سرزمین های اسلامی

بچه‌دزدیِ کودک‌کُش‌ها زیر پوست جنگ

بچه‌دزدیِ کودک‌کُش‌ها زیر پوست جنگ



خبر باور نکردنی و هولناک بود! اوایل تیرماه همین امسال، یکی از مسئولان «سازمان بین‌المللی نجات کودکان» از مفقود شدن ۲۱هزار کودک فلسطینی خبر داد. باورش سخت به نظر می‌رسید.

  • آهن پرایس

به گزارش مجاهدت از مشرق، خیلی‌ها شاید فکر کردند این آمار مربوط به چندین و چند سال گذشته است. «جرمی استونر» مدیر بخش خاورمیانه سازمان بین‌المللی نجات کودکان داشت درباره مفقودان پس از حمله اخیر اسرائیل به غزه حرف می‌زد.

او می‌دانست قطعاً همه این ۲۱هزار کودک جزو کودکان زیرآوار مانده نیستند.

«استونر» به‌خوبی از پرونده قطور صهیونیست‌ها در زمینه کودک‌ربایی و انتقال آن‌ها به سرزمین‌های اشغالی آگاهی داشت و حالا هم به صراحت از کودکانی می‌گفت که ربوده شده و به نقاط دیگر سرزمین‌های اشغالی منتقل شده‌اند.

بچه‌دزدیِ کودک‌کُش‌ها زیر پوست جنگ

«ضحی» کوچولو کجاست؟

جرمی استونر گفته بود: «حدود ۱۷ هزار کودک در غزه از خانواده‌های خود جدا و یا مفقود شده‌اند و پیکر حدود ۴هزار کودک هم هنوز زیر آوار مانده یا در گورهای دسته‌جمعی یا ناشناس دفن شده‌اند… غزه به قبرستان کودکان تبدیل شده است… خانواده‌ها به دلیل نامشخص بودن محل دفن یا محل زندگی عزیزانشان شکنجه روحی می‌شوند… باید تحقیقات مستقلی در این زمینه انجام شود… مسئولان این فاجعه باید پاسخگو باشند. برای یافتن کودکان مفقودی که جان سالم به در برده‌اند، حمایت آن‌ها و برای جلوگیری از نابودی خانواده‌های بیشتر، به آتش‌بس فوری نیاز داریم…».

دو ماه بعد شورای حقوق بشر سازمان ملل هم به خودش آمد و با توجه به گزارش مجاهدت از‌های «سازمان بین‌المللی نجات کودکان» درباره کودکان ربوده یا مفقودشده هشدار داد.

کمی قبل‌تر یک خبرنگار فلسطینی به نام «یونس طیراوی» در «ایکس» ماجرای «ضحی طلعت» دختر هشت ساله فلسطینی را نوشته بود که شواهد نشان می‌داد یک نظامی صهیونیستی او را با خودش از غزه خارج کرده و مدت زیادی است که کسی از سرنوشت او خبر ندارد.

سند این خبرنگار برای حرف‌هایش تصاویری بود که نظامی صهیونیست به نام «ایدو زهار» عضو گردان ۴۳۲ ارتش در اینستاگرام از خودش و دختربچه فلسطینی منتشر کرده بود.

شواهد و پست‌های زیر این تصاویر نشان می‌داد دختربچه اواخر ژوئن (تیر) از سوی نظامیان صهیونیستی در نزدیکی گذرگاه مرزی رفح بازداشت شده بود.

البته «ایدو زهار» وقتی متوجه شد پستی که گذاشته به‌شدت مورد توجه قرار گرفته به‌سرعت آن را از صفحه اینستاگرامش حذف کرد.

«شاهار مندلسون» یک نظامی دیگر صهیونیست هم در مصاحبه‌ای با ایستگاه رادیویی ارتش، ماجرای نوزادی را تعریف کرد که پس از حمله اشغالگران به شهر غزه به اراضی اشغالی انتقال داده شد.

پست این نظامی در «ایکس» که به ماجرای مصاحبه رادیویی اشاره می‌کرد، کمی بعد حذف شد.

