سوریه

شهید مدافع حرم «بی‌ام‌و» سوار کیست؟

شهید مدافع حرم «بی‌ام‌و» سوار کیست؟


خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: «سلام» فقط ۱۶ سالش بود که احمد را به دنیا آورد. سن کم مادر موجب شد آنها بیشتر دوست و همزبان شوند تا مادر و پسر. هرچه از سن نوزاد می‌گذشت، سلام، دلبستگی و علقه بیشتری پیدا می‌کرد. 

کودکی احمد هم زمان بود با سال‌های اشغال جنوب لبنان به دست اشغالگران صهیونیستی و مادر که مقابل خود جوانانی مثل شهید بزرگ مقاومت یعنی سمیر مطوط را دیده بود با خود عهد کرد پسرش را مردی مجاهد تربیت کند تا همچون شهدای مقاومت، پرچم استقلال کشورش را به اهتزاز در آورد.

احمد پنج ساله بود که درخت مقاومت در لبنان ثمر داد و سال ۲۰۰۰ جنوب کشورش آزاد شد و اشغالگران با فضاحت توسط جوانان مبارز عقب‌نشینی کردند.

حالا سلام بیش از پیش به تربیت طفل خود اهمیت می‌داد. با اینکه آنها از خانواده مرفهی در شهر نبطیه محسوب می‌شدند، اما به احمد آموخته شد باید به هر هدفی دارد خودش دست پیدا کند. سلام سعی کرد در این مسیر برای فرزندش موثر باشد و نوجوانی احمد در کنار مجاهدان حزب‌الله لبنان گذشت.  

احمد،‌ جوانی با اعتقادات مذهبی بود و گویا ثروت پدر نتوانست او را در راه رسیدن به هدفش سست کند. یکی از دوستانش تعریف می‌کند: «روزی برای تحویل یک امانت به شهر”تبنین» رفته بودیم. در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می‌داری نماز بخوانیم؟ گفتم: ۲۰دقیقه دیگر به شهر می‌رسیم و همانجا نماز می‌خوانیم.

او از حرفم خوشش نیامد. نگاه معناداری کرد و گفت: مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! نمی‌خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود.»

احمد مثل همه شیعیان لبنان، عاشق امام رضا علیه‌السلام بود و دلش می‌خواست حتی اگر یک بار هم که شده برای زیارت به مشهد بیاید. اما تحصیل و فعالیت‌های جهادی‌اش چنین وقتی را برای او خالی نمی‌کرد. او جوان درسخوانی بود و توانست در رشته انفورماتیک، نفر هفتم در میان جوانان لبنانی شود. 

احمد بالاخره توانست به آرزویش دست پیدا کند و به مشهد برود. بعد از این سفر، نام جهادی «غریب طوس» را برای خود برگزید و به عشق دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شد. سلام که خود از خانواده مجاهدان لبنان بود، دلش می‌خواست پیش از رفتن پسر، برایش عروسی بگیرد، اما هیچ وقت چنین فرصتی فراهم نشد. 

سلام بدرالدین اینگونه از آرزویش می‌گوید: «احمد، تمام اعتقاداتش را از مکتب عاشورا گرفته بود. او مانند فرشته‌ای بود که در زمین زندگی می‌کرد. اهمیت نمی‌دهم که فرزندم ازدواج نکرد. البته من دوست داشتم پسرم ازدواج کرده و خانواده‌ای برای خود داشته باشد، اما اگر خواست خدا این بوده که او شهید شود، الحمدلله! اراده ما همان اراده خداست و علاقه ما به معنای مالک‌بودن نیست؛ این علاقه باید براساس خواست خدا شکل بگیرد و خدا از آن راضی باشد. پسرم از ۱۵ سالگی به ایران و حضرت امام خامنه‌ای ارادت ویژه‌ای داشت؛ ایشان را رهبر خود می‌دانست و همیشه تصویر ایشان را همراه خود داشت. احمد می‌گفت: رهبر ایران، رهبر ما نیز هست و بر ما ولایت دارد.»

درست همان زمانی که خیلی از مردم گمان می‌کردند افرادی حاضرند برای ۵۰۰ دلار به سوریه بروند، تصویر شهید «احمد محمد مشلب» که در ۱۰ اسفند سال ۹۴ در سوریه شهید شده بود، منتشر شد. جوان خوش تیپ بی‌ام‌و سواری که به همه داشته‌های دنیایی‌اش پشت پا زد و در ۲۳ سالگی شهید مدافع حرم شد.

پیکر او پس از مدتی به لبنان برگشت و در گلزار شهدای شهر نبطیه به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/





منبع خبر

شهید مدافع حرم «بی‌ام‌و» سوار کیست؟ بیشتر بخوانید »

عهد دوباره با فرمانده شهید لشکر فاطمیون + نماهنگ



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، به مناسبت ایام سالگرد شهادت فرمانده لشکر فاطمیون شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) و جانشین او رضا بخشی (فاتح) نماهنگی از سوی مرکز رسانه فاطمیون منتشر شد.

این نماهنگ مربوط به بخش‌هایی از آیین بزرگداشت شهدای لشکر فاطمیون و مراسم سالگرد شهید ابوحامد در مشهد مقدس است که روز جمعه هشتم اسفند در رواق امام خمینی در حرم مطهر رضوی (ع) و با سخنرانی حجت الاسلام پناهیان و با حضور خانواده شهدای فاطمیون برگزار شد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

عهد دوباره با فرمانده شهید لشکر فاطمیون + نماهنگ بیشتر بخوانید »

عهد دوباره با فرمانده+ نماهنگ


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، به مناسبت ایام سالگرد شهادت فرمانده لشکر فاطمیون شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) و جانشین او رضا بخشی (فاتح) نماهنگی از سوی مرکز رسانه فاطمیون منتشر شد.

