سردار قاسم سلیمانی

وقتی “حاج قاسم” در فرودگاه نگهبانی می‌داد +عکس

به گزارش مشرق، حالا دیگر به یک معمای حل‌شده می‌ماند. اما قبل‌تر از این‌ها باید حدس می‌زدیم آن مرد بزرگ – که انگار ظرف این دنیا از نگهداری‌اش عاجز بود- ریشه در وادی پهلوانان دارد. باید حدس می‌زدیم دست از دنیا شسته‌ای که هرکجا مظلومی را در حصر و عُسر می‌دید، برای نجاتش سر از پا نمی‌شناخت، باید هم‌نفس جوانمردان بوده‌باشد. باید زودتر شستمان خبردار می‌شد سردار دل‌ها قبل از به تن‌کردن لباس رزم با دشمنان انسان و انسانیت، در گودی که ساخته شده برای بزرگ‌ترین نبرد همیشه تاریخ، دشمن سرکش درونش را خاک کرده است.

بیشتر بخوانید:

اصرار اصلاح طلبان برای مذاکره با قاتل حاج قاسم

تصویری از حاج قاسم در آرایشگاه با دستانی بانداژ شده

سابقه ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای، از آن زوایای پنهان یا کمتر دیده‌شده زندگی و فعالیت‌های شهید سپهبد حاج «قاسم سلیمانی» است. ۱۷ شوال، سالروز غزوه خندق و جنگ حضرت علی (ع) با عمرو بن عبدود، روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای، فرصت مبارکی است برای کند و کاو در این حوزه از زندگی و خاطرات سردار دل‌ها. به همین بهانه، به سراغ سرهنگ بازنشسته «حمید مهرابی‌پور»، یکی از قدیمی‌ترین دوستان حاج قاسم و هم‌باشگاهی او در ایام جوانی رفته‌ایم تا برایمان از حال‌وهوای فرمانده فراموش‌نشدنی جبهه مقاومت در دنیای ورزش و تاثیرپذیری‌اش از فضای زورخانه و نَفَس پهلوانان بگوید.

*دوستی شما با سردار، از آن دوستی‌های ریشه‌دار بود که ۴۲ سال ادامه داشت. این رفاقت، شروع جذابی هم داشته. برای حسن مطلع این گفتگو، برایمان بگویید اولین بار چطور با حاج قاسم آشنا شدید؟

– شروع آشنایی من با سردار به اواسط سال ۵۶ برمی‌گردد؛ مقطعی که در باشگاه «رفاه کارگران»، در انتهای خیابان «ناصریه» (چهارراه کار کرمان) پرورش اندام کار می‌کردم. همان‌جا برای اولین بار حاج قاسم را دیدم و بعد از آن، به‌اتفاق ایشان و سردار شهید حاج «احمد عبداللهی» (جانشین گردان ۴۰۸ غواص لشکر ۴۱ ثارالله (ع)) در رشته پرورش اندام تمرین می‌کردیم. درواقع جوانان ۲۰، ۲۱ ساله‌ای بودیم که ورزش، علاقه مشترکمان بود.

در ادامه که صمیمت‌مان بیشتر شد، متوجه شدم حاج قاسم از یکی دو سال قبل، زورخانه هم می‌رفته و ورزش پهلوانی کار می‌کند. آن وقت‌ها، به زورخانه مرحوم «عطایی» در خیابان شهید چمران، روبه‌روی مسجد امام زمان (عج) رفت‌وآمد داشت و کنار پهلوانان در گود زورخانه ورزش می‌کرد.

زورخانه مرحوم «عطایی» – کرمان- دهه۵۰- حاج قاسم سلیمانی، نفر وسط

*پس حاج قاسم همزمان با پرورش اندام، ورزش زورخانه‌ای هم کار می‌کرد؟

– بله. ورزش پهلوانی، ویژگی‌های معنوی و اخلاقی خاص خودش را دارد که موردتوجه سردار بود و او را جذب می‌کرد. از آن طرف، ایشان مثل همه ورزشکاران دوست داشت بدن ورزیده‌ای هم داشته‌باشد و به‌اصطلاح خوش‌هیکل باشد. به همین دلیل همزمان با ورزش زورخانه‌ای، پرورش اندام را هم شروع کرد تا بدنش روی فرم بیاید.

خودش می‌گفت: ورزشی مثل پرورش اندام، یک ورزش انفرادی است برای اینکه امثال ما، هیکلی درشت کنیم تا دیگران ببینند و تعریف کنند. اما در زورخانه و در ورزش پهلوانی، فضای معنوی خاصی وجود دارد که انسان را می‌بَرَد به حال و هوای عالَم مردانگی و غیرت؛ بنابراین سردار از ورزش پهلوانی در بُعد معنوی حظ می‌بُرد و برای تکمیل بُعد جسمانی و تقویت بدنش هم به باشگاه می‌آمد و ورزش پرورش اندام کار می‌کرد.

هتل کسری- سال۱۳۵۴- در جمع مدیر و کارکنان هتل- حاج قاسم، نفر اول از سمت چپ

مزاحم ناموس باید ادب شود!

*تا بوده، شنیده‌ایم اهالی زورخانه و باستانی‌کاران همیشه در دستگیری از نیازمندان و احقای حق مظلومان، پیشقدم بوده‌اند. آن روزها آیا چنین روحیاتی را در حاج قاسم هم می‌دیدید؟

– حضور در فضای زورخانه حتماً در تقویت حس ظلم‌ستیزی، دفاع از مظلومان و دفاع از نوامیس در وجود حاج قاسم که آن موقع یک جوان کم‌سن‌وسال بود، مؤثر بود. خودش یک بار تعریف می‌کرد در سال ۵۴ که ۱۹ ساله بود و در هتل کسری سر چهارراه ارگ کرمان کار می‌کرد، در روز عاشورا در خیابان می‌بیند یک پاسبان شهربانی برای دخترخانمی ایجاد مزاحمت می‌کند و دختر هم که دستش به جایی نمی‌رسید، با گریه از آن محل دور می‌شود. این موضوع خیلی برای سردار ناراحت‌کننده بود، خصوصاً، چون در روز بزرگی مثل عاشورا اتفاق افتاده‌بود. اینطور می‌شود که با پسرعمویش، «احمد سلیمانی» قرار می‌گذارند این کار مأمور شهربانی را بی‌جواب نگذارند و او را ادب کنند؛ بنابراین همان شب در یک موقعیت مناسب و وقتی خیابان خلوت بود، سراغ آن پاسبان می‌روند و سردار هم با استفاده از آمادگی بدنی که داشت، با فن جفت‌پا روی کمر آن پاسبان، او را نقش زمین می‌کند. خلاصه ماموران شهربانی خبردار می‌شوند و خودشان را به آنجا می‌رسانند و می‌ریزند داخل هتل تا این دو جوان خلافکار را دستگیر کنند. اما سردار و پسرعمویش با زیرکی زیر تخت یکی از اتاق‌های هتل پنهان می‌شوند و دست ماموران به آن‌ها نمی‌رسد.

