سردار شهید حسین همدانی

برگزاری سالگرد شهادت سردار «همدانی» در همدان

برگزاری سالگرد شهادت سردار «همدانی» در همدان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، نهمین سالگرد شهادت سرلشگر پاسدار حاج «حسین همدانی» و شهدای مدافع حرم باحضور مردم شهید پرور همدان برگزار خواهد شد.

این مراسم همراه با سخنرانی سردار «حسن‌زاده» فرمانده سپاه محمد رسول‌الله (ص) و شعرخوانی حاج‌ «ولی‌الله کلامی» برگزار می‌شود.

مراسم سالگرد شهادت سردار همدانی در روز (پنج‌شنبه) ۲۶ مهر همزمان با نماز مغرب و عشا در حسینیه امام خمینی (ره) همدان برگزار خواهد شد‌.

سرلشکر شهید حاج حسین همدانی در ادامه فعالیت‌های مستشاری خود در ۱۶ مهر ماه ۹۴ در مبارزه با گروهک صهیونیستی تکفیری داعش در حومه شهر حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

رهبر معظم انقلاب در سخنرانی که در هفتم مهرماه سال ۱۳۹۸ داشتند، در رابطه با شهید همدانی گفتند: شیواترین عرصه‌ای که سپاه می‌تواند در آن حضور پیدا کند عرصه‌ی جهاد و شهادت هست؛ در عرصه‌ی شهادت ما ۳۰ سال بعد از پایان دفاع مقدس یک مرد جاافتاده‌ی محاسن سفیدی مثل شهید همدانی داریم، یک نوجوان تازه‌رسیده‌ای مثل شهید حججی؛ اینها نشانه‌های باقی ماندن همان طراوت و همان هویّت اساسی هست.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

برگزاری سالگرد شهادت سردار «همدانی» در همدان بیشتر بخوانید »

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس



پدر ابوزینب می‌خواست جلوی او را بگیرد و اجازه ندهد که به سوریه برود. حس پدر و فرزندی در میان بود. با پدر من صحبت کردند و گفتند با جعفر صحبت کن، شاید به حساب پدرخانمی ‌و رودربایستی و… نرود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق- کتاب «راه سفید» نوشته سرکار خانم فاطمه‌سادات کیایی توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شده است.این کتاب زندگینامه داستانی شهید محمدجعفر حسینی(ابوزینب) مدافع حرم لشکر فاطمیون از زبان همسرش (سرکار خانم فاطمه صفدری) است.

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس

شهید محمدجعفر حسینی اصالتا افغانستانی بود اما هرجا پای انقلاب و رهبری و اهل‌بیت به میان می‌آمد، حضور فعال داشت. سوریه که شلوغ شد به مدافعان حرم پیوست. در بوکمال۲۰۰ترکش به جانش نشست تا آخرین پایگاه داعش فتح شود.۲۰۰ ترکشی که دو سال تمام وجودش را گرفت تا با توفیق جانبازی، در خانه‌اش به فیض شهادت نائل آمد.در کافه‌کتاب زیتون همراه با نویسنده کتاب، راوی کتاب و نماینده‌ای ازسوی انتشارات روایت فتح، سرکار خانم مهدیه زکی‌زاده، این کتاب رابه بررسی نشستیم.

ازمیان حدود ۳۴۰ قسمت گفت‌وگو با خانواده مدافعان حرم، یکی از لحظات سختی که در ذهن من مانده، روایت خانم صفدری از آن شبی است که ابوزینب به رحمت خدا می‌روند و در منزل به شهادت می‌رسند. مدیریت این لحظه‌ها سخت است ولی ایشان از عهده‌اش برآمدند و خانم کیایی نیز از عهده گزارش آن برآمدند و خانم زکی‌زاده به‌عنوان کارشناسی سختگیر مورد تایید قرار دادند.

چه شد که در اولین کارتان به سراغ این سوژه آمدید که هم سخت است و هم حواشی به همراه دارد؟

کیایی: سخت بود ولی از یک جهت برای من که این همه سال در حوزه مدافعان حرم کار کرده‌ام، سوژه راحتی بود. افت و خیزها کاملا واضح بود و قرار نبود من چیزی را بیرون بکشم. فعالیت‌های ابوزینب عیان بود و لازم نبود بروید و ببینید چه کارهایی کرده است و چطور آدمی ‌بوده. ارتباطات ایشان بسیار گسترده بود و با آدم‌های گسترده‌ای ارتباط داشتند. این ارتباطات دسترسی به راویان را آسان می‌کرد و باعث می‌شد شمایل کلی سوژه به‌راحتی به‌دست بیاید. این ارتباطات و فعالیت‌های ابوزینب به من کمک کرد.

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس
فاطمه کیایی / نویسنده

شاید شما تنها نویسنده کتاب مدافعان حرم باشید که با خود شهید گفت‌وگو داشتید.

کیایی: من به سراغ سوژه نرفته بودم و اتفاقا سوژه به سراغ من آمده بود. وقتی ابوزینب از سوریه برگشت با ایشان مصاحبه داشتم. در همان مصاحبه به من گفتند این گفت‌وگو را قبل از شهادت من منتشر نکنید. متن این مصاحبه در کتاب نیست و با توجه به ابعاد گسترده‌ای که ابوزینب داشت، می‌شود کتاب دیگری منتشر کرد.خانم صفدری روایت بسیار خوبی داشتند و کامل توضیح داده‌اند به‌طوری‌که اگر کسی کتاب را بخواند، متوجه شخصیت ابوزینب می‌شود. این‌طور نیست که جای ابهام داشته باشد. ولی انتشار کتابی دیگر می‌تواند کامل‌کننده این اثر باشد؛ با وجود این‌که راه سفید و راوی‌اش به‌خوبی توانسته شهید را روایت کنند.

