آقای خانی با پیشفرض و ذهنیت سراغ دیدن نمیرود. زبان و چشمش را آزاد گذاشته و هیچ ابایی ندارد که از چارچوبهای رسمی خارج شود. حتی ممکن است رزمندگان مدافع حرم از خواندن بعضی قسمتهای کتاب عصبانی شوند.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مراسم رونمایی کتاب «اینجا سوریه است؛ صدای زنان راوی جنگ»؛ عصر دیروز با حضور با حضور، زهره یزدانپناه؛ نویسنده کتاب، زینب سلیمانی، مدیر بنیاد مکتب حاج قاسم و دختر شهید سردار سلیمانی، لاله افتخاری؛ دبیرکل اتحادیه جهانی زنان مسلمان، وحید جلیلی؛ مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، حجتالاسلام حمیدرضا غریبرضا؛ مدیر مرکز گفتگوی دینی، سجاد اسلامیان؛ فعال جهان اسلام، مسعود ملکی، مدیر مدرسه سینمایی هنر و ماه، میثم رشیدی مهرآبادی؛. فعال حوزه کتاب و جمع محدودی از علاقمندان به میزبانی کتابفروشی بهنشر(تهران) برگزار شد.
لاله افتخاری در ابتدای این نشست، در سخنانی عنوان کرد: روایت و رساندن پیام مظلومیت، پیام مدافعان حق، پیام کسانی که جانفشانی کردند، یک عبادت است و تداوم این راه، رسالت زینبی و سجادی امروز ما است. البته در این روایتگری همه باید انجام وظیفه کنند، مانند اقدام ارزشمندی که خانم یزدانپناه انجام دادند، خانمها با الهام گرفتن از حضرت زینب(س)، باید نقش و رسالت پررنگتری برای خود در نظر بگیرند، چرا که شاید آن ظرافتهایی که معمولا در نگاه، قلم و بیان زنانه است، بیشتر بتواند زوایای تاریخ، مظلومیتها، مقاومتها و رشادتها را به گوش تاریخ برساند.
وی ادامه داد: بصیرتبخشی وظیفه همگان است، دیدن زوایا و بیان آنچه که هست تا قلم به دست مستکبرین جهانی نیفتد تا برای مثال، داعش را به عنوان منجی عالم بشریت و به عنوان دفاعکننده از حقوق زنان و کودکان معرفی نکنند. اگر قلمهای پاک، رسالتمحور و حقیقتگو وجود نداشته باشد ، استکبار به دست افراد مزدور تحقق پیدا خواهدکرد که تاریخ را وارونه جلوه میدهد. بنابراین اینجا باید تشکر کنیم از همه کسانی که زمینه دیدن زوایا و مظلومیتها را فراهم کردهاند و به طور ویژه از خانم یزدانپناه که مجاهدت کردند، در سختیها به کشور دیگری رفته و وقت گذاشتند تا بگویند اگر مجاهدان ما در کنار مردم سوریه بودند، خواهرانی نیز داریم که رسالت زینبیشان را به انجام برسانند و برای تاریخ و امروز بشریت، بیان کنند.
نماینده سابق مجلس عنوان کرد: امروز توفیق رونمایی از کتاب ارزشمندی را داریم که هم حجیم است و هم ثقیل از نظر بسیار پرمحتوا که انشاءلله امیدوارم همه آن را مطالعه کنند و در این مسیر باز هم شاهد تلاشهای خانمها و اهل قلم باشیم که مانند خانم یزدانپناه به دل خطر بزنند.
چرا به حضور ایران نیاز بوده است
حجتالاسلام حمیدرضا غریبرضا، مدیر مرکز گفتگوی دینی نیز در ارتباطی مجازی در این رونمایی اظهار داشت: فکر میکنم هیچکس به اندازه من از خواندن این کتاب تاثیر عاطفی نبرده باشد، از این جهت که خدا توفیق داد که در لحظات اول حرکت برای نوشتن این کتاب در ضمن گروهی که عزیزان در سوریه تشکیل داده بودند، خدمتگزاری میکردیم. بنده خودم هنگامی که مطالب ابتدایی کتاب را میخواندم، برایم سخت بود. خانم یزدانپناه با توجه به اینکه مستندساز هم هستند، سبک زیبایی را در نوشتن این کتاب به کار برده بودند و من کاملا لحظه به لحظه، متن کتاب را در مقابل خود، مانند فیلم میدیدم و برای من که در بخشی از سفر در خدمت گروه تألیف کتاب بودم، تداعی میشد.
وی افزود: به دوستان مجموعه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب به عنوان متولی کار، پیشنهاد دادم که به شخصیتهای سیاسی و رسانهای که رسما مخالفت با حضور ایران در سوریه مخالفت میکنند این کتاب را اهدا کنند تا واقعیتهای جنگ سوریه را ببینند و بخوانند و بدانند چرا به حضور ایران نیاز بوده است.
غریب رضا تاکید کرد: یکی از دستاوردهای این کتاب، نشان دادن عمق فاجعه و جنایتهای گروههای تکفیری مخصوصا در قبال زنان و کودکان بوده که معمولا قربانی اول جنگ سوریه بودهاند. اگر بخواهیم توصیفی در مورد این کتاب داشته باشیم، «اینجا سوریه است» نه یک رمان است و نه یک کتاب خاطرهنگاری، بلکه یک تاریخنگاری تحلیلی-عاطفی است که تحتتأثیر روحیه مسندسازی نویسنده، همانند یک فیلم مستند، زیبا شده که در آن هم تحلیل میبینید و هم عواطف طرفین و هم حاشیهنگاریهای سفر نویسنده و همچنین بیان مسائل پیش و پس، توصیف اماکن، وقایع و حوادث جنگ. در واقع، به صورت موسع، جنگشناسی سوریه را ارائه میدهد اما خشکی کتابهای تاریخ رسمی را ندارد و این مسائل در قالب روایات مختلف مطرح شده است. کتاب هم استناد تاریخی دارد و هم روایتی داستانگونه.
این فعال جهان اسلام بیان کرد: در قسمتی از کتاب، خانم یزدانپناه با خانمی مصاحبه کرده بود که نقل میکرد که تکفیریها آمده بودند تا یکی از دختر بچههای آنها را ببرند اما وقتی پدرش مقاومت کرد، تکفیریها پای آن دختر را همانجا شکستند، اینها نشان میدهد که خواندن این کتاب بسیار سخت است و بنده توصیه میکنم چه کسانی که موافق حضور ایران در سوریه هستند و چه کسانی که مخالف حضور ایران هستند، این کتاب را بخوانند تا این شرایط جنگی و مصیبت مردم سوریه را درک بکنند تا قضاوت صحیح و منصفانهای داشته باشند.