البته وقتی دوستی‌مان با سردار عمیق‌تر و ارتباطمان تنگاتنگ‌تر شد، متوجه شدیم این روحیه پهلوانی، مردانگی، ایثار و فداکاری که حاضر بود جانش را برای دیگران بدهد، به خیلی سال قبل برمی‌گردد و درواقع، این روحیه از همان دوران نوجوانی در وجود ایشان شکل گرفته بوده.

*چطور؟ چه نشانه‌هایی در گذشته ایشان پیدا کردید که به این نتیجه رسیدید؟

– سردار در خاطراتش از دوران کودکی و نوجوانی و دوران مدرسه، تعریف می‌کرد یک‌بار وقتی دیده‌بود همکلاسی‌اش مداد ندارد، همان‌جا مداد خودش را از وسط شکسته‌بود و به دوستش داده‌بود تا او هم بتواند مشقش را بنویسد. یا یک روز دیگر وقتی متوجه شده‌بود همشاگردی‌اش دفتر ندارد، دفترش را که پدرش برایش خریده‌بود به دوستش داده‌بود و آن طرف، برگ‌های دفتر برادرش را نصف کرده‌بودند و با هم از آن استفاده کرده‌بودند. از همه این‌ها زیباتر، کاری بود که حاج قاسم برای پدرش انجام داده‌بود.

در جمع اعضای ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای استان کرمان- سال۱۳۵۴- حاج قاسم، نفر اول، ایستاده از چپ

وقتی پسر، ضامن پدر می‌شود

*برایمان تعریف کنید.

– سردار تعریف می‌کرد اوایل دهه ۵۰ و در دوره نوجوانی به‌همراه پسرعمویش، سردار شهید احمد سلیمانی، از روستایشان، «قنات مَلِک»، به شهرستان «رابُر» و بعد به کرمان آمدند و مشغول کارگری شدند. ماجرا از این قرار بود که پدر سردار یک بدهی ۹۰۰ تومانی و عمویش (پدر احمد) بدهی ۵۰۰ تومانی بابت وام کشاورزی به دولت داشتند و هیچ‌کدام هم قادر به پرداخت بدهی‌شان نبودند. به همین دلیل این دو پسر نوجوان با هم عهد و پیمان می‌بندند که برای پرداخت بدهی پدرانشان، به کرمان بروند و کار کنند و پول دربیاورند. بعدها هم برادران سردار به آن‌ها ملحق می‌شوند و خلاصه با کار و تلاش و زحمت موفق می‌شوند پول لازم را فراهم کنند و دین پدرشان را ادا کنند.

*بنابراین قاسم سلیمانی آن روزها، یک جوان خودساخته، سالم و پهلوان بود.

– بله. به‌طور کلی، جوانانی که اهل ورزش هستند، اغلب زندگی سالم‌تری در پیش می‌گیرند و از بسیاری از آفت‌ها و رفتارهای ناپسند دور می‌شوند. ایشان هم همینطور بود. ضمن اینکه روحیات خاصی هم داشت. باشگاه بدنسازی ما از ساعت ۴ بعدازظهر تا ۱۰ شب دایر بود، اما روحیه حاج قاسم و احمد عبداللهی طوری بود که ما فقط تا دم غروب آنجا ورزش می‌کردیم. موقع اذان مغرب، ورزش را تعطیل می‌کردیم و برای نماز به مسجد بازار شاه (امام زمان (عج) فعلی) می‌رفتیم.

سردار بیشتر عشق و گرایش به ورزش پهلوانی و فضای معنوی آن داشت و همان روحیات هم باعث شد سال‌ها بعد، چه در دوران دفاع مقدس، چه بعد از آن در بحث مقابله با اشرار در شرق کشور و در نهایت در جبهه مقاومت، آنطور از خود ایثار و ازخودگذشتگی نشان دهد.

سرهنگ «حمید مهرابی پور» و شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام جوانی

فرمول حاج قاسم برای برکت در کار و زندگی

*از آن زمان، ارتباط شما با حاج قاسم هیچ‌وقت قطع نشد. روزگار در سال‌های بعد، شما و رفیقتان را به کجاها کشاند؟

– همینطور است. دوستی ما تا شهادت سردار ادامه پیدا کرد. ما ۵، ۶ ماه در باشگاه پرورش اندام با هم ورزش می‌کردیم و بعد از آن، با اوج‌گیری تحرکات انقلاب در کرمان، ما هم به جمع انقلابیون ملحق شدیم. فعالیت‌های حاج قاسم بیشتر در قالب حضور در تظاهرات‌های ضدحکومتی بود. در حوادث مسجد جامع کرمان هم حضور فعال داشت. کلاً مسجد، پاتوق حاج قاسم بود و اعتقاد خاصی به آن داشت. آن موقع، در خیابان ناصریه خانه گرفته‌بودند. سردار مقید بود هر روز اول صبح از در شرقی مسجد جامع که در همان خیابان بود، وارد می‌شد، چارچوب در مسجد را می‌بوسید و از در غربی آن خارج می‌شد و بعد، می‌رفت به طرف محل کارش. می‌گفت: «این کار، مایه برکت روز و کار من است.»

بعد از مسجد جامع، مسجد امام به‌عنوان کانون فعالیت‌های انقلابی در کرمان شناخته می‌شد. آنجا سخنران‌های شاخصی مانند حجت‌الاسلام «محمودی گلپایگانی» منبر می‌رفتند که با صحبت‌هایشان بسیاری از جوانان را جذب جریان انقلاب کردند و از آن‌ها چهره‌هایی پایبند انقلاب و نظام و دفاع از ملت ساختند. حاج قاسم و پسرعمویش، شهید احمد سلیمانی هم از پامنبری‌های ثابت و مریدان ایشان بودند.

به هر حال، مجموع این عوامل؛ لقمه حلال پدر زحمتکش حاج قاسم، آن عرق مذهبی که در وجودش بود و آن روحیه پهلوانی و جوانمردی و فداکاری که از حضور در کنار پهلوانان ورزش زورخانه‌ای کسب کرد، زمینه را فراهم کرد که قاسم سلیمانی ما شد سردار دل‌ها.

*گویا در اوج فعالیت‌های انقلاب، یک تجربه هیجان‌انگیز هم داشتید؟

– بله. در یک مقطعی، من و شهید «اکبر محمدحسینی» تصمیم گرفتیم مجسمه شاه را که در میدان آزادی فعلی شهر کرمان بود، پایین بیاوریم. تعدادی از جوانان انقلابی مسجد جامع ازجمله حاج قاسم برای این کار اعلام آمادگی کردند. البته ایشان آن روزها برای تمام فعالیت‌های ضد رژیم پهلوی آماده بود. ۳ شب برای آن کار برنامه‌ریزی کردیم، اما در ۲ شب اول، شرایط برای اجرای نقشه‌مان فراهم نشد. باید کمپرسی به محل می‌آوردیم و… و با توجه به حضور نیروهای شهربانی در خیابان، امکان‌پذیر نمی‌شد. اما بالاخره در شب سوم، مجسمه پایین کشیده‌شد و این حرکت جوانان انقلابی، حسابی در کرمان سر و صدا به‌پا کرد.