بچه‌دزدیِ کودک‌کُش‌ها زیر پوست جنگ

از یمن تا حوزه بالکان

دی‌ماه ۱۴۰۲ خبرگزاری‌ها نوشتند: «دیده‌بان حقوق بشر اروپا- مدیترانه در بیانیه‌ای از رژیم صهیونیستی خواست سرنوشت کودکانی که به زور توسط سربازانش از نوار غزه ربوده شده‌اند را فاش کند و آن‌ها را به خانواده‌هایشان تحویل دهد. در بیانیه‌ای آمده بود: ما با جدیت تمام آنچه را که رسانه‌های اسرائیلی درباره ربودن یک نوزاد فلسطینی از نوار غزه توسط افسر اسرائیلی پس از کشتن خانواده‌اش فاش کردند، مشاهده می‌کنیم. صدها خانواده در نوار غزه درباره گم شدن فرزندان خود گزارش داده‌اند و به دلیل تداوم تهاجم اسرائیل، دشواری آواربرداری، ناتوانی در ارتباطات و مشکلات، قطعی اینترنت و پراکندگی خانواده‌ها به دلیل کوچ اجباری بررسی سرنوشت آن‌ها دشوار است».

کمی قبل‌تر برخی از رسانه‌های صهیونیستی ماجرای افسری از ارتش این رژیم را منتشر کرده بودند که یک دختر شیرخوار را پس از کشتن تمام اعضای خانواده‌اش از نوار غزه ربوده و به اراضی اشغالی برده بود، اما خودش در جنگ کشته شده و کسی هم خبر ندارد نوزاد ربوده شده را به چه کسی سپرده و اکنون کجاست.

خصلت کودک‌ربایی صهیونیست‌ها فقط به جنگ اخیر در غزه محدود نمی‌شود و شما رد و نشان آن را می‌توانید در اخبار و گزارش‌های سال‌های پیش خبرگزاری‌ها هم پیدا کنید.

مثلاً سال۱۳۹۵ خبرگزاری‌های خودمان به نقل از خبرگزاری فرانسه تیتر زدند که: «پرونده کودک‌ربایی اسرائیل زیر ذره‌بین فعالان حقوق بشر!»

خبرگزاری فرانسه نوشته بود:ماجرای ربوده شدن نوزادان از خانواده‌های مهاجر توسط اسرائیلی‌ها ده‌ها سال است که در فلسطین بازگو می‌شود، اما افزایش انتقادها موجب شده امید به افشای برخی اسناد رسمی و روشن شدن واقعیت‌ها درباره این پرونده افزایش یابد. فعالان و اعضای خانواده‌های درگیر با این ماجرا معتقدند چندین هزار نوزاد در سال‌های پس از تشکیل اسرائیل در سال ۱۹۴۸، عمدتاً از خانواده‌های یهودی یمنی و در برخی موارد از دیگر ملیت‌های عرب مثل عراق، سوریه و یا بالکانی مهاجر دزدیده شده‌اند.

این افراد می‌گویند نوزادان، دزدیده و به خانواده‌های یهودی غربی ساکن در فلسطین اشغالی و حتی خارج از آن داده شده‌اند. گفته می‌شود این خانواده‌ها بیشتر کسانی بودند که امکان بچه‌دار شدن نداشتند.

براساس روایت آن‌ها، مقام‌های بیمارستان به خانواده‌های نوزادان دزدیده شده اعلام می‌کردند که فرزندشان مرده است، اما هیچ جسدی به آن‌ها تحویل نمی‌دادند.

وقتی نتانیاهو رشوه می‌دهد

در واقع عمر کودک‌ربایی‌هایی اینچنینی توسط صهیونیست‌ها با سن و سال این رژیم برابری می‌کند. اصلاً در «ویکی پدیا» هم که جست وجو کنید پرونده مخصوص به این ماجرا با نام «ماجرای کودکان یمنی» دیده می‌شود.

البته همان‌طور که بالاتر گفته شد کودک‌ربایی‌ها به مهاجران یهودی یمنی خلاصه نمی‌شود و به سایر سرزمین عربی، حوزه بالکان و… هرکجا که دست صهیونیست‌ها رسیده گسترش پیدا می‌کند.