عهد دوباره با فرمانده+ نماهنگ

این نماهنگ مربوط به بخش‌هایی از آیین بزرگداشت شهدای لشکر فاطمیون و مراسم سالگرد شهید ابوحامد در مشهد مقدس است که روز جمعه هشتم اصفند در رواق امام خمینی حرم مطهر رضوی (ع) و با سخنرانی حجت الاسلام پناهیان و حضورخانواده شهدای فاطمیون برگزار شد.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

عهد دوباره با فرمانده+ نماهنگ بیشتر بخوانید »

روایت حاج قاسم از شهادت یک مدافع حرم/ علی خواهش کرد جیغ نزنم!

روایت حاج قاسم از شهادت یک مدافع حرم/ علی خواهش کرد جیغ نزنم!


خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ زهرا بختیاری: چهار سال شب و روز به این فکر می‌کرد الان علی کجاست؟ سرش را کجا روی زمین‌ می‌گذارد و کیلومترها دورتر از ما شبش را صبح می‌کند. حالش چطور است؟ چهار سال در حسرت این مانده بود که یک بار دیگر او را «کلی» صدا کند و سر به سرش بگذارد. هزار بار تمرین کرده بود وقتی علی برگردد چطور این همه مدت نبودش را با عصبانیت سرش خالی کند؟ اما آخرش به این می‌رسید که نه، علی بیاید چیزی نمی‌گویم. فقط به جبران آخرین باری که در آغوشش نگرفتم به سمتش خواهم رفت و اندازه چهار سال فراق، او را تنگ در آغوش می‌گیرم.

اما سرنوشت برای کلثوم ناصر، همسر شهید مدافع حرم علی سعد که از سال ۹۴ منتظر آمدن شوهرش بود، فراق رقم زد و سال ۹۸ آب پاکی جدایی از همسر روی را دستش ریخت. 

بخش اول این گفت‌و‌گو را می‌توانید اینجا بخوانید. 

*هیچ وقت ساکش را نبستم

با اینکه راه و هدف علی را قبول داشتم، اما این قدرت در من وجود نداشت که خودم او را مهیای رفتن به ماموریت‌هایش کنم. یادم نمی‌آید یک بار هم ساک او را بسته باشم. اما بار آخر شاید قسمت بود، بدون اینکه حس کرده باشم بار آخر است. علی خیلی تخمه کدو دوست داشت. گفتم: می‌خواهی یک مقدارش را بگذارم ببری آنجا با دوستانت بخورید؟ گفت: نه.

بلند شدم چند دست لباس برایش آماده کردم، اما هیچ کدام را برنداشت جز یک دست لباس نظامی.


وسایلی که از علی برگشت

*هر چه گفتم بچه‌ها را نبوسید!

صبح زود ساعت ۶ و نیم صبح بیدار شد که آماده شود. سروصدا نمی‌کرد بچه‌ها از خواب بیدار نشوند. پرسیدم: داری می‌روی نمی‌خواهی بچه‌ها را ببوسی؟ گفت: نه. آن لحظه برداشتم این بود نمی‌خواهد محبت آنها وقت رفتن دست و پاگیرش شود. هر چند بعدا حس کردم خودش می‌دانست آخرین روزهای زندگی‌اش هست، اما باز نتوانست بچه‌ها را ببوسد.

*حسرت آخرین آغوش

موقع رفتن از من خواست او را تا محل کار برسانم. خیلی تعجب کردم چون همیشه یا خودش می‌رفت یا آژانس می‌گرفت. رفتن علی این بار خیلی فرق داشت، این هم یکی دیگر از نشانه‌های تفاوتش بود. 

نازنین‌زهرا، شیرخواره بود. او را عقب ماشین خواباندم و با علی راه افتادیم. وقتی خواست پیاده شود چند لحظه کوتاه نازنین را بغل کرد. نمی‌دانم در گوش بچه چه خواند، بعد بوسیدش و رفت. من هم گریه می‌کردم و راه افتادم، اما در آیینه دیدم او همینطور ایستاده و دستش را به نشانه خداحافظی تکان می‌دهد. دنده عقب رفتم و کنارش نگه داشتم. گفتم: علی اجازه می‌دهی برای آخرین بار بغلت کنم؟ گفت: «نه، اینجا جلوی محل کار دوربین داره، یکی می‌بینه زشته، من هم خجالت می‌کشم.» منظورم از آخرین بار، دیدار آن دفعه بود، وگرنه اصلا حس نمی‌کردم دیگر نمی‌بینمش.

*آخرین باری که صدایش را شنیدم

دی ماه شده بود و ۴۵ روز از رفتن علی می‌گذشت و دوره ماموریتش تمام می‌شد. سه شنبه ساعت ۱۱ صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. علی بود. شب قبلش از دلتنگی زیاد حسابی گریه کرده بودم و نزدیک صبح خوابیدم. علی با شنیدن صدای خواب‌آلودم پرسید: تا الان خواب بودی؟ گفتم: آره، دیشب تا صبح بیدار بودم. پرسید: چرا صدایت گرفته؟ چیزی نگفتم. گفت: صدایت نامفهوم است، اصلا متوجه صحبتت نمی‌شوم. برو یک لیوان آب جوش بخور. گفتم: باید آماده شوم بروم دنبال معصومه از مدرسه او را بیاورم. گفت: باشه برو دوباره حدود ساعت یک تماس می‌گیرم.

