سوره مهر

استقبال از خاطرات مادر شهید ژاپنی همچنان ادامه دارد

استقبال از خاطرات مادر شهید ژاپنی همچنان ادامه دارد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، استقبال از کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، جدیدترین اثر حمید حسام و مسعود امیرخانی که روایت خاطرات کونیکویامامورا، یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران است، همچنان ادامه دارد و این کتاب به تازگی به چاپ پنجم رسید.

این کتاب جدیدترین اثر حسام و به قول خودش یکی از بهترین آنهاست که به روایت خاطرات کونیکویامامورا می‌​پردازد. وی تنها مادر شهید است که اصالتی ژاپنی دارد و فرزند شهیدش جوان نوزده ساله​ای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت‌های زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه‌​ها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.

یامامورا که پس از ازدواج با یک ایرانی مسلمان و مهاجرت به ایران اسم سبا با الهام از قرآن را برای خود برمی​گزیند، با دقتی بی​نظیر و زبانی ساده و شیوا خاطرات خود را از کودکی تا حال بیان می‌​کند. هرچند که سال‌ها قبل در کشور ژاپن و در خانواده​ای بودایی مذهب متولد شده و تا بیست و یک سالگی تحت آموزه​های بودایی بوده، اما ازدواج با یک جوان مسلمان ایرانی مسیر زندگی‌اش را تغییر داده و آنقدر روحیات انقلابی و اسلامی‌​اش را تقویت کرده که فرزند نوزده ساله‌اش در جبهه‌های جنگ تحمیلی ایران به شهادت رسیده است.

چیزی که داستان زندگی این مادر شهید را منحصر به ​فرد می​کند حوادثی است که در طول زندگی‌​اش اتفاق می​‌افتد و مسیر زندگی وی را تغییر می‌​دهد تا جایی که خودش می‌​نویسد: هیچ​گاه تصور نمی‌​کردم داستان زندگی من روزی به صورت کتاب منتشر شود چون اگر در ژاپن و در کنار خانواده​‌ام می​‌ماندم یک زندگی کاملا عادی را تجربه می‌​کردم در حالی که آشنایی من با یک مسلمان ایرانی مسیر زندگِی‌​ام را تغییر داد و توسط او به دنیای جدید و ناشناخته‌​ای آمدم.

زندگی در ایران و جامعه اسلامی برای یامامورا بسیار جالب و پر از اتفاقات و حوادثی نظیر قیام ۱۵ خرداد، انقلاب و تغییر حکومت و دوران جنگ تحمیلی است که یکی از پسران خود را در این مسیر تقدیم اسلام و کشور می​کند و معتقد است در زندگی هرچه جلوتر می‌​رود درهای جدیدی به رویش باز می‌​شود.

وی در مورد نگارش خاطرات خود می​‌گوید: پس از شهادت پسرم تاکنون چندین نفر پیشنهاد کردند که داستان زندگی​‌ام را بنویسند اما موافقت نکردم تا اینکه در سفر به هیروشیما با آقای حسام همسفر شدم. ایشان پیشنهاد دادند که خاطراتم را بنویسد و من فکر کردم که آغاز زندگی‌ام تا به امروز منحصر به ​فرد است و مثل و مانند نداشته است، پس به ایشان اعتماد کردم و انجام مصاحبه‌​ها کار نوشتن کتاب شروع شد.

حمید حسام هم در مورد آشنایی با یامامورا و نگارش کتاب خاطراتش اینگونه می‌​نویسد: مردادماه سال ۱۳۹۳ با گروهی نه نفره از جانبازان شیمیایی برای شرکت در مراسم سالگرد بمباران اتمی هیروشیما به ژاپن دعوت شدیم. در فرودگاه، بانویی محجبه با سیمای شرقی، به عنوان مترجم گروه، به ما معرفی شد. این سفر سرآغاز آشنایی من با کونیکو یامامورا بود. او در مسیر طولانی پرواز دبی توکیو بیشتر قرآن می‌خواند و گاهی با زبان ساده و تا حدی نامأنوس خاطراتی برای من تعریف می​‌کرد. در ژاپن، به هنگام دیدار جانبازان شیمیایی و بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما، گوشم به سرفه‌های جانبازان بود و چشمم به کونیکو یامامورا که حرف‌های دو گروه را برای هم ترجمه می‌کرد و گاهی قطره اشکی از گوشه چشمانش جاری می‌شد و عطش مرا برای شنیدن داستان زندگی‌اش بیشتر می‌کرد و من تا آن زمان نمی‌دانستم که او یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران است.

وی می​افزاید: از همان سال، همواره اندیشه نگارش زندگی این یگانه بانو ذهنم را مشغول کرده بود. بنابراین، طبق قاعدة شخصی​ام، پیش از مصاحبه‌ها، طریق «مصاحبت» و همراهی با راوی را پیش گرفتم و طی هفت سال به هر بهانه و در هر دیدار نقبی به دنیای درونی‌اش زدم تا در اتفاقات و حادثه‌ها نمانم. و سرانجام پذیرفت که اسرار ناگفته زندگی‌اش را بازگو کند.