غریب رضا تصریح کرد: نکته دیگر درباره این کتاب، نشان دادن نگاه مردم سوریه نسبت به حضور نظامیان ایرانی است که برخلاف آنچه رسانههای غربی ترویج میکردند، مردم سوریه چون حمایتهای ایران را دیده بودند، به گونهای عاشق ایرانیها بودند و حتی برخی، ایرانیها را تقدیس می کردند، این تعاملات در کتاب نشان داده شده است.
«اینجا سوریه است» نیاز امروز ماست
زینب سلیمانی، دختر سردار شهید حاج قاسم نیز در سخنانی در این نشست اظهار داشت: قبل از صحبت درباره کتاب چند جملهای کوتاه در مورد علاقه شهید سلیمانی به کتاب و مطالعه و میزان اعتنای ایشان به ادبیات و حتی نوشتن در موضوعات مختلف سخن میگویم. بنده همواره به این نکته اشاره میکنم که شاید برای خیلیها غیر قابل باور باشد که شخصی با این میزان دغدغه و با حجم بالای کار، وقت زیادی را برای مطالعه میگذارد. من گاهی میدیدم که در مواقع مسافرت در هواپیما، ایشان هنگام رفتن، شروع به خواندن یک کتاب میکردند و شب که برمیگشتیم در پرواز این کتاب را تمام میکردند، در حوزه کتابخوانی، حرفهای شده بودند و جزو توصیههای اصلیشان به قشرهای مختلف به خصوص جوان، این بود که مطالعه داشته باشند و مورد دوم این بود که هرکس تاجایی که میتواند و در توانش است برای جامعه کار فرهنگی انجام دهد.
وی افزود: در بحث کتاب ارزشمند «اینجا سوریه است» جا دارد هم از خانم یزدانپناه و همچنین مجموعه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی تشکر کنم که به چنین موضوعاتی میپردازند. نیاز امروز ما این است که درباره مسئله سوریه، این کتابها نوشته شوند تا ده سال دیگر یک سندی برای رجوع افراد مختلف باشد.
مدیر بنیاد مکتب حاج قاسم در ادامه سخنانش عنوان کرد: رسانههای غربی همواره در تلاشند تا ما را از ناحیه حضور در منطقه، زیر سؤال ببرند اما آنچه که بیشتر مورد توجه آنهاست، این است که چرا جمهوری اسلامی در سوریه ورود کرده است؟ چرا در سوریه باید جوانانمان شهید بشوند؟ سعی دارند که حقیقت واقعی سوریه را با شلوغکاریها و اطلاعات کمی که در دسترس میگذارند، تصویر دیگری از آن را جلوه بدهند. این کتاب و امثال این کتاب، به ما که در عصر امروز زندگی میکنیم و به آیندگان بعد از ما نشان میدهد که چه خطر بزرگی در مقابل جامعه بشریت وجود داشت و اگر از بین نمیرفت چه اتفاقات وحشتناکی رخ میداد.
سلیمانی خاطرنشان کرد: توصیه بنده به کسانی که با موضع اینکه چرا ما در سوریه جنگیدیم و از آن دفاع کردیم، مخالف هستند، این است که کتاب «اینجا سوریه است» را بخوانند و لحظهای چشمانشان را ببندند و ایرانی پر از داعش را تصور کنند. اگر مدافعان حرم و فرمانده شهیدشان در سوریه نمیایستاد، نه فقط ایران بلکه تمام کشورهای منطقه درگیر میشدند.برای حاج قاسم و مدافعان حرم اینکه این افراد مسیحی هستند یا سنی یا شیعه، مهم نبود، مهم این بود که ناموس و زن و بچه مردم در چنگال یک غده سرطانی نباشند. خواهشم از تمام عزیزان که مخالف این تفکر و ایستادگیاند این است که این کتاب را و امثال آن را لطفا مطالعه کنید و خود را جای مصاحبهشوندگان کتاب بگذارید.
دختر شهید حاج قاسم سلیمانی تاکید کرد: در اینجا جا دارد که بنده به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم درود بفرستم و از خداوند بخواهم که به خانوادههای این شهدا به خاطر صبوری و ایستادگی اجر دو برابر بدهد که اگر مدافعان حرم و حاج قاسم از مرزهای ما دفاع نمیکردند الان راویهای این کتاب از خواهران و برادران خودمان بودند نه اینکه خانم یزدانپناه به سوریه سفر کنند.
روایت زنانه جنگ مهمتر از روایت سخت آن است
سجاد اسلامیان، فعال جهان اسلام و کارشناس تاریخ شفاهی حوزه بینالملل عنوان کرد: از روز اولی که جنگ در سوریه آغاز شد، با یک مسئله و مشکل اساسی با عنوان روایت جنگ در سوریه مواجه بودیم. خاطرمان هست که اوایل، اصطلاح مدافعان حرم هنوز باب نشده بود و رسانههای ما نمیدانستند چه عنوانی را برای این شهدا به کار ببرند. از آن طرف، دشمن، از رسانه به بهترین نحو ممکن برای شعلهورتر کردن جنگ استفاده میکرد، در صورتی که در فضای جنگی آن روزها، چیزی که از رسانههای خودمان دیدیم اینجور نبود که بتوانند مقابله کنند.
وی افزود: این شکاف رسانهای، حتی میتوانیم بگوییم یک شوک برای رسانههای ما بود که نمیدانستند در برابر این اتفاقی که در سوریه میافتاد، چه نوع واکنشی نشان بدهند، حالا امروز که این جنگ تقریبا پایان یافته است، هرچند شاهد اشغال بخشهایی از سوریه هستیم ولی جنگی به آن معنای چند سال گذشته وجود ندارد؛ بحث روایت جنگ و بیان آن چیزی که رخ داده است، مسئلهی جدیدی و بسیار مهم است.
اسلامیان ادامه داد: در این زمینه هم دشمن از ما جلوتر است. کتابهایی مانند کتاب «اینجا سوریه است» که روایت و خاطرات زنانه یا کودکانه از جنگ سوریه نشان میدهد، توسط خیلی از جریانهای غربی و حتی عربی، فرانسوی یا قطری منتشر شده و کتابهایشان در بازار دنیا موجود است. از آن طرف روایتی است که همراه با نوعی تحریف است. چون که متولی کتاب، از یک طرف علت جنگ و آوارگی مردم سوریه را بیان نکرده و از طرف دیگر پسزمینهی افراد خارجی که این کتابها را میخوانند، به خاطر آن فضای رسانهای که از قبل برای او وجود دارد، علت تمام مشکلات را نظام سوریه و حامیان آن میداند. ما در این قضیه، به کتابهایی مثل «اینجا سوریه است» به شدت نیاز داریم، چه برای مخاطب داخلی و چه برای مخاطب بینالمللی.
