقیم داشته». این دقیقا همان نتیجه‌ای بوده که روحانی از توزیع سبد کالا داشته، روحانی به یک نمایش برای ارائه در جشنواره‌های خارجی نیازمند بود؛ اینکه مردم حاضرند برای چند کیلو مرغ و برنج باهم درگیر شوند. درست است که روش توزیع چندان مناسب نبود، اما اگر بتوان جایزه فستیوال جهانی را به خود گرفت، به تحقیر چند روزه‌ای که بازیگران آن شدند، می‌ارزید»!

همچنین است اظهارات سردبیر نشریه «صدا» ارگان حزب اتحاد ملت که درباره شوک بنزینی گفت : «روحانی می‌خواست به هر قیمتی شده، دوباره مذاکره کند. اینجا بود که قمار کرد. وقتی دید چیزی دستش ندارد، بنزین را گران کرد تا جامعه به شرایط اقتصادی واکنش نشان دهد؛ فشار از پایین اتفاق بیفتد تا در بالا چانه ‌زنی کنند که مذاکره انجام شود. می‌گویند وزیر اطلاعات در جلسه دولت هشدار داده اگر بنزین را گران کنید، ‌جامعه به هم می‌ ریزد و روحانی خندیده است. اینکه می‌گویند گران کردن بنزین تصمیم غیر کارشناسی و اطلاع‌رسانی آن هم غلط بوده؛ اتفاقاً از نظر او، تصمیم هم کارشناسی بوده و هم نحوه اطلاع‌ رسانی- در واقع اطلاع‌ نرسانی- درست بوده تا جامعه بیشتر عصبانی شود… او قمار کرد تا ببیند نتیجه‌ چه می‌شود».

۴- همین بحران کرونا را در نظر بگیرید. پس از یک سال دست و پنجه نرم کردن نظام سلامت و اقتصاد کشور با کرونا، آمار قربانیان روزانه در اثر مراعات محدودیت‌ها به هفتاد نفر رسیده بود. اما یک قضاوت غلط و خلاف نظر کارشناسان و وزارت بهداشت، مبنی بر اینکه «به نظر من از پیک کرونا عبور کرده‌ایم»، موجب شد کشور به وضعیت قرمز باز گردد، شمار مبتلایان و قربانیان سه و نیم برابر شود، و تعطیلی دوباره، در حالی که کرونا ۲۵۰ هزار میلیارد تومان به کسبه و اصناف زیان رسانده، دامن اقتصاد را بگیرد. آیا بدتر از این می‌شود به مسئولیت حمایت از تولید و صیانت از سلامت مردم عمل نمود، یا نشاط انتخاباتی فراهم کرد!؟ حقیقتا تهدید کرونا خطرناک‌تر است یا مدیری که بر خلاف کارشناسان می‌گوید «از پیک کرونا عبور کردیم» و درست به وقت هوشیاری و احتیاط، دستور «راحت باش» در مقابل تهدید جاری را می‌دهد؟ از همین زاویه نگاه، اوباما و بایدن خطرناک‌ترند، یا کسانی که درباره دشمن نقابدار گفتند دشمن نیست و دوست است و بسیار هم مودب است؟ چه خون دلی خورده بود سردار سلیمانی عزیز (ره) که با همه کتوم بودن و رازداری و فرو خوردن ناراحتی‌ها گفت «در خط مقدم جنگ با دشمن، نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند او دشمن نیست، دوست است. اگر صاحب‌منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی در مقابل دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده‌اند. کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و سرد کردن، در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است».

۵- علت این سوء مدیریت زنجیره‌ای را هر چه بدانیم، اتفاق نظر کم‌سابقه‌ای در میان مردم وجود دارد که باید نقطه پایان بر چنین مدیریتی گذاشت و کدام فرصت، شایسته‌تر از انتخابات؟ اما در مقابل تبیین این واقعیت، موج سیاسی- رسانه‌ای پر حجمی وجود دارد که شبانه‌روز، برای نا امید کردن مردم از تغییر یا ترساندن آنها از عواقب «جرئت تغییر»، عملیات می‌کند. مواجهه با این حجم از وارونه‌پردازی و تحریف، حتما سازماندهی و بسیج ملی ظرفیت‌ها را نیاز دارد. دشمن و قشون رسانه‌ای‌اش با همه توان به میدان آمده‌اند تا بسیج ملی شایسته‌ای صورت نگیرد. در مقابل، همه نخبگانی که دل در گرو عزت و اقتدار و پیشرفت کشور دارند، باید به شکل هم‌افزا و هم‌پوشان در میانه میدان روشنگری حاضر شوند. امید و انگیزه دادن به مردم برای تغییر و رفع نابسامانی‌ها، همت و تدبیر می‌خواهد. از جمله این طراحی‌ها، شفاف‌سازی کارنامه دوجریان «اسلامی- ایرانی» و «اشرافی- غربگرا» در زمینه پیشرفت یا پسرفت کشور است. راستی آزمایی «وعده‌ها» و «برنامه آینده» هر یک از جریان‌ها و نامزدهای فعال در انتخابات، با تبیین «کارنامه گذشته» آنها میسر است. آنچه می‌تواند امید واقعی به مردم بدهد و موجب افزایش توام با عقلانیت مشارکت به عنوان نیاز همیشگی کشور شود، مرور کارنامه خدمات هر کدام از افراد در معرض نامزدی و طیف‌های حامی آنهاست.

