به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار سلیمانی یک شب قبل از شهادتش به دست تروریستهای امریکایی در بغداد به دیدار سید حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان در بیروت رفته بود. او هدف از حضور در لبنان را دیدار و گفتوگوی کوتاه با سیدحسن نصرالله اعلام کرده بود. در مستندی که به تازگی از شبکه المنار لبنان پخش شده است، سید حسن نصرالله به جزئیات این دیدار اشاره کرده که در ادامه آن را میخوانید.
روز چهارشنبهای که ایشان سحر جمعهاش به شهادت رسید، بیروت پیش ما بود. عصر چهارشنبه چند ساعت جلسه داشتیم. بعد نماز مغرب را باهم خواندیم و ایشان با من خداحافظی کرد و به دمشق رفت. البته قرار نبود به لبنان بیاید. ۲ هفته قبل لبنان بود و هیچ نیازی به لبنان آمدنش نبود. روز دوشنبه، یعنی ۲ روز پیش از آمدنش پیش ما، من از یکی از برادرانمان که مدام با حاج قاسم در ارتباط بود پرسیدم چه خبر از حاجی؟ کجاست؟ تهران است یا بغداد؟ گفت من امروز با حاجی صحبت کردهام و پرسیدهام اینطرفها نمیآیید و حاجی گفته است نه، من همین تازگیها پیش شما بودهام و سرم شلوغ است. میخواهم به عراق بروم.
سهشنبه شب با ما تماس گرفتند و گفتند حاجی به دمشق رسیده. شب را دمشق میخوابد و صبح به بیروت خواهد آمد. من تعجب کردم، چون ایشان ۲ یا سه هفته قبل اینجا بود و آن روزها هم بسیار درگیر مسائل عراق بود. عصر روز چهارشنبه هم را دیدیم و من شبش چند قرار داشتم. به حاج قاسم گفتم قرارهای شب را لغو میکنم. چون ما معمولا پس از نماز مغرب دیدار میکردیم. گفتم نماز را میخوانیم و جلسه را آغاز میکنیم. معمولا شش یا هفت ساعت صحبت میکردیم. حاج قاسم گفت نه، نیازی به زمان نیست. من وقتتان را نمیگیرم. فقط آمدهام خودت را ببینم. کاری ندارم. موضوعی برای بحث هم ندارم. چند هفته پیش اینجا بودم. گفت بیش از یک ساعت وقت شما را نمیگیرم، بنشینیم و صحبت کنیم. واقعا هم حاجی آمد و نشستیم و موضوع خاصی وجود نداشت. من متعجب شدم که پس چرا حاجی به ضاحیه آمده است؟ گفتم چرا به خودتان زحمت دادید و آمدید و…؟ گفت فقط آمدم ببینمتان. هیچ کار دیگری ندارم.
دربارهی اوضاع و احوال و برخی نواقص و نیازمندیها سؤال کرد. حاجی گاهی به صورت ماهانه در حل برخی مشکلات کمک میکرد، اما این بار مشکل ۴ ماه را یکباره حل کرد و گفت خیالتان راحت باشد هیچ مشکلی نیست. دیگر هیچ اتفاق ویژهای نیفتاد. صحبت کردیم و با هم شوخی میکردیم. حاجی با وجود اینکه مشغولیتهای زیادی در مناطق دیگر داشت، از همیشه آرامتر و خوشحالتر بود. به قول شما [به فارسی:]خیلی سرحال بود. بسیار شوخی میکرد و بسیار میخندید. بنده به برادران هم گفتم. نورانی شده بود. به طرز عجیبی. من برایش ترسیدم.
در دیدار قبل، یعنی دو سه هفته قبلش من به حاج قاسم گفته بودم: حاجی در رسانههای امریکا شدیدا روی شما تمرکز کردهاند. یکی از مهمترین مجلههای امریکایی را نشانش دادم که تصویرش روی جلد آن بود و تیتر مقاله این بود: «سردار بیجایگزین». گفتم برخی دوستان ما که ایالات متحده را خوب میشناسند، میگویند این مقدار تمرکز رسانهای مقدمات ترور است، باید محتاط باشید. خب، میدانید که! خندید و گفت چه خوب! این آرزوی من است و این حرفها.
در هر صورت من گفتم امشب را اینجا بمانید. گفت نه همین امشب به دمشق برمیگردم و میخواهم برادران را در دمشق ببینم و فردا به بغداد میروم.
معمولا وقتی برادران به دفتر میآیند، بچهها دوربین میآورند و عکس میگیرند. گاهی هم نمیآورند. اما این بار خود حاجی به بچهها گفت دوربین کجاست؟ میخواهم با سید عکس بگیریم. به همین خاطر در حال نماز، در حال ایستاده، در حال نشسته، در حال وضو و… عکس داریم که البته همهاش منتشر نشده. اما بسیار جالب بود که پافشاری کرد و به برادران گفت دوربین بیاورند و در همهی حالتها عکس بگیرند.
این آخرین دیدار بنده و ایشان بود. قاعدتا بنده به ایشان گفتم حاجی خواهش میکنم به بغداد نروید، شرایط خوب نیست، نگرانکننده است. گفت نه، باید بروم. گزینهی دیگری ندارم. باید بروم، چون میخواهم نخستوزیر را ببینم و پیامهای مهمی هست که باید برسانیم یا بشنویم و… راه دیگری وجود ندارد. خودم باید شخصا به بغداد بروم.
انتهای پیام/ ۱۴۱