این فعال حوزه تاریخ شفاهی بینالملل اظهار داشت: جنس جنگ در سوریه، ممکن است بگوییم یک جنگ با دخالت خارجی بوده است اما واقعیت قضیه این است که در بالاترین آمار ۱۰ درصد از کسانی که میجنگیدند، چه در طرف نظام و چه در طرف معارضین، خارجی بودهاند و ۹۰ درصد خود مردم سوریه بودهاند، روایتکردن این نوع جنگ، به شدت، سخت است. لذا باید به طور جدی فکر کنیم که چگونه این برادرکشی را روایت کنیم. مهمتر از همه، همین وصف و روایت زنانه و کودکانه است. اینها بیشتر میتوانند دیده شوند تا روایتهای سخت جنگ که نوعی یک برادرکشی بوده و به آن یک نگاه دیگری میدهد.
«اینجا سوریه است»؛ یک نقطه شروع است
وحید جلیلی، مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی نیز در ارتباطی مجازی در این نشست گفت: این کتاب، به نظرم این یک نقطه شروع است و اتفاق تازهای در فضای ادبیات مقاومت است و به نظرم، از جهات گوناگون تاثیر گذار و جریانساز خواهد بود. جدای از بحثهای محتوایی درباره کتاب و آن پیامی و جایگاهی که در ادبیات مقاومت دارد، از جهت بار دراماتیک، به شدت کتاب ممتازی است یعنی حتی اگر کسی علاقهمند به مباحث این منطقه هم نباشد و اتفاقات را دنبال نکرده باشد یا صرفا به دنبال داستان و قصه باشد، باز این کتاب، یک کتاب خواندنی است و دهها ماجرای بسیار جذاب با قلم خانم یزدانپناه به یک شیوه دراماتیک پُرکششی روایت شده و اگر کسی حتی به دنبال ماجرا باشد، کتاب جذبش خواهد کرد.
وی ادامه داد: در ژانرهای گوناگونی میشود این کتاب را جای داد که یک ژانرش، ادبیات مقاومت است که گفتم در این مقوله، یک کتاب ممتازی شده ولی بالاخره در جهان، ژانرهای مختلف ادبی وجود دارد که هرکدام مخاطبان خاص خودش را دارد، در این کتاب، قصههای گوناگونی روایت شده که در حالی که در بسیاری از کتابهای ژانر جنایی، نویسنده با تخیلش، قصهای را گفته است.
جلیلی افزود: اینها را از این جهت تاکید میکنم که توجه بدهم به اینکه ما در فضای ادبی و هنری کشور با یک سری ادعاها و فضاسازیهایی توسط جریان غربزده و روشنفکرماب مواجه هستیم که اینها میگویند که ما دنبال به اصطلاح ادبیات دینی، انقلابی، متعهد و اینها نمیرویم، یعنی هرچیزی که بخواهد یک پسوند محتوایی داشته باشد، ما را از هنر دور میکند و فاصله میاندازد بین ما و ادبیات محض، هنر محض و… میخواهم عرض کنم که همین مایه جذاب دراماتیکی که در این کتاب «اینجا سوریه است» رخ کرده، نشان میدهد که اتفاقا اگر واقعا این مدعیان به همان حرف خودشان هم اعتقادی داشتند باید چنین سوژههایی، موضوعاتی، مقولههایی، حوزههایی نباید در ادبیات و روزنامهنگاری روز ایران سانسور میشد.
مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب تصریح کرد: این کتاب، به نظرم صرفا روایت جنگ سوریه نیست بلکه به یک معنا، این کتاب، روایت جنگ دیگری هم است، روایت جنگ نرمی که بر سر مقولاتی مثل هنر و تاریخنگاری، تاریخ شفاهی و روزنامهنگاری. این کتاب به نوعی راوی این جنگ هم است و همزمان در دو جبهه میجنگد و نشان میدهد عملا بدون اینکه بخواهد شعار بدهد و صرفاً نظریهپردازی کند، نمونه عینی ارائه میکند که فضای روشنفکری و ادبیات غربزده در ایران چطور یک سری مایههای مهم ژرنالیسم، هنر و ادبیات را صرفا و صرفا به خاطر اینکه ممکن است به ضرر غربیها تمام شود، حذف و سانسور میکند و کاملا ایدئولوژیک و سیاسی برخورد میکند.
رسواگر مدعیان ادبیات رئالیستی در ایران
جلیلی یادآور شد: حتی بسیاری از خبرنگاران اروپایی هم که وارد سوریه میشوند و تلاش میکنند روایتهای خاص خودشان را از آن جنگ بدست بیاورند ولی در فضای ایران به غیر از همان روایت مسلطی که توسط رسانههای غربی گفته میشود، در این به اصطلاح رسانهها و محافل روزنامهنگاری، ادبی و هنری ایران راجع به سوریه پذیرفته نمیشود و هیچ تحرکی برای اینکه به این بحرانی که در منطقه و همسایگی ما اتفاق افتاده است، نزدیک شویم و برویم از درون، روایتش کنیم، اتفاق نمیافتد. «اینجا سوریه است» رسواگر مدعیان به ادبیات رئالیستی در ایران هم است. «اینجا سوریه است» میتواند آغازگر یک دومینو هم باشد یعنی اولا درفضای ادبیات مقاومت یک سرفصلگشایی میکند، فضایی را نشان میدهد که کمتر به آن پرداخته شده، لاقل در ادبیات مکتوب ما، کمتر چنین چیزی را به زبان فارسی داریم که یک مولف ایرانی در بحرانهای منطقه ورود کرده باشد آن هم از نگاه زنانه، بحرانی به عمق جنگ سوریه را روایت کرده باشد این یک سرفصلگشایی است ولی صرفا در ادبیات این اتفاق، امتداد پیدا نخواهد کرد، بسیاری از صحنههایی را که خانم یزدانپناه با قلمشان تصویر کردند، میتوانند موضوعاتی و دستمایههایی شوند برای نقاشان که اگر در آن میدانِ واقعیتهای تلخ و متاثرکننده دوربینی نبوده که اینها را ثبت کند، تابلوهای ماندگاری میتواند از صحنههای کتاب خلق شود، خیلی از این تصاویری که در خاطرات آمده قابلیت این را دارد که تبدیل به فیلم کوتاه شود.
