به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار حسین همدانی در سال ۱۳۳۳ در شهرستان همدان دیده به جهان گشود، دوران سربازی را در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز گذراند و در همان دوران جوانی از درس اخلاق آیتالله مدنی بهره برد و با تفکرات امام خمینی(ره) آشنا شد و در جریان مبارزه با رژیم پهلوی توسط ساواک دستگیر شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی کنار شهید محمود شهبازی نقشی مؤثر در راهاندازی سپاه همدان داشت و با شروع درگیریها در کردستان برای مقابله با ضدانقلاب راهی کردستان شد، در همین دوران بود که فرماندهی عملیات مطلع الفجر و محور میانی سرپلذهاب را با موفقیت پشتسر گذاشت و شاید این اولین گام در تبدیل شهید همدانی به فرماندهای تأثیرگذار در آینده انقلاب اسلامی بود.
در سال ۱۳۶۰ بنا بر این میشود که تعدادی از فرماندهان سپاه در غرب کشور برای تشکیل یک تیپ جدید به جبهه جنوب اعزام شوند. نام حسین همدانی بین سردارانی همچون حاج احمد متوسلیان، شهید همت و شهید شهبازی به چشم میخورد. در این برهه شهید همدانی کنار شهید محمود شهبازی که تا آن زمان فرمانده سپاه همدان بود نقشی بسزا در تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسولالله(ص) ایفا میکند.
حضور مؤثر سردار همدانی در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس با مسئولیت فرماندهی محور عملیاتی، تجربیاتی گرانبها در اختیار این شهید قرار میدهد تا آنجا که با گسترش سازمان رزم سپاه، او بهعنوان مؤسس و فرمانده لشکر ۳۲ انصار الحسین(ع) همدان منصوب میشود.
سالهای میانی دفاع مقدس فرا رسیده است و نیاز به واحدهای رزمی جدید برای اجرای عملیاتهای بزرگتر احساس میشود، در همین برهه مسئولیت فرماندهی لشکر ۱۶ قدس گیلان بهعهده شهید همدانی گذاشته میشود تا در عملیاتهای مهم و سرنوشتسازی همچون کربلای ۴ و ۵ به نبرد با دشمن بپردازد.
پس از تجربه فرماندهی دو لشکر در عملیاتهای مهم و سرنوشتساز دفاع مقدس، سردار همدانی در ادامه دفاع مقدس و در عملیات مرصاد مسئولیت معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس را بهعهده میگیرد.
بعد از دوران دفاع مقدس به دانشگاه فرماندهی و ستاد میرود تا آنچه را بهصورت تجربی در جنگ آموخته بود به دیگران منتقل کند. پس از دافوس، بهعنوان فرمانده لشکر ۴ بعث و سپس فرمانده قرارگاه نجف اشرف عهدهدار تأمین امنیت مناطق غربی کشور میشود و در این مسئولیت هم کارنامه درخشانی در برخورد با گروهکهای ضدانقلاب از خود بهجای میگذارد.
انتخاب بهعنوان جانشین نیروی مقاومت بسیج برای ۲ دوره، معاون هماهنگکننده نیروی زمینی سپاه، فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص)، مشاور عالی فرماندهکل سپاه از دیگر مسئولیتهای سردار در دوران پس از دفاع مقدس است.
اما شاید یکی از مهمترین مسئولیتهای سردار همدانی فرماندهی سپاه محمد رسولالله(ص) تهران بزرگ آن هم در دوران سخت فتنه سال ۸۸ و در مهمترین سپاه استانی کشور با ویژگیهای خاص بود.
با آغاز بحران سوریه و درخواست کمک دولت این کشور از ایران، با توجه به تجارب و شایستگیهای سردار همدانی، وی برای اعزام به جبهه سوریه انتخاب میشود.
سردار همدانی در ادامه حضور خود در سوریه موفق میشود با ارائه همان الگویی که در ایران ابداع شده و در مقاطع حساس و بحرانی به کمک کشور آمده بود، یعنی بسیج مردمی، تشکیلات دفاع وطنی رادر سوریه راهاندازی کند که هماکنون بسیاری از پیروزیهای سوریه در نبرد با تروریستهای تکفیری مرهون وجود همین نیروها است.