وقتی برگشتم، علی تماس گرفت. پروازهای سوریه یکشنبه، سه‌شنبه و پنجشنبه انجام می‌شد. علی باید سه شنبه برمی‌گشت، اما گفت پروازش افتاده روز یکشنبه. تماس ما صوتی بود، اما من حس می‌کردم دارم او را می‌بینم. بغضی در صدایش بود. پرسیدم چیزی شده؟ گفت: نه. فقط چند بار سفارش کرد حواست به بچه‌ها باشد. مواظب باش معصومه گریه نکند، سراغ محمدمهدی و نازنین‌زهرا را هم گرفت. گفتم: نازنین‌زهرا خیلی گریه می‌کند. اصلا با چیزی آرام نمی‌شود. به هیچ کارم نمی‌رسم. گفت: گوشی را به نازنین بده، همان لحظه نازنین به شدت در حال گریه کردن بود و جیغ می‌زد. تا گوشی را گذاشتم روی گوش بچه. علی می‌گفت: نازنین جان! مادرت را دیگر اذیت نکن. او تنهاست، باید به هر سه شما برسد. همان لحظه بچه ساکت شد. دیگر جیغ‌هایی که همیشه می‌زد را نمی‌زد. بچه‌ای که هر شب تا صبح بیدار بود آن شب تا صبح خوابید شاید یکی دو بار فقط برای برای شیر خوردن بیدار شد آن هم بدون گریه کردن.

به علی گفتم: با بقیه بچه‌ها صحبت می‌کنی؟ گفت: باشه. همچنان حس می‌کردم در حال گریه کردن است. گوشی را به معصومه دادم و بعد هم محمد مهدی صحبت کرد. به آنها هم سفارش می‌کرد مادرتان تنهاست. او را اذیت نکنید. با ناراحتی گفتم: علی این چه حرف‌هایی است که به بچه‌ها می‌زنی؟ گفت: خب تو تنها هستی دیگه. گفتم: آره اما تو جوری حرف می‌زنی که دل آدم خالی می‌شود. گفت: نه هیچ اتفاقی نیفتاده. نزدیک بود گریه‌ام بگیرد. علی گفت: اگر گریه کنی دیگر هیچ وقت زنگ نمی‌زنم. خودم را کنترل کردم. بعد گفت: سیستم تلفن‌های اینجا به هم خورده، ممکنه تا ۱۰ روز دیگر نتوانم با تو صحبت کنم. با تعجب و ناراحتی گفتم: علی! تو که گفتی با پرواز یکشنبه می‌آیی! مگه تا یکشنبه ۱۰ روز طول می‌کشه؟! گفت: نه فقط محض احتیاط می‌گویم اگر اتفاقی افتاد و نتوانستم بیایم تا ۱۰ روز نمی‌توانم تماس بگیرم. به همکارانم زنگ نزن که سراغم را بگیری، خودم به تو زنگ می‌زنم، فقط منتظر تماس خودم باش. گفتم: باشه. تلفن را قطع کردم بدون اینکه بدانم این آخرین تماس و شنیدن صدای علی بود.

فردای همان روز، چهارشنبه غروب، دقیقا نمی‌دانم چه ساعتی، آنجا حمله می‌شود و علی در آن حمله شرکت می‌کند و دیگر هم از او خبری نمی‌شود.

*تصاویری که حاج قاسم بعد از گیر افتادن علی دید

بعدها حاج قاسم سلیمانی برایم تعریف کرد: علی مهره شناخته شده‌ای برای دشمن شده بود. اما وقتی او را محاصره کردند تصوری از چهره او نداشتند. علی مدتی فرمانده گروه حیدریون یعنی رزمندگان عراقی در سوریه بود. در بین نیروها جاسوسی بوده که علی را فروخته بود به تکفیری‌ها. وقتی از آنها اسیر می‌گرفتیم، اکثرشان دنبال یک مرد قد بلند مو فرفری می‌گشتند. آنها صورت علی را نمی‌شناختند، فقط فردی را به نام ابوجعفر می‌شناختند که نقطه‌زن بوده. او ۱۰۹ نقطه مهم تکفیری‌ها را هدف قرار داده بود و این کار را بسیار دقیق انجام می‌داد. برای همین می‌خواستند هر طور شده او را بگیرند. حتی شب قبلش در بیمارستان حلب به علت موج‌گرفتگی بستری بوده که تکفیری‌ها می‌خواستند از بیمارستان او را بربایند. به او گفتم: حالت خوب نیست. در این عملیات شرکت نکن، اما قبول نکرد و گفت خودم باید بروم جلو تا نیروهایم را پشت خط جاگیر کنم.  

حاج قاسم می‌گفت: ۲۳ دی در حمله به خان طومان یک دفعه دیدیم از علی خبری نیست. چون او را فروخته بودند هنوز به خط نرسیده غافلگیرش می‌کنند. ۱۰ کیلومتر آن طرف‌تر از خط، علی را با خود برده بودند. او دو گوشی موبایل داشت، یکی را به عنوان نشان انداخته بود و با دیگری به زبان عربی پیام داده بود: فورا با من تماس بگیرید. اما امکان تماس نبود. بیسیم‌اش هم یک بار روشن شد و وقتی خاموش شد، دیگر روشن نکرد.