۶- مرور خدمات انجام گرفته در همین سال‌های «محاصره دشمن و خود تحریمی داخلی»، اسناد متقنی است بر این ادعا که می‌شود به جای فشلی و گردن کج کردن به سمت دشمن و ضعف متصاعد از آن، شجاعانه و مدبرانه، تهدید و تحریم را تبدیل به فرصت سازندگی کشور کرد. به عنوان مثال، مقایسه کنید تحریم راهبردی بنزین در ده سال قبل را که با همت برای خودکفایی در تولید (و سهمیه‌بندی هوشمندانه) نقش بر آب شد؛ و ماجرای شگفت سه برابر کردن ناگهانی قیمت بنزین را. باید پرسید واقعا مدیریت تولید مرغ و تخم‌مرغ دشوارتر است، یا تولید بنزین و سوخت بیست درصد رآکتور تهران و محصولات نانو و موشک‌های پیشرفته؟ صرفه‌جویی روزانه چند ده میلیون لیتری بنزین از طریق تولید و مقابله با قاچاق کجا، که روزانه صدها میلیارد تومان آورده برای کشور داشت؟ و هزینه قاچاق ۱۴۴ هزار میلیارد تومانی سوخت ظرف چهار سال، ناشی از حذف کارت سوخت کجا؟

۷- در همین دوره که صدها کارخانه و کارگاه تولیدی در اثر سوء مدیریت «برجام و دیگر هیچ»، تعطیل شد یا چوب حراج خورد و به رانت‌خواران رفت، مدیران غیرتمندی هم در دستگاه قضایی، مجلس، کمیته امداد، ستاد اجرایی فرمان امام(ره) و… بودند که استان به استان، به واحدهای تولیدی سرکشی کردند، درد دل‌ها را شنیدند، مدیران محلی را به صف کردند و توانستند بالغ بر دو هزار واحد تولیدی تعطیل، نیمه تعطیل، و یا چوب حراج خورده را احیا کنند. هم چرخ تولید به حرکت در آمد و هم از شغل مولد ده‌ها هزار کارگر صیانت شد. به اینها علاوه کنید رسیدگی سپاه و نیروهای جهادی به مناطق سیل زده و زلزله‌زده را که موجب شده تا نشاط زندگی تدریجا به این مناطق برگردد. اگر روحیه خدمتگزاری جهادی، مبارزه پیشگیرانه با فساد و باز توزیع عادلانه فرصت‌ها، در مقیاس مدیریت اجرایی سرلوحه امور قرار بگیرد، قطعا دستاوردها هزاران برابر بیشتر خواهد بود. این واقعیت را باید به تصویر کشید.

۸- شرط مهم تغییر سازنده و امیدبخش، همدلی و هم‌افزایی همه نیروهایی است که به آرمان «ایران قوی و پیشرفته» باور دارند و حاضرند برای تدارک آن از خودگذشتگی نشان دهند. «دولت جوان حزب‌اللهی»، شخص نیست و به جناح خاصی هم تعلق ندارد. تیم همفکر و همدل و هم افزاست. همه باید به میدان بیایند؛ شرط در میانه میدان بودن فقط نامزدی نیست. می‌شود نامزد نبود، اما از حقانیت مسیر مستقل ملت ایران در تراز انقلاب دفاع کرد. نباید این گونه باشد که رجال سیاسی و حامیان آنها مثلا فقط در فصل انتخابات و صرفا در صورت نامزدی آن فرد، انگیزه فعالیت را داشته باشند.



منبع خبر

انتخابات ۲۸ خرداد /کدام برنامه؟ کدام کارنامه؟ بیشتر بخوانید »

سپهبد صیاد شیرازی نمونه بارز ولایت پذیری و سرباز ملت ایران بود

سپهبد صیاد شیرازی نمونه بارز ولایت پذیری و سرباز ملت ایران بود



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امیر سرتیپ امیر حاتمی وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح در پیامی به مناسبت سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی آن شهید والا مقام را نمونه بارز وطن دوستی، ولایت پذیری و سربازی بی‌چون و چرای ملت بزرگ ایران اسلامی توصیف کرد و او را نماد وحدت و هماهنگی ارتش و سپاه در دوران دفاع مقدس و پس از آن دانست.

متن پیام به شرح ذیل است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا

۲۱ فروردین سالروز شهادت اسوه اخلاص و تقوا امیر سرافراز ارتش اسلام سپهبد شهید علی صیاد شیرازی است، نام جاودانه و پرافتخار که از آغازین روزهای شروع سال‌های دفاع مقدس نامش به دلاوری و ازخودگذشتگی بر سر زبان‌ها به نیکی پرآوازه شد.

صیاد شیرازی نمونه بارز شرف، غیرت، وطن دوستی، ولایت پذیری و سربازی بی‌چون و چرای ملت بزرگ ایران اسلامی بود که در راه دفاع از قرآن، اسلام و ایران عزیز جان خویش را در طبق اخلاص نهاد و هرگز از پا ننشست تا آنجا که جام شیرین شهادت را که همواره در طلب آن کوشید با شوق الهی سر کشید.

حماسه‌آفرینی و نقش بی‌بدیل و بارز شهید صیاد شیرازی در طراحی و فرماندهی عملیات‌های بزرگ دفاع مقدس و خلق پیروزی‌های بزرگ در سرنوشت‌سازترین روزگاران این ملت، از وی شخصیتی کم نظیر و بی‌بدیل ساخت.

شهید صیاد شیرازی را باید نماد وحدت و هماهنگی ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس و پس از آن در دوران اقتدار بلامنازع ایران اسلامی دانست تا آنجا که به عنوان ید واحد ایران اسلامی را حراست و حفاظت نمایند.

سپهبد صیاد شیرازی در شرایطی به عنوان فرماندهی نام آور و مالک اشتر در تاریخ پرشکوه ایران اسلامی می‌درخشد که وی دانش آموخته مکتب خمینی کبیر (ره) و مقام معظم فرماندهی کل قوا حضرت امام خامنه‌ای عزیز بود که توانست با الهام از معارف اسلام و قرآن با بصیرت عمیق و اعتقادی راسخ به مبانی اسلام، ارتش جمهوری اسلامی ایران را در دوران دفاع مقدس و پس از آن به قله‌های شکوه و عزت، فداکاری، استکبار ستیزی و ولایت مداری رهنمون سازد.

