سوره مهر

خاطرات «پسرهای ننه عبدالله»

خاطرات «پسرهای ننه عبدالله»



پسرهای ننه عبدالله - سوره مهر - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «پسرهای ننه عبدالله» عنوان کتاب خاطرات «محمد نورانی» از یاران شهید محمد جهان آرا است که روزهای سقوط، مقاومت و آزادی خرمشهر را روایت می‌کند.

این اثر حاصل حدود ۴۰ ساعت مصاحبه علامیان با محمد نورانی است که خاطرات او از تولد تا آزادی خرمشهر را در برمی‌گیرد. فصلی از این کتاب هم به سرگذشتی گذرا تا پایان و پس از جنگ اختصاص دارد.

نام محمد نورانی با مقاومت خرمشهر گره خورده و اسم او همیشه کنار محمد جهان آرا، سیدعبدالرضا موسوی، صالح موسوی، احمد فروزنده و دیگر مدافعان خرمشهر می آید.

در ماجراهای مقاومت و آزادی خرمشهر، علاوه بر محمد نورانی، چهار برادر دیگرش: عبدالله، غلامرضا، محمود و عبدالرسول چهارده‌ساله هم بودند. همچنین مادرشان (ننه‌عبدالله) به‌جز مدت کوتاه مهاجرت به شیراز به آبادان بازگشته و دیگر از صحنه جنگ دور نشده است. او می‌خواسته نزدیک پسرهایش باشد. پسرانی که هرکدام سرنوشتی در جنگ داشتند؛ عبدالرسول و غلامرضا شهید شدند و سه برادر دیگر جانباز جنگ هستند.

در بخشی از این کتاب آمده است:

« مادرم کمی که حالش جا آمد، یکی‏ یکی ما را بو کرد. گردن مرا بو می‌‏کرد، گردن عبدالله را می‌‏بوسید. خواهرم همین‏طور. دامادمان حاج عبدالرزاق با اینکه خوددار و محکم بود، نتوانست جلوی گریه‌‏اش را بگیرد. لباس‌‏هایمان کثیف و درب ‏و داغان بود. مادرم ‏گفت: «مثل بچگی‌‏هایتان باید شما را حمام کنم.»

یک تخت چوبی توی حیاط بود. یکی‏ یکی لباس‌‏هایمان را در آورد، روی تخت نشاند، دامادمان با سطل از نهر آب می‏‌آورد و به دستش می‏‌داد، با پودر رخت‏شویی سر و بدن ما را شست و لیف کشید. خجالت می‏‌کشیدیم. عین بچه‏‌های کوچک روی تخت نشستیم، گفتیم بگذار دل ننه راضی شود. وقتی همه ما را حمام کرد، گفت: «آخی، دلم خنک شد، راحت شدم.»

دامادمان دشداشه‌‏ای داشت که لباس شیکش بود و برای عروسی‏‌ها می‌‏پوشید. آن را آورد و تنم کرد. یک دشداشه نو و سفید هم به عبدالله داد. خواهرم هرچه لباس نو بود آورد و تن رسول و محمود کرد. خواهرم چای درست کرد. غذای زیادی نداشتند. مقداری عدس پخته بودند. نان از مساجد آبادان می‏‌آوردند. مادرم در آن شرایط هم نان می‌‏پخت و با مقداری عدس و لوبیا غذا درست می‏‌کرد. پتویی توی حیاط پهن کردند، همه‏‌مان روی آن نشستیم و چای و عدسی خوردیم. مادرم همین‏طور که قربان صدقه‌‏مان می‌‏رفت، می‏‌گفت: «عزیز دلم غلامرضا کجاست؟ نکند شهید شده، حتماً زخمی شده.»



منبع خبر

خاطرات «پسرهای ننه عبدالله» بیشتر بخوانید »

کتاب «رادیو سنه» منتشر شد

کتاب «رادیو سنه» منتشر شد



کتاب «رادیو سنه» منتشر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «رادیو سنه» نوشته شیلان اویهنگی که به بیان خاطرات دکتر بهروز خیریه از چهره‌های فرهنگی و فعالان استان کردستان می‌پردازد، منتشر شد.

