سردار حاج قاسم سلیمانی

راهکار حاج قاسم برای برگرداندن سرزمین‌های فلسطین+ ویدئو


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، کلیپی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با نگاهی به صحبت‌های او درباره لطمه سازش به موضوع فلسطین منتشر شده است.

راهکار حاج قاسم برای برگرداندن سرزمین‌های فلسطین+ ویدئو

سردار سلیمانی در بخش‌هایی از کلیپ با اشاره به این پرسش که آیا امکان این وجود دارد که با دیپلماسی فلسطین به فلسطین بازگردد؟ پاسخ می‌دهد که راهی جز مبارزه، جز فداکاری و جز ایثار وجود ندارد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

راهکار حاج قاسم برای برگرداندن سرزمین‌های فلسطین+ ویدئو بیشتر بخوانید »

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب چه بود؟ + ‌عکس



سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستاهای سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گازهای شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

دانه‌به‌دانه به شهدا سلام کرد

آبان سال ۹۵، قرار شد برای شرکت در مراسم چهلم درگذشت مادرم به «زاهدان» برویم؛ آن‌هم بعد از این‌که ۱۰ سال به مسافرت نرفته بودیم. با این حال من می‌ترسیدم و حتی بلیط‌ها را هم پس داده بودم؛ اما در یک فاصله کوتاه که من رفتم برای «حاج محب» دمنوش تهیه و داروهایش را آماده کنم، حاجی به دخترم گفته بود: «اگر بابایی را دوست داری، برو دو تا بلیط برای من و مامانت بگیر»؛ بنابراین دخترم دوباره بلیط گرفته بود و وقتی من در این فاصله کوتاه برگشتم، «حاج محب» به من گفت که «ساک‌ها را ببند»، گفتم: «کجا برویم، ما که بلیط‌ها را پس دادیم»، گفت: «دخترم دوباره برای‌مان بلیط گرفت».

به‌دلیل این‌که داروهای حاجی زیاد بودند، معمولاً یک ساک را برای آن‌ها اختصاص داده و یک کلاسور نیز برای مدارک پزشکی‌اش تشکیل داده بودم؛ این‌ها را به‌همراه دیگر داروهایش نظیر اسپری‌های تنفسی و… جمع کردم و برای اولین‌بار بعد از ۱۰ سال، با اضطراب بسیار زیاد به مسافرت رفتیم؛ اما الحمدلله در طول پرواز انفاقی برای «حاج محب» نیافتاد، تا این‌که به «زاهدان» رسیدیم و آن‌جا فرزندان خواهرم به حاجی گفتند: «اگر می‌خواهید، شما را به بیمارستان می‌بریم تا مکرراً وضعیت‌تان بررسی شود»؛ اما حاجی گفت که «نه، طوری نمی‌شود. برویم به مزار شهدا». وقتی به مزار شهدا رفتیم، دانه‌به‌دانه به شهدا سلام کرد؛ چون اکثر این شهدا، از نیروها و همرزمان حاجی بودند و بعد از نیم‌ساعتی که گذشت، به منزل پدرم رفتیم. در آن‌جا «حاج محب» کمی نان جو با عسل خورد و بعد از آن، به اتاقی که پدرم برای او آماده کرده بود، رفتیم تا کمی استراحت کند.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

بیرق جانباز کربلا بر قامت جانباز دفاع مقدس

«حاج محب» به‌دلیل این‌که نمی‌توانست خم شود، حتی نماز را هم نشسته می‌خواند و مُهر را با دست به پیشانی خود می‌رساند؛ بنابراین جوراب‌هایش را درآوردم و دکمه‌های پیراهنش را باز کردم. در همین حال تلفن همراه خود را برداشت تا با یکی از دوستانش در استان صحبت کند که دستش را مقابل تلفن گرفت و گفت: «اگر بچه‌ها بفهمند که من زاهدان هستم، الان همگی می‌آیند این‌جا»، گفتم «تا شما تلفن صحبت می‌کنی، من بروم آب بیاورم» – این نکته را هم بگویم که «حاج محب» باید آب دارای اکسیژن مصرف می‌کرد – به‌اندازه‌ای که من رفتم و آب آوردم، دیدم که حاجی دراز کشیده و دستش هم زیر صورتش است، گفتم: «حاجی بلند شو، آب آوردم»، دیدم که جواب نمی‌دهد. دست خود را گذاشتم زیر سر او، تا خواستم سرش را بلند کنم، دیدم که سنگین شده، نگاه کردم، دیدم کبود شده است؛ «حاج محب» در همین لحظه کوتاه به «کما» رفته بود. با توجه به این‌که من به‌دلیل شرایط حاجی، آموزش‌های امدادگری، پرستاری و… را گذرانده بودم، همان‌جا سریعاً شروع کردم به ماساژ قلبی، تنفس مصنوعی؛ در همین حال افرادی که در منزل پدرم حضور داشتند هم به کمک آمده و با اورژانس تماس گرفتند و «حاج محب» را به بیمارستان بردیم و وی را در بخش آی. سی. یو بستری کردند. ۴۸ ساعت من بالای سر حاجی بودم، در این مدت افرادی که در ایام اربعین موکب‌داری می‌کردند، یک بیرق تبرک از حرم حضرت ابوالفضل (ع) را آوردند و روی بدن «حاج محب» انداختند که الحمدلله حال وی مساعد شده و از «کما» برگشت؛ اما بعد از آن دیدم که در اثر فشار مغزی که به وی آمده بود، هردو گوش حاجی خونریزی کرده است.