یکبار دیگر با محکوم ساختن اقدامات ددمنشانه استکبار جهانی و در راس آن آمریکای جنایتکار و رژیم اشغالگر صهیونیستی در ترور ناجوانمردانه بزرگ مردان عرصه دفاع و علم و دانش ایران اسلامی، با گرامیداشت یاد و نام امیر سرافراز ارتش اسلام و سه وزیر دفاع شهید و هزار شهید صنعت دفاعی و شهیدان سرافراز انقلاب اسلامی بویژه شهدای مدافعان حرم و شهدای عزیز ترور به خصوص، سردار پر افتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و دانشمند دفاعی و هسته‌ای دکتر محسن فخری زاده که این روزها ایران اسلامی داغدار ترور ناجوانمردانه این شخصیت‌های برجسته انقلاب اسلامی به دست استکبار جهانی است، اعلام می‌داریم که آحاد متخصصان متعهد صنعت دفاعی کشور با تمسک به آموزه‌های حیات بخش قرآن کریم برای اعتلای پرچم مقدس ایران اسلامی از هیچ تلاش و جهادی فروگذار نخواهند نمود و در سایه منویات و فرامین مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا (مدظله العالی) آماده دفاع از ارزش‌ها و آرمانهای راستین اسلام و انقلاب و حمایت و پشتیبانی همه جانبه از نیروهای مسلح مقتدر جمهوری اسلامی ایران بوده تا ان‌شاءالله جبهه کفر و الحاد با شکست و اضمحلال روبرو گردد.

وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح

سرتیپ ستاد امیر حاتمی



منبع خبر

سپهبد صیاد شیرازی نمونه بارز ولایت پذیری و سرباز ملت ایران بود بیشتر بخوانید »

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس



شهید حاج اصغر پاشاپور

گروه جهاد و مقاومت مشرق – حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبه‌ای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرت‌زده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آن‌ها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، می‌دانستند که شهادت فرزند میانی‌شان حتمی است. برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانه‌شان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاش‌هایش را گرفته.

حالا حاج‌ اصغر که در ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی بارها تصاویرش به صورت شطرنجی از تلویزیون پخش شده بود، حالا به شهادت رسیده بود و می‌شد درباره ویژگی‌های اخلاقی و مدیریتی‌اش در نبرد سوریه صحبت کرد. پیکر حاج اصغر البته به دست تکفیری‌ها افتاده بود و مدتی طول کشید تا به تهران بیاید.

در گفتگویی تفصیلی با حاج عزیزالله پاشاپور و حاج خانم سیده هوریه(حوریه) موسوی‌پناه،  پدر و مادر بزرگوار شهید حاج اصغر پاشاپور در یک صبح بهاری، تلاش کردیم ریشه‌های رشادت و شجاعت در این خانواده و خاندان را واکاوی کنیم. بخش پنجم و پایانی این گفتگو، پیش روی شماست. جا دارد از سرکار خانم زینب پاشاپور، همسر شهید حاج محمد پورهنگ و خواهر شهید حاج اصغر پاشاپور که متن گفتگوها را قبل از انتشار می خواندند و نظرات اصلاحی‌شان را ارائه می‌دادند تشکر کنیم. ان شا الله به زودی در گفتگویی با ایشان، به بررسی ابعاد زندگی شهید حجت الاسلام حاج محمد پورهنگ خواهیم پرداخت.

قسمت اول، دوم، سوم و چهارم این گفتگو را هم اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس

پیکر حاج اصغر مبادله شده بود؟

پدر شهید: دقیقش را نمی دانم اما گویا دو تا از فرماندهان جبهه‌النصره را پس داده بودند و پیکر حاج اصغر را گرفته بودند. نه «سر» داشت و نه «دست».

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

مادر شهید: به نظرم لو داده بودند و برنامه داشتند که حاج اصغر را حذف کنند. شهیدِ خودشان و راننده اصغر را می‌آورد عقب ولی حاج اصغر را جا می گذارند!

پدر شهید: من خودم منطقه جنگی بوده‌ام. مگر می شود فرمانده شهید بشود و پیکرش را عقب نیاورند؟! چطور شد که خمپاره فقط به اصغر خورد؟

ماجرای ماشین چیست؟

مادر شهید: یکی از نفربرهای جنگی می آید و پیکر را می گذارند داخل آن تا بیاورند عقب و اشتباهی می‌برند به سمت دشمن. سریع هم اعلام می‌کنند و سرش را می بُرند و جشن می‌گیرند!

پدر شهید: مستندی هم درباره حاج اصغر ساخته شد که آنجا هم گفته می شود. چند تا از فرماندهان ارتش سوریه و روسیه هم صحبت می کنند. شبکه مستند سه بار پخشش کرد و قرار است باز هم پخش کنند.

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس
مادر حاج اصغر با اشاره به بخشی از مستند می‌گوید: این پسر، اسمش اشرف بود، حاج اصغر برایش زن گرفت و اثاث زندگی درست کرد…

مادر شهید: یکی از همین فرماندهان عرب گفته بود من اگر زندگی‌ام را هم از دست می دادم نمی گذاشتم پیکر حاج اصغر به دست تکفیری‌ها بیفتد. می‌گفت: برای ایرانی‌ها سخت نیست، برای ما سخت است.

اسم مستند چه بود؟

پدر شهید: «آقای اصغر، اکبر من». اتفاقا با حضور مسئولان تلویزیون رونمایی هم گرفتند و بعدش هم چند بار پخش شد.

مادر شهید: حاج قاسم سلیمانی در یکی از دیدارها به حاج اصغر گفته بود تو «حاج اصغر» نیستی، «حاج اکبر»ی.