سرباز فراری حکومت پهلوی، محبوب‌ترین فرمانده شد

*گفتید حاج قاسم برای تمام فعالیت‌های ضد حکومتی، آماده بود…

– بله. مثلاً من یک سال از حاج قاسم بزرگ‌تر بودم و سال ۵۳ تا ۵۵ رفتم خدمت سربازی‌ام را انجام دادم. ایشان هم قاعدتاً دیگر تا سال ۵۵ باید برای خدمت اقدام می‌کرد، اما نکرد. اصلاً بنا نداشت این کار را بکند. دوست نداشت در نظام پهلوی خدمت سربازی‌اش را انجام دهد؛ و عاقبت هم سربازی نرفت. اما همین جوان، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تبدیل به یکی از سربازان شایسته و فرماندهان شاخص نظام جمهوری اسلامی شد. به جرات می‌توانم بگویم در ایران که هیچ، این سابقه سربازی، در تمام دنیا بی‌سابقه است. واقعیت این است که سردار سلیمانی قریب به ۴۰ سال، پوتین از پایش درنیامد.

دوره آموزشی به مربی گری شهید «محمد ناظری» – حاج قاسم سلیمانی، نفر پنجم ایستاده از چپ- شهید ناظری، ردیف اول نشسته، نفر سوم از چپ

دوره آموزشی به مربی گری شهید «محمد ناظری» – حاج قاسم سلیمانی، نفر پنجم ایستاده از چپ- شهید ناظری، ردیف اول نشسته، نفر سوم از چپ

حاج قاسم و شهید «محمد ناظری»، شاگرد و استاد جدانشدنی

*پیروزی انقلاب، شروع همراهی شما با سردار سلیمانی در یک حوزه جدید بود. از این دنیای جدید بگویید.

– بعد از پیروزی انقلاب، وارد بسیج شدیم و شروع به فعالیت کردیم. بعد از آن، در سال ۵۹ به‌عنوان پاسدار به سپاه ملحق شدیم و بعد از گذراندن دوره‌های مختلف، هر دو به‌عنوان مربی شروع به فعالیت کردیم. مدتی بعد، برای شرکت در یک دوره تربیت مربی و فرماندهی به تهران اعزام شدیم. آنجا حاج قاسم به مباحث تاکتیکی و عملیاتی گرایش پیدا کرد و من به مباحث سلاح‌شناسی. سردار از همان ابتدا، به همین حوزه علاقه داشت و در ادامه، عامل موفقیتش هم همین قوت در مباحث تاکتیکی بود. با آن شرایط جسمانی بسیار مناسب هم، آمادگی خوبی برای فعالیت و تحرکات میدانی داشت. طوری که اگر ما یک بار یک حرکت را انجام می‌دادیم تا نیروهای آموزشی یاد بگیرند، ایشان ۵ بار آن حرکت را انجام می‌داد.

جالب است بدانید در آن دوره آموزشی در تهران، یک دوره تخصصی هم گذراندیم که سردار شهید «محمد ناظری»، مربی ما در آن دوره بود. این، شروع آشنایی حاج قاسم با شهید ناظری بود و در ادامه که وارد جنگ شدند و حاج قاسم تیپ ثارالله (ع) را تشکیل داد، رابطه‌شان خیلی صمیمی شد. این رابطه استاد و شاگردی حفظ شد و در بعضی موارد هم سردار سلیمانی، سردار ناظری را به‌عنوان مشاور خود انتخاب می‌کرد.

روز آخر دوره آموزش عمومی پاسداری- سال ۱۳۵۹- سردار سلیمانی،
نفر سمت راست- سرهنگ مهرابی پور، نفر سمت چپ

وقتی حاج قاسم در فرودگاه نگهبانی می‌داد

*شروع جنگ تحمیلی، برای شما هم با غافلگیری همراه بود و آنطور که شنیده‌ایم، برنامه‌های از پیش تعیین‌شده برای گروهتان را تغییر داد. آن موقع، شما و حاج قاسم کجا بودید و چه می‌کردید؟

– روزی که شیپور جنگ به‌صورت رسمی نواخته‌شد، درست مصادف بود با روز پایان دوره آموزش پاسداری ما. آن روزها هنوز کشور با غائله کردستان دست‌به‌گریبان بود و براساس تدبیر فرمانده سپاه کرمان، قرار بود همه ما شرکت‌کنندگان آن دوره هم به کردستان اعزام شویم. اما ساعت ۱۴ روز ۳۱ شهریور با شروع جنگ تحمیلی، همه‌چیز زیر و رو شد. با صلاحدید فرماندهی، ما که زبده‌ترین و بهترین نیروها بودیم –و بعدها بسیاری از اعضای گروهمان هم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند- برای یک مسئولیت جدید انتخاب شدیم.

در آن مقطع، محافظت از اماکن حساس شهر کرمان ازجمله فرودگاه، هوانیروز و صدا و سیما را به ما سپردند. گروه ما به همراه یک مربی در فرودگاه مستقر شدیم. آن روزها فرودگاه کرمان از این جهت بیشتر موردتوجه بود که بعد از پیروزی انقلاب، هواپیمای شاه و فرح را به آنجا انتقال داده‌بودند و باید از آن مراقبت می‌شد. کار ما از همان روز شروع شد و نیروها ازجمله حاج قاسم، در شیفت‌های مشخص در فرودگاه نگهبانی می‌دادند. این روال ادامه داشت تا اینکه به‌طور رسمی وارد جریان جنگ و عملیات‌ها شدیم.

پادگان آموزشی قدس کرمان- اواخر سال۵۹- دوران مربی‌گری- حاج قاسم، سمت راست- سرهنگ مهرابی پور، نفر وسط

*پس در جنگ هم همچنان در کنار هم ماندید…

– همراهی‌مان در جنگ، کوتاه بود. اولین عملیات گسترده سپاه در دوران دفاع مقدس، عملیات «کرخه کور» بود و ما هم در آن شرکت داشتیم. سردار به‌عنوان جانشین فرمانده گردان نیروهای اعزامی از کرمان و من هم به‌عنوان فرمانده گروهان در آن عملیات حضور داشتیم. حاج قاسم در آن عملیات مجروح و در بیمارستان بستری شد. به لطف خدا عملیات موفقیت‌آمیز بود و نام عملیات هم از «کرخه کور» به «کرخه نور» تغییر کرد. حاج قاسم بعد از ترخیص به اهواز برگشت تا پیگیر امور مجروحان و شهدای گردان باشد، اما من برگشتم کرمان و به ادامه کار مربی‌گری مشغول شدم. آن روزها (حدود آذرماه سال ۶۰) قرار بود عملیات طریق‌القدس، عملیات آزدسازی بستان انجام شود. از طرف فرماندهان به ایشان پیشنهاد شد فرماندهی ۲، ۳ گردانی که از کرمان قرار بود در آن عملیات شرکت کنند را بر عهده بگیرد.