خاطراتی که «حاج محب» هیچ‌وقت برای همسرش تعریف نکرد

پرده‌های گوش «حاج محب» در جنگ به‌دلیل صدا و موج ناشی از انفجارها و همچنین در دوران اسارت، به‌دلیل شکنجه‌ها، آسیب دیده بودند؛ چراکه نقل می‌کردند که افسران عراقی به‌گونه‌ای آموزش دیده بودند که وقتی به‌صورت اسرای ایرانی سیلی می‌زدند، بدون استثناء باید از گوش دیگر آن‌ها خون بیرون می‌زد، وگرنه سیلی به‌حساب نمی‌آمد؛ یا این‌که حتماً باید آن اسیر، به دیوار یا ستون می‌خورد؛ البته این مسائل را هیچ‌وقت «حاج محب» برای من نگفت؛ بلکه من از دوستانش شنیدم.

همچنین دنده‌ها و دندان‌های «حاج محب» زیر مشت و لگد بعثی‌ها شکسته بود و پزشکان – به‌علت مشکلاتی که داشت – نمی‌توانستند دندان مصنوعی برای او بگذارند. وقتی همرزمان و دوستان «حاج محب» به منزل ما می‌آمدند، من کنار آن‌ها نمی‌نشستم؛ اما وقتی خاطرات را بلند با هم مرور می‌کردند، من می‌شنیدم؛ مثلاً یک‌بار خود حاجی داشت برای یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که «آن‌شب که تو را بردند، من شنیدم تا صبح از پا آویزانت کرده بودند و سر تو در بشکه قرار داشت…»؛ شنیده‌ام که بشکه‌های بلندی در اردوگاه‌های اسارت بود که اسرا را آویزان می‌کردند؛ به‌طوری که پاهای آن‌ها به سقف بسته شده و سر تا سینه آن‌ها در بشکه قرار داده می‌شد و تا صبح سربازان عراقی با باتوم روی این بشکه‌ها می‌زدند، تا از آن‌ها اعتراف بگیرند و هر از چندگاهی هم با شوکر و باتوم برقی به بدن‌شان شوک می‌دادند.

من «حاج محب» را قسم دادم که بگوید این کار را با وی کردند یا نه، که وی می‌گفت «نه، بعضی از بچه‌ها را این‌گونه شکنجه می‌کردند»؛ اما بعداً متوجه شدم که وی هم جزو همین «بعضی بچه‌ها» بود؛ چراکه مخاط بینی او پاره شده بود و پزشکان می‌گفتند که این اتفاق خیلی نادر است و به‌دلیل شکستگی، یکی از تیغه‌های بینی‌اش هم از بین رفته است! و وقتی به «حاج محب» گفتند: «تو با خودت چه‌کار کردی؟»، وی به پزشکان گفت: «من کاری نکرده‌ام» و من هم گفتم که «عراقی‌های بعثی به ایشان محبت کرده‌اند». آن‌جا بود که من متأثر شدم که من به‌عنوان همسر «حاج محب»، بیست و چند سال با وی زندگی کرده‌ام؛ ولی این‌گونه مشکلات خود را برای من نقل نکرده است.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب، بیمارستان دولتی هم نبود

درمان‌هایی نظیر «شیمی‌درمانی» بر روی «حاج محب» ممکن نبود. از طرفی دیگر، داروهای او نیز در پوشش بیمه قرار نداشت و مجبور بودیم تا همه آن‌ها را آزاد خریداری کنیم؛ بنابراین بیمارستان‌های دولتی می‌گفتند که دیگر وی را این‌جا نیاورید و «حاج محب» به شوخی و کنایه می‌گفت: «چه‌کار کنم؟ سرم را بگذارم زمین و بمیرم؟!»؛ اما آن‌ها پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌دادند و خیلی بر ما سخت گذشت؛ تا این‌که «حاج محب» را به بیمارستان‌های خصوصی بردیم و مجبور شدیم زندگی خود را یکی‌دو بار بفروشیم و صرف هزینه‌های بیمارستانی و دارویی او کنیم، این درحالی بود که به بی‌مهری‌های زیادی از سوی نهادهای مسئول روبه‌رو بودیم؛ اما به یاری خدا، همه این مشکلات به‌خیر گذشت.