منبع خبر

استقبال از خاطرات مادر شهید ژاپنی همچنان ادامه دارد بیشتر بخوانید »

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس



داستان اثریا - انتشارات سوره مهر - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – «اثریا» بیشتر از آنچه فکر کنید جسور است. جسارتی که این روزها، ادبیات ایرانی از نبودش در رنج است. نیما اکبرخانی که فقط ۳۴ سال دارد، داستانی نوشته که آدم را یاد ۲۴ساله‌ها و گاهی ۱۴ساله‌ها می‌اندازد. او داستانی نوشته پرضرب که به راحتی خواننده‌اش را در زمان اندکی به انتهای کتاب می‌رساند. جملات کوتاه اکبرخانی همخوانی زیادی با فضای رغب‌انگیز جنگ دارد و از این منظر داستان او را روان‌خوان و قابل توجه کرده است.

نویسنده «اثریا» در فضای حاکم که پر از تحسین و تمجید مدافعان حرم است، داستانی نوشته که با شنیده‌ها و خوانده‌های ما از فضای نبرد در سوریه، فاصله معنادار دارد.

او گروهی از تکاوران رزم‌آور را که به روستای «اثریا» در منطقه حما (سوریه) رفته‌اند، به تصویر کشیده است. این رزمندگان خود را با بالگرد به منطقه‌ای تحت محاصره می‌رسانند و توجه تکفیری‌ها را به خود جلب می‌کنند تا عملیات اصلی در منطقه‌ای دیگر آغاز شود.

راویِ داستان با مجتبی، رضا، سعید، حسن، ‌پوریا و بقیه همرزمانش شب و روز سختی را طی‌ می‌کند و در نهایت، قهرمان داستان می‌شود اما از منظر او، واقعیت، چیز دیگری است.

ضعف بزرگ «اثریا» عدم استفاده از زبان معیار است اگر چه در متن داستان، شکسته‌نویسی به ارتباط مخاطب با ماجرا و لحن راوی کمک کرده است. این داستان گاهی دچار پرش‌های زمانی است که خواننده را از روند ماجرا دور کرده و گیج می‌کند؛ همچنین از منظر داستان‌نویسی، اشکالاتی دارد که زمان وسیع‌تری برای بررسی، طلب می‌کند.

«اثریا» اگر چه در فصل‌های ابتدایی پر است از فحش و فضیحت اما در فصل‌های پایانی زبانش را به سمت انتقادهایی محترمانه و متفکرانه برمی‌گرداند. این داستان در توصیف گروه‌هایی که به دمشق تردد دارند توصیفاتی به کار می‌برد که کاملا ساختارشکنانه و عجیب است. نویسنده در دسته‌بندی این افراد به «بازنشسته‌ها»، «جوانان جویای نام»، «خُل و چِل‌ها» و «رزمنده‌ها» اشاره می‌کند و در تعریف علت حضور هر کدام در دمشق، حرف‌هایی می‌زند که بعید است بار حقوقی نداشته باشد.

نکته عجیب دیگر درباره این کتاب، انتشارش توسط انتشارات سوره مهر است. این انتشارات که در تولیداتش سهم اندکی را به مدافعان حرم اختصاص داده و بیشتر روی روایت‌های شفاهیِ دفاع مقدس و حواشی آن تمرکز دارد، حالا در قالب داستان به سراغ موضوع نبرد در سوریه رفته که در جای خود جالب توجه است.

حالا باید دید متصدیان نبرد سوریه یعنی سپاه پاسداران و خصوصا نیروی قدس که اخیرا در تولید آثار فرهنگی و هنری درباره موضوع دفاع از حرم، اقدامات درخوری داشته‌اند با این کتاب، چگونه روبرو خواهند شد.
*میثم رشیدی مهرآبادی



منبع خبر

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس بیشتر بخوانید »

«غبار صحرا» در کتابفروشی‌ها پیچید

«غبار صحرا» در کتابفروشی‌ها پیچید



"غبار صحرا" در کتابفروشی‌ها/ غائله گنبد چگونه مهار شد؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انتشارات سوره مهر به تازگی کتاب “غبار صحرا” را روانه کتابفروشی‌ها کرد. این اثر که به کوشش حوزه هنری استان گلستان تدوین شده و کار نگارش آن را احمد خواجه‌نژاد برعهده داشته است، به وقایع ترکمن صحرا در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی می‌پردازد.

نویسنده در این اثر قصد تحلیل وقایع را ندارد. او صرفاً بر پایه تاریخ شفاهی و نقل قول‌ها به آنچه در این ایام در غائله گنبد رخ داده است، متمرکز می‌شود. 