از قضا سردار در آن عملیات هم به‌شدت مجروح و به بیمارستان منتقل شد. این بار، اما غیر از مجروحیت، یک توطئه هم جان ایشان را تهدید می‌کرد. یک پزشک از هواداران گروهک منافقین در بیمارستان بود که می‌خواست با کارشکنی در مراحل درمان، به سردار آسیب برساند. اما به لطف خدا و با هوشیاری ۲ خانم پرستار متعهد، ایشان از آن فضا فراری داده‌شد و خطر رفع شد.

حاج قاسم سلیمانی در جمع بچه‌های لشکر۴۱ ثارالله (ع) کرمان

شما نمی‌آیید، نیایید!

*به‌این‌ترتیب، بعد از عملیات کرخه نور، دیگر شما و حاج قاسم در کنار هم نبودید؟

– با اتفاقاتی که در ادامه جنگ افتاد، راه ما به‌لحاظ موقعیت خدمت از هم جدا شد. بعد از آن مجروحیت سخت، حاج قاسم به قرارگاه گلف اهواز رفت و آنجا شهید حسن باقری به ایشان پیشنهاد کرد بچه‌های کرمان را در قالب یک تیپ سر و سامان بدهد. سردار این مسئولیت را پذیرفت و از آنجا تیپ ۴۱ ثارالله (ع) کرمان متولد شد. وقتی سردار به کرمان آمد برای انتخاب نیروها و کادر فرماندهی موردنیازش برای تشکیل تیپ جدید، در پادگان آموزش با هم دیدار و صحبت کردیم.

آن موقع نمی‌دانم از روی تنگ‌نظری بود یا دلسوزی، گفتم: قاسم! ببین! ما اینجا در این پادگان به‌عنوان فرمانده گردان در هر دوره ۴۰، ۴۵ روزه، ۳۰۰ تا ۴۰۰ نیروی بسیجی را آموزش می‌دهیم و می‌فرستیم جبهه. به نظرم وجودمان اینجا موثرتر است تا اینکه برویم منطقه و یک تیپ تشکیل دهیم. حاج قاسم در جواب گفت: «شما نمی‌آیید، نیایید.» من هم گفتم: می‌مانم. خلاصه ایشان با بچه‌های باتجربه کرمان ازجمله نیروهایی که در خاموش کردن غائله کردستان مشارکت داشتند، به منطقه برگشت و تیپ ۴۱ ثارالله (ع) کرمان را سازماندهی کرد. از این مرحله، ارتباط ما به این شکل ادامه پیدا کرد که ایشان با من و مسئولان پادگان آموزش تماس می‌گرفت برای هماهنگی عملیات‌ها. من در برخی عملیات‌ها مثل فتح‌المبین و رمضان هم شرکت داشتم، اما به‌طور طبیعی و با توجه به مسئولیت‌هایی که در شهرهای مختلف داشتیم، از آن زمان تا پایان دفاع مقدس، ارتباطمان کمتر از سابق شد.

سردار سلیمانی و سرهنگ مهرابی پور در یکی از جلسات دورهمی

حاج قاسم نبود، رزمنده‌ها همدیگر را گم می‌کردند

*البته همانطور که شما هم اشاره کردید، حاج قاسم بعد از پایان جنگ تحمیلی هم مدام در میدان جنگ بود؛ هر مقطع در جبهه‌ای متفاوت. با توجه به مسئولیت‌های سنگین و حساس ایشان، ارتباطتان چطور حفظ شد؟

– درست است. حاج قاسم قریب ۴۰ سال مبارزه کرد و مشتاق این کار هم بود. بعد از پایان جنگ تحمیلی، ایشان خودش به فرمانده وقت سپاه پیشنهاد کرد مأموریت مقابله با اشرار شرق کشور و خلع سلاح آن‌ها را به لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان واگذار کنند. با پیشنهاد فرمانده سپاه و موافقت مقام معظم رهبری، این درخواست پذیرفته شد و حاج قاسم تا حدود سال ۷۶ در این مسئولیت خدمت کرد. بعد از آن هم توسط آقا به فرماندهی نیروی سپاه قدس انتخاب شد و تا زمان شهادت، یک لحظه آرام‌وقرار نداشت و در فرماندهی جبهه مقاومت افتخارات فراوانی کسب کرد.

با این حال و با تمام مسئولیت‌ها و مشغله‌هایی که داشت، اگر نگویم تنها فرمانده، یکی از معدود فرماندهانی بود که ارتباطش را با تمام نیروهای تحت امرش در ۸ سال دفاع مقدس حفظ کرد. حاج قاسم هر سال حداقل ۲ جلسه دورهمی برای این نیروها برگزار می‌کرد؛ یکی در ماه مبارک رمضان و دیگری در ایام فاطمیه. بچه‌ها را دعوت و در بیت‌الزهرا (س) –حسینیه‌ای که در خانه‌اش برپا کرده‌بود- دور هم جمع می‌کرد. برنامه ماه رمضان، هم افطاری بود، هم خوش‌وبش و تجدید دیدار و هم توجیه سیاسی اوضاع منطقه. اگر این جلسات به همت سردار نبود، بچه‌های لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بعد از پایان جنگ همدیگر را گم می‌کردند و هرکدام در گوشه‌ای فراموش می‌شدند.

حتی یک‌بار در سال ۹۲ به پیشنهاد حاج قاسم، با ۱۰۰ و خرده‌ای از بچه‌های لشکر ازجمله فرمانده گردان‌ها، فرمانده گروهان‌ها و مسئولان معاونت‌ها، دسته‌جمعی رفتیم منطقه و از مناطق عملیاتی که لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان در آن شرکت داشت، بازدید کردیم. آن برنامه، هم تجدید خاطره بود هم توجیه عملیات‌ها از زاویه دیده‌نشده. یعنی عملیات‌ها توسط حاج قاسم از زاویه دید فرمانده لشکر برای ما توجیه شد. آن برنامه، برای همه ما جالب بود و سردار از این قبیل ابتکارات، کم نداشت.

*با توصیفی که از دیدارهای خاطره‌انگیز و مستمر هر ساله با حاج قاسم کردید، می‌شود حدس زد امسال ایام فاطمیه و ماه مبارک رمضان چقدر برای شما و همرزمان سردار در لشکر ۴۱ ثارالله (ع) سخت گذشته…

– راحت بخواهم بگویم، دیوانه‌کننده بود. در تمام سال‌های بعد از دفاع مقدس، اولین بار بود که در ایام فاطمیه و ماه مبارک رمضان دور هم جمع نشدیم و همین اتفاق باعث شد جای خالی حاج قاسم و نقشی که در انسجام بچه‌های لشکر در این سال‌ها داشت را با تمام وجود حس کنیم.

سرهنگ مهرابی پور در یادمان شهدای آموزش استان کرمان

حاج قاسم، شهید هفتاد و پنجم شد!