تدبیر شما برای فرم کتاب چه بود؟ چگونه وارد داستان شدید؟

کیایی: ورودی روایت اززمانی است که خانم صفدری درگیر جانبازی ابوزینب است.ایشان خود ازابتدای زندگی‌شان شروع به روایت می‌کنند. در واقع فلاش‌بک می‌زنند و به خطرات ابتدای آشنایی و زندگی‌شان می‌پردازند.

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس
شهید محمدجعفر حسینی(ابوزینب) مدافع حرم لشکر فاطمیون

صفدری (همسر شهید): پدر ابوزینب می‌خواست جلوی او را بگیرد و اجازه ندهد که به سوریه برود. حس پدر و فرزندی در میان بود. با پدر من صحبت کردند و گفتند با جعفر صحبت کن، شاید به حساب پدرخانمی ‌و رودربایستی و… بیاید و در مغازه شما کار کند. چون پدر من مغازه قصابی دارند و قبول کردند. همه نگران شهادت ابوزینب بودند و می‌خواستند او را به هر طریقی که هست، نگه دارند. آقاجعفر با پدر من صحبت کردند و گفتند از صبح تا ساعت ۳ در مغازه هستم و بعد اجازه بدهید بروم و به تدریس زبانم مشغول شوم.پدر من علاقه زیادی به درس و پیشرفت علمی‌ دارد و قبول کرد.شاید فقط تا یک ماه از ساعت ۸ تا ۱۵ درمغازه بودو با من تماس می‌گرفت و می‌گفت می‌شود با پدرت صحبت کنی تا من به جلسه بروم؟!

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس
فاطمه صفدری / همسر شهید

این اتفاق چندین‌بار تکرار شد. از طرفی چون در فضای مغازه روی آقاجعفر حساب شده بود، فکر کردیم شاید این غیبت‌های پی‌درپی رابطه داماد و پدرزن را شکرآب کند. خودم وارد عمل شدم و گفتم دیگر نمی‌خواهد به قصابی بروی؛ نه به تو می‌خورد و نه می‌توانی و شاید اتفاقاتی بیفتد که دیگر نتوانید جمعش کنید. دست به گوشت هم شده بود. دوعکس ازاودارم؛ درعید قربان سال۱۳۹۳بودکه گوشت خرد می‌کرد.این کاربا ویژگی‌های روحی و نخبگانی‌اش همخوان نبود و نمی‌توانست خودش را از فضایی که به آن تعلق داشت، دور کند. وقتی دوستانش با او تماس می‌گرفتند، دیگر فضای مغازه برایشان مناسب نبود.یک روز خیلی نگران بود که شاگردانش او را در مغازه در حال خرد کردن گوشت ببینند و به من گفت کار قصابی سخت است و من نمی‌توانم بروم. بسیار عصبی بود. گفتم هر کدام از شاگردانت آمد، بگو من دوقلوی جعفر هستم. می‌خواستم با شوخی تمام شود.

کیایی: نکته ویژه ابوزینب این بود که ایشان با فاطمیون نرفتند.قبل از این‌که فاطمیونی شکل بگیرد یا همزمان با شکل‌گیری این گروه و با فاصله‌ای مکانی این اعزام انجام شد، چون فاطمیون ازمشهد شکل گرفت.ایشان خود با جمعی ایرانی وبا بچه‌های بسیجی که با حاج‌حسین همدانی ارتباط داشتند به سوریه رفتند. جمعی که گویی منتظر بودند چنین اتفاقی بیفتد.آنها می‌دانستند که این راه سختی‌هایی دارد. ایشان افغانستانی و مهاجر بودند و در خود ایران هم مشکلات اقامتی داشتند، چه برسد که از ایران به سوریه بروند.ولی رفتند و ماجراهایی برایشان پیش آمد که این ظرفیت را ایجادکردتا ابوزینب به شخصیتی خاص وویژه تبدیل شود.باعلاقه‌ای که ایشان به ایران و شخص آقا داشتند، شاید ایرانی‌ترین افغانستانی محسوب می‌شوند.شاید لازم باشد هرایرانی این کتاب رابخواند وببیند که چگونه فردی مهاجر که اصالتش متعلق به کشوری دیگر است با وجود همه سختی‌هایی که دارد، چقدر می‌تواند وطن دومش را دوست داشته باشد.

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس
راوی و نویسنده کتاب راه سفید

صفدری: زبان افغانستانی ما زبان دری است. من و همسرم هر دو متولد تهران هستیم ولی با هم و در خانواده دری صحبت می‌کنیم. این زبان از پدر و مادرها و از خانواده‌ها به ما رسیده و در حال حاضر هم ما اصرار داریم که این زبان و لهجه باید حفظ شود؛ هرچند در جاهایی با فارسی ایرانی مخلوط شده است. بسیاری از ما افغانی‌های متولد ایران هرگز به افغانستان نرفته‌ایم و اگر این زبان را از دست بدهیم برای ما یک آسیب خواهد بود.این خواسته ابوزینب هم بود. ما هموطنانی داریم که گویش خود را کنار گذاشته‌اند ولی ما نمی‌توانیم. وقتی هم‌ولایتی‌های ما برای ثبت‌نام اربعین می‌آمدند تا فارسی ایرانی صحبت می‌کردند، می‌گفت شما چطور افغانستانی هستید که به زبان خودتان صحبت نمی‌کنید؟! بنده‌های خدا ساکت می‌شدند. ابوزینب قدرت و سیاستی داشت و همان‌جا با آن لحن باعث می‌شد بنده‌های خدا آن چند کلمه را هم کنار بگذارند.