در تصاویر پهپادها دیدیم، پای علی زخمی شده بود و پشت یک خاکریز کمین کرده بود. تکفیری‌ها پشت سرش تفنگ می‌گذارند. البته چون هوا خیلی تاریک بود، ما شک داریم که آیا او را با خود بردند و بعد از چهار روز شکنجه به شهادت رساندند یا خمپاره‌ای پشت سرش اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسد.

من خودم با دیدن وضعیت پیکر علی در معراج، فکر می‌کنم موضوع خمپاره درست‌تر باشد، زیرا پشت سرش رفته بود.

*دوزاری‌ام افتاد که باید خبری شده باشد

پسر عموی شوهرم، بسیجی بود و داوطلبانه به سوریه می‌رفت. وقتی متوجه می‌شود علی به شهادت رسیده، سریع در گروه‌های پیام‌رسان خبر شهادت را می‌زند و می‌نویسد: سردار! شهادتت مبارک. خبر همه جا پخش می‌شود. من آن زمان گوشی هوشمند نداشتم و اصلاً نمی‌دانستم این شبکه‌های اجتماعی یعنی چه؟ علی خیلی فضای مجازی را دوست نداشت. شب دیدم عمویم آمد خانه ما سر بزند. فردا شبش هم آمد. شب سوم دیگر تعجب کردم و با خودم گفتم: در تمام مدتی که علی به سوریه رفته بود، آنها حتی یک بار هم به ما سر نزدند، حالا چرا دو سه شب پشت سر هم می‌آیند؟

فردا صبحش حدود ساعت ۱۱ هم یکی از دوستان علی از شهرستان شوش زنگ زد. گفت: خانم ناصر چطورید؟ بعد از احوالپرسی به او گفتم: چه عجب شما با خانه ما تماس گرفتید؟ گفت: می‌خواستم حال علی را بپرسم؟ کجاست؟ گفتم: علی رفته سر کار اما نگفتم کجا. پرسید: ایران است یا سوریه؟ تعجب کردم. گفتم: شما از کجا می‌دانی او رفته سوریه؟ متوجه شد من از چیزی خبر ندارم. گفت: بچه‌های شوش چند نفر اینجا بودند. آنها گفتند انگار علی رفته سوریه. گفتم: جز پدر و مادر من هیچ کس خبر ندارد علی به سوریه رفته. حتی خانواده خود علی هم بی‌خبرند. چطور بچه‌ها خبر دارند؟ شک کردم، زنگ زدم به عموم گفتم: عمو خبری شده که شما چند شب پشت سر هم به خانه ما می‌آیید؟ چیزی شده که من خبر ندارم؟ عمو کمی هول شد و پرسید: مگه تو چیزی شنیدی؟ آنجا بود که دوزاری‌ام افتاد و فهمیدم خبری شده که من اطلاع ندارم. تلفن را قطع کردم و هر کجا که می‌توانستم زنگ زدم. با محل کار علی تماس گرفتم، از هر کسی سراغ او را می‌گرفتم اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد و می‌گفت: تلفن‌های سوریه خراب شده و ما از علی خبری نداریم. فامیل پشت سر هم تماس می‌گرفتند. بعضی‌ها گفتند علی زخمی شده و در محاصره است، احتمالا اسیر شده اما هیچ‌کس صحبتی از شهادت او نکرد.

*حاج قاسم قول داد علی حتما برمی‌گردد

چهار سال با فکر اسارت علی زندگی کردم. هر بار که حاج قاسم را در مراسم‌ها می‌دیدم، می‌گفت: خیالت راحت باشد، علی خوب است، هیچ اتفاقی جدیدی هم نیفتاده، نگران نباش! این جمله‌های حاجی برای چند وقت به من انرژی می‌داد. البته حاج قاسم هیچ وقت به من نگفت او زنده است، اما به من قول می‌داد که علی حتماً برمی‌گردد.

*علی آمده بود بدون اینکه من خبر داشته باشم

 ایام عید سال ۹۸ بود. آقایی از دفتر حاج قاسم زنگ زد گفت: خانم سعد منزل تشریف دارید؟ حاج قاسم می‌خواهد بیاید خانه‌تان. گفتم: خیر است، اتفاقی افتاده؟ گفت: نه، هدف دیدن شماست، اما اگر آماده نیستید نمی‌آیند. گفتم: نه این چه حرفی است. فقط من خانه پدرم در شهرستان هستم، همین امروز راه می‌افتم به سمت تهران. صدای حاج قاسم را از پشت تلفن می‌شنیدم که گفت: نه، بگو تعطیلات عید را بگذران بعد بیا.

یک هفته گذشت، دوباره همان آقا تماس گرفت و پرسید: خانم سعد برنگشتید؟ گفتم: شما که به من گفتید دیدار افتاد به بعد از تعطیلات! با حالتی نگران ادامه دادم: اگر اتفاقی افتاده، من بیایم. اما گفت: نه.