منبع خبر

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب چه بود؟ + ‌عکس بیشتر بخوانید »

مهمان ویژه خانه «ابومهدی المهندس» که بود؟ +‌ عکس

مهمان ویژه خانه «ابومهدی المهندس» که بود؟ +‌ عکس



یادداشت ابومهدی المهندس بر کتاب صباح - فاطمه دوستکامی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب صباح،‌ حاصل تلاش ۱۰ ساله راوی این کتاب،‌ خانم صباح وطن‌خواه و نویسنده‌اش،‌ خانم فاطمه دوست‌کامی است. این کتاب که بیانگر تلاش‌های جهادی خانم وطن‌خواه در دوران مقاومت در شهر خرمشهر است را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.

خانم دوستکامی درباره اتفاق بی‌نظیری که برای خود و کتابشان رخ داده می‌گوید: فردای روز شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس بود که تصمیم گرفتیم با تعدادی از دوستانمان به منزل شهید ابومهدی برویم و با خانواده‌شان دیداری داشته باشیم. من همراه با خانم سیده اعظم حسینی، ‌نویسنده کتاب «دا»، خانم دکتر لباف و همسر شهید حسن طهرانی مقدم به این دیدار رفتم.

صبح، حدود ساعت ۱۰ بود که ما خدمت خانواده شهید رسیدیم. از قبل با این بزرگواران شناختی نداشتم و اولین باری بود که می‌دیدمشان. بر حسب عادت، دو تا از کتاب‌هایم که «سرباز کوچک امام» و «صباح» بود را با خودم برده بودم تا تقدیم خانواده شهید کنم.

وارد خانه شدیم و دختر دوم شهید ابومهدی، یُسرا خانم به استقبال ما آمدند. من کتاب را تقدیم کردم. متوجه شدم از دیدن کتاب جا خوردند. نگاهشان روی کتاب سنگین شد و چند لحظه‌ای مکث کردند. چیزی نگفتند و داخل خانه آمدند.

چند لحظه که از نشستن‌مان می‌گذشت،‌ دیدم که دو تا خواهر باز به هم نگاه می‌کنند و نگاهی هم به کتاب داشتند. یکی از آن ها پرسید: ماجرای این کتاب چیه؟

خانم شهید طهرانی مقدم به من اشاره کردند و فرمودند: ‌ایشان نویسنده کتاب صباح هستند…

این را که گفتند، دیدم دو خواهر سمت خواهر کوچکشان رفتند که خواب بود. بیدارش کردند و گفتند: بلندشو! بابا برایت مهمان فرستاده. دیشب آنقدر به خاطر این کتاب گریه کردی و حالا ‌بابا برایت مهمان فرستاده!

تصاویری از کتاب صباح و حضورشان در مقاومت خرمشهر

ما متوجه ماجرا نبودیم. وقتی کوثر خانم از خواب بلند شد دیدیم کتی تنش کرده که بعدا متوجه شدم کت ابومهدی است. کتاب صباح را هم در آغوشش گرفته بود.

در این فاصله خواهرش تعریف کرد و گفت:‌ دیشب کوثر خیلی بی‌تابی کرده و بی‌قرار پدر بود. حدود ساعت ۴ – ۵ صبح کت بابا را پوشید و کتابی که از طرف پدر بهش هدیه شده بوده را بغل کرده تا آرام شده و توانست بخوابد.

چند دقیقه گذشت و کوثر خانم تشریف آوردند و کتاب هم دستشان بود. به گرمی از من استقبال کردند و کنارم نشستند. خیلی متاثر بودند و به پهنای صورت اشک می‌ریختند.

درباره این کتاب بیشتر بخوانید:

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / ۶۵

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

مراقب باشیم «صباح» گم نشود! + عکس

فاطمه دوست‌کامی در نشست دورهمی نویسندگان دفاع مقدس؛

کار با راویِ «آقا» راحت‌تر است!

شهادت ۲نفر در بمباران مدرسه خالی

فوزیه، لب به هندوانه نزد !