وی با اشاره به برخی از خاطرات و روایتهای کتاب گفت: به طور مثال، روایتی که از ایمان فتوح شده در کتاب واقعا خانم ایمان فتوح که در کتاب که واقعا یک شخصیت جهانی است غربیها او را مطابق پارادایم خودشان میدیدند، او را در حد جایزه نوبل مطرح میکردند، واقعا ایمان فتوح قابلیت این را دارد که به عنوان یکی از شخصیتهای بینالمللی جهان اسلام مطرح شود و در این حرکتهای صلح طلبانه و… میتواند علمدار باشد و به یکی از سندهای حقانیت جبهه مقاومت در جهان تبدیل شود.
توصیه حاج قاسم به فعالان جبهه فرهنگی انقلاب
مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب عنوان کرد: کسانی که حتی به این حوزه هم علاقه ندارند اگر صرفا ماجرا بخواهند ماجرای جذاب به اصطلاح تاثیر گذار پرکشش و قصههای به اصطلاح جذاب بخواهند بخوانند این کتاب پر از این نوع قصه ها است، هرکدام از اینها میتوانند دستمایهی کارهای مستند بعدی باشند، سرنوشت بعضی از شخصیتهای کتاب، خوب است در ویرایشهای بعدی کتاب پیگیری شود مثلا آن خانمیکه دوتا دخترش گم شده بودند و چشم انتظار آنهاست چنی مسائلی، این انتظار را در مخاطب برمیانگیزد که اینها را دنبال کند خیلی از مستندسازها میتوانند ادامه اینها را بروند بررسی کنند خیلی از داستاننویسها میتوانند مایههای دراماتیک کتاب را بنویسند، فیلمسازهای داستانی میتوانند به شکل فیلم کوتاه حتی فیلمهای سینمایی بلند از این کتاب استفاده کنند. این کتاب، یک نقطه شروع خواهد بود و دومینویی را میتواند در فضای جبهه هنری انقلاب ایجاد کند.
جلیلی خاطرنشان کرد: در پایان هم یاد کنیم از سردار بزرگ امت اسلامی، شهید حاج قاسم سلیمانی که به یک معنا واقعا ایشان کلید اول را زدند. در جلسهای که در سال ۹۵ ایشان در جلسهای با بچههای فرهنگی انقلاب، گفت ما در جنگ جغرافیا و میدان را پیروز میشویم اما روایت این جنگ هم مهم است و مثال زد که مثل این میماند که شما وارد یک اتاق عملی شوید، اگر توجیه نباشید که در آن اتاق عمل چه اتفاقی در جریان است، میبینید یک نفر چاقو دستش است مثلا شکم یک نفر دیگر را پاره کرده، اگر آدم شجاعی باشید با آن کسی که چاقو دستش است درگیر میشوید، اگر آدم ترسویی باشید غش میکنید، ایشان میگفت موقعیت ما الان در سوریه چنین موقعیتی است یعنی اگر معلوم نشود که ما در سوریه، یک غده سرطانی را جراحی کردیم، اگر این مشخص نشود، ما حتی اگر در میدان هم پیروز شویم به آن پیروزی مطلوب و ایدهآل خودمان دست پیدا نکردیم. همان جلسه موجب شد که یک سری حساسیتهایی از سوی بچههای فرهنگی انقلابی شروع شود که یکی از آنها همین سفر خانم یزدانپناه به سوریه بود که به ثمر رسید و امیدوار هستیم که برکاتش روز به روز بیش از پیش آشکار و آشکارتر بشود و این سرفصلگشایی که ایشان در این حوزه کردند، انشاءلله در قالبهای مختلف و در ژانرهای گوناگون بازتولید بشود.
دوست داشتم حاج قاسم اولین مخاطب کتاب باشد
زهره یزدان پناه، نویسنده کتاب «اینجا سوریه است» نیز در سخنانی در این نشست عنوان کرد: این کتاب، حاصل یک تلاش تیمی بوده است، منتها توفیق در صحنه بودن با من بوده است. یادم است بعد از پیشنهادی که آقای جلیلی برای نگارش چنین کتابی کردند، در آستانه سفرم به سوریه، از ایشان پرسیدم که شما توصیه خاصی برای این کار و چگونگی پروژه ندارید که ایشان فقط یک جمله گفتند که شما تا میتوانید قصه جمع کنید و روایتهای مردم را با جزئیات جمعآوری کنید.
وی ادامه داد: من که هم نویسنده بودم هم مستندساز بودم، خیلی راحت میتوانستم بفهمم که یک طراحی ذهنی پشت این قضیه است و الان که صحبتهای آقای جلیلی را شنیدم دیدم که دقیقا من درست فکر کردم، همین قصه جمع کردن در واقع یک طراحی اولیه است برای بازتولیدهای بعدی که میتواند در قالبهای مختلف صورت گیرد. منتها چیزی که برای من مهم بود و در مقدمه کتاب هم اشاره کردم این بود که معتقد بودم که حضرت حجت(عج) وقتی میخواهند تشریف بیاورند، اساس ظهور ایشان فرامذهبی و فرا قومیتی است، نقطه ثقل اصلی حرکت ایشان، حفظ و احیای کرامت انسانی است که در عصر حاضر به خصوص در دنیای غرب به سمت نابودی میرود، این نگاه فرا قومیتی و فرامذهبی را خانم زینب سلیمانی هم اشاره کردند که در نگاه و منظر حاج قاسم سلیمانی هم بود.
یزدان پناه یادآور شد: این اتفاق بزرگی است که در کشوری مثل سوریه قومی با قوم دیگر میشود و در بعضی از بخشها برادرکشی راه میافتد ولی چه اتفاقی میافتد که چنین نگاهی نسبت به مدافعین حرم آنجا پیدا میشود. این از برکات وجود مدافعین حرم و فرمانده سلحشورشان بوده که من خدا را شکر میکنم که به هرحال این کتاب با همه ی فراز و نشیب هایی که وجود داشت، به ثمر رسید.
وی تصریح کرد: بزرگترین آرزوی من هم در هنگام تحقیق میدانی این پروژه و هم موقع نوشتن کار این بود که اولین خواننده کتاب، حاج قاسم سلیمانی باشد ولی زمانی که کتاب به چاپ رسید، حضور فیزیکی ایشان در میان ما نبود. من این کتاب را تقدیم میکنم به همه مدافعان حرم و به خون پاک همه شهدای خلقت در همه جای دنیا و به همه زنان و کودکان تاریخ که امروز به دلیل ایستادگی آنها روز مقاومت اسلامی نامیده شده است و خوشحالم که در این روز و در دهه اول محرم امسال، این رونمایی برگزار میشود.