*آخرین بار چه زمانی با سردار ملاقات داشتید؟

– حاج قاسم حدود یکی دو ماه قبل از شهادتش، سفری به کرمان داشت که در جریان آن سفر و در گلزار شهدا همدیگر را دیدیم و صحبت کردیم. من چند سالی است به همراه گروهی از پیشکسوتان حوزه آموزش، حرکتی را برای زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدای آموزش کرمان شروع کرده‌ام و تشکلی به نام «مجمع یاران آموزش استان کرمان» را هم تشکیل داده‌ام و به‌عنوان دبیر این مجمع خدمت می‌کنم. ما در استان کرمان ۷۴ مربی شهید در حوزه آموزش نیروها داشتیم و فکر کردیم خوب است خاطرات این شهدای عزیز را جمع‌آوری و در قالب کتاب، منتشر و ماندگار کنیم. علاوه‌براین، با دوستان پیشکسوت در حوزه آموزش دور هم جمع می‌شویم، به دیدار خانواده شهدا می‌رویم و…

سال ۸۷ که خاطرات ۴۰ مربی شهید مرکز آموزش شهید بهشتی کرمان را در قالب کتاب «چلچله‌ها» تدوین کرده‌بودیم، خدمت سردار رسیدیم. ایشان متنی برای ادای احترام به شهدای آموزش نوشتند که در ابتدای کتاب هم آن را آوردیم. در آن دیدار بود که حاج قاسم ضمن استقبال از فعالیت ما، توصیه کرد کار را گسترش دهیم و خاطرات تمام مربی‌های شهید بسیج استان حتی در سال‌های قبل از جنگ را هم جمع‌آوری کنیم. با تذکر و توصیه ایشان بود که تعداد شهدای آموزش استان به ۷۴ شهید رسید. سردار قرار بود به دفتر مجمع هم بیاید و هم بازدیدی داشته‌باشد و هم از راهنمایی‌هایش بهره ببریم، اما ناباورانه از بین ما رفت و نامش به‌عنوان هفتاد و پنجمین شهید آموزش استان کرمان ثبت شد. از نگاه ما، حاج قاسم، «شهید شاخص آموزش» است.

*شهادت حاج قاسم حتی برای شما هم که عمری از نزدیک شاهد مجاهدت‌های ایشان در جبهه‌های مختلف بودید، باورنکردنی بود؟

– بله. هنوز هم شهادتش را باور ندارم. با اینکه می‌دانستم حاج قاسم اصلاً زمینی نیست و حتماً بالاخره شهید می‌شود، با اینکه می‌دانستم شهید زنده است، با اینکه می‌دانستم همیشه در میان آتش و خون است، اما باز هم خبر شهادتش برایم باورکردنی نبود. تا روزها، اصلاً نمی‌توانستم عنوان «شهید» را برای حاج قاسم به کار ببرم. هنوز هم بعد از ۵ ماه از شهادتش، گهگاه که سحرها و نیمه‌شب‌ها سر مزارش می‌روم، از خود بیخود می‌شوم. اصلاً نمی‌توانم سر مزارش بنشینم و مثلاً فاتحه بخوانم. باید چند متری از مزارش فاصله بگیرم تا بر خودم مسلط شوم. باور اینکه حاج قاسم از میان ما رفته، خیلی سخت است، خیلی…

سر مزار حاج قاسم، یادتان می‌کنم

*پایان این گفتگو شاید فرصت مغتنمی باشد برای بیان یک درد دل. ما و خیلی‌ها بعد از شهادت سردار، با این وعده دلمان را آرام کردیم که عید نوروز می‌رویم کرمان پیش حاج قاسم و دلی سبک می‌کنیم. اما کرونا آمد و تمام نقشه‌هایمان را نقش بر آب کرد…

– حالا که اینطور است، من ان‌شاءالله یک سحر به نیابت از شما و همه دوستداران حاج قاسم، سر مزار ایشان می‌روم و نایب‌الزیاره‌تان خواهم بود.

منبع: فارس منبع خبر

وقتی “حاج قاسم” در فرودگاه نگهبانی می‌داد +عکس بیشتر بخوانید »

باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم» هستم/خوشحالی سردار سلیمانی از ازدواج مجدد همسران شهدا

باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم» هستم/خوشحالی سردار سلیمانی از ازدواج مجدد همسران شهدا

سردار پرسید: شما دختر شهید هستی؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسید: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسید بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفت: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم.

باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم» هستم/خوشحالی سردار سلیمانی از ازدواج مجدد همسران شهدا

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: مدافع حرم رضا حاجی زاده به سال1366 در شهرستان آمل متولد شد. رضا بعد از اتمام تحصیلاتش وارد سپاه شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب و مبارزه با تروریست های تکفیری عازم سوریه شد و سرانجام 17 اردیبهشت سال 95 در خان طومان مزد جهادش را از خدا گرفت و شهید شد.

مریم شکری همسر رضا حاجی زاده 16 ساله بود که زندگی مشترکش را با این شهید عزیز شروع کرد و حاصل ازدواجشان دو فرزند به نام های محمد طاها و فاطمه حلما است. خانم شکری در ادامه این مطلب خاطره دیدارش را با حاج قاسم روایت می کند و از روزی می گوید که مهمان خانه سردار سلیمانی شد.

*جواب بله را در جلسه اول خواستگاری دادم

روزی که رضا با خانواده اش آمد خواستگاری من 16 ساله بودم و اتفاقا قصد ازدواج هم نداشتم. یعنی بیشتر دوست داشتم درس بخوانم و ادامه تحصیل بدهم. اما آن جلسه چهار ساعت صحبت کردیم. به من در مورد کارش گفت و اینکه در گردان تکاوری است و مأموریت زیاد می‌رود. البته تأکید کرد که مأموریت‌هایش داخل ایران است و خارج از کشور نمی‌روند. از شهادت حرفی نزد اما گفت ممکن است یک روز برود و دیگر بر نگردد. گفتم: باشه مشکلی ندارم، نمی­‌دانم چرا ولی هر چه می‌گفت، قبول می‌کردم.

در مورد درسم پرسید و اینکه دوست دارم چه رشته ای را ادامه بدهم؟ خودش حقوق می‌خواند گرایش علوم ثبتی. گفتم: می‌خواهم علوم سیاسی بخوانم. پرسید: جناحی که عمل نمی­‌کنی؟ گفتم: یعنی چه؟ گفت: یعنی به سمت یک گروه خاصی بروی، گفتم: نه اصلا. ادامه داد که دوست دارم همسرم ولایی و رهبری باشد. از این حرفش خیلی به من برخورد، فکر می‌کردم این که خیلی بدیهی است و نیازی به گفتن نداشت.

قبل از اینکه رضا به خواستگاری‌ام بیاید عضو انجمن اسلامی بودم و دیداری با آقا داشتیم، در آن دیدار نامه‌ای هم به ایشان دادم و درخواست یک هدیه و یک نصیحت کردم. وقتی رضا این حرف را زد سریع رفتم آن نامه را آوردم و نشانش دادم.