در اسفند ماه سال ۹۱ شرایط بحران سوریه به مرحله خطرناکی میرسد، تا جایی که کاخ ریاست جمهوری این کشور در آستانه سقوط قرار میگیرد اما در این هنگام پیشنهاد سردار همدانی سوریه را از سقوط حتمی نجات میدهد.
سرانجام در ۱۶ مهرماه سال ۹۴ سردار حسین همدانی پس از سالها جهاد و رشادت در حومه شهر حلب سوریه و در حین انجام مأموریت مستشاری به درجه رفیع شهادت نائل میآید.
به گزارش مشرق، سرگذشتنامه استاد جنگهای نامتقارن محور مقاومت، پرچمدار رشید سپاه محمد رسولالله؛ شهید حسین همدانی که در پاییز ۱۳۹۴ با تحقیق و نگارش گلعلی بابایی و به همت نشر ۲۷ بعثت و انتشارات صاعقه منتشر شده بود.
«پیغام ماهیها» اولین کتابی است که بعد از شهادت حسین همدانی درباره این شهید منتشر شد. این کتاب در ۵۱۱ صفحه نوشته شده و از زبان شهید همدانی روایت شده است؛ از کودکی، ساده و روان. هر لحظه ترغیب میشویم که بیشتر از شهید همدانی بدانیم و این یکی از ویژگیهای کتاب است.
«پیغام ماهیها» بهعنوان اثر برگزیده سیزدهمین جایزه جلال آل احمد و اثر تحسین شده کتاب سال ۱۳۹۵ انتخاب شده است.
علاقهمندان میتوانند تا ۳۰ آذر ۹۸ این کتاب ارزشمند را بهصورت تلفنی از طریق شماره ۶۶۹۶۴۰۷۱ با ۲۰درصد تخفیف سفارش دهند.
در عرض یک روز و نیم، از حدود ۱۳۵ نفر، فقط چیزی در حدود ۲۰ رزمنده زنده ماندند. اما کار ما نتیجه داد و وقتی دشمن تمرکزش را روی ما گذاشت، ۵ هزار نیروی محاصره شده توانستند از مهلکه فرار کنند.
به گزارش مشرق، عملیات مطلعالفجر در آذر ماه ۱۳۶۰ بر آن بود تا علاوه بر تصرف ارتفاعات مشرف به گیلانغرب، این شهر و دشت پیرامون آن را از دید و تیر مستقیم دشمن دور کند. در این عملیات ماجراها و اتفاقهای ماندگاری افتاد که به رغم بزرگی حماسههای رخداده در آن مغفول مانده است. نقطه عطف مطلعالفجر زمانی بود که حدود ۵ هزار نفر از نیروهای خودی اعم از رزمندگان ارتشی، سپاه و مردمی، در عمق مواضع دشمن به محاصره درآمدند و در این سو، ۱۳۵ تن از رزمندههای همدانی مأموریت یافتند تا در یک عملیات سریع و غافلگیرکننده، به تصرف مقطعی عقبه دشمن بپردازند تا بدنه اصلی نیروهای خودی از محاصره نجات پیدا کند. شرح ماجرای عملیات مطلعالفجر را در گفتوگوی «جوان» با سردار رضا میرزایی که از شاهدان و فرماندهان حاضر در این نبرد است، پیش رو دارید.