پیکر علی آمده بود، اما هنوز به من چیزی نگفته بودند. خلاصه همان شب با خواهرم و بچه‌ها حرکت کردم به سمت تهران. تا رسیدم زنگ زدم دفتر حاج قاسم و اطلاع دادم که دیشب به تهران آمدم. آن آقا پرسید: با چه کسی آمدید؟ گفتم: با خواهرم و بچه‌هایم برگشتم. باز هم صدای حاج قاسم را از پشت تلفن می‌شنیدم که با ناراحتی گفت: این چه کاری بود کردید؟ چرا او را کشاندید تهران؟ ممکنه الان ظرفیتش را نداشته باشد. صدای حاج قاسم را خیلی واضح نمی‌شنیدم. برای همین شک نکردم. فقط پرسیدم: چیزی شده؟ آن آقا گفت: نه حاج قاسم می‌گوید می‌خواهید بروید مشهد زیارت؟ با ناراحتی گفتم: شما مرا از شهرستان کشاندید تهران، حالا می‌گوید نمی‌خواهی بروی مشهد؟ این دیگر چه کاری است؟ اگر حاج قاسم می‌خواهد به منزل ما بیاید، تشریف بیاورید. گفت: چون خوزستان سیل آمده حاج قاسم باید به آنجا برود. 

خلاصه برای ما بلیت فوری گرفتند و راهی مشهد شدیم. یکی از همکارهای علی را در حرم دیدم. روز میلاد بود. تا مرا دید پرسید: خانم سعد از امام رضا(ع) چه می‌خواهی؟ گفتم: به نظر شما در این ۴ سال ضجه زدن، من چه می‌خواستم؟ البته احساس می‌کنم امام رضا(ع) دیگر صدایم را نمی‌شنود. اما فقط می‌خواهم علی برگردد. گفت: فکر کن الان علی اینجاست. این را که گفت: گریه‌اش گرفت و رفت. نگو پیکر علی را برای طواف به حرم امام رضا(ع) آورده بودند اما باز هم بی‌خبر بودم. خواهرم گفت: او هم همکار علی بوده و دوستش دارد، تو کاری کردی که این مرد هم به گریه افتاد.

اینها همه در حالی بود که من هنوز نمی‌دانستم حتی همسرم شهید شده! ما را در هتلی دور از حرم اسکان دادند. چون آخر تعطیلات بود، همه رفته بودند و تنها بودیم. با ناراحتی به خواهرم گفتم این چه کاری بود که با ما کردند؟ حتی یک نفر نیست اینجا با او صحبت کنیم. خواهرم گفت: چون اخلاقت بد است و هر که را می‌بینی، سراغ علی را می‌گیری. آنها را خسته کردی. گفتم: این چه حرفی است که می‌زنی؟ مگر اولین بار است که من سراغ علی را می‌گیرم؟ گفت: نمی‌دانم شاید می‌خواستند تنبیه‌ات کنند که آنقدر به پر و پایشان نپیچی! خلاصه یک جوری خودمان را قانع کردیم که اتفاقی نیفتاده.

*حال خودم را نمی‌فهمیدم

وقتی مدت سفر مشهد تمام شد و خواستیم برگردیم، مجددا آن آقا از دفتر حاج قاسم تماس گرفت و گفت: خانم سعد می‌خواهید حالا که آمدید مشهد، یک روز هم بروید شمال؟ با بی‌حوصلگی گفتم: شمال می‌خواهم چه کار؟ مدارس شروع شده، تعطیلات هم تمام شده. برگردم که بچه‌ها بروند مدرسه. اما اصرار کرد که بروید زود برمی‌گردید. قبول کردم، رفتیم یک شب هم شمال ماندیم اما من دیگر در حال خودم نبودم. بعد از یک روز برگشتیم به سمت تهران.

*علی گفت: خواهش می‌کنم جیغ نزن!

صبح محمدمهدی و معصومه را راهی کردم به سمت مدرسه و خودم هم چون خیلی خسته بودم، خوابیدم. ساعت حدود ۱۱ صبح بود که یکی از همکارهای علی از ایثارگران سپاه زنگ زد و گفت: خانم سعد تشریف دارید؟ بچه‌ها می‌خواهند برای عید دیدنی به منزل شما بیایند. بی‌حوصله و خسته بودم برای همین ناراحت شدم و گفتم: آقای موذن نمی‌دانم این چه کاری است که شما می‌کنید. من دیشب از مسافرت رسیدم و اصلا انرژی ندارم. قبلا همیشه قرارهای‌تان را برای چهار بعدازظهر به بعد می‌گذاشتید. الان چرا صبح می‌خواهید بیایید؟ گفت: اگر ناراحتید یا مشکلی هست اصلا مزاحم نمی‌شویم. خیلی عادی برخورد کرد. گفتم: نه تشریف بیاورید. قدمتان روی چشم، اما بچه‌ها مدرسه هستند. گفت: با آنها کاری نداریم، می‌خواهیم با شما صحبت کنیم.

حدود ساعت ۱۱ بود که ۶ آقا با یک خانم و یک کودک به منزل ما آمدند. وقتی آنها را دیدم یک لحظه شوکه شدم، نگاه‌شان کردم. آقای موذن شروع کرد به صحبت و این که خانم سعد خیلی صبور است و از پس سه بچه به خوبی در این ۴ سال بر آمده و هر مشکلی بوده خودش حل و فصل کرده. در دلم گفتم: آقای موذن یک جوری تعریف می‌کند که انگار آنها مرا نمی‌شناسند و آمده‌اند خواستگاری! این چه مدل صحبت کردن است؟

استرس داشتم. سینی شربت را که آماده کرده بودم می‌لرزیدم بیاورم. آقای موذن متوجه شد حال من اصلاً طبیعی نیست. خودش سینی را گرفت و گفت: من پذیرایی می‌کنم. روحانی‌ای‌ هم همراه آنها بود و شروع کرد به صحبت، گفت: شما صبر زینبی دارید و برگزیده خدا هستید. آقای محمدی یکی دیگر از همکاران علی گفت: حاج آقا! خانم سعد دارد قبض روح می‌شود. اگر اجازه دهید این حرف‌ها را تمام کنید و بگذارید اصل مطلب را بگویم. من نگاه کردم و پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟ گفت: نمی‌دانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه، پیکر علی برگشته. الان هم در معراج شهدای تهران است.