فشارهای بین‌المللی در این باره هر از چندی شدت گرفته تا جایی که صهیونیست‌ها مجبور شده‌اند به ظاهر با تشکیل گروه‌های تحقیقاتی برای مشخص کردن ابعاد ماجرایی که از سال ۱۹۴۸ با کودک‌ربایی در یمن آغاز شده و طی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی در نقاط دیگر دنیا ادامه پیدا کرده بود، موافقت کنند. البته فقط موافقت کرده‌اند و هنوز نتیجه چندانی بدست نیامده است.

سه سال پیش روزنامه اسپانیایی «ال پایس» ابعاد تازه‌ای از سرقت هزاران کودک یمنی از خانواده‌هایشان توسط اسرائیل را برملا کرد. کودکان یمنی که با خانواده‌هایشان در اردوگاه‌های موقت و کار اجباری نگهداری می‌شدند به بهانه بیماری و… توسط اسرائیلی‌ها از خانواده‌ها جدا شده و دیگر هرگز برگردانده نشدند. حتی برای بسیاری از آن‌ها گواهی فوت هم صادر نشده بود.

روزنامه قدس در پایان این گزارش نوشت: شواهد نشان می‌داد در آن زمان برخی یهودیان، نوزادان خانواده‌های یهودی ساکن در سرزمین‌های اسلامی و شمال آفریقا را ربوده و آن‌ها را بین خود تقسیم می‌کردند!

براساس گزارش یک روزنامه اسپانیایی پس از سال‌ها که پرونده این کودک‌ربایی باز بود دولت نتانیاهو مجبور شد به ظاهر با پرداخت غرامت به خانواده‌ها و بازماندگان کودکان ربوده‌شده موافقت کند.

رسانه‌ها اما همان زمان نوشتند: دولت نتانیاهو قصد دارد با پرداخت غرامت جزئی، دهان یمنی‌ها را ببندد و محاکم مختلف قضایی را هم قانع کند تا پرونده این ماجرا را ببندند!

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بچه‌دزدیِ کودک‌کُش‌ها زیر پوست جنگ بیشتر بخوانید »

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص)

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص)



دغدغه‌های پیامبرخدا(ص) در واپسین ایام حیات ظاهری‌اش چه بود و چه سفارش‌هایی به اطرافیان کرد؟ در آن روزها،چه اتفاقاتی در مدینه رخ داد و… این‌ها پرسش‌هایی است که در این نوشتار به دنبال پاسخ آن ها هستیم

به گزارش مجاهدت از مشرق، رحلت جانسوز حضرت خیرالانام، خاتم‌الانبیا، حضرت محمد مصطفی – که درود خداوند بر او باد – بی‌شک بزرگ ترین سوگ تاریخ بشر و عظیم‌ترین مصیبت همه اعصار است و چگونه می‌توان درباره آن فخر کائنات جز این گفت که حضرت خالق او را دارنده «خُلق عظیم» دانست و در حقش فرمود: «وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم» (قلم -۴). رحلت آخرین پیامبر، آغاز یتیمی انسانیت است، هنگام عزای آدم در فقد چراغ روشنی‌بخشی که پروردگار او را از سر رحمت، برای راهنمایی بندگانش فرستاد.

قلم، در رثای این مصیبت، قادر به مرثیه نوشتن نیست؛ به همین دلیل، باید در ذکر این واقعه دردناک، به مرور تاریخ بسنده و آن داغ بزرگ را در قالب روایتی تاریخی بازگو کنیم.

آن‌چه در ادامه خواهید خواند، واگویه‌ای مختصر و تاریخی است به نقل از منابع و مصادر قابل اعتماد و اعتنا.