کوثر خانم گفت: این کتاب شما را پدر من در آخرین دیدار ما به من هدیه دادند. من تازه ازدواج کرده بودم و برای مراسم عقدم، ‌پدر به تهران آمده بودند و یادداشتی هم در کتاب برای من نوشتند. اولش به من تاکید کردند که حتما این کتاب را بخوان و باید راجع به آن با هم حرف بزنیم و بحث کنیم. ولی من چون بحث ازدواجم پیش آمد نتونستم آن را بخوانم. دیشب این کتاب را روی میز دیدم و با دیدنش داغم تازه شد که چرا به توصیه پدر گوش ندادم تا بخوانم و راجع به آن با پدر صحبت کنم. همین که با پدر نجوا می کردم،‌ خوابم برد.

کوثر خانم صفحه اول کتاب را باز کرد و دیدم شهید ابومهدی المهندس یادداشت بسیار مفصلی نوشته است که به زبان عربی بود. کتاب را به دخترشان تقدیم کرده بودند و توصیه کرده بودند که این کتاب را بخواند.

از کتاب عکس گرفتم و در این مدت هم ارتباط ما با خانواده شهید ابومهدی المهندس حفظ شده و برای من برکت داشته است. برای خودم هم یک علقه درونی نسبت به شناخت این شهید بزرگوار پیش آمده است. برای من جالب بود که یک ژنرال نظامی چگونه تا این حد به مباحث فرهنگی توجه می‌کند.

ما آن روز مفصل در خانه شهید بودیم و تلویزیون هم تصاویر تشییع پیکر شهید ابومهدی در نجف را نشان می‌داد و خانواده شهید کاملا با معنویت و صبور بودند و مرتب خدا را شکر می‌کردند به خاطر لیاقت شهادت پدرشان. می‌گفتند خدا را شکر می‌کنیم که پدرمان در زمان ولایت حضرت آقا و با یقین کامل به ایشان به شهادت رسید. خدا را شاکریم که پدرمان همراه با حاج قاسم شهید شد چرا که نبود «عمو قاسم» را تحمل نمی‌کرد.

می‌گفتند وقتی اتفاقی می‌افتاد و در دیدار پدرم با حاج قاسم تاخیر می شد، پدر قویِ ما بی اندازه بی‌تاب می شد.

وقتی که یادداشت شهید را روی کتابم دیدم، ‌واقعا برای من خیلی پیام داشت و می‌دانستم برای همه همکارانم در این حوزه هم کلی پیام دارد.

متن عربی و ترجمه فارسی این پیام چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

الی عزیزتی الحبیبة کوثر(انا اعطیناک الکوثر)

و هی فی ایامها الاولی لعقدها الذی ارجو الله سبحانه و تعالی ان یکون مقدمة لزواج مبارک، و لتشکیل عائلة طیبة و مؤمنة… الیک ایتها العزیزة اهدی قصة “صباح” هذه البنت المجاهدة الصابرة و المبارکة عسی ان تکون لک قدوة و تجربة.

اسأل الله لک العمر المدید و التوفیق فی حیاتک السعیدة ان شاء الله

ابوک جمال(ابو کوثر) ١٩/٩/٢٠١٩

***

به نام خداوند بخشنده مهربان

به عزیزم… عشقم کوثر(وما کوثر را به تو عطا کردیم)

که تنها چند روز از پیوند عقدش می‌گذرد؛ از خداوند عزوجل می‌خواهم که این عقد، مقدمه ازدواجی مبارک و تشکیل خانواده ای صالح و مومن باشد…

روایت “صباح” این دختر مجاهد و صبور و مبارک را به تو عزیز دلم تقدیم می‌کنم و امیدوارم که او برای تو اسوه و تجربه باشد…

برایت طول عمر و توفیق را در زندگی سعادتمندانه‌ات آرزو می‌کنم ان‌شاالله…

پدرت جمال (ابوکوثر)۲۸ شهریورماه ۱۳۹۸

تصاویری از کتاب صباح و حضورشان در مقاومت خرمشهر



منبع خبر

مهمان ویژه خانه «ابومهدی المهندس» که بود؟ +‌ عکس بیشتر بخوانید »

خبر شهادت حسین را از تلویزیون شنیدم

خبر شهادت حسین را از تلویزیون شنیدم



آخرین دیدار/خبر شهادت حسین را از تلویزیون شنیدم

 به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از
مشرق، حسین پورجعفری را همه وقتی شناختند که دیگر در میان ما نبود. نزدیک‌ترین فرد به حاج قاسم سلیمانی که سال‌ها دستیار ویژه و محرم اسرارش بود و به بیشترین نقش را در موفقیت‌های فرمانده شهید نیروی قدس داشت؛ اهل کرمان و از نیروهای سابق لشکر۴۱ ثارالله که خود حاج قاسم فرماندهی‌اش را در زمان جنگ برعهده داشت.