مدتی که خبر شهادت حاج اصغر آمد ولی پیکری در کار نبود، چطوری بر شما گذشت؟

مادر شهید: برای یک مادر سخت است اما چیزی که برای خدا دادیم و به یاد حضرت زینب می افتیم، که در یک روز چند شهید داد، همه سختی ها را برایمان آسان می‌کند. من با دادن یک شهید که کاری نکرده‌ام. من وقتی شنیدم پسرم سر و دست ندارد، یاد مادر وهب افتادم؛ چطور قبول کرد سر بچه‌اش را طرف دشمن پرت کند؟ چیزی که برای خدا بدهی، هم سختی دارد و هم شیرینی. اصغر باید این پاداش را می گرفت چون واقعا برای اسلام زحمت می کشید. چه اینجا و چه آنجا. اگر شهید نمی شد، کارهایش بدون پاداش می ماند.

این اتفاق هایی که در زندگی شما افتاد و بعد هم اخیرا شهادت حاج محمد پورهنگ، شما را آماده اتفاق شهادت حاج اصغر کرده بود؟

پدر شهید: من سال‌ها در جنگ بودم و همه این اتفاقات را دیده‌ام. پسرم پرویز از بین رفت، خانه نبودم، دخترم و اصغر به دنیا ‌آمدند، خانه نبودم. همه زحمت‌های من به دوش حاج‌خانم بود. اگر ایشان نبود من نمی توانستم این فعالیت ها را داشته باشم. اگر خانواده قبول نکند و همراهی نداشته باشد، این کارها مشکل است. در حالی که بعضی وقت ها که به خانه می آمدم،‌ حاج خانم می گفت الان وقت عملیات است چرا تو آمده‌ای خانه؟! ما همه این ها را دیده‌ایم. بچه‌هایی را دیده‌ایم که پرپر شدند. پیکرهایی را از زیر آوار درآوردیم. اگر از طریق اسلام نگاه کنیم، هر کسی اسلام را خواسته، همین مشکلات را داشته. محال است که پیروی از اسلام بدون سختی باشد. از خلقت حضرت آدم، دشمن هست، دوست هم هست. از خلقت حضرت آدم، کافر هست، مسلمان هم هست… از همان موقع هیچ فرقی نکرده. یزید بوده، امام حسین هم بوده اما امام حسین کم بوده و یزیدی‌ها تا دلت بخواهد فراوان هستند.

الان حضرت آقا به دولت می گوید همه کارها با توست اما دولت می گوید من کاره ای نیستم. مگر می شود؟ جنگ تمام شد و این هم یک جنگ است. مثل الان که مردم از اسلام بدبین شده‌اند باید کاری کنیم که نظام، سربلند شود.

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

مادر شهید: ما الان حاضریم تمام زندگی‌مان را بدهیم، یک لحظه آقا ناراحتی نداشته باشد.

پدر شهید: امام حسین برای چه قیام کرد؟ چون اسلام در خطر بود. الان مسلمانان از دین خارج می شوند. الان هم با داعش با پرچم لا اله الا الله مردم را می کشد مثل همان قرآنی که در زمان امام علی سر نیزه کردند. خیلی ها تا کسی تحویلشان می گیرد، خودشان را گم می کنند. امروز اسلام از دست خودی لطمه می‌خورد. و الا دشمن کاری نمی تواند بکند. خودمان در خودمان ریشه می‌دوانیم. من ۵ سال بیمارستان خوابیدم، کسی احوالم را هم نپرسید. تازه من خانواده خوبی داشتم و همسر خوبی داشتم که بچه هایم را سرپرستی می کرد و خانه را می چرخاند اما خیلی ها هستند که هنوز هم درگیر مشکلات جنگند.

من الان بگویم دو پسرم شهید شده؛ باید خودم را بگیرم؟ من همانی هستم که از شهرستان آمدم میدان غار تهران. من باید مواظب خودم باشم تا مغرور نشوم. خانه ما آنقدر کوچک بود که بچه را پشت متکا می‌گذاشتیم که زیر دست و پا نرود!

الان شکر خدا حالتان خوب است؟

پدر شهید: شکر خدا حالم خوب است.

مادر شهید: گاهی که کسی خانه‌مان نیاید، حاج آقا خیلی دلگیر می شود.

پدر شهید: خب، بچه ها باید بیایند سر بزنند دیگر. هر وقت بچه ها بیایند خوشحالم…

مادر شهید: خانواده محمد آقا شکر خدا خیلی باروحیه هستند. بچه‌هایش تازگی‌ها خیلی دلتنگی می کنند و می گویند بابا چرا به ما سر نمی زند و چرا نمی آید ما را بیرون ببرد. مادرشان یک طوری آنها را قانع می کند. مدام می گویند کِی می خواهیم برویم پیش خدا.

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس

پدر شهید: می گویند بابابزرگ چرا تو رفته‌ای جبهه شهید نشدی؛ بابای ما شهید شد؟ (با خنده) چرا دایی اصغر شهید شده؟ سئوالات جالبی می کنند.

مادر شهید: وقتی بهشت زهرا می رویم، سنگ حاج محمد را عوض کرده‌اند که شیشه‌ای شده و خیلی خوششان نمی آید. هر وقت می رفتند می گفتند بابا سلام؛ ما این را خریده ایم، این را گرفته ایم… مدام با پدرشان صحبت می کردند. می گویند چرا عکس بابایمان را اینطوری کرده اید؟ ما همان عکس قدی را دوست داشتیم. عمویشان هم در جنگ شهید شده و مزارش همان پشت است. یکی از برادرانش هم آزاده است و هفت سال اسیر بوده. سر قبر عمو می‌گویند عمو جان سلام، خوبی؟ چرا نمی آیی به ما سر بزنی؟ بهانه‌گیری دخترهای دوقلوی حاج محمد می‌کردند، قبل از وصل کردن حجله بود، الان با عکس توی حجله ارتباط گرفته‌اند و مادرشان برایشان از پدرشان می‌گوید.