برای شروع کمی از خودتان بگویید، چه زمانی وارد بحث جبهه و جنگ شدید؟
من متولد سال ۱۳۳۵ در استان همدان و شهرستان ملایر هستم، ولی از شش سالگی همراه خانواده به تهران مهاجرت کردیم و در این شهر ساکن شدیم. موقع انقلاب ۲۲ سالم بود و وارد جریان مبارزه شدم. بعد از پیروزی انقلاب هم به همراه تعدادی از دوستان، جزو اولین گروههایی بودیم که به سپاه پیوستیم. البته آن زمان سپاه پاسداران به شکل رسمی تشکیل نشده بود. ما جزو همان گروهی بودیم که توسط ۳۲ نفر از نیروهای زبده گارد در مجموع سعدآباد آموزش نظامی دیدیم. اسفند ماه ۱۳۵۷ یعنی فقط چند روز از پیروزی انقلاب گذشته بود که یک دوره آموزش حدوداً ۲۵ روزه را پشت سر گذاشتیم و بعد به ما گفتند خودتان را آماده تشکیل سپاه کنید. دو مجموعه در تهران برای استقرار سپاه در نظر گرفته شد؛ یکی در سلطنتآباد سابق (خیابان پاسداران) بود که محل استقرار ستاد مرکزی سپاه شد. این مرکز کل کشور را پوشش میداد. مجموعه بعدی در پادگان عشرتآباد (پادگان ولیعصر) بود که کارهای عملیاتی سپاه را انجام میداد. من اوایل در ستاد مرکزی بودم، اما، چون به کارهای عملیاتی علاقه داشتم به مجموعه عشرتآباد رفتم و زیر نظر شهید بروجردی فعالیت کردم. از همان طریق وارد بحث اغتشاشات مرزی و مبارزه با ضد انقلاب شدم.
شما که عضو سپاه تهران بودید چطور سر و کارتان به سپاه همدان افتاد؟
بعد از شروع آشوبهای مرزی هر جا که شلوغ میشد، انتظار میرفت از تهران نیروهایی برای کمک اعزام شوند. آن زمان خوزستان دچار فتنه خلق عرب و جداییطلبها شده بود. در اولین قدم در معیت حدود ۱۲۰ نفر از بچههای بحث کردستان داغ شد و تا اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، بیشتر مناطق کردستان به دست ضد انقلاب افتاد. در خود شهر سنندج تنها پادگان این شهر، به همراه باشگاه افسران و فرودگاه دست نیروهای انقلابی بود و باقی را ضد انقلاب در اختیار داشتند. من مأموریت گرفتم برای کمک به نیروهای محاصره شده سنندج به کردستان بروم. بار اول از سمت بیجار رفتیم که بنا به دلایلی مجبور شدیم برگردیم و این بار همراه رزمندههای همدانی از سمت گردنه صلواتآباد و قروه به سمت سنندج حرکت کردیم. از همان زمان همراه بچههای همدان شدم و دیگر به تهران برنگشتم.
برسیم به بحث عملیات مطلعالفجر، پیشزمینههای حضور شما و رزمندههای همدانی در این عملیات از کجا رقم خورد؟
این ماجرایی که میخواهم بگویم قبل از مطلعالفجر است، اما به آن مربوط میشود. بچههای همدان اوایل شروع جنگ در سرپل ذهاب بودند و آنجا خط داشتند. سه ماه قبل از اینکه مطلعالفجر انجام بگیرد، سپاه همدان یک عملیاتی طرحریزی کرد که قرار بود هشتم شهریورماه ۱۳۶۰ در سرپل ذهاب انجام شود. روز عملیات مصادف شد با شهادت رجایی و باهنر و به جهت اینکه روحیه رزمندهها تحت تاثیر این ماجرا بود، عملیات را به تعویق انداختند و حتی میخواستند آن را کنسل کنند. اما بچهها اصرار به انجام عملیات داشتند. این بار قرار شد عملیات در یازدهم شهریورماه و به نام شهیدان رجایی و باهنر انجام شود. منتها یک نفر به نام «وحید حاجیلو» که در امور فرهنگی سپاه مسئولیت داشت و نفوذی منافقین بود، عملیات را لو داد. جالب است در همین عملیات خود حاجیلو هم مجروح شد. کمی بعد در تهران اسنادی به دست آمده بود که نشان میداد او منافق است. آمدند و او را بردند و شنیدم که اعدام شده است. حدود ۶۲ نفر از بچههای اولیه سپاه در این عملیات به شهادت رسیدند و با زخمی شدن تعدادی دیگر، سپاه همدان لطمات زیادی خورد؛ لذا وقتی قرار شد عملیات مطلعالفجر در آذرماه انجام گیرد، اول قرار نبود ما در آن شرکت کنیم تا اینکه موضوع محاصره نیروهای خودی پیش آمد و از ما خواستند وارد عمل شویم.
قبل از اینکه موضوع را ادامه بدهیم، یک توضیحی در خصوص عملیات مطلعالفجر و اهداف آن بدهید.
