سلیمان کربلا

امام حسین علیه‌السلام: دور است از ما زندگی با ذلت

امام حسین علیه‌السلام: دور است از ما زندگی با ذلت


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که آن را برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات‌بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزادی‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از آن عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پرشماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت هفتم آن را در ادامه می‌خوانید:

آخرین احتجاج

حسین (ع) بر ناقه خويش سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت کرد، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناى الهى را به‌جای آورد و بر حضرت رسالت پناهى (ص) و بر ملائكه و ساير انبيأ و رُسل درود بليغى فرستاد پس‌ازآن فرمود: «هلاكت و اندوه باد شما را اى جماعت غدار و اى بى‌وفایان جفاكار كه به جهت هدايت خويش ما را به‌سوی خود طلبيديد و ما اجابت شما كردیم و به‌سوی شما آمديم؛ پس به روى ما کشیدید شمشيرهايى كه برای ما مهیا کرده بودید. برافروختيد به روى ما آتشى را كه براى دشمن ما شعله‌ور کرده بودید.

پس شما به كين و حیله با دشمنان خود هم‌داستان شديد بدون آن‌که دلیلی برای شما ظاهر كرده باشند و بى‌آن‌که طمع و اميد رحمتى به آن‌ها داشته باشید. پس بر شما باد ويل‌ و حسرت كه از ما دست كشيديد. حال آن‌که شمشيرها در حبس نيام بود و دل‌ها مطمئن و آرام مى‌زيست تا آن‌که شتاب كرديد در برانگیختن فتنه مانند ملخ‌ها و خويشتن را ديوانه‌وار در كانون آتش درانداختید چون پروانگان.

پس دور باشيد از رحمت خدا اى معاندين امت و تاركان قرآن و تحریف‌کنندگان آیات آن. ای گروه گناه‌كاران و پيروان وسوسه‌های شیطان و محوکنندگان شريعت و سنت نبوى، آيا ظالمان را یاری مى‌كنيد و از يارى ما دست برمى‌داريد؟ سوگند به خدا كه غدر و مكر از قديم در شماها بوده اصول شما با آن به‌هم‌ پیچیده و فروغ شما از او قوت گرفته است. شما پليدترین ميوه‌ در گلوگاهید و كمترین لقمه‌ غاصبانه‌اید.

آگاه باشيد كه زنازاده فرزند زنازاده عبیدالله ابن زياد مرا ميان دو چيز مخیر کرده؛ يا آن‌که شمشير كشيده و در ميدان جنگ بكوشم و يا آن‌که لباس ذلت بپوشم. دور است از ما ذلت و خداوند راضی نباشد و رسول (ص) او نفرمايد و مؤمنان و پروردگان دامن‌هاى طاهر و صاحبان حميت و ارباب‌هاى غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمى ياران با شما رزم خواهم كرد.»

آن‌گاه فرمود: «سوگند به خداى كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانى كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياى مرگ بر سر شما بچرخاند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد، اين عهدى است که از پدر و جدم رسیده است.

اكنون رأى خود را فراهم كنيد و با یاران خود هم‌دست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من توكل كرده‌‎ام بر خداوندى كه پروردگار من و شما است، بدانید كه جان‌دارى نيست مگر آن‌که در قبضه قدرت باشد. همانا پروردگار من بر صراط مستقيم و عدالت استوار است و جزاى هرکسی را مطابق عمل او مى‌دهد.»

پس زبان به نفرين آن‌ها گشود و گفت: «پروردگارا باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز بر ايشان قحطى مانند قحطى زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودى و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آن‌که به كام‌هاى ايشان كاسه‌هاى تلخ مرگ را بچاشند؛ زيرا كه ايشان حیله کردند و دست از يارى ما برداشتند. تویى پروردگار ما پس بر تو توكل می‌کنیم و به‌سوی تو است بازگشت همه.»