خانم اصغرآقا هم همینطور است. اما بچه هایشان برگ است. دخترش سال آخر دیپلم است. یک پسر بزرگ هم دارد. یک پسر ۵ ساله هم دارد.

پدر شهید: بطور کلی تا مادر خانواده هست، خانواده شکل می گیرد. به پدر هم خیلی ربطی ندارد.(با خنده) الان که بچه ها می آیند، همه احوال مادر را می پرسند و به من کاری ندارند. (با خنده)

خبر شهادت حاج محمد و حاج اصغر تقریبا با فاصله دو سه سال، نزدیک به هم شد. کدامش برای شما سخت‌تر بود؟

مادر شهید: برای ما حاج محمد سخت‌تر بود. چون دو تا بچه کوچک داشت. پدر و مادر هم نداشت. اگر پدر و مادر داشت، کمک حال نوه‌هایشان می شدند. اصغر بچه هایش بزرگ بودند و خانه سازمانی هم داشتند. خانم اصغرآقا هر جایی بخواهد برود، پسر بزرگش همراهی می کند اما خانم محمدآقا هیچ کس را جز خدا ندارد. خودش است و دو تا بچه. خانه نداشتند و صاحب خانه گفته بود باید خانه را خالی کنید. حقوق هم نداشت.

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس
پدر و مادر حاج اصغر پاشاپور در کنار شهید حاج محمد پورهنگ

اما شکر خدا همسر حاج محمد هم روحیه قوی‌ای دارند.

پدر شهید: بله، اما این باعث شد شهادت حاج محمد برایمان سخت‌تر باشد.

مادر شهید: بنده خدا حاج محمود مهربانی هم هیچ کس را نداشت. نه پدر و مادری و نه برادری.

روزی که اصغر خداحافظی کرد،‌ من فهمیدم این خداحافظی نهایی است. چون به یک مملکت غریب می‌رفت.

پدر شهید: من وقتی حاج قاسم شهید شد، بیشتر اذیت شدم. تمام ساختمان چرخید دور سرم و حال عجیبی پیدا کرد. در حالی که حاج قاسم را فقط یک بار دیده بودم. وقتی حاج قاسم شهید شد من گفتم همه چیز را از دست دادیم.

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس
تصویری از حاج عزیزالله پاشاپور در میانسالی

همه خانواده شهدا همین را می‌گویند…

مادر شهید: با شهادت حاج قاسم، حال من آنقدر به هم ریخت که زمان عمل قلبم را هم عقب انداختند.

وقتی حاج اصغر شهید شد کی خانواده‌شان آمدند؟

پدر شهید: پسرم احمد را فرستادم تا خانواده اصغرآقا را به ایران بیاورد… نمی شود حرف زد. ما انقلاب کردیم و باید پایش بایستیم. اگر ضبط نشود، من حرف های زیادی برای گفتن دارم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس
مادر حاج اصغر با اشاره به بخشی از مستند می‌گوید: این پسر، اسمش اشرف بود، حاج اصغر برایش زن گرفت و اثاث زندگی درست کرد…



منبع خبر

چرا «حاج قاسم» نام این مدافع حرم را تغییر داد؟! + عکس بیشتر بخوانید »

جلوگیری از جان‌باختن ۷ هزار ایرانی با اجرای طرح «شهید سلیمانی»

بسیج با همه ظرفیت خود آماده تشدید طرح شهید سلیمانی است



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار سلیمانی رئیس سازمان بسیج مستضعفین طی نامه ای به دکتر نمکی وزیر بهداشت از اعلام آمادگی این سازمان در جهت مشارکت در تشدید طرح شهید سلیمانی و طرح های لازم دیگر و کمک به متولیان عرصه درمان همزمان با موج چهارم کرونا در کشور خبر داد.

بیشتر بخوانید:

خیز دوباره سپاه و بسیج برای اجرای دور جدید طرح شهید سلیمانی

سردار سلیمانی در این نامه اعلام کرده است که سازمان بسیج با همه ظرفیت خود در خدمت ملت عزیز ایران اسلامی در مواجهه با ویروس کرونا است.

منبع: فارس



منبع خبر

بسیج با همه ظرفیت خود آماده تشدید طرح شهید سلیمانی است بیشتر بخوانید »

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس



شهیداصغر پاشاپور

گروه جهاد و مقاومت مشرق – حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبه‌ای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرت‌زده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آن‌ها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، می‌دانستند که شهادت فرزند میانی‌شان حتمی است. برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانه‌شان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاش‌هایش را گرفته.

حالا حاج‌ اصغر که در ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی بارها تصاویرش به صورت شطرنجی از تلویزیون پخش شده بود، حالا به شهادت رسیده بود و می‌شد درباره ویژگی‌های اخلاقی و مدیریتی‌اش در نبرد سوریه صحبت کرد. پیکر حاج اصغر البته به دست تکفیری‌ها افتاده بود و مدتی طول کشید تا به تهران بیاید.

در گفتگویی تفصیلی با حاج عزیزالله پاشاپور و حاج خانم سیده هوریه(حوریه) موسوی‌پناه،  پدر و مادر بزرگوار شهید حاج اصغر پاشاپور در یک صبح بهاری، تلاش کردیم ریشه‌های رشادت و شجاعت در این خانواده و خاندان را واکاوی کنیم. بخش چهارم این گفتگو، پیش روی شماست.

قسمت اول و دوم و سوم این گفتگو را هم اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

شما پنج بار به سوریه رفتید؟

مادر شهید: یک بار با دخترم رفتیم و وسائل حاج محمد پورهنگ را آوردیم. آن بار را هتل بودیم.