بعثیها در یورش اولیه که به کشورمان داشتند، داخل گیلانغرب نشدند ولی در حومه این شهر و خصوصاً ارتفاعات مشرف به این شهر و دشت گیلانغرب مسلط بودند. مطلعالفجر میخواست شهر گیلانغرب و دشت پیرامون آن را از دید و تیر مستقیم دشمن دور کند. این عملیات دو محور عمده داشت؛ محور یکم دشت گیلانغرب بود که شامل ارتفاعات چرمیان، شیاکوه، چغالوند و تپه گچی میشد. در محور دوم هم ارتفاعات صخرهای مثل برآفتاب، قاسمآباد، تنگه کورک و تنگه حاجیان بودند که مثل یک دیواره در اختیار دشمن قرار داشتند. مطلعالفجر با مشارکت سپاه و ارتش طرحریزی شد. از طرف سپاه شهید بروجردی و سردار رحیم صفوی مسئول عملیات بودند و از طرف ارتش هم شهید صیاد شیرازی مسئول بود. قرار بود نیروهای عملیاتی در سه محور وارد عمل شوند؛ جناح راست به فرماندهی داریوش ریزه وندی، جناح میانی به فرماندهی شهید ابراهیم هادی و جناح چپ هم به فرماندهی شهید صفر خوشروان. از طرف سپاه و نیروهای مردمی گردانهایی از استان کرمانشاه، آذربایجان شرقی و گردانهایی از عشایر منطقه در عملیات شرکت میکردند. هر کدام هم به اندازه یک تیپ نیرو وارد میدان کرده بودند. از ارتش هم تیپ ۵۸ ذوالفقار به همراه تیپ سوم از لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه حضور یافته بودند. همچنین نیروهایی از ژاندارمری و یک تیم از هوانیروز ارتش پای کار آمده بود.
عملیات چه روندی پیدا کرد که منجر به محاصره تعداد زیادی از نیروهای خودی شد؟
در گام اول شناساییهای خوبی صورت گرفته بود. طبق همین شناساییها شب اول تعداد قابل توجهی از نیروهای خودی به محور یکم منطقه عملیاتی ورود کردند و طبق طرح عملیات چندین کیلومتر به عقبه دشمن رفتند و بعثیها را غافلگیر و متلاشی کردند. این نیروها حدود ۱۰ الی ۱۵ کیلومتر به عمق پیش رفته بودند. در محور دوم هم نیروها باید میرفتند و ارتفاعات صخرهای مثل برآفتاب، قاسمآباد، تنگه کورک و تنگه حاجیان را میگرفتند که به دلیل هوشیاری دشمن موفق به این کار نشدند و محور دوم ناکام ماند. الحاق صورت نگرفت و متعاقب آن بعثیها بلافاصله تیپهایشان را از مناطق دیگر به کمک گرفتند و عقبه نیروهایی را که به عمق پیش رفته بودند، بستند. اینطور شد که حدود ۵ هزار نفر از نیروهای خودی به محاصره دشمن درآمدند. نه راه پس داشتند و نه راه پیش. هشت الی ۹ روز هم در محاصره ماندند طوری که آذوقهشان تمام شده بود. یا باید همگی شهید میشدند یا به اسارت درمیآمدند.
محاصرهشدهها در چه منطقهای بودند و چه طرحهایی برای نجات آنها مطرح بود؟
حدوداً در عمق شیاکوه و چغالوند و دشت گیلانغرب گیر افتاده بودند. فرماندهان به این نتیجه رسیده بودند که اگر یک تعداد از نیروهای خودی در یک حرکت غافلگیرکننده ارتفاعات تنگه کورک را که عقبه نیروهای محاصرهکننده دشمن محسوب میشد، تصرف میکردند، راه ارتباطی آنها با نیروهایشان در منطقه قصر شیرین مسدود میشد. به این ترتیب امکان رهایی نیروهای خودی وجود داشت، چراکه فشار دشمن روی گروهی معطوف میشد که تنگه کورک را گرفته بودند و با کم شدن فشار روی محاصرهشدهها، آنها میتوانستند خودشان را نجات بدهند.
قاعدتاً آن گروهی که میخواست تنگه کورک را بگیرد خودش خیلی لطمه میخورد، چون قرار بود فدا شود تا سایر نیروها نجات پیدا کنند.