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

امام حسین علیه‌السلام: دور است از ما زندگی با ذلت بیشتر بخوانید »

حضرت علی اکبر علیه‌السلام: جنگ است که گوهر مردان را آشکار می‌کند

حضرت علی اکبر علیه‌السلام: جنگ است که گوهر مردان را آشکار می‌کند


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که آن را برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات‌بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزادی‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از آن عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پرشماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت ششم آن را در ادامه می‌خوانید:

شبیه پیامبر (ص) کشته امت پیامبر (ص)

چون از اصحاب حسین (ع) کس نماند، نوبت به جوانان هاشمى رسید؛ پس فرزندان امیرالمؤمنین (ع) و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان حسن (ع) و حسین (ع) ساخته جنگ شدند و با یکدیگر وداع کردند و به عزم جهاد قدم جوانمردى پیش نهادند و اول کس از بنی‌هاشم که میدان رفت علی‌اکبر (ع) بود.

آن نازنین، چون عازم میدان شد، از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبید، حضرت او را اذن کارزار داد. علی‌اکبر (ع)، چون به‌جانب میدان روان شد حسین (ع) نگاه مأیوسانه به آن جوان کرد و گریست و محاسن شریفش را به‌جانب آسمان بلند کرد و عرض کرد:

«پروردگارا گواه باش بر این قوم، هنگامی‌که به مبارزه ایشان مى‌رود جوانى که شبیه‌ترین مردم است در خِلقت و خُلق با پیغمبر (ص) تو، ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبر (ص) تو می‌شدیم نظر به‌صورت این جوان مى‌کردیم، خداوندا بازدار از ایشان برکات زمین را و ایشان را متفرق و پراکنده کن چه این جماعت ما را خواندند که نصرت ما کنند، چون اجابت کردیم شمشیر دشمنی بر ما کشیدند.»

آنگاه بر عمر بن سعد فریاد زد: «خداوند قطع کند رَحِم تو را چنان که قطع کردی رَحِم مرا و مبارک نفرماید بر تو آن‌چه را که آرزو می‌کنی و مسلط کند بر تو بعد از من کسى را که را در خانه‌ات تو را بکشد چرا که قرابت مرا با رسول خدا (ص) مراعات نکردى.»

پس به صوت بلند این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: «اِنَّ اللّهَ اصْطفى آدمَ وَنُوحاً وَ آلَ اِبراهیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلىَ العالَمینَ ذُرِّیَةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَاللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ.»

از آن‌سوی جناب علی‌اکبر (ع)، چون خورشید تابان از افق میدان طالع شد و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش که از جمال پیغمبر (ص) خبر مى‌داد منور کرد. پس رَجز خواند و گفت: «سوگند به خدا ما به خانه خدا و پیغمبر (ص) سزاواتریم. قسم به خدا نباید پسر زیاد بر ما حکم کند.»

پس حمله كرد به خیل اشقیا و قوت بازويش که یادآور شجاعت حيدر کرار (ع) بود در آن لشكر اثر كرد و آنان را طعمه شمشير آتش‌بار خود کرد. به هر جانب كه روى مى‌كرد گروهى را به خاك مى‌افكند، در اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى زره او را به رنج درآورد. پس‌ سوی پدر شتافت و عرض كرد: «اى پدر تشنگى مرا كشت و سنگينى زره و خود مرا به رنج افكنده است آيا شربت آبى هست که مرا سیراب فرمایی تا قوتى پيدا كنم؟»

حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود: «و اغَوْثاه اى فرزند زمانی اندک بجنگ، پس زود است كه ملاقات كنى جدت محمد (ص) را و او سيراب كند تو را به شربتى كه هر گز تشنه نشوى.»

حسین (ع) انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و به میدان نبرد بازگرد. جناب علی‌اکبر (ع) نگین انگشتر پدر را ‌مکید و آن را |بازگرداند، آن جناب دست از جان شسته و دل بر خداى بسته به ميدان برگشت رجز خواند و گفت: «جنگ است که گوهر مردان را آشکار می‌کند و درستی ادعاها بعد از جنگ آشکار می‌شود. به خدا قسم که از گروه‌های شما جدا نمی‌شویم مگر آن‌که شمشیرها در نیام رود.»

علی‌اکبر (ع) خويشتن را در ميان كفار افكند و از چپ و راست مى‌زد و مى‌كشت. در اين وقت مرة بن منقذ چون علی‌اکبر (ع) را ديد كه حمله مى‌كند و رجز مى‌خواند گفت: «گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان به نزد من افتاد و پدرش را به عزايش ننشانم.»