یعنی دو بار هتل بودید و سه بار هم در خانه حاج اصغر در سوریه…

پدر شهید: یک بار هم مهمان حاج قاسم سلیمانی بودیم.

بعد از شهادت حاج محمد؟

مادر شهید: دخترم زینب خانم (همسر شهید حاج محمد پورهنگ) را به مراسمی دعوت کرده بودند. گفت می‌شود بیایی و من را کمک کنی؟ قبول کردم و رفتیم. حاج قاسم سلیمانی هم آمده بودند. بعد از مراسم، اتاق کوچکی بود که حاج قاسم نشسته بود و با خانواده های شهدا دیدار می کرد. نوبت به من که رسید، رفتم و گفتم حاجی جان! می‌شود پسر من را از سوریه برگردانی؟… چهار سال بود اصغر به سوریه می رفت و همسر و بچه‌هایش را تازه برده بود آنجا.

حاج قاسم گفت اسمش چیست؟ گفتم اصغر. گفت: نمی شناسم؛ اسم دیگری ندارد؟ گفتم: ذاکر… شناخت. گفت: شما ناراضی بوده اید بیاید سوریه؟ گفتم نه. گفت: پس چرا می گویید برگردد؟ گفتم: آخر چهار سال است آنجاست. بس است دیگر. گفت: ‌گفته چه‌کاره‌ام؟ گفتم: اصغر گفته آنجا مسئول لباس‌ها هستم.

پدر شهید: گفته بود در چادر هستم و به بچه‌ها لباس می دهم.

مادر شهید: گفتم حاجی! لباس دادن کار همه است. یک‌نفر دیگر هم می تواند این کار را بکند. گفت: ‌لباس‌ها کوچک و بزرگ دارد… گفتم عوض می کنند، کاری ندارد که. گفت:‌ ذاکر را نمی‌توانم بفرستم.

پدر شهید: گفت آن لباس‌ها را هیچ کس دیگری نمی تواند بدهد.

مادر شهید: گفتم من دوست دارم ببینمش. پس مرخصی بده تا بیاید. گفت: شما بیایید بروید پیشش. گفتم: باشه اما وقتی آنجا می رویم هم نمی توانیم درست و حسابی ببینیمش. گفت‌ آخر کسی نمی‌تواند مثل او لباس‌ها را بدهد. این بود که یک بار یک هفته بعدش به دعوت حاج قاسم راهی شدیم. گفتم حاج قاسم را می شناسی؟ گفت: نه! گفتم:‌خودش گفته بیایید بروید پیش اصغر. گفت:‌ من اصلا حاج قاسم را نمی شناسم. عکسش با حاج قاسم در موبایل پسرش بود. گفت:‌ مهدی مگر نگفتم این عکس را پاک کن. چرا به مامانی نشان دادی؟ الان فکر می کند من پیش حاج قاسمم. مگر من حاج قاسم را می شناسم؟

گفتم حالا که نمی خواهی لو بدهی، حرفی نیست.

آنجا که بودیم من را بوسید و گفت:‌ مادر! خوش به سعادتت. داری می‌روی زیارت حضرت زینب. گفتم تو هم بیا. گفت فرمانده‌مان به من مرخصی نمی دهد که بیایم حرم. نه می آمد در حرم و نه آنجا عکسی می گرفت.

گفتم خب شما هم بیا برویم. زنگ بزن به فرمانده‌تان و بگو پدر و مادرم آمده‌اند و امشب نمی‌توانم بیایم. زنگ می زدند و مدام با بی‌سیم عربی حرف می زد. گفتم: اصغر! تو را به خدا یک شب با ما باش. بگذار حالا که آمده‌ایم، به ما خوش بگذرد. گفت مگر همسرم به شما بی‌احترامی می‌کنم؟ گفتم نه والله.

پدر شهید: ما فقط همین عکس را دیدیم تا بعد از شهادتش که آقای رضوانی خبرنگار تلویزیون آمد اینجا و عکس اصغر با حاج قاسم را نشان ما داد.

مادر شهید: چون آنجا را بمباران می کردند من خیلی ناراحت زن و بچه اش بودم. می گفتم اصغر که جایش در چادر، امن و خوب است؛ می آیند و دمشق را می زنند.

کجا ساکن شده بودند؟

پدر شهید: در دمشق، خانه‌های جدا از هم داشتند.

مادر شهید: نزدیکی‌های سفارت و مدرسه ایرانی‌ها بودند. چند خانواده در آپارتمان های جدا جدا. مثلا در آن مجتمع، سه چهار تا خانواده ایرانی بودند.

می توانستند بیاید بیرون برای خرید مایحتاج؟

پدر شهید: اگر راننده همراهشان بود می توانستند بیایند بیرون. اصغر نبود و راننده می آمد و با پسرش مهدی می رفتند و خریدهایشان را می کردند.

حاج اصغر وقتی به سوریه رفتند چند فرزند داشتند؟

پدر شهید: دو فرزند داشتند. محمدحسین هم بعدها در اینجا به دنیا آمد. خود اصغر که نیامده بود. فقط خانم اصغر آقا آمدند و من و مادرش پیگیر کارهای بیمارستانشان بودیم. شناسنامه هم گرفتیم اما اصغر، سوریه بود. دو سه ماه هم همسرشان ایران ماندند.

بالاخره مشخص شد که کار اصغرآقا چه بود؟

پدر شهید: اخرین باری که رفتیم سوریه، یک سال قبل از شهادتش بود. خانه خرابه‌ها را دوباره دیدیم و این بار پسرم و همسرِ شهید مهربانی هم همراهمان بودند. حاج خانم دوباره هوس کرد و گفت می شود راننده ات ما را ببرد و دوری بزنیم؟ رفتیم طرف حرم حضرت زینب که خیلی خراب شده بود. دیدیم حاج خانم حالش عوض شده. گفتم نمی دانم اصغر چه کار می‌خواهد بکند. من دارم دیوانه می‌شوم. کاش نمی آمدم سوریه. گفتم اشکالی ندارد بیا برویم حرم.