بله، همین طور بود. شهید شهبازی که آن مقطع فرمانده سپاه همدان بود، بعد از اینکه مأموریت گرفت بچههای همدان را اعزام کند، به ما اعلام کرد که داریم قدم در چه راهی میگذاریم. عملیاتی شهادتطلبانه که امکان بازگشت از آن بسیار ضعیف است.
چطور شد که از سپاه همدان خواستند این کار را انجام بدهد؟
بچههای ما اهل غرب کشور بودند و اشراف و آشنایی خوبی به منطقه داشتند. البته این را هم اضافه کنم که پیش از ما، رزمندههای دیگری سعی کرده بودند که محاصره را بشکنند. مثلاً شهید غلامعلی پیچک به همراه یک سرگرد ارتشی به نام شهید مرادی بدون آنکه مسئولیتی داشته باشند تصمیم گرفته بودند به منطقه بروند تا مگر راه خلاصی برای محاصرهشدهها پیدا کنند که هر دوی این عزیزان در این راه به شهادت میرسند. همچنین یک گروه از رزمندههای آذربایجان غربی به فرماندهی برادر خلیل فاتح پیش از ما به این مأموریت اعزام شده بودند که متأسفانه موفق نمیشوند. فاتح اسیر میشود و بچههایش به شهادت میرسند. اتفاقاً ما که رفتیم و ارتفاعات تنگه کورک را گرفتیم، پیش از آنکه محاصره شویم و کارمان سخت شود، در همان ساعات اول پیکر این شهدا را به عقب منتقل کردیم. بعد که خیلی از بچههای ما شهید شدند، پیکر آنها در منطقه ماند.
بچههای همدان چند نفر بودند؟ چطور مأموریت گرفتید و چطور وارد عمل شدید؟
به نظرم هشت روز بعد از محاصره نیروهای خودی بود که شهید بروجردی از شهید شهبازی میخواهد خودش را به او برساند. شهبازی میرود و شهید بروجردی و آقای رحیم صفوی به ایشان میگویند باید حدود ۱۵۰ نفر از نیروهایت را برداری و به چنین عملیاتی بفرستی. شهبازی ابتدا مخالفت میکند و میگوید بچههای همدان به تازگی در عملیات رجایی و باهنر لطمه دیدهاند و اگر وارد چنین جریانی بشوند باز هم شهید میدهیم، من نمیدانم جواب مردم همدان را چه بدهم. شهبازی اصفهانی بود، سردار صفوی به ایشان میگوید: همشهری یعنی تو قبول میکنی ۵ هزار نفر از رزمندهها شهید بشوند و آن وقت ما هیچ کاری نکنیم؟ بروجردی هم با ایشان صحبت میکند و نهایتاً شهید شهبازی میگوید اگر با ورود ۱۵۰ نفر ۵ هزار نفر نجات پیدا میکنند من حرفی ندارم. وقتی که قلباً راضی به این کار میشود، بروجردی دستورش را صادر میکند. از قبل هم میتوانست دستور بدهد و شهبازی را ملزم به این کار بکند، اما میخواست ایشان با میل قلبی وارد عملیات شود. خلاصه دستورش را با چنین مضمونی صادر میکند که «برادر شهبازی هرچه سریعتر به غیر از نیروهای روابط عمومی و انتظامات، تمامی نیروهای سپاه همدان را رهسپار عملیات کنید.» شهبازی هم سریع به همه نیروها دستور میدهد جمع شوند. حدود ۳۰۰ نفر جمع شدیم که از میان این تعداد، سه گروه ۴۵ نفره را جدا کردیم تا رهسپار عملیات شوند.
مسئولیت شما در این عملیات شهادتطلبانه چه بود؟
توفیق داشتم که فرماندهی یکی از این سه گروه ۴۵ نفره به بنده واگذار شد. فتحالله شیریان و امیر چلویی هم دو گروه دیگر را فرماندهی میکردند. خود شهید شهبازی و شهید همدانی هم که فرماندهی عملیات را بر عهده داشتند. قبل از حرکت شهید شهبازی سخنرانی کوتاهی کرد و گفت: میرویم تا فدا شویم.