کتاب برای نخستین بار به وقایع شهر سنندج از منظر شخصی که منشا خدمت در صدا و سیمای استان بوده، می‌پردازد و آنچه را در سنندج در اوان انقلاب و وقوع جنگ داخلی در کردستان رخ داده، شیوا و موجز بیان می‌کند.

بهروز خیریه در خانواده‌ای ارتشی چشم به جهان گشود و سپس در دیگر مراحل زیستن خود در شهر سنندج شاهد فعالیت‌های انقلابی مردم این مرزو بوم است و زبان به روایت خاطرات دلچسب و دلپذیری می‌گشاید. سپس برای خدمت اجباری عازم کرمانشاه می‌شود که این خدمت مصادف با حمله رژیم صدام به جمهوری اسلامی است؛ این بخش از کتاب که بخش اعظم را شامل می‌شود، دربردارنده خاطرات نابی از این دوران است که در کمتر کتابی به آن پرداخته شده است.

بخش سوم و پایانی کتاب به روایت او در صداو سیما یعنی محل کار و خدمت ایشان و تاسیس رادیو در استان می‌پردازد. در این بخش با نحوه تاسیس و راه‌اندازی رادیو جبهه از فرکانس ۹۴۵ آشنا خواهیم شد که ایشان در این مقطع از زندگی‌اش تا پایان بازنشستگی منشا خدمات مطلب و تحسین برانگیزی برای همشهریانش بوده است. 

در بخشی از این کتاب آمده است:

«می‌خواهم به داخل باغ قدم بگذارم که غباری از آسمان جلوی دیدگانم را می‌گیرد، چیزی محکم می‎خورد توی سرم و ناگهان از خواب می‌پرم. بالشتم حسابی خیس شده. قلبم همچنان مثل تلمبه آب می‌زند. ته گلویم می‌سوزد. چشم‌هایم تار می‌بیند و سیاهی می‌رود. دست بر قلبم می‌گذارم و اطرافم را می‌پایم. نور ضعیف ماه از پنجره اتاق به صورتم پاشیده شده. ستاره‌ها سوسوزنان در دل آسمان می‌درخشند. به هر سختی شده در رختخواب می‌نشینم. دستانم می‌لرزد.

اشک از گوشه چشمانم سرازیر می‌شود. عطر آشنایی به مشامم می‌خورد که نه بوی باروت را دارد و نه بوی گوشت سوخته. عطر تن مادرم است. بعد از چند لحظه به یاد می‌آورم که خواهر و مادرم سال‌هاست شهید شده‌اند. دلم بیشتر می‌گیرد، نه از شهادت‌شان از اینکه با مظلومیتِ تمام رفتند. تشنگی لب‌هایم را خشکانده. به سختی از رختخواب بلند می‌شوم، با پاهایی که انگار نای رفتن ندارند به طرف یخچال می روم درحالی‌که خاطرات گذشته دستانم را گرفته و شانه به شانه‌ام می‌آید…»



منبع خبر

کتاب «رادیو سنه» منتشر شد بیشتر بخوانید »

«من قاسم سلیمانی‌ام» به کتابفروشی‌ها رسید

«من قاسم سلیمانی‌ام» به کتابفروشی‌ها رسید



کتاب من قاسم سلیمانی ام - سوره مهر - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، این مجموعه نمایشنامه با هدف آشنایی بهتر مخاطب از جهان بینی و ایده لوژی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و تامین گروه‌های نمایشی جوان در حوزه متن نمایشی نوشته شده است.

کتاب «من قاسم سلیمانی‌ام» شامل پنج نمایشنامه «مهندس مین»، «کاخ ریاست جمهوری»، «سرباز سردار»، «مفقود دوم» و نمایش کوتاه «من قاسم سلیمانی‌ام»  است.

در بخشی از این اثر آمده است:

(از بی‌سیم صدای مکالمات دشمن به زبان لاتین شنیده می‌شود.)