حسین پورجعفری به همراه حاج قاسم، ابومهدی و همراهانشان در جریان حمله تروریستی ارتش آمریکا به کاروان آنها در فرودگاه بغداد به شهادت رسید و در کنار فرمانده خود در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.

نزدیکی این دو شهید به هم به قدری بود که سردار سلیمانی در آخرین جملات وصیتنامه‌اش درباره این دوست و یار قدیمی خود اینگونه می‌نویسد: «نمی‌توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی می‌کنم.»

در گفتگوی کوتاهی با همسر شهید حسین پورجعفری به برخی خصوصیات ایشان و نحوه همکاری‌اش با سردار سلیمانی و نیز آخرین دیدار با او پرداختیم که متن آن را در ادامه می‌خوانید:

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

*شما چه زمانی با شهید پورجعفری آشنا شدید و چند فرزند دارید؟

شهریور سال ۱۳۶۱ زندگی مشترک من با حسین پورجعفری آغاز شد. بعد از یک ماه از زندگی مشترک، حسین آقا  به عنوان بسیجی عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و بعد از ۴ ماه به مرخصی آمد.

بعد از تولد اولین فرزندمان دوباره به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۴ از ناحیه کمر مجروح شد طوری که به نظر رسیده بود که ایشان به شهادت رسیده است ولی داخل سردخانه با تکان دادن دستش متوجه می‌شوند که زنده است و به یکی از بیمارستان‌های شیراز منتقل می‌شود.

ماحصل زندگی مشترک ما ۴ فرزند است ۲ پسر و ۲ دختر.

*همکاری شهید پورجعفری با حاج قاسم از کجا شکل گرفت و چقدر شما از میزان فعالیت آنها اطلاع داشتید؟

شهید پورجعفری از سال ۶۲ همراه حاج قاسم بود و از سال ۷۶ که سردار سلیمانی به فرماندهی نیروی قدس منصوب شدند، در دومین سفر به کرمان، شهید پور جعفری با ایشان همراه شد.

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

من آن موقع سه فرزند داشتم که هر سه در حال تحصیل بودند. ما در کرمان زندگی می‌کردیم و دار قالی داشتیم و با همان حقوق کم و در آمد دار قالی من و حسین به مکه و سوریه رفتیم.

زندگی سختی را تحمل می‌کردیم و بخاطر شرایط کاری حسین هم مجبور شدیم به تهران بیاییم. در تهران هم با توجه به شرایط کاری حسین، بزرگ کردن بچه‌ها در نبود او خیلی سخت بود ولی با همه اینها من خیلی دوستش داشتم.

یادم هست یک ماه قبل از شهادت، یک روز حسین در محل کار کمرش درد می‌گیرد و به بیمارستان منتقل می‌شود و خود حاج قاسم شخصا در بیمارستان همراهش بود. حاج قاسم با من تماس گرفت و اطلاع داد. وقتی که من به بیمارستان رفتم دیگر مرخص شده بود و فردای آن شب هم حاج قاسم با همسرش برای عیادت حسین به خانه ما آمدند. حاج قاسم خیلی حسین را دوست داشت.

* کدام ویژگی شهید پور جعفری بیشتر در خاطر شما مانده است؟

حسین انسان بسیار آرام و کم حرفی بود و سعی می‌کرد بیشتر گوش کند تا سخنی بگوید و فقط لبخند می‌زد.

 اگر کسی از او کمک می‌خواست، قول الکی نمی‌داد و فقط می‌گفت به امید خدا و در بعضی مواقع هم با حاج قاسم مشورت می‌کرد.

بخاطر نوع کاری که داشت، هیچگاه از سفرها و ماموریت هایش به ما چیزی نمی‌گفت. من همیشه می‌گفتم اگر یک روز بازنشسته شدی حتما باید یک مسافرت برویم.

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

* آخرین دیدار شما با شهید پور جعفری چگونه رقم خورد؟

چند روز قبل از شهادتش، روز چهارشنبه به کرمان رفتیم و رفت سر مزار پدر و مادرش. علی‌رغم اینکه توقع داشتیم تا جمعه بمانیم، پنجشنبه به تهران برگشتیم. معمولا سفرهایش طولانی بود. اما این سفر آخرش با همه سفرهایش فرق داشت.