کیایی: من در ابتدای کار به آقای مدقق یکی از نویسنده‌های خوب افغانستانی رجوع کردم. وقتی ایشان اعلام کردند وقت ندارند با خانم اکبری صاحب رستوران‌ خانه کابل صحبت کردم. ایشان قبول کردند کار را انجام بدهند ولی اعلام کردند که نمی‌توانند بنویسند و باید من همراه ایشان باشم. ما در رستوران خانه کابل کنار هم می‌نشستیم و من جملات را می‌گفتم و از ایشان می‌خواستم ترجمه‌ها را به من بگویند و همان‌جا تایپ می‌کردم. به همین دلیل کار این همه طول کشید.

پس این کار در ردیف ترجمه است؟

کیایی: بله ترجمه است و در مورد برخی از کلمات که بسیار متفاوت بود، پانویس هم آمده است.

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس
مهدیه زکی‌زاده / نماینده انتشارات روایت فتح

مهدیه زکی‌زاده: این موارد دست‌انداز بود ولی برای چنین کتابی دست‌انداز محسوب نمی‌شود.من این کتاب را در آمار سال ۱۴۰۰ می‌گذارم. همین که می‌فهمم این کتاب باید به سال ۱۴۰۲ برود برای من یک ضربه است. باید ببینیم ارزشش را دارد یا نه و در مورد این کتاب واقعا ارزشش را داشت و کتابی غنی‌تر شد.این کتاب در زمان خوبی به دست من رسید. برخی اوقات کتاب‌ها در اوج شلوغی می‌رسند و حداقل در بار اول من نمی‌توانم کتاب را بخوانم ولی در انتها تمام کتاب‌های نشر باید توسط من خوانده شوند. ولی راه سفید را از ب بسم‌ا… تا پایانش خواندم و فقط برای گرفتن تاییدیه زبان آن را به کارشناس سپردم.

در اولین مواجهه با کتاب چه چیزی برای شما مهم و برجسته بود؟

مهدیه زکی‌زاده: اول این که کار مرحله به مرحله به دست ما می‌رسید. در کتاب‌هایی که از ب بسم‌ا… با نویسنده شروع کرده‌ایم ابتدا ۲۰درصد کتاب به نشر می‌رسد و خوانده می‌شود و در مورد این اثر هم به همین صورت بود. ایشان طبق قاعده نشر پیش آمدند و در هر مرحله تاییدیه گرفتند و ادامه دادند. ابتدا ۲۰ درصد اول کتاب با همین جذابیت امروز به دست ما رسید و نشان داد کار خوبی پیش رو است.وقتی با نویسنده‌ای که برای بار اول با نگارش کتاب روبه‌روست برخورد می‌کنیم، کار ما سخت است. تاکید ما روی ارائه مرحله به مرحله کتاب به همین دلیل است. ولی ما با خانم کیایی مشکلی نداشتیم.

کیایی: سابقه کار خبرنگاری کمک زیادی می‌کند. شاید اگر نویسنده‌ای خبرنگار شود باید دوره‌ای ببیند. ولی خبرنگاری که می‌خواهد به کار نویسندگی مشغول شود در این فضا کار کرده است. کار در حوزه ایثار و شهادت مثل نوشتن کتاب است. اتفاقا کار خبر در این حوزه سخت‌تر است چون باید کار جمع و جور مثل داستان کوتاه ارائه کرد.من پیشنهاد کتاب را به خانم مردی دادم و ایشان به سرعت قبول کردند و بدون هیچ ان‌قلتی گفتند سوژه بسیار خوبی است. من دلم می‌خواست فضای واقعی را به تصویر بکشم. واقعیت جانبازی بسیار باارزش است. استنباط خواننده از واقعیت با ارزش‌تر از آن است که بخواهیم مرتبا فانتزی اراده بدهیم. به نظر من تاریخ مصرف روایت‌های صورتی دیگر تمام شده است. صنعت نشر هم دیگر تمایلی به انتشار این نوع روایت‌های شبیه به هم ندارد.

کسی که مجرد است می‌تواند از زندگی مشترک بنویسد؟

کیایی: روایت از زبان همسر شهید بود از این نظر می‌توان خود را به جای طرف مقابل گذاشت. اگر راوی یک آقا بود شاید کار سخت‌تر می‌شد. من امروز می‌توانم خودم را به جای ایشان تصور کنم و درکی از فضا داشته باشم.راوی به خوبی شرح می‌داد و کار من را راحت می‌کرد. زمانی باید روایت را از زیر زبان راوی بیرون بکشید و این کار را بسیار سخت می‌کند. حتی من فکر می‌کنم خود ایشان هم می‌توانستند کتاب را بنویسند. خانم صفدری در صفحه اینستاگرامش خیلی خوب می‌نویسد. شاید با وجود زندگی و داشتن فرزند این کار برایشان سخت می‌شد. ایشان امروز هم می‌توانند داستان خودشان را بنویسند.