هادی: کجایی حرف می‌زنه؟

فرمانده: انگلیسی، امریکایی.

عباس: (گوش تیز کرده.) امریکایی حرف می‌زنه.

هادی: آقای سلیمانی، می‌دونی عباس چند تا زبون بلده؟

فرمانده: بله، شیش تا.

هادی: از کجا می‌دونید؟

فرمانده: ده بار تا حالا بهم گفته‌ی.

(صدای مکالمه دشمن قطع می‌شود.)

هادی: چی شد عباس؟ چیزی فهمیدی از حرفاش؟

عباس: اون طرف چه خبره؟

فرمانده: خیلی شلوغه. (لبخندی می‌زند.)

عباس: آدم یاد جنگ جهانی دوم می‌افته… یه پیغام بود به یه فرمانده بعثی که تحت آموزش خودشون بوده انگار … واسه‏‌ش یه زمین فوتبال رو ترسیم کردن. بعد گفتن شما برید تو خط دفاع آخر باشید و بذارید ذخیره‏‌ها مهاجم باشن … بعد، گفت مهاجم زودتر مصدوم می‌شه.

هادی: حالا معنی‏‌ش چی هست؟

عباس: خنگ نباش. (رو به فرمانده) ذخیره‏‌ها کیااَن فرمانده؟

فرمانده: نیروهای اردنی، سربازای افریقایی و عمانی … بعثیا خیلی متحد دارن. ما تقریباً داریم با سی تا کشور می‌جنگیم.

 (هادی با تعجب به آن دو ‏نگاه می‌کند.)

عباس: (به هادی) بی‏‌شرف تو بی‌سیم به بعثیا می‌گه خودتون عقب وایسید، سربازای متحد رو سپرِ خودتون کنید!

هادی: به خودشون هم رحم نمی‌کنن…

گفتنی است به همت مرکز هنرهای نمایشی حوزه هنری تولید شده است. 



منبع خبر

«من قاسم سلیمانی‌ام» به کتابفروشی‌ها رسید بیشتر بخوانید »

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس

جذاب و نفس‌گیر مثل جنگ سوریه



داستان اثریا - انتشارات سوره مهر - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «اثریا» را در یک نصف شب خواندم. کتابی جدید، پر سر و صدا و پر حاشیه که نظرات موافق و مخالف زیادی را برای خود جذب کرده است. به نظر من نظرات پر شمار موافق و مخالف پیرامون یک کتاب، به خودی خود حاکی از موفقیت آن اثر است چون هر دو نظر موافق و مخالف، حاصل خوانش کتاب است و مگر هدف نویسنده و صاحب اثر چیزی جز خوانش اثرش است؟ حال آنکه یک نفر خوشش می‌آید و یک نفر دیگر نه!

من به اکثر نظرات مختلف پیرامون این کتاب احترام می گذارم اما برخی نظرات مخالف نادرست و غیر صحیح درباره کتاب، من را بر آن داشت که نظر موافق خودم با کتاب را کمی سفت و سخت تر بیان کنم. به عنوان معرفی اجمالی، کتاب «اثریا» را آقای نیما اکبرخانی در قالب رمان و در ژانر جنگی- حادثه ای و در موضوع جنگ سوریه نوشته است و انتشارات سوره مهر آن را به چاپ رسانده است.

نزدیک به یک دهه از جنگ بزرگ سوریه گذشته است و همگان می‌دانیم که کشور ما نقش بسیار پررنگ و اثرگذاری در این جنگ داشته است و این اثرگذاری جز با تلاش و مجاهدت های جنگاوران کشورمان ممکن نبوده است. اما متاسفانه در این اتفاق تاریخی نیز مانند اکثر اتفاقات تاریخی کشورمان، به شدت با خلأ روایت روبرو هستیم و از کل این جنگ چند ساله آن هم با چنان ابعاد گسترده ای، فقط چند کتاب خاطرات مادران و همسران شهدا بیرون آمده است و خلاص!