از روند عملیات بگویید چطور انجام شد؟
مرکز فرماندهی دشمن روی همین بلندیهای تنگه کورک بود و ما باید علاوه بر سختی صعود به بلندیها، با قوای دشمن میجنگیدیم و مرکز فرماندهیشان را از کار میانداختیم. بعد از جنگ گروههایی را با مدیریت شهید همدانی به تنگه کورک بردیم. من دیدم اصلاً در شرایط صلح هم امکان ندارد آدم این بلندیها را بالا برود، چه برسد که بخواهد در دل تاریکی شب و بدون شناسایی قبلی صعود کند و آن بالا با دشمن بجنگد. به هرحال وقتی ما حرکت کردیم، سرگرد نیازی فرمانده گردان ۲۱۱ تانک که از برادران ارتشی بود، یک دیدهبان سیار را با ما فرستاد که واقعاً کارش را بلد بود. دیدهبان و سرگرد نیازی هماهنگ شدند و ضمن حرکت ما، نیروهای خودی روی دشمن آتش میریختند. به هر مشقتی بود خودمان را به ارتفاعات رساندیم و در کانال دشمن افتادیم. مقر فرماندهی بعثیها را گرفتیم و مستقر شدیم. روز که شد عراقیها محاصرهمان کردند. اول از همه سر و کله کماندوهایشان پیدا شد. قبل از آنکه اوضاع بغرنج شود، شهید محسن حاجیبابا تصمیم گرفت برود و نیروی کمکی بیاورد. اما وقتی ایشان رفت، حلقه محاصره دشمن تنگتر شد و حاجیبابا نتوانست برگردد و عراقیها کاملاً محاصرهمان کردند. از هر طرف روی ما آتش میریختند. به نظرم ۳۰ آذرماه بود که این اتفاقها رخ میداد. در عرض یک روز و نیم، از حدود ۱۳۵ نفر، فقط چیزی در حدود ۲۰ رزمنده زنده ماندند. اما کار ما نتیجه داد و وقتی دشمن تمرکزش را روی ما گذاشت، ۵ هزار نیروی محاصره شده توانستند از مهلکه فرار کنند. بعثیها واقعاً ترسیده بودند و فکر میکردند قرار است خودشان به محاصره نیروهای ما دربیایند. خبر نداشتند که کل گروه ما فقط ۱۳۵ نفر است؛ لذا از هر سلاحی که داشتند علیه ما استفاده میکردند. یکسری بمبهایی را روی ما میریختند که خودمان اسمشان را آتشزا گذاشتیم، چون اصلاً نمیدانستیم چه چیزی هستند! بعدها در طول جنگ منم دیگر نظیر این بمبها را ندیدم؛ مثل خمپاره فرود میآمدند، اما صدای وحشتناکی داشت و شعاع ۱۵ الی ۲۰ متری را به آتش میکشید. بچهها ابراهیموار از دل آتش میگذشتند و مقاومت میکردند.
چطور از مهلکه نجات پیدا کردید؟
وقتی نیروهای خودی از محاصره خارج شدند، شهید همدانی تصمیم گرفت باقی مانده بچهها را از مهلکه خارج کند. یک راهکاری پیدا کردیم و هر کسی که توان حرکت داشت میبایست سریع خودش را از منطقه خارج میکرد. اینجا یک اتفاق عجیبی افتاد. یکی از برادرها به نام سوری که پایش قطع شده بود، با اصرار از شهید همدانی خواست او را با خودمان ببریم. همدانی به من گفت فلانی ایشان را روی دوش من بینداز. واقعاً تعجب کردم. عمق بحران به حدی بود که هیچ کسی نمیدانست تا چند لحظه دیگر خودش زنده است یا نه، آن وقت شهید همدانی میخواست در چنین شرایطی یک مجروح را روی دوشش بگیرد و زیر آتش دشمن از ارتفاعات پایین بیاورد. ایشان چند ساعت مجروح را روی دوش داشت و چند بار هم زمین خورد، اما عاقبت توانست او را زنده برگرداند. آقای سوری الان هست و راوی راهیان نور است. این خاطره از شهید همدانی و ایثار بچههای همدانی در مطلعالفجر باید برای همیشه در تاریخ ماندگار بماند. آنهایی که فدا شدند تا همرزمانشان را نجات بدهند.