نکته دیگری که خیلی تأکید داشت احترام به پدر و مادر بود. آیه قرآن مثال می­‌زد و می‌گفت خدا در قرآن گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم به پدر و مادر است. به خودم گفتم کسی که پدر و مادرش را اینقدر محترم بدارد قطعاً به زنش هم احترام می­‌گذارد و برای او ارزش قائل است. اصلاً همدیگر را نگاه نکردیم، فقط من یک لحظه صورت او را نگاه کردم که ابروهای پر و مشکی­‌اش نظرم را جلب کرد. وقتی رفتند مامانم پرسید خوب نگاهش کردی؟ گفتم: نه، فقط ابروهایش را دیدم. (خنده)

آن جلسه ما چهار ساعت صحبت کردیم که آخرش پرسید، نظر شما چیست؟ گفتم: من قصد ازدواج نداشتم اما ملاک­‌هایی که مدنظر من است را شما دارید، گفت: میشه نظرتان را بدهید؟ می‌خواهم از این خانه که بیرون رفتم خیالم راحت باشد. گفتم ۵۰ درصد قضیه من حل است. این را که گفتم کتابی را به عنوان هدیه به من داد.

*از عشق زیادی که به رضا داشتم راضی شدم برود سوریه

از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتی‌اش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. شب قبل از اینکه برود از مسجد آمد و نشست، برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پر از اشک است. گفت: خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارند می­‌روند و من از آنها جا ماندم. (خبر شهادت دوستانش را شنیده بود) گفتم: رضا تو یک بار رفتی، تکلیفت را انجام دادی. حالش را که دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم: من جلویت را نمی­‌گیرم برو. ۵ دقیقه نشد گوشی­ش زنگ خورد، جواب داد بعد سریع خوشحال شد، گفت: خانم من دارم می­‌روم. گفتم: رضا! کجا؟! همین الان؟! (ساعت ۱۰:۳۰ شب بود.) پرسیدم: بچه­‌ها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچه­‌ها گفته بود بابا می­‌خواهد برود دیگر نمی­‌آید، دو تایی دنبال او راه افتادند و بابا بابا می­‌کردند.

چون وقت کم بود سریع وسایلش را برداشت. لباسش پاره بود،‌ سریع خودم برایش دوختم. گفتم: آقا رضا همه وسایلت را بردار یادت نرود. ساکش را با هم بستیم، فقط نگاهش می­‌کردم. گفتم: یک کفی طبی دارم می­‌گذاری در پوتینت؟ می خواستم پایش کمتر اذیت شود. قبول کرد. چندبار بچه­‌ها را بوسید.

تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که از لحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشی‌ام همین فیلم و عکس‌هاست. در فیلمش می‌گوید: قابل توجه کسانی که می­‌گویند ما برای پول می­‌رویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگی­‌ام را دوست دارم و اصلاً برای شهادت نمی­‌روم، به هیچ­ وجه برای شهادت نمی­‌روم! اما این یک تکلیف است.

*رضا شهید نشدی؟

من تا حدودی از خطرات آنجا با خبر بودم اما رضا اصلا در مورد کارش در خانه صحبت نمی­‌کرد. تا اینکه دفعه قبل از آخرین بار رفت سوریه دستش تیر می‌خورد مجروح می‌شود. ماجرای مجروحیتش را این گونه تعریف می‌کرد: «شهید روح الله (از دوستان نزدیکش) وقتی متوجه شد دستم تیر خورده پرسید: رضا شهید نشدی؟ گفتم: نه حالم خوبه می‌روم دوباره در جایم مستقر می­‌شوم. روح الله دو متر از من فاصله گرفت که او را زدند و تیر به قلبش اصابت کرد. من زار زار گریه می­‌کردم ولی نمی­‌توانستم بروم پیش او. بعد از ۵ دقیقه رفتم بالای سرش که دیدم شهید شده. فقط تلاش کردم سریع آمبولانس بیاید و پیکرش را ببرند عقب.»

*در وضعیت بدی بودیم اما هیچ کسی توضیح نمی­‌داد

وقتی خبر شهادتش را از طریق تلگرام شنیدم در وضعیت بدی بودیم اما هیچ کسی توضیح نمی­‌داد چه شده. یکی می­‌گفت اسیر است، یکی می­‌گفت مجروح شده، یکی می­‌گفت سالم است و هنوز دارد می­‌جنگد.

تا اینکه فرمانده آقا رضا مصطفی مهدی­‌تبار بعد از دو سه روز که از این موضوع می‌گذرد به خانمش زنگ می‌زند و همسرش از او می پرسد: از آقا رضا چه خبر؟ او هم می‌گوید: پر پر شد. وقتی از زبان ایشان شنیدم حرفش را باور کردم چون برایم حجت بود.

* شاید دیگر صورت من را نبینی

موقع رفتن بهش گفتم آقا رضا اگر تو شهید بشی من چطور ببینمت؟ گفت شاید دیگر صورت من را نبینی ولی همه جا کنارت حضور دارم. می‌­گویند شاید تا نیمه شعبان پیکرشان بیاید و اگر نیاید دیگر بر نخواهد گشت. ولی من منتظر هستم و دوست دارم او را ببینم.


دستخط حاج قاسم برای همسر شهید حاجی زاده

بسم تعالی

دختر عزیز و خوبم مریم عزیز

از خداوند منان می خواهم همانگونه که شهید انتخابت کرد خداوند در عرش اعلی انتخابت کند و جایی دهد

دخترم دعام کن

2/12

*درخواستم رادر نامه ای نوشتم و به حاج قاسم دادم

بعد از شهادت همسرم دیدن حاج قاسم برایم آرزو بود به خصوص اینکه دلم می خواست بچه هایم حتما با او عکس یادگاری بگیرند. با خانواده های شهدای دیگر هم که دور هم جمع می شدیم همه این درخواست و آرزو را داشتند.

مدتی بعد اطلاع دادند قرار است مراسمی در بابل برگزار شود و از خانواده شهدا دعوت کردند تادر این مراسم شرکت کنند. وقتی نگاهم به حاج قاسم افتاد اشک امانم نداد و دائم از چشمانم سرازیر بود. خب همسر من سال 95 در خان طومان به شهادت رسیده بود و حتی پیکرش هم برای ما بازنگشت. این موضوع خیلی برای من سخت بود به خصوص اینکه فرزندانم نیز بی قرار پدرشان می شدند. حالا که حاج قاسم را دیده بودم انگار پشت و پناهم را دیده بودم.

اینقدر ارادت قلبی به او داشتم که حتی پیش از شهادت سردار سلیمانی از خدا می خواستم بتوانم فرزندم را طوری تربیت کنم که در آینده مردی شود شبیه حاج قاسم. به قول قدیمی ها دوست داشتم دم سردار به دم فرزندانم بخورد تا روحشان از او اثر بگیرد.

حاج قاسم میز به میز پای صحبت خانواده ها نشستند و دقایقی بعد به میز ما نشستند. ابتدا با پدر و مادر شهید صحبت کردند و بعد نگاهی به من کردند و پرسیدند شما دختر شهید هستید؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسیدند: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب می دادم. سردار گفت: گریه نکن گفتم: نمی توانم.

حاج قاسم رو کردند به مادر شوهرم و گفتند حاج خانم هوای دختر ما را داری؟ مادر شوهرم گفت: بله مجدد عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به این ماهی، اگر این کار را نمی کردید چه می کردید؟ بعد با حالتی گفت: کسانی که به شهادت می رسند اینقدر از شهادتشان ناراحت نمی شوم که همسرانشان را می بینم ناراحتم می کند.