نویسنده کتاب «اینجا سوریه است» در پایان سخنانش گفت: این کار، یک پروژه فراعادی در یک شرایط فراعادی بود، به رغم همه سختیها معتقدم که این اول راه است و به قول بعضی از دوستان در این اوضاع و شرایطی که وجود دارد چرا ما کتاب اینجا عراق است را نداشته باشیم؟ چرا اینجا فلسطین است را نداشته باشیم؟ چرا اینجا افغانستان است را نداشته باشیم؟ چرا اینجا بحرین است را نداشته باشیم؟ مهمتر این است که یک نهضتی باید راه بیفتد برای اینکه این تاریخ شفاهی برای انتقال به نسل آینده ثبت شود و بهترین مجربان این کار، خود مردم این کشورهای مقاومت هستند.
براساس این گزارش، کتاب «اینجا سوریه است» با جلد گالینگور، در ۷۷۶صفحه، شمارگان ۱۰۰۰جلد و با قیمت ۱۳۰هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است و علاقمندان علاوه بر کتابفروشیها میتوانند از طریق صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub و یا سایت vaketab.ir نسبت به تهیه کتاب اقدام کنند.
گروه جهاد و مقاومت مشرق –این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانهای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بیوقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سالهای دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.
چندین روز مشرق را با قسمتهای مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…
خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سالهاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت میکند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت اول این گفتگو، پیش روی شماست.
**: ماجرای کتاب زندگینامه آقامحمدرضا از کجا آغاز شد؟
مادر شهید: گفتگوهایی با ما و همرزمان محمدرضا در انتشارات روایت فتح انجام شد و قرار بود که کتاب، به اولین سالگرد شهادت برسد اما به سرانجام نرسید. حدود سه سال گذشت تا این که بخشی از گفتگوها به صورت مکتوب به ما داده شد و بعدا برای کتاب شهید، استفاده شد. زیر قبه امام حسین علیه السلام در کربلا خواستم که کتاب محمدرضا زودتر نهایی بشود. در مدت کوتاهی یکی از دوستان از شیراز تماس گرفت و پیشنهاد داد با انتشارات نیستان و آقای شجاعی که فعال هستند، تماس بگیرم. به دلم افتاد که این کار خیلی خوب و زود انجام می شود. اصلا هیچ شناختی از پسرِ آقا سیدمهدی شجاعی نداشتم. وقتی با آقای سیدعلی شجاعی تماس گرفتم، خانم مقصودی پاسخ من را دادند و قرار شد از طرف آقای شجاعی با من تماس بگیرند. من یک ربع حرف زدم و ایشان به دقت، حرفهای من را گوش دادند.
**: ایشان از همکاران بسیار گرانقدر انتشارات نیستان هستند که کتابی هم از خاطراتشان در پیادهروی اربعین نوشته و منتشر کردهاند که بسیار خواندنی است.
مادر شهید: اتفاقا خیلی دوست دارم ایشان را ببینم. چون انرژی مثبتی از پشت تلفن به من دادند. گفتند که من خودم با آقای سیدعلی شجاعی صحبت می کنم و نتیجه را تا یکی دو روز آینده به شما می دهم. سر موعد هم تماس گرفتند و گفتند:آقای شجاعی گفتهاند خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی برای این کار خوب هستند. اگر هم می خواهید، چند کتاب از ایشان را برایتان بفرستیم تا بخوانید و تصمیم بگیرید. شماره تماسشان را هم دادند. در یک هفتهای که بخواهم بررسی کنم و تماس بگیرم، به میدان انقلاب رفتم و همه کتاب هایشان را خریدم و خواندم.
**: قلم خوبی دارند…
مادر شهید: بله؛ اما متوجه شدم ایشان تا به حال درباره شهید کتابی ننوشته اند. هیچکدام از چهار پنج کتابی که از ایشان داشتم درباره شهدا نبود.
**: به نظرم بهترین کتابشان «طلوع روز چهارم» است…
مادر شهید: بله، کتاب زیبایی است که از زبان چهار بانوی بزرگ هستی نوشتهاند.
**: بعد از آن هم کتاب «یک روز بعد از حیرانی» که برای شهید دهقان امیری نوشتهاند، جزو کارهای ویژه ایشان است.
مادر شهید: یک روز صبح زود با خانم سلیمانی تماس گرفتم و گفتند من در پارک ملت مشغول پیادهروی هستم. اسم کتاب یعنی «یک روز بعد از حیرانی» هم برای همین بود که آن روز حیران شده بودند که این کار را قبول کنند یا نه!
جالب بود که به من گفتند یک دوست دیگری هم همراهم است و ایشان هم نویسنده هستند و خیلی دوست دارد راجع به شهید شما بنویسند.
گفتم: من به دلم افتاده که شما می نویسید… گفتند: اتفاقاتی باید بیفتد تا نویسنده بتواند سراغ سوژهاش برود. من هم گفتم الان این اتفاق افتاده و من با شما تماس گرفتهام. ایشان هم گفتند: من فکرم را می کنم و جوابش را می دهم… خانم سلیمانی بعدا گفت: از زمانی که شما تماس گرفتید، من در حیرانی بودم و به همین خاطر این اسم را برای کتاب انتخاب کردم.
**: بارها خانم سلیمانی ماجرای آن روز را در مراسم های مختلف گفته اند که در شرایط خاصی بودند. انگار برای نوشتن این کتاب انتخاب شده بودند. شما دوباره همه خاطراتتان را از نو برای ایشان تعریف کردید؟
مادر شهید: نه، مبنای اصلی، همان گفتگوهایی بود که قبلا گرفته شده بود. ایشان فقط دو سه بار به خانه ما آمدند و جزوه روایت فتح را به ایشان دادم و گفتم که بروید بخوانید و هر جایی که مشکل و ابهامی بود، با هم رفع می کنیم. وقتی به منزل ما می آمدند هم گفتگوهایی درباره جزئیات اتفاقات انجام میدادیم. همان اول هم به من گفتند که طرحی برای نوشتن کتاب دارم و برایم تعریف کرد که من می پسندم یا نه.
گفتم: من دلم می خواهد همه چیز دست خودتان باشد و اختیاردار باشید، چرا که به نظر من محمدرضا خودش شما را انتخاب کرده و هر طوری که تصمیم بگیرید، راضی هستم. خیلیها با این سبک نوشتن ایشان که اول با شهادت شروع بشود و کم کم به دل خاطرات برود، مخالفت و انتقاد کردند ولی به نظر من، خیلی قشنگ توانستند کار را بنویسند و از آب دربیاورند.