همین‌طور كه علی‌اکبر (ع) حمله مى‌كرد به مرّة بن منقذ برخورد، مُرّة بن مُنْقِذ عبدى فرصتى به‌دست آورده و شمشيرى بر فرق آن جوان زد كه فرقش شكافته شد و از کارزار افتاد.

پس سواران ديگر نيز على‌اکبر (ع) را به شمشيرهاى خويش مجروح كردند تا یک‌باره توانایی از او برفت دست در گردن اسب درآورد و عنان آن حیوان را رها كرد. اسب او را در لشكر اعدأ از این‌سوی بدان سوى مى‌برد و به هر بى‌رحمى كه عبور مى‌كرد زخمى ‌بر علی‌اکبر (ع) مى‌زد تا اينكه بدنش را با تيغ و شمشیر و سنان و هر چه بود اربارابا كردند.

علی‌اکبر (ع) در ميان خون خويش غلتيد و تحمل مى‌كرد تا آن‌گاه ‌که جان به گودى گلوى مباركش رسيد پس صدا بلند كرد و به پدر عرض کرد: «یا ابتاه اينك جد من رسول خدا (ص) حاضر است و مرا شربتی از جام خويش نوشاند كه هرگز پس‌ از آن تشنه نخواهم شد و تو را مى‌فرمايد: اى حسين (ع) تعجيل كن درآمدن كه جامی ديگر براى تو مهیا كرده‌‎ام تا بنوشى.»

پس حسین (ع) بالاى سر آن كشته تيغ ستم آمد. صورت بر صورت او نهاد و فرمود: «خدا بكشد جماعتى را كه تو را كشتند، چه چيز ايشان را جرى كرد كه از خدا و رسول (ع) نترسيدند و پرده حرمت رسول‌الله (ع) را دریدند.»

آن‌‎گاه اشك از چشم‌هاى نازنين حسین (ع) جارى شد و فرمود: «اى فرزند بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.»

در آن حال رو كرد به جوانان هاشمى و فرمود: «برداريد پیکر برادر خود را و به خیمه کشتگان ببرید.»

پس مردان بنی‌هاشم پیکر نازنين علی‌اکبر‍ را از خاك برداشتند و در خيمه دارالحرب گذاشتند.

اين وقت زينب (ص) از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و به سرعت سوى پیکر خونین علی‌اکبر (ع) ‌شتافت، ندبه بر فرزند برادر مى‌كرد تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روى او افكند، حسین (ع) خواهر را از روى بدن بی‌جان علی‌اکبر (ع) بلند كرد و به خيمه‌ زنان بازگرداند.

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حضرت علی اکبر علیه‌السلام: جنگ است که گوهر مردان را آشکار می‌کند بیشتر بخوانید »

آغوش حسین (ع) قتلگاه سرباز حسین (ع)

آغوش حسین (ع) قتلگاه سرباز حسین (ع)


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که آن را برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات‌بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزادی‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از آن عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پرشماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت ششم آن را در ادامه می‌خوانید:

سرباز شش ماهه حسین

پس حسین (ع) عازم قتال شد و در آن حال از محبت امت دست نکشید و مى‌خواست بلكه چند تنی را هدایت کند لاجرم ندا کرد: «آيا كسى هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا (ص) بگرداند؟ آيا خداپرستی هست كه از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معينى و ياورى هست كه به جهت خدا يارى ما كند؟»

زن‌ها كه صداى نازنينش را شنيدند به جهت مظلومى‌ او صدا به گريه بلند كردند.

چون حضرت حسين (ع) ديد لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآنی برداشت و آن‌را از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر فریاد كرد: «بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله وَ جَدى محمد رَسُولُ الله (ص). اى قوم براى چه خون مرا حلال مى‌دانيد آيا پسر دختر پيغمبر (ص) شما نيستم؟ آيا به شما نرسيد قول جدم در حق من و برادرم حسن (ع)؛ هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؟»

در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مى‌کرد ناگاه نظرش افتاد به طفلى از اولاد خود كه از شدت تشنگى مى‌گريست، حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود: «اى لشكر اگر بر من رحم نمى‌كنيد پس بر این طفل رحم كنيد.»

در آن حال حرمله بن کاهل اسدی تيرى به‌جانب آن طفل افكند و او را شهید کرد. حسين (ع) از تألم این درد گریست و عرض کرد: «اى خدا حكم كن بين ما و بين قومى‌كه ما را خواندند تا يارى‌مان كنند، پس با هم اتفاق کردند و ما را كشتند.»