جمعه دور هم جمع شدیم و به بچه ها هدیه‌ای داد. شنبه دیر وقت از سرکار برگشت و به من گفت خیلی دوست دارم فرزندان و نوه‌هایم را ببینم. یک شنبه رفت قم. با اینکه چیزی در مورد ماموریت‌هایش به ما نمی‌گفت، ولی معلوم بود که می‌خواهد به یک سفر مهمی برود. دوشنبه سفرش لغو شد. صبح روز سه شنبه قبل از رفتن، از زیر قرآن ردش کردم.

 نزدیک ظهر تماس گرفت و گفت: «ناهار داریم بیام خونه؟» منم گفتم بله. سفرش به بعد از ظهر همان روز موکول شده بود. مدتی بود که کمرش درد می‌کرد و غذایش را روی میز می‌خورد. عادت داشت ظرف غذا و میوه را خودش بشوید و در کار خانه هم خیلی به من کمک می‌کرد. ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر دوباره از زیر قرآن ردش کردم و برای آخرین بار نگاه عمیقی به من کرد و رفت.

 همان شب با من تماس گرفت و از احوال خودش برایم گفت. همیشه به من می‌گفت نپرس کجا هستم. فقط گفت جای اول هستم و خداحافظی کردیم.

 پنج شنبه هم دوباره زنگ زد و باز هم احوال ما را پرسید و گفت از جای اول می‌روم به جای دوم. بعد از شهادت ما متوجه شدیم که جای اول سوریه بود و جای دوم عراق. این آخرین مکالمه ما بود.

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

* چطور خبر شهادت ایشان را شنیدید؟

شب جمعه بود. خیلی بی تاب بودم و از نگرانی خوابم نمی‌برد. زیارت عاشورا  می‌خواندم و صلوات می‌فرستادم. انگار به من الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیفتد.

بعد از نماز صبح دیدم گوشی پسرم زنگ خورد و برای صحبت رفت به سمت تراس. بعد که برگشت، هراسان گفت: تلویزیون را روشن کنید. وقتی تلویزیون را روشن کردم دیدم عکس حاج قاسم روی صفحه تلویزیون است. آنجا متوجه شدم حسین هم شهید شده است.

این اواخر به من می‌گفت ما طوری شهید می‌شویم که اثری از ما باقی نمی‌ماند.

 به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از
مشرق، حسین پورجعفری را همه وقتی شناختند که دیگر در میان ما نبود. نزدیک‌ترین فرد به حاج قاسم سلیمانی که سال‌ها دستیار ویژه و محرم اسرارش بود و به بیشترین نقش را در موفقیت‌های فرمانده شهید نیروی قدس داشت؛ اهل کرمان و از نیروهای سابق لشکر۴۱ ثارالله که خود حاج قاسم فرماندهی‌اش را در زمان جنگ برعهده داشت.

حسین پورجعفری به همراه حاج قاسم، ابومهدی و همراهانشان در جریان حمله تروریستی ارتش آمریکا به کاروان آنها در فرودگاه بغداد به شهادت رسید و در کنار فرمانده خود در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.

نزدیکی این دو شهید به هم به قدری بود که سردار سلیمانی در آخرین جملات وصیتنامه‌اش درباره این دوست و یار قدیمی خود اینگونه می‌نویسد: «نمی‌توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی می‌کنم.»

در گفتگوی کوتاهی با همسر شهید حسین پورجعفری به برخی خصوصیات ایشان و نحوه همکاری‌اش با سردار سلیمانی و نیز آخرین دیدار با او پرداختیم که متن آن را در ادامه می‌خوانید:

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

*شما چه زمانی با شهید پورجعفری آشنا شدید و چند فرزند دارید؟

شهریور سال ۱۳۶۱ زندگی مشترک من با حسین پورجعفری آغاز شد. بعد از یک ماه از زندگی مشترک، حسین آقا  به عنوان بسیجی عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و بعد از ۴ ماه به مرخصی آمد.

بعد از تولد اولین فرزندمان دوباره به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۴ از ناحیه کمر مجروح شد طوری که به نظر رسیده بود که ایشان به شهادت رسیده است ولی داخل سردخانه با تکان دادن دستش متوجه می‌شوند که زنده است و به یکی از بیمارستان‌های شیراز منتقل می‌شود.

ماحصل زندگی مشترک ما ۴ فرزند است ۲ پسر و ۲ دختر.