دیگر نمی‌فهمیدم دور و برم چه خبر است؟ گفتم: یعنی چه؟ گفت: یعنی علی شهید شده. انگار همان لحظه علی را دیدم که جلویم زانو زد. دست‌هایش را به حالت التماس جلوی من گرفت و ‌گفت: کلی! فقط جیغ نزن! دوست ندارم جلوی همکار‌هایم گریه کنی. ازت خواهش می‌کنم. به خدا قسم من صورت علی را مقابل خودم می‌دیدم.

گفتم: آقای محمدی دیگر چیزی نگو! همان لحظه اهالی محل آمدند خانه ما. قبل از اینکه همکاران علی به خانه ما بیایند عکس او را چاپ کرده و در همه محل پخش کرده بودند.

*من باید علی را می‌دیدم

همکاران علی گفتند ما باید برویم معراج تا پیکر را آماده کنیم. علی باید فردا به دزفول منتقل شود. با ناراحتی گفتم: چرا نمی‌گذارید علی پیش من بماند؟ گفتند: خودش وصیت کرده و نوشته دوست دارد دزفول دفن شود. گفتم: آقای محمدی خواهش می‌کنم فراهم کنید من علی را در معراج ببینم.

*باید به بچه‌هایی که چهار سال منتظر بودند چه بگویم؟

آن سال معصومه خیلی بی‌تابی می‌کرد و حال روحی‌اش بد بود. نبود علی در این چهار سال حسابی بی‌قرارش کرده بود. برای همین به آقای محمدی گفتم: خواهش می‌کنم صبر کنید بچه‌ها از مدرسه برگردند، خودتان این خبر را به آنها بدهید. چون من اصلاً توانایی چنین کاری را ندارم. این که به آنها بگویم برای بابای‌تان چه اتفاقی افتاده. در تمام این چهار سال به آنها گفته بودم بابای شما زنده است و برمی‌گردد. اصلاً نگفته بودم ممکن است چه اتفاقی بیفتد. آقای محمدی گفت: باشه می‌مانیم تا بچه‌ها برگردند.

*خوابی که تعبیر نشد

جالب است چند وقت قبل از آمدن پیکر علی. در خواب او را دیدم. به من گفت: کلی خانه را آماده کن، امسال برمی‌گردم. من که دائم منتظر او بودم، به استناد همین خواب، آن سال همه خانه را کاغذ دیواری کردم، مبل جدید خریدم، فرش‌ها را شستم، گفتم بگذار وقتی علی برمی‌گردد ببیند خانه‌اش مرتب است. 

حالا از شنیدن خبر شهادتش شوک بدی به من وارد شد. بچه‌ها که از مدرسه آمدند و جمعیت را دیدند، تعجب کردند. معصومه آمد پرسید مامان چه شده؟ چرا چشم‌هایت قرمز است؟ دست راستم نشست. محمد مهدی هم رفت کنار آقای محمدی. 

آقای محمدی رو کرد به معصومه و گفت: دخترم مواظب مادرتان باشید. او دیگر تنهاست، بابای شما شهید شده. معصومه تا این را شنید با گریه خودش را در آغوشم انداخت. او ۱۲ سالش بود و شنیدن چنین خبری برایش سخت بود.

همکاران علی وقت رفتن گفتند خانم سعد آماده باشید یک ساعت دیگر ماشینی می‌آید دنبال‌تان تا بروید معراج. اهالی محل شروع کردند عزاداری و خانه را آماده کردند. من اصلاً در حال خودم نبودم، اینکه چه کسی می‌رود، چه کسی می‌آید؟

یک ساعت بعد ماشین آمد دنبال ما و راه افتادیم به سمت معراج. قرار بود علی را بعد از ۴ سال ببینم.

انتهای پیام/





منبع خبر

روایت حاج قاسم از شهادت یک مدافع حرم/ علی خواهش کرد جیغ نزنم! بیشتر بخوانید »

ایران؛ پنجمین قدرت موشکی جهان

ایران؛ پنجمین قدرت موشکی جهان


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سرتیپ پاسدار «علی شمشیری»، با اشاره به دستاوردهای دفاع مقدس، گفت: پیرو بیانات مقام معظم رهبری در چند سال گذشته با این مضمون که چرا مردم اروپا به ویژه فرانسه، آلمان و انگلیس ندانند که دولت‌های‌شان در رابطه با جنگ تحمیلی علیه ایران چه حمایت‌هایی از رژیم بَعث داشتند، آن‌ها هم باید این موضوع را بدانند.

لزوم بهره‌برداری درس‌ها و عبرت‌های دفاع مقدس 

معاون هماهنگ کننده پژوهشگاه دفاع مقدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی افزود: از طرفی به دلیل اهمیت روشن شدن حقایق برای نسل‌های آینده، باید درس‌ها و عبرت‌های دفاع مقدس را بهره برداری کرد، همایش «مطالبات حقوقی – بین‌المللی دفاع مقدس» برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی در این راستا برگزار شد.