پس ندایی از آسمان آمد و خطاب به حسین (ع) گفت: «طفل شیرخواره را رها کن كه براى او دایه‌ای است ذدر بهشت.»

پس از آن حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودى‌ای در زمين كند و آن شیرخواره را دفن کرد.

بعد از آن به‌سوی كارزار رفت درحالی‌که شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانى دنيا شسته و دل به شهادت و لقاى خدا بسته بود مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن حضرت مى‌آمد او را به خاك می‌افکند تا آن‌که ديگر كسى جرأت ميدان آن حضرت نكرد.

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آغوش حسین (ع) قتلگاه سرباز حسین (ع) بیشتر بخوانید »

ذبح عظیم امام مجتبی (ع) در کربلای حسین (ع)

ذبح عظیم امام مجتبی (ع) در کربلای حسین (ع)


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که آن را برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات‌بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزادی‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از آن عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پرشماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت پنجم آن را در ادامه می‌خوانید:

اِنْ تُنْکرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ

در این حال قاسم بن حسن (ع) به عزم جهاد قدم به‌سوی معرکه نهاد، چون حسین (ع) نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامى در کف دست نهاده و آهنگ میدان کرده، پیش شد و دست به گردن قاسم (ع) درآورد و او را در برکشید و هر دوچندان بگریستند که نزدیک بود مدهوش شوند، قاسم (ع) به زبان ابتهال و تضرع رخصت میدان طلبید، حضرت اجازه نداد.

آن جوان آ‌ن‌قدر گریست و دست و پاى عم خویش را چندان بوسید تا اذن حاصل کرد، چون رخصت گرفت به میدان آمد درحالی‌که اشک بر از چمانش جارى بود و صورتش، چون پاره ماه می‌درخشید، پیراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَینى در پای داشت که بند یکى از آن‌ها گسیخته شده بود. در مقابل دشمنان ایستاد و این رجز خواند:

اِنْ تُنْکرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ
سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤتَمَنِ
هذا حُسَیْنٌ کَالاْسیِر اْلمُرْتَهَنِ
بَیْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ

و کارزار سختى کرد عمرو بن سعد اَزدى گفت: «به خدا سوگند که من بر این پسر حمله مى‌کنم و او را به قتل مى‌رسانم.»

حمید بن مسلم گفت: «سبحان‌الله این چه اراده‌ای است که کرده‎اى؟ همین جماعت که او را احاطه کرده‌‎اند براى کشتنش کافی است، دیگر تو را چه لازم است که خود را در خون او شریک کنى؟»

عمرو بن سعد گفت: «به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم.»

پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه‌که شمشیرى بر فرق قاسم (ع) زد و سر او را شکافت. پس قاسم (ع) با صورت بر روى زمین افتاد و فریاد برداشت: «یا عماه.».

چون صداى قاسم (ع) به حسین (ع) رسید مانند عقابى که از بلندى به زیر آید صف دشمنان را شکافت و مانند شیر غضبان حمله کرد تا به عمرو بن سعد قاتل قاسم (ع) رسید و تیغى حواله وی کرد، عمرو دست خود را پیش‌داد که همان دم دستش از مرفق جدا شد پس فریاد بلندی کرد. لشکر کوفه که چنین دیدند به یک‌باره حمله آوردند تا مگر عمرو بن سعد را از دست حسین (ع) رها کنند. همین‌که هجوم آوردند بدن او پا مال سم ستوران شد و جان داد.

چون گردوغبار معرکه فرونشست دیدند حسین (ع) بالاى سر قاسم (ع) نشسته و آن جوان از شدت درد پاى بر زمین مى‌ساید در حال حسین (ع) به برادرزاده خود فرمود: «سوگند به خداى که دشوار است بر عم تو که او را بخوانى و نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند نتواند یاریت کند و اگر یاری کند تو را سودى نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتى که تو را کشتند.»

آنگاه قاسم (ع) را از خاک برداشت و در برکشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و درحالی‌که پاهاى آن کشته تیغ ستم بر زمین کشیده مى‌شد به‌سوی دارالحرب روان شد. پس او را نزد على‌اکبر (ع) در میان کشتگان اهل بیت (ع) جاى داد.