*** احراز شهادت ابوزینب در چه مرحله‌ای است؟ ***

صفدری (همسر شهید): تا به حال هیچ اتفاقی نیفتاده است. یک سالی است که موضوع را پیگیری نکرده‌ام. بعد از اربعین و از شهریور به دوستان‌ ایشان اطلاع دادم که دیگر پیگیری نمی‌کنم. اگر قرار به انجام تکلیف باشد که من بدون احراز شهادت هم می‌توانم کارم را انجام بدهم و اگر نه، احراز شهادت بشود هم چه بهتر.کار را پیچیده کرده‌اند، پرونده هنوز باز است و شاید نوع رفتارها و گویش‌ها آن‌قدر برای آدم اذیت‌کننده می‌شود که با خودش می‌گویداگر آن را کنار بگذارم برای من بهتر است. در مورد بچه‌ها با خودم این طور فکر کردم که ما در این چند سال چطور زندگی کرده‌ایم؟ اگر بحث مدارک است که با همین مدارکی که داریم ادامه تحصیل می‌دهیم و اگر بحث امرار معاش یا زندگی روزمره است که خدا روزی‌رسان است.ولی ماجرا بسیار خسته‌کننده شده بود. تا جایی که وقتی من شهادت ابوزینب را به دوستانش اطلاع دادم برای من بسیار راحت‌تر بود. یک‌سال‌ونیم قبل از یکی از مسئولان چیزی شنیدم که برای من بسیار ناراحت‌کننده بود و به‌سرعت موضوع را پیگیری کردم و الحمدلله خیلی زود تمام شد. همان‌جا اعلام کردم که نه احراز شهادت و نه جانبازی می‌خواهم، هیچ توقعی ندارم و فقط خواهش می‌کنم با آبروی همسرم بازی نکنید!
اراده به سمت‌وسوی احراز است ولی گویا کسانی هستند که اجازه نمی‌دهند و نمی‌خواهند چنین اتفاقی بیفتد. نمی‌دانم چه کسانی هستند و نمی‌توانم قضاوتی بکنم. پرونده همچنان باز است و پرونده را نمی‌بندند.آن زمان حال ایشان بسیار بد بود و قطعا نمی‌توانست برود و پیگیری کند. می‌رفت و کمیسیون تشکیل می‌شد و می‌گفتند دوباره باید طول درمان بگذرد و کمیسیونی دیگر تشکیل شود. احراز جانبازی‌ها بسیار طول می‌کشد و اگردراین بین کسی شهید شودواتفاقی برایش بیفتد چون درصد تعلق نگرفته مشکلاتی ایجاد می‌گردد. در جانبازی بعد از دو سال ابتدا ۱۵درصد دادند. اول فکر می‌کردیم پروسه همین است و من ۱۵درصد را قبول کرده بودم اما ته دلم هنوز شک داشتم. وقتی با دوستان‌ابوزینب مطرح کردم تعجب کردند که چرا برای او ۱۵درصد تعیین شده است. با پیگیری من بعد از چند ماه درصد جانبازی به ۳۰ درصدرسید. بعد ازمدتی دوباره تشکیل جلسه داشتیم واین رقم شد ۳۵درصد.ولی کسانی از دوستان ایشان دست‌شان در کار بود و اطلاعاتی داشتند. از طرف آنها گفته می‌شد که این درصد درست نیست. من دو سه‌بار اعتراض کردم و دیگر قبول نکردند.

***

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس

*** لهجه افغانستانی، کتاب را زیبا و زنده کرد ***

مهدیه زکی‌زاده، نماینده انتشارات روایت فتح: انتشار این کتاب طولانی شد؛ البته مشکل از انتشارات نبود و کتاب کار داشت. چون در وهله اول کتابی که خانم کیایی به ما داده بود لهجه‌ای نداشت و کاملا فارسی بود، ولی درمواردی گویی از دست‌شان در رفته بود و در کلام می‌شد لهجه افغانستانی را دید و می‌دیدیم چقدر کار را زیبا و زنده می‌کند.از این رو با این‌که می‌دانستیم زحمتی دوباره است و باید مکالمه‌ها تبدیل می‌شد که تعداد آنها هم بالا بود اما این را خواستیم. قبل از شروع صحبت‌های‌مان این را خواستیم. کتاب خوبی بود و این تغییر کار را قشنگ‌تر، خاص‌تر و ماندنی‌ترمی‌کرد.برخی موارد شاید درسال‌های ابتدایی که باکتاب سروکارداریم نشان ندهد ولی این کتاب ۱۰سال بعد بیشتر از امروز دیده خواهد شد. این ویژگی را نمی‌توان در مورد تمام کتاب‌ها رصد کرد.خانم کیایی پیشنهاد ماراپذیرفتند وکتاب برای تغییر زبان مکالماتش رفت.این کاربرای نویسنده در اجرا و برای ما در بخش ویراستاری بسیار سخت بود. در حقیقت کتاب دوزبانه شده بود و به ویراستاری عمیقی احتیاج داشت. مدت زمانی که«راه سَفید»درویراستاری ماند، بالا بود. قبل از آن مدت زمانی حدودیک‌سال‌ونیم زمان بردتاکتاب بااعمال تغییرات به دست مابرسدوپیش ازآن هم کتاب یک‌سال‌ونیم زمان‌نگارش داشت. بچه‌هایی که از حوزه خبرنگاری وارد نویسندگی می‌شوند باید هنر قصابی داشته باشند. باید کاررابکشندوآنچه را نوشته‌اند قصابی کنند. این مسأله درمورداین بچه‌هاپررنگ است چون کارهای‌شان زیبا نوشته شده وحشو و چیزی اضافه نیست، ولی باید حذف شود.باید موقعیت‌سنجی و زمان‌سنجی کرد. ما برای خواندن زندگی‌نامه شهدایی که موازی هم هستندزمانی نداریم.این شهدا در موازات همدیگر قرار دارند و می‌توان این کتاب را کنار گذاشت و کتاب بعدی رادر دست گرفت ونمی‌توان هر کتابی را خیلی خاص کرد. از این رو نمی‌توان برای هر کتاب سراغ ۵۰۰صفحه رفت،چون این میزان برای جوان امروزی خسته‌کننده است و نمی‌طلبد. وقتی می‌توان آن شیرینی و لذت را در حجمی‌کمتر رساند چرا نباید این کار را انجام داد؟!