اصغر تماس گرفت با خانه و خانمش گفت که مادرت ناراحتی دارد. گفت برای چه؟ گفت: نمی دانم. خرابه‌ها را دیده و ناراحت شده… اصغر گفت: من فردا می آیم و می‌برمتان یک جای باصفا تا مادرم حالش خوب شود. با مادرش هم تلفنی صحبت کرد. روز بعدش اصغر حدود ظهر آمد. گفت حاضر شوید می‌خواهیم برویم یک جای باصفا. حتی شوخی هم کرد و گفت: می خواهم ببرمت جایی که «یزید» زندگی می‌کرده! (با خنده) مادرش هم شروع کرد به بد و بیراه گفتن…

ما را برداشت و برد نردیک‌های لاذقیه. سوار شدیم و چها تا ماشین شدیم. حددو ۱۰۰ کیلومتر رفتیم. دیدیم دره‌ای هست و دو تا ماشین آن سوی دره ایستاده. اصغر، ماشین‌ها را نگه داشت و خودش پیاده شد و رفت. ما هم بدون اصغر راهی شدیم. رسیدیم به مقصد، که کاخ قشنگی بود. هر چه صبر کردیم اصغر نیامد. مادر اصغر هم ناراحت بود که ما را آورده در این بیابانی و رها کرده. ساعت ۱۰ شب اصغر آمد! دیدم چهارتا ماشین هم با اصغرآمد. چند خانواده سوری هم آمده بودند.

مادر شهید: نه ما زبان آنها را می دانستیم و نه آنها می فهمیدند ما چه می گوییم.

برای ناهار و شام هم چیزی همراهتان برده بودید؟

مادر شهید: همه چیز آنجا فراهم بود. آنجا مقر فرماندهان بود. اما نفهمیدیم چه کاری تویش انجام می دهند. جایش خوب بود اما اصلا نفهمیدیم کجاست. محیط بزرگی بود که دور تا دورش بسته بود. هر میوه ای هم می‌خواستی روی درخت‌ها بود. به پسرم اکبر گفتم دست به میوه‌ها نزنی! بگذار اصغر بیاید…

پدر شهید: شب ساعت ۱۰ بود که اصغر آمد و چند خانواده هم همراهش بودند. حاج خانم باز هم اعتراض کرد که چرا ایرانی‌ها را نیاوردی؟

مادر شهید: گفت این‌ها هیچ چیزی ندارند. ایرانی‌ها فقط زیرآب ما را می زنند! چرا اینقدر برای ایرانی‌ها حساب باز می‌کنی؟ در مستندی که درباره اصغر بود هم گفت که خیلی‌ها به من حسادت می کنند.

پدر شهید: تا شام را درست کردند و کمی صحبت کردیم، شام را خوردیم و شد ساعت ۱۲ نیمه شب. هفت صبح همه را بیدارباش داد. گفتم: ما تا ساعت ۱۲ نشسته‌ایم و می‌خواهیم بخوابیم. گفت: نه؛ یاالله؛ معطل نکنید، برگردیم و برویم. گفت: برویم دریای مدیترانه. البته من همراهتان نیستم…

از مقر که راه افتادیم، بی‌سیم اعلام کرد که اصغر کجاست؟ گفتند: از مقر آمده بیرون. گفت جایی که شما بودید را با هشت موشک زده اند. آنجا بود که گفتم حتما اصغر مسئولیت مهمی دارد و کاره‌ای هست. یعنی اگر ۵ دقیقه دیرتر می‌آمدیم، همه‌مان کشته می شدیم.

مادر شهید: یک جا هم من را بردند سر یک کوه که آن‌ور، النصره بودند و سمت ما هم سوریه‌ای ها بودند. اصغر گفت ما یک هفته در اینجا محاصره بودیم و فقط یک شیشه نوشابه داشتیم. با درِ نوشابه جیره‌بندی کردیم تا زنده بمانیم. رزمنده زخمی سوری، داد و  بیداد می‌کرد. گفتم:‌ آنها نکشتندت، من با یک گلوله می‌کشمت! سر و صدا نکن!

دیگر چیزی متوجه نشدید تا بعد از شهادت… خبرنگار صدا و سیما چه گفت؟

پدر شهید: گفت اصغر فرمانده بوده؛ شما می دانستید؟ فیلمش با حاج قاسم را هم نشان داد، ما متوجه شدیم. فیلم را نشان ما داد و گفت پیکرش را برده اند و پرسید: برنامه چیست؟ راضی هستید که چیزی بدهند برای گرفتن پیکر؟ گفتم: نه،‌ من راضی نیستم.

مادر شهید: گفته بودند آنجایی که گرفته‌اید را باید پس بدهید تا پیکر اصغر را بدهیم. من هم گفتیم راضی نیستیم. آن‌ها با خون، آن زمین‌ها را گرفته اند.

نظر همسر اصغرآقا هم همین بود؟

پدر شهید: بله.

مادر شهید: پیکرش را که آوردند سر نداشت. سرش را بریده بودند و جشن گرفته بودند. دستش را هم جدا کرده بودند.

شما کِی مطلع شدید که پیکر، سر و دست ندارد؟

پدر شهید: خانمش خبر آورد. پیکرش را که آوردند، رفتیم مشهد و قرار بر این شد که پس فردایش حاج اصغر را تشییع کنیم. حاج قاسم کارگر با تعدادی از پاسدارها آمدند و قرار شد برویم خانه پسرم محمد تا برنامه تشییع را بریزیم. دیدم همه نشسته‌اند و منتظر من هستند. حاج قاسم کارگر برادر بهمن کارگر که سپاهی است؛ گفت: یک چیزی می‌خواهم بگویم. آقای اشتری (فرمانده ناجا) تلفن کرده و گفته از فردا به طور کلی مراسم ها به خاطر کرونا قدغن است. این بود که برنامه پس فردا لغو شد. گفت می شود همین طور بدون مراسم دفن شود. می خواستند حتی خانواده هم در مراسم تشییع و خاک‌سپاری نباشند.