آن‌گاه عرض کرد: «بارال‌ها تو آگاهى که این جماعت ما را دعوت کردند که یارى ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، اى داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک و پراکنده کن و یک تن از ایشان را باقى مگذار و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.»

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ذبح عظیم امام مجتبی (ع) در کربلای حسین (ع) بیشتر بخوانید »

امام حسین علیه‌السلام: به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم

امام حسین علیه‌السلام: به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ سول حسنی؛ واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات‌بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزادی‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از آن عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پرشماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت دوم آن را در ادامه می‌خوانید:

زندگی همرا با ستمکاران جز رنجش و خستگی نیست

حضرت در طی مسیر اصحاب خود را به‌دست چپ ميل مى‌داد و مى‌خواست آن‌ها را از لشكر حُر بن یزید جدا کند و آن‌ها مى‌آمدند و ممانعت مى‌کردند و مى‌خواستند كه لشكر آن حضرت را به‌طرف كوفه كوچ دهند و آن‌ها امتناع مى‌کردند و پيوسته بااین‌حال بودند تا در حدود نينوا به زمين كربلا رسيدند.

چون به آن زمين رسيد پرسيد: «اين زمين چه نام دارد؟»

عرض كردند: «كربلا می‌نامندش.»

چون حضرت نام كربلا شنيد گفت: «اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاءِ.»

پس فرمود: «اين موضع كَربْ و بَلا و محل محنت است، فرود آیید كه اين‌جا منزل و محل خيام ما و اين زمين جاى ريختن خون‌ها و واقع شدن قبرهاى ماست و خبر داد مرا جدم رسول خدا (ص) به اين‌ها.»

پس فرمود: «بار خدایا ما خاندان پیامبر تو محمد (ص) هستیم که دشمنانت ما را بیرون راندند از حرم جدمان و آواره ساختند در این بیابان و بنی‌امیه بر ما ستم کردند. بار خدایا حق ما را بگیر و ما را بر گروه ستم‌کاران یاری ده.»

سپس رو به یاران خود کرد و فرمود: «مردم بردگان دنیا هستند و دین لقمه‌ای است در دهانشان و تا مزه آن می‌تراود آن‌را نگه می‌دارند. بدانید چون وقت آزمایش برسد دین‌داران اندک خواهند شد. فی‌الحال کاری پیش آمد که خود می‌بینید. به‌راستی‌که دنیا دگرگون و وارونه شده و خوبی‌هایش پشت کرده و چیزی باقی نمانده است جز ته‌مانده‌ای، مانند آن آبی که ته ظرفی بماند و آن‌را دور بریزند و مانند چراگاهی ناگوار است. مگر نمی‌بینید حق را که غریب مانده و به آن عمل نمی‌شود و باطل را که از آن جلوگیری نمی‌شود. در اینجاست که مؤمن باید راغب دیدار خدای سبحان باشد و به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم و زندگی با ستم‌کاران را جز رنجش و خستگی نمی‌دانم.»

در اين حال ديدند سوارى که نامش مالک بن نُسَیر بود از جانب كوفه پدیدار شد، كمانى بر دوش افكنده و به‌تعجیل مى‌آيد.

آن دو لشكر ايستادند به انتظار آن سوار چون نزديك شد بر حضرت سلام نكرد و نزد حُر بن یزید رفت. بر او و اصحاب او سلام كرد و نامه‌اى به او داد كه عبیدالله ابن زياد براى او نوشته بود، چون حُر بن یزید نامه را گشود ديد نوشته است: «اما بعد؛ هنگامى كه پيك من به‌سوی تو رسید كار را بر حسين تنگ گردان و او را در بيابانى كه آبادانى و آب در آن ناياب باشد فرود آر. من امر كرده‌‎ام پيك خود را كه از تو مفارقت نكند تا آن‌ انجام اين امر را ببیند و خبرش را به من برساند.»

پس حُر بن یزید نامه را براى حضرت و اصحابش قرائت كرد و در همان موضع كه زمين بى‌آب و آبادانى بود راه را بر آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول کرد. حضرت فرمود: «بگذار ما را كه در اين قريه‌هاى نزديك كه نينوا يا غاضريّه يا قريه ديگر كه محل آب و آبادانى است فرود آییم.»