میثم رشیدی مهرآبادی

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ایرانی‌ترین افغانستانی را می‌شناسید؟! + عکس بیشتر بخوانید »

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم!

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم!



آن موقع‌ها یک جایی برنج می دادند که کوپنی نبود. حاج آقا ده کیلو گرفته بود. بعد گفت که آقا رضا هم برود و بگیرد. آقا رضا قبول نکرد و گفت بابا ده کیلو گرفته و بس است. مگر می خواهی انبار کنی!؟

گروه جهاد و مقاومت مشرق سردار شهید حاج رضا فرزانه متولد سال ۱۳۴۳ در تهران، یکی از مسئولان و فرماندهان اسبق لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. وی بعد از بازنشستگی در سپاه، به عنوان فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور و معاون بازرسی این ستاد منصوب شد.

شهید فرزانه از جانبازان دفاع مقدس بود که سه بار طی سال‌های ۱۳۶۲، ۱۳۶۵ و ۱۳۶۷ در دوران جنگ تحمیلی مجروح شد. وی از جمله جانبازان شیمیایی دفاع مقدس بود که از یاران نزدیک سردار شهید حسین همدانی محسوب می‌شد و پس از ۴۰ روز حضور داوطلبانه در سوریه به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. پیکر حاج رضا فرزانه پس از شهادت در منطقه ماند و پس از گذشت شش سال در پی عملیات کاوش، کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

گفتگوی قبلی ما با همسر شهید حاج رضا فرزانه را هم اینجا بخوانید:

دختری که در مراسم عقد، ۳ بار «بله» گفت +عکس

پنهان کردن مجروح جنگی در بیمارستان لقمان‌الدوله! +عکس

انتظار عجیب مادر شهید در دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها!

عروسی با کفش‌های کتانی! + عکس

پیامک حاج رضا به گوشی شهید همدانی چه بود؟

خبر شهادت «حاج رضا» را همه می‌دانستند جز ما!

شب ۲۳ بهمن بر خاندان فرزانه چگونه گذشت!؟

مزار خالیِ «حاج رضا» آرامم می‌کرد

تعبیر رهبر انقلاب درباره شهید فرزانه

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفتگو با مادر شهید حاج رضا فرزانه است که در چند قسمت تقدیمتان می‌شود.

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم!

*اهل مسجد بود

رضا از بچگی به مسجد می رفت. پدرش خیلی تأثیر داشت و رضا را با خودش می برد. بعد انقلاب هم بسیجی شد. مسجدمان یک پیش‌نماز داشت به نام حاج قدرتی که خیلی خوب بود. همین رفتارهای خوب بود که پای رضا را به مسجد باز کرد.

توی بسیج با موتور به اطراف مهرآباد می رفت و نگهبانی می‌دادند. قبل از انقلاب هم در مسجد، مکبر بود. خود حاج آقا هم مؤذن مسجد بود. قبل از نماز همیشه در مسجد بود و اذان می‌داد. آقا رضا هم به خاطر پدرش همیشه در مسجد بود. بعضی وقت‌ها با بچه‌ها و دوستانش در مسجد می‌خوابید.

*درسش را رها کرد

بعد از انقلاب، خیلی زود جنگ شروع شد و هواپیماها آمدند و مهرآباد را زدند. آن موقع آقا رضا درسش را رها کرده بود. می رفت مسجد و شب‌ها هم می رفت کشیک می‌داد. کسانی که بزرگتر از آقا رضا بودند به منطقه رفته بود و شهید شده بودند. یک روز آقا رضا آمد و گفت دوستم بیک‌محمدی به عملیات رمضان رفته و نیامده. رضا گفت من می‌خواهم بروم منطقه. گفتم برای چی؟ گفت می خواهم بروم ببینم دوستم بیک‌محمدی را پیدا می‌کنم یا نه. حدودا ۱۸ ساله بود. یک دفعه دیدم یکی از دوستانش که بعدا شهید شد، در زد و گفت حاج‌خانم! آقا رضا آمد. یک هفته است آمده ولی زخمی شده… بعدا فهمیدم همه لباس‌ها و بدنش سوخته بود. لباس تنش تکه پاره شده بود. آورده بودند بیمارستان ولی ما خبر نداشتیم. دوست آقا رضا گفت یک لباس بده تا آقا رضا را از بیمارستان بیاورم. یک لباس دادم و رفت.

* دو هفته خوابید

همسایه مان گفت آقا رضا زخمی شده؟ گفتم نه… وقتی حاج اقا آمدند به ایشان گفتم می گویند آقا رضا زخمی شده. گفت کدام بیمارستان، گفتم من نپرسیدم. گفت چرا نپرسیدی؟ گفتم قرار شد آقا رضا را بیاورند. ناهار را درست کردم و دیدم که آقا رضا با دوستش آمد. یک عصا دستش گرفته بود و یک پایش هم زخمی بود و دمپایی پایش بود.

دو هفته در خانه خوابید. بعدش دیگر رفت جبهه و پایش به آنجا باز شده بود. رفت و آمد و چند بار هم آمد. تقریبا ۱۹ ساله بود که با خانواده خانمش آشنا شد و تصمیم گرفت که ازدواج کند. من گفتم نه؛ الان زود است و کوچکی. خانمش هم بسیجی بودند و در مسجد با هم آشنا شدند.

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم!
مادر شهید رضا فرزانه

*اولش اجازه ندادم ازدواج کند

یک سال من ازدواج کند اجازه ندادم و گفتم حالا زود است. یک سال بعد، آقا رضا ۲۰ ساله بود که رفتیم خواستگاری. دوستان زیادی داشت که خیلی‌هایشان شهید شدند. یک روز آمد و گفت که دوستم امیر شاه‌آبادی شهید شد و مادرش خیلی دلاور بود. من هم دوست دارم شما هم اینطوری باشی. من رفتم پیکر شهید را گرفتم و آوردم، مادرش خیلی مقاوم بود. من هم دوست دارم اگر شهید شدم، ‌ تو اینطوری باشی. گفت من مادرانی که گریه می کنند را دوست ندارم.