نامه ای هم برای حاج قاسم نوشته بودم و دادم دستشان گفتم: خواهش می کنم این نامه را فقط خودتان بخوانید. سردار هم نامه را دست همراهشان آقای پورجعفری نداد و نامه را گذاشت داخل جیبش.

در نامه نوشته بودم : دنیا خوب و بد هر چه باشد می گذرد و من چیزی از آن نمی خواهم. اما چون شما نزد امام زمان(عج) آبرو دارید یکبار هم شده در نماز شب هایتان اسم من و بچه هایم را بیاورید و ما را دعا کنید.

*بالاخره رفتم منزل سردار

بعد از شهادت همسرم خیلی ها با من تماس می گرفتند و صحبت می کردند. از یکی از این خانم ها پرسیدم شما که هستید و چه کسی مرا به شما معرفی کرد؟ خودش را از اقوام سردار معرفی کرد. من به او احترام گذاشتم و صحبت کردم اما راستش را بخواهید اعتماد نکردم. تا اینکه بعد از شهادت حاج قاسم دوست داشتم بروم خدمت همسرشان. به ذهنم رسید به آن خانمی که خودش را از اقوام سردار سلیمانی معرفی کرده بود تماس بگیرم و از او بخواهم مرا کمک کند. تماس گرفتم و آن خانم به سرعت شرایط را فراهم کرد و گفت: فلان روز و ساعت بیا تهران با هم برویم. باورم نمی شد. بالاخره رفتم منزل سردار. حاج خانم با لهجه غلیظ کرمانی اش با من احوال پرسی گرمی کرد و احوال بچه هایم را به اسم جویا شد. حاج خانم گفت: اتفاقا به حاج آقا گفته بودم برای مراسم فاطمیه خانم حاجی زاده را دعوت کنیم بیاید کرمان منزلمان.

وقتی این را شنیدم راستش را بخواهید عذاب وجدان گرفتم. چون همیشه در دلم گلایه می کردم که چرا سردار منزل ما نمی آید و به ما سر نمی زند؟ حالا ببین چطور جبران کردو من مهمان منزل حاج قاسم شدم. بعد از این دیدار یک سر هم رفتم منزل ابومهدی. همسری بسیار ساده و دلنشین و فوق العاده بود.

*حاج قاسم بسیار از ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحال می شد

حاج قاسم بسیار از ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحال می شد و تشویق به این کار می کرد. هر چند در جامعه برخی ها که نمای مذهب هم دارند خیلی برخورد بدی با این همسران می کنند. ما می دانیم هدفمان درست است اما توان صحبت ها و کنایه های مردم را ندارم. خیلی بهم می ریزم.

*وصیت نامه شهید

«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات ۴۰ و ۴۱ سوره مبارکه النازعات
«و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست.»

با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحب‌الزمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنه‌ای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم.
این‌جانب رضا حاجی‌زاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، من نمی‌خواهم که عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل‌بیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.

خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی!
موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.

هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.

داداش جان!
در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بی‌چون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایت‌پذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.
همسر مهربان و صبورم!
می‌دانم که بعد از رفتن من تمام سختی‌های این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمی‌روم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و می‌خواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهل‌بیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این ‌بار سنگین بر دوش توست و از تو می‌خواهم صبر زینب‌گونه پیشه کنی و در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.
از تو می‌خواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامه‌دهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو می‌خواهم حلالم کنی.

فاطمه‌حلما جان!
دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.
محمدطه جان!
مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانه‌ای، از تو می‌خواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایت‌فقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا می‌کنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامه‌دهنده راه شهدا باشی و در زندگی‌ات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.

از همه دوستان و آشنایان و همکارانم می‌خواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانواده‌ام مراجعه نمایند که خداوند می‌فرمایند هر گناهی از شما بخشیده می‌شود، غیر از حق‌الناس.

و من الله التوفیق
رضا حاجی زاده
۳۰/۱/۱۳۹۵

انتهای پیام/

باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم» هستم/خوشحالی سردار سلیمانی از ازدواج مجدد همسران شهدا بیشتر بخوانید »

آغاز ثبت‌نام گردان‌های جهاد و مقاومت شهیدسلیمانی بسیج دانشجویی

پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۸ – ۲۱:۳۶ آغاز ثبت‌نام گردان‌های جهاد و مقاومت شهیدسلیمانی بسیج دانشجویی

ثبت‌نام گردان‌های جهاد و مقاومت شهید سلیمانی سازمان بسیج دانشجویی آغاز شد.

به گزارش خبرنگار تشکل‌های دانشگاهی خبرگزاری فارس، ثبت‌نام گردان‌های جهاد و مقاومت شهید سلیمانی سازمان بسیج دانشجویی آغاز شد.

هلاقمندان با حضور در این گردان‌ها در هسته‌های دانشجویی و ادوار سازماندهی خواهند شد و با محوریت موضوعات تشکیلاتی و آمادگی رزمی و نظامی و تقویت تخصص ها بر اساس استعداد و توانمندی ها آموزش خواهند دید.

سازمان بسیج دانشجویی کشور اعلام کرد خواهران و برادران علاقمند می‌توانند برای ثبت‌نام به آدرس اینترنتی https://gordan.rafda.ir مراجعه کنند.

انتهای پیام/

منبع خبر

آغاز ثبت‌نام گردان‌های جهاد و مقاومت شهیدسلیمانی بسیج دانشجویی بیشتر بخوانید »

ناگفته‌هایی از ترور«حاج قاسم» به روایت سردار حاجی‌زاده/ چهار پایگاه در عملیات شرکت داشتند

چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ – ۲۲:۲۱ ناگفته‌هایی از ترور«حاج قاسم» به روایت سردار حاجی‌زاده/ چهار پایگاه در عملیات شرکت داشتند

فرمانده نیروی هوافضای سپاه در تشریح جزئیات عملیات ترور شهید حاج قاسم سلیمانی با بیان اینکه آمریکایی‌ها برای این عملیات از مجموعه‌ای از امکانات استفاده کردند، گفت: اتفاقات را ما رصد می‌کردیم و می‌دیدیم اما نمی‌دانستیم برنامه آنها چیست.

به گزارش خبرنگار دفاعی خبرگزاری فارس، سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه در گفتگویی در خصوص جزئیات عملیات ترور شهید سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی از سوی نیروهای تروریستی آمریکا، اظهار داشت: برای ترور شهید سلیمانی آمریکایی‌ها از مجموعه‌ای از امکانات استفاده کردند چراکه برخی از متغیرها مانند تعداد ماشین‌ها را آنها از قبل نمی دانستند.

وی افزود: برای ما عجیب بود چراکه در حال رصد کردن بودیم و تعداد زیادی هواپیما با مهمات سنگین بلند شد، اما نمی‌دانستیم برنامه شان چیست، دیدیم که هواپیماها بعد از بلند شدن شروع به سوختگیری کردند و هواپیمای بدون سرنشین MQ-9 بالای منطقه بود که عمدتا از علی السالم کویت بلند شده بودند.