حُر بن یزید گفت: «به خدا قسم نمى‌توانم مخالفت حكم ابن زياد کنم با بودن اين پیک كه بر من ديده‌بان قرار داده است.»

زُهَير بن القَيْن گفت: «يا بن رسول‌الله دستورى دهيد كه ما با ايشان مقاتله كنيم. والله جنگ با اين قوم در اين وقت آسان‌تر است از جنگ با لشكرهاى بى‌حدی كه بعد از این خواهند آمد.»

حسین (ع) فرمود: «كراهت دارم از آن‌که من ابتدا به قتال ايشان كنم.»

پس حسین (ع) و یاران و اهل حرمش در آن‌جا فرود آمدند و خیمه‌ها بر پا کردند. حُر بن یزید نيز با اصحابش در سوی دیگری خیمه زدند.

حسین (ع) بعد از آن زمین‌های کربلا و اطراف آن‌را به شصت هزار درهم خرید و به مردمان همان ناحیت وقف کرد و با آن‌ها شرط فرمود که مردم را به‌طرف مصرع و مقتل و مدفنش راهنمایی کنند و زائرینش را تا سه روز ضیافت کنند.

پس از وورد حسین (ع) به کربلا عبدالله بن زیاد نامه‌ای به آن حضرت به این مضمون نوشت: «به من خبر رسیده است که در کربلا فروآمده‌ای، بدان که امیرالمومنین یزید، به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند ملحق کنم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه درآیی، والسلام.»

چون این نامه به حسین (ع) رسید و آن را خواند، نامه‌ای را انداخت و فرمود: «رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مخلوق را به خشم خالق بخرند.»

فرستاده عبیدالله بن زیاد گفت: «ای اباعبدالله جواب نامه؟»

حسین فرمود: «این نامه را جوابی نیست. زیرا عذاب الهی بر عبیدالله لازم شده است.»

چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ حسین (ع) را گفت، این زیاد برآشفت و به عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ با حسین (ع) فرمان داد. عمر بن سعد که در اندیشه ولایت ری بود، عذر خواست. عبدالله بن زیاد گفت: «پس فرمان ولایت را بازگردان.»

عمر بن سعد گفت: «امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم.»

عبدالله بن زیاد گفت: «بیندیش اما بدان که یا باید به جانب حسین بروی و بعد مهیای ری شوی و یا حکومت بر ری را فراموش کنی.»

عمر بن سعد از نرد عبدالله بن زیاد بیرون شد و به خانه‌اش رفت روز بعد عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت: «مرا به این مسئولیت گماردی و در مقابل آن حکم ولایت ری را اعطا کردی. مردم از این معامله آگاهند، من پذیرفتم که به سوی کربلا بروم اما می‌خواهم عده‌ای از اشراف کوفه را که در این مقاتله به آن‌ها نیاز دارم نزد خود بخوان تا من را همراهی کنند.»

عبدالله بن زیاد گفت: «ما در این‌که چه کسی را با تو بفرستیم از تو نظرخواهی نخواهیم کرد. اگر با همین لشکری که با تو به کربلا می‌آیند از عهده این مأموریت برمی‌آیی آن‌را بپذیر، در غیر این‌صورت کار را به دیگری واگذار نمایم.»

عمر بن سعد چون این پاسخ را شنید گفت: «خودم خواهم رفت.»

چون روز ديگر شد عمر بن سعد با چهار هزار سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند. عمر بن سعد و لشکریانش پس از آن که خیمه‌ها افراشتند.

پيوسته عبیدالله بن زياد لشكر براى عمر بن سعد روانه مى‌كرد تا آن‌که در ششم محرم بيست هزار مرد جنگی نزد آن ملعون جمع شدند. پيوسته لشكر از پی لشکر آمد تا سى هزار سوار نزد عمر بن سعد جمع شد و ابن زياد براى عمر بن سعد نوشت، عذرى براى تو نگذاشتم در زیادی لشكر بايد مردانه باشى و آن‌چه واقع مى‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهى.

چون جواب نامه به عمر بن سعد رسيد آن‌چه عبيدالله بن زیاد نوشته بود به حضرت عرض نكرد؛ زيرا كه مى‌دانست آن حضرت به بيعت با يزيد راضى نخواهد شد. ابن زياد پس‌ از این نامه، نامه ديگرى نوشت براى عمر بن سعد كه حائل شود ميان حسين (ع) و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را بر ايشان تنگ كند و مگذارد كه يك قطره آب بچشند چنان‌که آب را بر عثمان بن عّفان بستند.