* دسته گل به دستم بگیرم؟

خلاصه رفتیم خواستگاری و خودشان با هم آشنا شده بودند. خانمش هم با دخترم دوست بودند. قبول کردند و آمدند دسته گل گرفتند که بروند پیش آقا، برای عقد، قبول نکرد که دسته گل را دستش بگیرد. می گفت من خیلی از دوستانم شهید شده‌اند، حالا دسته گل به دستم بگیرم؟ خلاصه دسته گل را داد به داماد بزرگمان که ببرد. همه مراسم‌ها در خانه خودمان برگزار شد. خانواده عروس هم آمدند خانه ما و مراسم‌ها برگزار شد. حدود هشت ماه هم نامزد بودند.

* «آقا» خطبه عقدشان را خواندند

سال ۶۳ آقا رضا و خانمش پیش حضرت آقای خامنه ای رفتند. من و خواهرم و شوهرخواهرم و شوهرم بودند که با هم رفتیم خدمت آقا که آن زمان رییس جمهور بودند و عقدشان را خواندند و آمدیم. هشت ماه هم نامزد بودند. آقا رضا سال ۶۲ محافظ رییس جمهور بودند و آشنایی‌شون با آقا از آنجا بود.

بعد از هشت ماه که آقا رضا از منطقه آمد، گفت می‌خواهم خانمم را بیاورم خانه. گفت عروسی و مهمانی هم وقت نداریم بگیریم. حتی گفت در مسجد هم برنامه‌ای برگزار نکنیم. ده روز بعد رفت منطقه. می رفت منطقه و دو ماه تا چهل روز آنجا بود. وقتی می آمد ده روز می ماند و دوباره می رفت.

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم!

* نمی خواهم عروسی بگیرم!

رضا گفت من خوشم نمی اید و نمی خواهم عروسی بگیرم. این همه مردم شهید شده اند، من که نمی توانم عروسی بگیرم و دست بزنم؟ به همین خاطر عروسی نگرفت. رفتند قم و از انجا آمدند و یک هفته ماند و دوباره رفت منطقه. گاهی ۵۰ روز و گاهی دو ماه می ماند. چند روز می آمد مرخصی و دوباره می رفت. دو سال بعد از آن، خانمش باردار شد. پسر بزرگش به دنیا آمد. خانمش پیش من بودند. آن موقع دو تا دخترم ازدواج کرده بود و سه دختر در خانه داشتم. یک پسرم هم کوچک بود. خانم آقا رضا هم پیش ما زندگی می کرد.

سالی که تهران موشک‌باران می شد، حاج آقا خیلی دوست داشت برود منطقه. یک بار که آقا رضا سه ماه رفته بود برای شناسایی به داخل عراق، ما سه ماه ازش خبری نداشتیم که شهید شده یا نه. خیلی ناراحت بودیم. بعدش حاج آقا می خواست برود جبهه من هم موافقت کردم و رفتند به جبهه. آقا رضا هم که هنوز وضعیتش معلوم نبود. بعدش یک روز آقای قاسم رحمانی که الان دامادم شده، یک روز آمد و گفت حاج آقا گفته من یک جفت پوتین در فلان جا گذاشته ام، ‌بدهید تا برای حاج آقا ببرم. اگر خبری هم از آقا رضا آمده، به من بدهید تا برای حاج آقا ببرم.

* حاج آقا شب‌کار است

یک شب خوابیدم و بعد دیدم که حیاتمان خیلی بزرگ بود و درب حیات هم شیشه‌ای بود. خیلی ها هم می پرسیدند چرا حاج آقا اذان نمی گوید؟ من می گفتم حاج آقا شب‌کار است و شب‌ها دیر می آید و نمی تواند اذان بگویند. نصف شب بود که دیدم زنگ زدند. رفتم و در راهرو را باز کردم و در شیشه، سایه من را دیدند. آقا رضا من را دید و گفت مامان! در را باز کن. آقا ررضا آمد و دیدم همه کف پایش طاول زده. همه مدارکشان هم در دره افتاهد بود و پیدا نکرده بودند. گفت بابایم کو؟ گفتم شب‌کار است و نیامده. پسر کوچکم دو تا دخترم را بیدار کرد. پسر کوچکم ناگهان گفته بود که بابا هم رفته منطقه. آقا رضا هم ناراحت شد و گفت من به بابایم گفتم که یا من باید بروم یا شما. با این بچه های کوچک، صلاح نیست. بهش گفتم من خدوم گفتم برود. می ترسیدم جنگ تمام بشود و اگر جبهه نرفته باشد، خیلی ناراحت می شود. حاج آقا سه ماه در منطقه بود. دخترم به آقا رضا گفته بود من باردارم. شما برو و حاج آقا را بفرست که بیاید تا اگر بچه‌ام به دنیا آمد، مادرم بتواند بیاید پیش ما و از من نگهداری کند.

* من سالمم

آقا رضا رفت منطقه و من هم قبلش چند بار حنا به پایش زدم که کمی خوب شود. بعدش حاج آقا آمد. این عکس ها را هم حاج آقا در منطقه انداختند. آقا رضا هم در منطقه ماند تا وقتی که جنگ تمام شد.