**: ایشان خطر بزرگی کردند که زاویه دید کتاب را دوم شخص قرار دادند چون نوشتنش سخت است اما شکر خدا از آب در آمده.
مادر شهید: خیلیها که کتاب را خوانده اند به من می گویند که این سبک را در کتاب هیچ شهیدی ندیدهاند. بیشتر کتاب شهدا به صورت خاطرات کوتاه کوتاه نوشته می شود.
**: این سبکی که گفتید کاملا تعطیل شده اما در کل، نوشتن با زوایه دید دوم شخص، کار سختی است…
مادر شهید: بله؛ انگار از همان ابتدا در کافهای، محمدرضا جلویش نشسته و به همین خاطر خیلی توانست مردم و مخاطبان را به خودش جذب کند. نمی دانم الان به چاپ چندم رسیده اما فکر کنم خیلی مورد استقبال قرار گرفته است.
**: چطور کتاب را به انتشارات شهید کاظمی سپردید؟
مادر شهید: پیشنهاد خانم سلیمانی بود. گفتند که من با انتشارات شهید کاظمی کار می کنم و مناسب است که کتاب را به آنجا تحویل بدهیم. من هم انتشارات شهید کاظمی را می شناختم. اولین کتابی که درباره محمدرضا منتشر شد را انتشارات شهید کاظمی با نام «ابووصال» چاپ کرده بود.
**: آن کتاب زیر نظر شما بود؟
مادر شهید: آن کتاب را خانمی از قم نوشتند. البته کتاب کاملی نبود و باید تلاش می کرد که نواقصش برطرف شود. نویسنده، اطلاعات را از منابع مختلف جمع آوری و کتاب را تدوین کرده بود. چندین دیدار هم با هم داشتیم و هر بار اصرار داشتم که نواقص کتاب برطرف شود. برخی خاطرات اشتباهاتی داشت و گاهی به لحاظ زمانی، مطابقت نداشت. مثلا یک خاطره برای ۵ سالگی محمدرضا با یک خاطره از ۱۲ سالگی تلفیق شده بود که می شد آن ها را از هم جدا کرد.
البته اگر من از ابتدا با انتشارات شهید کاظمی ارتباط می گرفتم، شاید خیلی از این مشکلات حل می شد. بخشی از مشکلات متن هم که قرار بود در بخش ویراستاری حل بشود، رفع نشد. حتی کتاب را خودم از راسته کتابفروشهای میدان انقلاب خریدم. آن کتاب هم به چاپ چهارم و پنجم رسید اما بالاخره نظر ما را تأمین نکرد.
**: نمونههای دیگری هم داشتهایم که مادر شهید از کتاب چاپ شده برای فرزندش راضی نبوده و کل کتاب های چاپ شده را خریداری می کند و در مقابل، با نویسنده دیگری قرار می گذارد تا کتاب بهتری برای فرزندش نوشته شود. حساسیت خانواده شهدا به ادبیات و کیفیت کتاب خیلی ارزشمند است.
مادر شهید: این کتاب، ماه هشتم شهادت محمدرضا چاپ شد و ما اصلا در حال خودمان نبودیم و به همین خاطر، با استانداردهای ما فاصله داشت.
**: به نظر من باید بین ۵ تا ۷ سال از شهادت بگذرد تا خاطرات احساسی تهنشین بشود و خاطرات اصلی و اساسی خودش را نشان بدهد. اما متاسفانه می دیدیم که برخی نویسندگان از همان روز تشییع پیکر، با خانواده شهید مرتبط می شدند و شروع می کردند به نوشتن که حاصلش می شد کتابهای ضعیف و کمجان. خوشحالیم که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» همه این کاستیها را جبران کرد.
مادر شهید: بله؛ البته من هم مدتی است به کلاس نویسندگی استاد علی شجاعی میروم.
**: کلاسها مجازی است؟
مادر شهید: نه؛ حضوری است و در موسسه زیتون در قلهک برگزار می شود. الان ترم چهار هستیم و گاهی هم چیزهایی که می نویسم، آقای شجاعی می گوید هنوز خاطرات محمدرضا داغ است و باید صبر کنم. من داستان هایم را برای خانم سلیمانی هم می فرستم تا بخوانند و نظر بدهند.
**: نویسندگی یک امر جوششی است و کلاس هم می تواند آن را قوی کند…
مادر شهید: من از قدیم، نویسندگی را دوست داشتم و می نوشتم. وقتی که من در جامعه الزهرای قم درس می خواندم، استاد ادبیات ما حجت الاسلام جواد محدثی بودند و خیلی از نوشتههای من راضی بودند و برای شرکت در محافل ادبی قم دعوتم می کردند. انشاها و شعرهایم باعث شعف ایشان می شد و ابراز رضایت می کردند. حتی یادم هست به همه دانشجوهای آنجا تکلیف عید داده بودند و محتوایش این بود که معنای شکست را در مفهومهای مختلف بررسی کنیم. مثلا فرق شکستن قلب و قوری را توضیح بدهیم. ما در کلاس، حدود ۴۰ نفر بودیم و من توانستم ۱۱۰ معنی برای شکستن پیدا کنم. به همه فرهنگهای لغت مراجعه کردم و ۱۵ روز عید، کاملا سر این تکلیف بودم. می گفتند من باور نمی کنم چنین پشت کاری داشته باشید. انشاهایم را همیشه قبول داشتند و تعریف می کردند. مدتی مشغول کار آموزش و پرورش شدیم و در این روند وقفه افتاد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق –یک عصر گرم خردادی، خانهای در حوالی امامزاده عقیل (ع) اسلامشهر، میزبان ما بود تا درباره شهید «سیدمحمد سجادی» با همسر و فرزندانش صحبت کنیم. سید ابوذر ۹ ساله که آخرین فرزند شهید است، در را به روی ما باز کرد. سید محمود هم که بزرگترین پسر خانواده است، اواخر گفتگو از محل کارش به خانه رسید. در میانه صحبت هم قطع برق، کولر آبی و پرسر و صدای خانه را از کار انداخت تا هم صحبتهایمان گرمتر شود و هم صدای نسیبه خانم (همسر شهید) را که لهجه غلیظ دری داشت، بهتر به گوش ما برسد.
آقاسیدمحمد سجادی متولد ۲ مهرماه ۱۳۶۰ بود و ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ در ملیحه سوریه به شهادت رسید. وقتی پیکرش به ایران آمد، همسرو فرزندانش کنار تابوتش نبودند و مدتها بعد، توانستند در گلزار شهدای امامزاده عقیل(ع)، پای مزارش بنشینند و اشک بریزند!