چون اين نامه به عمر بن سعد رسيد همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات موكّل گردانيد و آب را بر حسین (ع) و یاران و اهل بیتش بستند.

عبیدالله بن حصین ازدی بانگی بلند برآورد و گفت: «ای حسین! این آب را می‌بینی که همرنگ آسمان است؟ به خدا سوگند از آن قطره‌ای نیاشامی تا از تشنگی درگذری.»

حسین (ع) دست به دعا برداشت و عرض کرد: «خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز.»

اين واقعه در هفتم ماه محرم و سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد.

 بُریر بن خُضَیر هَمدانی بعد از بستن آب به حسین (ع) عرض کرد: «یا بن رسول‌الله (ص) مرا دستوری می‌دهی نزد ابن سعد بروم و با او درباره آب سخنی گویم؟ شاید پشیمان شود.»

حسین (ع) فرمود: «اختیار با توست.»

بُریر بن خُضَیر با مشک و علمی نزد عمر بن سعد رفت چون به نزد وی رسید سلام نکرد. عمر بن سعد گفت: «ای مرد همدانی تو را چه بازداشت از سلام گفتن مگر من از مسلمانان نیستم و خدا و رسول (ص) او را نمی‌شناسم؟»

بُریر بن خُضَیر گفت: «اگر مسلمان بودی و خدا را می‌شناختی به جنگ عترت رسولش (ص) نمی‌آمدی و آب را ذریه‌اش نمی‌بستی.»

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و آن‌گاه گفت: «به خدا سوگند که من می‌دانم آزار کردن او حرام است، اما در خود نمی‌بینم که حکومت ری را به دیگری واگذارم.»

بُریر بن خُضَیر ناامیدانه بازگشت و به حسین (ع) گفت: «عمر بن سعد راضی شد تو را به ولایت ری بفروشد.»

هنگامی‌که تشنگی بر حسین (ع) و اصحاب آن حضرت شدت گرفت، آن حضرت برادرش عباس (ع) را خواند و ایشان را در میان سی سواره‌نظام و بیست پیاده به‌سوی نهر فرات روان داشت و بیست مشک با آنان فرستاد. آن‎ها به آب نزدیک شدند در حالی که نافع بن هلال با پرچمی پیشاپیش آنان بود، در این وقت عمرو بن حجاج سردسته نیروهای عمر بن سعد فریاد زد: «کیستی؟»

نافع بن هلال گفت: «منم نافع بن هلال.»

عمرو بن حجاج گفت: «برای چه آمده‌ای؟»

نافع بن هلال گفت: «آمده‌ایم تا از این آبی که بر روی ما بسته‌اید نبوشیم.»

عمرو بن حجاج گفت: «بنوش. گوارایت باد.»

نافع بن هلال گفت: «به خدا سوگند هرگز قطره‌ای از آن نخواهم نوشید. درحالی‌که حسین (ع) و یارانش همه تشنه‌اند.»

در این موقع همراهان نافع بن هلال در مقابل عمرو بن حجاج ظاهر شدند. عمرو بن حجاج گفت: «راهی برای نوشیدن اینان نیست. ما را در این‌جا گماشته‌اند تا اینان را از آب باز داریم.»

چون نیروهای پیاده‌نظام عباس (ع) نزدیک شدند، نافع به هلال به آن‌ها گفت: «مشک‌های خود را پر کنید.»

آنان تاختند و مشک‌های خود را پر آب ساختند. عمرو بن حجاج و یارانش بر ایشان هجوم بردند ولی عباس (ع) و نافع بن هلال حمله آنان را دفع کردند و به‌طرف پیادگان بازگشتند و به ایشان گفتند: «آب را به خیمه‌ها برسانید.»

پس آن دو برای پیادگان حریم گرفتند در این موقع عمرو بن حجاج و همراهانش به‌جانب سواران روی آورده اندک زمانی با آنان درگیر شدند و پیادگان فرصت یافته مشک‌ها را به سلامت به اردوی حسین (ع) برسانند.

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی ولاشجردی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

امام حسین علیه‌السلام: به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم بیشتر بخوانید »