جبهه که بود، برایم نامه می نوشت. بعضی وقت ها دوستان آقا رضا نامه هایش را برای می آورد. نامه را که می خواندم، آرام می شدم. سلام و احوالپرسی می کرد و می نوشت که مادر! من سالمم و ناراحت من نباشی. من هم پیش خودم می گفتم ناراحت نیستم. خدا پشت و پناهت باشد.

* رختخواب را جمع می کردم

گاهی که می دیدم جنگ شدید شده، احساس می کردم این دفعه که رفت، دفعه دیگر آقا رضا را نمی بینم. مثلا رختخواب را جمع می کردم و می گفتم الان پسرم در سنگر سرد و گرم خوابیده و من نباید روی رختخواب نرم بخوابم. در نامه‌ها برایم می نوشت که جایش خوب است و من نگرانش نباشم. مثلا اگر زودتر می آمد به مرخصی، خیلی خوشحال می شدیم. همسرش هم که پیش من بود.

* خیلی مخلص بود

آقا رضا خیلی مخلص بود. ما در خانه مان که بزرگ بود، مستأجر داشتیم. سرش را می انداخت پایین و می آمد. یک بار عکسی از خودش در منطقه فرستاده بود که خیلی می خندید. همسایه مان که این عکس را دید، پرسید حاج خانم! آقا رضا هم می خندد؟… گفتم بله که می خندد!… گفت آخر در این مدت، هیچ وقت سرش را بالا نمی آورد و ما صورتش را هم ندیده ایم.

مستأجرمان دختر بزرگ داشتند و آقا رضا خیلی احتیاط می‌کرد و احترامشان را حفظ می کرد و نگاه نمی کرد. هم خدا بیامرزد پدرش و هم خودش خیلی با اخلاص بودند. آقا رضا هر چیزی که یاد گرفته بود، از پدرش یاد گرفته بود. حاج آقا خیلی مومن بود.

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم!

*بستنی‌فروشی با چرخ

تابستان ها می رفتند بستنی یخی را در چرخ می گذاشتند و می فروختند. یک روز دیدم یک چرخ آورد به خانه. گفت رفتم جایی، آشنا بود، گفتم این چند تا بستنی را بده تا من بفروشم. گفتم این ها آب می شود و ضرر می کنی. گفت نه می خواهم کار کنم تا پول در بیاروم. تقریبا یکی دو سال تابستان ها کار می کرد و با چرخ، بستنی یخی می فروخت. خیلی بچه باغیرتی بود.

*برنج زیادی نمی‌خواهیم!

آن موقع‌ها یک جایی برنج می دادند که کوپنی نبود. حاج آقا ده کیلو گرفته بود. بعد گفت که آقا رضا هم برود و بگیرد. آقا رضا قبول نکرد و گفت بابا ده کیلو گرفته و بس است. مگر می خواهی انبار کنی!؟ بذارید به یک نفر دیگر برسد. ما که دو نفر بگیریم، شاید ب یک نفر دیگر برسد. می ترسید که در احتکار شریک بشود.

*سید احمد معصومی‌نژاد

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمی‌خواهیم! بیشتر بخوانید »

برگزاری هفتمین مراسم سالگرد شهادت سرلشکر شهید حاج حسین همدانی

برگزاری هفتمین مراسم سالگرد شهادت سرلشکر شهید حاج حسین همدانی



فرمانده سپاه انصارالحسین (ع) همدان گفت: هفتمین سالگرد شهادت سرلشکر «حاج حسین همدانی» در همدان برگزار می‌شود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سردار مظاهر مجیدی با گرامیداشت فرا رسیدن هفتمین سالگرد شهادت قافله سالار شهدای مدافع حرم سرلشکر شهید «حاج حسین همدانی» اظهار کرد: شهید حاج حسین همدانی الگوی بزرگ مقاومت و کار جهادی است.

وی با بیان اینکه شهید همدانی خستگی‌ناپذیر بود، گفت: سردار همدانی همواره پای کار بود و به جوانان توجه ویژه داشت.

فرمانده سپاه انصارالحسین (ع) استان همدان با اشاره به برنامه‌های بزرگداشت این شهید والامقام بیان کرد: ویژه برنامه‌های گرامیداشت سالگرد این شهید والامقام در همدان به مدت یک هفته از ۱۲ تا ۱۶ مهر ماه برگزار می‌شود.

وی از برگزاری ۱۵ عنوان برنامه شاخص در راستای بزرگداشت شهید «حاج حسین همدانی» در همدان خبر داد و گفت: همزمان با نخستین روز از اجرای این برنامه‌ها فرماندهان نیروهای مسلح با آیت الله شعبانی نماینده ولی فقیه در استان همدان دیدار می‌کنند.

سردار مجیدی افزود: مراسم بزرگداشت هفتمین سالگرد شهید همدانی با حضور مسئولین استانی، خانواده شهدا و ایثارگر، همرزمان شهید و آحاد مردم دارالمومنین همدان ۱۳ مهرماه همزمان با نماز مغرب و عشاء در حسینیه امام (ره) برگزار می‌شود.

وی به برگزاری ۲۷ امین مجمع فرماندهان استان همدان در مجتمع انصار اشاره و عنوان کرد: مراسم بزرگداشت «حبیب حرم» نیز در جوار مزار مطهر این شهید بزرگوار، ۱۴ مهر ماه برگزار می‌شود.

فرمانده سپاه انصارالحسین (ع) استان همدان با اشاره به تشکیل هیأت رزمندگان همدان توسط شهید همدانی گفت: به مناسبت فرا رسیدن سالگرد این شهید والامقام مراسم قرائت دعای ندبه هیئت رزمندگان در حسینیه امام خمینی (ره) برگزار می‌شود که این مراسم به صورت زنده از شبکه یک سیما پخش خواهد شد.