انگار ما را طوری آفریده اند که همیشه با خلأ روایت روبرو باشیم. دیگران برای کارهای نکرده خود چنان روایت‌های پر طمطراق و از بیخ و بن دروغ می‌سازند. ما برای کرده های خود و افتخارات بزرگ خود روایت تعریف نمی‌کنیم که هیچ، حتی ثبت هم نمی‌کنیم و وحشتناک تر آنجاست که گاهاً حتی خبر هم نداریم! بگذریم که این بحث خلا روایت، بحث پر از دردیست. بنده به هیچ وجه نمیخواهم نقش بی بدیل و درخشان خانواده های بزرگوار شهدا و رزمندگان را تقلیل دهم و یا مخالف کتاب های خاطرات همسران و مادران نیستم (زیرا اینها نیز یک بعد از ماجرا هستند و نمیشود نادیده گرفت شان) اما سوال اینجاست که آیا از تمام ابعاد گسترده و پرشمار این جنگ بزرگ، فقط همین یک مورد خاطرات همسران و مادران قابلیت کتاب شدن و تبدیل به روایت و تاریخ شدن را دارند؟ پر واضح است که جواب این سوال منفی است و این کم‌کاری هم از اهالی فرهنگ و هم از اهالی جهاد و حماسه پذیرفتنی نیست. از مسئولان رسمی که دیگر کاملاً ناامید شده ایم.

کتاب «اثریا» یک مورد خاص و البته موفق است که بر خلاف این جریان رایج شنا کرده است و یک رمان کوتاه و شسته رفته برای ما به ارمغان آورده است. اثریا یک کتاب مستندنگاری نیست و ما با یک رمان که تخیل و قصه پردازی و شخصیت پردازی دارد مواجهیم. اثریا خواب از سر مخاطب می‌پراند و او را سر شوق می‌آورد. می‌شود گفت ما می‌توانیم پس از سالها، یک داستان بلند کاملاً جنگی بخوانیم و لذت ببریم.

مورد تاسف انگیز دیگر درباره اکثر کتاب های مدافعان حرم عزیز و حتی شهدای دفاع مقدس، ارائه یک چهره ی ماورایی و فرا انسانی و قدیس سازی از شهدا و رزمندگان است. زندگی معمولی و واقعی شهدای ما به قدری پاک و طاهر و زیبا و خوب بوده است که ما نیازی به این قدیس‌نمایی ها نداشته باشیم. بدون شک این زندگی پاک و زیبا، فقط ذکر و تسبیح و نماز شب نبوده است. این مسئله به قدری در کتاب‌های این حوزه عمومیت پیدا کرده است که وقتی کتابی مثل اثریا با یک زبان خودمانی و نزدیک به زبان واقعی که عموم مردم ما از آن استفاده می‌کنند نوشته می‌شود، آن را با عناوینی مانند جنجالی و جسورانه خطاب می‌کنند.

در حالی که جسارت و جنجال خاصی صورت نگرفته است بلکه زبان کتاب، به زبان عموم رزمندگان جنگی نزدیک شده است که از قضا خیلی هم خوب از آب درآمده است. بعضی از نقدها به زبان کتاب به نظرم کمی کودکانه است و از حرفه ای گری در حوزه کتاب به دور است.

زبان کتاب آغشته به طنزی لطیف است که جا به جا در بخش های مختلف کتاب دیده می‌شود و لبخند و گاهی خنده به لب های مخاطب می‌نشاند. سیر داستان جذاب و نفس گیر است و مخاطب را از همان صفحات ابتدایی درگیر کتاب می‌کند و تقریباً بدون افت چندانی تا پایان با خود همراه می‌کند. در کنار این زبان طنز آلود، موقعیت های تلخی دارد که ممکن است اشک مخاطب را دربیاورد. چون اثریا رک و بی پرده از میدان جنگ با ما حرف می‌زند. و جنگ پر است از اضطراب و سختی و خشونت و درد.