آقاسیدناصر سجادی که چند سالی از آقاسیدمحمد بزرگتر بود، خانواده برادرش را از افغانستان به تهران آورد و خودش راهی سوریه شد. او هم مدتی بعد به شهادت رسید. حالا دو خواهر (نسیبه خانم و حبیبه خانم سجادی) شوهرانشان که دو برادر و پسرعمویشان بودند را در نبرد سوریه تقدیم دفاع از حرم حضرت بیبی زینب (س) کردهاند و نشستهاند به تربیت ۹ فرزندشان تا آنها هم یاران خوبی برای قیام آخر الزمان باشند.
در میانه گفتگو، خانم حبیبه سجادی هم به منزل خواهرش آمد و درباره همسر شهیدش، کمی برای ما سخن گفت.
آنچه در ادامه میخوانید، گفتههای بیسانسور مادری صبور است که تمام داراییهای مادیاش را در افغانستان و تمام عشقش را در سوریه جا گذاشته و حالا به سختی در کوچه پس کوچههای اسلامشهر، از یادگارهای آقاسیدمحمد؛ ثریاسادات، لطیفهسادات، سید محمود، سمیهسادات، سید مهدی و سید ابوذر مراقب میکند. در این گفتگو همسر شهید سیدناصر سجادی هم حضور داشت و بخشی از صحبتهای او را هم میخوانید.
**: در اطراف امامزاده عقیل چند خانواده شهید مدافع حرم فاطمیون زندگی می کنند؟
همسر شهید سیدمحمد: حدود شش خانواده اینجا هستند. مثل خانواده شهید گنجی و خانواده شهید محمدتقی… اما از ما کسی خبری نمی گیرد.
**: وقتی که شما به تهران رسیدید، آقاسیدمحمد را خاکسپاری کرده بودند؟
همسر شهید سیدمحمد: بله؛ وقتی که به تهران آمدیم و می خواستیم به مزار همسرم برویم. تقریبا غروب بود و صدای اذان می آمد. فقط یک سنگ را نشان دادند و گفتند این مزار شوهرتان است.
**: مشخصات شهید روی سنگ بود؟
همسر شهید سیدمحمد: بله؛ منظورم این است که ما نه عکسی از آقاسیدمحمد دیدیم و نه عکس و فیلمی از تشییع پیکر. الان حدود هفت شش سال است که دنبال فیلم تشییع هستیم اما کسی به کار ما رسیدگی نمی کند. حتی نمی دانیم چطور شهید شده است. بعضی ها می گویند سر نداشته و بعضی ها می گویند آقاسیدمحمد سر و دست نداشته. هیچ اطلاعاتی نمی دهند. به هر کسی که رو می زنیم یک چیزی می گوید.
**: یعنی عکس پیکرشان را هم به شما ندادند؟
همسر شهید سیدمحمد: نه…
**: زمان تشییع از اقوام شما کسی نبودند که عکس و فیلم تهیه کند؟
همسر شهید سیدمحمد: برادرشان آقاعبدالله بودند اما در وضعیتی نبودند که بتوانند فیلم و عکس تهیه کنند.
**: باز هم جای شکرش باقی است که پیکر آقاسیدمحمد برگشته. پیش برخی خانواده های شهدا که می رویم و شهیدشان جاویدالاثر است خیلی در سختی هستند و می گویند ما هیچ چیزی نمی خواهیم و کاش پیکر شهیدمان پیدا می شد. یکی از خانوادهها حتی مزار یادبود هم نداشتند… از بین همرزمان آقاسیدمحمد درباره دوران حضورشان در سوریه با کسی صحبت داشتید؟
همسر شهید سیدمحمد: نه، متاسفانه کسی را پیدا نکردیم. فقط وقتی سوریه رفتیم، یکی از رزمندهها آقاسیدمحمد را می شناخت. شماره ما را گرفتند اما دیگر تماسی نگرفتند.
**: ماجرای رفتن آقاسیدناصر چطور بود؟
همسر شهید سیدمحمد: ما را به ایران آورد و بچه های سپاه خانهای را برای ما رهن کردند. خیلی ناراحت بود و اخبار را پیگیری می کرد و می دید که سوریه خیلی جنگ است. سیدناصر هم به ما نگفت که به سوریه می رود. گفت من می خواهم بروم پادگان و برمی گردم. خلاصه رفت سوریه. زن و بچههاش هم افغانستان بودند.
**: شش ماه بعد از آقاسیدمحمد شهید شدند؟
همسر شهید سیدمحمد: هر دو روز به ما زنگ می زد. کمتر از شش ماه فاصله افتاد که شهید شد.
**: شما اولین نفری بودید که متوجه شدید؟
همسر شهید سیدمحمد: آقاسیدناصر شهید شده بود اما ما نمی دانستیم. وقتی به سوریه رفتیم، آقاسیدعبدالله (برادر سیدناصر و سیدمحمد) می دانست که آقاسیدناصر شهید شده اما چیزی به ما نگفت. اتفاقا شب آخر که می خواستیم به ایران بیاییم مراسمی گرفتند و خیلی از خانواده شهدا پذیرایی کردند. آقاعبدالله را که در سوریه دیدیم، بچهها عمویشان را بغل کردند و خیلی گریه کردند. ایشان می دانست آقاسید ناصر شهید شده اما چیزی به ما نگفت. دو سه روز آنجا بودیم. بعد که برگشتیم، اقواممان گفتند که آقاسید ناصر شهید شده.
**: خانواده شهید سیدناصر چطور با خبر شدند و به ایران آمدند؟
همسر شهید سیدناصر: ما از طریق خانواده شهید سیدمحمد و سپاه مطلع شدیم. به ما گفتند که به ایران بیاییم چون دولت افغانستان خانواده شهدای مدافع حرم را زیر فشار قرار می داد. ما هم باید پنهانی می آمدیم. سیدناصر در فاطمیون فرمانده هم بود. سید ناصر کارهایش را در افغانستان به دوستانش سپرده بود و خانواده آقاسیدمحمد را هم پنهانی آورده بود به ایران. من هم از همان طریق آمدم. وقتی هم سیدناصر شهید شد، سپاه هماهنگ کرد و من با پدرم بعد از دو سال به ایران آمدیم.
وقتی پرونده شهادت را تشکیل دادیم، مفقود بود اما بالاخره پیکرش پیدا شد. آقا ناصر اول سال ۹۴ شهید شد و الان سه سال است که پیدا شده. تابستان ۹۷ بود.
خدا را شکر می کنم که پیدا شد اگر چه ما نه پیکر آقاسیدناصر را دیدیم و نه تشییعش کردیم.
ابتدا فکر کرده بودند آقاسیدناصر هیچکس را ندارد و خبر نداده بودند. به دستور آقای رنگین رییس معراج شهدا، ایشان را تشییع کرده بودند. بعدها هم از طریق دی ان ای شناسایی شد.