*همکاری شهید پورجعفری با حاج قاسم از کجا شکل گرفت و چقدر شما از میزان فعالیت آنها اطلاع داشتید؟

شهید پورجعفری از سال ۶۲ همراه حاج قاسم بود و از سال ۷۶ که سردار سلیمانی به فرماندهی نیروی قدس منصوب شدند، در دومین سفر به کرمان، شهید پور جعفری با ایشان همراه شد.

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

من آن موقع سه فرزند داشتم که هر سه در حال تحصیل بودند. ما در کرمان زندگی می‌کردیم و دار قالی داشتیم و با همان حقوق کم و در آمد دار قالی من و حسین به مکه و سوریه رفتیم.

زندگی سختی را تحمل می‌کردیم و بخاطر شرایط کاری حسین هم مجبور شدیم به تهران بیاییم. در تهران هم با توجه به شرایط کاری حسین، بزرگ کردن بچه‌ها در نبود او خیلی سخت بود ولی با همه اینها من خیلی دوستش داشتم.

یادم هست یک ماه قبل از شهادت، یک روز حسین در محل کار کمرش درد می‌گیرد و به بیمارستان منتقل می‌شود و خود حاج قاسم شخصا در بیمارستان همراهش بود. حاج قاسم با من تماس گرفت و اطلاع داد. وقتی که من به بیمارستان رفتم دیگر مرخص شده بود و فردای آن شب هم حاج قاسم با همسرش برای عیادت حسین به خانه ما آمدند. حاج قاسم خیلی حسین را دوست داشت.

* کدام ویژگی شهید پور جعفری بیشتر در خاطر شما مانده است؟

حسین انسان بسیار آرام و کم حرفی بود و سعی می‌کرد بیشتر گوش کند تا سخنی بگوید و فقط لبخند می‌زد.

 اگر کسی از او کمک می‌خواست، قول الکی نمی‌داد و فقط می‌گفت به امید خدا و در بعضی مواقع هم با حاج قاسم مشورت می‌کرد.

بخاطر نوع کاری که داشت، هیچگاه از سفرها و ماموریت هایش به ما چیزی نمی‌گفت. من همیشه می‌گفتم اگر یک روز بازنشسته شدی حتما باید یک مسافرت برویم.

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

* آخرین دیدار شما با شهید پور جعفری چگونه رقم خورد؟

چند روز قبل از شهادتش، روز چهارشنبه به کرمان رفتیم و رفت سر مزار پدر و مادرش. علی‌رغم اینکه توقع داشتیم تا جمعه بمانیم، پنجشنبه به تهران برگشتیم. معمولا سفرهایش طولانی بود. اما این سفر آخرش با همه سفرهایش فرق داشت.

جمعه دور هم جمع شدیم و به بچه ها هدیه‌ای داد. شنبه دیر وقت از سرکار برگشت و به من گفت خیلی دوست دارم فرزندان و نوه‌هایم را ببینم. یک شنبه رفت قم. با اینکه چیزی در مورد ماموریت‌هایش به ما نمی‌گفت، ولی معلوم بود که می‌خواهد به یک سفر مهمی برود. دوشنبه سفرش لغو شد. صبح روز سه شنبه قبل از رفتن، از زیر قرآن ردش کردم.

 نزدیک ظهر تماس گرفت و گفت: «ناهار داریم بیام خونه؟» منم گفتم بله. سفرش به بعد از ظهر همان روز موکول شده بود. مدتی بود که کمرش درد می‌کرد و غذایش را روی میز می‌خورد. عادت داشت ظرف غذا و میوه را خودش بشوید و در کار خانه هم خیلی به من کمک می‌کرد. ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر دوباره از زیر قرآن ردش کردم و برای آخرین بار نگاه عمیقی به من کرد و رفت.

 همان شب با من تماس گرفت و از احوال خودش برایم گفت. همیشه به من می‌گفت نپرس کجا هستم. فقط گفت جای اول هستم و خداحافظی کردیم.

 پنج شنبه هم دوباره زنگ زد و باز هم احوال ما را پرسید و گفت از جای اول می‌روم به جای دوم. بعد از شهادت ما متوجه شدیم که جای اول سوریه بود و جای دوم عراق. این آخرین مکالمه ما بود.

سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , سپاه قدس | نیروی قدس , اخبار نظامی | اخبار دفاعی ,

* چطور خبر شهادت ایشان را شنیدید؟

شب جمعه بود. خیلی بی تاب بودم و از نگرانی خوابم نمی‌برد. زیارت عاشورا  می‌خواندم و صلوات می‌فرستادم. انگار به من الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیفتد.