من هم گفتم اگر دو سال هم پیکر اصغر بماند، نمی‌گذارم دفن شود. گفتم باید تشییع بشود و محال است؛ اگر ده سال هم بشود باید بماند در معراج. باید مشخص بشود که پسر من شهید شده است. نمی شود مخفیانه دفنش کنیم. آمدم خانه که تلفن کردند و گفتند شما بیایید پیکر حاج اصغر را به مشهد ببرید. کمی هم حال و هوایتان عوض بشود… من ناراحت شدم. شهادت اصغر را از مردم شنیدیم و یک نفر از مسئولین نیامد خبر شهادت حاج اصغر را بدهد. یک هفته بعد از اعلام خبر شهادت هم می خواستیم مراسم بگیریم که گفتند مراسم نگیرید؛ پیکرش می‌آید؛ اما خبری نشد. هجده روز هم پیکر در سوریه ماند و بعدش آمد. ما البته مراسممان را گرفتیم.

مادر شهید: قرار بود از میدان شهدا پیکر را تشییع کنیم تا بهشت زهرا.

پدر شهید: بعد از اعلام شهادت حاج اصغر که همه با خبر شدند، پیکر نبود. گفتیم حالا که اینطور شد و مردم از شهرستان و محل می آمدند، گفتند اگر می شود یک مراسم در مسجد بگیرید تا کسانی که می‌خواهند بیایند برای سر سلامتی، خدمت برسند. مردم هم در مضیقه بودند. اما سپاه موافق نبود و می گفت روز مراسم را عوض کنید.

مادر شهید: می گفتند چیزی نگویید. اگر بفهمند اصغر فرد مهمی بوده، جنازه را پس نمی دهند.

پدر شهید: هر طور بود روز بعدش مراسم را گرفتیم. این مراسم برای زمانی بود که هنوز پیکر به ایران نرسیده بود. البته سپاه هم مطمئن شد که پیکری در کار نیست. بعد از 18 روز که پیکر آمد، قرار شد مراسم بگیریم که شب قبلش، مراسم‌ها ممنوع شد! ابوباقر و چند تا از بچه‌ها آمدند و گفتند مراسم مختصری در مسجد بگیرید و بعدش ببرید بهشت زهرا اما من قبول نکردم. گفتم باید تشییع باشکوه انجام بشود. این بود که تصمیم گرفتند پیکر را به مشهد بفرستند و در حرم طوافی بدهند.

در مشهد قرار بود ساعت ۴ بعد از ظهر مراسم باشد اما انداختند ساعت ۲. گفتم چرا؟ یکی از بچه‌های سپاه آمد و گفت: این ها می‌گویند فقط یک پارچه ترمه روی پیکر بکشید و ببرید به زیارت حضرت. گفتم: قبول نمی کنم. یکی از پاسدارها گفت من این لباس‌هایم را در می آورم اما حاج اصغر را تشییع می کنم. من هم گفتم هر چه می‌شود بشود.

چرا می خواستند اینطوری بشود؟

پدر شهید: بهانه کرونا را داشتند. پرچم را زدند و بلندگو را روشن کردند. به خانواده اصغر هم گفتم که من باید تصمیم بگیرم. در مشهد تشییعی کردیم که خیلی باشکوه و جالب شد. از انجا هم رفتیم و خوشبختانه آقای مروی، تولیت آستان قدس رضوی را هم دیدیم.

بعد که برگشتیم حاج اصغر را بردند معراج. دو روز بعدش از سپاه آمدند. گفتند برویم حاج اصغر را خاکسپاری کنیم. زن و بچه‌اش را راضی کرده بودند که بی سر و صدا دفنش کنند. گفتم نه، بگذارید بماند. حاج اصغر باید تشییع بشود. به نتیجه ای نرسیدند و رفتند. بعد از سه ماه در ماه رمضان آمدند و گفتن چه می کنید؟ گفتم باید تشییع شود. هیچ کسی چیزی‌ش نمی شود. قرار شد شهادت امیرالمومنین دفنش کنند. خواست اصغر این بود که در روز شهادت مولا علی دفن شود. من هم قبول کردم اما گفتم روز قدس دفن کنیم که مردم هم بیایند. گفتم امیرالمومنین هم برای قدس شهید شده. بالاخره قرار شد بیست و سوم ماه رمضان تشییع بشود. از سر شهرک بروجردی تا مسجد و تا خانه و از آنجا تا شهرری و محله‌مان و از آنجا تا حرم حضرت عبدالعظیم رفتیم و بعدش به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم… فشار آورده بودند و نمی‌شد صبر کرد. خانواده حاج اصغر خیلی مصر بودند که زودتر پیکر پدرشان دفن بشود.

البته تا پیکر دفن نشود، التهابی در وجود بازماندگان هست… آن ها هم می خواستند زودتر به آرامش برسند.

پدر شهید: شکر خدا مراسم خوب شد. شهرک شهید بروجردی خیلی غوغا شد. در شهرری هم استقبال باشکوهی شد.

مادر شهید: ولی ما اصلا پیکر را ندیدیم. نگذاشتند ببینیم.

پدر شهید: در مشهد آقای واعظی شعری خواند و آنجا ما فهمیدیم اصغر، سر ندارد…

*میثم رشیدی مهرآبادی
ادامه دارد…



منبع خبر

مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم حضرت زینب را نداشت! + عکس بیشتر بخوانید »