در کنار اینها، شوخی هم دارد، سر به سر گذاشتن و دست انداختن رفیق هم دارد، ایثار و از خود گذشتگی های بزرگ هم دارد، اعصاب خوردی و غر زدن هم دارد، فحش و بد و بیراه هم دارد! پرداختن صرف به هر یک از این موارد صحیح نیست و آنجا که تمام این حس ها و تجربه ها و واقعیت ها کنار هم می آیند، انتظار یک اثر کامل و موفق را داریم.

القصه به عنوان نظر کلی، کتاب «اثریا» را یک اثر موفق و خوب از آقای نیما اکبرخانی میدانم و پیشنهاد میکنم حتماً این کتاب جذاب و نفس گیر را که فکر نکنم بیش از سه ساعت از وقت شما را بگیرد را بخوانید و لذت ببرید. در پایان امیدواریم نظیر چنین کتاب هایی در بازار نشر ما بسیار بیشتر از اینها به چشم بخورد و ما نسلی باشیم که هم در مورد جنگ سوریه و هم در مورد اتفاقات تاریخی و حساس کشور مان به این خلا روایت خطرناک پایان می‌دهد تا بیگانگان تاریخ ما و داستان پیروزی یا شکست‌هایمان را ننویسند و به خورد ما ندهند.

یادداشت: اسماعیل بنده‌خدا



منبع خبر

جذاب و نفس‌گیر مثل جنگ سوریه بیشتر بخوانید »

سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه

توضیح نویسندگان «مهاجر سرزمین آفتاب» درباره چند اشکال تاریخی بر این کتاب



سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه/ آخرین اثر حسام به چند زبان‌ ترجمه شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در پی انتشار گفتگویی با دکتر محمدصادق کوشکی درباره کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، نویسندگان این کتاب یادداشتی را به مشرق ارسال کردند. متن کامل این یادداشت چنین است:

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک‌روزه‌ای

در خصوص اشکالاتی که استاد ارجمند جناب آقای محمدصادق کوشکی به مواردی از مباحث تاریخی کتاب مهاجر سرزمین آفتاب، خاطرات خانم کونیکو یامامورا، داشته‌اند، لازم دانستیم توضیحاتی را به اطلاع برسانیم.

گفتگو با دکتر محمدصادق کوشکی درباره کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»؛

لطفا اشکالات تاریخی این کتاب را رفع کنید + عکس

در وهلة اول، بسیار سپاسگزاریم از نگاه دقیق، تاریخی و منصفانة ایشان که با مطالعة سطربه‌سطر کتاب، جایگاه ویژه و منحصربه‌فرد کتاب را تحسین کردند و ضرورت نگارش این کتاب را به‌عنوان متنی دربردارندة سبک زندگی اسلامی و هجرت بیان کردند.

از نکات کلی می‌گذریم و به نکاتی که در حوزة تخصص ایشان است و بر همان اساس بر کتاب نقد وارد کرده‌اند می‌پردازیم. بیت زیبای مولانا را در مطلع سخن‌ آوردیم تا بگوییم اگر بخواهیم فرازهایی تاریخی از سخنان خانم کونیکو یامامورا (سبا بابایی) را تحلیل کنیم، از هر بخش آن یک رمان یا داستان بلند درمی‌آید؛ همة مختصات لازم که در عناصر داستان تعریف شده است، در خاطرات ایشان وجود دارد، اما با وجود آنکه نویسندگان اشراف نسبتاً کاملی به مباحث داستان و داستان‌نویسی داشتند، از زندگی عبرت‌آمیز، جذّاب و خواندنی ایشان به‌جای یک متن مستند، داستان ننوشتیم.

عمیقاً بدان باور داریم پیش از آنکه دنبال کار خلاقه باشیم، باید متنی را بنویسیم که به تعبیری یک «مستند پرتره» باشد، یعنی نشان دادن تصویری نزدیک و متمرکز از شخصیت راوی متکی بر اقوال خودِ او و اطرافیانش.