وی به برنامه تجدید میثاق با حبیب حرم با حضور یگان‌های نمونه سطح استان اشاره و بیان کرد: این مراسم ۱۶ مهرماه با حضور یگان‌های نمونه استان در گلزاز شهدا و ادای احترام به مقام والای شهید همدانی و شهدای استان اجرا می‌شود.

سردار مجیدی در تشریح دیگر برنامه‌های پیش‌بینی شده یادآور شد: مراسم شعر و خاطره شهید همدانی نیز به همت حوزه هنری همدان و یادواره شهید همدانی در شهرستان‌های استان به همت نواحی برگزار می‌شود.

وی تبیین نقش شهید همدانی در دفاع مقدس، مقابله با فتنه و دفاع از حرم در دانشگاه‌ها به همت بسیج دانشجویی را از دیگر برنامه‌ها عنوان و تصریح کرد: فضاسازی، معرفی، روایتگری و بازخوانی شخصیت شهید همدانی برای نسل جوان انقلاب، نواختن زنگ مقاومت در مدارس، تولید محتوا در فضای مجازی و راه‌اندازی پویش «حبیب حرم» از دیگر برنامه‌ها اجرایی است.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برگزاری هفتمین مراسم سالگرد شهادت سرلشکر شهید حاج حسین همدانی بیشتر بخوانید »

شهید همدانی هم شهید جبهه دفاع مقدس و هم شهید مقابله با فتنه بود

شهید همدانی هم شهید جبهه دفاع مقدس و هم شهید مقابله با فتنه بود



حجت الاسلام والمسلمین حاجی صادقی با بیان اینکه سر زبان ها افتادن شهید همدانی در ماه محرم اراده الهی بود، گفت: سردار همدانی هم شهید دفاع مقدس و هم شهید مقابله با فتنه بود.

به گزارش مجاهدت از مشرق و به نقل از سپاه‌نیوز؛ حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالله حاجی صادقی نماینده ولی فقیه در سپاه همراه با جانشین و معاون هماهنگ‌کننده خود با حضور در منزل سردار سرافراز اسلام شهید حاج حسین همدانی با خانواده وی دیدار و گفتگو کرد.

حجت‌الاسلام والمسلمین حاجی صادقی محرم ۱۴۰۱ را معنادار توصیف و با اشاره به شکوفایی و برجسته شدن نام و شهادت حاج حسین همدانی در موسم عاشورای حسینی اظهار کرد: با اراده و خواست خداوند متعال نام، یاد،  آرمان و شهادت سردار شهید حاج حسین همدانی بار دیگر در ماه محرم و موسم عاشورای حسینی برجسته و سر زبان‌ها افتاد.

وی افزود: هتاکی یکی از سردمداران فتنه ۸۸ در صحنه‌ای معکوس فرصتی را فراهم آورد تا سخصیت و نقش‌آفرینی‌های سردار شهید همدانی در دفاع از انقلاب نظام و میهن اسلامی را جامعه و نسل جوان کشور بیشتر بشناسند.

نماینده ولی فقیه در سپاه با اشاره به چرایی حمله فتنه‌گران به سردار عالیقدر شهید حاج حسین همدانی او را شخصیتی دانست که هم در جریان دفاع مقدس و هم در جریان فتنه به شهادت رسید.

حجت الاسلام والمسلمین حاجی صادقی با تاکید بر اینکه همانگونه که شهادت سردار همدانی فرصتی برای گشودن کارنامه سراسر جهاد و حماسه او در جامعه مهیا کرد، جسارت و گستاخی اخیر نیز شرایطی برای تبیین ابعاد و زوایای شخصیتی آن مجاهد نستوه به شمار می‌رود، خاطرنشان کرد: هم زمانی هجمه به شهید همدانی و ولایت نشان از جایگاه رفیع و بلند او در معرفت و بصیرت نسبت به ولایت فقیه داشته  و نشان می‌دهد کسانی که کینه او را در دل دارند به ولایت و رهبری نیز حمله می‌کند.

وی با اشاره به شور و شعور حماسی و عاشورایی آحاد مختلف مردم به ویژه نسل جوان در محکومیت اهانت یکی از سران فتنه ۸۸ به سردار همدانی و در مقابل اظهار ارادت به مقام شامخ این شهید گرانقدر در روزهای اخیر تصریح کرد: زنده شدن تفکر ، اندیشه و صفات بارز اخلاقی و سیره و سیرت انقلابی و جهادی  شهید حاج حسین همدانی در ماجرای اخیر در سطح جامعه،  از وقایع الهام بخش و آموزنده ای  است که دوستان و دشمنان بایستی از آن عبرت بگیرند.

نماینده ولی فقیه در سپاه بصیرت و تقوا را از ویژگی های ممتاز و ملموس  سردار شهید همدانی توصیف و تاکید کرد: تقوای نظامی،  سیاسی و اجتماعی او درس آموز و زبانزد و بین فرماندهان سپاه بارز و مثال زدنی  بود.

حجت‌الاسلام والمسلمین حاجی صادقی در پایان به خانواده معظم و دوستداران شهید سردار همدانی توصیه کرد: تمامی همت و تلاش خود را برای زنده نگه داشتن راه آن شهید والا مقام به کار گرفته و در پیگیری آرمان های وی ، ثبات قدم خود را همچنان موجب ناامیدی و ناکامی جبهه معاندین و بدخواهان ایران اسلامی قرار دهند.

گفتنی است؛ در این دیدار حجت‌الاسلام والمسلمین طیبی فر و سردار سرتیپ پاسدار سعید فرجیان زاده ، نماینده  ولی فقیه در سپاه را همراهی کردند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید همدانی هم شهید جبهه دفاع مقدس و هم شهید مقابله با فتنه بود بیشتر بخوانید »