شدت گرفتن بیماری خاتم‌الانبیا (ص)

بیماری پیامبراکرم(ص)، شدت گرفته بود. بدن رسول مهربانی‌ها در آتش تب می‌سوخت. وداع با این جهان و دیدار معبود، هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. لحظه وصلی که او، مشتاقانه انتظارش را می‌کشید، اما اخباری که از گوشه و کنار به اطلاع رسول‌خدا(ص) می‌رسید، آن حضرت را نگران می‌کرد. هنوز مدت زیادی از بیعت مسلمانان با علی(ع) در «غدیر خم» نگذشته بود و نگرانی از نحوه تبعیت مسلمانان از امیرمؤمنان(ع)، در گفتار و رفتار پیامبر رحمت به چشم می‌خورد.

افزون بر این، برای رسول‌خدا(ص) خبر آوردند که در «یمامه»، منطقه‌ای در شرق عربستان، فردی به نام «مسیلمه» ادعای نبوت کرده ‌است. او با نگارش نامه‌ای به پیامبرخدا(ص)، مدعی شده ‌بود که در امر نبوت با آن حضرت شریک است.

«مسیلمه» که ۱۰ سال پس از هجرت، به مدینه آمده و اسلام آورده بود، حالا، با سوءاستفاده از اختلافات قبیله‌ای باقی‌مانده از دوره جاهلیت، می‌خواست برای خود جایگاهی دست و پا کند و با استفاده از موقعیتی که به علت بیماری رسول‌خدا(ص) پیش آمده، نیت شوم خود را برای گمراه کردن ساده‌لوحان و دنیا دوستان، عملی کند.

با این حال، «مسیلمه» تنها مدعی دروغینی نبود که حکومت نوپای اسلام و ایمان تازه مسلمانان را تهدید می‌کرد؛ در جنوب عربستان و در سرزمین یمن نیز، «اسود عَنَسی» همین ادعا را داشت.

تهدیدهای رومی

اما نگرانی‌های پیامبرخدا(ص) به این‌ها خلاصه نمی‌شد. خطری بزرگ از جانب شمال، حکومت اسلامی را تهدید می‌کرد. گزارش‌های رسیده حاکی از آن بود که رومیان، در مرزهای سرزمین‌های اسلامی دست به تحرکاتی زده‌اند.

آن ها که خود را زعیم جهان مسیحیت می‌دانستند، از پیوستن مسیحیان نجران به حکومت اسلامی، سخت آزرده خاطر شده و به همین دلیل، در پی محدود کردن نفوذ قدرت و تفکر اسلامی بودند.

پیامبراکرم(ص) از جانب رومیان احساس خطر می‌کرد. آن حضرت می‌دانست که پس از پیروزی روم بر ایران، توجه امپراتور به سوی مرزهای عربستان جلب شده است. مسلمانان یک بار در جنگ موته، با سپاهیان رومی روبه‌رو شده بودند؛ جنگی سخت و سنگین که با شکست و عقب نشینی مسلمانان به پایان رسید و در آن، تعدادی از اصحاب نامدار پیامبرخدا(ص)، مانند «زید بن حارثه»، پسرخوانده حضرت، «جعفر بن ابوطالب»، برادر امیرمؤمنان(ع) و نیز «عبدا… بن رواحه» به شهادت رسیده‌ بودند.

به همین دلیل، رسول‌خدا(ص) در ماه‌های رجب و شعبان سال نهم هجری، در آخرین غزوه خود، «تبوک»، در رأس یک ارتش ۳۰ هزار نفری از مسلمانان، به طرف مرزهای روم حرکت کرد تا مانع گسترش نفوذ و حملات پراکنده رومیان به سرزمین‌های اسلامی شود؛ غزوه‌ای که جنگی در پی نداشت، اما باعث عقب‌نشینی موقت رومیان و کاهش دست‌اندازی‌های آن ها به سرزمین‌های اسلامی شد.

تجهیز سپاه اسامه

پیامبراکرم(ص)، پس از بازگشت از حجة‌الوداع، درصدد بود تا سپاه انبوهی، مرکب از مهاجرین، انصار و تازه مسلمانان تشکیل دهد و به سوی مرزهای روم بفرستد؛ هرچند این مهم، با آغاز بیماری آن حضرت، به تأخیر افتاد، اما پیامبر اکرم(ص)، لحظه‌ای از اندیشه مرزهای شمالی سرزمین اسلامی، غافل نبود؛ به همین دلیل و با وجود بیماری و ضعف جسمانی، «اسامه» پسر «زید بن حارثه» را که جوانی ۱۹ ساله بود، به نزد خود فرا خواند؛ با دست مبارکش پرچمی برای او بست و صحابه کبار را به مشارکت در سپاه اسامه دعوت فرمود.