طبیعتاً وقتی موضوع را شخصیت‌محور می‌دانیم، مباحث دیگر در کنار این مسئله تعریف می‌شود. این مباحث می‌تواند اینها باشد: میزان آشنایی راوی به فرهنگ ایران، مبانی اعتقادی اسلام قبل از تشرّف، آشنایی با جغرافیای ایران قبل از ورود به کشورمان، اتفاقات تاریخی رخ‌داده در ایران قبل از حضور ایشان در کشور یا در هنگام حضورشان مثل اتفاقات حین انقلاب و سال‌های دفاع مقدس که در نقد استاد بدان‌ها اشاره شده است. غرض این است که قرار است خاطرات بانویی هشتادودو ساله که قریب شصت سال از عمرش در ایران گذشته را بنویسیم آن هم در حدود ۲۲۰ صفحه. شاید مصداق عینی «بحر در کوزه» مولانا باشد. یعنی ما ناچاریم طعم دریا را به خواننده بچشانیم اما به اندازة ظرفیت و اقتضای کتاب. به‌همین‌علت، از سال ۱۳۶۵ و بیان بمباران‌های تهران به زبان راوی، به فاصلة یک سطر به سال ۱۳۶۶ ورود می‌کنیم و به ماجرای بمباران حلبچه در اسفندماه می‌رسیم.

فقط به فاصلة یک سطر. این شتاب و سرعت در نگارش فقط بدان سبب است که ناگزیر بودیم کتاب را از کودکی راوی که به قبل از شروع جنگ جهانی دوم برمی‌گردد شروع کنیم. بنابراین چاره‌ای نداشتیم در ژانری که برای نگارش کتاب انتخاب کرده بودیم به فرازهای مهم زندگی راوی بپردازیم و این فرازها را در خط زمان ببینیم.

نکته دوم اینکه اعتقاد نویسندگان کتاب این است که در قالب مستندنگاری نباید فاصله‌ای میان لحن راوی و متن پیدا شود؛ دست‌نوشتة راوی در ابتدای کتاب دلالت بر این دارد که با وجود زندگی ۶۰ ساله در ایران همچنان برخی اغلاط نگارشی دارد و ما به عمد آنها را تصحیح نکردیم که خواننده متوجه شود راوی کتاب چه ویژگی بیانی دارد.

استاد ارجمند، قرار نیست حمید حسام که به تصریح شما به دقایق دفاع مقدس تسلط و شناخت دارد میزان اطلاعات خود را در ظرف و کالبد ذهنی راوی که میزان شناختش از ماجراهای انقلاب به شکل کلی است بگنجاند. حرف شما درست است که برای پرداخت به مسئلة گروهک‌ها نباید به حزب دموکرات بسنده کنیم و باید به احزاب دیگر نیز اشاره کرد، اما این حرف شما در قامت استاد اندیشه سیاسی و تاریخ دانشگاه است.

میزان شناخت راوی کتاب ما با این جزئیات نیست و اگر نویسندگان همین حرف‌ها را (با وجود اشراف به ماجرا) از زبان راوی می‌نوشتیم، راوی را از میزان اطلاعات و بیان ساده و صمیمی‌اش دور می‌کردیم و خودمان جای او می‌نشستیم. به نظر نویسندگان و عده زیادی از صاحب‌نظران خاطره و مستندنگاری، نباید دریافت‌های نویسنده جایگزین دریافت‌های راوی‌ای شود که آنها را نمی‌دانسته است.

البته اذعان داریم که نویسندگان کتاب باید در تصحیحِ اغلاط روشن و بدیهی در مقام اصلاح برمی‌آمدیم و بر عهدة راوی (العهده علی‌الراوی) نمی‌گذاشتیم. تاریخ اشتباه را ما باید درست کنیم و نقد شما درست است، اما در برخی از مصادیقی که فرمودید، دور کردن راوی و جایگزینی نویسنده به‌جای راوی است. ضمن آنکه به‌خوبی واقف بودیم جای بیان مسائل بیشتری درباره خانوادة راوی احساس می‌شود، ولی به‌سبب ملاحظات قومی و خانوادگی از آنها چشم پوشیدیم.