خواجه‌نژاد درباره اهمیت پرداختن به این موضوع و روش کار خود می‌نوبسد: منطقه گرگان و دشت که امروزه با نام استان گلستان خوانده می‌‏شود، دارای ویژگی‌‏های خاصی است. هم در اقلیم دارای تنوع است و هم در قومیت و مذهب ساکنانش. این تنوع در عین حال که می‌‏تواند یک فرصت بزرگ باشد، اما گاهی به تهدید مبدّل و منشاء اتفاقات مختلفی شده است. یکی از این حوادث جنگ و درگیری در بخش شرقی این ناحیه یعنی شهرستان گنبدکاووس در ماه‌‏های اولیّه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود. این اتفاقات که از آن به عنوان جنگ اول و دوم گنبد تعبیر شده، معلول عوامل متعددی است.

… در این مجموعه سعی شده به ماجرای دو جنگ مورد اشاره پرداخته شود. هرچند ابعاد این غائله بسیار گسترده است و باید کارهای فراوانی از این دست انجام شود تا ماهیّت ماجرا بیشتر روشن گردد.

اطلاعات این کتاب بیشتر بر محور تاریخ نقلی متمرکز شده و بنای بر تحلیل حادثه نداشته و بسیار کم به مباحث تحلیلی در آن اشاره شده است و نقل قول نیروهای منتسب به چریک‌‏های فدایی خلق و ستاد خلق ترکمن در آن پر رنگ‌‏تر است. چون قصد این بود که واقعیت ماجرا از زبان آنان طرح و اثبات شود. هرچند به سراغ تعدادی از افراد مؤثر کمیته انقلاب اسلامی رفتم اما متاسفانه برای در اختیار قرار دادن اطلاعات خود همکاری نکردند… .

نویسنده مباحث کتاب را با پرداختن به تاریخ ترکمن صحرا از دوره صفویه آغاز می‌کند و در ادامه به موضوع اصلی می‌پردازد. در انتهای کتاب نیز اسناد مربوط به وقایع ارائه شده است.



منبع خبر

«غبار صحرا» در کتابفروشی‌ها پیچید بیشتر بخوانید »

از «هاشمی رفسنجانی» تنفر خاصی داشتند

از «هاشمی رفسنجانی» تنفر خاصی داشتند



آخرین نامه صدام به هاشمی رفسنجانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نوروز سال ۶۷ بود. سال که تحویل شد غانم آمد و با لهجه خاص خودش به فارسی دست و پا شکسته گفت:

« من سال نو و جدید را تبریک می‌گید به شما! من دعا کرد که ان شالله سال آینده پیش زن و بچه بود. اما می‌دانم سال دیگر هم پیش غانم بود. همین غانم می‌آید و سال دیگر هم می‌گوید سال تبریک. خسته شدم، هر سال بگویم تبریک!

بچه ها هم به او شیرینی دادند. با اجازه غانم بچه ها آسایشگاه را آذین بسته بودند و ورق های رنگی و زرق و برق دار چسبانده بودند. جالب آنکه خود غانم هم خواسته بود که در مراسم نوروز ما شرکت کنند. بچه ها حتی عکس امام، آقای هاشمی و آیت الله خامنه ای و آرم سپاه را هم روی دیوار نصب کرده بودند. در مواقع معمولی محال بود بتوان این عکس‌ها را علنی کرد. اما آن سال خود غانم، مسئول کل قاطع از علی بلال خواسته بود که مراسم برگزار کنیم و می خواهد خودش هم در آن شرکت کند.

وقتی غانم داخل آمد تا سال نو را تبریک بگوید و ما را ببوسد از دیدن آن عکس‌ها و آرم سپاه حسابی جا خورد و دهانش باز ماند. به علی بلال گفت:

– ولک علی! اینها را از کجا آوردید؟

– همینجا بود.

– کجا؟

 بلال چیزی نگفت. غانم شروع کرد به روبوسی با ما. بچه‌ها اول سرود ای ایران ای مرز پرگهر خواندند و بعد برای سلامتی امام خمینی صلوات فرستادند. 

غانم حرص می‌خورد اما نمی خواست واکنشی نشان دهد. یکی از ته آسایشگاه گفت: برای سلامتی آقای هاشمی رفسنجانی صلوات. عراقی‌ها و غانم از آقای هاشمی خیلی بدشان می‌آمد و از او تنفر خاصی داشتند. تا همه برای سلامتی ایشان صلوات فرستادند، غانم روبوسی را کنار گذاشت و با بقیه زود دست داد و با بلال از آسایشگاه بیرون رفت. همه می‌دانستیم که این آخرین صلوات های بلند است و زنگ تفریح به زودی تمام خواهد شد.

بیرون آسایشگاه غانم و بلال با هم جرو بحث کرده بودند. غانم گفته بود بلال چرا صلوات فرستادند؟

– عادت داریم!

 نه برای لج من صلوات فرستادند. من موقعی ناراحت شدم که اسم رفسنجانی را آوردند.

 خلاصه هر طور بود علی بلال، غانم را آرام کرد و قضیه میان خودشان ماند و غانم چیزی به فرمانده اردوگاه نگفت.

آنچه خواندید، بخشی از کتاب «پنهان زیر باران» خاطرات آزاده، سردار علی ناصری است که سید قاسم یاحسینی آن را نوشته و انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.



منبع خبر

از «هاشمی رفسنجانی» تنفر خاصی داشتند بیشتر بخوانید »