سردار حاجی زاده ادامه داد: هلیکوپترها نیز از پایگاه‌های داخل عراق مانند التاجی و عین‌الاسد به پرواز درآمدند. به طور کلی ۴-۵ پایگاه درگیر این عملیات بودند؛ اتفاقات را ما رصد می‌کردیم و می‌دیدیم اما نمی‌دانستیم برنامه آنها چیست.

فرمانده نیروی هوافضای سپاه با اشاره به برخاستن جنگنده‌های آمریکایی در این عملیات، گفت: در بعضی از مقاطع این هواپیمای F-15 که در فاصله ۴۰-۵۰ کیلومتری بغداد بودند، با سرعت حدود ۱۱۰۰ کیلومتر خود را به این نقطه در اطراف فرودگاه بغداد نزدیک کردند و بعد دور شدند و معلوم بود که منتظر هستند.

وی عنوان کرد: حتی در شنودهایی که داشتیم دیدیم که به هواپیمای MQ-9 ماموریتی داده می شود و او راجع به تسلیحاتش مشکلی داشته و دارد مکالمه می کند، اما نمی‌دانستیم برای حاج قاسم است و بعدش که اینها را کنار هم گذاشتیم متوجه شدیم چهار پایگاه حداقل در این عملیات مشارکت داشته اند.

انتهای پیام/ منبع خبر

ناگفته‌هایی از ترور«حاج قاسم» به روایت سردار حاجی‌زاده/ چهار پایگاه در عملیات شرکت داشتند بیشتر بخوانید »

واکنش‌های دانشجویان ایرانی و خارجی به آغاز «انتقام سخت»/ لگدمال شدن پرچم‌های آمریکا و اسرائیل در دانشگاه‌ها

پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸ – ۱۵:۰۶ واکنش‌های دانشجویان ایرانی و خارجی به آغاز «انتقام سخت»/ لگدمال شدن پرچم‌های آمریکا و اسرائیل در دانشگاه‌ها

بعد از سیلی محکم سپاه پاسداران به آمریکا و هدف قرار دادن پایگاه‌ آمریکایی عین الاسد، دانشجویان بسیاری از دانشگاه‌های کشور با برگزاری برنامه‌‌های مختلف از اقدام این مقتدرانه قدردانی کردند.

به گزارش خبرنگار تشکل‌های دانشگاهی خبرگزاری فارس، بعد از انتقام سخت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از آمریکا و هدف قرار دادن پایگاه‌‌‌ آمریکایی عین الاسد، دانشجویان دانشگاه های کشور با برگزاری برنامه‌های مختلف از اقدام مقتدرانه سپاه قدردانی کردند.

بر همین اساس دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی با ترسیم پرچم آمریکا و رژیم صهیونسیتی در محوطه دانشگاه و در زیر پای دانشجویان بر زیر پاگذاشتن این دو رژیم جنایتکار تاکید کردند.

دانشجویان بسیجی دانشگاه تهران هم با حضور در میدان انقلاب و تشکیل زنجیره انسانی در اطراف این میدان از نیروهای سپاه برای دادن پاسخ قاطع به جنایت آمریکاقدردانی کردند.

دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی هم با ترسیم پرچم آمریکا و رژیم صهیونیستی در محوطه دانشگاه و در زیر قدم‌های دانشگاهیان اقدام جنایتکارانه آمریکا را محکوم کردند. دانشجویان انقلابی این دانشگاه همچنین سیلی محکم سپاه به آمریکا بسیار به موقع و قاطعانه دانستند.

دانشجویان دانشگاه شاهد هم با کشیدن پرچم کشور تروریست امریکا در جلوی درب ورودی دانشگاه انزجار و نفرت خود را به نمایش گذاشته و تاکید کردن که آمریکا را زیر پاه له خواهند کرد.
در دانشگاه علم و صنعت هم تصویر بزرگی از سردار سلیمانی و رهبر معظم انقلاب در سردر اصلی دانشگاه نصب شد تا دانشجویان یا این حرکت بگویند قدردان زحمات و ایثار سردار سلیمانی هستند.

صدها نفر از دانشجویان خارجی شاغل به تحصیل در دانشگاه‌های ایران هم با برگزاری مراسمی در دانشگاه تهران شهادت سردار سلیمانی و همرزمانش را تسلیت گفتند.

دانشجویان خارجی همچنین از انتقام سخت سپاه از آمریکا ابراز خوشحالی کردند.

یکی از دانشجویان خارجی در این مراسم به خبرنگار فارس گفت که دانشجویان ایرانی باید افتخار کنند که کشورشان با قدرت تمام پایگاه‌های آمریکایی را هدف قرار داد و آنها در دنیا تحقیر کرد.

بیش از ٧٠٠ نفر دانشگاهیان ( اساتید و دانشجویان) سراسر کشور هم در نامه ای خطاب به ولی امر مسلمین با حمایت کامل و قاطع از انتقام سخت، آمادگی خود را برای اجرای هر فرمانی از فرمانده کل قوا، اعلام کردند.

همچنین ۷۲۰ کانون جنبش استادی ایران هم در نامه دیگری از عملیات سپاه پاسداران علیه پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه حمایت کردند.

اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان طی نامه‌ای به سردار سلامی ضمن قدردانی از اقدام مقتدارانه سپاه تاکید کرد: خواسته اصلی اعضای بزرگترین اتحادیه دانشجویی کشور به عنوان قشر نخبگانی و انقلابی ایران اسلامی از جنابعالی و سربازان جان بر کف امام خامنه ای ادامه مسیر سردار شهیدمان حاج قاسم سلیمانی تا نابودی استکبار جهانی و برپایی حکومت جهانی حضرت ولیعصر (عج) می باشد.

اعضای اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل هم در نامه‌ای ضمن تجلیل و حمایت از ضربه قدرتمند و به موقع سپاه به آمریکا، جهت حضور در خط مقدم جبهه های جنگ علیه استکبار جهانی و صهیونیسم اشغالگر تا آزادی قدس شریف اعلام آمادگی کردند.

در بسیاری از دانشگاههای دیگر از شهرهای مختلف کشور هم دانشجویان بعد از حمله موشکی ایران به پایگاه‌ آمریکایی، با پخش شیرینی و انجام برخی برنامه‌های نمادین از اقدام مقتدرانه سپاه قدردانی کردند.

براساس این گزارش دانشجویان همچین در برنامه‌های خود برای تجلیل از اقدام مقتدرانه سپاه، خواهان خروج تمام نیروهای آمریکایی از منطقه شده و تاکید کردند انتقام نهایی را با اخراج نیروهای آمریکایی از منطقه محقق می کنیم.

انتهای پیام/

منبع خبر

واکنش‌های دانشجویان ایرانی و خارجی به آغاز «انتقام سخت»/ لگدمال شدن پرچم‌های آمریکا و اسرائیل در دانشگاه‌ها بیشتر بخوانید »