**: شما خواب شهید را هم دیده بودید؟
همسر شهید سیدناصر: من الحمدلله خواب شهید را زیاد می بینم.
**: این که شما پیگیر بودید باعث شد آزمایش دی ان ای بعد از این همه سال گرفته شود؟
همسر شهید سیدناصر: نه؛ قبلش شهید دیگری را آوردند به نام سید ناصر که البته فامیلیاش فرق می کرد اما به ما گفتند که پیکر شهیدمان پیدا شده! برنامهریزی هم کردند که مراسم تشییع برگزار بشود. ما هم فامیلهایمان را از مشهد و بقیه شهرها خبر کردیم که همه بیایند. روزهایآخر بود که آقای نادری آمدند و گفتند که اشتباه شده و این سید ناصر، سجادی نیست!
**: فامیلها آمدند؟
همسر شهید سیدناصر: بله؛ همه آمدند… در مورد پیدا شدن مزار آقاسیدناصر، می خواستند ما را برای شناسایی ببرند که آقای رنگین از معراج شهدا گفته بود ما این کد شناسایی را دو سال است به خاک سپردهایم. از پسرم هم خون گرفتند و گفتند شهید سجادی خاکسپاری شده.
**: تصویری از پیکر شهید سجادی بود؟
همسر شهید سیدناصر: بله؛ عکسی بود. من با حاج خانم سلیمانی به معراج شهدا رفتیم اما آن عکس هم چیز واضحی نداشت و مبنای کار همان دی ان ای بود. پیکری که ما دیدم کاملا سوخته شده بود و قابل شناسایی نبود. فقط بر اساس دی ان ای بود که گفتند ما دو سال پیش در باقرشهر تشییع مفصلی داشتیم و در بهشت زهرا به خاک سپردیم.
هر چه هم تلاش کردیم که عکس یا فیلمی پیدا کنیم اما تا حالا هیچ چیزی ندیده ایم. از دو شهید سیدمحمد و سید ناصر هیچ نشان و اطلاعاتی باقی نماند.
همسر شهید سیدمحمد: از آقاسیدمحمد دو انگشتر یادگار مانده بود که با خودمان از افغانستان آورده بودیم.
از وسائل سوریه هم هیچ چیزی به ما نرسید. فقط لیستی بود که نوشته بود کوله پشتی، لباس نظامی، لباس شخصی، مسواک، گوشی، ساعت و انگشتر از سیدمحمد باقی مانده و به ایران آمده اما هیچ چیزی به دست ما نرسید. فقط پای این لیست چند امضا زده شده بود.
**: وسائل آقاسید ناصر چطور؟
همسر شهید سیدناصر: از آنها هم چیزی زیادی نرسید. فقط یک کارتن گوشی با یک کوله پشتی و یک دست لباس افغانستانی رسید که برادرشان آورده بود. سیدناصر انگشتر و ساعت هم داشت که آن هم دست برادرشان است. البته وسائل آقاسید ناصر خیلی برای ما عزیز است اما در آن دو سال خیلی به ما سخت گذشت. هر صدای زنگی که بلند می شد من فکر می کردم آقاسیدناصر آمده. بعد از مشخص شدن مزار شهید هم خیلی خواب می بینم که سیدناصر می گوید من زنده هستم، چرا ناراحتی؟ حتی در خواب هم قسم خورد که به خدا و به پیامبر خدا من زنده هستم!
وقتی من با خانم آقای سلیمانی به معراج رفتم، چیز زیادی مشخص نبود اما حرفهای آقای رنگین حرف راست را زد و من در حقیقت به حرف های ایشان اعتماد کردم. عکسهای سید ناصر را نشان داد و گفت به حضرت فاطمه زهرا قسم که این شهید برای شماست و هیچ شکی هم نکن. آنجا قبرش است و من خودم با دست خودم با بچههای سپاه در روز شهادت حضرت زهرا او را با چند شهید دیگر تشییع کردیم. بعد از یک سال دوباره کابوسها وخوابهایم شروع شد. مدادم دلم را تسلا می دهم و به مزار شهید می روم اما باز هم باور صد در صد ندارم. اما این حرف را هیچ وقت به بچهها نمی گویم. خودم هم هنوز از ته دل در شک هستم. فقط چند ماه، آن عکسها و حرف آقای رنگین دلم ر آرام کرد.
**: البته آزمایش دی ان ای یک آزمایش علمی و ثابت شده است و می شود به آن اعتماد کرد. بحث دیگر هم این است که آقاعبدالله از شهادتشان باخبر بوده…
همسر شهید سیدناصر: بله، الان مطمئنیم که به شهادت رسیده اما مطمئن نیستم که این پیکر همان پیکر آقاسیدناصر باشد. یکی از فرماندهان سپاه گفت در منطقه خطرناکی بودندو سید ناصر فرمانده بود و۳۵۰ نفر زیر دستش بودند. می گفت: ما چون می دانستیم بچههای برادرش در ایران بیکس هستند، نمی خواستیم سیدناصر جلو برود. اما سیدناصر قبول نکرد. بعد هم که عملیات انجام شد، سید ناصر آنقدر جنگید تا این که مهمات و حتی غذایشان هم تمام شد به طوری که با پوتینشان می جنگیدند. در آخر هم یکی دیده بود که خمپارهای خورد و سید ناصر به هوا پرتاب شد و به زمین خورد. داعش هم وقتی به آن منطقه میآید، وقتی می فهمد که سیدناصر فرمانده است، وسائلش را هم می برند و هر کاری خواسته بودند با پیکرش کرده است. ما هم تا اینجا را مطمئنیم اما نمی دانیم که بالاخره پیکر سیدناصر به دست بچههای سپاه رسیده یا نه.
ماه رمضان بود که گفتند فامیل را دعوت کنیم تا روز جمعه، کنار سید محمد آقا دفنش کنیم. ماه رمضان بود و حدود افطار بود که دو نفر آمدند و گفتند این شهید، سیدناصر حسینی بوده و با سیدناصر سجادی فرق می کند… ما حتی راضی شدیم نبش قبر کنند اما امکانش نبود.
**: شما چند فرزند دارید؟
همسر شهید سیدناصر: سه فرزند دارم. راحله سادات ۱۴ ساله است. سیدحسین و زهرا سادات.
**: وقتی خبر شهادت پدر رسید، چند سالشان بود؟
همسر شهید سیدناصر: فکر کنم راحله هشت سالش بود و کلاس سوم درس می خواند. البته این بچه ها به خاطر مشکلاتی که در ثبت نام مدرسه داشتند یکی دو سال تحصیلشان به تعویق افتاد.