اردوی سپاه اسلام، در «جُرف»، جایی بیرون از مدینه و مسیر شام، برپا شد. پیامبرخدا(ص) به این نیز اکتفا نکرد و خطاب به اسامه، در حالی که بزرگان اصحاب، آن حضرت را احاطه کرده بودند، فرمود:«به نام خدا و در راه خدا نبرد کن، با دشمنان خدا بجنگ و صبحگاهان بر اُنبا[منطقه‌ای در سرزمین سوریه امروزی] بتاز و این مسافت را چنان سریع طی کن که پیش از آن‌که خبر حرکت تو به آن جا برسد، خود و سربازانت به آن جا رسیده باشید.»

پیامبرخدا(ص) با وجود شدت گرفتن بیماری‌اش، بر اعزام سپاه اسامه اصرار داشت؛ برخی معتقدند که این اصرار، افزون بر تهدید رومیان، ریشه در وجود جریان‌هایی در مدینه داشت که رسول‌اکرم(ص) از حضور آن ها در شهر، در لحظات حساس و سرنوشت‌ساز پس از رحلتش نگران بود؛ موضوعی که نیاز به کند و کاو تاریخی بیشتری دارد.

ناراحتی پیامبر(ص) از تأخیر حرکت سپاه

برخی از اصحاب، از انتخاب اسامه خشنود نبودند. آن ها که در مجاهدت، سوابقی داشتند و در غزوات، رسول‌خدا(ص) را همراهی کرده بودند، نمی‌توانستند فرماندهی جوانی نوخاسته را بپذیرند. با این حال، پیامبر اکرم(ص) به طعنه‌ها و انتقادهای آن ها، توجهی نکرد و مسلمانان را ملزم به شرکت در سپاه اسامه و نبرد با رومیان کرد.

در این میان، بیماری پیامبرخدا(ص) شدت گرفت. اخباری که درباره تخلف و تردید برخی از اصحاب، برای شرکت در سپاه اسامه به آن حضرت می‌رسید، پیامبر(ص) را واداشت تا با وجود ضعف جسمانی و مستولی شدن بیماری بر بدن مطهرش، راه مسجد را در پیش بگیرد و با مسلمانان سخن بگوید:«هان ای مردم! من از تأخیر حرکت سپاه اسامه ناراحتم. گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما گران آمده است و زبان به انتقاد گشوده‌اید، ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد. قبلاً از فرماندهی پدر او، زید، انتقاد می‌کردید. به خدا سوگند، هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است.»

پیامبر اکرم(ص) از ناخشنودی خود سخن می‌گفت، اما گروهی از اصحاب خیالات دیگری در سر می‌پروراندند. بیماری شدید پیامبر(ص)، احتمال رحلت را هر لحظه بیشتر می‌کرد و این، برای برخی، زمانی مناسب و حساس برای پیگیری اهداف و نقشه‌هایشان بود. با وجود این و در پی اصرار رسول‌خدا(ص) بر حرکت سپاه اسامه، جمع زیادی از اصحاب، حتی آن ها که مخالف فرماندهی اسامه بودند، مدینه را به مقصد «جُرف» ترک کردند، اما در این منطقه منتظر ماندند تا اخباری که منتظر شنیدنش بودند، برسد.

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص)

تا بقیع همراهی‌ام کن …

سه روز پس از راهی کردن سپاه اسامه به «جُرف»، حال پیامبر(ص) اندکی بهبود یافت، اما این موضوع، موقتی بود. شب هنگام، دوباره آثار تب در چهره رسول‌حق(ص) آشکار شد، اما انگار کاری باقی مانده بود که باید انجام می‌داد.