بعد از نماز صبح دیدم گوشی پسرم زنگ خورد و برای صحبت رفت به سمت تراس. بعد که برگشت، هراسان گفت: تلویزیون را روشن کنید. وقتی تلویزیون را روشن کردم دیدم عکس حاج قاسم روی صفحه تلویزیون است. آنجا متوجه شدم حسین هم شهید شده است.

این اواخر به من می‌گفت ما طوری شهید می‌شویم که اثری از ما باقی نمی‌ماند.



منبع خبر

خبر شهادت حسین را از تلویزیون شنیدم بیشتر بخوانید »

بازتاب پوستر سایت رهبر انقلاب درباره انتقام سخت از قاتلان سردار سلیمانی؛ ترامپ زیر سایه پهپاد

بازتاب پوستر سایت رهبر انقلاب درباره انتقام سخت از قاتلان سردار سلیمانی؛ ترامپ زیر سایه پهپاد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، پوستر منتشر شده در پایگاه اطلاع‌رسانی منتسب به حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی پس از خروج «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا از کاخ سفید بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های دنیا به خصوص رسانه‌های آمریکایی داشت. 

در این پوستر، تصویر دونالد ترامپ در حالی که در حال بازی گلف است از بالا نشان داده شده و سایه پهپادی که قرار است او را هدف قرار دهد نزدیک او افتاده است.  فرازهایی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در باره انتقام حتمی شهادت سردار سلیمانی از «قاتل» و «آمر به قتل» حاج قاسم در این پوستر منتشر شده است: «قاتل سلیمانی و آمر به قتل سلیمانی باید انتقامشان را پس بدهند. اگر چه کفش پای سلیمانی هم بر سر قاتل او شرف دارد، اما بالاخره غلطی کردند بایستی انتقام پس بدهند، هم آمر و هم قاتل بدانند که در هر زمان ممکن باید انتقامشان را پس بدهند.» حساب توییتری منتسب به سایت رهبر معظم انقلاب هم این پیام را منتشر کرده است. 

پایگاه خبری «هیل»، نزدیک به کنگره آمریکا نوشته است: «این توییت شامل تصویری از یک فرد بور با لباس قرمز است که به رئیس‌جمهور سابق آمریکا شباهت دارد و سایه شوم یک هواپیمای پنهان‌کار که بالای سرش در حال پرواز است آنجا افتاده است.»

 خبرگزاری رویترز هم این خبر را منعکس کرده و نوشته حساب کاربری رهبر ایران در توییتر تصویر یک گلف‌باز شبیه به ترامپ را حین هدف قرار گرفتن توسط پهپاد منتشر کرده و وعده داده از او بابت قتل یک ژنرال ارشد ایرانی انتقام گرفته خواهد شد. 

روزنامه دیلی‌بیست در پوشش این خبر نوشته رهبر عالی‌قدر ایران با انتشار این تصویر ترامپ را به ترور تهدید کرده است. پایگاه  meaww.com هم با اشاره به این پوستر نوشته «آیا ترامپ در فلوریدا ایمن است؟» این پیام نوشته هنوز یک روز از خروج ترامپ از قدرت نگذشته که دشمنانش در خاورمیانه برای اقدام علیه او به پا خاسته‌اند. 

خبرگزاری فرانسه در تیترش نوشته توییتر رهبر ایران به ترامپ هشدار داده «انتقام حتمی است.» این خبرگزاری با نقل به مضمون از رهبر انقلاب نوشته است: «انتقام ممکن است هر لحظه اتفاق بیفتد.» خبرگزاری فرانسه یادآوری کرده ترامپ چهارشنبه بدون حضور در مراسم تحلیف جو بایدن مستقیماً روانه اقامتگاه و باشگاه گلف «مارا لاگو» در ایالت فلوریدا شد. 

پایگاه انگلیسی «دیلی‌استار» هم نوشته رهبر عالی‌قدر ایران در یک «توییت ترسناک پهپادی» وعده انتقام داد. این پایگاه نوشته این تصویر رایانه‌ای نمایی از بالا از یک مرد بور را نشان می‌دهد که در حال انجام بازی گلف زیر سایه یک پهپاد است. 

نشریه نیوزویک هم به انتشار این پوستر در خبرگزاری تسنیم واکنش نشان داده و نوشته این رسانه تصویری را با کپشنی منتشر کرده که ترجمه آن این است: «انتقام حتمی است.»

دونالد ترامپ , سردار قاسم سلیمانی , انتقام سخت ,

منبع: تسنیم



منبع خبر

بازتاب پوستر سایت رهبر انقلاب درباره انتقام سخت از قاتلان سردار سلیمانی؛ ترامپ زیر سایه پهپاد بیشتر بخوانید »