وی جوهره این همایش با برخورداری از دبیرخانه دائمی را مهیا کردن بستربازگویی و به سمع و نظر مردم جهان رساندن، حقایقی از دفاع مقدس، که استکبار جهانی اجازه نمی‌داد به گوش جهانیان برسد، برشمرد و اضافه کرد: تا مردم جهان بدانند در جنگ تحمیلی علیه ایران چه کشورهایی سلاح‌های شیمیایی، تجهیزات میکروبی در اختیار رژیم بعث قرار می‌دادند، چه خساراتی هم به مردم ایران و عراق در راستای تأمین منافع ابر قدرت‌ها در جریان مقابله با انقلاب اسلامی ایران وارد شد، این‌ها حقایقی است که باید روشن شود.

جنگ تحمیلی علیه ایران به زیرساخت‌های منطقه خسارت زد

معاون هماهنگ کننده پژوهشگاه دفاع مقدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با تأکید بر خسارت ناشی از جنگ تحمیلی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران بر زیرساخت‌های منطقه، تصریح کرد: دنیا باید بداند در جریان این جنگ هشت ساله چه خساراتی به زیرساخت‌های منطقه وارد شد که نگذاشت، سرعت رشد و ترقی کشورهای منطقه را شاهد باشیم.

هدف، انعکاس حقایق دفاع مقدس به جهان

وی افزود: همایش «مطالبات حقوقی – بین‌المللی دفاع مقدس»، این حقایق و بخشی از جنایاتی که این‌ها بر علیه مردم منطقه انجام دادند را به شکل علمی با ارائه مقالات حساس و انتشار آن‌ها در آینده، به جهان منعکس می‌کند.

معاون هماهنگ کننده پژوهشگاه دفاع مقدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی افزود: این پژوهشگاه با برگزاری چنین همایشی دنبال نمایان کردن حقایقی از جنگ تحمیلی است تا این حقایق را به معرض دید عموم و جهانیان بگذارد.

شمشیری افزود: این حقایق سابقاً روشن نبود و با کار تحقیقی، پژوهشی، علمی و حقوقی همه جانبه و دقیق چنین اقدامی می‌تواند انجام بگیرد، چند سالی است که محققین ما در زمینه‌های مختلف کار تحقیقاتی انجام دادند و مقالات ارائه شده نشان می‌دهند، کاری که با این عمق، وسعت، پشتوانه علمی و نظری بسیار قوی برخوردار است، پیام به جهانیان دارد.

شمشیری با بیان اینکه مباحث دفاع مقدس در همان دوره قابل بررسی نبود و پرداختن به همه ابعاد آن وجود نداشت، اضافه کرد: چون در صحنه جنگ وظیفه اصلی دفع تجاوز است، طبیعتاً به این ابعاد جنگ تحمیلی با مباحث علمی، نظری، بررسی‌های عمیق راهبردی، مطالبات و حقوق حَقه یک ملت، باید بعد از پایان آن به این موضوعات پرداخته شود.

خروج از رخوت گذشته، خودکفایی از برکات دفاع مقدس

وی با اشاره به تعبیر امام خمینی (ره) از آثار و برکات جنگ تحمیلی برای کشور، گفت: بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی را یک نعمت خواندند و فرمودند «جنگ، نعمت است»؛ خروج از رخوت گذشته، خودکفایی و عدم وابستگی به کشورهای دیگر  از برکات دفاع مقدس است.

معاون هماهنگ کننده پژوهشگاه دفاع مقدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با بیان اینکه ایران یک موقع به لحاظ موشکی اصلاً عددی بین کشورهای جهان نبود، اضافه کرد: امروز خود تحلیل‌های دنیا می‌گوید، ایران به لحاظ قدرت‌موشکی پنجمین کشور جهان است.

وی با بیان اینکه قدرت‌های دنیا دنبال گرفتن قدرت موشکی از ایران هستند، تأکید کرد: یکی از مباحث مهم‌شان در جریان مذاکرات همین موضوع است، زیرا کشوری با چنین قدرتی، مُنفعل کسی نخواهد شد و با قدرت اهداف انقلابی خود را ادامه می‌دهد و با قدرت از کشورهای در حال مبارزه با استکبار حمایت می‌کند، این‌ها از برکات دفاع مقدس است و این موارد حقایقی است که از الان مطرح می‌شود.

شمشیری تأکید کرد: دنیا بداند با اتکا به خداوند تبارک و تعالی، تکیه برتوان خود می‌تواند این استقلال را به معنای واقعی حفظ کند، این موضوع درسی است که نظام جمهوری اسلامی ایران به دیگران می‌دهد.

وی تأکید کرد: جامعه جهانی بداند جمهوری اسلامی ایران مُطلقا در جنگ تحمیلی آغازگر نبود، همان‌طور که در سیاست‌ها و خط مشی‌های امام راحل مطرح بود و در حوزه دفاع قرار داشت، توانست با قدرت همه جانبه این دفاع را انجام دهد.

شمشیری با تشریح گوشه‌ای از وضعیت ایران در روزهای نخستین جنگ تحمیلی، تصریح کرد: حداقل امکانات نظامی را در روزهای اول جنگ تحمیلی در اختیار نداشتیم، ولی با توجه به اهمیت دفاع به عنوان یکی از واجبات، این مهم در تهیه تجهیزات نظامی هم نمود پیدا کرد.