نیمه‌های شب، علی(ع) را نزد خود طلبید. به او لبخندی زد و فرمود:«دستم را بگیر و مرا تا بقیع همراهی کن.»

امیرمؤمنان(ع)، رسول‌خدا(ص) را تا بقیع همراهی کرد. این آخرین بار بود که بقیع صدای گام‌های رسول مهربانی‌ها را می‌شنید. پیامبر اکرم(ص)، با تنی تب دار و صدایی که آثار ضعف در آن نمایان بود، رو به جانب قبور بقیع کرد و فرمود:«سلام من بر شما! ای کسانی که زیر این خاک‌ها آرمیده‌اید. حالتی که در آن قرار دارید، بر شما خوش و گوارا باد. فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک، روی آورده و یکی به دیگری پیوسته است.»

آن‌گاه کلام خود را قطع کرد، به امیرالمؤمنین(ع) که با چشمانی مضطرب نظاره‌گر و شنونده کلام رسول‌خدا(ص) بود، نگاهی کرد و سپس دوباره به سوی بقیع نگریست و برای افراد مدفون در آن، طلب مغفرت کرد.

نور دیده‌ام! قرآن بخوان

در سکوت پر اندوه منزل پیامبرخدا(ص)، فاطمه(س)، دختر بزرگوارش بر بالین پدر نشسته بود، پیشانی او را نوازش می‌کرد و با صدایی غمگین و گرفته می‌خواند:«وابیض یستسقی الغمام بوجهه/ ثمال الیتامی عصمة للارامل؛ چهره روشنی که به احترام آن، باران از ابر درخواست می‌شود/ شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.»

با شنیدن این شعر، پیامبر(ص) چشمان خود را گشود و به چهره دختر دلبندش نگریست، آن گاه لبخندی زد و فرمود: «این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است؛ اما دخترم! سزاوار است به جای آن، این آیه را تلاوت کنی: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی‏ أَعْقابکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزی اللَّهُ الشَّاکِرینَ؛ و محمد، جز فرستاده‏ای که پیش از او [هم‏] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی‏گردید؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‏رساند و به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می‏دهد.»(آل‌عمران-۱۴۴)

رسول رحمت، طاقت مشاهده اندوه فاطمه(س) را نداشت. باید برای فرزند دلبندش رازی را آشکار می‌کرد؛ رازی که از اندوه او بکاهد و فراق پدر را برایش قابل تحمل‌تر کند، به همین دلیل، به فاطمه(س) اشاره کرد تا نزدیک‌تر بیاید و در گوش دخترش چیزی گفت.

حاضران دیدند که ناگاه دختر گرامی رسول خدا(ص) منقلب شد و به سختی گریست. پیامبر(ص) بلافاصله دخترش را پیش خواند و دوباره کلماتی را در گوش او نجوا کرد. این بار اما، در چهره فاطمه(س) آثار شادی و خوشحالی آشکار شد. بعد از رحلت پیامبر(ص)، وقتی از فاطمه(س) درباره گفت و گوی رسول‌خدا(ص) با وی، در آخرین لحظات حیات پرسیدند، فرمود که بار اول، پیامبرخدا(ص) خبر رحلت قریب‌الوقوع خود را به من داد، اما در بار دوم، فرمود که من، زودتر از دیگر اهل‌بیتش، به او ملحق خواهم شد

.نیمروز دوشنبه، ۲۸ ماه صفر، فرا رسید. آثار احتضار در چهره مبارک حضرت ختمی مرتبت(ص) آشکار شد. در این لحظات، او سر بر سینه امیرالمؤمنین(ع) نهاده بود و در همان حال، روح ملکوتی‌اش به سوی پروردگار عروج کرد.

منابع: فروغ ابدیت، جلد دوم، آیت‌ا… جعفر سبحانی / تاریخ یعقوبی، جلد یک، احمد بن ابی یعقوب / تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده / الکامل فی التاریخ، ابن اثیر / مُروج‌الذَهَب و معادن‌الجوهر، علی بن حسین مسعودی

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آخرین روزهای حیات آخرین پیامبر(ص) بیشتر بخوانید »