نکته سوم، دقیقاً به‌سبب آنکه قرار بود از ابتدا این کتاب به زبان‌های مختلفی ترجمه شود، نویسندگان تصمیم گرفتیم به زبانِ مشترک انسانی بنویسیم؛ بی‌تردید این زبان مشترک انسانی از زبان راوی تراویده و لحن خودِ اوست و دربردارندة یک‌سری داده‌ها و حقایق تاریخی نیز هست. شما خود از ما آگاه‌ترید که خوانندة انگلیسی یا ژاپنی یا عربی این کتاب نمی‌خواهد برای آگاهی از تاریخ انقلاب این کتاب را بخواند و در واقع دغدغة آن را ندارد که کدام یک از آقایان ازهاری و شریف‌امامی مقدم بر هم بوده‌اند.

زنی با ملیت، زبان، فرهنگ و مذهب دیگری آمده و عاشقانه در مسیر انقلاب گام می‌زند، کسی که امام را خوب می‌شناسد و در جریان تظاهرات پیش از انقلاب نامش روی دست می‌نویسد که اگر شهید شد او را بشناسند و همچون بسیاری دیگر پنهان نکنند، به گمان ما این موضوعات انسانی بسیار مهم‌تر است از دغدغه‌های یک استاد تاریخ و نظرگاه او که تحلیل تاریخی است.

ذکر این موارد از سوی ما انکارِ تصحیحِ اشکالات نیست بلکه بیان نگاهی است که به تجربه بدان رسیده‌ایم و اینکه گمشدة ما، ظرفیت‌های اعتقادی، انسانی اخلاقی و مراتب تحولی است و چقدر زیباست که این تحول در زنی بودایی زنی که در مقابل صحن امام رضا دست بر سینه می‌گذارد شکل یافته است. برای مثال، ممکن است راوی در بیان تاریخ زیارتِ حضرت رضا اشتباه کرده و نویسندگان به سهو یا عمد از آن عبور کرده باشند ولی این اشتباه به آن حقیقت اشکالی ایجاد نمی‌کند.

در دیداری همراه با راوی در ژاپن در دانشکده اقتصاد هیروشیما، چند سوال از تعدادی دانشجوی نخبة ژاپنی پرسیدیم. یکی تمایز و برداشت آنها از مذهب تشیع و تسنن بود. هیچ‌کدام از آن دانشجویان اساساً تمایزی میان آن دو قائل نبودند و از آن مهم‌تر با اساس اسلام آشنا نبودند. عجیب آنکه تعدادی از این دانشجویان نمی‌دانستند ایران و عراق در جغرافیای غرب آسیا دو کشور جدا از هم هستند.

ما با این مظلومیت‌ها در جهان روبه‌رو هستیم که در ژاپن در سالگرد بمباران اتمی هیروشیما از ایران در کنار دو کشور دیگر به‌عنوان تهدید جهانی سخن گفته می‌شود؛ درست است که جنبه‌ای سیاسی دارد و نشان‌دهندة رسوخ رسانه‌های غرب خصوصاً آمریکا است، اما ما باید پادزهر این حرف را در کتابمان پیدا کنیم که این بانوی بزرگوار به شیوایی در کتاب بیان می‌کند: «ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم، اما غرور شکسته‌ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا- هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادری‌ام- بازیافتم.» به نظر ما زیر این مصادیق خط کشیدن و اینها را برجسته کردن بهتر است.

به هر تقدیر هر نقدی از منظر علمی قابل تأمل است و حتی ممکن است اشکالات تاریخی دیگری نیز در کتاب باشد که شما بدان اشاره نکردید. امیدوارم همگی در بیان معارف حقه اعتقادی و بیان زیبایی‌ها و حُسن‌ها بتوانیم سرافرازانه گام برداریم.

حمید حسام-مسعود امیرخانی



منبع خبر

توضیح نویسندگان «مهاجر سرزمین آفتاب» درباره چند اشکال تاریخی بر این کتاب بیشتر بخوانید »