مُستشاران نظامی، تصمیم گیرنده حوزه نظامی کشور در قبل از انقلاب بودند

وی افزود: ما اول جنگ سلاح‌ موشکی مطلقاً نداشتیم، بدیل اینکه همه تسلیحات نظامی کشور دست بیگانگان بود و مُستشاران نظامی تصمیم می‌گرفتند چه چیزی تولید شود و چگونه به آن عمل و کجا از این تجهیزات نگهداری شود، با اخراج این مُستشاران و توجه به نیروهای خودی و بر اساس سیاست‌های امام راحل، خودباوری در نیروهای ما اعم از ارتش، سپاه، بسیج، نیروهای مردمی و عشایر ایجاد شد.

شمشیری با اشاره به اِنفعال حاکم بر نیروهای مسلح در آغازین روزهای جنگ تحمیلی آن هم بخاطر حمله غافلگیرانه دشمن، تصریح کرد: نیروهای ما با مرور زمان خودشان را پیدا کرده و نیازمندی‌های خود را تأمین و تمام الزامات را نیز تهیه کردند.

صدام، نماینده استکبار شرق و غرب در جنگ تحمیلی مقابل ایران

وی با تأکید بر اینکه صدام به نمایندگی از استکبار شرق و غرب مقابل نظام جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی جنگید، اضافه کرد: ما با یک کشور در دوران دفاع مقدس طرف نبودیم، بیش از ۳۶ کشور نیروی انسانی برای کمک به رژیم بعث فرستاده بودند، زیرا ما از کشورهای مختلف اسیر داشتیم.

دفاع مقدس، جنگ استکبار و ابرقدرت‌های جهان با نظام جمهوری اسلامی ایران

معاون هماهنگ کننده پژوهشگاه دفاع مقدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی دفاع مقدس را جنگ استکبار و ابرقدرت‌های جهان با نظام جمهوری اسلامی ایران برشمرد و تصریح کرد: مردم مظلوم ایران در این دوران با دشمن مقابله می‌کردند، ولی برآیند آن در پایان جنگ نحمیلی این بود که اگر تاریخ جنگ ایران با سایر کشورها را بررسی و آن را با دفاع مقدس مقایسه کنیم، می‌بینیم بعد از پایان هر عملیات و جنگی قبل از انقلاب اسلامی، بخشی از خاک کشور به تصرف بیگانه و خارجی‌ها در می‌آمد.

دفاع مقدس، پر افتخارترین جلوه نظام مقدس جمهوری اسلامی و قدرت ولایت فقیه

شمشیری جنگ تحمیلی را تنها نبردی در تاریخ ۲۰۰ سال گذشته کشور برشمرد که در پایان آن حتی یک وجب خاک کشور به تصرف دشمن در نیامد، بر دوران دفاع مقدس به عنوان پر افتخارترین جلوه این نظام مقدس و قدرت ولایت فقیه تأکید کرد و افزود: به همین خاطر این دفاع، مقدس بود.

وی با اشاره به دست‌یابی کشورهای منطقه به آموزه‌ها و آموخته‌های فراوان از تجربیات جنگ تحمیلی ایران، این موضوع را از دستاوردهای مهم دفاع مقدس ایران برشمرد و بر صَف تمام امکانات دنیا پشت سر صدام در هشت سال جنگ تحمیلی تأکید کرد و افزود: شوروی سابق، رژیم وقت امریکا و اروپا این حمایت‌ها را از رژیم بعث داشتند، کشورهایی که از لحاظ تسلیحاتی قادر به کمک به صدام نبودند نیروی انسانی فرستاده بودند، برآیند جنگ تحمیلی این است که کشور از دست تجاوز بیگانه خلاص می‌شود.

وی ادامه داد: امام راحل در یک دست خطی که بعد به عنوان منشور روحانیت چاپ شد از برکات دفاع مقدس مطلبی را با این مضمون می‌فرمایند که این جنگ، مَبنای مقاومت در منطقه است، یعنی اتفاقاتی که الان در عراق، سوریه، یمن، لبنان، افغانستان و فلسطین در حال انجام است از این بخش از بیانات تاریخی امام راحل سرچشمه گرفته است.

شمشیری افزود: امام خمینی (ره) اسفند ۶۷ سه ماه قبل از رحلت‌شان، می‌فرمایند جنگ تحمیلی به مردم منطقه و جهان نشان داد می‌شود سالیان سال بدون اتکا به قدرت‌های خارجی، با ابرقدرت‌ها مبارزه و جنگ کرد، این دستاوردی بود که از دفاع مقدس به کشورهای منطقه رسید.

معاون هماهنگ کننده پژوهشگاه دفاع مقدس سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی دفاع مقدس اظهار داشت: اگر امروز می‌بینید یمنی‌ها، بدون اتکا به کسی با توکل به خدا و اتکا به خودشان مقابل رژیم صعودی که همه کشورهای منطقه به آن کمک تسلیحاتی، برنامه‌ای و فکری می‌دهند ایستادند و با حداقل امکانات مقابل سعودی‌ها در حال پیروز شدن هستند، این‌ها از برکات دفاع مقدس ایران و درس‌هایی است که از مقاومت گرفته‌اند.

منبع: میزان



منبع خبر

ایران؛ پنجمین قدرت موشکی جهان بیشتر بخوانید »